۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اخلاقی» ثبت شده است

حکمت ۳۰۳ نهج البلاغه ؛ ارزش دنیا دوستى (اخلاقى، تربیتى)

حکمت ۳۰۳ نهج البلاغه ؛ ارزش دنیا دوستى (اخلاقى، تربیتى)

النَّاسُ أَبْنَاءُ الدُّنْیَا، وَلاَ یُلامُ الرَّجُلُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ.
امام علیه السلام فرمود : مردم، فرزندان دنیا هستند و کسى را نمى توان به سبب محبت به مادرش سرزنش کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۰۴۴
حکمت ۲۷۸ نهج البلاغه ؛ ارزش تداوم عمل(اخلاقى، تربیتى)

حکمت ۲۷۸ نهج البلاغه ؛ ارزش تداوم عمل(اخلاقى، تربیتى)

قَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ أرْجى مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ.

امام علیه السلام فرمود : کار کمى که (با نشاط) آن را ادامه دهى امیدبخش تر از کار زیادو خسته کننده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۷۲۳
حکمت ۲۳۴ نهج البلاغه ؛ تفاوت اخلاقى مردان و زنان (اخلاقى، علمى)

حکمت ۲۳۴ نهج البلاغه ؛ تفاوت اخلاقى مردان و زنان (اخلاقى، علمى)

خِیَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ: الزَّهْوُ، وَالْجُبْنُ، وَالْبُخْلُ؛ فَإِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَإِذَا کَانَتْ بَخِیلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَمَالَ بَعْلِهَا، وَإِذَا کَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ یَعْرِضُ لَهَا.

امام علیه السلام فرمود : خصلت‌هاى نیک زنان، خصلت‌هاى بد مردان است (این خصلت‌ها عبارتند از:) تکبر و ترس و بخل (زیرا) هنگامى که زن متکبر باشد بیگانه را به خود راه نمى‌دهد و اگر بخیل باشد مال خود و همسرش را حفظ مى‌کند و اگر ترسو باشد از هر چیزى که ممکن است به آبرو و عفت او صدمه بزند مى‌ترسد (و از آن فاصله مى‌گیرد).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۴۶۰۶
حکمت ۲۳۲ نهج البلاغه ؛ ره آورد إنفاق(اخلاقى، اقتصادى)

حکمت ۲۳۲ نهج البلاغه ؛ ره آورد إنفاق(اخلاقى، اقتصادى)

مَنْ یُعْطِ بِالْیَدِ الْقَصِیرَةِ یُعْطَ بِالْیَدِ الطَّوِیلَةِ. (قالَ الرَّضِىُّ وَمَعنى ذلِکَ أنَّ ما یُنْفِقُهُ الْمَرْءُ مِنْ مالِهِ فِی سَبیلِ الْخَیْرِ وَالْبِرِّ وَإنْ کانَ یَسیراً فَإنَّ اللهَ تَعالى یَجْعَلُ الْجَزاءَ عَلَیْهِ عَظیماً کَثیراً وَالْیَدانِ هاهُنا عِبارَةٌ عَنِ النِّعْمَتَیْنِ فَفَرَّقَ(علیه السلام) بَیْنَ نِعْمَةِ الْعَبْدِ وَنِعْمَةِ الرَّبِّ تَعالى ذِکْرُهُ بِالْقَصیرَةِ وَالطَّویلَةِ فَجَعَلَ تِلْکَ قَصیرَةً وَهذِهِ طَویلَةً لاِنَّ نِعَمِ اللهِ أبَداً تَضْعُفُ عَلى نِعَمِ الْمَخْلُوقِ أضْعافاً کَثیرَةً إذْ کانَتْ نِعَمِ اللهِ أصْلُ النِّعَمِ کُلُّها فَکُلُّ نِعْمَة إلَیْها تَرْجِعُ وَمِنْها تَنْزِعُ).

امام(علیه السلام) فرمود: کسى که با دست کوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشیده مى شود. مرحوم سید رضى مى گوید: «معناى این کلام این است که آنچه انسان از اموال خود در راه خیر و نیکى انفاق مى کند هرچند کم باشد خداوند جزا و پاداش او را بسیار مى دهد و منظور از دو دست (دست کوتاه و بلند) در اینجا دو نعمت است که امام(علیه السلام) میان نعمت پروردگار و نعمت انسان را با کوتاهى و بلندى فرق گذاشته است; نعمت و بخشش از سوى بنده را کوتاه و آنچه را از ناحیه خداوند است بلند شمرده است و این بدان جهت است که نعمت خدا همواره چندین برابر نعمت مخلوق است، زیرا نعمت هاى الهى اصل و اساس تمام نعمت هاست; تمام نعمت ها به او باز مى گردد و از سوى او سرچشمه گرفته مى شود (حتى نعمتى که انسان آن را به دیگرى مى بخشد آن هم از سوى خداست و با توفیق الهى بذل و بخشش مى شود)».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۴۱۹
حکمت ۱۹۷ نهج البلاغه ؛ روش درمان روح (روانشناسى بالینى) (اخلاقى، علمى)

حکمت ۱۹۷ نهج البلاغه ؛ روش درمان روح (روانشناسى بالینى) (اخلاقى، علمى)

إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الاَْبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَةِ.

امام(علیه السلام) فرمود: این دل ها همانند تن ها، خسته و افسرده مى شوند. براى رفع ملالت و افسردگى آنها سخنان حکمت آمیز و زیبا و ظریف انتخاب کنید.


شرح و تفسیر

راه تحصیل نشاط همان گونه که در بیان سند این کلام حکمت آمیز ذکر شد پیش از این نیز با همین عبارت و تفاوت بسیار مختصرى در کلمات قصار گذشت و نکته هاى فراوانى در آنجا ذکر کردیم و در اینجا مى توان نکات دیگرى بر آن افزود. امام(علیه السلام)در این گفتار حکیمانه اش راه به دست آوردن نشاط براى انجام کارهاى مهم زندگى را نشان داده مى فرماید: «این دل ها همانند تن ها، خسته و افسرده مى شوند. براى رفع ملالت و افسردگى آنها سخنان حکمت آمیز و زیبا و ظریف انتخاب کنید»; (إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الاَْبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَةِ). این یک واقعیت است که روح و جسم هر دو بر اثر کارهاى مختلف خسته مى شوند. چرا؟ زیرا توان نیروى انسان محدود است و این محدودیت سبب خستگى جسم و جان مى گردد. اما خداى متعال که انسان را براى ادامه زندگى آفریده به وى قدرتى داده که مى تواند جوششى از درون ایجاد کند و این جوشش، نیرو و توان جدیدى براى کارهاى مجدد به او بدهد. براى این که این جوشش در زمان خستگى و ناتوانى شتاب گیرد باید از وسایل تفریح استفاده کرد. تفریحات مادى و انواع ورزش ها، جسم را نیرو مى بخشد و تفریحات معنوى، لطیفه ها، مزاح ها، شعرهاى زیبا، داستان ها نشاط آور و لطائف الحکم خستگى روح را مى زداید و به انسان براى عبادت و اطاعت پروردگار و مدیریت کارهاى زندگى و تحقیق و کشف مطالب علمى نیرو مى دهد. از قدیم معمول بوده که در میان ساعات درس زنگ تفریح مى گذاشتند براى این که خستگى و ملالت را از دانش آموز و دانشجو بگیرند. در روایات اسلامى آمده است که از آداب مستحب سفر، مزاح کردن است; مزاحى دور از افراط و آلودگى به گناه. مرحوم علامه طباطبایى بحر العلوم در اشعار فقهى خود مى گوید. وَأکْثِرِ الْمِزاحَ فِى السَّفَرِ إذا *** لَمْ یَسْخَطِ الرَّبَ وَلَمْ یَجْلِبْ أذَىً در سفرها مزاح زیاد کن; مزاحى که سبب خشم خدا نشود و موجب آزار کسى نگردد. این شعر برگرفته از حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است که مى فرماید: «شش چیز است که نشانه شخصیت انسان است سه چیز در حضر و سه چیز در سفر و آن سه چیز در سفر را به این صورت بیان فرمود: فَبَذْلُ الزّادِ وَحُسْنُ الْخُلْقِ وَالْمِزاحُ فِى غَیْرِ الْمَعاصی; بخشیدن بخشى از زاد و توشه به دیگران و حسن خلق و مزاح کردن به صورتى که موجب عصیانى نشود». این موضوع در مورد سفر تأکید شده زیرا سفرها غالباً آمیخته با خستگى هاى جسمى و روحى مخصوصاً در ایام گذشته است و این مزاح ها مى تواند خستگى ملالت جسمى و روحى را برطرف سازد. ناگفته پیداست که مزاح باید در حد اعتدال و خالى از افراط و بى بند و بارى و دور از اذیت و آزار دیگران و آنچه موجب خشم خداوند مى شود باشد. «طرائف» همان گونه که سابقاً هم اشاره کردیم جمع «طریفة» به معناى هر چیز زیبا، دل انگیز و و شگفتى آور است و «حِکَم» جمع «حکمت» به معناى علم و دانش و مطالب آموزنده و به معناى عقل است، بنابراین «طرائف الحکم» به معناى نکته هاى لطیف و زیبا است خواه علمى باشد یا ادبى، در قالب شعر باشد یا به شکل نثر; ولى مى توان آن را به قرینه روایات و به اصطلاح از باب تنقیح مناط به هر گونه مزاح و سخنانى نشاط انگیز هرچند جنبه علمى نداشته باشد تعمیم و تسرى داد. در حدیثى مى خوانیم: که گاه یک مرد عرب بیابانى خدمت پیغمبر(صلى الله علیه وآله)مى رسید و هدیه اى براى آن حضرت مى آورد. سپس عرض مى کرد: «اى رسول خدا؟ أعْطِنا ثَمَنَ هَدِیَّتِنا; قیمت این هدیه را لطف کنید» پیغمبر با شنیدن این سخن مى خندید و گاه هنگامى که غمگین مى شد مى فرمود: «ما فَعَلَ الاْعْرابِىُ لَیْتَهُ أَتانا; آن مرد اعرابى کجاست اى کاش سراغ ما مى آمد». بار دیگر تأکید مى کنیم که نباید براى رفع خستگى آلوده گناه شد آنگونه که در دنیاى امروز معمول است که هرگونه سرگرمى سالم و ناسالم را براى رفع خستگى مى پسندند، بلکه باید تقوا و اعتدال را در آن رعایت کرد. این سخن را با شعرى که ابن ابى الحدید در شرح این کلام حکمت آمیز مولا آورده پایان مى دهیم: أفِدْ طَبْعَکَ الْمَکْدُودَ بِالْجِدِّ راحةً *** تَجَمُّ وَعَلِّلْهُ بِشَىء مِنَ الْمَزْحِ وَلکِنْ إذا أعْطَیْتَهُ ذکَ فَلْیَکُنْ *** بِمَقْدارِ ما یُعْطَى الطَّعامُ مِنَ الْمِلْحِ طبع فرسوده و خسته خود را راحتى ببخش تا راحت پذیرد و به وسیله چیزى از مزاح آن را درمان کن. ولى هنگامى که این فرصت را به طبع خود دادى باید به مقدار نمکى باشد که در طعام مى ریزند. (که اگر بیش از حد باشد طعام را شور و غیر قابل استفاده مى کند).


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۴۲۳
حکمت ۱۹۶ نهج البلاغه ؛ عبرت آموزى از إتلاف اموال(اخلاقى، اقتصادى)

حکمت ۱۹۶ نهج البلاغه ؛ عبرت آموزى از إتلاف اموال(اخلاقى، اقتصادى)

لَمْ یَذْهَبْ مِنْ مَالِکَ مَا وَعَظَکَ.

امام(علیه السلام) فرمود: آنچه از مال تو از دست مى رود و مایه پند و عبرتت مى گردد در حقیقت از دست نرفته است.


شرح و تفسیر

ضررهاى عبرت آموز منفعت است امام(علیه السلام) در این کلام کوتاه و پرمعنا به نکته مهمى درباره مصرف شدن بعضى از سرمایه ها و اموال اشاره کرده مى فرماید: «آنچه از مال تو از دست مى رود و مایه پند و عبرتت مى گردد در حقیقت از دست نرفته است»; (لَمْ یَذْهَبْ مِنْ مَالِکَ مَا وَعَظَکَ). همان گونه که در بحث سند این حکمت اشاره شد، این جمله به قدرى در السنه مردم گسترش یافته که به صورت یکى از ضرب المثل هاى عرب در آمده است. مى دانید مال، وسیله اى براى رسیدن به اهداف مختلف است. اگر در مسیر اطاعت فرمان خدا و انجام کارهاى مثبت مادى و معنوى قرار گیرد بهترین وسیله به شمار مى آید و اگر در مسیر عصیان و گناه و کارهاى زیانبار به کار رود بدترین وسیله است و آنچه مى گوییم: مال دنیا بهترین و بدترین است اشاره به همین نکته است. مثال مال در جنبه هاى مثبت فراوان است. گاهى مال براى نیازهاى معمولى مادى به کار مى رود، زمانى براى نیازهاى معنوى مانند صرف آن براى علم آموختن و یا در راه زیارت خانه خدا و یا جهاد فى سبیل الله به کار انداختن. ولى گاه در راهى به کار انداخته مى شود که ظاهراً از بین رفته و فانى مى شود; اما پندى به انسان مى آموزد; پندى که گاهى انسان را از ضررهاى بسیار در آینده زندگى حفظ مى کند و منافع گرانبهایى در بر دارد. این گونه اموال اگر چه ظاهراً فانى شده اند ; اما نه تنها از بین نرفته بلکه بسیار پرسود بوده اند. آیا کسى که سرمایه اى در امرى تجارى به کار مى برد و ظاهرا زیان مى کند; اما راه و رسم تجارت را به وسیله آن مى آموزد زیان کرده است؟ و یا کسى که مالى را در اختیار دوستى مى گذارد تا او را بیازماید و بعد آن مال از بین مى رود و در آینده از خطرات زیادى محفوظ مى ماند زیان کرده است؟ آیا کسى که بدون اخذ سند مالى در اختیار کسى مى گذارد و شخص بدهکار انکار مى کند و نتیجه آن این مى شود که در آینده همیشه با اسناد محکم اموالش را به دیگران بسپارد خسارت دیده است؟ آیا کسانى که مثلاً براى یافتن داروى درمان یک بیمارى خطرناک مانند سرطان، سال ها اموالى را هزینه مى کنند و به جایى نمى رسند; ولى سرانجام موفق به کشف آن مى شوند ضرر کرداند. جان گفتار امام(علیه السلام) همین است که اگر مالى را صرف کردى و ظاهرا از بین رفت اما پند و اندرزى براى تو به ارمغان آورد این مال از میان نرفته و براى همیشه براى تو ذخیره شده است. این سخن منحصر به صرف مال و ثروت نیست. از دست دادن نعمت هاى دیگر که سبب بیدارى و هشیارى انسان مى گردد نیز در واقع ضرر و زیان محسوب نمى شود. همان گونه که در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده این حقیقت به روشنى منعکس شده است. امام(علیه السلام)به هنگام تسلیت گفتن مصیبتى به یکى از دوستانش چنین فرمود: «إنْ کانَ هذَا الْمِیِّتْ قَدْ قَرَّبَکَ مَوْتُهُ مِنْ رَبِّکَ أوْ باعَدَکَ عَنْ ذَنْبِکَ فَهذِهِ لَیْسَتْ مُصیبَةٌ وَلکِنَّها لَکَ رَحْمَةٌ وَعَلَیْکَ نِعْمَةٌ وَإنْ کانَ ما وَعَظَکَ وَلا باعَدَکَ عَنْ ذَنْبِکَ وَلا قَرَّبَکَ مِنْ رَبِّکَ فَمُصیبَتُکَ بِقَساوَةِ قَلْبِکَ أعْظَمُ مِنْ مُصیبَتِکَ بَمَیِّتِکَ إنْ کُنْتَ عارِفاً بِرَبِّکَ; اگر این شخصى را که از دست دادى مرگش تو را به خداوندت نزدیک تر ساخته و تو را از گناهت دور نموده است این مصیبت نیست، بلکه آن یک رحمت (الهى) است و نعمتى بزرگ براى تو محسوب مى شود و اگر این مصیبت تو را اندرز نداده و از گناهت دور نساخته و به پرورگارت نزدیک نکرده، مصیبت این قساوت قلب از مصیبت این شخص از دست رفته بزرگ تر است اگر خداشناس باشى». همان گونه که در این حدیث پرمحتوا مى بینیم، حتى از دست رفتن عزیزترین عزیزان اگر مایه بیدارى و هشدارى انسان گردد در واقع مصیبت نیست. حتى اگر انسان اموالى را از دست مى دهد و چیزى عائد او نمى شود جز این که بر این مصیبت صبر کرده و شکر به جا مى آورد و پاداش شاکران را مى گیرد باز در واقع اموال او از دست نرفته است. ازاین رو در غررالحکم به جاى این جمله این جمله از امام(علیه السلام) نقل شده است: «لَنْ یَذْهَبَ مِنْ مالِکَ ما وَعَظَکَ وَحازَ لَکَ الشُّکْرُ; آنچه از مال تو از بین مى رود و تو را پند مى دهد در حقیقت از بین نرفته و جاى شکر دارد».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۰۴۲
حکمت ۱۹۴ نهج البلاغه ؛ ضرورت پرهیز از خشم و انتقام (اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۱۹۴ نهج البلاغه ؛ ضرورت پرهیز از خشم و انتقام (اخلاقى، اجتماعى)

مَتَى أَشْفِیَ غَیْظِی إِذَا غَضِبْتُ؟ أَ حِینَ أَعْجِزُ عَنِ الاِنْتِقَامِ فَیُقَالُ لِی: لَوْ صَبَرْتَ؟ أَمْ حِینَ أَقْدِرُ عَلَیْهِ فَیُقَالُ لِی: لَوْ عَفَوْتَ.

امام علیه السلام فرمود : من کى آتش خشمم را فرو نشانم آیا هنگامى که از انتقام ناتوانم که به من مى‌گویند : اگر صبر کنى (تا توانا شوى) بهتر است یا هنگامى که قادر بر انتقامم که به من گفته مى‌شود: اگر عفو کنى بهتر است.


شرح و تفسیر

از انتقام بپرهیز امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش به ترک انتقام و در پیش گرفتن روش صبر و عفو دعوت مى کند و مى فرماید: «من کى آتش خشمم را فرو نشانم آیا هنگامى که از انتقام ناتوانم که به من مى گویند: اگر صبر کنى (تا توانا شوى) بهتر است یا هنگامى که قادر بر انتقامم که به من گفته مى شود: اگر عفو کنى بهتر است»; (مَتَى أَشْفِی غَیْظِی إِذَا غَضِبْتُ؟ أَحِینَ أَعْجِزُ عَنِ الاِنْتِقَامِ فَیُقَالُ لِی لَوْ صَبَرْتَ؟ أَمْ حِینَ أَقْدِرُ عَلَیْهِ فَیُقَالُ لِی: لَوْ عَفَوْتَ). این یک واقعیت است که انسان خشمگین در برابر ظلم و ستمى که بر او مى رود دو حالت دارد: گاه مى خواهد انتقام بگیرد; اما توان آن را ندارد و چه بسا به پرخاشگرى و گفتن سخنان درشت و تهدید شخص ظالم بر خیزد و گاه با او گلاویز شود; اما هنگامى که ناتوانى خود را مى بیند عقب نشینى مى کند. در این هنگام همه به او مى گویند: اگر مى خواهى انتقام بگیرى بگذار توانایى پیدا کنى و این گونه که مایه رسوایى و آبروریزى است به میدان دشمنت مرو، بنابراین در چنین حالتى مردم، او را به صبر و شکیبایى دعوت مى کنند; اما اگر توان بر انتقام داشته باشد و طرف مقابل در برابر ضعیف و ناتوان گردد همین که دست به انتقام بلند مى کند مردم به او مى گویند: شایسته است عفو کنى که زکات قدرت عفو است. به این ترتیب در هیچ حال، انتقام جویى عاقلانه و صحیح نیست. امام(علیه السلام) با این تعبیر لطیف مى خواهد مردم را به ترک انتقام فراخواند همان چیزى که آتش هایى بر مى فروزد و گاه سرچشمه جنگ هاى خونین و گسترده و دامنه دار مى شود. خود امام(علیه السلام) نمونه کاملى از این معنا بود: در داستان جنگ جمل هنگامى که بر دشمنان پیروز شد فرمان عفو آنها را صادر کرد و عایشه را که از گردانندگان اصلى این جنگ بود با احترام به مدینه باز گرداند. داستان عفو امام(علیه السلام) از «عمرو بن عاص» هنگامى که در میدان صفین در چنگ او گرفتار شده بود و براى نجات خویشتن خود را برهنه و عریان ساخت معروف است. از آن معروف تر داستان توصیه هاى او درباره قاتل خویش «عبدالرحمان ملجم مرادى» که به فرزندان خود سفارش کرد آب و غذا و وسیله استراحت این زندانى را فراهم کنند و فرمود: اگر زنده بمانم خود مى دانم با او چگونه رفتار کنم و اگر شما هم عفو کنید بهتر است و اگر (مصلحت عموم مردم ایجاب کرد که) لازم بدانید او قصاص شود تنها را با یک ضربه وى را قصاص کنید همان گونه که او یک ضربه بر من وارد کرد. امیرمؤمنان على(علیه السلام) این درس را از استادش پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آموخته بود که نمونه روشن آن عفو عمومى حضرت در داستان فتح مکه است، در حالى که آنها قاتلان اصحاب و یاران پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بودند و در سیزده سال که حضرت در مکه بود ظلم و جنایت فراوانى در حقش روا داشتند و در سالیانى که در مدینه بود آتش جنگ هایى بر ضدش برافروختند; ولى حضرت با یک فرمان عمومى، همه را را عفو کرد و حتى «وحشى» قاتل معروف عمویش «حمزه» را که جنایتى بسیار وحشتناک انجام داده بود بعد از پذیرش اسلام بخشید و هنگامى که به مدینه آمد و خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)رسید و اسلام را ظاهراً پذیرفت حضرت او را عفو کرد ولى فرمود: در اینجا نمان، زیرا دیدن تو خاطره شهادت عمویم حمزه را در نظرم زنده مى کند. «وحشى» از آنجا به شام رفت و در آنجا ماند. قرآن مجید یکى از صفات بهشتیان و پرهیزگاران را کظم غیظ (فرو خوردن خشم) و سپس عفو و گذشت مى شمارد و مى فرماید: «(وَسارِعُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّماواتُ وَالاَْرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ * الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَالْعافینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ); و شتاب کنید براى رسیدن به آمرزش پروردگارتان; و بهشتى که وسعت آن، آسمان ها و زمین است; و براى پرهیزگاران آماده شده است. (همان) کسانى که در توانگرى و تنگدستى، انفاق مى کنند; و خشم خود را فرو مى برند; و از خطاى مردم درمى گذرند; و خدا نیکوکاران را دوست دارد». مسئله عفو و گذشت در اسلام به قدرى اهمیت دارد که علاوه بر آیات فراوانى از قرآن، در روایات معصومان نیز بازتاب گسترده اى دارد; از جمله در حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «إذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ نادى مُناد: مَنْ کانَ أجْرُهُ عَلَى اللهِ فَلْیَدْخُلِ الْجَنَّةَ; کسى که پاداش او بر خداست وارد بهشت شود» «فَیُقالُ: مَنْ ذَا الَّذی أجْرُهُ عَلَى اللهِ; گفته مى شود چه کسى است که پاداش او بر خداست» «فَیُقالُ الْعافُونَ عَنِ النّاسَ فَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِساب; گفته مى شود کسانى که مردم را عفو کرده اند و آنها بدون حساب وارد بهشت مى شوند». در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام)مى خوانیم: «الْعَفْوُ تاجُ الْمَکارِمِ; عفو و گذشت تاج فضائل اخلاقى است». البته عفو و گذشت در مورد کسانى است که از عفو سوء استفاده نکنند و بر جنایات خود نیفزایند، همان گونه که در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) آمده است: «الْعَفْوُ عَنِ الْمُقِرِّ لا عَنِ الْمُصِرِّ; عفو درباره کسى است که اقرار به گناه خود کند (و پشیمان باشد) نه از کسى که اصرار مى ورزد».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۸۶۱
حکمت ۱۹۱ نهج البلاغه ؛ مشکلات دنیا (اخلاقى)

حکمت ۱۹۱ نهج البلاغه ؛ مشکلات دنیا (اخلاقى)

ِنَّمَا الْمَرْءُ فِی الدُّنْیَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِیهِ الْمَنَایَا وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ؛ وَمَعَ کُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ. وَ فِی کُلِّ أَکْلَةٍ غَصَصٌ. وَلاَ یَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى، وَلاَ یَسْتَقْبِلُ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ. فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ، وَأَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ؛ فَمِنْ أَیْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ وَهَذَا اللَّیْلُ وَالنَّهَارُ لَمْ یَرْفَعَا مِنْ شَیْءٍ شَرَفاً، إِلاَّ أَسْرَعَا الْکَرَّةَ فِی هَدْمِ مَا بَنَیَا، وَ تَفْرِیقِ مَا جَمَعَا؟!

امام(علیه السلام) فرمود: انسان در این دنیا هدفى است که تیرهاى مرگ همواره به سوى او نشانه گیرى مى کند و ثروتى است که مصائب، در غارت آن شتاب دارند و بر یکدیگر سبقت مى گیرند. همراه هر جرعه اى گلوگیر شدنى و همراه هر لقمه اى (نیز) گلوگرفتنى است. انسان به نعمتى از آن نمى رسد جز با فراق نعمت دیگر. به استقبال هیچ روز از عمرش نمى رود جز این که از روز دیگرى از عمرش جدا مى شود، بنابراین ما اعوان و یاران مرگیم و جانمان هدف (عوامل) مرگبار و با این حال چگونه مى توانیم امید بقا داشته باشیم. این شب و روز هرگز ارزش چیزى را بالا نبرده جز این که پراکنده مى کنند.


شرح و تفسیر

چهره واقعى دنیا و سرانجام دنیاپرستان امام(علیه السلام) در این گفتار نورانى چهره واقعى دنیا را به همگان نشان داده و از بىوفایى و ناپایدارى و مشکلات گوناگون آن سخن مى گوید; سخنى که از جان مولا برخاسته و بر جان مى نشیند. حضرت در آن به شش نکته مهم اشاره کرده است: نخست مى فرماید: «انسان در این دنیا هدفى است که تیرهاى مرگ همواره به سوى او نشانه گیرى مى کند و ثروتى است که مصائب، در غارت آن شتاب دارند و بر یکدیگر سبقت مى گیرند»; (إِنَّمَا الْمَرْءُ فِی الدُّنْیَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِیهِ الْمَنَایَا، وَنَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ). «غرض» به معناى هدفى است که به آن تیر مى اندازند و «تَنْتَضِلُ» از ریشه «نضل» (بر وزن عزل) به معناى غلبه در مبارزه و «منایا» جمع «منیة» به معناى مرگ است. جالب اینکه در این عبارت انسان به دو چیز تشبیه شده; یکى هدفى که تیراندازان آن را نشانه مى گیرند و دیگر سرمایه اى که غارتگران آن را چپاول مى کنند. انسان آن هدف است و عوامل مرگ زا تیرهایى که به سوى او پرتاب مى شوند. وجود انسان و استعدادهاى فراوان او همان سرمایه عظیمى است که مصائب مختلف به غارت آن مى پردازند و به همین دلیل آرامش واقعى هرگز در این زندگى دیده نمى شود. چگونه انسانى مى تواند آرامش داشته باشد در حالى که دشمنانى از اطراف، او را نشانه گرفته اند و غارتگرانى اطراف خانه او جمع شده اند. در دومین نکته که در واقع تکمیل کننده نکته پیشین است مى فرماید: «همراه هر جرعه اى گلوگیر شدنى و همراه هر لقمه اى (نیز) گلوگرفتنى است»; (وَمَعَ کُلِّ جُرْعَة شَرَقٌ. وَفِی کُلِّ أَکْلَة غَصَصٌ). «شَرَق» مایه اى است که گلوى انسان را مى گیرد و «غَصَص» غذایى که گلوگیر مى شود. اشاره به این که در کنار هر لذتى از لذات دنیا خطرات و ناراحتى هایى وجود دارد; در کنار هر نوشى نیشى است و در کنار هر خوشبختى بدبختى. زندگى آمیخته با انواع مشکلات و مصائبِ از دست رفتن نیرو و توان جسمانى و بستگان و دوستان و ثروت ها و سرمایه ها. با این حال کدام عاقل مى تواند آن را به عنوان هدف اصلى خود برگزیند؟ زندگى خالى از هر گونه ناراحتى زندگى جاویدان آخرت در بهشت برین است. «(وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ); و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مى دانستند». در سوره «فاطر» آیات ۳۴ و ۳۵ مى خوانیم: «(وَقَالُوا الْحَمْدُ للهِِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ * الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لاَ یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلاَ یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ); آنها مى گویند حمد (و ستایش) براى خداوندى است که اندوه را از ما برطرف ساخت پروردگار ما آمرزنده و سپاسگزار است همان کسى که با فضل خود ما را در این سراى اقامت (جاویدان) جاى داد نه در آن رنجى به ما مى رسد و نه سستى و واماندگى». سپس در ادامه معرفى حقیقت دنیا به سومین نکته پرداخته مى فرماید: «(یکى از مشکلات مهم دنیا این است که) انسان به نعمتى از آن نمى رسد جز با فراق نعمت دیگرى»; (وَ لاَ یَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى). این نکته واقعیتى ملموس و شایان دقت و عبرت است; فى المثل کسى که فرزند ندارد واقعاً در زحمت است; اما هنگامى که خدا این نعمت را به او ارزانى مى دارد مشکلات زیادى براى نگهدارى و اداره و تربیت فرزند به سراغ او مى آید، هنگامى که مرکبى ندارد در زحمت است و وقتى صاحب مرکبى شد آسودگى هاى دیگرى را از دست مى دهد و هنگامى که نام و نشان و شهرتى پیدا مى کند به نعمتى رسیده اما نعمت هاى دیگرى را به سبب این شهرت از دست مى دهد. در واقع تمام نعمت هاى دنیا این گونه است که نعمت ها با هم جمع نمى شوند، بلکه یکى مى آید و دیگرى از دست مى رود. در چهارمین نکته که بى شباهت به نکته قبل نیست مى فرماید: «انسان به استقبال هیچ روز از عمرش نمى رود جز این که از روز دیگرى از عمرش جدا مى شود»; (وَ لاَ یَسْتَقْبِلُ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ). گرچه هر روزى از عمر نعمتى از نعمت هاى گرانبهاى الهى است ولى این نعمت از سرمایه عمر انسان برداشته مى شود و او را یک گام به مرگ نزدیک تر مى کند. این شبیه همان چیزى است که در یکى دیگر از گفتارهاى حکیمانه امام(علیه السلام)(در حکمت ۷۴ گذشت) که مى فرماید: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ; نفس هاى انسان گام هاى او به سوى پایان عمر است» بسیارند کسانى که از این نکته غافلند; گویى عمر خود را در این دنیا جاویدان مى دانند به همین سبب به سادگى روزها و ماه ها و سال هایى را به هدر مى دهند بى آنکه چیزى در برابر این سرمایه عظیم دریافت دارند. این حقیقت را قرآن مجید به صورت دیگرى بیان کرده، مى فرماید: «(وَالْعَصْرِ * إِنَّ الاِْنسَانَ لَفِى خُسْر); سوگند به عصر که انسان در زیان کارى است». چه زیانى از این بالاتر که هر روز که مى گذرد بخشى از سرمایه گرانبهاى عمر او کاسته مى شود. آن گاه در پنجمین نکته که باز در ارتباط با نکات پیشین است مى فرماید: «بنابراین ما اعوان و یاران مرگیم و جانمان هدف (عوامل) مرگبار و با این حال چگونه مى توانیم امید بقا داشته باشیم»; (فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَأَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ فَمِنْ أَیْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ). «منون» از ریشه «منّ» به معناى قطع و نقصان گرفته شده و از آنجا که مرگ عمر انسان را قطع مى کند و مایه نقصان عدد انسان ها مى گردد به آن «منون» گفته شده است. تعبیر به «أعْوانُ الْمَنُون» (یاران و کمک کاران مرگ) از این نظر است که انسان با گذراندن عمر خود گویى به مرگ خویش کمک مى کند و تعبیر به «نَصْبُ الْحُتُوف» (حتُوف جمع «حَتف» به معناى مرگ) اشاره به این است که عوامل نابودى، بیمارى ها، سیل ها، زلزله ها، جنگ ها و حادثه هاى ناگوار هر کدام جان انسان را نشانه گرفته اند و سرانجام یکى از آنها تیر خود را به هدف مى زند و به زندگى انسان پایان مى دهد و به این دلیل امام(علیه السلام) مى فرماید: با وجود این عوامل مرگبار ما چگونه امید بقا داریم؟ هیچ کس از یک روز بعد از این و یا حتى یک ساعت بعد آگاه نیست که چه سرنوشتى دارد. آیا در زمره زندگان است، یا در کنار مردگان آرمیده; خواه پیر باشد یا جوان، سالم باشد یا بیمار. حضرت در ششمین و آخرین نکته در تکمیل بحث هاى گذشته مى فرماید: «این شب و روز هرگز ارزش چیزى را بالا نبرده جز این که به سرعت باز مى گردند و آنچه را بنا کرده ویران مى سازند و هرچه را جمع کرده پراکنده مى کنند»; (وَهَذَا اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ یَرْفَعَا مِنْ شَیْء شَرَفاً إِلاَّ أَسْرَعَا الْکَرَّةَ فِی هَدْمِ مَا بَنَیَا وَتَفْرِیقِ مَا جَمَعَا). شب و روز در واقع واحدهاى زندگى انسان را تشکیل مى دهند که عمر انسان با گذشت آنها سپرى مى شود و نسبت حوادث به شب و روز (با آنکه آنها ظرف زمانند نه عامل حوادث) نوعى مجاز در نسبت است. شبیه آنچه در خطبه اى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده که مى فرماید: «وَقَدْ رَأیْتُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهارَ کَیْفَ یُبْلِیانِ کُلَّ جَدید وَیُقَرِّبانِ کُلَّ بَعید; شما مردم شب و روز را دیده اید که چگونه هرچیز نو و جدیدى را کهنه و هر دورى را نزدیک مى سازند». امیرمؤمنان(علیه السلام) با تعبیر دیگرى در خطبه ۹۰ که در جلد سوم گذشت آن را بیان فرموده و به جاى شب و روز خورشید و ماه را عامل کهنه شدن نوها و دور شدن نزدیک ها مى شمرد. (وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دائِبانِ فی مَرْضاتِهِ یُبْلِیانِ کُلَّ جَدید وَیُقَرِّبانِ کُلَّ بَعید). در یک جمع بندى از مجموع این گفتار حکیمانه مى توان چنین گفت: از آنجا که «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطیئَة» و علاقه به مادیات سرچشمه همه یا اغلب گناهان است، امام(علیه السلام) براى کاستن حب دنیا به ناپایدارى آن از تعبیرات بسیار پرمعنا در این کلام نورانى استفاده کرده است. نخست هدف بودن انسان را در برابر تیرهاى مرگ که سرانجام هر کسى است مطرح مى کند و سپس به خطراتى که در هر لحظه حیات انسان را تهدید مى کند ـ مانند گلوگیر شدن جرعه آب یا لقمه غذا ـ اشاره مى فرماید سپس به این نکته مهم توجه مى دهد که همیشه مواهب دنیا با محرومیت هایى همراه است و هرگز انسان نمى تواند تمام آنها را یکجا در اختیار بگیرد. آن گاه هشدار مى دهد که روزهاى عمر پى در پى در گذرند و هر روز، انسان گام تازه اى به سوى مرگ بر مى دارد و مهم اینجاست که از دست دادن سرمایه عمر در اختیار ما نیست; چه بخواهیم و چه نخواهیم پى در پى از ما گرفته مى شود. مجموع این سخن درس عبرتى است براى همگان تا زهد در دنیا را پیشه کنند و از حرص و آز و طمع و غرق شدن در لذات بپرهیزند و از این دنیا براى سعادت جاویدان خود در سراى آخرت بیندوزند.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۳۲۳
حکمت ۱۸۵ نهج البلاغه ؛ ویژگى هاى اعتقادى امام على [علیه السلام] (اخلاقى)

حکمت ۱۸۵ نهج البلاغه ؛ ویژگى هاى اعتقادى امام على [علیه السلام] (اخلاقى)

مَا کَذَبْتُ وَلاَ کُذِّبْتُ، وَلاَ ضَلَلْتُ وَلاَ ضُلَّ بِی.

امام علیه السلام فرمود : هرگز دروغ نگفته‌ام و هیچ‌ گاه دروغ به من گفته نشده است (اشاره به این‌که آنچه پیامبر به من فرموده است راست و درست بوده است) و هرگز گمراه نبوده‌ام و کسى نیز به وسیله من گمراه نشده است.


شرح و تفسیر

آنچه مى گویم حق است امام(علیه السلام) براى رفع ابهام از پیشگویى هایى که درباره آینده دارد این جمله پرمعنا را بیان کرده مى فرماید: «هرگز دروغ نگفته ام و هیچ گاه دروغ به من گفته نشده است (اشاره به این که آنچه پیامبر به من فرموده است راست و درست بوده است) و هرگز گمراه نبوده ام و کسى نیز به وسیله من گمراه نشده است»; (مَا کَذَبْتُ وَلاَ کُذِّبْتُ ، وَ لاَ ضَلَلْتُ وَ لاَ ضُلَّ بِی). همان گونه که در سند این گفتار حکیمانه اشاره شد، امام(علیه السلام) این جمله را در حوادث مختلف بیان کرده است از جمله در داستان «ذوالثدیة مخدج» است او کسى بود که چون پیامبر(صلى الله علیه وآله) مشغول تقسیم غنایم جنگى بود آمد و با عصبانیت گفت: عدالت را رعایت نکردى. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: واى بر تو اگر من به عدالت رفتار نکنم چه کسى به عدالت رفتار خواهد کرد؟ به دنبال این رخداد آیه ۵۸ سوره توبه نازل شد: «(وَمِنْهُمْ مَّنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَّمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ); و در میان آنها کسانى هستند که در (تقسیم) غنایم به تو خرده مى گیرند اگر سهمى از آن (غنایم) به آنها داده شود راضى مى شوند و اگر چیزى به آنها داده نشود خشمگین مى شوند (هر چند حقى نداشته باشند)» در این ماجرا یکى از حاضران (عمر بن خطاب) از پیامبر(صلى الله علیه وآله)اجازه خواست گردن او را بزند، ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را از این کار باز داشت و فرمود: او را رها کن او در آینده پیروانى پیدا خواهد کرد که از دین خدا خارج مى شوند، همان گونه که تیر از کمان رها مى شود. آنها گروهى خواهند بود که (به ظاهر) نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنان ناچیز خواهید شمرد. قرآن (بسیار) مى خوانند ولى از شانه و گلوگاهشان فراتر نمى رود. امیرمؤمنان به پیروان خود پیش از جنگ نهروان خبر داده بود که آن مرد در میان خوارج است و کشته خواهد شد; ولى بعد از جنگ جسد او را پیدا نکردند. امام(علیه السلام) فرمود: نه من دروغ گفته ام و نه آن کسى که به من خبر داده به من دروغ گفته است ناگهان مردى آمد عرض کرد: اى امیرمؤمنان جنازه او را یافتیم. امام(علیه السلام)به سجده افتاد و خدا را شکر گفت. از این جمله (علاوه بر احادیث فراوان دیگر) به خوبى استفاده مى شود که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)اخبار غیبى فراوانى مربوط به حوادث آینده به امیرمؤمنان على(علیه السلام)داده بود و امام(علیه السلام) نیز با اعتماد و یقینى که به اخبار پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)داشت، آنها را در حوادث مختلف بازگو مى کرد و هر گاه کسى در آن تردید مى نمود مى فرمود: «نه من دروغ مى گویم و نه آن کسى که به من خبر داده دروغ گفته است» و این حوادث عیناً رخ مى داد و گاه که یکى از یاران آن حضرت سؤال کرد که اى امیرمؤمنان شما داراى علم غیب هستید امام خندید و در جواب براى اسکات او فرمود: «لَیْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَیْب، وَ إنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِی عِلْم; این علم غیب نیست علمى است که از صاحب علمى (پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)) آموخته ام». براى توضیح بیشتر و پاره اى از مسائل مربوط به علم غیب به شرحى که در ذیل خطبه ۱۲۸ در جلد پنجم از همین کتاب داده ایم مراجعه فرمایید تا تفسیر آیات مربوط به علم غیب روشن گردد.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۴۵۳
حکمت ۱۸۴ نهج البلاغه ؛ ویژگى هاى اعتقادى امام [علیه السلام] (اخلاقى)

حکمت ۱۸۴ نهج البلاغه ؛ ویژگى هاى اعتقادى امام [علیه السلام] (اخلاقى)

مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُهُ.

امام(علیه السلام) فرمود: از آن زمان که حق به من نشان داده شده هرگز در آن شک و تردید نکردم.


شرح و تفسیر

هیچ گاه در شناخت حق شک نکردم! امام(علیه السلام) در این گفتار نورانى خود به حقیقت مهمى اشاره مى کند و مى فرماید: «از آن زمان که حق به من نشان داده شده هرگز در آن شک و تردید نکردم»; (مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُهُ). آگاهى بر چیزى درجات دارد که وابسته به طرق دریافت آن است; گاه انسان چیزى را با ادله نظرى درک مى کند و گاه با مقدمات ضرورى، زمانى با حس و تجربه و هنگامى با شهود باطنى. یا ادله بسیار محکمى همچون شهود است، شهودى که از همه اینها برتر است یا علم و اطلاعى که از ادله نظرى حاصل مى گردد. گاه نیز ممکن است در ادامه راه بر اثر دلیل معارضى با شک مواجه شود. از این گذشته افرادى که چیزى را درک مى کنند با هم متفاوتند; گاه افراد ضعیفى هستند که با کم ترین شبهه اى متزلزل مى شوند و گاه افراد قوى و نیرومندى که هیچ شبهه اى آنها را تکان نمى دهد. از سوى سوم معلمانى که چیزى به انسان مى آموزند نیز مختلف اند; گاه معلّم فرد عادى است و گاه امام معصوم یا پیغمبر خدا; در آموخته هایى از فردى عادى ممکن است شک و تردید نفوذ کند; ولى آنچه را انسان از استاد معصومى آموخته از شک و تردید مصون خواهد بود. تمام این جهات در حد اعلا در روح و جان على(علیه السلام) وجود داشت; هم مشاهده او نسبت به حق از طریق شهود بود و هم قدرت روح او اجازه شک و شبهه به وى نمى داد و هم استاد و معلم او شخصى همچون پیامبر اسلام بود که مستقیما مطالب را از منبع وحى دریافت مى کرد. به همین دلیل امام(علیه السلام) مى گوید: از آن روزى که حق به من نشان داده شد هرگز در آن تردید نکردم. افزون بر اینها بسیار مى شود که تزلزل ایمان انسان از هواپرستى نشأت مى گیرد; مثلاً در داستان معروف «عمر بن سعد» آمده است که وقتى در برابر شهید کردن سالار شهیدان، امام حسین وعده فرماندارى رى به او داده شده به قدرى براى او جالب بود که حتى در معاد شک کرد و گفت: مى گویند خداوند بهشت و دوزخى آفریده اگر راست گفته باشند این عمل را انجام مى دهم و توبه مى کنم و اگر دروغ گفته باشند به مقام بلندى در دنیا مى رسم و از آنجا که امام(علیه السلام)از این امور پاک و منزه بود هرگز شبهه اى در وجود مبارکش راه نیافت و چه بسیار افرادى در صدر اسلام و بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) براى جاذبه هاى مال و ثروت و مقام ایمان خود را از دست دادند و گرفتار شبهات شدند. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که از آن حضرت سؤال کردند چه چیزى ایمان را در انسان ثابت نگه مى دارد. امام(علیه السلام) فرمود: «الّذی یُثْبِتُهُ فیهِ الْوَرَعُ وَالَّذی یُخْرِجُهُ مِنْهُ الطَّمَعُ; آن چیزى که ایمان را در انسان ثابت مى دارد ورع و پرهیزگارى است و آن چیزى که ایمان را از او خارج مى کند طمع است». از اینجا نتیجه مى گیریم که اگر بخواهیم در عقاید خود راسخ باشیم باید علاوه بر این که آنها را از منبع مطمئنى دریافت داریم خودسازى را نیز فراموش نکنیم مبادا طوفان وسوسه هاى شیطان و هواى نفس کاخ ایمان ما را متزلزل و ویران سازد. مطالعه خطبه هاى نهج البلاغه نیز شاهد صادق این گفتار است، زیرا مى بینیم همه جا امام(علیه السلام) با قاطعیت تمام در مورد مسائل مختلف از اعتقادات گرفته تا اخلاق و اعمال و احکام سخن مى گوید و این قاطعیت نشانه اعتقاد قطعى و تزلزل ناپذیر امام(علیه السلام) در تمام این مسائل است. این سخن را با کلام دیگرى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام)در خطبه ۱۸۹ نهج البلاغه که برگرفته از قرآن مجید است پایان مى دهیم. امام(علیه السلام) در آن خطبه مى فرماید: «بعضى از ایمان ها ثابت و مستقر در دل هاست و بعضى دیگر ناپایدار و عاریتى است که در میان قلب و سینه تا سرآمدى معلوم قرار دارد» گویى این سخن اشاره به آیه ۹۸ سوره انعام است که مى فرماید: «(وَهُوَ الَّذِى أَنشَأَکُمْ مِّنْ نَّفْس وَاحِدَة فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ); و کسى است که شما را از یک انسان آفرید (و شما از نظر ایمان یا آفرینش دو گروه مختلف هستید:) پایدار و ناپایدار» یکى از تفسیرهاى این آیه شریفه همان است که در کلام امام صادق(علیه السلام) آمده که مى فرماید: «فَالْمُسْتَقَرُّ الإیمانُ الثّابِتُ وَالْمُسْتَوْدَعُ الْمُعارُ; مستقر به معناى ایمان ثابت است و مستودع ایمان عاریتى است». ما در شرح آن خطبه عوامل پایدارى ایمان و تزلزل آن را مشروحاً آورده ایم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۸۵۳
حکمت ۱۵۴ نهج البلاغه ؛ اهمیت نیت ها (اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۱۵۴ نهج البلاغه ؛ اهمیت نیت ها (اخلاقى، سیاسى)

الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْم کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ. وَعَلَى کُلِّ دَاخِل فِی بَاطِل إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ، وَإِثْمُ الرِّضَى بِهِ.

امام علیه السلام فرمود : آن کس که به کار جمعیتى راضى باشد همچون کسى است که در آن کار با آنها شرکت کرده (منتها) آن کس که در انجام کار باطل دخالت دارد دو گناه مى‌کند: گناه عمل وگناه رضایت به آن (ولى شخصى که بیرون از دایره عمل است و به آن راضى است تنها مرتکب یک گناه مى‌شود و آن گناه رضایت است).


شرح و تفسیر

گناه رضایت! امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته مهمى مى کند که در سرنوشت افراد و امت ها تأثیر قابل توجهى دارد. مى فرماید: «آن کس که به کار جمعیتى راضى باشد همچون کسى است که در آن کار با آنها شرکت نموده (منتها) آن کس که در انجام کار باطل دخالت دارد دو گناه مى کند: گناه عمل و گناه رضایت به آن (ولى شخصى که بیرون از دایره عمل است و به آن راضى است تنها مرتکب یک گناه مى شود و آن گناه رضایت است)»; (الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْم کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ. وَعَلَى کُلِّ دَاخِل فِی بَاطِل إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ، وَإِثْمُ الرِّضَى بِهِ). ممکن است در بدو نظر چنین تصور شود که اگر کسى گناهى را مرتکب نشود و هیچ گونه دخالتى حتى در اعانت و یارى گنهکاران در آن نداشته باشد چرا رضایت قلبى به آن گناه او را هم شریک گناه سازد؟ دلیل آن با دقت روشن مى شود و آن این که هنگامى که رضایت به کارهاى خلاف دیگران در قلب انسان جایگزین شد تدریجاً در اقوال و افعال او خود را نشان مى دهد، زیرا نمى شود انسان به چیزى محبت داشته باشد و در اعمال و اقوالش ظاهر نگردد. اضافه بر این کسى که به اعمال خلاف دیگران راضى مى شود هرگز به وظیفه امر به معروف و نهى از منکر عمل نخواهد کرد، زیرا آن عمل را دوست دارد و به گنهکاران به سبب این گناه عشق مى ورزد. این مسئله بازتاب گسترده اى در آیات قرآن و روایات اسلامى دارد که مسئله رضایت به گناه گنهکاران جزء گناهان کبیره شمرده شده و حتى عذاب الهى دامن چنین افرادى را مى گیرد. در داستان کشتن ناقه ثمود (همان معجزه الهى خداوند که به پیامبرشان حضرت صالح داد) قرآن مى گوید: همه آن قوم بر اثر عذاب الهى از میان رفتند در حالى که همان گونه که در کلام دیگرى از امیرمؤمنان به آن اشاره شده ناقه ثمود را یک نفر کشت و چون دیگران به آن رضایت دادند خداوند همگى را عذاب کرد: (وَإِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ، فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا). در زیارت نامه ها نیز کراراً این مطلب به چشم مى خورد که زائر لعن و نفرین مى کند به کسانى که جنایات یزیدیان را در کربلا را شنیدند و به آن رضایت دادند: «وَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِکَ فَرَضِیَتْ بِه». نکته: پیوند اهداف و خواسته ها بر خلاف آنچه در دنیاى مادى معمول است که رضایت به اعمال مجرمانه دیگرى جرم محسوب نمى شود همان گونه که رضایت به اعمال نیک نیکوکاران بى پاداش است، در تعلیمات اسلام، مسئله رضایت به کارهاى نیکوکاران و بدکاران عنوان خاصى دارد و با صراحت در روایات آمده است که هر کس به کار دیگرى رضایت دهد در سلک و گروه او قرار خواهد گرفت. منتها مجرمان، دو گناه دارند و راضیان به اعمال آنها یک گناه، راضیان به اعمال نیک یک ثواب دارند و عاملان دو ثواب. همان گونه که در کلام حکمت آمیز بالا آمد. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار بابى به این موضوع اختصاص داده و در عنوان باب مى گوید: «إنَّ مَنْ رَضِىَ بِفِعْل فَهُوَ کَمَنْ أتاهُ; کسى که راضى به فعلى شود همانند کسى است که آن را انجام داده است» و در ذیل آن هشت روایت نقل مى کند. از جمله حدیثى از امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه ۱۸۳ سوره آل عمران آورده که خطاب به گروهى از کافران است که مى گفتند: ما به هیچ پیغمبرى ایمان نمى آوریم تا معجزه اى انجام دهد: «(قَدْ جَاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِى بِالْبَیِّنَاتِ وَبِالَّذِى قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ); بگو: پیامبرانى پیش از من، براى شما آمدند و دلایل روشن و آنچه را گفتید آوردند; اگر راست مى گویید چرا آنها را به قتل رساندید؟!» امام(علیه السلام) در اینجا مى فرماید: «وَقَدْ عَلِمَ أَنَّ هَؤُلاَءِ لَمْ تَقْتُلُوا; معلوم است اینها که در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودند انبیاى پیشین را نکشتند» «وَلَکِنْ لَقَدْ کَانَ هَوَاهُمْ مَعَ الَّذِینَ قَتَلُوا فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ قَاتِلِینَ لِمُتَابَعَةِ هَوَاهُمْ وَرِضَاهُمْ بِذَلِکَ الْفِعْلِ; ولى آن ها علاقه و فکرشان با قاتلان بود; از این رو خدا آنها را قاتل نامید چون خواسته و رضاى آنها به فعل آنان تعلق مى گرفت». امام على بن موسى الرضا(علیه السلام)در پاسخ کسى که سؤال کرد: چگونه هنگامى که حضرت مهدى(علیه السلام) قیام مى کند فرزندان قاتلان حسین(علیه السلام)را به سبب اعمال پدرانشان به قتل مى رساند در حالى که خداوند مى فرماید: «(وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى); و هیچ گناهکارى بار گناه دیگرى را به دوش نمى کشد» امام(علیه السلام)فرمود: به سبب آن که این فرزندان به اعمال پدرانشان رضایت دادند و به آن افتخار مى کنند و هر کس به چیزى راضى شود مانند این است که آن را انجام داده باشد، سپس امام(علیه السلام) افزود: «وَلَوْ أَنَّ رَجُلاً قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ فَرَضِیَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ بِالْمَغْرِبِ لَکَانَ الرَّاضِی عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ شَرِیکَ الْقَاتِلِ; اگر کسى در مشرق به قتل برسد و دیگرى در مغرب باشد و به آن قتل رضایت دهد شخص راضى در نزد خداوند شریک قاتل است». روشن است کسانى که به قتل امام حسین(علیه السلام)راضى شوند و به آن افتخار کنند در حقیقت ناصبى اند و ناصبى ها به منزله کفار حربى هستند. روایات دیگرى نیز در همین زمینه هست که ذکر همه آنها به درازا مى کشد. مرحوم صاحب وسائل نیز در جلد ۱۱ در کتاب «الامر بالمعروف و النهى عن المنکر» باب پنجم را به همین مسئله اختصاص داده و هفده روایت در این زمینه در آن نقل مى کند; از جمله در حدیثى از على(علیه السلام) از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نقل مى کند: «مَنْ شَهِدَ أَمْراً فَکَرِهَهُ کَانَ کَمَنْ غَابَ عَنْهُ وَمَنْ غَابَ عَنْ أَمْر فَرَضِیَهُ کَانَ کَمَنْ شَهِدَهُ; کسى که در صحنه انجام کارى حضور داشته باشد اما در دل از آن ناخشنود باشد مانند آن است که حضور نداشته و اما کسى که غایب بوده و به آن رضایت داده گویى حاضر بوده (و در آن کار شرکت داشته است)». در اینجا ممکن است سؤالى مطرح شود که ما روایات فراوانى داریم که نیت معصیت، معصیت نیست در حالى که انسانى که نیت معصیت مى کند در آن لحظه قطعاً راضى به معصیت است. جایى که رضایت به معصیت خود گناهى نداشته باشد رضایت به معصیت دیگرى چگونه ممکن است موجب گناه شود؟ پاسخ این سؤال روشن است; شخصى که نیت معصیت مى کند رضایت به معصیتى داده که انجام نشده و این شخص با کسى که به معصیت و گناهى که انجام گرفته است رضایت مى دهد تفاوت بسیار دارد.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۷۹۱
حکمت ۳۷ نهج الباغه ؛ ضرورت ترک آداب جاهلی (اخلاقى)

حکمت ۳۷ نهج الباغه ؛ ضرورت ترک آداب جاهلی (اخلاقى)

وقال(علیه السلام) وَقَدْ لَقِیَهُ عِنْدَ مَسِیرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِینُ الاَْنْبَارِ، فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَاشْتَدُّوا بَیْنَ یَدَیْهِ. مَا هَذَا الَّذِی صَنَعْتُمُوهُ؟ فَقَالُوا: خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا، فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا یَنْـتَفِعُ بِهَـذَا أُمَـرَاؤُکُمْ! وَإِنَّکُمْ لَتَشُقُّونَ عَلى أَنْفُسِـکُمْ فِی دُنْیـَاکُمْ، وَتَشْقَوْنَ بِهِ فِی آخِرَتِکُمْ. وَمَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَأَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الاَْمَانُ مِنَ النَّارِ.
این سخن را امام(علیه السلام) زمانى بیان فرمود که در مسیر حرکتش به شام کشاورزان و دهبانان شهر «انبار» با او ملاقات کردند (و به عنوان احترام) از مرکب پیاده شده و با سرعت پیش روى او حرکت کردند (و این مراسمى را که نشانه خضوع فوق العاده در برابر امراى ستمگر بود انجام دادند). امام(علیه السلام) فرمود: «این چه کارى بود که کردید؟» عرض کردند: این رسوم و آدابى است که ما امیران خود را با آن بزرگ مى داریم. امام(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند زمامداران شما از این عمل بهره اى نمى برند و شما با این کار در دنیا مشقت زیاد بر خود هموار مى سازید و در قیامت بدبخت مى شوید. چه زیان بار است مشقتى که به دنبال آن عقاب الهى باشد و چه پرسود است آرامشى که با آن امان از آتش دوزخ فراهم گردد.


شرح و تفسیر

تشریفات زشت و زیان آور «این سخن را امام زمانى بیان فرمود که در مسیر حرکتش به شام کشاورزان و دهبانان شهر انبار با او ملاقات کردند (و به عنوان احترام به امام) از مرکب پیاده شده و با سرعت پیش روى او حرکت کردند (و این مراسم را که نشانه خضوع فوق العاده در برابر امراى ستمگر بود انجام دادند) امام(علیه السلام)فرمود: این چه کارى بود که کردید؟»; (وَقَالَ(علیه السلام): وَقَدْ لَقِیَهُ عِنْدَ مَسِیرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِینُ الاَْنْبَارِ، فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَاشْتَدُّوا بَیْنَ یَدَیْهِ، فَقَالَ: مَا هَذَا الَّذِی صَنَعْتُمُوهُ). «عرض کردند این رسوم و آدابى است که ما امیران خود را با آن بزرگ مى داریم»; (فَقَالُوا: خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا). «امام(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند زمامداران شما از این عمل بهره اى نمى برند و شما با این کار در دنیا مشقت بر خود هموار مى سازید و در قیامت بدبخت مى شوید»; (فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا یَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُکُمْ! وَإِنَّکُمْ لَتَشُقُّونَ عَلى أَنْفُسِکُمْ فِی دُنْیَاکُمْ، وَتَشْقَوْنَ بِهِ فِى آخِرَتِکُمْ). سپس افزود: «چه زیان بار است مشقتى که به دنبال آن عقاب الهى باشد و چه پرسود است آرامشى که با آن امان از آتش دوزخ فراهم گردد»; (وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَأَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الاَْمَانُ مِنَ النَّارِ). «تَشُقُّونَ» از ماده «شقاء» به معناى مشقت و «تَشْقَوْنَ» از ماده شقاوت به معناى بدبختى است و «دَعَة» همان آرامش است در کتاب صفین بعد از این جمله چنین آمده که امام(علیه السلام) فرمود: «این کار را دیگر تکرار نکنید; فَلا تَعُودُوا لَهُ». در زمان هاى گذشته معمول بوده ـ و هم اکنون نیز در بعضى از نقاط جهان معمول است ـ که اهل یک کشور یا اهل یک شهر براى تعظیم امرا و سلاطین اعمالى انجام مى دادند که نشانه نهایت ذلت بود. آنها نیز از این رفتار خشنود مى شدند،چراکه علاقه داشتندهمواره شهروندانشان خود راذلیلوخوار وبى مقدار در برابر آنها بدانند تا فکر قیام در مغزشان خطور نکند و سلطه آنان باقى بماند. ولى اسلام که به انسان ها شخصیت داده و آدمى را مسجود فرشتگان و اشرف مخلوقات مى داند و جهان را مسخر او مى شمرد، اجازه نمى دهد افراد با ایمان براى بزرگداشت امرا تن به کارهاى ذلیلانه بدهند. به یقین اگر به جاى على(علیه السلام)معاویه بود آنها را به این کار تشویق مى کرد ولى امام به آنها هشدار داد و به سه دلیل آنان را بر حذر داشت. نخست این که امرا هیچ گونه نفع عاقلانه اى از این کار نمى برند، بلکه ممکن است باعث غرور و کبر آنها شود و شخصیت خود را گم کنند. دیگر این که زحمت فوق العاده اى بر دوش توده هاى مردم مى افتد و گاه ممکن است در چنین شرایطى افرادى ضعیف زیر دست و پا بمانند. سوم این که این عمل ناصالح مایه گرفتارى در آخرت مى شود، زیرا نوعى شرک محسوب مى شود. به عکس، اگر آنها به احترامات معقول قناعت کنند و به جاى این مشقت، آرامش را براى خود بپذیرند، آرامشى که امان از آتش دوزخ را نیز به همراه دارد، هم امرا گرفتار کبر و غرور نمى شوند و هم مردم مشقت توأم با ذلت را نمى بینند و هم در آخرت سربلند خواهند بود. قابل توجه است که در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: روزى امیر مؤمنان به سراغ اصحابش آمد در حالى که بر مرکب سوار بود. گروهى پشت سر حضرت به راه افتادند. امام نگاهى به آنها کرد و فرمود: با من کارى دارید؟ عرض کردند: نه یا امیرالمؤمنین ولى دوست داریم همراه تو راه برویم. امام به آنها فرمود: «انْصَرِفُوا فَإِنَّ مَشْیَ الْمَاشِی مَعَ الرَّاکِبِ مَفْسَدَةٌ لِلرَّاکِبِ وَمَذَلَّةٌ لِلْمَاشِی; برگردید، زیرا راه رفتن پیاده در کنار سوار موجب مفسده (غرور و خودبرتربینى) براى شخص سوار و سبب ذلت براى پیاده است». سپس امام صادق(علیه السلام) افزود: دفعه دیگرى باز امام سوار بود و جمعى پشت سر او پیاده به راه افتادند. امام(علیه السلام)فرمود: «انْصَرِفُوا فَإِنَّ خَفْقَ النِّعَالِ خَلْفَ أَعْقَابِ الرِّجَالِ مَفْسَدَةٌ لِقُلُوبِ النَّوْکَى; بازگردید، زیرا صداى کفش ها پشت سر انسان ها موجب فساد دل هاى احمقان مى شود (نوکى جمع أنوَک بر وزن أحمق و به معناى احمق است». باید توجه داشت که هدف از این سخنان این نیست که مردم، بزرگان را احترام نکنند، بلکه منظور این است که احتراماتى که نسبت به شاهان و مانند آنها داشتند و نشانه ذلت و بدبختى احترام کنندگان بوده و مایه غرور و نخوت احترام شوندگان ترک شود. نکته روایت «نصر بن مزاحم» از آنچه «نصر بن مزاحم» در کتاب صفین آورده استفاده مى شود که دهقان هاى شهر انبار علاوه بر این کار اسب ها و غذاهاى خوب براى امام و لشکریان و علف بسیار براى مرکب هاى آنها را به عنوان هدیه آورده بودند و امام افزون بر این که مراسم ذلت بار آنها را تخطئه کرد افزود: اما این چهارپایانى که آورده اید ما مى پذیریم; ولى به عنوان خراجتان قبول مى کنیم و غذاهایى را هم که آورده اید در صورتى مى پذیریم که قیمت آن را از ما بگیرید. البته پذیرفتن هدیه مسلمان نه تنها عیب نیست، بلکه سنتى است و حتى در روایات گفته شده که از پذیرش هدیه برادران مسلمان خوددارى نکنید، ولى هدف امام این بوده که این سنت نادرست را بشکند که براى در امان ماندن از شر امرا براى آنان هدایایى مى بردند و روشن سازد که حکومت اسلامى همچون حکومت سلاطین جبار نیست.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۳۹۰
حکمت ۳۵ نهج الباغه ؛ ضرورت موقعیت شناسى (اخلاقى ، اجتماعى)

حکمت ۳۵ نهج الباغه ؛ ضرورت موقعیت شناسى (اخلاقى ، اجتماعى)

مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا یَکْرَهُونَ، قَالُوا فِیهِ بِمَا لاَ یَعْلَمُونَ.
امام(علیه السلام) فرمود: کسى که در نسبت دادن کارهاى بد به مردم شتاب کند، مردم (نیز) نسبت هاى ناروایى به او مى دهند.


شرح و تفسیر

اثر نسبت هاى ناروا امام(علیه السلام) در این سخن پربار مى فرماید: «کسى که در نسبت دادن امورى که مردم ناخوش دارند به آنها شتاب کند، مردم نسبت هاى ناروایى به او مى دهند»; (مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا یَکْرَهُونَ، قَالُوا فِیهِ بِمَا لاَ یَعْلَمُونَ). عیب جویى و ذکر عیوب مردم هرچند آشکار باشد کارى است بسیار ناپسند و اگر کسى نیت امر به معروف و نهى از منکر داشته باشد نباید منکراتى را که از بعضى سر زده آشکارا و در ملأ عام بگوید، بلکه این گونه تذکرات باید خصوصى و مخفیانه باشد; ولى به هر حال از آنجا که مردم از گفتن عیوب و کارهاى زشتشان به صورت آشکارا ناراحت مى شوند و در مقام دفاع از خود بر مى آیند یکى از طرق دفاع این است که گوینده را متهم به امورى مى کنند که چه بسا واقعیت هم نداشته باشد تا از این طریق ارزش سخنان او را بکاهند و بگویند: فرد آلوده حق ندارد دیگران را به آلوده بودن متهم کند. بنابراین اگر انسان بخواهد مردم احترام او را حفظ کنند و نسبت هاى ناروا به او ندهند و حتى عیوب پنهانى او را آشکار نسازند باید از تعبیراتى که سبب ناراحتى مردم مى شود بپرهیزد و در یک کلمه، باید احترام مردم را حفظ کرد تا آنها احترام انسان را حفظ کنند و لذا در ذیل این جمله در خطبه «وسیله» آمده است: «وَمَنْ تَتَبَّعَ مَسَاوِئَ الْعِبَادِ فَقَدْ نَحَلَهُمْ عِرْضَهُ. وَمَنْ سَعى بِالنَّمیمَةِ حَذِرَهُ الْبَعیدُ وَمَقَتَهُ الْقَریبُ; کسى که در جستجوى عیوب مردم باشد آبروى خود را به آنها بخشیده و کسى که سخن چینى کند افراد دور از او اجتناب مى کنند و نزدیکانش او را دشمن مى دارند». مرحوم علامه مجلسى در جلد ۷۲ بحار الانوار در باب «تَتَبَّعُ عُیُوبِ النّاسِ وَإفْشاءِها» روایت جالبى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که فرمود: «کَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لَهُمْ عُیُوبٌ فَسَکَتُوا عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ فَأَسْکَتَ اللَّهُ عَنْ عُیُوبِهِمُ النَّاسَ فَمَاتُوا وَلاَ عُیُوبَ لَهُمْ عِنْدَ النَّاسِ وَکَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لاَ عُیُوبَ لَهُمْ فَتَکَلَّمُوا فِی عُیُوبِ النَّاسِ فَأَظْهَرَ اللَّهُ لَهُمْ عُیُوباً لَمْ یَزَالُوا یُعْرَفُونَ بِهَا إِلَى أَنْ مَاتُوا; در مدینه اقوامى داراى عیوبى بودند آنها از ذکر عیوب مردم سکوت کردند، خداوند هم مردم را از ذکر عیوب آنها ساکت کرد. آنها از دنیا رفتند در حالى که مردم آنها را از هرگونه عیب پاک مى دانستند و (به عکس) در مدینه اقوام (دیگرى) بودند که عیبى نداشتند ولى درباره عیوب مردم سخن گفتند خداوند براى آنها عیوبى آشکار ساخت که پیوسته به آن شناخته مى شدند تا از دنیا رفتند». در تواریخ داستان هاى بسیارى در این زمینه ذکر شده که بعضى از افراد جسور در مجلسى ابتدا به ساکن با فرد دیگرى شوخى اهانت آمیزى کردند و آنها پاسخ کوبنده اى دادند که آبروى او را برد و گاه نام زشتى از این رهگذر بر او ماند از جمله در تاریخ آمده است که «مغیرة بن اسود» (یکى از شعراى عرب) معروف به لقب «اقیشر» بود. او از این لقب سخت خشمگین مى شد. (زیرا اقیشر به معناى کسى است که صورتش سرخ شده و پوست آن ریخته است) روزى یک نفر از قبیله «بنى عبس» او را صدا زد «یا اقیشر» او ناراحت شد و پس از چند لحظه سکوت، این شعر را درباره او انشا کرد: أَتَدْعُونى الأَقیشَر ذاکَ اسْمى *** وَأدْعُوکَ ابْنَ مُطْفِئَةِ السِّراجِ تُناجى خِدْنَها بِاللَّیْلِ سِرّاً *** وَربُّ النّاسِ یَعْلَمْ ما تُناجى «تو به من اقیشر مى گویى آرى این اسم من است ولى من به تو مى گویم: «اِبْنِ مُطْفِئَةُ السِّراج» یعنى فرزند زنى که چراغ را نیمه شب خاموش کرد، زیرا با دوست فاسقش شبانه آهسته سخن مى گفت و خدا مى داند چه سخنانى مى گفت». از آن به بعد این لقب زشت بر آن مرد و فرزندانش باقى ماند. و نیز نقل شده مرد عربى نزد معاویه سخنى گفت که معاویه ناراحت شد. معاویه گفت: دروغ گفتى. مرد اعرابى گفت: به خدا سوگند دروغ گو کسى است که در لباس هاى توست. معاویه گفت: این جزاى کسى است که در قضاوتش عجله مى کند. ابن ابى الحدید از کامل مبرد نقل مى کند: هنگامى که «قتیبة بن مسلم» سمرقند را فتح کرد اثاث و وسایلى در کاخ هاى آنجا دید که امثال آن دیده نشده بود تصمیم گرفت بار عام دهد و مردم بیایند و موفقیت هایى را که نصیب او شده ببینند. مردم از هر سو به آنجا آمدند و به ترتیب مقاماتشان در آن مجلس نشستند. از جمله پیرمردى بود به نام «حُضَین». هنگامى که وارد شد برادر قتیبه گفت به من اجازه بده سخن درشتى به او بگویم. قتیبه گفت: این کار را نکن او جواب هاى تند و بدى مى دهد. برادر قتیبه اصرار کرد و رو به حضین کرد و گفت: اى ابو ساسان آیا از در وارد شدى یا از دیوار؟ حضین گفت: آرى (من از در وارد شدم زیرا) عمویت (اشاره به خودش کرد) سنش بیش از آن است که بتواند از دیوار وارد شود (و این اشاره به عمل زشتى بود که برادر قتیبه قبلا انجام داده بود و از دیوار خانه زنى بالا رفته بود و به او تجاوز کرده بود). امثال این داستان ها فراوان است و همه گواهى است بر آنچه امام(علیه السلام)بیان فرموده که هرگاه کسى به مردم چیزى بگوید که ناخوش دارند آنها نیز به او نسبت هاى ناروا مى دهند (یا اعمال زشت مخفیانه آنها را آشکار مى کنند).


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۳۹۲
حکمت ۳۴ نهج الباغه ؛ راه بى نیازى (اخلاقى)

حکمت ۳۴ نهج الباغه ؛ راه بى نیازى (اخلاقى)

أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى.
امام(علیه السلام) فرمود: برترین غنا و بى نیازى، ترک آرزوهاست.


شرح و تفسیر

برترین غنا امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و پربارش درس بزرگى به همه طالبان غنا و بى نیازى مى دهد، مى فرماید: «برترین غنا و بى نیازى، ترک آرزوهاست»; (أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى). «مُنى» جمع «أُمنیة» به معناى آرزو است و در این عبارت نورانى امام(علیه السلام)، منظور آرزوهاى دور و دراز و دور از منطق عقل و شرع است. بدیهى است این گونه آرزوها غنا و بى نیازى را از انسان سلب مى کند، زیرا از یک سو چون همه آنها به وسیله خود انسان دست نیافتنى است او را وادار به متوسل شدن به این و آن مى کند و باید در مقابل هر انسانى خواه شریف باشد یا وضیع، باارزش باشد یا بى ارزش، دست حاجت دراز کند و این با غنا و بى نیازى هرگز سازگار نیست. از سوى دیگر براى رسیدن به چنین آرزوهایى باید در مصرف کردن ثروت خود بخل ورزد و همه آن را ذخیره کند و عملاً زندگى فقیرانه اى داشته باشد. از سوى سوم چنین کسى آرامش روح و فکر خود را باید براى رسیدن به این آرزوها هزینه کند. در روایتى در غررالحکم آمده است: «أَنْفَعُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى; سودمندترین دارو (ى اضطراب و نگرانى) ترک آرزوهاى دور و دراز است». تمام این وابستگى ها زاییده آرزوهاى دور و دراز است; هرگاه آن آرزوها از صفحه فکر انسان پاک شود، انسان به غنا و بى نیازى پرارزشى دست مى یابد و به همین دلیل امام(علیه السلام) ترک این آرزوها را برترین و بهترین غنا شمرده است. در تعبیر دیگرى که در حکمت ۳۷۱ آمده است امام(علیه السلام) مى فرماید: «لاَ کَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَة; هیچ گنجى بى نیاز کننده تر از قناعت نیست (همان قناعتى که نقطه مقابل آرزوهاى طولانى محسوب مى شود)». امام هادى(علیه السلام) طبق روایتى که علامه مجلسى آن را از درة الباهرة نقل کرده است، فرمود: «الْغِنَى قِلَّةُ تَمَنِّیکَ وَالرِّضَا بِمَا یَکْفِیکَ وَالْفَقْرُ شِرَّةُ النَّفْسِ وَشِدَّةُ الْقُنُوط; غنا و توانگرى آن است که دامنه آرزو را کم کنى و به آنچه خدا به تو داده است خرسند باشى و فقر آن است که نفس آدمى سیرى ناپذیر و شدیدا (از رسیدن به همه آرزوها) نومید باشد»


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۲۱
حکمت ۳۳ نهج الباغه ؛ اعتدال در بخشش و حسابرسى (اخلاقى ، اجتماعى ، اقتصادى)

حکمت ۳۳ نهج الباغه ؛ اعتدال در بخشش و حسابرسى (اخلاقى ، اجتماعى ، اقتصادى)

کُنْ سَمَحاً وَلاَ تَکُنْ مُبَذِّراً، وَکُنْ مُقَدِّراً وَلاَ تَکُنْ مُقَتِّراً.
امام(علیه السلام) فرمود: سخاوتمند باش و در این راه اسراف مکن و در زندگى حساب گر باش و سخت گیر مباش.


شرح و تفسیر

افراط و تفریط ممنوع! امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و پرمعنا دعوت به اعتدال در بذل و بخشش هاى مالى مى کند و مى فرماید: «سخاوتمند باش و در این راه اسراف مکن و در زندگى حساب گر باش و سخت گیر مباش»; (کُنْ سَمْحاً وَلاَ تَکُنْ مُبَذِّراً، وَکُنْ مُقَدِّراً وَلاَ تَکُنْ مُقَتِّراً). مى دانیم بسیارى از علماى اخلاق اسلامى، تمام فضایل اخلاقى را حد وسط در میان افراط و تفریط مى دانند. این مسئله هرچند عمومیت ندارد; ولى در مورد بسیارى از صفات از جمله فضیلت سخاوت صادق است که در میان دو صفت رذیله قرار گرفته: اسراف و تبذیر، و بخل و تقتیر. مُبذّر از ماده «تبذیر» از ریشه «بذر» (بر وزن نذر) در اصل به معناى پاشیدن دانه است; ولى چون این واژه در مورد اموال به کار رود به کار کسانى اطلاق مى شود که اموال خود را به صورت نادرست مصرف کرده و آن را حیف و میل مى کنند. معادل آن در فارسى امروز ریخت و پاش است و تفاوت آن با اسراف این است که اسراف مصرف بى رویه و تبذیر اتلاف بى رویه است. البته این در صورتى است که این دو واژه در مقابل هم قرار گیرند; ولى هرگاه جداگانه استعمال شوند ممکن است مفهوم عامى داشته باشند. «مُقتِّر» از ماده «تقتیر» در اصل به معناى تنگ گرفتن است و هنگامى که در مورد اموال به کار رود به معناى بخیل و خسیس بودن است. «مقدّر» از ماده تقدیر به معناى مدیریت صحیح اموال است که حد وسط در میان تبذیر و تقتیر است. قرآن مجید درباره مبذّرین مى فرماید: «(وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَالْمِسْکینَ وَابْنَ السَّبیلِ وَلا تُبَذِّرْ تَبْذیراً * إِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطین); حق خویشاوندان و مستمندان و واماندگان در راه را ادا کن و تبذیر مکن، چرا که تبذیر کنندگان برادران شیطانند». در جاى دیگر درباره صفات والاى بندگان برگزیده و عباد الرحمان مى فرماید: «(وَالَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً); آنها کسانى هستند که هنگامى که انفاق مى کنند نه اسراف مى کنند و نه بخل و سخت گیرى دارند و در میان این دو، حد اعتدال را رعایت مى کنند». در روایتى از امام صادق(علیه السلام) با ذکر مثال روشن و جالبى این حد اعتدال بیان شده است. راوى مى گوید: «فَأَخَذَ قَبْضَةً مِنْ حَصىً وَقَبَضَهَا بِیَدِهِ فَقَالَ هَذَا الاِْقْتَارُ الَّذِی ذَکَرَهُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً أُخْرَى فَأَرْخَى کَفَّهُ کُلَّهَا ثُمَّ قَالَ هَذَا الاِْسْرَافُ ثُمَّ أَخَذَ قَبْضَةً أُخْرَى فَأَرْخَى بَعْضَهَا وَأَمْسَکَ بَعْضَهَا وَقَالَ هَذَا الْقَوَامُ; امام مشتى از سنگریزه برداشت و محکم در دست خود گرفت سپس فرمود: بخل و اقتار که خداوند فرموده همین است. آن گاه مشت دیگرى بر داشت و چنان دست خود را گشود که همه آن روى زمین ریخت و فرمود این اسراف است آن گاه مشت دیگرى برداشت و آن را به طورى گشود که مقدارى در کف دست باقى ماند و مقدارى از لابه لاى انگشتان فرو ریخت و فرمود این همان قوام است (که در قرآن مجید آمده است)». در شأن نزول آیه ۲۹ سوره «اسراء» نیز آمده است که شخص سائلى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تقاضاى پیراهن کرد. پیامبر پیراهن خود را به او بخشید و همین امر سبب شد که آن روز نتواند براى نماز به مسجد برود. این جریان سبب شد که زبان منافقان باز گردد و بگویند محمد خواب مانده یا مشغول لهو و سرگرمى شده و نمازش را به فراموشى سپرده است. (ولى هنگامى که از جریان کار باخبر شدند شرمنده گشتند) آیه فوق نازل شد و به پیامبر چنین دستور داد: «(وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً); دست خود را بر گردن خویش زنجیر مکن (و انفاق و بخشش را ترک منما) و بیش از حد (نیز) دست خود را مگشاى که خانه نشین شوى و مورد سرزنش قرارگیرى و از کار خود فرو مانى». در اینجا این سؤال پیش مى آید که تاکید در میانه روى در انفاق چگونه با ایثار (مقدم داشتن دیگران بر خویشتن) که در حالات بسیارى از پیشوایان آمده سازگار است مثل آنچه در شأن نزول سوره «دهر» و داستان مسکین و یتیم و اسیر آمده و به دنبال آن آیه شریفه (وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً)نازل شد. پاسخ این سؤال روشن است، مسئله اعتدال حکمى عام است و ایثار حکمى خاص که مربوط به موارد معینى است. به عبارت دیگر: اصل بر اعتدال در مسئله انفاق و ایثار یک استثناست. به علاوه، دستور به ایثار مربوط به جایى است که بخشش فراوان، نابسامانى فوق العاده اى در زندگى انسان ایجاد نکند و «ملوم» و «محسور» نگردد در غیر این صورت باید از دستور اعتدال پیروى کرد.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۰۹۸
حکمت ۱۳۵ نهج البلاغه ؛ چهار ارزش برتر (اخلاقى)

حکمت ۱۳۵ نهج البلاغه ؛ چهار ارزش برتر (اخلاقى)

وَمَنْ أُعْطِیَ الشُّکْرَ لَمْ یُحْرَمِ الزِّیَادَةَ. (قالَ الرَّضِىُّ وَتَصْدیقُ ذلِکَ کِتابُ اللهِ قالَ اللهُ فِی الدُّعاءِ: (ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ) وَقالَ فِی الاِْسْتِغفارِ: (وَمَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِیماً)وَقالَ فِی الشُّکْرِ: (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاََزِیدَنَّکُمْ) وَقالَ فِی التَّوْبَةِ: (إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَة ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیب فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَکانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً)).

و کسى که توفیق شکرگزارى پیدا کند از فزونى نعمت محروم نخواهد شد. مرحوم سیّد رضى مى گوید: تصدیق و تأیید این گفتار (درباره امور چهارگانه و نتایج آن) در قرآن مجید است. خداوند در مورد دعا مى فرماید: «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم»، درباره استغفار مى فرماید: «هرکس کار بدى انجام دهد یا بر خویشتن ستم روا دارد سپس از خداوند آمرزش طلب کند خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت»، درباره شکر مى فرماید: «هرگاه شکر نعمت به جا آورید نعمت را بر شما افزون مى کنم»، و درباره توبه مى فرماید: «توبه (و بازگشت به رحمت خداوند) براى کسانى است که کار بدى از روى جهالت انجام مى دهند سپس به زودى توبه مى کنند و به سوى خدا باز مى گردند آنها کسانى هستند که خداوند توبه آنها را مى پذیرد و خداوند دانا و حکیم است»


شرح و تفسیر

این چهار چیز را دریابید امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه به چهار نعمت الهى اشاره مى فرماید که هرگاه محقق شوند چهار نعمت دیگر را به دنبال خود دارند. مى فرماید: «کسى که توفیق چهار چیز پیدا کند از چهار چیز محروم نخواهد شد»; (مَنْ أُعْطِیَ أَرْبَعاً لَمْ یُحْرَمْ أَرْبَعاً). اشاره به این که این چهار چیز با آن چهار چیز لازم و ملزوم یکدیگرند همان گونه که در قرآن هم به آن اشاره شده و در ذیل این کلام خواهد آمد. نخست این که: «کسى که توفیق دعا یابد از اجابت محروم نمى گردد»; (مَنْ أُعْطِیَ الدُّعَاءَ لَمْ یُحْرَمِ الاِْجَابَةَ). زیرا همان گونه که در ذیل خواهد آمد این وعده الهى است که فرموده است دعا کنید تا من اجابت کنم. دعا ـ همان گونه که قبلاً هم گفته ایم ـ یکى از مهم ترین عبادات و امور سرنوشت ساز در زندگى بشر است. انسان باید تمام تلاش و کوشش خود را در رسیدن به اهداف صحیح به کار گیرد; ولى در بسیارى از موارد عاجز و ناتوان مى شود و دستش از همه جا کوتاه مى گردد. اینجاست که رو به درگاه الهى مى آورد و با اظهار عجز از لطف و کرم او استمداد مى جوید و با این عمل شایسته این مى شود که خدا آن نعمت را چنانچه صلاح او باشد به او بدهد و اگر صلاح او نباشد پاداش مهم ترى ـ طبق آنچه در روایات آمده ـ براى او ذخیره مى کند. البته قبولى دعا شرایطى دارد که ما آن را به طور مشروح در مقدمه مفاتیح نوین آورده ایم. دوم این که: «کسى که توفیق توبه پیدا کند از قبول آن محروم نمى گردد»; (وَمَنْ أُعْطِیَ التَّوْبَةَ لَمْ یُحْرَمِ الْقَبُولَ). انسان همواره در معرض لغزش هاست; هواى نفس و شهوات از درون و وسوسه هاى شیاطین انس و جن و زرق و برق دنیا از برون دائماً طوفانى در اطراف او به راه مى اندازد و گاه گرفتار لغزش مى گردد. اگر باب توبه به روى او گشوده نشود مأیوس مى گردد و به دنبال آن در دریاى گناه غوطهور خواهد شد. اما خداوند رحمان و رحیم درهاى توبه و اصلاح خویشتن را به روى او گشوده و وعده قبول به توبه کنندگان حقیقى داده است تا از رحمت خدا مأیوس نشوند و از مسیر حق منحرف نگردند. امام سجاد(علیه السلام) در مناجات تائبین مى فرماید: «إلهی أنْتَ الَّذی فَتَحْتَ لِعِبادِکَ باباً إلى عَفْوِکَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ وَقُلْتَ: (تُوبوا إِلَى اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً) فَما عُذْرَ مَنْ أغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ; خداوندا تو کسى هستى که درى به روى بندگان خود گشوده اى و نام آن را توبه گذارده اى و فرموده اى: «همگى به سوى خدا باز گردید و توبه خالص کنید» با این حال آنان که غافل مى شوند تا از این در به سوى عفو الهى وارد شوند چه عذرى دارند». در سومین جمله مى فرماید: «کسى که توفیق استغفار یابد از آمرزش محروم نمى شود»; (وَمَنْ أُعْطِیَ الاِْسْتِغْفَارَ لَمْ یُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ). «توبه» ندامت از گذشته و بازگشت به سوى خداست و «استغفار» یکى از شرایط آن است و در واقع ذکر استغفار بعد از توبه در کلام امام(علیه السلام) از قبیل ذکر خاص بعد از عام است. البته گاه استغفار و توبه به یک معنا نیز استعمال مى شوند; به هر حال خداوند غفور و ودود وعده داده که مستغفرین را مورد محبت قرار دهد و آنها را مشمول آمرزش و مغفرت خویش سازد. در چهارمین جمله مى فرماید: «کسى که توفیق شکرگزارى پیدا کند از فزونى نعمت محروم نخواهد شد»; (وَمَنْ أُعْطِیَ الشُّکْرَ لَمْ یُحْرَمِ الزِّیَادَةَ). این وعده الهى است که در آیات ذیل خواهد آمد و عقل و خرد انسان نیز گواه بر آن است، زیرا شکرگزاران لیاقت خود را با این عمل براى فزونى نعمت ثابت مى کنند و خداوند حکیم که هر کارش روى حساب و حکمت است به این گونه افراد نعمت بیشترى مى بخشد. البته مى دانیم شکر حقیقى تنها شکر به زبان نیست بلکه مرحله مهم تر آن شکر عملى است و آن این است که از هر نعمتى در جاى خود استفاده کند و نعمت هاى الهى را وسیله عصیان و نافرمانى حق نسازد. به دنبال این کلمات حکمت آمیز مرحوم سیّد رضى مى گوید: «تصدیق و تأیید این گفتار (درباره امور چهارگانه و نتایج آن) در قرآن مجید است»; (قالَ الرَّضِیُ وَتَصدیقُ ذلِکَ کِتابُ اللهِ). «خداوند در مورد دعا مى فرماید: مرا بخوانید تا (دعاى) شما را اجابت کنم»; (قالَ اللهُ فی الدُّعاءِ: (ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ) ). درباره استغفار مى فرماید: «هرکس کار بدى انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش نماید، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت»; (وَمَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِیماً). درباره شکر مى فرماید: «اگر شکرگزارى کنید، (نعمت خود را) بر شما افزون خواهم کرد»; (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاََزِیدَنَّکُمْ). درباره توبه مى فرماید: «پذیرش توبه از سوى خدا، تنها براى کسانى است که کار بد را از روى جهالت انجام مى دهند، سپس به زودى توبه مى کنند. خداوند، توبه چنین کسانى را مى پذیرد; و خدا دانا و حکیم است»; (إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَة ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیب فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَکانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً). همان گونه که در بالا آمد در منابع فراوانى استدلال به این آیات در کلام امام(علیه السلام)است نه کلام سیّد رضى و این استدلال نشان مى دهد که امامان معصوم(علیهم السلام) بسیارى از سخنان پربار خود را از قرآن مجید و تفسیر آن برگزیده اند. این امور چهارگانه به طور گسترده در روایات معصومان(علیهم السلام) نیز آمده است. از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم که فرمود: «خَیْرُ الْعِبادَةِ الاِْسْتِغْفارُ; بهترین عبادت استغفار است». در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «أکْثِرُوا مِنَ الاِْسْتِغْفارِ فَإنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ یُعَلِّمْکُمُ الاْسْتِغْفارَ إلاّ وَهُوَ یُریدُ أنْ یَغْفِرَ لَکُمْ; زیاد استغفار کنید زیرا خداوند متعال استغفار را به شما نیاموخته مگر به این جهت که مى خواهد شما را بیامرزد». تأثیر استغفار در برطرف شدن مشکلات و هموم و غموم و فزونى رزق نیز طبق روایات قابل انکار نیست. درباره اهمیت شکر نیز همین بس که در حدیثى از امام امیرالمؤمنین در «غررالحکم» مى خوانیم: «اَوَّلُ ما یَجِبُ عَلَیْکُمْ لِلّهِ سُبْحانَهُ شُکْرُ أیادیهِ وَابْتِغاءُ مَراضیهِ; نخستین چیزى که بر شما در برابر خداوند سبحان واجب است شکر نعمت هاى او و به دست آوردن موجبات خشنودى اوست».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۷۷۶
حکمت ۸۳ نهج الباغه ؛ روش برخورد با چاپلوسان (اخلاقى، تربیتى)

حکمت ۸۳ نهج الباغه ؛ روش برخورد با چاپلوسان (اخلاقى، تربیتى)

لِرَجُل أَفْرَطَ فِی الثَّنَاءِ عَلَیْهِ، وَکَانَ لَهُ مُتَّهِماً: أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ، وَفَوْقَ مَا فِی نَفْسِکَ.
امام(علیه السلام) به کسى که زیاد مدح او کرد ولى در دل وى را متهم مى ساخت، فرمود: «من کمتر از آن هستم که تو مى گویى (و بر زبانت جارى مى سازى) و بالاتر از آنم که در دل دارى!».


شرح و تفسیر

دوگانگى و غلوّ گرچه مدح و ثناى افراد به سبب کارهاى خوبى که انجام داده اند باعث تشویق آنها مى شود; ولى به یقین افراط در مدح و ثنا افزون بر اینکه دروغ و گناه کبیره اى محسوب مى شود سبب اغفال طرف مقابل مى گردد و او را از کوشش و تلاش براى رسیدن به مقامات بالاتر باز مى دارد و آثار غرور و خودبرتربینى در او آشکار مى گردد. به همین دلیل، امام در برابر کسى که در ستایش او مبالغه مى کرد ولى در دل او را متهم مى دانست فرمود: «من کمتر از آن هستم که تو مى گویى و بالاتر از آنم که در دل دارى»; (قال(علیه السلام): لِرَجُل أَفْرَطَ فِی الثَّنَاءِ عَلَیْهِ، وَکَانَ لَهُ مُتَّهِماً: أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ، وَفَوْقَ مَا فِی نَفْسِکَ). ممکن است آن شخص در مورد امام غلو کرده باشد و امام با این سخن مى خواهد جلوى غلو او را بگیرد; ولى این احتمال نیز داده شده است که چه بسا او تنها بخشى از صفات واقعى امام را برشمرده ولى امام متواضعانه چنین سخنى را مى گوید. در هر حال جمله ذیل این سخن که مى فرماید «برتر از آنم که در دل دارى» در واقع کرامتى است از سوى امام(علیه السلام)که باطن و درون مخاطب خود را مى خواند و مى داند او منافقانه تعریف و تمجید مى کند و در دلش حتى صفات واقعى امام(علیه السلام)را نیز قبول ندارد. در روایات اسلامى نیز مذمت زیادى در مورد مداحان و مبالغه گران در مدح و ستایش آمده است. از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «إذا لَقیتُمُ الْمَدّاحینَ فَاحْثُوا فى وُجُوهِهِمُ التُّرابَ; هنگامى که مداحان را ملاقات کردید خاک در صورتشان بپاشید» کنایه از این که از کار آنها برائت و بیزارى جویید و اجازه ادامه سخن به آنها ندهید». در حدیث دیگرى مى خوانیم که مردى ستایش مبالغه آمیزى درباره شخص دیگرى در محضر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) کرد پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «لا تُسْمِعْهُ فَتُهْلِکُهُ لَوْ سَمِعَکَ لَمْ یُفْلَحْ; آنچه را گفتى به گوش او نرسان که سبب هلاکت او مى شود و اگر مدح مبالغه آمیز تو را بشنود هرگز رستگار نخواهد شد». در فرمان مالک اشتر نیز همین مطلب به صورت جامع ترى آمده است آنگاه که امام(علیه السلام) فرمود: «(ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلاَّ یُطْرُوکَ وَلاَ یَبْجَحُوکَ بِبَاطِل لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ کَثْرَةَ الاِْطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَتُدْنِی مِنَ الْعِزَّةِ; سپس آنها را طورى تربیت کن که از تو ستایش بى جا نکنند (و از تملق و چاپلوسى بپرهیزند. نیز) تو را نسبت به اعمال نادرستى که انجام نداده اى تمجید ننمایند، زیرا مدح و ستایش فراوان عُجب و خودپسندى به بار مى آورد و انسان را به کبر و غرور نزدیک مى سازد». متأسفانه در هیچ یک از کتبى که ما دیده ایم سخنى در این باره که آن شخص در مقام افراط در ثنا چه گفت که امام برآشفت نیامده است و اگر عین آن کلام نقل مى شد مى توانستیم قضاوت کنیم که افراط در مدح بوده است یا تواضع امام.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۱۳۱
حکمت ۸۲ نهج الباغه ؛ ارزش هاى والاى انسانى (اخلاقى)

حکمت ۸۲ نهج الباغه ؛ ارزش هاى والاى انسانى (اخلاقى)

أُوصِیکُمْ بِخَمْس لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَیْهَا آبَاطَ الاِْبِلِ لَکَانَتْ لِذَلِکَ أَهْلاً: لاَ یَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلاَّ رَبَّهُ، وَلاَ یَخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَهُ، وَلاَ یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لاَ یَعْلَمُ أَنْ یَقُولَ: لاَ أَعْلَمُ، وَلاَ یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ یَعْلَمِ الشَّیْءَ أَنْ یَتَعَلَّمَهُ، وَعَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ، مِنَ الاِْیمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَلاَ خَیْرَ فِی جَسَد لاَ رَأْسَ مَعَهُ، وَلاَ فِی إِیمَان لاَ صَبْرَ مَعَهُ.
امام(علیه السلام) فرمود: شما را به پنج چیز سفارش مى کنم که اگر براى تحصیل آن شتران راهوار را به سرعت حرکت دهید (و همه جا را براى به دست آوردن آن گردش کنید) سزاوار است: هیچ یک از شما جز به پرورگارش امیدوار نباشد (و دل نبندد). هیچ کس جز از گناه خود نترسد. هیچ کس از شما اگر چیزى را از او پرسیدند که نمى داند حیا نکند و (صریحاً) بگوید: نمى دانم. و اگر کسى از شما چیزى را نمى دانست از فرا گرفتن آن خجالت نکشد. بر شما باد که صبر و استقامت پیشه کنید، زیرا صبر و استقامت در برابر ایمان همچون سر است در برابر تن. تن بى سر فایده اى ندارد همچنین ایمان بدون صبر و استقامت.


شرح و تفسیر

پنج اصل مهم امام در این حکمت پربار به پنج موضوع از مهم ترین مسائلى که در زندگى انسان سرنوشت ساز است و اهمیت فوق العاده اى دارد با تأکید اشاره مى کند. نخست مى فرماید: «شما را به پنج چیز سفارش مى کنم که اگر براى تحصیل آن شتران راهوار را به سرعت حرکت دهید (و همه جا را براى به دست آوردن آن گردش کنید) سزاوار است»; (أُوصِیکُمْ بِخَمْس لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَیْهَا آبَاطَ الاِْبِلِ لَکَانَتْ لِذَلِکَ أَهْلاً). تعبیر به «ضَرَبْتُمْ إلَیْها آباطَ الاْبِلِ; زیر بغل شتران را بزنید) کنایه از نهایت تلاش و کوشش در این راه است، زیرا هنگامى که مى خواستند شتر را با سرعت به سوى مقصد حرکت دهند به یکى از نقاط حساس بدن او از جمله زیر بغل ضربه مى زدند تا با سرعت حرکت کند. آن گاه به بیان آنها یکى پس از دیگرى پرداخته مى فرماید: «هیچ یک از شما جز به پرورگارش امیدوار نباشد (و دل نبندد)»; (لاَ یَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلاَّ رَبَّهُ). زیرا اولاً: مسبب الاسباب خداست و بر اساس توحید افعالى معتقدیم: لا مؤثر فى الوجود الا الله; همه چیز به فرمان او و رشته تمام امور در قبضه قدرت اوست، بنابراین چه بهتر که انسان آب را از سرچشمه بگیرد و هرچه مى خواهد از او بخواهد و سرنوشت خود را در تفکرى شرک آلود در دست دیگرى نبیند. ثانیاً به فرض که دیگران هم سرنوشت ساز باشند، خضوع و تواضع در برابر غیر خدا ذلت است و در برابر پروردگار عزت. در روایتى آمده است هنگامى که برادران یوسف مى خواستند او را به چاه بیفکنند و بر اثر حسادت او را مى زدند ناگهان یوسف شروع به خندیدن کرد. برادران سخت در تعجب فرو رفتند که اینجا جاى خنده نیست گویى برادر ما مسئله به چاه افکندن را شوخى مى انگارد; ولى یوسف پرده از این راز برداشت و درس بزرگى به آنها و به همه ما آموخت. گفت: به خاطر دارم روزى به شما برادران نیرومند با آن بازوان قوى و قدرت فوق العاده نظر انداختم و با خود گفتم کسى که این همه یار و یاور نیرومند دارد چه غمى دارد. آن روز بر شما تکیه کردم و به بازوان نیرومندتان دل بستم ولى امروز خود را در چنگال شما گرفتار مى بینم و از شما به شما پناه مى برم ولى به من پناه نمى دهید. خدا از این طریق به من آموخت که من بر غیر او تکیه نکنم. البته این مسئله منافاتى با استفاده از عالم اسباب و نیروهاى دیگران براى رسیدن به اهداف مادى و معنوى ندارد; مهم آن است که انسان بداند هر سببى که تأثیرى دارد آن هم از ناحیه خداست و اگر لحظه اى چشم الطاف الهى بر جهان اسباب بسته شود همه آنها از کار باز مى مانند. آرى باید در پشت پرده اسباب مسبب الاسباب را دید. سپس امام(علیه السلام) دومین توصیه را بیان مى دارد و مى فرماید: «هیچ کس جز از گناه خود نترسد»; (وَلاَ یَخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَهُ). دلیل آن روشن است چیزى که دشمن واقعى انسان است گناه اوست که او را در دنیا و آخرت به درد و رنج گرفتار مى کند. در حالى که اسباب هولناک این جهان حتى بمب اتم آخرین کارى که با انسان مى کند این است که حیات او را مى گیرد. اگر این مسئله در راه رضاى خدا باشد به افتخار شهادت مى رسد که بزرگترین افتخار است. آن گاه به سومین دستور پرداخته مى افزاید: «هیچ کس از شما اگر چیزى را از او پرسیدند که نمى داند حیا نکند و (صریحاً) بگوید: نمى دانم»; (وَ لاَ یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لاَ یَعْلَمُ أَنْ یَقُولَ: لاَ أَعْلَمُ). گفتن نمى دانم عیب نیست. عیب آن است که انسان جواب خطایى بدهد و دیگران را به گمراهى بیفکند و عقلاً و شرعاً در برابر آنها مسئول باشد. مخصوصاً هرگاه قول بدون علم در مقام قضاوت یا فتوا بوده باشد که مسئولیت بسیار عظیمى دارد. در کتاب شریف کافى حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْم وَلاَ هُدًى لَعَنَتْهُ مَلاَئِکَةُ الرَّحْمَةِ وَمَلاَئِکَةُ الْعَذَابِ وَلَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْیَاهُ; کسى که بدون علم و هدایت فتوا بدهد فرشتگان رحمت و عذاب، او را لعنت مى کنند و گناه کسانى که به فتواى او عمل کرده اند بر دوش او خواهد بود». شمول لعن فرشتگان عذاب نسبت به چنین کسى روشن است; اما چرا ملائکه رحمت او را لعن مى کنند؟ ظاهرا به این دلیل است که از گفتن نمى دانم در جواب، که مایه رحمت الهى است خوددارى کرده است. افراد مغرور به علم، خود باید بدانند که به قول معروف «همه چیز را همگان مى دانند و همگان از مادر نزاده اند» بلکه مى توان گفت: همگان نیز همه چیز را نمى دانند. پس چه عیبى دارد که انسان جمله نمى دانم را در این گونه موارد به فراموشى نسپارد. آن گاه در چهارمین دستور مى افزاید: «اگر کسى از شما چیزى را نمى دانست از فرا گرفتن آن خجالت نکشد»; (وَ لاَ یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ یَعْلَمِ الشَّیْءَ أَنْ یَتَعَلَّمَهُ). هنگامى که انسان از مادر متولد مى شود چیزى نمى داند و با گذشت زمان با سؤالات پى در پى از این و آن حقایق بسیارى را فرا مى گیرد. بزرگترین دانشمندان جهان یکى از دلایل پیشرفتشان در علم و دانش، سؤال بوده است. آرى سؤال، کلید علم و دانش است. همان گونه که در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده است: «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَالْمَفَاتِیحُ السُّؤَالُ فَاسْأَلُوا یَرْحَمُکُمُ اللَّهُ فَإِنَّهُ یُؤْجَرُ فِی الْعِلْمِ أَرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَالْمُتَکَلِّمُ وَالْمُسْتَمِعُ وَالْمُحِبُّ لَهُمْ; علم و دانش به منزله خزائنى است و کلید آن سؤال و پرسش است، بنابراین (هرچه را نمى دانید) سؤال کنید، زیرا در آموزش علم چهار کس پاداش مى گیرند: سؤال کننده، گوینده، شنونده (زیرا ممکن است در مجلس شنوندگانى غیر از سؤال کننده وجود داشته باشند) و آن کس که آنها را دوست دارد». در پایان به پنجمین و مهم ترین دستور پرداخته مى فرماید: «بر شما باد که صبر و استقامت را پیشه کنید، زیرا صبر و استقامت در برابر ایمان همچون سر است در برابر تن. تن بى سر فایده اى ندارد همچنین ایمان بدون صبر و استقامت»; (وَعَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الاِْیمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَلاَ خَیْرَ فِی جَسَد لاَ رَأْسَ مَعَهُ، وَلاَ فِی إِیمَان لاَ صَبْرَ مَعَهُ). مى دانیم مهم ترین حواس انسان در سر اوست: بینایى، شنوایى، چشایى و بویایى و مهم ترین ابزار ارتباط انسان با دیگران که زبان است در سر قرار دارد. دروازه ورود غذا به بدن; یعنى دهان نیز جزء این پیکر است. از همه مهم تر، فرمانده تمام اعضا که مغز است در وسط جمجمه قرار دارد که اگر کمترین آسیبى به آن برسد بخشى از فعالیت هاى بدن تعطیل مى شود. در سکته مغزى که گاه نیمى از بدن انسان فلج مى گردد عامل اصلى خونریزى بعضى از رگ هاى مغز است که آن بخش را از کار انداخته است. امروز در بسیارى از شهرهاى صنعتى اتاق کنترلى وجود دارد که از آنجا به تمام بخش ها فرمان لازم داده مى شود و یا دستور توقف مى دهند. مغز انسان در واقع اتاق کنترل تمام بدن است. همه اینها در سر قرار دارد; اگر سر از بدن جدا شود، انسان دست و پاى مذبوحانه اى مى زند و پس از چند دقیقه تمام دستگاه ها تعطیل مى شود. صبر و استقامت نسبت به ایمان نیز چنین است. اگر از ایمان جدا شود دوام و بقایى براى ایمان نخواهد بود، زیرا نه در برابر گناه تاب تحمل ترک دارد، نه در برابر مشکلات اطاعت، توانى در خود مى بیند و نه در مصائب صبر مى کند. به همین دلیل هنگامى که فرشتگان رحمت به استقبال بهشتیان مى آیند به آنها مى گویند: «این همه نعمت در برابر صبر و استقامتى است که به خرج دادید»: «(وَالْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ باب * سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ); مؤمنان وارد باغ هاى جاویدان بهشتى مى شوند و همچنین پدران، همسران و فرزندان صالح آنها و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى شوند و به آنها مى گویند سلام بر شما (اینها همه) به دلیل صبر و استقامت تان است چه نیکو است سرانجام آن سراى جاویدان». این سخن را با حدیث پرمعنایى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم. فرمود: «الصَّبْرُ خَیْرُ مَرْکَب ما رَزَقَ اللّهُ عَبْداً خَیْراً لَهُ وَ لا أوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ; صبر بهترین مرکب راهوار است و خداوند هیچ بنده اى را چیزى بهتر و گسترده تر از صبر (و استقامت) نداده است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۲۱
حکمت ۱۲۶ نهج البلاغه ؛ شگفتى ضد ارزش ها (اخلاقى،اجتماعى،اعتقادى)

حکمت ۱۲۶ نهج البلاغه ؛ شگفتى ضد ارزش ها (اخلاقى،اجتماعى،اعتقادى)

عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ، وَیَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ، فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ؛ وَیُحَاسَبُ فِی الاْخِرَةِ حِسَابَ الاَْغْنِیَاءِ؛ وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالاَْمْسِ نُطْفَةً، وَیَکُونُ غَداً جِیفَةً؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ، وَهُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّهِ؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ، وَهُوَ یَرَى الْمَوْتَى؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَةَ الاُْخْرَى وَهُوَ یَرَى النَّشْأَةَالاُْولَى وَعَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ.
امام علیه السلام فرمود : از بخیل تعجب مى‌کنم که به استقبال فقرى مى‌رود که از آن گریخته و غنایى را از دست مى‌دهد که طالب آن است. در دنیا همچون فقیران زندگى مى‌کند ولى در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد. و تعجب مى‌کنم از متکبرى که دیروز نطفه‌اى بى‌ارزش بوده و فردا مردار گندیده‌اى است. و از کسى که در خدا شک مى‌کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى‌بیند (و مى‌تواند از هر مخلوق کوچک وبزرگ، ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پى برد). و تعجب مى‌کنم از کسى که مرگ را فراموش مى‌کند با این‌ که مردگان را با چشم خود مى‌بیند.و تعجب مى‌کنم از کسى که جهان دیگر را انکار مى‌کند در حالى که این جهان را مى‌بیند. و تعجب مى‌کنم از کسى که دار فانى را آباد مى‌کند ولى دار باقى را به فراموشى مى‌سپارد.


شرح و تفسیر

از این شش گروه در شگفتم! امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیزش به شش رذیله اخلاقى اشاره فرموده که سرچشمه غالب بدبختى هاى انسان است و اگر بتواند از آن ها فاصله بگیرد دنیا و آخرت خود را آباد کرده و سامان بخشیده است. نخست اشاره به مسئله «بخل» و آثار شوم آن مى کند و مى فرماید: «از بخیل تعجب مى کنم که به استقبال فقرى مى رود که از آن گریخته و غنایى را از دست مى دهد که طالب آن است. در دنیا همچون فقیران زندگى مى کند ولى در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد»; (عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ، وَیَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ، فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ; وَیُحَاسَبُ فِی الاْخِرَةِ حِسَابَ الاَْغْنِیَاءِ). امام(علیه السلام) چه تعبیر زیبا و دلنشینى در اینجا فرموده است; افراد بخیل تنها نسبت به دیگران بخیل نیستند. بسیار مى شود که نسبت به خویشتن هم بخیل اند با این که داراى ثروت اند زندگى سخت و فقیرانه اى براى خود فراهم مى کنند و همان گونه که امام(علیه السلام) فرموده است براى فرار از فقر آینده فقر امروز را براى خود ترتیب مى دهند. آنها همچنین به دنبال غنا و ثروت بیشتر در آینده اند در حالى که غناى امروز را از دست مى دهند. چرا که از ثروت خود بهره اى نمى برند. از سویى دیگر در روز قیامت باید در صف اغنیا بایستند و حساب اموال خود را پس دهند در حالى که در دنیا از نظر زندگى در صف فقیران بودند; یعنى مشکلات غنا را دارند; ولى از مواهب آن بى بهره اند. آیا زندگى چنین اشخاصى شگفت آور و تعجب برانگیز نیست؟ آیا مى شود این گونه افراد را در زمره عاقلان دانست؟ نه تنها امام(علیه السلام)که عقل کل است از زندگى آنان تعجب مى کند، بلکه هر انسان عاقلى گرفتار شگفتى مى شود. ممکن است کسانى بگویند: این درباره بخیلانى است که حتى درباره خود بخل مىورزند; اما بخیلانى که بخلشان متوجه دیگران است و خودشان زندگى مرفهى دارند مشمول این سخن نیستند; ولى تجربه نشان داده که غالب بخیلان به خویشتن نیز بخیل اند. بخل از صفات بسیار زشتى است که در آیات و روایات اسلام نکوهش فوق العاده اى از آن شده از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اَلْبَخیلُ بَعیدٌ مِنَ اللهِ، بَعیدٌ مِنَ النّاسِ، قَریبٌ مِنَ النّارِ; بخیل از خدا دور است و از مردم دور و به آتش دوزخ نزدیک است». در کتاب فقه الرضا آمده است: «إیّاکُمْ وَالْبُخْلُ فَإِنَّهُ عاهَةٌ لا یَکُونُ فى حُرّ وَلا مُؤمِن إنَّهُ خِلافُ الاْیمانِ; از بخل بپرهیزید که نوعى آفت است که نه در افراد آزاده و نه در صاحبان ایمان است زیرا بخل مخالف ایمان است. (شخص بخیل ایمان محکمى به جود و سخا و عطاى خداوند ندارد)». در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ بَرِءَ مِنَ الْبُخْلِ نالَ الشَّرَفَ; کسى که از بخل دورى کند به شرافت و بزرگى نائل مى شود». امام(علیه السلام) در دومین مورد شگفتى مى فرماید: «از متکبرى که دیروز نطفه اى بى ارزش بوده و فردا مردار گندیده اى است (به راستى) تعجب مى کنم»; (وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالاَْمْسِ نُطْفَةً، وَیَکُونُ غَداً جِیفَةً). تکبر که همان خودبزرگ بینى است نشانه روشنى از غفلت به مبدأ و منتهاى وجود انسان در این دنیاست و اگر انسان به مبدأ و منتهاى خویش بنگرد این خودبزرگ بینى از او زایل مى شود. اگر امروز در اوج قوت و قدرت است نباید فراموش کند که دیروز نطفه بى ارزشى بود و نباید از یاد ببرد که چند روزى مى گذرد و مبدل به جیفه گندیده اى مى شود که مردم از نزدیک شدن به او تنفر دارند و مى گویند: هرچه زودتر او را دفن کنید تا فضاى خانه یا کوچه و بازار آلوده نشود. در واقع امام(علیه السلام) با این سخن، درمان کبر را نیز نشان داده است که هرگاه حالت کبر و غرور به شما دست داد براى زایل کردن آن به گذشته و آینده خویش بنگرید. سرى به قبرستان هاى خاموش بزنید که گاه بعضى از آنها شکاف برداشته و بوى آزار دهنده جیفه از آن بیرون مى آید، آن را تماشا کنید و در آینده خویش نیز بیندیشید. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إیّاکُمْ وَالْکِبْرَ فإنَّ إبْلیسَ حَمَلَهُ الْکِبْرُ عَلى أنْ لا یَسْجُدَ لاِدَمَ; از تکبر بپرهیزید که تکبر ابلیس را وادار به سرپیچى از فرمان خدا نسبت به سجده براى آدم کرد». امیر مؤمنان على(علیه السلام) نیز در خطبه «قاصعه» (خطبه ۱۹۲) در همین رابطه فرموده بود: «فَاعْتَبِرُوا بِما کانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإبْلیسَ إذ أهْبَطَ عَمَلَهُ الطَّویلَ، وَجَهْدَهُ الْجَهیدَ ... عَنْ کِبْرِ ساعَة واحِدَة; از کارى که خداوند با ابلیس انجام داد عبرت بگیرید آن گاه که خداوند عبادات طولانى و تلاش فوق العاده او را (در عبادت) هبط و نابود کرد به علت ساعتى تکبر». و به دنبال آن مى افزاید: «فَمَنْ ذا بَعْدَ إبْلیسَ یَسْلَمُ عَلَى اللهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ; بنابراین چه کسى بعد از ابلیس به سبب معصیتى همانند او مى تواند سالم بماند؟». قرآن مجید نیز تکبر را سرچشمه کفر و مجادله در آیات پروردگار معرفى کرده مى فرماید: «(إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِى آیَاتِ اللهِ بِغَیْرِ سُلْطَان أَتَاهُمْ إِنْ فِى صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَّا هُمْ بِبَالِغِیهِ); کسانى که در آیات خداوند بدون دلیلى براى آنها آمده باشد ستیزه جویى مى کنند، در سینه هایشان فقط تکبّر (و غرور) است و هرگز به خواسته خود نخواهند رسید». همچنین، تکبر سرچشمه گناهان زیاد دیگرى مى شود که بحث پیرامون آن به درازا مى کشد. و شبیه همین فراز از کلام حکمت آمیز در کلام ۴۵۴ نیز خواهد آمد. سپس امام(علیه السلام) در سومین موضوعى که از آن در شگفتى فرو رفته مى فرماید: «از کسى که در خدا شک مى کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى بیند (و مى تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ، ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پى ببرد)»; (وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ، وَهُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّهِ). آرى عالم هستى سراسر آیینه وجود حق است و مخلوقات بدیع و عجیب و اسرارآمیز و جالب هر کدام به تنهایى براى پى بردن به وجود آن مبدأ عالم و قادر کافى است. به ویژه در عصر و زمان ما که علوم گسترش پیدا کرده و شگفتى هاى بسیار بیشترى از عالم خلقت نمایان گشته، خدا شناسى از هر زمانى آسان تر است. در هر گوشه و کنار از جهان، در گیاهان، حیوانات وحش، پرندگان، ماهیان دریاها، ساختمان بدن انسان و گیاهان ذره بینى آثار عظمت او به روشنى دیده مى شود و راه را براى خداشناسى هموار مى سازد. گاه در گوشه و کنار جهان موجوداتى به چشم مى خورد که اگر انسان روزها و ماه ها درباره آن بیندیشد و از آن پى به عظمت آفریننده اش ببرد بجاست. مناسب است در اینجا دو سه نمونه از آن را طبق نقل بعضى از دائرة المعارف هاى معروف جهان ذکر کنیم. در دائرة المعارفى به نام فرهنگ نامه مى خوانیم: «هیچ گلى در گل فروشى ها زیبایى «گل ثعلبى» را ندارد و کمتر گلى است که پس از چیده شدن به اندازه گل ثعلبى دوام داشته باشد. این گل ها در زمین نمى رویند بلکه روى شاخه هاى درختان و قارچ ها پرورش پیدا مى کنند و آب و غذاى خود را از آنها مى گیرند. جالب این که دانه گل ثعلبى به قدرى کوچک است که تنها با میکروسکوپ دیده مى شود. باد این دانه ها را در هوا پراکنده مى سازد. هر گاه روى قارچ ها بنشینند مى توانند آب و غذا از آنها جذب کرده و رشد کنند. گل فروشى ها ثعلبى ها را در گرم خانه روى قارچ هاى کمک کننده پرورش مى دهند و اگر تعجب نکنید چهار تا هشت سال طول مى کشد تا دانه ثعلبى به ثمر بنشیند». در همان کتاب مى خوانیم «آگاو» گیاهى است که در ایالت هاى مکزیک و ایالت ها جنوبى آمریکا مى روید. برگ هاى بسیار ضخیمى دارد بعضى آن را گیاه صد ساله مى نامند وقتى این گیاه آماده گل دادن مى شود ساقه بلندى پیدا مى کند به قطر سى سانتى متر و طول شش متر و صدها گل بر آن ظاهر مى شود و گیاه بعد از پژمرده شدن گل ها مى میرد و در عمرش فقط یک بار گل مى دهد. در بیابان هاى مکزیک ده سال طول مى کشد تا گل دهد ولى در گرم خانه ها گهگاه ممکن است صد سال طول بکشد تا گل دهد! این عمر طولانى براى آن است که در این مدت گیاه آب و غذاى کافى در خود ذخیره مى کند تا بتواند آن میله بلند و قطور و آن همه گل را ظاهر سازد. در همان کتاب و دائرة المعارف دیگرى آمده است که در روى زمین درختان عظیمى وجود دارد که طول بعضى از آنها به پنجاه متر مى رسد و قطرشان به دوازده متر. اگر بخواهند از چوب آنها خانه چوبى بسازند براى یک دهکده مى توانند خانه سازى کنند! فراموش نکنیم که این درخت عظیم روزى یک دانه کوچکى بوده اما دست قدرت پروردگار نیرویى در آن ذخیره کرده بود که مى توانست این گونه رشد کند و به این عظمت برسد. کوتاه سخن این که در اطراف ما و همه جهان آثار عظمت و قدرت او نمایان است; چشم بینا و گوش شنوا مى خواهد تا آثار توحید را در جبین آنها ببیند و پیام تسبیح آنها را بنشنود. سپس امام در چهارمین جمله مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که مرگ را فراموش مى کند با این که مردگان را با چشم خود مى بیند»; (وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ وَهُوَ یَرَى الْمَوْتَى). مرگ یعنى پایان همه چیز در دنیا و جدا شدن از تمام مقام ها و اموال و ثروت ها و تعلقات دنیوى و از همه مهم تر بسته شدن پرونده عمل انسان به گونه اى که نمى تواند حسنه اى بر حسنات یا سیئه اى بر سیئات خود بیفزاید. در یک عبارت کوتاه، مرگ مهم ترین حادثه زندگى انسان است; ولى عجب این که بسیارى از افراد آن را به دست فراموشى مى سپارند در حالى که بستگان و عزیزان و دوستان و همشهریان خود را بارها مى بینند که آنها را به سوى دیار اموات مى برند. این غفلت و فراموش کارى راستى حیرت انگیز است. به خصوص این که بسیارى از مردگان کسانى هستند که از ما جوان تر یا قوى تر و سالم تر و گاه حتى بدون سابقه یک لحظه بیمارى راه دیار فنا را پیش گرفتند و به سوى بقاى آخرت رفتند. به همین دلیل در یکى از خطبه هاى پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «یا أیُّهَا النّاسُ إنَّ أکْیَسَکُمْ أکْثَرُکُمْ ذِکْراً لِلْمَوْتِ; اى مردم باهوش ترین شما کسى است که بیش از همه به یاد مرگ و پایان زندگى باشد». در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «ما خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ یَقیناً لا شَکَّ فیهِ أشْبَهُ بِشَکّ لا یَقینَ فیهِ مِنَ الْمَوْتِ; خداوند عزّوجلّ هیچ یقینى را که ابداً شکى در آن نیست همانند شکى که ابدا در آن یقین نیست همچون مرگ نیافریده است». این حدیث از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نیز با کمى تفاوت نقل شده است. سپس در پنجمین جمله حکیمانه اش مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که جهان دیگر را انکار مى کند در حالى که این جهان را مى بیند»; (وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ فالنَّشْأَةَ الاُْخْرَى وَهُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الاُْولَى). قرآن مجید نیز مى فرماید: «(وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الاُْولَى فَلَوْلاَ تَذکَّرُونَ); شما عالَم نخستین را دانستید، پس چرا متذکّر نمى شوید (که جهانى بعد از آن است)؟!». در این دنیا صحنه هاى معاد و زندگى پس از مرگ پیوسته دیده مى شود; درختان در فصل زمستان مى میرند یا حالتى شبیه به مرگ دارند، هنگامى که باد بهارى مىوزد و قطرات حیات بخش بارانِ بهار فرو مى افتد تولد تازه اى پیدا مى کنند و آثار حیات همه جا نمایان مى شود. بعد از شش ماه فصل پاییز که شبیه خزان عمر است فرا مى رسد و بار دیگر دوران مرگ و سپس حیات تکرار مى شود. این صحنه را بارها و بارها در عمر خود دیده ایم و بازگشت به زندگى پس از مرگ را آزموده ایم. چرا بیدار نمى شویم؟ در عالم جنین پیوسته تطورات زندگى یکى پس از دیگرى نمایان مى گردد که شبیه حیات پس از مرگ است. وانگهى خدایى که در آغاز، جهان را آفرید باز گرداندن حیات پس از مرگ براى او چه مشکلى دارد؟ از همه اینها گذشته خداوند را حکیم مى دانیم و از سویى نه نیکوکاران در این دنیا غالباً به جزاى خود مى رسند و نه بدکاران. چگونه ممکن است خداوند حکیم و عادل در جهان دیگرى نتیجه اعمالشان را به آنها ندهد؟ در ششمین و آخرین جمله حکیمانه مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که دار فانى را آباد مى کند ولى دار باقى را ترک مى نماید و به فراموشى مى سپارد»; (وَعَجِبْتُ لِعَامِر دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِک دَارَ الْبَقَاءِ). همه با چشم خود مى بینیم این جهان دار فانى است; همه روز گروهى مى میرند و گروهى به دنیا مى آیند و جاى آنها را مى گیرند. سپس همین گروه جاى خود را به گروه هاى دیگر مى دهند. کاخ هاى زیبا بر اثر گذشت زمان به ویرانه اى مبدل مى شود و باغ هاى پر از گل و گیاه روزى پژمرده خواهند شد. همه چیز در گذر است و همه چیز رو به فنا مى رود. آیا عقل اجازه مى دهد که انسان در آبادى این دار فانى بکوشد; اما سراى آخرت را که در آن حیات جاویدان است فراموش کند و گامى در طریق عمران و آبادى آن از طریق ایمان و اعمال صالح بر ندارد؟ این موارد شش گانه اى که امام(علیه السلام) از همه آنها در شگفتى فرو مى رود بخشى از تناقض هایى است که انسان در زندگى گرفتار آن است و گاه زندگى یک انسان را مجموعه اى از این تناقض ها و تضادها تشکیل مى دهد و عامل اصلى آن پیروى از هواى نفس و گوش فرا ندادن به فرمان عقل است. قرآن مجید درباره دنیا و آخرت تعبیرات بسیار پر معنایى دارد از جمله در آیه ۶۴ سوره عنکبوت مى خوانیم: «(وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ); این زندگى دنیا چیزى جز سرگرمى و بازى نیست و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مى دانستید». در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «الدُّنْیا مُنْتَقَلَةُ فانِیَةٌ إنْ بَقِیَتْ لَکَ لَمْ تَبْقَ لَها; دنیا منتقل مى شود و فانى مى گردد اگر (فرضا) براى تو باقى بماند تو براى او باقى نمى مانى». درباره حقیقت دنیا و جلوه هاى فریبنده و ناپایدار آن ذیل حکمت ۱۰۳ بحثى داشتیم. ذیل خطبه ۲۰۳ بحث دیگرى درباره دنیا آمده و در ذیل حکمت ۱۳۳ نیز بحث بیشترى خواهیم داشت.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۰۴۲
حکمت ۲۰ نهج البلاغه ؛ روش برخورد با جوانمردان (اخلاقى ، اجتماعى)

حکمت ۲۰ نهج البلاغه ؛ روش برخورد با جوانمردان (اخلاقى ، اجتماعى)

روش برخورد با جوانمردان (اخلاقى ، اجتماعى)

وَ قَالَ [علیه السلام] أَقِیلُوا ذَوِى الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ فَمَا یَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلَّا وَ یَدُ اللَّهِ بِیَدِهِ یَرْفَعُهُ .

و درود خدا بر او ، فرمود : از لغزش جوانمردان در گذیرید، زیرا جوانمردى نمى لغزد جز آن که دست خدا او را بلند مرتبه مى سازد.


تفسیر:

شرح و تفسیر
چشم پوشى از لغزش جوانمردان
امام(علیه السلام) در این کلمه حکمت آمیز به لغزش هایى اشاره دارد که گاه از اشخاص با شخصیت سر مى زند و همگان را توصیه مى کند از آن چشم بپوشند. مى فرماید: «از لغزش هاى افراد با شخصیت (و) جوانمرد چشم پوشى کنید، چرا که هیچ کس از آنها گرفتار لغزش نمى شود مگر این که دست خدا به دست اوست و او را بلند مى کند»; (أَقِیلُوا ذَوِی الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ، فَمَا یَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلاَّ وَیَدُ اللَّهِ بِیَدِهِ یَرْفَعُهُ).
«اقیلوا» از ماده «اقاله» در اصل به معناى باز پس گرفتن معامله در جایى است که خریدار، پشیمان مى شود، سپس به هر نوع چشم پوشى اطلاق شده است.
«مروءات» جمع «مروءه» به معناى شخصیت و جوانمردى است.
«عثرات» جمع «عثره» به معناى لغزش و خطاست.
روشن است که هر انسانى ـ به جز معصومان(علیهم السلام) ـ در زندگى خود گرفتار لغزش یا لغزش هایى مى شوند. اگر آنها افراد با شخصیت و نیکوکارى باشند باید به موجب حسن اعمال و رفتارشان از این لغزش ها چشم پوشى کرد; هر گونه نقل آن براى دیگران یا سرزنش یا بزرگ نمایى کارى است خطا و بر خلاف انصاف و جوانمردى، زیرا خدا هم مدافع این گونه افراد است. امام مى فرماید: هرگاه یکى از این افراد نیکوکار و با شخصیت به زمین بخورند خداوند فورا وى را از زمین بلند مى کند و اجازه نمى دهد آبروى او برود.
از این جمله حکمت آمیز دو نتیجه مى توان گرفت: نتیجه اول که در متن جمله آمده این است که لغزش هاى نیکوکاران و افراد پاک و با تقوا را باید نادیده گرفت و حسن ظنِ به آنها را نباید با این لغزش ها به سوء ظن مبدل کرد. این همان چیزى است که در روایت معروف که به صورت ضرب المثل در آمده مى خوانیم: «اَلْجَوادُ قَدْ یَکْبُو» یا «قَدْ یَکْبُو الْجَوادُ» (اسب ارزشمند و کارآمد گاه ممکن است گرفتار لغزشى شود) و در بعضى از عبارات این جمله به آن افزوده شده که «الصّارِمُ قَدْ یَنْبُو; شمشیر برنده نیز گاهى کارگر نمى شود».
نتیجه دومى که مى توانیم از آن بگیریم این است که اگر راه تقوا و نیکوکارى و جوانمردى را پیش گیریم خداوند به هنگام لغزش ها ما را تنها نمى گذارد و دست ما را مى گیرد و از زمین بلند مى کند و آبروى ما را حفظ مى نماید.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۳۰۰