۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اعتقادی» ثبت شده است

حکمت ۲۵۳ نهج البلاغه ؛ روش سوگند دادن ستمکار (سیاسى، اعتقادى)

حکمت ۲۵۳ نهج البلاغه ؛ روش سوگند دادن ستمکار (سیاسى، اعتقادى)

أَحْلِفُوا الظَّالِمَ ـ إِذَا أَرَدْتُمْ یَمِینَه ـ بِأَنَّهُ بَرِیءٌ مِنْ حَوْلِ آللّهِ وَقُوَّتِهِ؛ فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا کَاذِباً عُوجِلَ آلْعُقُوبَةَ، وَإِذَا حَلَفَ بِاللّهِ آلَّذِی لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَمْ یُعَاجَلْ، لاَِنَّهُ قَدْ وَحَّدَ آللّهَ تَعَالَى.

امام علیه السلام فرمود : هرگاه خواستید ظالمى را سوگند دهید این‌ گونه سوگند دهید که از حول و قوه الهى برى است (اگر فلان کار را انجام داده باشد) زیرا اگر این قسم دروغ باشد مجازات او به سرعت فرا مى‌رسد (یا به درد سختى مبتلا مى‌گردد و یا مى‌میرد) ولى هرگاه چنین سوگند یاد کند: به خدایى که جز او خدایى نیست (این کار را نکرده‌ام) در کیفرش تعجیل نمى‌شود؛ زیرا خدا را به یگانگى ستوده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۸۵۷
حکمت ۱۹۸ نهج البلاغه ؛ ضرورت حکومت (اعتقادى، سیاسى)

حکمت ۱۹۸ نهج البلاغه ؛ ضرورت حکومت (اعتقادى، سیاسى)

لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ: «لاَ حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ»: کَلِمَةُ حَقّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ.

امام(علیه السلام) هنگامى که این سخن خوارج را که مى گفتند «لا حکم الا لله» (حکم مخصوص خداست) شنید فرمود: «سخن حقى است که معنى باطلى از آن اراده شده است».


شرح و تفسیر

باطل در لباس حق امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش هنگامى که این سخن خوارج را که مى گفتند «لا حُکْمَ إلاَّ لِلّهِ» (حکم مخصوص خداست) شنید فرمود: «سخن حقى است که معنى باطلى از آن اراده شده است»; (لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ لاَ حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ کَلِمَةُ حَقّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ). اشاره به این که سخن حق است و برگرفته از آیات قرآن مجید; ولى خوارج معناى آن را تحریف مى کنند به گونه اى که سر از باطل بیرون مى آورند. پیش از این که این سخن را شرح بدهیم به سراغ روایتى مى رویم که قاضى نعمان مغربى در کتاب شرح الاخبار آورده است. او مى گوید: على(علیه السلام) از صفین باز گشته بود و در مسجد مشغول بیان خطبه اى بود که یک نفر از گوشه مسجد شعار «لا حُکْمَ إلاَّ لِلّهِ» را سر داد. امام(علیه السلام)سکوت کرد و پاسخى نداد. مقدارى گذشت نفر دومى همین شعار را از گوشه دیگر سر داد. باز امام(علیه السلام) اعتنایى نکرد. سرانجام جمعى (از خوارج که در مجلس حضور داشتند) با هم این شعار را سر دادند. امام(علیه السلام)فرمود: این سخن حقى است که اراده باطل از آن شده است. ما سه امتیاز به شما (خوارج) مى دهیم: شما را از شرکت در مساجد و نماز خواندن (با ما) باز نمى داریم و تا زمانى که (با ما) هم دست باشید سهم شما را از بیت المال مى دهیم و اگر آغازگر جنگ نباشید ما آن را آغاز نخواهیم کرد، سپس فرمود: «وَأشْهَدُ لَقَدْ أخْبَرَنِى النَّبىُّ الصّادِقُ عَنِ الرُّوحِ الاْمینِ عَنْ رَبِّ الْعالَمینَ أنَّهُ لا یَخْرُجُ عَلَیْنا مِنْکُمْ فِئَةٌ قَلَّتْ أوْ کَثُرَتْ إلاّ جَعَلَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ حَتْفَها عَلى أیْدینا; گواهى مى دهم به خدا سوگند پیامبر راستگو از فرشته وحى روح الامین به من خبر داد که گروهى از شما چه کم باشد چه زیاد بر ما خروج نمى کند مگر این که مرگشان به دست ما خواهد بود». توضیح: همان طور که قبلاً اشاره شد، امام(علیه السلام) این کلام را بعد از جنگ صفین و پس از داستان حکمین ایراد فرمود. با این که داستان حکمیت بر امام(علیه السلام)تحمیل شد ولى جمعى که بعداً به عنوان خوارج نامیده شدند بر امام(علیه السلام)خرده گرفتند که چرا مسئله حکمیت را پذیرفته است با این که که قرآن مجید مى گوید: «حکم مخصوص خداست». این در حالى است جمله پیش گفته که در سه جاى از قرآن آمده با قرائنى که قبل و بعد از آن است هیچ گونه ارتباطى به ادعاى خوارج ندارد. قرآن در سوره «انعام» آیه ۵۷ خطاب به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى گوید: «(قُلْ إِنِّى عَلَى بَیِّنَة مِنْ رَّبِّی وَکَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِندِى مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للهِِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ); بگو من دلیل روشنى از پروردگارم دارم ولى شما آن را تکذیب کرده اید. آنچه شما (از عذاب الهى) درباره آن شتاب مى کنید در اختیار من نیست حکم و فرمان تنها از آنِ خداست حق رااز باطل جدا مى کند و او بهترین جداکننده (حق از باطل) است». در آیه ۴۰ از سوره «یوسف» نیز در پاسخ بت پرستان که اسم هاى بى مسمایى را بر بت ها نهاده بودند مى فرماید: «(ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطان إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ); آنچه غیر از خدا مى پرستید، جز اسم هایى (بى مسمّا) که شما و پدرانتان آنها را (خدا) نامیده اید، نیست; خداوند هیچ دلیلى بر آن نازل نکرده; حکم تنها از آن خداست; فرمان داده که غیر از او را نپرستید. این است آیین ثابت و پایدار; ولى بیشتر مردم نمى دانند». روشن است که حکم در این آیه اشاره به فرمان الهى در امر توحید و مبارزه با شرک و مانند آن است. همچنین در آیه ۶۷ سوره «یوسف» از زبان یعقوب پیغمبر مى گوید: «(وَقَالَ یَا بَنِىَّ لاَ تَدْخُلُوا مِنْ بَاب وَاحِد وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَاب مُّتَفَرِّقَة وَمَا أُغْنِى عَنکُمْ مِّنَ اللهِ مِنْ شَىْء إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للهِِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ); و (به هنگام حرکت، یعقوب) گفت: پسران من; همگى از یک در وارد نشوید; بلکه از درهاى مختلف وارد گردید (تا توجه مردم به سوى شما جلب نشود); و (من با این دستور،) نمى توانم تقدیر حتمى الهى را از شما دفع کنم! حکم و فرمان، تنها از آنِ خداست! بر او توکّل کرده ام; و همه متوکّلان باید بر او توکّل کنند!». حکم در این آیه نیز اشاره به این است که اگر من به سراغ عالم اسباب مى روم و به شما دستوراتى مى دهم تا گرفتار چشم زخم تا توطئه مخالفان نشوید، باید بدانید که مسبب الاسباب حقیقى خداست و باید به او توکل کنید. قرآن مجید در مسئله اختلاف دو همسر با یکدیگر دستور مى دهد که حَکَمى از سوى مرد و حَکَمى از سوى زن انتخاب شود تا بنشینند و تصمیم عادلانه اى بگیرند و به اختلاف میان آنها پایان دهند. اصولاً کار تمام قضات حَکَمیت براى رسیدن به دعاوى و فصل خصومت است آیا هیچ عاقلى مى گوید: خداوند باید در محکمه قضاوت بنشیند و براى فصل خصومت و رسیدن به دعاوى مردم حکم کند؟ و یا این که اگر اختلافى بین زن و شوهر پیدا شد، خداوند بیاید و تصمیم عادلانه اى درباره آنها بگیرد و یا این که امر حکومت بر مسلمانان را خدا بر عهده بگیرد; فرمانده جنگ و صلح او باشد، غنائم را او تقسیم کند؟ آرى باید این کارها به دست انسان هاى آگاه و عادلى صورت گیرد که در تمام موارد بر طبق احکام الهى و فرمان و دستورات او حکم کنند، بنابراین حکم به معناى حَکَمیت براى رفع اختلاف که خوارج مى پنداشتند هرگز در قرآن مجید به خدا نسبت داده نشده است و این مطلب به قدرى روشن است که نیاز به توضیح ندارد. احکامى که در قرآن مجید آمده به صورت قوانین کلى است که به دست رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و اولى الامر براى اجرا داده شده است و در اختلافات به دست قضات و مأمورانى که از طرف آنها براى اجراى احکام برگزیده شده اند. هیچ عاقلى نمى گوید خدا باید حد سرقت یا حد زنا را بر کسانى که مستحق اند اجرا کند. هیچ کس نمى گوید که در اختلاف حقوقى و خانوادگى که میان افرادى معین یا بین چند قبیله یا خانواده است، خداوند بیاید و قضاوت و فصل خصومت کند. البته خداوند احکام کلى و قوانین جامعى مقرر فرموده که مدیران جامعه و مجریان احکام و قضات باید اعمال خود را بر آنها تطبیق دهند. این چیزى است که خوارج بر اثر ضعف عقل و حماقت و تعصب شدید نمى توانستند آن را درک کنند. امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه ۴۰، از اجراى احکام و مدیریت جامعه تعبیر به «إمرة» (امیرى و فرمانروایى) مى کند و از این رو در ادامه همان خطبه مى فرماید: «مردم نیازمند امیر و حاکمى هستند (که فرمان خدا را در میان آنها اجرا کند)» اشاره به این که مسئله حکمیت در این دایره قرار داشت نه در دایره قانون گذارى الهى. با توجه به این که لشکر معاویه قرآن ها را بر سر نیزه کردند و در توطئه اى خطرناک گفتند ما هم مسلمانیم و قرآن در میان ما حکومت کند که چه کسى امیر در میان مسلمانان باشد و از آنجا که قرآن تعیین امیرى به صورت شخصى و معین به اعتقاد آنها نکرده بود گفتند: ما باید از هر طرف حَکَمى انتخاب کنیم تا در پرتو آیات قرآن بنشینند و یک نفر را به عنوان امیر مسلمانان انتخاب کنند و این امر بر على(علیه السلام) و یاران خاصش تحمیل شد. سپس اقلیت خوارج با آن مخالفت کردند که اصلا انتخاب حَکَم کار غلطى است و حَکَم خداست و شعار «لا حُکْمَ إلاّ لِلّهِ» با این مفهوم انحرافى بعد از شکست مسئله حَکَمیت بالا گرفت، از این رو امیرمؤمنان على(علیه السلام)مى فرمود: شعار «لا حُکْمَ إلاّ لِلّهِ» یک واقعیت و سخن حقى است که آنها معناى باطلى را از آن اراده کرده اند; حق است به این دلیل که توحید در قانون گذارى حکم مى گوید: تشریع قوانین و احکام تنها از سوى خداست و رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مبلغ و مجرى آن است و اما مفهوم باطلى که آنها از آن اراده مى کردند این است که حکومت و فرماندهى و اجراى احکام و مدیریت جامعه باید به وسیله خداوند صورت گیرد. غافل از این که هرگز خدا نمى آید فرمان جنگ و صلح یا تقسیم غنائم و یا نصب امراى بلاد را صادر کند و اگر منظور آنها این بوده که اصلاً نیازى به امیر و زمامدار در جامعه نیست و مردم خودشان احکام را باید عمل کنند همان گونه که در طول تاریخ گذشته و امروز افرادى طرفدار نفى حکومت بودند، سستى و بى پایگى این مسئله نه تنها کمتر از اول نیست بلکه بیشتر است، همان طور که حضرت در خطبه چهلم نیز اشاره اى به آن دارد که تمام جوامع بشرى در طول تاریخ حاکمى داشته; خواه ظالم خواه عادل و حتى وجود حاکم ظالم از نبودن آن که باعث حرج و مرج و به هم ریختن شیرازه تمام جامعه مى شود بهتر است; حاکم ظالم براى حفظ خود هم که باشد ناچار است اجمالاً نظم و امنیتى در جامعه ایجاد کند، قاضى براى حل خصومت ها تعیین کند، زندان و بندى براى سارقان و مجرمان ترتیب دهد و حتى گاه خدمات اقتصادى فراوانى براى جلب توجه مردم و حفظ موقعیت خویش داشته باشد. اگر هیچ حکومتى نباشد جوامع بشرى پس از مدت کوتاهى نابود مى شوند. در جلد دوم همین کتاب ذیل خطبه ۴۰ بحث هاى مشروحى در این زمینه داشتیم و درباره بلاى تحریف حقایق و آثار زیان بار آن و همچنین ضرورت تشکیل حکومت، مطالب لازم را بیان کردیم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۰۸۷
حکمت ۱۲۶ نهج البلاغه ؛ شگفتى ضد ارزش ها (اخلاقى،اجتماعى،اعتقادى)

حکمت ۱۲۶ نهج البلاغه ؛ شگفتى ضد ارزش ها (اخلاقى،اجتماعى،اعتقادى)

عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ، وَیَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ، فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ؛ وَیُحَاسَبُ فِی الاْخِرَةِ حِسَابَ الاَْغْنِیَاءِ؛ وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالاَْمْسِ نُطْفَةً، وَیَکُونُ غَداً جِیفَةً؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ، وَهُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّهِ؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ، وَهُوَ یَرَى الْمَوْتَى؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَةَ الاُْخْرَى وَهُوَ یَرَى النَّشْأَةَالاُْولَى وَعَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ.
امام علیه السلام فرمود : از بخیل تعجب مى‌کنم که به استقبال فقرى مى‌رود که از آن گریخته و غنایى را از دست مى‌دهد که طالب آن است. در دنیا همچون فقیران زندگى مى‌کند ولى در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد. و تعجب مى‌کنم از متکبرى که دیروز نطفه‌اى بى‌ارزش بوده و فردا مردار گندیده‌اى است. و از کسى که در خدا شک مى‌کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى‌بیند (و مى‌تواند از هر مخلوق کوچک وبزرگ، ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پى برد). و تعجب مى‌کنم از کسى که مرگ را فراموش مى‌کند با این‌ که مردگان را با چشم خود مى‌بیند.و تعجب مى‌کنم از کسى که جهان دیگر را انکار مى‌کند در حالى که این جهان را مى‌بیند. و تعجب مى‌کنم از کسى که دار فانى را آباد مى‌کند ولى دار باقى را به فراموشى مى‌سپارد.


شرح و تفسیر

از این شش گروه در شگفتم! امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیزش به شش رذیله اخلاقى اشاره فرموده که سرچشمه غالب بدبختى هاى انسان است و اگر بتواند از آن ها فاصله بگیرد دنیا و آخرت خود را آباد کرده و سامان بخشیده است. نخست اشاره به مسئله «بخل» و آثار شوم آن مى کند و مى فرماید: «از بخیل تعجب مى کنم که به استقبال فقرى مى رود که از آن گریخته و غنایى را از دست مى دهد که طالب آن است. در دنیا همچون فقیران زندگى مى کند ولى در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد»; (عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ، وَیَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ، فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ; وَیُحَاسَبُ فِی الاْخِرَةِ حِسَابَ الاَْغْنِیَاءِ). امام(علیه السلام) چه تعبیر زیبا و دلنشینى در اینجا فرموده است; افراد بخیل تنها نسبت به دیگران بخیل نیستند. بسیار مى شود که نسبت به خویشتن هم بخیل اند با این که داراى ثروت اند زندگى سخت و فقیرانه اى براى خود فراهم مى کنند و همان گونه که امام(علیه السلام) فرموده است براى فرار از فقر آینده فقر امروز را براى خود ترتیب مى دهند. آنها همچنین به دنبال غنا و ثروت بیشتر در آینده اند در حالى که غناى امروز را از دست مى دهند. چرا که از ثروت خود بهره اى نمى برند. از سویى دیگر در روز قیامت باید در صف اغنیا بایستند و حساب اموال خود را پس دهند در حالى که در دنیا از نظر زندگى در صف فقیران بودند; یعنى مشکلات غنا را دارند; ولى از مواهب آن بى بهره اند. آیا زندگى چنین اشخاصى شگفت آور و تعجب برانگیز نیست؟ آیا مى شود این گونه افراد را در زمره عاقلان دانست؟ نه تنها امام(علیه السلام)که عقل کل است از زندگى آنان تعجب مى کند، بلکه هر انسان عاقلى گرفتار شگفتى مى شود. ممکن است کسانى بگویند: این درباره بخیلانى است که حتى درباره خود بخل مىورزند; اما بخیلانى که بخلشان متوجه دیگران است و خودشان زندگى مرفهى دارند مشمول این سخن نیستند; ولى تجربه نشان داده که غالب بخیلان به خویشتن نیز بخیل اند. بخل از صفات بسیار زشتى است که در آیات و روایات اسلام نکوهش فوق العاده اى از آن شده از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اَلْبَخیلُ بَعیدٌ مِنَ اللهِ، بَعیدٌ مِنَ النّاسِ، قَریبٌ مِنَ النّارِ; بخیل از خدا دور است و از مردم دور و به آتش دوزخ نزدیک است». در کتاب فقه الرضا آمده است: «إیّاکُمْ وَالْبُخْلُ فَإِنَّهُ عاهَةٌ لا یَکُونُ فى حُرّ وَلا مُؤمِن إنَّهُ خِلافُ الاْیمانِ; از بخل بپرهیزید که نوعى آفت است که نه در افراد آزاده و نه در صاحبان ایمان است زیرا بخل مخالف ایمان است. (شخص بخیل ایمان محکمى به جود و سخا و عطاى خداوند ندارد)». در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ بَرِءَ مِنَ الْبُخْلِ نالَ الشَّرَفَ; کسى که از بخل دورى کند به شرافت و بزرگى نائل مى شود». امام(علیه السلام) در دومین مورد شگفتى مى فرماید: «از متکبرى که دیروز نطفه اى بى ارزش بوده و فردا مردار گندیده اى است (به راستى) تعجب مى کنم»; (وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالاَْمْسِ نُطْفَةً، وَیَکُونُ غَداً جِیفَةً). تکبر که همان خودبزرگ بینى است نشانه روشنى از غفلت به مبدأ و منتهاى وجود انسان در این دنیاست و اگر انسان به مبدأ و منتهاى خویش بنگرد این خودبزرگ بینى از او زایل مى شود. اگر امروز در اوج قوت و قدرت است نباید فراموش کند که دیروز نطفه بى ارزشى بود و نباید از یاد ببرد که چند روزى مى گذرد و مبدل به جیفه گندیده اى مى شود که مردم از نزدیک شدن به او تنفر دارند و مى گویند: هرچه زودتر او را دفن کنید تا فضاى خانه یا کوچه و بازار آلوده نشود. در واقع امام(علیه السلام) با این سخن، درمان کبر را نیز نشان داده است که هرگاه حالت کبر و غرور به شما دست داد براى زایل کردن آن به گذشته و آینده خویش بنگرید. سرى به قبرستان هاى خاموش بزنید که گاه بعضى از آنها شکاف برداشته و بوى آزار دهنده جیفه از آن بیرون مى آید، آن را تماشا کنید و در آینده خویش نیز بیندیشید. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إیّاکُمْ وَالْکِبْرَ فإنَّ إبْلیسَ حَمَلَهُ الْکِبْرُ عَلى أنْ لا یَسْجُدَ لاِدَمَ; از تکبر بپرهیزید که تکبر ابلیس را وادار به سرپیچى از فرمان خدا نسبت به سجده براى آدم کرد». امیر مؤمنان على(علیه السلام) نیز در خطبه «قاصعه» (خطبه ۱۹۲) در همین رابطه فرموده بود: «فَاعْتَبِرُوا بِما کانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإبْلیسَ إذ أهْبَطَ عَمَلَهُ الطَّویلَ، وَجَهْدَهُ الْجَهیدَ ... عَنْ کِبْرِ ساعَة واحِدَة; از کارى که خداوند با ابلیس انجام داد عبرت بگیرید آن گاه که خداوند عبادات طولانى و تلاش فوق العاده او را (در عبادت) هبط و نابود کرد به علت ساعتى تکبر». و به دنبال آن مى افزاید: «فَمَنْ ذا بَعْدَ إبْلیسَ یَسْلَمُ عَلَى اللهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ; بنابراین چه کسى بعد از ابلیس به سبب معصیتى همانند او مى تواند سالم بماند؟». قرآن مجید نیز تکبر را سرچشمه کفر و مجادله در آیات پروردگار معرفى کرده مى فرماید: «(إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِى آیَاتِ اللهِ بِغَیْرِ سُلْطَان أَتَاهُمْ إِنْ فِى صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَّا هُمْ بِبَالِغِیهِ); کسانى که در آیات خداوند بدون دلیلى براى آنها آمده باشد ستیزه جویى مى کنند، در سینه هایشان فقط تکبّر (و غرور) است و هرگز به خواسته خود نخواهند رسید». همچنین، تکبر سرچشمه گناهان زیاد دیگرى مى شود که بحث پیرامون آن به درازا مى کشد. و شبیه همین فراز از کلام حکمت آمیز در کلام ۴۵۴ نیز خواهد آمد. سپس امام(علیه السلام) در سومین موضوعى که از آن در شگفتى فرو رفته مى فرماید: «از کسى که در خدا شک مى کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى بیند (و مى تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ، ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پى ببرد)»; (وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ، وَهُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّهِ). آرى عالم هستى سراسر آیینه وجود حق است و مخلوقات بدیع و عجیب و اسرارآمیز و جالب هر کدام به تنهایى براى پى بردن به وجود آن مبدأ عالم و قادر کافى است. به ویژه در عصر و زمان ما که علوم گسترش پیدا کرده و شگفتى هاى بسیار بیشترى از عالم خلقت نمایان گشته، خدا شناسى از هر زمانى آسان تر است. در هر گوشه و کنار از جهان، در گیاهان، حیوانات وحش، پرندگان، ماهیان دریاها، ساختمان بدن انسان و گیاهان ذره بینى آثار عظمت او به روشنى دیده مى شود و راه را براى خداشناسى هموار مى سازد. گاه در گوشه و کنار جهان موجوداتى به چشم مى خورد که اگر انسان روزها و ماه ها درباره آن بیندیشد و از آن پى به عظمت آفریننده اش ببرد بجاست. مناسب است در اینجا دو سه نمونه از آن را طبق نقل بعضى از دائرة المعارف هاى معروف جهان ذکر کنیم. در دائرة المعارفى به نام فرهنگ نامه مى خوانیم: «هیچ گلى در گل فروشى ها زیبایى «گل ثعلبى» را ندارد و کمتر گلى است که پس از چیده شدن به اندازه گل ثعلبى دوام داشته باشد. این گل ها در زمین نمى رویند بلکه روى شاخه هاى درختان و قارچ ها پرورش پیدا مى کنند و آب و غذاى خود را از آنها مى گیرند. جالب این که دانه گل ثعلبى به قدرى کوچک است که تنها با میکروسکوپ دیده مى شود. باد این دانه ها را در هوا پراکنده مى سازد. هر گاه روى قارچ ها بنشینند مى توانند آب و غذا از آنها جذب کرده و رشد کنند. گل فروشى ها ثعلبى ها را در گرم خانه روى قارچ هاى کمک کننده پرورش مى دهند و اگر تعجب نکنید چهار تا هشت سال طول مى کشد تا دانه ثعلبى به ثمر بنشیند». در همان کتاب مى خوانیم «آگاو» گیاهى است که در ایالت هاى مکزیک و ایالت ها جنوبى آمریکا مى روید. برگ هاى بسیار ضخیمى دارد بعضى آن را گیاه صد ساله مى نامند وقتى این گیاه آماده گل دادن مى شود ساقه بلندى پیدا مى کند به قطر سى سانتى متر و طول شش متر و صدها گل بر آن ظاهر مى شود و گیاه بعد از پژمرده شدن گل ها مى میرد و در عمرش فقط یک بار گل مى دهد. در بیابان هاى مکزیک ده سال طول مى کشد تا گل دهد ولى در گرم خانه ها گهگاه ممکن است صد سال طول بکشد تا گل دهد! این عمر طولانى براى آن است که در این مدت گیاه آب و غذاى کافى در خود ذخیره مى کند تا بتواند آن میله بلند و قطور و آن همه گل را ظاهر سازد. در همان کتاب و دائرة المعارف دیگرى آمده است که در روى زمین درختان عظیمى وجود دارد که طول بعضى از آنها به پنجاه متر مى رسد و قطرشان به دوازده متر. اگر بخواهند از چوب آنها خانه چوبى بسازند براى یک دهکده مى توانند خانه سازى کنند! فراموش نکنیم که این درخت عظیم روزى یک دانه کوچکى بوده اما دست قدرت پروردگار نیرویى در آن ذخیره کرده بود که مى توانست این گونه رشد کند و به این عظمت برسد. کوتاه سخن این که در اطراف ما و همه جهان آثار عظمت و قدرت او نمایان است; چشم بینا و گوش شنوا مى خواهد تا آثار توحید را در جبین آنها ببیند و پیام تسبیح آنها را بنشنود. سپس امام در چهارمین جمله مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که مرگ را فراموش مى کند با این که مردگان را با چشم خود مى بیند»; (وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ وَهُوَ یَرَى الْمَوْتَى). مرگ یعنى پایان همه چیز در دنیا و جدا شدن از تمام مقام ها و اموال و ثروت ها و تعلقات دنیوى و از همه مهم تر بسته شدن پرونده عمل انسان به گونه اى که نمى تواند حسنه اى بر حسنات یا سیئه اى بر سیئات خود بیفزاید. در یک عبارت کوتاه، مرگ مهم ترین حادثه زندگى انسان است; ولى عجب این که بسیارى از افراد آن را به دست فراموشى مى سپارند در حالى که بستگان و عزیزان و دوستان و همشهریان خود را بارها مى بینند که آنها را به سوى دیار اموات مى برند. این غفلت و فراموش کارى راستى حیرت انگیز است. به خصوص این که بسیارى از مردگان کسانى هستند که از ما جوان تر یا قوى تر و سالم تر و گاه حتى بدون سابقه یک لحظه بیمارى راه دیار فنا را پیش گرفتند و به سوى بقاى آخرت رفتند. به همین دلیل در یکى از خطبه هاى پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «یا أیُّهَا النّاسُ إنَّ أکْیَسَکُمْ أکْثَرُکُمْ ذِکْراً لِلْمَوْتِ; اى مردم باهوش ترین شما کسى است که بیش از همه به یاد مرگ و پایان زندگى باشد». در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «ما خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ یَقیناً لا شَکَّ فیهِ أشْبَهُ بِشَکّ لا یَقینَ فیهِ مِنَ الْمَوْتِ; خداوند عزّوجلّ هیچ یقینى را که ابداً شکى در آن نیست همانند شکى که ابدا در آن یقین نیست همچون مرگ نیافریده است». این حدیث از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نیز با کمى تفاوت نقل شده است. سپس در پنجمین جمله حکیمانه اش مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که جهان دیگر را انکار مى کند در حالى که این جهان را مى بیند»; (وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ فالنَّشْأَةَ الاُْخْرَى وَهُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الاُْولَى). قرآن مجید نیز مى فرماید: «(وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الاُْولَى فَلَوْلاَ تَذکَّرُونَ); شما عالَم نخستین را دانستید، پس چرا متذکّر نمى شوید (که جهانى بعد از آن است)؟!». در این دنیا صحنه هاى معاد و زندگى پس از مرگ پیوسته دیده مى شود; درختان در فصل زمستان مى میرند یا حالتى شبیه به مرگ دارند، هنگامى که باد بهارى مىوزد و قطرات حیات بخش بارانِ بهار فرو مى افتد تولد تازه اى پیدا مى کنند و آثار حیات همه جا نمایان مى شود. بعد از شش ماه فصل پاییز که شبیه خزان عمر است فرا مى رسد و بار دیگر دوران مرگ و سپس حیات تکرار مى شود. این صحنه را بارها و بارها در عمر خود دیده ایم و بازگشت به زندگى پس از مرگ را آزموده ایم. چرا بیدار نمى شویم؟ در عالم جنین پیوسته تطورات زندگى یکى پس از دیگرى نمایان مى گردد که شبیه حیات پس از مرگ است. وانگهى خدایى که در آغاز، جهان را آفرید باز گرداندن حیات پس از مرگ براى او چه مشکلى دارد؟ از همه اینها گذشته خداوند را حکیم مى دانیم و از سویى نه نیکوکاران در این دنیا غالباً به جزاى خود مى رسند و نه بدکاران. چگونه ممکن است خداوند حکیم و عادل در جهان دیگرى نتیجه اعمالشان را به آنها ندهد؟ در ششمین و آخرین جمله حکیمانه مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که دار فانى را آباد مى کند ولى دار باقى را ترک مى نماید و به فراموشى مى سپارد»; (وَعَجِبْتُ لِعَامِر دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِک دَارَ الْبَقَاءِ). همه با چشم خود مى بینیم این جهان دار فانى است; همه روز گروهى مى میرند و گروهى به دنیا مى آیند و جاى آنها را مى گیرند. سپس همین گروه جاى خود را به گروه هاى دیگر مى دهند. کاخ هاى زیبا بر اثر گذشت زمان به ویرانه اى مبدل مى شود و باغ هاى پر از گل و گیاه روزى پژمرده خواهند شد. همه چیز در گذر است و همه چیز رو به فنا مى رود. آیا عقل اجازه مى دهد که انسان در آبادى این دار فانى بکوشد; اما سراى آخرت را که در آن حیات جاویدان است فراموش کند و گامى در طریق عمران و آبادى آن از طریق ایمان و اعمال صالح بر ندارد؟ این موارد شش گانه اى که امام(علیه السلام) از همه آنها در شگفتى فرو مى رود بخشى از تناقض هایى است که انسان در زندگى گرفتار آن است و گاه زندگى یک انسان را مجموعه اى از این تناقض ها و تضادها تشکیل مى دهد و عامل اصلى آن پیروى از هواى نفس و گوش فرا ندادن به فرمان عقل است. قرآن مجید درباره دنیا و آخرت تعبیرات بسیار پر معنایى دارد از جمله در آیه ۶۴ سوره عنکبوت مى خوانیم: «(وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ); این زندگى دنیا چیزى جز سرگرمى و بازى نیست و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مى دانستید». در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «الدُّنْیا مُنْتَقَلَةُ فانِیَةٌ إنْ بَقِیَتْ لَکَ لَمْ تَبْقَ لَها; دنیا منتقل مى شود و فانى مى گردد اگر (فرضا) براى تو باقى بماند تو براى او باقى نمى مانى». درباره حقیقت دنیا و جلوه هاى فریبنده و ناپایدار آن ذیل حکمت ۱۰۳ بحثى داشتیم. ذیل خطبه ۲۰۳ بحث دیگرى درباره دنیا آمده و در ذیل حکمت ۱۳۳ نیز بحث بیشترى خواهیم داشت.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۰۸۴