لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ: «لاَ حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ»: کَلِمَةُ حَقّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ.
امام(علیه السلام) هنگامى که این سخن خوارج را که مى گفتند «لا حکم الا لله» (حکم مخصوص خداست) شنید فرمود: «سخن حقى است که معنى باطلى از آن اراده شده است».
شرح و تفسیر
باطل در لباس حق امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش هنگامى که این سخن خوارج را که مى گفتند «لا حُکْمَ إلاَّ لِلّهِ» (حکم مخصوص خداست) شنید فرمود: «سخن حقى است که معنى باطلى از آن اراده شده است»; (لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ لاَ حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ کَلِمَةُ حَقّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ). اشاره به این که سخن حق است و برگرفته از آیات قرآن مجید; ولى خوارج معناى آن را تحریف مى کنند به گونه اى که سر از باطل بیرون مى آورند. پیش از این که این سخن را شرح بدهیم به سراغ روایتى مى رویم که قاضى نعمان مغربى در کتاب شرح الاخبار آورده است. او مى گوید: على(علیه السلام) از صفین باز گشته بود و در مسجد مشغول بیان خطبه اى بود که یک نفر از گوشه مسجد شعار «لا حُکْمَ إلاَّ لِلّهِ» را سر داد. امام(علیه السلام)سکوت کرد و پاسخى نداد. مقدارى گذشت نفر دومى همین شعار را از گوشه دیگر سر داد. باز امام(علیه السلام) اعتنایى نکرد. سرانجام جمعى (از خوارج که در مجلس حضور داشتند) با هم این شعار را سر دادند. امام(علیه السلام)فرمود: این سخن حقى است که اراده باطل از آن شده است. ما سه امتیاز به شما (خوارج) مى دهیم: شما را از شرکت در مساجد و نماز خواندن (با ما) باز نمى داریم و تا زمانى که (با ما) هم دست باشید سهم شما را از بیت المال مى دهیم و اگر آغازگر جنگ نباشید ما آن را آغاز نخواهیم کرد، سپس فرمود: «وَأشْهَدُ لَقَدْ أخْبَرَنِى النَّبىُّ الصّادِقُ عَنِ الرُّوحِ الاْمینِ عَنْ رَبِّ الْعالَمینَ أنَّهُ لا یَخْرُجُ عَلَیْنا مِنْکُمْ فِئَةٌ قَلَّتْ أوْ کَثُرَتْ إلاّ جَعَلَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ حَتْفَها عَلى أیْدینا; گواهى مى دهم به خدا سوگند پیامبر راستگو از فرشته وحى روح الامین به من خبر داد که گروهى از شما چه کم باشد چه زیاد بر ما خروج نمى کند مگر این که مرگشان به دست ما خواهد بود». توضیح: همان طور که قبلاً اشاره شد، امام(علیه السلام) این کلام را بعد از جنگ صفین و پس از داستان حکمین ایراد فرمود. با این که داستان حکمیت بر امام(علیه السلام)تحمیل شد ولى جمعى که بعداً به عنوان خوارج نامیده شدند بر امام(علیه السلام)خرده گرفتند که چرا مسئله حکمیت را پذیرفته است با این که که قرآن مجید مى گوید: «حکم مخصوص خداست». این در حالى است جمله پیش گفته که در سه جاى از قرآن آمده با قرائنى که قبل و بعد از آن است هیچ گونه ارتباطى به ادعاى خوارج ندارد. قرآن در سوره «انعام» آیه ۵۷ خطاب به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى گوید: «(قُلْ إِنِّى عَلَى بَیِّنَة مِنْ رَّبِّی وَکَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِندِى مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للهِِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ); بگو من دلیل روشنى از پروردگارم دارم ولى شما آن را تکذیب کرده اید. آنچه شما (از عذاب الهى) درباره آن شتاب مى کنید در اختیار من نیست حکم و فرمان تنها از آنِ خداست حق رااز باطل جدا مى کند و او بهترین جداکننده (حق از باطل) است». در آیه ۴۰ از سوره «یوسف» نیز در پاسخ بت پرستان که اسم هاى بى مسمایى را بر بت ها نهاده بودند مى فرماید: «(ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطان إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ); آنچه غیر از خدا مى پرستید، جز اسم هایى (بى مسمّا) که شما و پدرانتان آنها را (خدا) نامیده اید، نیست; خداوند هیچ دلیلى بر آن نازل نکرده; حکم تنها از آن خداست; فرمان داده که غیر از او را نپرستید. این است آیین ثابت و پایدار; ولى بیشتر مردم نمى دانند». روشن است که حکم در این آیه اشاره به فرمان الهى در امر توحید و مبارزه با شرک و مانند آن است. همچنین در آیه ۶۷ سوره «یوسف» از زبان یعقوب پیغمبر مى گوید: «(وَقَالَ یَا بَنِىَّ لاَ تَدْخُلُوا مِنْ بَاب وَاحِد وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَاب مُّتَفَرِّقَة وَمَا أُغْنِى عَنکُمْ مِّنَ اللهِ مِنْ شَىْء إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للهِِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ); و (به هنگام حرکت، یعقوب) گفت: پسران من; همگى از یک در وارد نشوید; بلکه از درهاى مختلف وارد گردید (تا توجه مردم به سوى شما جلب نشود); و (من با این دستور،) نمى توانم تقدیر حتمى الهى را از شما دفع کنم! حکم و فرمان، تنها از آنِ خداست! بر او توکّل کرده ام; و همه متوکّلان باید بر او توکّل کنند!». حکم در این آیه نیز اشاره به این است که اگر من به سراغ عالم اسباب مى روم و به شما دستوراتى مى دهم تا گرفتار چشم زخم تا توطئه مخالفان نشوید، باید بدانید که مسبب الاسباب حقیقى خداست و باید به او توکل کنید. قرآن مجید در مسئله اختلاف دو همسر با یکدیگر دستور مى دهد که حَکَمى از سوى مرد و حَکَمى از سوى زن انتخاب شود تا بنشینند و تصمیم عادلانه اى بگیرند و به اختلاف میان آنها پایان دهند. اصولاً کار تمام قضات حَکَمیت براى رسیدن به دعاوى و فصل خصومت است آیا هیچ عاقلى مى گوید: خداوند باید در محکمه قضاوت بنشیند و براى فصل خصومت و رسیدن به دعاوى مردم حکم کند؟ و یا این که اگر اختلافى بین زن و شوهر پیدا شد، خداوند بیاید و تصمیم عادلانه اى درباره آنها بگیرد و یا این که امر حکومت بر مسلمانان را خدا بر عهده بگیرد; فرمانده جنگ و صلح او باشد، غنائم را او تقسیم کند؟ آرى باید این کارها به دست انسان هاى آگاه و عادلى صورت گیرد که در تمام موارد بر طبق احکام الهى و فرمان و دستورات او حکم کنند، بنابراین حکم به معناى حَکَمیت براى رفع اختلاف که خوارج مى پنداشتند هرگز در قرآن مجید به خدا نسبت داده نشده است و این مطلب به قدرى روشن است که نیاز به توضیح ندارد. احکامى که در قرآن مجید آمده به صورت قوانین کلى است که به دست رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و اولى الامر براى اجرا داده شده است و در اختلافات به دست قضات و مأمورانى که از طرف آنها براى اجراى احکام برگزیده شده اند. هیچ عاقلى نمى گوید خدا باید حد سرقت یا حد زنا را بر کسانى که مستحق اند اجرا کند. هیچ کس نمى گوید که در اختلاف حقوقى و خانوادگى که میان افرادى معین یا بین چند قبیله یا خانواده است، خداوند بیاید و قضاوت و فصل خصومت کند. البته خداوند احکام کلى و قوانین جامعى مقرر فرموده که مدیران جامعه و مجریان احکام و قضات باید اعمال خود را بر آنها تطبیق دهند. این چیزى است که خوارج بر اثر ضعف عقل و حماقت و تعصب شدید نمى توانستند آن را درک کنند. امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه ۴۰، از اجراى احکام و مدیریت جامعه تعبیر به «إمرة» (امیرى و فرمانروایى) مى کند و از این رو در ادامه همان خطبه مى فرماید: «مردم نیازمند امیر و حاکمى هستند (که فرمان خدا را در میان آنها اجرا کند)» اشاره به این که مسئله حکمیت در این دایره قرار داشت نه در دایره قانون گذارى الهى. با توجه به این که لشکر معاویه قرآن ها را بر سر نیزه کردند و در توطئه اى خطرناک گفتند ما هم مسلمانیم و قرآن در میان ما حکومت کند که چه کسى امیر در میان مسلمانان باشد و از آنجا که قرآن تعیین امیرى به صورت شخصى و معین به اعتقاد آنها نکرده بود گفتند: ما باید از هر طرف حَکَمى انتخاب کنیم تا در پرتو آیات قرآن بنشینند و یک نفر را به عنوان امیر مسلمانان انتخاب کنند و این امر بر على(علیه السلام) و یاران خاصش تحمیل شد. سپس اقلیت خوارج با آن مخالفت کردند که اصلا انتخاب حَکَم کار غلطى است و حَکَم خداست و شعار «لا حُکْمَ إلاّ لِلّهِ» با این مفهوم انحرافى بعد از شکست مسئله حَکَمیت بالا گرفت، از این رو امیرمؤمنان على(علیه السلام)مى فرمود: شعار «لا حُکْمَ إلاّ لِلّهِ» یک واقعیت و سخن حقى است که آنها معناى باطلى را از آن اراده کرده اند; حق است به این دلیل که توحید در قانون گذارى حکم مى گوید: تشریع قوانین و احکام تنها از سوى خداست و رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مبلغ و مجرى آن است و اما مفهوم باطلى که آنها از آن اراده مى کردند این است که حکومت و فرماندهى و اجراى احکام و مدیریت جامعه باید به وسیله خداوند صورت گیرد. غافل از این که هرگز خدا نمى آید فرمان جنگ و صلح یا تقسیم غنائم و یا نصب امراى بلاد را صادر کند و اگر منظور آنها این بوده که اصلاً نیازى به امیر و زمامدار در جامعه نیست و مردم خودشان احکام را باید عمل کنند همان گونه که در طول تاریخ گذشته و امروز افرادى طرفدار نفى حکومت بودند، سستى و بى پایگى این مسئله نه تنها کمتر از اول نیست بلکه بیشتر است، همان طور که حضرت در خطبه چهلم نیز اشاره اى به آن دارد که تمام جوامع بشرى در طول تاریخ حاکمى داشته; خواه ظالم خواه عادل و حتى وجود حاکم ظالم از نبودن آن که باعث حرج و مرج و به هم ریختن شیرازه تمام جامعه مى شود بهتر است; حاکم ظالم براى حفظ خود هم که باشد ناچار است اجمالاً نظم و امنیتى در جامعه ایجاد کند، قاضى براى حل خصومت ها تعیین کند، زندان و بندى براى سارقان و مجرمان ترتیب دهد و حتى گاه خدمات اقتصادى فراوانى براى جلب توجه مردم و حفظ موقعیت خویش داشته باشد. اگر هیچ حکومتى نباشد جوامع بشرى پس از مدت کوتاهى نابود مى شوند. در جلد دوم همین کتاب ذیل خطبه ۴۰ بحث هاى مشروحى در این زمینه داشتیم و درباره بلاى تحریف حقایق و آثار زیان بار آن و همچنین ضرورت تشکیل حکومت، مطالب لازم را بیان کردیم.
منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی