۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بخیل» ثبت شده است

حکمت ۳۸ نهج الباغه ؛ ارزش ها و آداب معاشرت با مردم (اخلاقى، اجتماعی، تربیتى)

حکمت ۳۸ نهج الباغه ؛ ارزش ها و آداب معاشرت با مردم (اخلاقى، اجتماعی، تربیتى)

لاِِبْنِهِ الْحَسَنِ علیه السلام: یَا بُنَیَّ، احْفَظْ عَنِّی أَرْبَعاً، وَأَرْبَعاً، لاَ یَضُرُّکَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ: إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ، وَأَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ، وَأَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ، وَأَکْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ. یَا بُنَیَّ، إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الاَْحْمَقِ، فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرَّکَ؛ وَإِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْبَخِیلِ، فَإِنَّهُ یَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ؛ وَإِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ یَبِیعُکَ بِالتَّافِهِ؛ وَإِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْکَذَّابِ، فَإِنَّهُ کَالسَّرَابِ: یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعِیدَ، وَیُبَعِّدُ عَلَیْکَ الْقَرِیبَ.
امام علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود : فرزندم! چهار چیز: و چهار چیز را، از من حفظ کن که با حفظ آن هر کار کنى به تو زیان نخواهد رسید: بالاترین سرمایه‌ها عقل است و بزرگ‌ترین فقر حماقت و نادانى است، بدترین وحشت خودپسندى است و برترین حسب و نسب اخلاق نیک است. فرزندم از دوستى با احمق برحذر باش، چرا که او مى‌خواهد به تو منفعت رساند ولى زیان مى‌رساند (زیرا بر اثر حماقتش سود و زیان را تشخیص نمى‌دهد) و از دوستى با بخیل دورى کن، زیرا به هنگامى که شدیدترین نیاز را به او دارى تو را رها مى‌سازد و از دوستى با انسان فاجر بپرهیز، چرا که تو را به اندک چیزى مى‌فروشد و از دوستى با دروغ‌گو برحذر باش، چرا که او مثل سراب است؛ دور را در نظر تو نزدیک و نزدیک را در نظر تو دور مى‌سازد (و حقایق را به تو وارونه نشان مى‌دهد).


شرح و تفسیر

چهار نکته سرنوشت‌ ساز امام علیه السلام در این گفتار پربار حکمت‌آمیزش خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى علیه السلام و در واقع خطاب به همه انسان‌ها مى‌فرماید: «فرزندم! چهار چیز وچهار چیز را از من حفظ کن که با آن هر کار کنى به تو زیان نخواهد رسید»؛ (قَالَ لاِْبْنِهِالْحَسَنِ ۷: یَا بُنَیَّ، احْفَظْ عَنِّی أَرْبَعاً، وَأَرْبَعاً، لاَ یَضُرُّکَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ). در اینجا این سؤال پیش مى‌آید که امام علیه السلام چرا نفرمود من هشت چیز را به تو توصیه مى‌کنم، بلکه فرمود: چهار چیز و چهار چیز. پاسخ سؤال این است که امام مى‌خواهد بدین وسیله مخاطب را متوجه تفاوت این دو را با هم سازد، زیرا چهار قسمت اول ناظر به صفات «اخلاقى» است و چهار قسمت دوم ناظر به امور «رفتارى» و اضافه بر این چهار قسمت اول از باب اوامر است و چهار قسمت دوم از باب نواهى. امام در چهار قسمت اول نخست مى‌فرماید: «(فرزندم) بالاترین سرمایه‌ها عقل است»؛ (إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ). انسانى که داراى عقل کافى است هم از نظر معنوى غنى است و هم از نظر مادى؛ از نظر معنوى عقل، او را به سوى خدا و اعتقاد صحیح و فضایل اخلاقى واعمال صالحه دعوت مى‌کند، زیرا عواقب شوم رذایل اخلاقى را به خوبى درک مى‌نماید و او را از آن باز مى‌دارد و در امور مادى با حسن تدبیر و همکارى صحیح با دیگران و تشخیص دوست و دشمن و درک فرصت‌ها و استفاده صحیح از نیروى دیگران به فواید و برکات مادى مى‌رساند، بنابراین سرمایه پیروزى در دنیا و آخرت عقل است. استثنایى که بعضى از شارحان به این اصل کلى زده‌اند که منظور از عقل، آنجاست که از طریق مشورت نتوان کارى کرد صحیح به نظر نمى‌رسد، زیرا در مورد مشورت نیز عقل است که انسان را به استفاده از افکار دیگران و عمل کردن به نتیجه مشورت دعوت مى‌کند. در حدیثى از رسول خدا صلی الله علیه وآله مى‌خوانیم: «قِوَامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ وَلاَ دِینَ لِمَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ؛ اساس کار انسان عقل اوست و آن‌کس که عقل ندارد دین ندارد». در حدیث دیگرى از امیر مؤمنان مى‌خوانیم: «اَلْعَقْلُ مَرْکَبُ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ مَرْکَبُ الْحِلْمِ؛ عقل مرکب علم و دانش و علم مرکب حلم (و اخلاق) است». در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله مى‌خوانیم: «مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِل؛ خداوند چیزى برتر از عقل در میان بندگانش تقسیم نکرده، لذا خواب عاقل برتر از بیدارى (وشب‌زنده‌دارى) جاهل است». در حدیث دیگرى در کتاب شریف کافى «اصبغ بن نباته» از على علیه السلام نقل مى‌کند که جبرئیل بر آدم نازل شد و گفت: من مامورم تو را در میان سه چیز مخیر سازم که یکى را بر گزینى و آن دو را رها سازى. آدم گفت: آن سه چیز کدام است؟ جبرئیل گفت: عقل و حیا و دین است. آدم گفت: من عقل را برگزیدم. جبرئیل به حیا و دین گفت: شما برگردید و عقل را رها کنید. آنها گفتند: اى جبرئیل «إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَکُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَیْثُ کَانَ؛ ما ماموریم هر جا که عقل است با او باشیم. جبرئیل گفت پس به ماموریت خود عمل کنید و به آسمان رفت». البته منظور از عقل در اینجا کمال عقل است، زیرا آدم داراى عقل بود که در این گزینش آن را برگزید. نقطه مقابل جمله اول چیزى است که امام علیه السلام در دومین جمله از گفتار حکیمانه خود بیان کرده است. مى‌فرماید «بزرگ‌ترین فقر حماقت و نادانى است»؛ (وَأَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ). زیرا آدم احمق هم آخرت خود را به باد مى‌دهد و هم دنیایش را. او منافع زودگذر را بر سعادت جاویدانش مقدم مى‌دارد و لذت ناپایدار را بر سعادت پایدار. به همین دلیل روز رستاخیز دستش از حسنات تهى است و پشتش از بار سیئات سنگین. در دنیا نیز بر اثر ندانم‌ کارى‌ها دوستان خود را از دست مى‌دهد ومنافع آنى را بر درآمدهاى آینده مقدم مى‌شمرد. بخل و تنگ‌ نظرى که لازمه حماقت است مردم را به او بدبین مى‌کند و تدبیر لازم براى تمشیت امور مادى را ازدست مى‌دهدوبه همین دلیل فقرعقل باعث فقردرزندگى مادى او نیز مى‌شود. یکى از مشکلات مهم کار احمق نیز مشکل بودن درمان اوست، زیرا او مانند بیمارى است که نه دارو مى‌خورد و نه پرهیز مى‌کند. مطابق آنچه مرحوم مفید در کتاب اختصاص آورده در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‌خوانیم: «إنَّ عیسَى بْنَ مَرْیَمَ قالَ: دَاوَیْتُ الْمَرْضَى فَشَفَیْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَأَبْرَأْتُ الاَْکْمَهَ وَالاَْبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَالَجْتُ الْمَوْتَى فَأَحْیَیْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَالَجْتُ الاَْحْمَقَ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَى إِصْلاَحِه؛ حضرت عیسى بن مریم گفت: من بیماران (غیر قابل علاج) را مداوا کردم و آنها را به اذن خدا بهبودى بخشیدم. نابیناى مادرزاد و مبتلا به بیمارى برص را به اذن خدا شفا دادم حتى مردگان را به اذن خدا زنده کردم؛ ولى به سراغ معالجه احمق رفتم و نتوانستم او را اصلاح کنم. در ذیل حدیث بالا تفسیرى براى احمقِ غیر قابل علاج آمده؛ هنگامى که از آن حضرت سؤال کردند احمق کیست گفت: احمق کسى است که تنها به رأى خود و شخص خود عقیده دارد و تمام فضیلت را براى خود روا مى‌دارى وچیزى بر ضد خود قائل نیست، حق را به طور کامل براى خود مى‌شمرد و هیچ حقى براى دیگرى بر خود روا نمى‌داند. این همان احمقى است که راهى براى درمان او نیست. در این‌که احمق چه کسى است نیز روایات متعددى از معصومان : وارد شده است. در حدیثى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام در کلمات قصار مى‌خوانیم : «مَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الاَْحْمَقُ بِعَیْنِهِ؛ کسى که عیوب مردم را مى‌بیند و آن را بد مى‌شمرد سپس آن را براى خود مى‌پذیرد، او عینا آدم احمقى است». از تفسیرهایى که براى احمق در بالا ذکر شد روشن مى‌شود که چرا احمق هم دین خود را از دست مى‌دهد و هم دنیاى خود را. در تواریخ داستان‌هاى زیادى از افراد احمق نقل شده که نشان مى‌دهد تا چه اندازه آنها از نظر اعتقاد و مسائل اجتماعى ناتوان هستند. در شرح نهج‌البلاغه علّامه شوشترى آمده است که روزى یکى از خلفا در عید فطر یا قربان به سوى مصلّا مى‌رفت، طبل‌ها در مقابل او مشغول به زدن بودند و پرچم‌ها در بالاى سر او در اهتزاز مرد نادانى حضور داشت سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد: «أللّهُمَّ لا طَبْلَ إلّا طَبْلُکَ؛ خداوندا طبل تنها طبل توست!» کسى به او گفت: این سخن را نگو. خدا طبل ندارد. گریه کرد و گفت: پس فکر مى‌کنید او هنگامى که مى‌آید تک و تنهاست نه طبلى جلوى او مى‌نوازند و نه پرچمى بالاى سر اوست. در این صورت او از خلیفه زمان ما هم پایین‌تر است. در عیون الاخبار «ابن قتیبه دینورى» طبق نقل علّامه شوشترى آمده است شخص احمقى مى‌گفت من اسم گرگى که یوسف را خورد مى‌دانم؛ اسمش فلان بود. به او گفتند: یوسف را گرگ نخورد. گفت: پس این اسم، اسم همان گرگى است که یوسف را نخورد. سپس در سومین جمله از این کلمات نورانى مى‌فرماید: «بدترین تنهایى ووحشت خودبینى و خودپسندى است»؛ (وَأَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ). «وحشت» در لغت هم به معناى تنهایى آمده است و هم به معناى ترس وناراحتى ناشى از آن و به یقین، افراد خودبزرگ‌بین دوستان خود را به زودى از دست مى‌دهند، زیرا مردم حاضر نیستند زیر بار چنین افراد خودبین وخودخواهى بروند و به این ترتیب در زندگى تنهاى تنها مى‌مانند. در حدیثى از امیرمؤمنان علیه السلام که در غررالحکم آمده مى‌خوانیم: «آفَةُ اللُّبِّ العُجْبُ؛ آفت عقل خودبینى و خودپسندى است». در حدیث دیگرى از همان حضرت در همان منبع آمده است: «إزراءُ الرَّجُلِ عِلَّةَ نَفْسِهِ بُرْهانُ رِزانَةِ عَقْلِهِ وَ عِنْوانُ وُفُورِ فَضْلِهِ وَ إعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ بُرْهانُ نَقْصِهِ وَ عُنْوانُ ضَعْفِ عَقْلِهِ؛ خورده‌گیرى انسان نسبت به خویشتن (و کارهاى خود) دلیل بر قوت عقل او و گواه فزونى فضل اوست و خودپسندى انسان دلیل بر نقص او و گواه ضعف عقل اوست». سرانجام در چهارمین دستور انسان‌ساز مى‌فرماید: «برترین حسب و نسب اخلاق نیک است»؛ (وَأَکْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ). حسب در لغت هم به شرافت‌هاى ذاتى و صفات برجسته اطلاق شده و هم به شرافت پدران و اجداد، بنابراین منظور امام این است که بالاترین شرافت ذاتى واکتسابى از پدران و اجداد دارا بودن حسن خلق است، زیرا بیش از هر چیز جاذبه دارد و قلوب را متوجه انسان مى‌کند و شرافت‌هاى دیگر تا این حد توان ندارند. درباره اهمیت حسن خلق آیات و روایات فراوانى وارد شده تا آنجا که قرآن حسن خلق را یکى از عوامل مهم پیروزى پیغمبر مى‌شمرد و مى‌فرماید: «(فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیüظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛ پس تو به لطف و رحمت الهى با آنان نرمخو شدى و اگر درشت‌خوى و سخت‌دل بودى بى‌شک از گرد تو پراکنده مى‌شدند» و در جاى دیگر خطاب به پیغمبر اکرم مى‌فرماید: «(وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیüمٍ)؛ تو اخلاق بسیار برجسته‌اى دارى». تأثیر این اخلاق در پیشرفت پیغمبر به اندازه‌اى بود که بعضى آن را به عنوان معجزه اخلاقى پیغمبر مى‌شمرند. در حدیثى از پیغمبر اکرم مى‌خوانیم: «حُسْنُ الْخُلُقِ یُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ؛ اخلاق خوب دوستى را (با مردم) تثبیت مى‌کند». در فواید حسن خلق از امیر مؤمنان در غررالحکم چنین آمده است: «حُسْنُ الْخُلْقِ یَدِّرُ الاْرْزاقِ وَیُونِسُ الرِّفاقَ؛ حسن خلق روزى انسان را فراوان مى‌سازد وبه دوستان آرامش مى‌بخشد». ما خود مى‌بینیم که افراد صاحب حسن خلق در زندگى مادى خویش نیز بسیار موفق‌اند، همان‌گونه که در بحارالانوار از على علیه السلام نقل شده: «فِی سَعَةِ الاَْخْلاَقِ کُنُوزُ الاَْرْزَاق؛ در حسن خلق گنج‌هاى روزى نهفته شده است». امام علیه السلام بعد از ذکر این چهار جمله حکمت‌آمیز درباره عقل و حمق و عُجب و حسن خلق به چهار نکته دیگر درباره ترک دوستى با چهار گروهى که صفات زشتى دارند مى‌پردازد. نخست مى‌فرماید: «فرزندم از دوستى با احمق برحذر باش، چرا که او مى‌خواهد به تو منفعت برساند ولى زیان مى‌رساند (زیرا بر اثر حماقتش سود وزیان را تشخیص نمى‌دهد)»؛ (یَا بُنَیَّ، إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الاَْحْمَقِ، فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرَّکَ). «مصادقت» به معناى دوستى است و مى‌دانیم دوستى افراد با یکدیگر سرنوشت آنها را به هم پیوند مى‌زند و هر یک در زندگى دیگرى تأثیر مى‌گذارد. احمق کسى است که بر اثر نادانى گرفتار اشتباهات بزرگ مى‌شود؛ خوب را بد و بد را خوب مى‌پندارد. تنها به ظاهر امور قضاوت مى‌کند غافل از این‌که گاه آنچه ظاهرش زیان‌آور است باطنى پرسود دارد و یا آنچه آغازش ضرر دارد پایانش بسیار پرفایده است. به همین دلیل گاه با اصرار، دوست خود را وادار به انجام کارى مى‌کند که عاقبت دردناکى دارد و به عکس از کارى باز مى‌دارد که سرانجامش بسیار قرین موفقیت و سعادت است و چون وسوسه‌هاى چنین فرد احمقى خواه ناخواه ممکن است در انسان اثر بگذارد، امام مى‌فرماید پیوند دوستى خود را با چنین افرادى قطع کن. در بعضى از روایات آمده است که با احمق مشورت نکنید: امام صادق علیه السلام مطابق آنچه در کتاب تحف‌العقول آمده است مى‌فرماید: «لاَ تُشَاوِرْ أَحْمَقَ؛ با فرد نادان مشورت نکن (که از آن زیان خواهى دید)». در حدیث دیگرى از امام صادق از پیغمبر مى‌خوانیم: چهار چیز قلب انسان را مى‌میراند از جمله گفت و گوى با احمق است (وَ مُماراةُ الاْحْمَقِ). سپس در جمله حکمت‌آمیز دوم مى‌فرماید: «از دوستى با بخیل برحذر باش، زیرا به هنگامى که شدیدترین نیاز را به او دارى تو را رها مى‌سازد»؛ (وَ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْبَخِیلِ، فَإِنَّهُ یَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ). بخیل انواع و اقسامى دارد. ساده‌ترین آن این است که حاضر نیست از مواهبى که خدا به او داده در اختیار دیگران بگذارد، هرچند بسیار بیش از نیاز در اختیار دارد و نوع دیگر از بخیل این است که خودش هم حاضر به مصرف آن مواهب نیست؛ یعنى نسبت به خود بخل مى‌ورزد و بدترین انواع بخل کسى است که از استفاده کردن مردم از مواهب یکدیگر ناراحت مى‌شود. امام در اینجا مى‌فرماید: دوستان گاه به یکدیگر نیازمند مى‌شوند و حتى گاهى به قدرى نیاز شدید است که سرنوشت انسان را رقم مى‌زند و اگر دوست، بخیل باشد در چنین حالتى نیز انسان را رها مى‌سازد. اما اگر خودش نیازمند شود انتظار هرگونه کمک را دارد. در روایات مشورت، از شور با بخیل نیز نهى شده است؛ در عهدنامه مالک اشتر قبلا خواندیم که امام به مالک دستور مى‌دهد: «لاَ تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَیَعِدُکَ الْفَقْر؛ هرگز بخیل را در مشاوران خود داخل مکن، زیرا از کمک کردن به دیگران مانع مى‌شود و وعده فقر به تو مى‌دهد». سومین کسى را که امام فرزندش را از دوستى با او نهى مى‌کند افراد فاجر وفاسق و بى‌بند و بار اند. مى‌فرماید: «از دوستى با انسان فاجر بپرهیز، چرا که تو را به اندک چیزى مى‌فروشد»؛ (وَ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ یَبِیعُکَ بِالتَّافِهِ ). این‌گونه افراد پیوسته به دنبال هوا و هوس خویش اند؛ نه وجدان بیدارى دارند و نه شخصیت و شرف و نه دین و ایمان درستى. به همین دلیل هر زمان هوا و هوس آنها اقتضا کند به دنبال آن مى‌روند و دوستان خود را به اندک چیزى مى‌فروشند. در آخرین و چهارمین جمله پرنور و حکمت‌آمیزش مى‌فرماید: «از دوستى با دروغ‌گو برحذر باش، چرا که او مثل سراب است؛ دور را در نظر تو نزدیک ونزدیک را در نظر تو دور مى‌سازد (و همچون سراب، حقایق را به تو وارونه نشان مى‌دهد)»؛ (وَ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْکَذَّابِ، فَإِنَّهُ کَالسَّرَابِ: یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعِیدَ، وَیُبَعِّدُ عَلَیْکَ الْقَرِیبَ). آدم کذاب و بسیار دروغ‌گو خواه این رذیله اخلاقى‌اش ناشى از بى‌بند و بارى و ضعف ایمان باشد یا بر اثر علاقه به منافع زودگذر خود، دوستى با او خطرناک است. گاه عوامل پیروزى براى رسیدن به یک هدف فراهم مى‌شود؛ اما او با دروغ‌هایش رسیدن به آن را غیر ممکن و محال مى‌شمرد و فرصت‌ها از این طریق از دست مى‌رود و گاه به عکس، کارهایى پیش روى انسان است که شرایط آن فراهم نشده و ورود در آن مایه شکست است؛ اما این دروغ‌گوى بى‌بند و بار چنان سخن مى‌گوید که گویى فردا انسان به مقصود مى‌رسد. مى‌دانیم سراب منظره‌اى است که در بیابان به هنگام گرماى هوا پیدا مى‌شود واز دور چیزى شبیه آب به چشم مى‌خورد (در حالى که بر اثر اختلاف فشردگى طبقات در آن هواى گرماى آفتاب عکس گوشه‌اى از آسمان آبى به روى زمین مى‌افتد که انسان آن را آب مى‌پندارد) ولى هنگامى که نزدیک مى‌رود اثرى از آب در آنجا نمى‌بیند. کسانى که واقعیت‌ها را در نظر انسان وارونه جلوه مى‌دهند شباهت زیادى به سراب دارند و امیر مؤمنان على السلام مخصوصاً روى این مطلب تکیه فرموده که دورغگویان، دور را نزدیک و نزدیک را دور مى‌سازند و این نوعى تغییر واقعیت است. در احادیث اسلامى از مشاورت با کذاب هم نهى شده است: در غررالحکم از على ۷ نقل شده که فرمود: «با کذاب مشورت مکن که دور را براى تو نزدیک ونزدیک را براى تو دور مى‌سازد؛ لا تَسْتَشِرِ الْکَذّابِ فَإنَّهُ کَالسَّرابِ یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعیدَ وَیَبْعَدُ عَلَیْکَ الْقَریبَ». در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است: «لاَ یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ أَنْ یُوَاخِیَ الْفَاجِرَ وَلاَ الاَْحْمَقَ وَلاَ الْکَذَّابَ؛ سزاوار نیست افراد با ایمان با فاجران و افراد احمق و دروغ‌گویان طرح برادرى بریزند». در روایت دیگرى از امام على بن الحسین آمده است که فرزند دلبندش امام باقر را از همنشینى و رفاقت و گفت و گو و همسفر شدن با پنج گروه نهى فرموده است؛ چهار گروهش با آنچه در بالا آمد مشترک است و گروه پنجم شخص قاطع رحم است، همان کسى که پیوند خویشاوندى را با بستگانش‌مى گسلد، فرمود : «إِیَّاکَ وَمُصَاحَبَةَ الْقَاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإِنِّی وَجَدْتُهُ مَلْعُوناً فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِی ثَلاَثَةِ مَوَاضِعَ؛ از رفاقت و همنشینى با شخصى که قاطع رحم است (پیوند خویشاوندى‌اش را با بستگانش بریده) بپرهیز، زیرا من او را در سه جا از قرآن مجید مورد لعن دیدم. (اشاره به آیات: سوره‌هاى «محمد»، آیه ۲۲ و ۲۳، «بقره»،


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۴۵۳۳
حکمت ۱۲۶ نهج البلاغه ؛ شگفتى ضد ارزش ها (اخلاقى،اجتماعى،اعتقادى)

حکمت ۱۲۶ نهج البلاغه ؛ شگفتى ضد ارزش ها (اخلاقى،اجتماعى،اعتقادى)

عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ، وَیَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ، فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ؛ وَیُحَاسَبُ فِی الاْخِرَةِ حِسَابَ الاَْغْنِیَاءِ؛ وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالاَْمْسِ نُطْفَةً، وَیَکُونُ غَداً جِیفَةً؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ، وَهُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّهِ؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ، وَهُوَ یَرَى الْمَوْتَى؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَةَ الاُْخْرَى وَهُوَ یَرَى النَّشْأَةَالاُْولَى وَعَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ.
امام علیه السلام فرمود : از بخیل تعجب مى‌کنم که به استقبال فقرى مى‌رود که از آن گریخته و غنایى را از دست مى‌دهد که طالب آن است. در دنیا همچون فقیران زندگى مى‌کند ولى در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد. و تعجب مى‌کنم از متکبرى که دیروز نطفه‌اى بى‌ارزش بوده و فردا مردار گندیده‌اى است. و از کسى که در خدا شک مى‌کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى‌بیند (و مى‌تواند از هر مخلوق کوچک وبزرگ، ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پى برد). و تعجب مى‌کنم از کسى که مرگ را فراموش مى‌کند با این‌ که مردگان را با چشم خود مى‌بیند.و تعجب مى‌کنم از کسى که جهان دیگر را انکار مى‌کند در حالى که این جهان را مى‌بیند. و تعجب مى‌کنم از کسى که دار فانى را آباد مى‌کند ولى دار باقى را به فراموشى مى‌سپارد.


شرح و تفسیر

از این شش گروه در شگفتم! امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیزش به شش رذیله اخلاقى اشاره فرموده که سرچشمه غالب بدبختى هاى انسان است و اگر بتواند از آن ها فاصله بگیرد دنیا و آخرت خود را آباد کرده و سامان بخشیده است. نخست اشاره به مسئله «بخل» و آثار شوم آن مى کند و مى فرماید: «از بخیل تعجب مى کنم که به استقبال فقرى مى رود که از آن گریخته و غنایى را از دست مى دهد که طالب آن است. در دنیا همچون فقیران زندگى مى کند ولى در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد»; (عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ، وَیَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ، فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ; وَیُحَاسَبُ فِی الاْخِرَةِ حِسَابَ الاَْغْنِیَاءِ). امام(علیه السلام) چه تعبیر زیبا و دلنشینى در اینجا فرموده است; افراد بخیل تنها نسبت به دیگران بخیل نیستند. بسیار مى شود که نسبت به خویشتن هم بخیل اند با این که داراى ثروت اند زندگى سخت و فقیرانه اى براى خود فراهم مى کنند و همان گونه که امام(علیه السلام) فرموده است براى فرار از فقر آینده فقر امروز را براى خود ترتیب مى دهند. آنها همچنین به دنبال غنا و ثروت بیشتر در آینده اند در حالى که غناى امروز را از دست مى دهند. چرا که از ثروت خود بهره اى نمى برند. از سویى دیگر در روز قیامت باید در صف اغنیا بایستند و حساب اموال خود را پس دهند در حالى که در دنیا از نظر زندگى در صف فقیران بودند; یعنى مشکلات غنا را دارند; ولى از مواهب آن بى بهره اند. آیا زندگى چنین اشخاصى شگفت آور و تعجب برانگیز نیست؟ آیا مى شود این گونه افراد را در زمره عاقلان دانست؟ نه تنها امام(علیه السلام)که عقل کل است از زندگى آنان تعجب مى کند، بلکه هر انسان عاقلى گرفتار شگفتى مى شود. ممکن است کسانى بگویند: این درباره بخیلانى است که حتى درباره خود بخل مىورزند; اما بخیلانى که بخلشان متوجه دیگران است و خودشان زندگى مرفهى دارند مشمول این سخن نیستند; ولى تجربه نشان داده که غالب بخیلان به خویشتن نیز بخیل اند. بخل از صفات بسیار زشتى است که در آیات و روایات اسلام نکوهش فوق العاده اى از آن شده از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اَلْبَخیلُ بَعیدٌ مِنَ اللهِ، بَعیدٌ مِنَ النّاسِ، قَریبٌ مِنَ النّارِ; بخیل از خدا دور است و از مردم دور و به آتش دوزخ نزدیک است». در کتاب فقه الرضا آمده است: «إیّاکُمْ وَالْبُخْلُ فَإِنَّهُ عاهَةٌ لا یَکُونُ فى حُرّ وَلا مُؤمِن إنَّهُ خِلافُ الاْیمانِ; از بخل بپرهیزید که نوعى آفت است که نه در افراد آزاده و نه در صاحبان ایمان است زیرا بخل مخالف ایمان است. (شخص بخیل ایمان محکمى به جود و سخا و عطاى خداوند ندارد)». در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ بَرِءَ مِنَ الْبُخْلِ نالَ الشَّرَفَ; کسى که از بخل دورى کند به شرافت و بزرگى نائل مى شود». امام(علیه السلام) در دومین مورد شگفتى مى فرماید: «از متکبرى که دیروز نطفه اى بى ارزش بوده و فردا مردار گندیده اى است (به راستى) تعجب مى کنم»; (وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالاَْمْسِ نُطْفَةً، وَیَکُونُ غَداً جِیفَةً). تکبر که همان خودبزرگ بینى است نشانه روشنى از غفلت به مبدأ و منتهاى وجود انسان در این دنیاست و اگر انسان به مبدأ و منتهاى خویش بنگرد این خودبزرگ بینى از او زایل مى شود. اگر امروز در اوج قوت و قدرت است نباید فراموش کند که دیروز نطفه بى ارزشى بود و نباید از یاد ببرد که چند روزى مى گذرد و مبدل به جیفه گندیده اى مى شود که مردم از نزدیک شدن به او تنفر دارند و مى گویند: هرچه زودتر او را دفن کنید تا فضاى خانه یا کوچه و بازار آلوده نشود. در واقع امام(علیه السلام) با این سخن، درمان کبر را نیز نشان داده است که هرگاه حالت کبر و غرور به شما دست داد براى زایل کردن آن به گذشته و آینده خویش بنگرید. سرى به قبرستان هاى خاموش بزنید که گاه بعضى از آنها شکاف برداشته و بوى آزار دهنده جیفه از آن بیرون مى آید، آن را تماشا کنید و در آینده خویش نیز بیندیشید. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إیّاکُمْ وَالْکِبْرَ فإنَّ إبْلیسَ حَمَلَهُ الْکِبْرُ عَلى أنْ لا یَسْجُدَ لاِدَمَ; از تکبر بپرهیزید که تکبر ابلیس را وادار به سرپیچى از فرمان خدا نسبت به سجده براى آدم کرد». امیر مؤمنان على(علیه السلام) نیز در خطبه «قاصعه» (خطبه ۱۹۲) در همین رابطه فرموده بود: «فَاعْتَبِرُوا بِما کانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإبْلیسَ إذ أهْبَطَ عَمَلَهُ الطَّویلَ، وَجَهْدَهُ الْجَهیدَ ... عَنْ کِبْرِ ساعَة واحِدَة; از کارى که خداوند با ابلیس انجام داد عبرت بگیرید آن گاه که خداوند عبادات طولانى و تلاش فوق العاده او را (در عبادت) هبط و نابود کرد به علت ساعتى تکبر». و به دنبال آن مى افزاید: «فَمَنْ ذا بَعْدَ إبْلیسَ یَسْلَمُ عَلَى اللهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ; بنابراین چه کسى بعد از ابلیس به سبب معصیتى همانند او مى تواند سالم بماند؟». قرآن مجید نیز تکبر را سرچشمه کفر و مجادله در آیات پروردگار معرفى کرده مى فرماید: «(إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِى آیَاتِ اللهِ بِغَیْرِ سُلْطَان أَتَاهُمْ إِنْ فِى صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَّا هُمْ بِبَالِغِیهِ); کسانى که در آیات خداوند بدون دلیلى براى آنها آمده باشد ستیزه جویى مى کنند، در سینه هایشان فقط تکبّر (و غرور) است و هرگز به خواسته خود نخواهند رسید». همچنین، تکبر سرچشمه گناهان زیاد دیگرى مى شود که بحث پیرامون آن به درازا مى کشد. و شبیه همین فراز از کلام حکمت آمیز در کلام ۴۵۴ نیز خواهد آمد. سپس امام(علیه السلام) در سومین موضوعى که از آن در شگفتى فرو رفته مى فرماید: «از کسى که در خدا شک مى کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى بیند (و مى تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ، ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پى ببرد)»; (وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ، وَهُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّهِ). آرى عالم هستى سراسر آیینه وجود حق است و مخلوقات بدیع و عجیب و اسرارآمیز و جالب هر کدام به تنهایى براى پى بردن به وجود آن مبدأ عالم و قادر کافى است. به ویژه در عصر و زمان ما که علوم گسترش پیدا کرده و شگفتى هاى بسیار بیشترى از عالم خلقت نمایان گشته، خدا شناسى از هر زمانى آسان تر است. در هر گوشه و کنار از جهان، در گیاهان، حیوانات وحش، پرندگان، ماهیان دریاها، ساختمان بدن انسان و گیاهان ذره بینى آثار عظمت او به روشنى دیده مى شود و راه را براى خداشناسى هموار مى سازد. گاه در گوشه و کنار جهان موجوداتى به چشم مى خورد که اگر انسان روزها و ماه ها درباره آن بیندیشد و از آن پى به عظمت آفریننده اش ببرد بجاست. مناسب است در اینجا دو سه نمونه از آن را طبق نقل بعضى از دائرة المعارف هاى معروف جهان ذکر کنیم. در دائرة المعارفى به نام فرهنگ نامه مى خوانیم: «هیچ گلى در گل فروشى ها زیبایى «گل ثعلبى» را ندارد و کمتر گلى است که پس از چیده شدن به اندازه گل ثعلبى دوام داشته باشد. این گل ها در زمین نمى رویند بلکه روى شاخه هاى درختان و قارچ ها پرورش پیدا مى کنند و آب و غذاى خود را از آنها مى گیرند. جالب این که دانه گل ثعلبى به قدرى کوچک است که تنها با میکروسکوپ دیده مى شود. باد این دانه ها را در هوا پراکنده مى سازد. هر گاه روى قارچ ها بنشینند مى توانند آب و غذا از آنها جذب کرده و رشد کنند. گل فروشى ها ثعلبى ها را در گرم خانه روى قارچ هاى کمک کننده پرورش مى دهند و اگر تعجب نکنید چهار تا هشت سال طول مى کشد تا دانه ثعلبى به ثمر بنشیند». در همان کتاب مى خوانیم «آگاو» گیاهى است که در ایالت هاى مکزیک و ایالت ها جنوبى آمریکا مى روید. برگ هاى بسیار ضخیمى دارد بعضى آن را گیاه صد ساله مى نامند وقتى این گیاه آماده گل دادن مى شود ساقه بلندى پیدا مى کند به قطر سى سانتى متر و طول شش متر و صدها گل بر آن ظاهر مى شود و گیاه بعد از پژمرده شدن گل ها مى میرد و در عمرش فقط یک بار گل مى دهد. در بیابان هاى مکزیک ده سال طول مى کشد تا گل دهد ولى در گرم خانه ها گهگاه ممکن است صد سال طول بکشد تا گل دهد! این عمر طولانى براى آن است که در این مدت گیاه آب و غذاى کافى در خود ذخیره مى کند تا بتواند آن میله بلند و قطور و آن همه گل را ظاهر سازد. در همان کتاب و دائرة المعارف دیگرى آمده است که در روى زمین درختان عظیمى وجود دارد که طول بعضى از آنها به پنجاه متر مى رسد و قطرشان به دوازده متر. اگر بخواهند از چوب آنها خانه چوبى بسازند براى یک دهکده مى توانند خانه سازى کنند! فراموش نکنیم که این درخت عظیم روزى یک دانه کوچکى بوده اما دست قدرت پروردگار نیرویى در آن ذخیره کرده بود که مى توانست این گونه رشد کند و به این عظمت برسد. کوتاه سخن این که در اطراف ما و همه جهان آثار عظمت و قدرت او نمایان است; چشم بینا و گوش شنوا مى خواهد تا آثار توحید را در جبین آنها ببیند و پیام تسبیح آنها را بنشنود. سپس امام در چهارمین جمله مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که مرگ را فراموش مى کند با این که مردگان را با چشم خود مى بیند»; (وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ وَهُوَ یَرَى الْمَوْتَى). مرگ یعنى پایان همه چیز در دنیا و جدا شدن از تمام مقام ها و اموال و ثروت ها و تعلقات دنیوى و از همه مهم تر بسته شدن پرونده عمل انسان به گونه اى که نمى تواند حسنه اى بر حسنات یا سیئه اى بر سیئات خود بیفزاید. در یک عبارت کوتاه، مرگ مهم ترین حادثه زندگى انسان است; ولى عجب این که بسیارى از افراد آن را به دست فراموشى مى سپارند در حالى که بستگان و عزیزان و دوستان و همشهریان خود را بارها مى بینند که آنها را به سوى دیار اموات مى برند. این غفلت و فراموش کارى راستى حیرت انگیز است. به خصوص این که بسیارى از مردگان کسانى هستند که از ما جوان تر یا قوى تر و سالم تر و گاه حتى بدون سابقه یک لحظه بیمارى راه دیار فنا را پیش گرفتند و به سوى بقاى آخرت رفتند. به همین دلیل در یکى از خطبه هاى پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «یا أیُّهَا النّاسُ إنَّ أکْیَسَکُمْ أکْثَرُکُمْ ذِکْراً لِلْمَوْتِ; اى مردم باهوش ترین شما کسى است که بیش از همه به یاد مرگ و پایان زندگى باشد». در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «ما خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ یَقیناً لا شَکَّ فیهِ أشْبَهُ بِشَکّ لا یَقینَ فیهِ مِنَ الْمَوْتِ; خداوند عزّوجلّ هیچ یقینى را که ابداً شکى در آن نیست همانند شکى که ابدا در آن یقین نیست همچون مرگ نیافریده است». این حدیث از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نیز با کمى تفاوت نقل شده است. سپس در پنجمین جمله حکیمانه اش مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که جهان دیگر را انکار مى کند در حالى که این جهان را مى بیند»; (وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ فالنَّشْأَةَ الاُْخْرَى وَهُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الاُْولَى). قرآن مجید نیز مى فرماید: «(وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الاُْولَى فَلَوْلاَ تَذکَّرُونَ); شما عالَم نخستین را دانستید، پس چرا متذکّر نمى شوید (که جهانى بعد از آن است)؟!». در این دنیا صحنه هاى معاد و زندگى پس از مرگ پیوسته دیده مى شود; درختان در فصل زمستان مى میرند یا حالتى شبیه به مرگ دارند، هنگامى که باد بهارى مىوزد و قطرات حیات بخش بارانِ بهار فرو مى افتد تولد تازه اى پیدا مى کنند و آثار حیات همه جا نمایان مى شود. بعد از شش ماه فصل پاییز که شبیه خزان عمر است فرا مى رسد و بار دیگر دوران مرگ و سپس حیات تکرار مى شود. این صحنه را بارها و بارها در عمر خود دیده ایم و بازگشت به زندگى پس از مرگ را آزموده ایم. چرا بیدار نمى شویم؟ در عالم جنین پیوسته تطورات زندگى یکى پس از دیگرى نمایان مى گردد که شبیه حیات پس از مرگ است. وانگهى خدایى که در آغاز، جهان را آفرید باز گرداندن حیات پس از مرگ براى او چه مشکلى دارد؟ از همه اینها گذشته خداوند را حکیم مى دانیم و از سویى نه نیکوکاران در این دنیا غالباً به جزاى خود مى رسند و نه بدکاران. چگونه ممکن است خداوند حکیم و عادل در جهان دیگرى نتیجه اعمالشان را به آنها ندهد؟ در ششمین و آخرین جمله حکیمانه مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که دار فانى را آباد مى کند ولى دار باقى را ترک مى نماید و به فراموشى مى سپارد»; (وَعَجِبْتُ لِعَامِر دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِک دَارَ الْبَقَاءِ). همه با چشم خود مى بینیم این جهان دار فانى است; همه روز گروهى مى میرند و گروهى به دنیا مى آیند و جاى آنها را مى گیرند. سپس همین گروه جاى خود را به گروه هاى دیگر مى دهند. کاخ هاى زیبا بر اثر گذشت زمان به ویرانه اى مبدل مى شود و باغ هاى پر از گل و گیاه روزى پژمرده خواهند شد. همه چیز در گذر است و همه چیز رو به فنا مى رود. آیا عقل اجازه مى دهد که انسان در آبادى این دار فانى بکوشد; اما سراى آخرت را که در آن حیات جاویدان است فراموش کند و گامى در طریق عمران و آبادى آن از طریق ایمان و اعمال صالح بر ندارد؟ این موارد شش گانه اى که امام(علیه السلام) از همه آنها در شگفتى فرو مى رود بخشى از تناقض هایى است که انسان در زندگى گرفتار آن است و گاه زندگى یک انسان را مجموعه اى از این تناقض ها و تضادها تشکیل مى دهد و عامل اصلى آن پیروى از هواى نفس و گوش فرا ندادن به فرمان عقل است. قرآن مجید درباره دنیا و آخرت تعبیرات بسیار پر معنایى دارد از جمله در آیه ۶۴ سوره عنکبوت مى خوانیم: «(وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ); این زندگى دنیا چیزى جز سرگرمى و بازى نیست و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مى دانستید». در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «الدُّنْیا مُنْتَقَلَةُ فانِیَةٌ إنْ بَقِیَتْ لَکَ لَمْ تَبْقَ لَها; دنیا منتقل مى شود و فانى مى گردد اگر (فرضا) براى تو باقى بماند تو براى او باقى نمى مانى». درباره حقیقت دنیا و جلوه هاى فریبنده و ناپایدار آن ذیل حکمت ۱۰۳ بحثى داشتیم. ذیل خطبه ۲۰۳ بحث دیگرى درباره دنیا آمده و در ذیل حکمت ۱۳۳ نیز بحث بیشترى خواهیم داشت.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۰۸۴