۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خلافت» ثبت شده است

حکمت ۲۰۲ نهج البلاغه ؛ واقع نگرى در مسائل سیاسى(سیاسى)

حکمت ۲۰۲ نهج البلاغه ؛ واقع نگرى در مسائل سیاسى(سیاسى)

وقد قال له طلحة والزبیر: نُبایِعُکَ عَلى أَنّا شُرَکاؤُکَ فی هذَا الاَْمْر:لاَ، وَلکِنَّکُمَا شَرِیکَانِ فِی الْقُوَّةِ وَالاِْسْتِعَانَةِ، وَعَوْنَانِ عَلَى الْعَجْزِ وَالاَْوَدِ.

امام(علیه السلام) در پاسخ طلحه و زبیر آنجا که به امام پیشنهاد خلافت شورایى کردند و گفتند با تو بیعت مى کنیم به این شرط که در حکومت شریک باشیم، فرمود: نمى شود (زیرا شرکت در خلافت معنا ندارد) شما شریک در تقویت و کمک و یار و یاور به هنگام ناتوانى و سختى و مشکلات باشید.


شرح و تفسیر

بیعت مشروط! «این کلام حکیمانه را امام(علیه السلام) در پاسخ طلحه و زبیر فرمودند آنجا که به امام پیشنهاد خلافت شورایى کردند و گفتند با تو بیعت مى کنیم به این شرط که در حکومت شریک باشیم. امام در پاسخ آنها فرمود: نمى شود (شرکت در خلافت معنا ندارد) شما شریک در تقویت و کمک و یار و یاور به هنگام ناتوانى و سختى و مشکلات باشید»; (وَقالَ(علیه السلام) وَقَدْ قالَ لَهُ طَلْحَةُ وَالزُّبِیرُ: نُبایِعُکَ عَلى أَنّا شُرَکاؤُکَ فی هذَا الاَْمْر: لاَ، وَلکِنَّکُمَا شَرِیکَانِ فِی الْقُوَّةِ وَالاِْسْتِعَانَةِ، وَعَوْنَانِ عَلَى الْعَجْزِ وَالاَْوَدِ). آیا منظور طلحه و زبیر این بود که واقعاً خلافت شورایى باشد و آنها با على(علیه السلام)شریک در تصمیم گیرى شوند. یا مقصود این بود که بخشى از قلمرو حکومت اسلامى را امام به آنها بسپارد آن گونه که از بعضى روایات استفاده مى شود؟ در بعضى از منابع معروف آمده است آن روز که زبیر با امام(علیه السلام) بیعت کرد امام به او فرمود: من از این مى ترسم که تو پیمان خود را بشکنى، عرض کرد: هرگز بیم نداشته باش تا ابد چنین کارى را نخواهم کرد. امام فرمود: آیا خداوند شاهد و گواه بر این موضوع باشد، عرض کرد: آرى. چیزى نگذشت که آن دو به امیرمؤمنان(علیه السلام) عرض کردند: مى دانى در زمان عثمان چه اندازه به ما جفا شد و او همواره طرفدار بنى امیه بود; اما اکنون که خداوند خلافت را به تو سپرده بعضى از این فرماندارى ها را در اختیار ما بگذار امام فرمود: به قسمت الهى راضى باشید تا در این باره فکر کنم. سپس افزود: آگاه باشید من کسى را در این امانت شریک مى کنم که از دین و امانت او راضى و مطمئن باشم. از سویى دیگر هنگامى که امیرمؤمنان على(علیه السلام) به معاویه نامه نوشت که مردم با من بیعت کردند تو هم از اهل شام براى من بیعت بگیر و بزرگان اهل شام را نزد من بفرست و معاویه (سخت دست پاچه شد) و نامه اى براى زبیر نوشت و او را به عنوان امیرالمؤمنین خطاب کرد و گفت: از تمام مردم شام براى تو بیعت گرفتم با سرعت به سوى کوفه و بصره برو و این دو شهر را تسخیر کن که اگر آن دو را تسخیر کنى دیگر هیچ مشکلى نخواهى نداشت. از اینجا روشن مى شود این که طلحه و زبیر به هنگام بیعت و طبق بعضى از روایات مدتى بعد از بیعت خدمت امام(علیه السلام) آمدند و گفتند: ما بیعت کرده ایم که با تو شریک باشیم منظورشان این بود که حکومت بصره و کوفه را امام به آنها بسپارد و به این ترتیب بر تمام عراق مسلط شوند و دست به دست معاویه بدهند شام را هم در اختیار بگیرند تا قسمت عمده کشور اسلام تحت سیطره آنها واقع شود. با این توضیح مى فهمیم چرا امام(علیه السلام) دست رد بر سینه آنها گذاشت و این جواب حکیمانه پرمعنا را به آنها داد. در کتاب خلفاى ابن قتیبه که از علماى مشهور اهل سنت است و در قرن سوم مى زیسته تحت عنوان رفت و آمد طلحه و زبیر نزد على(علیه السلام)چنین آمده است: بعد از تمام شدن بیعت، طلحه و زبیر نزد آن حضرت آمده عرض کردند: مى دانى براى چه با تو بیعت کرده ایم؟ فرمود: آرى براى این که گوش به فرمان من باشید و اطاعت کنید; همان بیعتى که با ابوبکر و عمر و عثمان کردید. آنها (با صراحت) گفتند: نه ما با تو بیعت کردیم که شریک تو در امر خلافت باشیم. امام(علیه السلام) فرمود: چنین نیست. بلکه شما شریک در همکارى و کمک در برابر مشکلات و رنج ها هستید. این در حالى بود که «زبیر» شک نداشت که على(علیه السلام)حکومت عراق را به او مى سپارد و حکومت یمن را به «طلحه». هنگامى که براى آنها روشن شد که على(علیه السلام)حکومتى را به آنها نمى سپارد شکایت خود را از آن حضرت آشکار ساختند «زبیر» در میان جمعیتى از قریش گفت: «هذا جَزائُنا مِنْ عَلِىّ قُمْنا لَهُ فی أمْرِ عُثْمانَ حَتّى أثْبَتْنا عَلَیْهِ الذَّنْبُ وَسَبَبْنا لَهُ الْقَتْلُ وَهُوَ جالِسٌ فی بَیْتِهِ وَکَفَى الاْمْرُ فَلَمّا نالَ بِنا ما أرادَ جَعَلَ دُونَنا غَیْرَنا; این پاداش ماست از سوى على! ما در کار عثمان به نفع او قیام کردیم و گناهکارى او را ثابت نمودیم و عوامل قتل او را فراهم ساختیم در حالى که على در خانه خود نشسته بود و ما مشکل را حل کردیم; اما هنگامى که به وسیله ما به مقصودش رسید (و حکومت را در اختیار گرفت) دیگران را بر ما مقدم داشت. از این عبارت به خوبى روشن مى شود که آنها واقعاً اهل توطئه و سیاست هاى مکارانه و دور از تقوا و پرهیزگارى بودند و این که بعضى گمان مى کنند خوب بود على(علیه السلام) مقامى به آنها مى داد تا ساکت شوند اشتباه بزرگى است; آنها نه صلاحیت و شایستگى و تقوا براى فرماندارى و استاندارى کشور اسلام داشتند و نه به آن قانع بودند. دست در دست معاویه داشتند و مى خواستند حکومت بر مسلمانان را به زور و از طریق دغل کارى به چنگ آورند و تقواى امیرمؤمنان على(علیه السلام) هرگز پذیراى چنین مطلبى نبود. در ذیل روایت بالا نیز آمده است که على(علیه السلام)هنگامى که از سمپاشى هاى طلحه و زبیر آگاه شد به ابن عباس فرمود: تو چه پیشنهاد مى کنى؟ ابن عباس گفت: من چنین فکر مى کنم که آنها عاشق حکومت اند; بصره را به زبیر بسپار و کوفه را به طلحه. امام علیه السلام خندید فرمود: واى بر تو! در کوفه و بصره مردان باشخصیت و اموال فراوانى وجود دارد که اگر آن دو به حکومت آن برسند بر گردن مردم سوار مى شوند، سفیهان را از طریق طمع و ضعیفان را با فشار و قدرتمندان را با زور تحت سیطره خود مى گیرند (و مردم را بدبخت مى کنند و چهره حکومت اسلامى را به کلى تغییر مى دهند).


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۰۳۸
حکمت ۱۹۰ نهج البلاغه ؛ معیار امامت (اعتقادى، معنوى)

حکمت ۱۹۰ نهج البلاغه ؛ معیار امامت (اعتقادى، معنوى)

وَا عَجَبَاهْ! أَ تَکُونُ الْخِلاَفَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ (لاتَکُونُ ِالصَّحَابَةِ وَ) الْقَرَابَةِ؟ قالَ الرَّضِیُ وَرُوِىَ لَهُ شِعْرٌ فی هذَا الْمَعْنى: فَإِنْ کُنْتَ بِالشُّورى مَلَکْتَ أُمُورَهُمْ *** فَکَیْفَ بِهذا وَالْمُشیرُونَ غُیَّبٌ وَإنْ کُنْتَ بِالْقُرْبى حَجَجْتَ خَصیمَهُمْ *** وَغَیْرُکَ أوْلى بِالنَّبِیِّ وَأَقْرَبٌ

امام(علیه السلام) فرمود: عجبا! آیا خلافت با همنشینى پیامبر حاصل مى شود; ولى با همنشینى و خویشاوندى حاصل نمى گردد؟ مرحوم سید مى گوید: از آن حضرت شعرى در همین زمینه نقل شده است که (خطاب به خلیفه اوّل) مى گوید: اگر تو به سبب شورا مالک امور مردم شدى این چه شورایى است که طرف هاى مشورت (امثال من و جمعى از بنى هاشم و دیگران) غایب بودند؟ و اگر از طریق قرابت با پیامبر در برابر مخالفانت استدلال کردى دیگرى (اشاره به شخص امام است) از تو به پیامبر سزاواتر و نزدیک تر است.


شرح و تفسیر

عذر واهى براى تصدّى خلافت امام(علیه السلام) در این کلام پرمعنا به سراغ استدلال هاى باطل مدعیان خلافت رفته و مى فرماید: «عجبا! آیا خلافت با همنشینى پیامبر حاصل مى شود; ولى با همنشینى و خویشاوندى حاصل نمى گردد؟»; (وَاعَجَبَاهُ! أَتَکُونُ الخِلاَفَةُ بِالصَّحَابَةِ وَالْقَرَابَةِ؟). مرحوم سید رضى بعد از روایت این کلام مى گوید: «از آن حضرت شعرى در همین زمینه نقل شده است (خطاب به خلیفه اوّل) مى گوید: (اگر تو به سبب شورا مالک امور مردم شدى این چه شورایى است که طرف هاى مشورت (امثال من و جمعى از بنى هاشم و دیگران) غایب بودند؟ و اگر از طریق قرابت با پیامبر در برابر مخالفانت استدلال کردى دیگرى (اشاره به شخص امام است) از تو به پیامبر سزاواتر و نزدیک تر است». قالَ الرَّضِیُ وَرُوِىَ لَهُ شِعْرٌ فی هذَا الْمَعْنى: فَإِنْ کُنْتَ بِالشُّورى مَلَکْتَ أُمُورَهُمْ *** فَکَیْفَ بِهذا وَالْمُشیرُونَ غُیَّبٌ وَإنْ کُنْتَ بِالْقُرْبى حَجَجْتَ خَصیمَهُمْ *** وَغَیْرُکَ أوْلى بِالنَّبِیِّ وَأَقْرَبٌ ابن ابى الحدید معتقد است که صدر این کلام (قسمت قبل از شعر) خطاب به عمر است و دو بیتى که در ذیل آن قرار دارد خطاب به ابوبکر است. (بسیارى دیگر از محققان نیز همین را پذیرفته اند) زیرا هنگامى که ابوبکر به عمر گفت: دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم عمر در پاسخ او چنین گفت: «أنْتَ صاحِبُ رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله) فِى الْمَواطِنِ کُلِّها شِدَّتِها وَرَخائِها فَامْدُدْ أنْتَ یَدَکَ; تو همراه پیغمبر در همه جا بودى در حالات شدت و سختى و آسانى تو دستت را دراز کن تا من با تو بیعت کنم». على(علیه السلام) در پاسخ این سخن مى گوید: اگر مصاحبت با پیغمبر سبب شایستگى او براى خلافت مى شود کسى که همین مصاحبت را در طول عمر پیامبر اکرم (حتى پیش از این که ابوبکر اسلام بیاورد) داشته است و افزون بر آن از خویشاوندان نزدیک پیغمبر هم بوده شایسته تر است. سپس ابن ابى الحدید مى افزاید: اما آن دو بیت شعر خطاب به ابوبکر است، زیرا ابوبکر در برابر انصار در سقیفه استدلال کرده بود که ما عترت رسول الله هستیم (و به همین دلیل براى خلافت شایسته تر از دیگران هستیم). على(علیه السلام)در برابر این استدلال مى فرماید: اگر خویشاوندى تو به پیامبر دلیل شایستگى توست غیر تو از تو به پیغمبر نزدیک تر است. البته مى دانیم نه مصاحبت با رسول الله و نه خویشاوندى با آن حضرت هیچ یک براى خلافت و جانشین او کافى نیست، بلکه خلافت پیامبر مرهون شایستگى هاى علمى و اخلاقى فراوانى است که جز در على(علیه السلام) وجود نداشت; ولى از آنجا که آنها در برابر مخالفان خود به این گونه مسائل یعنى مصاحبت و قرابت استدلال کردند امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خواهد با سخن خودشان دلیلشان را باطل کند. نخستین بیت شعرى که سید رضى در ذیل این کلام پرمعنا به آن حضرت نسبت داده و در بسیارى از کتب تاریخ و شعر و ادب نقل شده است اشاره به داستان سقیفه است که به اصطلاح گروهى از صحابه به مشورت نشستند و ابوبکر را به خلافت منصوب نمودند در حالى که اگر منظور آنها شوراى صحابه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بوده است اکثریت قاطع صحابه غایب بودند شورایى بود بسیار محدود و شتاب زده که با نقشه قبلى ترسیم شده بود. امام(علیه السلام) مى فرماید: به فرض این که خلافت نیاز به نص پیغمبر از سوى خداى متعال نداشته باشد و از طریق شورا انجام شود شوراى سقیفه هرگز صلاحیت براى این کار نداشت. بیت دوم اشاره به استدلالى است که عمر در برابر طایفه انصار داشت. آنها گفتند: ما براى خلافت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) شایسته تریم و به فرض که اصرار داشته باشید شما هم در خلافت سهیم باشید یک نفر از سوى ما و یک نفر از سوى شما امر خلافت را اداره کنند; ولى عمر براى عقب راندن گروه انصار گفت: کسى اولویت دارد که با پیغمبر(صلى الله علیه وآله) قرابت داشته باشد و ما قرابت و خویشاوندى با آن حضرت داریم نه شما. امام(علیه السلام) در برابر این سخن مى فرماید: اگر قرابت معیار اولویت باشد فرد دیگرى (اشاره به خود آن حضرت است) از ابوبکر بسیار نزدیک تر و اقرب است. امام(علیه السلام) در خطبه ۶۷ نیز به این معنا اشاره کرده مى فرماید: «آنها به شجره (درخت) استدلال کردند اما ثمره و میوه اش را ضایع نمودند; احتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ، وَأضاعُوا الثَّمَرَةَ». درباره ماجراى پرغوغاى سقیفه بنى ساعده و حوادثى که در آن گذاشت و مطالب بسیار سؤال برانگیز که در آن بود به طور مشروح در جلد سوم از همین کتاب در ذیل خطبه ۶۷ (با استفاده از مدارک و منابع معروف اهل سنت)سخن گفتیم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۲۳۷