۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرحوم حجت‌الاسلام غلامرضا فیروزیان» ثبت شده است

بزرگداشت چهره ماندگار تبلیغ در اصفهان

بزرگداشت چهره ماندگار تبلیغ در اصفهان

مراسم بزرگداشت مرحوم حجت‌الاسلام فیروزیان چهره ماندگار تبلیغی استان اصفهان ۲۴ تیرماه در مسجد سید اصفهان برگزار شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۱۹۰۰
امین ولایت؛ ویژه نامه سالگرد ارتحال حجت الاسلام فیروزیان

امین ولایت؛ ویژه نامه سالگرد ارتحال حجت الاسلام فیروزیان

نگاهی به زندگی و خدمات مرحوم فیروزیان

حجت‌الاسلام حاج شیخ غلامرضا فیروزیان در سال ۱۲۹۸ شمسی در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در تهران آغاز کرد و در همین شهر به تحصیل علوم دینی پرداخت. وی از همان دوران در جلسات مختلف مذهبی که در تهران برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد. وی در حوزه علمیه قم نیز به تحصیل علوم دینی پرداخت و در همین دوران با نواب صفوی آشنا شد.
حجت‌الاسلام فیروزیان مدتی از سوی آیت‌الله العظمی بروجردی، راهی کرمان شد و در آن شهر علاوه بر فعالیت‌های مذهبی، روزنامه «پیام حق» را منتشر و مبارزات دامنه‌داری را علیه فرقه‌های منحرف و خوانین ظالم آن منطقه آغاز کرد. وی در سال ۱۳۲۷ به جزیره قشم تبعید شد. حجت‌الاسلام فیروزیان در سال ۱۳۳۰، از طرف آیت‌الله کاشانی به کردستان، آذربایجان و خوزستان رفت، زیرا در آن زمان انگلیسی‌ها برای جلوگیری از ملی شدن صنعت نفت، تحریکاتی در مناطق مرزی ایران به ویژه در کردستان به راه انداخته بودند.

وی در ۳۰ تیرماه ۱۳۳۱ در اصفهان دستگیر شد و پس از شهادت نواب صفوی، فعالیت‌های مبارزاتی و مذهبی وی در اصفهان متمرکز شد.
حجت‌الاسلام فیروزیان با آغاز نهضت امام خمینی(ره) به این نهضت پیوست و به طرفداری از نهضت اسلامی فعالیت‌های چشمگیری داشت. و ۱۹ خرداد سال ۴۳ دستگیر و بعد از آن ممنوع المنبر شد.بعد از دستگیری و تبعید امام خمینی از ایران، حجت‌الاسلام فیروزیان در کنار مرحوم آیت‌الله خادمی در اصفهان فعالیت‌های فرهنگی متعددی انجام ‌داد.
مرحوم حجت‌الاسلام فیروزیان پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای تبلیغ دینی و مذهبی به مازندران، دشت مغان، گرگان و نواحی دیگر آن منطقه عزیمت کرد.
مرحوم فیروزیان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، علاوه بر فعالیت‌های متعدد فرهنگی و مذهبی، نقش تاثیرگذاری در همکاری با دیگر نهادهای انقلابی در جت خدمات رسانی به مناطق محروم نقاط مختلف کشور ایفا کرد که از جمله تلاش‌های وی در جهت ساخت، مسجد و کتابخانه در آن مناطق بود. وی در همین دوران با ابلاغ مرحوم علی اکبر پرورش، وزیرآموزش و پرورش وقت، مسئولیت بررسی مشکلات و مسائل مدارس بعضی استان‌های کشور و حتی مدارس ایرانی در کشورهای هند، پاکستان، ترکیه و سوریه را برعهده گرفت.
حجت‌الاسلام فیروزیان که به‌عنوان چهره ماندگار تبلیغی استان اصفهان انتخاب شده بود، روز پنجشنبه ۲۲تبرماه ۱۳۹۶ در سن ۹۸ سالگی دارفانی را وداع گفت. مراسم تشییع پیکر این روحانی وارسته روز جمعه ۲۳ تیرماه ۹۶ با حضور اقشار مختلف مردم و مسئولان بعد از اقامه نماز جمعه در اصفهان برگزار شد.

نگاهی به زندگی و خدمات مرحوم حجت‌الاسلام محمدرضا فیروزیان

روایت شیخ غلامرضا فیروزیان از ملاقات‌های خود با رهبر معظم انقلاب

خاطرات مبارزاتی را که چند سال(حدود۱۳۲۶ تا ۱۳۳۲) علیه خوانین مقتدر شیخیه و حزب توده در کرمان تا حصول موفقیت‌های خدماتی و سیاسی به نفع اکثریت فقیر و زجرکشیده داشتم، منعکس کرده‌ام. خبر این فعالیت‌ها به اطراف و اکناف کشور و نیز علما وفضلای آن می‌رسد و عده زیادی از آن اطلاع می‌یافتند.آغاز ارتباط اینجانب با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (حفظه‌الله) نیز از این طریق حاصل شد که به مواردی از آن اشاره می کنم:

اولین ملاقات با آیت‌الله العظمی خامنه‌ای 

پس از موفقیت‌های حاصله بعد از چند سال مبارزه با قلم در روزنامه«پیام حق»(که صاحب امتیازش خودم بودم)و با سخنرانی‌ها و فعالیت‌های مداوم در نقاط مختلف استان کرمان- با پیروزی در انتخابات مجلس شورا و آمدن استانداران و مسئولان مردمی ادارات بدون وابستگی به خوانین و دربار و در نهایت رفتن و ترک خان بزرگ ابوالقاسم‌خان رئیس فرقه‌ شیخیه‌ کرمان- آنجا را ترک گفتم و به تهران آمدم. با فروش منزلی کوچک‌تر که در تهران داشتم خانه‌ای در محله‌ای جوبشور قم تهیه کرده و در آن مستقر شدم. پیغامی به من رسید که آقای خامنه‌ای قصد دیدن مرا دارند. پرسیدم:« آقای خامنه‌ای کیست؟» گفت:«یکی از طلاب». گفتم:« تشریف بیاورند». روز و ساعت مقرر، چند نفر روحانی که جلوتر از همه‌ آنها سید جوانی که قد بلندتر از بقیه‌ بود و در طول مدت حضور در منزل می‌دیدم مورد احترام همراهان است وارد شد. پس از ورود با چهره باز سلام کرد و سلام کردند و جواب شنیدند. پس از دست دادن و تعارفات معمولی وارد اتاق شدند. سید جوان که سنش بیش از ۲۳ یا ۲۴ سال به نظر نمی‌رسید و من آن موقع حدود۳۶ یا ۳۷ سال داشتم، دوباره با چهره متبسم و خوشرویی و مهربانی به احوالپرسی پرداخت. پرسیدم:« من کجا خدمت شما رسیدم.» گفت:« مگر شما داماد حاج شیخ عباسعلی اسلامی نیستید؟» گفتم:« چرا». گفت:« مگر در بندر پهلوی حوزه علمیه قاسمیه نساختی؟» گفتم:« چرا». گفت:« مگر از طرف دفتر آیت‌الله بروجردی کرمان نبودی؟ مگر از طرف آیت‌الله کاشانی مدتی در کردستان نبودی؟» و چند سوال دیگر که من جواب مثبت داده و بسیار تعجب ‌کردم این سید جوان این اطلاعات را در مورد من به چه مناسبت و از کجا به دست آورده که البته همه‌ آنها را به عنوان تحسین ذکر می‌کرد. من هما‌ن‌ طور که به چهره‌ شاد او نگاه می‌کردم و به سخنانش گوش می‌دادم، با خودم گفتم این سید جوان فوق یک طلبه عادی است، گویا تنها تحصیلات علمی و دینی را برای خدمت به مردم و جامعه کافی نمی‌داند و اندیشه‌ای فوق یک محصل دینی دارد و گویا نظرات بلند خود را برای ارتقای یک جامعه‌ اسلامی با دوستانش مطرح کرده و از آنها خواسته است با پرس و جوها افرادی را که در زی‌طلبگی مصدر خدمات مفید هستند، شناسایی کنند و برای ادامه‌ کارشان( که همان سیره اجداد طاهرینش هست) مورد تشویق قرار دهند. بعد ایشان هدیه‌ای هم برای منزل نو داد که به احترامش از زیارت جامعه استفاده کردم و گفتم:«عادتکُمُ الاحسان وَ سَجیتْکُمَ الکَرم». گفت:« اگر در مصداق تشکیک نشود.» لازم به ذکر است حین نوشتن این خاطره، یک مرتبه به ذهنم خطور کرد سید جوانی که آن روز و با استعداد فوق‌العاده‌ خدا‌دادی آنگونه به فکر خدمات مهم مردمی و جامعه بود، بی‌دلیل به چنین جایگاه ارجمندی ارتقا نیافت، بلکه او ذخیره‌ الهی بود تا بعد از رحلت امام خمینی( رحمه‌الله علیه) و گذشت بیش از پنجاه و چند سال، سُکان کشتی مملکت را در دریای طوفان حوادث زمان رهبری کند و ان شاء‌الله به ساحل نجات برساند.

ملاقات دوم

چیزی به این صورت در ذهنم هست که در دوران ریاست جمهوری، ایشان به اصفهان آمدند و ملاقاتی با آیت‌الله طاهری امام جمعه‌ آن زمان اصفهان داشتند. به من خبر دادند و ملاقاتی دست داد که باز هم سوالاتی از کارهای خدماتی داشت و تشویق به فعالیت بیشتر.

ملاقات سوم
در اصفهان گروهی که روزنامه‌نگارانی هم بین‌شان بود، تصمیم به برگزاری جشنی به نام« چهارصدمین سال پایتختی اصفهان» گرفتند، مقدمات کار را هم فراهم کردند و استاندار و مسئولان برای تزئین شهر همکاری خود را اعلام داشتند. به فکرم رسید که بعد از این همه رنج و زحمت و شهید که برای براندازی سلطنت در ایران شده آیا برقراری این جشن زنده‌کردن نام سلطنت و نقض غرض نیست، لذا از علما ، وعاظ و گروهی از دوستان غیر معمم خواهش کردم تا برای متوقف کردن این جشن خدمت مقام معظم رهبری برسیم که با اجازه‌ قبلی توفیق حاصل گردید و خدمت ایشان رسیدیم. برخورد ایشان در حالی که همه روی فرش نشسته بودیم، بسیار دوستانه بود و با اینکه بعضی علمای بزرگ اصفهان مثل مرحوم آیت‌الله هاشمی بودند آیت‌الله خامنه‌ای غالباً مخاطبشان من بودم . چون هوا گرم بود عمامه را هم برداشت که شاید اجازه‌ای باشد که دیگران در محضر ایشان آزاد باشند. به هر حال طوری خودمانی و بدون توجه به مقام خود صحبت و رهنمود می‌کردند که گویا مقام خود را فراموش کرده بودند. به ایشان عرض کردم:« شما شخص یا اشخاصی برای گزارش کارها در اصفهان داشته باشید که مطالب را به عرضتان برسانند.» ایشان فرمودند:«خودتان.» الان هم جلساتی به نام پیشگامان انقلاب اسلامی به وسیله‌ همان گروه دو هفته یک بار برگزار می‌شود و اوراقی را در اطراف نواقص و کمبود و رفع آنها منتشر می‌کنند، بدون اینکه تنشی ایجاد شود.

ملاقات چهارم

موقعی که ایشان به شهرکرد آمده بودند، با حجت‌الاسلام حاج‌آقا کمال فقیه ایمانی صاحب کتابخانه‌ بزرگ حضرت‌ امیر‌المؤمنین(ع) در اصفهان خدمت ایشان رسیدیم. جمعیت مستقبلین بسیار زیاد بود. موقع صرف ناهار ایشان با حاج‌آقا کمال و من سه نفری در یک طرف سفره با هم به غذا خوردن مشغول شدیم. ایشان از لای برنج، گوشت‌ها را برمی‌داشت و روی برنج من می‌گذاشت و پس از صرف غذا، در اطراف سیستان و بلوچستان که در آنجا فعالیت داشتم سوالاتی می‌پرسید که من جواب می‌دادم و توصیه‌هایی فرمودند که بسیار مفید بود.

ملاقات پنجم
ایشان وقتی وارد زاهدان شدند، من و سردار بازنشسته‌ سپاه به نام حاج‌آقای مدیدیان که به او « پدر» لقب داده‌اند و مرد بسیار متدین و پرکار و خدمتگزار است، برای رسیدگی به ساختمان یکی از مساجد( که در روستاهای اطراف زابل بود) به آنجا رفته بودیم. غروب و موقع بازگشت وقتی به زابل رسیدیم، دیدم آقای میرشکار، فرماندار زابل مرا صدا زد و گفت:« آقای فیروزیان! کجایی از صبح تا حالا چند ماشین در چند روستا فرستادم پیدایت نکردند.» پرسیدم:« برای چه؟» گفت:« مقام معظم رهبری یک نفر روحانی سید به نام موسوی به زابل فرستاده بیشتر روز را برای ملاقات نشسته بود که آقا پیام داده به فیروزیان بگو زابل باش تا تو را ببینم.» من تعجب کردم، اولاً ایشان از کجا متوجه شدند من زابلم و ثانیاً من در مقابل انبوه جمعیت که در زابل از استقبال‌کنندگان خواهند بود چگونه قادر به انجام کاری خواهم بود؟ به فرماندار گفتم:«سلام مرا خدمت‌شان برسانید و عرض کنید فیروزیان در این منطقه مرزی که دشمنان در مقابل شیعه‌ها فعالیت‌های مذهبی دارند، گمنام برای ساخت مسجد و خدمت به شیعیان رفت و آمد دارد، اگر در خدمت شما یا در فیلمبرداری با شما باشد جزو مسئولان مملکت و شخصیت‌ها محسوب می‌شود و دیگر نمی‌تواند به طور عادی و ناشناس رفت و آمد کند.»
ولی هم من، هم همراهم و هم فرماندار از اینکه چه کاری از من ساخته است در فکر بودیم. همان سال، آخر ماه صفر در منزلی در اصفهان ایام فاطمیه را مجلس روضه داشتم. سید معممی را پای منبر خود دیدم. بعد از اتمام سخنرانی به سید سلام کردم و پرسیدم:« شما که هستید؟» گفت:«من اصفهانی هستم، به منزل پدری در همین محل برای صله‌ رحم اقوام آمدم که صدای شما را شنیدم و وارد شدم تا با شما ملاقات کنم.» گفتم:« کار شما چیست؟» گفت:« در تهران در دفتر آیت‌الله خامنه‌ای هستم و ایشان از زاهدان مرا فرستاد زابل که به شما بگویم در زابل باشید تا شما را ببینم.» پرسیدم:« از کجا می‌دانست که من زابل هستم و به علاوه من برای ایشان چه کاری قادرم انجام دهم؟» گفت:« اینکه از کجا می‌دانست شما زابل هستید نمی‌دانم، ولی فکر می‌کنم چون شما وابسته به هیچ گروه و دسته‌ای نیستید و سمت رسمی هم ندارید و در طول سال‌ها رفت و آمد در منطقه ممکن است اطلاعات خاصی داشته باشید که مسئولان ندارند یا به ملاحظاتی خودداری کنند، خواست از شما بشنود.» فکر کردم احتمالاً توضیح ایشان صحیح باشد، ولی باز در دل گفتم این مرد همان طلبه‌ هوشیار ، دلسوز و خدمتگزار است که آن روز مشوق خدمتگزاران بود و امروز بحمد‌الله خود مصدر کار و امور را رهبری می‌کند.

ملاقات ششم

اخ‌الزوجه اینجانب حجت‌الاسلام حاج‌آقا شیخ‌علی اسلامی سرپرست بنیاد بعثت برای مراسم عقد و ازدواج یکی از پسرانش از دفتر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای تقاضا کرده بود که صیغه‌ عقد را تبرکاً ایشان جاری سازند. پس از مدتی مقرر شد در منزلی که گویا برای همین کار یا حل و فصل پاره‌ای از امور دیگر اختصاص داده شده بود جمعیت اقوام، مرد و زن و تعدادی روحانی اقوام حاضر شوند. اول حجت‌الاسلام گلپایگانی نماینده‌ آقا تشریف آورد و از عروس و داماد سوال‌هایی در مورد مهریه و پاره‌ای از امور مربوطه به عمل آورد و پرونده‌ای را آماده کرد، بعد آقا تشریف آوردند. همه به احترام از جا برخاستند. ایشان روی صندلی نشستند. شال گردن بسیجی دور گردن ایشان بود. پسر چهار، پنج ساله‌ای جلو رفت و سلام کرد و گفت:« این شال گردن را به من بدهید». ایشان سر بچه را بوسیدند و شال گردن را باز کردند و به آن پسر دادند. بعد همه نشستند. ایشان از اولین روحانی نزدیک صندلی خود تک‌تک به عنوان سلام و احترام سر تکان می‌دادند. من که آخرین نفر بودم تا چشمشان به من افتاد فرمودند:« آقای فیروزیان هم تشریف دارند! چهره‌تان پیر نشان می‌دهد، ولی فعالیت‌هایتان را می‌دانم. حالا کجا تشریف دارید؟» عرض کردم:« بیشتر در زابل و اطراف آن.» ایشان مرا دعا کردند.


بخشی از مصاحبه مرحوم با خبرگزاری تسنیم

در جزیره قشم که بیشتر سنی مذهب بودند می‌رفتم و تبلیغ شیعه می‌کردم. براثر هوای مرطوب آنجا کمردردی گرفتم که شب‌ها آجر گرم می‌کردم دستمال می‌بستم و زیر کمرم قرار می‌دادم. به من می‌گفتند باید برَوی لندن و جراحی کنی در تهران و دیگر جاها نمی‌توانند معالجه‌ات کنند. شب و روز بدی را می‌گذراندم، برای اینکه وقتی آجر زیر کمر باشد خواب نیست، بدبختی است. شب شهادت حضرت زهرا علیهاسلام نزدیک شد، من به شیعیان گفتم باید مجلس عزایی برای حضرت زهرا علیهاسلام تشکیل بدهیم، گفتند: سنی‌ها نمی‌گذارند چون اکثریت داشتند، گفتم: به‌هرحال ما وظیفه شرعی خودمان را که شیعه هستیم انجام می‌دهیم اگر آن‌ها نگذاشتند دیگر مسئولیت اخلاقی و شرعی نداریم.

من اشعاری در شأن حضرت زهرا(س) گفتم که به این مضمون است:
نسیم تا سر زلف نگار می‌شکند زقلب عاشق بی‌دل قرار می‌شکند

صفای گلشن و صحرا و سوسنستان را شمیم پیرهن گل عزار می‌شکند
جلال فاطمه بین کز برای تعظیمش کمر زقامت لیل و نهار می‌شکند

برای بوسه عزتش خورشید زگردش از فلک خود مدار می‌شکند
چو بل بشر متوسل به نام زهرا شد جزای لغزش او کردگار می‌شکند

کلیم درپی ایجاد چند چشمه آب به معجزش زعصا سنگ خار می‌شکند
زبیت فاطمه جوشَد هزار چشمه علم که کوه و بحروبروجویبار می‌شکند

دل از حسین و حسن چون شکست از غم مام زچرخ امجد حق گوشوار می‌شکند
نماند قدرت فیروزیان به شرح غمی که ذوق می‌برد و ابتکار می‌شکند

من این اشعار را گفتم و شب خواب دیدم هواپیمائی که من سوارش بودم مرا وسط بیابانی پیاده کرد و رفت، دیدم یک کلبه گِلی در این بیابان بود، رفتم دیدم درون این کلبه گِلی اتاق‌هایی وجود دارد، بیرون آمدم یک دختر خانم ۱۷ یا ۱۸ ساله را دیدم که موهایش پیدا نبود ولی صورتش پیدا بود، مثل دخترهای روستایی می‌ماند، گفتم: خانم ببخشید من دزد نیستم نمی‌دانم اینجا کجاست! گفت: هرجا هستی قدمت سرچشم است. ناگهان یک زن را دیدم از پشت آن کلبه آمد، آن دختر گفت: من کنیز ایشان هستم، ایشان فاطمه زهراست. خوشحال شدم ایشان لطف کردند به من. از خواب بیدار شدم، شب بعد که این آجر را داغ کردم و زیر کمرم بستم و خوابیدم که بعد از خواندن این اشعار در مجالس بود خواب دیدم در یک بیابانی راه می‌روم، ۲ نفر جلوی من بودند، من تند می‌رفتم و آن ۲ آهسته راه می‌رفتند، کم‌کم به آنان رسیدم، دیدم یکی از آنان برگشت و شال سبزی به من داد و گفت: این را به کمرت ببند. در عالم خواب بستم به کمرم، بیدار شدم دیدم کمر درد ندارم، درحالی‌که گفته‌ بودند باید بروی لندن برای معالجه! الان هم که حدود ۳۶ سال از آن ماجرا می‌گذرد کمرم حتی سرما هم نمی‌خورد. که از برکت اهل‌بیت(ع) است.


گزیده تصاویر


پیام تسلیت مدیرکل تبلیغات اسلامی استان اصفهان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۱۹۳۴