۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مصائب» ثبت شده است

حکمت ۲۱۱ نهج البلاغه ؛ ارزش هاى اخلاقى (اخلاقى،اجتماعى،اقتصادى)

حکمت ۲۱۱ نهج البلاغه ؛ ارزش هاى اخلاقى (اخلاقى،اجتماعى،اقتصادى)

الْجُودُ حَارِسُ الاَْعْرَاضِ، وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیهِ، وَالْعَفْوُ زَکَاةُ الظَّفَرِ، وَالسُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ، وَالاِسْتِشَارَةُ عَیْنُ الْهِدَایَةِ. وَقَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْیِهِ. وَالصَّبْرُ یُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ، وَالْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ. وَأَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى. وَکَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ! تَحْتَ هوَى أَمِیرٍ وَمِنَ التَّوْفِیقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ، وَالْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ وَلاَ تَأْمَنَنَّ مَلُولاً.

امام علیه السلام فرمود : بخشش حافظ آبروهاست و حلم دهان‌بند سفیه است و زکات پیروزى، عفو است ودورى و فراموشى کیفر پیمان‌شکنان است و مشورت عین هدایت است و آن کس که به رأى خود قناعت کند خویشتن را به خطر افکنده است و صبر با مصائب مى‌جنگد و جزع و بى‌تابى به حوادث دردناک زمان کمک مى‌کند و برترین بى‌نیازى ترک آرزوهاست و چه بسیار عقل‌ها که در چنگالِ هوا و هوس‌ هاى حاکم بر آنها اسیرند و حفظ تجربه‌ها بخشى از موفقیت است و دوستى، نوعى خویشاوندى اکتسابى است و به انسانى که ملول و رنجیده خاطر است اعتماد مکن.


شرح و تفسیر

مجموعه اندرزهاى گرانبها امام(علیه السلام) در این مجموعه اندرزهاى گرانبها که هر کدام از آن ها گوهر پرارزشى است، به بخش هاى مهمى از فضایل اخلاقى اشاره فرموده است; همان فضایلى که دنیا و آخرت انسان را آباد مى کند و جامعه بشرى را از گرفتار شدن در امواج بلا حفظ مى نماید. این مجموعه در سیزده جمله بیان شده است. نخست مى فرماید: «بخشش حافظ آبروهاست»; (الْجُودُ حَارِسُ الاَْعْرَاضِ). روشن است که بسیارى از مردم به علّت حسد یا تنگ نظرى، در مقام عیب جویى بر مى آیند و به بهانه هاى مختلف آبروى اشخاص را بر باد مى دهند; ولى هنگامى که انسان دستش به جود و بخشش باز باشد، عیب جویان ساکت مى شوند و حاسدان خاموش مى گردند. مرحوم «شوشترى» در شرح نهج البلاغه خود در اینجا دو جمله جالب از بعضى از اندیشمندان نقل کرده است در یک مورد چنین آورده: «کَفى بِالْبَخِیلِ عاراً أنّ اسْمَهُ لَمْ یَقَعْ فی حَمْد قَطُّ وَکَفى بِالْجَوادِ مَجْداً أنّ اسْمَهُ لَمْ یَقَعْ فی ذَمّ قَطُّ; این عار و ننگ براى بخیل کافى است که هرگز هیچ کس او را نمى ستاید و این مجد و بزرگوارى براى سخاوتمند کافى است که هرگز نام او در مذمتى واقع نمى شود». در موردى دیگر از اندیشمندى نقل مى کند که مى گفت: «لا أرُدُّ سائِلاً إمّا هُوَ کَریمٌ اَسُّدُ خَلَّتَهُ اَوْ لَئیمٌ أشْتَری عِرْضی مِنْهُ; من هیچ درخواست کننده اى را رد نمى کنم; یا آدم خوب و نیامندى است که نیازمندى اش را برطرف کرده ام و یا انسان لئیم و پستى است که آبرویم را به این وسیله حفظ کرده ام». آن گاه امام در دومین جمله از این کلام حکیمانه مى فرماید: «حلم دهان بند سفیه است»; (وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیهِ). «فدام» به معناى دهان بند و گاه به معناى پارچه اى است که مایعى را با آن صاف مى کنند و در اینجا همان معناى اول اراده شده است. در مورد عکس العمل در مقابل سخنان ناموزون سفیهان و ایرادهاى بى دلیل آنان و توقعات بى جاى آنها در قرآن و احادیث دستور به حلم داده شده است که در بحث هاى گذشته نیز درباره آن سخن گفته شد. امام(علیه السلام) در اینجا تعبیر زیبایى را به کار برده و آن تعبیر «فدام» و دهان بند است. گاه حیواناتى را که گاز مى گیرند یا غذاهایى را که نباید بخورند مى خورند دهان بند مى زنند. بهترین راه مقابله با سفیهان استفاده از دهان بند حلم است و گرنه گفتن یک جمله در برابر آنها گاه سبب مى شود ده جمله ناموزون دیگر بگویند و اضافه بر آن، انسان با این گفتوگو هم سطح آنها قرار مى گیرد و ارزش خود را از دست مى دهد. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که مى فرماید: «إنَّ مَنْ جاوَبَ السَّفیهَ وَکافَئَهُ قَدْ وَضَعَ الْحَطَبَ عَلَى النّارِ; کسى که با سفیه مقابله کند و پاسخ او را دهد گوئى هیزم بر آتش مى نهد». در حدیث دیگرى که از امیرمؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم نقل شده است مى خوانیم: «اَلْحِلْمُ حِجابٌ مِنَ الاْفاتِ; حلم حجابى است در برابر آفت ها». (و یکى از آفت ها مزاحمت هاى سفیهانه است). در سومین نکته مى فرماید: «زکات پیروزى عفو است»; (وَالْعَفْوُ زَکَاةُ الظَّفَرِ). به یقین، هر موهبتى که از سوى خدا به انسان داده مى شود زکاتى دارد; یعنى بهره اى از آن باید به دیگران برسد. پیروزى نیز موهبت بزرگى است و بهره اى که از آن به دیگران مى رسد عفو از دشمن خطاکار است. البته بارها گفته ایم این عفو در جایى مطلوب است که باعث جسور شدن شخص خطاکار نگردد. در حکمت یازدهم همین معنا به صورت دیگرى آمده بود: «إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ; هنگامى که بر دشمنت پیروز شدى عفو را شکرانه این پیروزى قرار بده» البته اداى زکات هم نوعى شکرگزارى است. در چهارمین نکته مى فرماید: «دورى و فراموشى کیفر پیمان شکنان است»; (وَالسُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ). «سُلُوّ» (بر وزن غلو) به معناى فراموش کردن و غافل شدن و تسلى خاطر پیدا کردن است. در برابر کسانى که پیمان خود را با انسان مى شکنند دو گونه عکس العمل ممکن است نشان داد: نخست اقدام متقابل و پیمان شکنى در مقابل پیمان شکنى و به بیان دیگر درگیرى و ادامه مبارزه و جنگ است و راه دیگر این که انسان آنها را از صفحه زندگى خود حذف کند و براى همیشه به فراموشى بسپارد و این مجازاتى است سنگین تر براى این افراد، زیرا نه تنها یک دوست وفادار را از دست داده اند، بلکه دیگران هم که از این رخداد باخبر شوند از پیمان شکن فاصله مى گیرند. در پنجمین نکته به مسئله مهم سرنوشت ساز انسان ها اشاره مى کند و مى فرماید: «مشورت عین هدایت است»; (وَالاِسْتِشَارَةُ عَیْنُ الْهِدَایَةِ). مى دانیم مشورت سبب راه یافتن به مقصود است; ولى تعبیر به «عین» خواه به معناى اتحاد باشد، یا به معناى چشم و یا چشمه، نشان مى دهد که رابطه بسیار نزدیکى میان مشورت و هدایت است. چرا چنین نباشد در حالى که مشورت عقول دیگران را به عقل انسان مى افزاید و انسان از تجارب و اطلاعات دیگران بهره ها مى گیرد که بر هیچ کس پوشیده نیست. در بحث هاى گذشته نیز کرارا درباره اهمیت مشورت و تأکید قرآن و روایات اسلام بر آن سخن گفته ایم. (به شرح حکمت ۱۶۱ و ۱۱۳ و ۵۴ و عهدنامه مالک اشتر (۵۳) و غیر آن مراجعه شود). در ششمین نکته نکته پنجم را به نحو دیگرى تأکید مى کند و مى فرماید: «آن کس که به رأى خود قناعت کند خویشتن را به خطر افکنده است»; (وَقَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْیِهِ). زیرا ضریب خطا در یک انسان بسیار زیاد است; خطاهایى که گاه آبروى وى را بر باد مى دهد، یا اموال انسان را آتش مى زند و یا جان او را به خطر مى افکند; ولى ضریب خطا در کسانى که اهل مشورتند هر اندازه طرف هاى مشورت بیشتر و آگاه تر باشند کمتر است. چرا انسان خود را از این نعمت خداداد که هزینه اى نیز بر دوش او ندارد محروم سازد. درباره خطرات استبداد به رأى که تعبیر دیگرى از استغناى به رأى است نیز در روایات اسلامى و بحث هاى گذشته نهج البلاغه مطالب قابل توجهى ذکر شده است (به شرح حکمت ۱۶۱ از همین کتاب مراجعه شود). در هفتمین نکته مى فرماید: «صبر با مصائب مى جنگد»; (وَالصَّبْرُ یُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ). «حدثان» به معناى حوادث ناراحت کننده و ناگوارى است که در زندگى انسان خواه ناخواه رخ مى دهد و هر کس به نوعى به یک یا چند نمونه از این حوادث گرفتار است. آنچه مى تواند تأثیر این حوادث را بر وجود انسان خنثى کند تا از پاى در نیاید همان صبر و شکیبایى و استقامت است. و در مقابل آن جزع و بى تابى است که امام(علیه السلام) در هشتمین نکته به آن اشاره کرده مى فرماید: «جزع و بى تابى به حوادث دردناک زمان کمک مى کند»; (وَالْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ). اشاره به این که گذشت زمان قواى انسان را تدریجاً تحلیل مى دهد و هر نفسى قدمى به سوى مرگ است; ولى جزع و بى تابى سبب تشدید آثار آن مى شود اى بسا عمر هفتاد ساله را به نصف تقلیل مى دهد، بنابراین همان گونه که صبر و شکیبایى با حوادث تلخ مى جنگد و انسان را در برابر آنها استوار مى دارد جزع و بى تابى به کمک آن حوادث مى شتابد و آثار آن را در وجود انسان عمیق و عمیق تر مى سازد. در کلام حکمت آمیز ۱۸۹ این جمله پرمعنا آمده بود که مى فرمود: «مَنْ لَمْ یُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ; کسى که صبر و شکیبایى او را نجات ندهد جزع و بى تابى او را هلاک خواهد ساخت». در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «لَوْ لا أَنَّ الصَّبْرَ خُلِقَ قَبْلَ الْبَلاءِ یَتَفَطَّرُ الْمُؤمِنُ کَما تَتَفَطَّرُ الْبیضَةَ عَلَى الصَّفا; اگر صبر و شکیبایى قبل از بلا آفریده نشده بود افراد با ایمان در برابر حوادث ناگوار از هم متلاشى مى شدند همان گونه که تخم مرغ با اصابت به سنگ متلاشى مى شود». اضافه بر این آثار مادى که مترتب بر صبر و جزع مى شود از نظر معنوى نیز هلاکت دیگرى دامنگیر افرادى مى کند که در برابر حوادث بى تابى و جزع مى کنند و آن این که اجر آنها را ضایع مى سازد در حالى که صابران اجر و پاداش فراوانى دارند. در همین زمینه در روایت پرمعنایى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «إذا دَخَلَ الْمُؤمِنُ فِی قَبْرِهِ کانَتِ الصَّلاةُ عَنْ یَمِینِهِ وَالزَّکاةُ عَنْ یَسارِهِ وَالبِرُّ مُظِلٌّ (مُطِلٌّ) عَلَیْهِ وَیَتَنَحَّى الصَّبْرُ ناحِیَةً، فَإذا دَخَلَ عَلَیْهِ الْمَلَکانِ اللَّذانِ یَلیانِ مُسائَلَتَهُ قالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَالْبِرِّ: دُونَکُمْ صاحِبُکُمْ فَإنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ; هنگامى که فرد باایمان را در قبر مى گذارند نماز در طرف راست و زکات در طرف چپ او و کارهاى نیک مشرف بر او مى شوند و صبر در گوشه اى قرار مى گیرد و چون دو فرشته مأمور سؤال وارد مى شوند صبر به نماز و زکات و کارهاى نیک مى گوید به یارى دوستتان بشتابید اگر شما از یاریش ناتوان شدید من یاریش مى کنم». افزون بر اینها بى تابى غالباً سبب رسوایى انسان مى شود و نشان مى دهد که او آدمى کم ظرفیت و بى استقامت است به همین دلیل در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم: «قِلَّةُ الصَّبْرِ فَضیحَةٌ; کمى صبر و شکیبایى اسباب فضیحت و رسوایى است». ذکر این نکته نیز لازم به نظر مى رسد که خداى متعال براى این که انسان در برابر حوادث فوق العاده سخت از پاى درنیاید صبر را در وجود او آفریده به همین دلیل نگاه مى کنیم هنگامى که مثلا مادرى بهترین فرزند عزیزش را از دست مى دهد چنان بى تابى مى کند که خود را به زمین و دیوار مى کوبد; امّا با گذشت زمان کم کم آرامش بر او مسلط مى شود و غالباً بعد از چندین روز یا چند هفته به حال عادى در مى آید و اگر این صبر خداداد نبود و آن حالت نخستین ادامه پیدا مى کرد در مدت کوتاهى از بین مى رفت. نهمین نکته همان چیزى است که در حکمت ۳۴ آمده، مى فرماید: «برترین بى نیازى ترک آرزوهاست»; (وَأَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى). به یقین کسانى که آرزوهاى دور و دراز دارند و غالباً به تنهایى به آن نمى رسند دست حاجت به سوى این و آن دراز مى کنند و با این که ممکن است سرمایه دار بزرگى باشند همیشه نیازمند و محتاجند، چرا که دامنه آرزوها بسیار گسترده است، حال اگر انسان خط باطل بر این آرزوهاى دور و دراز بکشد ثروتمند و سرمایه دار معتبرى خواهد شد، زیرا به هیچ کس محتاج نخواهد بود. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «تَجَنَّبُوا الْمُنى فَإنَّها تُذْهِبُ بَهْجَةَ ما خُوِّلْتُمْ وَتَسْتَصْغِرُونَ بِها مَواهِبَ اللهِ تَعالى عِنْدَکُمْ وَتُعْقِبُکُمُ الْحَسَراتِ فِیما وَهَّمْتُمْ بِهِ أنْفُسَکُمْ; از آرزوهاى دور و دراز بپرهیزید که شادابى و نشاط نعمت هایى را که به شما داده از بین مى برد و به سبب آن مواهب الهى در نزد شما کوچک مى شود و حسرت فراوانى به سبب اوهام باطله اى که داشته اید به شما دست مى دهد». آن گاه در دهمین نکته به سراغ غلبه هواپرستى بر بسیارى از انسان ها رفته مى فرماید: «چه بسا عقل ها که در چنگالِ هوا و هوس هاى حاکم بر آنها اسیرند»; (وَکَمْ مِنْ عَقْل أَسِیر تَحْتَ هَوَى أَمِیر). مى دانیم خداوند دو نیرو به انسان بخشیده است: یکى نیروى عقل که خوب و بد را با آن تشخیص مى دهد و راه و چاه را مى شناسد و دیگرى انگیزه هاى مختلف نفسانى است که آن هم در حد اعتدال براى بقاى انسان ضرورى است; خواه علائق جنسى باشد یا علاقه به مال و ثروت و مقام و قدرت; اما هنگامى که این انگیزه ها طغیان کنند و به صورت هوا و هوس سرکش درآیند، عقل را در چنگال اسارت خود مى گیرند به گونه اى که گاه از تشخیص واضح ترین مسائل باز مى ماند و گاه دست به کارهایى مى زند که یک عمر باید جریمه و کفاره آن را بپردازد. به همین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامى هشدار زیادى به این موضوع داده شده است. قرآن مجید مى گوید: «(أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلا تَذَکَّرُونَ); آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر این که شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده اى قرار داده است؟! با این حال، غیر از خدا چه کسى مى تواند او را هدایت کند؟! آیا متذکّر نمى شوید؟!». در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «غَلَبَةُ الْهَوى تُفْسِدُ الدِّینُ وَالْعَقْلَ; غلبه هواى نفس هم دین انسان را فاسد مى کند و هم عقل او را». نیز در حدیث دیگرى در همان کتاب از همان بزرگوار نقل شده است که فرمود: «حَرامٌ عَلى کُلِّ عَقْلِ مَغْلُول بِالشَّهْوَةِ أنْ یَنْتَفِعَ بِالْحِکْمَةِ; بر تمام عقل هایى که در چنگال شهوت اسیرند حرام است که از علم و دانش بهره مند شوند». به یقین عقل ها متفاوت اند; بعضى به اندازه اى نیرومندند که هیچ انگیزه اى از هواى نفس نمى تواند بر آن چیره شود و گاه چنان ضعیف است که با مختصر طغیان شهوت از کار مى افتد، همان گونه که هواى نفس نیز درجات و مراتب مختلفى دارد و بدترین چیز آن است که حاکمان یک جامعه عقلشان در اسارت هواى نفسشان قرار گیرد و جامعه را به سوى بدبختى پیش برند و دین و دنیاى مردم را ملعبه هواى نفس سازند. در این زمینه مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود داستان عجیب و تکان دهنده اى از ابن خلکان در کتاب وفیات الاعیان در شرح حال قاضى ابویوسف که از علماى اهل سنت و از دوستان ابوحنیفه بود نقل مى کند که عیسى بن جعفر (از فرزندان منصور دوانیقى) کنیز بسیار زیبایى داشت که هارون الرشید دلباخته او شد. هارون از عیسى خواست که آن کنیز را به او ببخشد یا بفروشد. عیسى که علاقه مند به آن کنیز بود نپذیرفت و گفت: من سوگند یاد کرده ام به طلاق و عتاق (منظور طلاق همه همسران و آزادى تمام بردگان خود) و صدقه دادن جمیع اموالم اگر آن را به کسى بفروشم یا ببخشم. (اهل سنت معتقد بودند که اگر کسى چنین سوگندى یاد کند و مخالفت کند تمام اموال او صدقه مى شود و تمام زنانش از او جدا و کنیزان و غلامانش آزاد مى گردند مطلبى که در فقه شیعه شدیداً با آن مخالفت شده است). هارون الرشید او را تهدید به قتل کرد او تسلیم شد ولى مشکل قسم بر فکر او سنگینى مى کرد. هارون گفت: من مشکل را حل مى کنم. به دنبال ابویوسف فرستاد و گفت: یک راه حل شرعى براى این مسئله پیچیده جهت من پیدا کن. ابویوسف به عیسى بن جعفر گفت: راه حلش این است که نصف آن را به هارون ببخشى و نصف آن را به او بفروشى و در این صورت مخالفتى با سوگندت نکرده اى، زیرا نه تمامش را فروخته اى و نه تمامش را بخشیده اى. عیسى بن جعفر این کار را انجام داد (و نیمى از آن کنیز را به صد هزار دینار به هارون فروخت و نیم دیگر را به او بخشید) و کنیز را براى هارون الرشید بردند در حالى که هنوز در مجلس خود نشسته بود. هارون به ابویوسف گفت: یک مشکل دیگر باقى مانده است. ابویوسف گفت: کدام مشکل؟ گفت: این کنیز قبلاً با صاحبش آمیزش داشته و باید یکبار عادت ماهانه شود و پاک گردد (تا عده او به سر آید) سپس اضافه کرد: به خدا سوگند (چنان دیوانه این کنیزم که) اگر امشب را با او به سر نبرم روح از تنم جدا مى شود. ابو یوسف گفت: آن هم راه دارد. او را آزاد کن و سپس او را بعد از آزادى به عقد خود درآور، زیرا فرد آزاد عدّه اى ندارد. هارون او را آزاد کرد و او را به نکاح خود درآورد (و با نهایت تأسف) تمام اینها در یک ساعت قبل از آنکه هارون الرشید از جاى خود برخیزد انجام شد. آرى هم حاکمان هواپرست و هم مفتیان دنیاپرست این گونه با احکام خدا بازى مى کردند. سپس در یازدهمین نکته به مسئله مهم دیگرى اشاره کرده مى فرماید: «حفظ تجربه ها بخشى از موفقیت است»; (وَمِنَ التَّوْفِیقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ). منظور از تجربه در اینجا مفهوم عام آن است و تجربه هاى شخصى و تجارب دیگران را شامل مى شود و تعبیر به «مِنَ التَّوفِیقِ» اشاره به این است که انسان قسمت مهمى از موفقیت خود را در کارها، از تجربه هاى پیشین خود و تجارب دیگران استفاده مى کند و در واقع انباشته شدن تجربه ها بر یکدیگر سبب موفقیت در تمام زمینه هاى علمى و سیاسى و اجتماعى و اخلاقى است و آن کس که خود را از تجربه هاى دیگران بى نیاز بداند و به تجربه هاى پیشین خود اعتنا نکند به یقین گرفتار شکست هاى پى درپى خواهد شد. اساساً بعضى از علوم و دانش ها بر اساس تجربه پیشرفت کرده که نام علوم تجربى هم بر آنها نهاده اند. از کجا طبیب مى داند که فلان دارو براى فلان بیمارى مؤثر است؟ آیا جز از تجربه هاى خویش و تجربه هاى دیگران استفاده کرده است؟ امروز آزمایشگاه ها که ابزار تجربه است در سراسر دنیا در علوم مختلف برپاست و اینها تفسیر روشنى بر کلام امام(علیه السلام) است که مى فرماید: «حفظ تجربه ها بخش مهمى از موفقیت را تشکیل مى دهد». قرآن مجید بخش عظیمى از تاریخ اقوام پیشین را براى مسلمانان شرح داده است که فلسفه آن همان استفاده کردن از تجربه زندگى پیشینیان است. گاه مى فرماید: بروید آثار آنها را در نقاط مختلف زمین ببینید، و عبرت بگیرید. واژه «توفیق» در استعمالات روایات دو معنا دارد: یک معناى آن همان موفقیت در کارها است که در نکته حکیمانه بالا به آن اشاره شده و معناى دیگر آن آماده شدن وسائل اعم از معنوى و مادى است و این که دعا مى کنیم: خدایا! ما را براى کارهاى خیر توفیق عنایت کن; یعنى وسایل آن را اعم از روحانى و جسمانى فراهم نما. به یقین آنچه در اختیار ماست باید خودمان فراهم سازیم و آنها را که از اختیار ما بیرون است باید از خدا بخواهیم و این دو معنا به یک حقیقت باز مى گردند; یعنى هر دو توفیقات الهى و حفظ تجربه ها سبب موفقیت است. در روایات اسلامى درباره اهمیت تجربه تعبیرات بسیار جالبى دیده مى شود. از جمله در حدیثى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجارُبِ; عقل همان حفظ تجربه هاست». و در جاى دیگر: «اَلْعَقْلُ غَریزَةٌ تَزیدُ بِالْعِلْمِ بِالتَّجارُبِ; عقل غریزه اى (الهى) است که با علم و دانش و تجربه افزایش مى یابد». استفاده کردن از تجارب پیشینیان مخصوصاً براى زمامداران و سیاست مداران از اهم امور است تا آنجا که امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لا یَطْمَعَنَّ ... وَلا الْقَلیلُ التَّجْرِبَةِ الْمُعْجِبُ بِرَأْیِهِ فی رِئاسَة; افراد کم تجربه که تنها به آراى خود تکیه مى کنند هرگز در ریاست موفق نخواهند شد». در بحث هاى گذشته نهج البلاغه نیز بارها امام(علیه السلام)بر اهمیت استفاده از تجربه ها تأکید فرموده است; از جمله در خطبه ۱۷۶ که در آن مواعظ بسیار سودمندى آمده است، با قاطعیت مى فرماید: «وَمَنْ لَمْ یَنْفَعْهُ اللهُ بِالْبَلاءِ وَالتَّجارُبِ لَمْ یَنْتَفِعْ بِشَیء مِنَ الْعِظَةِ; آن کس که خدا او را به وسیله آزمون ها و تجربه ها بهره مند نسازد از هیچ پند واندرزى سود نخواهد برد». در عهدنامه مالک اشتر نیز بر این امر تأکید شده بود، امام(علیه السلام) در خطاب به مالک اشتر در مورد انتخاب کارمندان و اداره کنندگان حکومت مى فرماید: «وَتَوَخّ مِنْهُمْ أهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَیاءِ مِنْ أهْلِ الْبُیُوتاتِ الصّالِحَةِ وَالْقِدَمِ فِى الاْسْلامِ; و از میان آنها افرادى را برگزین که داراى تجربه و پاکى روح باشند و از خانواده هاى صالح و پیشگام و باسابقه در اسلام باشند». این در حالى است که امروزه شعارهاى زیادى در استفاده کردن از نیروى جوانان داده مى شود و متأسفانه به گونه اى تبلیغ شده که بعضى تصور مى کنند باید بزرگسالان را از صحنه حکومت و اجتماع کنار گذاشت در حالى که آنها مجموعه هاى عظیمى از تجاربند. حق مطلب این است که تجربه هاى پرارزش بزرگسالان باید با نیرو و نشاط جوانان آمیخته شود تا موفقیت قطعى حاصل شود; به طور قطع و یقین نه تنها مى توان به نیروى جوان قناعت کرد و نه تنها به تجارب بزرگسالان، بلکه این دو مکمل یکدیگرند. سپس در دوازدهمین نکته حکیمانه به اهمیت دوستان اشاره کرده مى فرماید: «دوستى، نوعى خویشاوندى اکتسابى است»; (وَالْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ). خویشاوندى گاه از طریق طبیعى مثلاً تولد دو فرزند از یک پدر و مادر حاصل مى شود که این دو به طور طبیعى برادرند; ولى گاه انسان با دیگرى که هیچ رابطه نسبى با او ندارد چنان دوست مى شود که همانند برادر یا برتر از برادر پیوند عاطفى با او پیدا مى کند. این گونه دوستى ها نوعى خویشاوندى اکتسابى است. اسلام آیین دوستى و مودت است و به مسئله دوست صالح آن قدر اهمیت داده که در حدیثى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «الصَّدیقُ أقْرَبُ الاْقارِبِ; دوست، نزدیک ترین خویشاوندان است». در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مَنْ لا صَدِیقَ لَهُ لا ذُخْرَ لَهُ; کسى که دوستى ندارد اندوخته اى (براى مبارزه با مشکلات) ندارد». تا آنجا که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم: «لَقَدْ عَظُمَتْ مَنْزِلَةُ الصَّدیق حَتّى أهْلُ النّارِ یَسْتَغیثُونَ بِهِ وَیَدْعُونَ بِهِ فِى النّارِ قَبْلَ الْقَریبِ الْحَمِیمِ قالَ اللهُ مُخْبِراً عَنْهُمْ: (فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِینَ * وَلاَ صَدِیق حَمِیم); مقام دوست بسیار والا است تا آنجا که اهل دوزخ از دوست یارى مى طلبند و او را از درون آتش دوزخ صدا مى زنند پیش از آنکه نزدیکان پرمحبت خود را صدا بزنند. خداوند در قرآن از آنها چنین خبر داده که مى گویند: (واى بر ما) ما امروز شفاعت کنندگانى نداریم و نه دوست صمیمى». سرانجام در سیزدهمین و آخرین نکته گرانبها مى فرماید: «به انسانى که ملول و رنجیده خاطر است اعتماد مکن»; (وَلاَ تَأْمَنَنَّ مَلُولاً). دلیل آن روشن است; افرادى که به هر دلیل رنجیده خاطر شده اند، نشاط عمل در آنها مرده است به همین دلیل نمى توان به آنها اعتماد کرد. آنها منتظر بهانه اى هستند تا از کار فرار کنند و هرگز نمى توان استقامت و پشتکار را که لازمه پیشرفت است از آنها انتظار داشت. مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود شرح خوبى براى این معنا ذکر کرده و آن داستان جنگ صفین است که بر اثر طولانى شدن جنگ عده زیادى ملول و رنجیده و خسته شده بودند و منتظر بهانه اى بودند تا جنگ را رها کنند از این رو به مجرد این که دشمن قرآن ها را بر سر نیزه ها کرد دست از جنگ در آستانه پیروزى اش کشیدند. گاه ملول در این جمله نورانى به افراد زودرنج تفسیر شده است. آن هم واقعیتى است که اعتماد به افراد زودرنج بسیار مشکل است، چرا که در گرماگرم کار و انجام برنامه، ممکن است از اندک چیزى آزرده خاطر شوند و همه چیز را رها سازند. هر کدام از این دو تفسیر را بپذیریم بیان واقعیت انکارناپذیرى است و جمع بین هر دو تفسیر در مفهوم کلام امام(علیه السلام) نیز مانعى ندارد. این سخن را با حدیثى از امام(علیه السلام) که تکمیل کننده کلام بالاست و در غررالحکم آمده پایان مى دهیم: «لا تَأمِنَنَّ مَلُولا وَإن تَحَلّى بِالصِّلَةِ فَإِنَّهُ لَیْسَ فِى الْبَرْقِ الْخاطِفِ مُسْتَمْتَعٌ لِمَنْ یَخُوضُ الظُّلْمَةَ; به افراد رنجیده خاطر و زودرنج اعتماد نکن، هرچند دل او را با جایزه اى به دست آورى، زیرا برق جهنده (که لحظه اى مى درخشد وخاموش مى شود) در شب تاریک قابل اعتماد نیست». * * * به راستى اگر انسان از میان تمام کلمات امام(علیه السلام)همین مجموعه فشرده حکیمانه پرمعنا را برنامه زندگى خود قرار دهد، هم در برنامه هاى مادى زندگى پیروز مى شود و هم در جنبه هاى معنوى آن، هم مى تواند فرد را اصلاح کند و هم جامعه را; ولى افسوس که همچون «برق خاطفى» این کلمات نورانى در نظر ما آشکار مى شود و چیزى نمى گذرد که آن را به فراموشى مى سپاریم و همان مسیر زندگى آمیخته با اشتباهات را ادامه مى دهیم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۸۹۰
حکمت ۱۹۱ نهج البلاغه ؛ مشکلات دنیا (اخلاقى)

حکمت ۱۹۱ نهج البلاغه ؛ مشکلات دنیا (اخلاقى)

ِنَّمَا الْمَرْءُ فِی الدُّنْیَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِیهِ الْمَنَایَا وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ؛ وَمَعَ کُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ. وَ فِی کُلِّ أَکْلَةٍ غَصَصٌ. وَلاَ یَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى، وَلاَ یَسْتَقْبِلُ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ. فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ، وَأَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ؛ فَمِنْ أَیْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ وَهَذَا اللَّیْلُ وَالنَّهَارُ لَمْ یَرْفَعَا مِنْ شَیْءٍ شَرَفاً، إِلاَّ أَسْرَعَا الْکَرَّةَ فِی هَدْمِ مَا بَنَیَا، وَ تَفْرِیقِ مَا جَمَعَا؟!

امام(علیه السلام) فرمود: انسان در این دنیا هدفى است که تیرهاى مرگ همواره به سوى او نشانه گیرى مى کند و ثروتى است که مصائب، در غارت آن شتاب دارند و بر یکدیگر سبقت مى گیرند. همراه هر جرعه اى گلوگیر شدنى و همراه هر لقمه اى (نیز) گلوگرفتنى است. انسان به نعمتى از آن نمى رسد جز با فراق نعمت دیگر. به استقبال هیچ روز از عمرش نمى رود جز این که از روز دیگرى از عمرش جدا مى شود، بنابراین ما اعوان و یاران مرگیم و جانمان هدف (عوامل) مرگبار و با این حال چگونه مى توانیم امید بقا داشته باشیم. این شب و روز هرگز ارزش چیزى را بالا نبرده جز این که پراکنده مى کنند.


شرح و تفسیر

چهره واقعى دنیا و سرانجام دنیاپرستان امام(علیه السلام) در این گفتار نورانى چهره واقعى دنیا را به همگان نشان داده و از بىوفایى و ناپایدارى و مشکلات گوناگون آن سخن مى گوید; سخنى که از جان مولا برخاسته و بر جان مى نشیند. حضرت در آن به شش نکته مهم اشاره کرده است: نخست مى فرماید: «انسان در این دنیا هدفى است که تیرهاى مرگ همواره به سوى او نشانه گیرى مى کند و ثروتى است که مصائب، در غارت آن شتاب دارند و بر یکدیگر سبقت مى گیرند»; (إِنَّمَا الْمَرْءُ فِی الدُّنْیَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِیهِ الْمَنَایَا، وَنَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ). «غرض» به معناى هدفى است که به آن تیر مى اندازند و «تَنْتَضِلُ» از ریشه «نضل» (بر وزن عزل) به معناى غلبه در مبارزه و «منایا» جمع «منیة» به معناى مرگ است. جالب اینکه در این عبارت انسان به دو چیز تشبیه شده; یکى هدفى که تیراندازان آن را نشانه مى گیرند و دیگر سرمایه اى که غارتگران آن را چپاول مى کنند. انسان آن هدف است و عوامل مرگ زا تیرهایى که به سوى او پرتاب مى شوند. وجود انسان و استعدادهاى فراوان او همان سرمایه عظیمى است که مصائب مختلف به غارت آن مى پردازند و به همین دلیل آرامش واقعى هرگز در این زندگى دیده نمى شود. چگونه انسانى مى تواند آرامش داشته باشد در حالى که دشمنانى از اطراف، او را نشانه گرفته اند و غارتگرانى اطراف خانه او جمع شده اند. در دومین نکته که در واقع تکمیل کننده نکته پیشین است مى فرماید: «همراه هر جرعه اى گلوگیر شدنى و همراه هر لقمه اى (نیز) گلوگرفتنى است»; (وَمَعَ کُلِّ جُرْعَة شَرَقٌ. وَفِی کُلِّ أَکْلَة غَصَصٌ). «شَرَق» مایه اى است که گلوى انسان را مى گیرد و «غَصَص» غذایى که گلوگیر مى شود. اشاره به این که در کنار هر لذتى از لذات دنیا خطرات و ناراحتى هایى وجود دارد; در کنار هر نوشى نیشى است و در کنار هر خوشبختى بدبختى. زندگى آمیخته با انواع مشکلات و مصائبِ از دست رفتن نیرو و توان جسمانى و بستگان و دوستان و ثروت ها و سرمایه ها. با این حال کدام عاقل مى تواند آن را به عنوان هدف اصلى خود برگزیند؟ زندگى خالى از هر گونه ناراحتى زندگى جاویدان آخرت در بهشت برین است. «(وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ); و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مى دانستند». در سوره «فاطر» آیات ۳۴ و ۳۵ مى خوانیم: «(وَقَالُوا الْحَمْدُ للهِِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ * الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لاَ یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلاَ یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ); آنها مى گویند حمد (و ستایش) براى خداوندى است که اندوه را از ما برطرف ساخت پروردگار ما آمرزنده و سپاسگزار است همان کسى که با فضل خود ما را در این سراى اقامت (جاویدان) جاى داد نه در آن رنجى به ما مى رسد و نه سستى و واماندگى». سپس در ادامه معرفى حقیقت دنیا به سومین نکته پرداخته مى فرماید: «(یکى از مشکلات مهم دنیا این است که) انسان به نعمتى از آن نمى رسد جز با فراق نعمت دیگرى»; (وَ لاَ یَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى). این نکته واقعیتى ملموس و شایان دقت و عبرت است; فى المثل کسى که فرزند ندارد واقعاً در زحمت است; اما هنگامى که خدا این نعمت را به او ارزانى مى دارد مشکلات زیادى براى نگهدارى و اداره و تربیت فرزند به سراغ او مى آید، هنگامى که مرکبى ندارد در زحمت است و وقتى صاحب مرکبى شد آسودگى هاى دیگرى را از دست مى دهد و هنگامى که نام و نشان و شهرتى پیدا مى کند به نعمتى رسیده اما نعمت هاى دیگرى را به سبب این شهرت از دست مى دهد. در واقع تمام نعمت هاى دنیا این گونه است که نعمت ها با هم جمع نمى شوند، بلکه یکى مى آید و دیگرى از دست مى رود. در چهارمین نکته که بى شباهت به نکته قبل نیست مى فرماید: «انسان به استقبال هیچ روز از عمرش نمى رود جز این که از روز دیگرى از عمرش جدا مى شود»; (وَ لاَ یَسْتَقْبِلُ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ). گرچه هر روزى از عمر نعمتى از نعمت هاى گرانبهاى الهى است ولى این نعمت از سرمایه عمر انسان برداشته مى شود و او را یک گام به مرگ نزدیک تر مى کند. این شبیه همان چیزى است که در یکى دیگر از گفتارهاى حکیمانه امام(علیه السلام)(در حکمت ۷۴ گذشت) که مى فرماید: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ; نفس هاى انسان گام هاى او به سوى پایان عمر است» بسیارند کسانى که از این نکته غافلند; گویى عمر خود را در این دنیا جاویدان مى دانند به همین سبب به سادگى روزها و ماه ها و سال هایى را به هدر مى دهند بى آنکه چیزى در برابر این سرمایه عظیم دریافت دارند. این حقیقت را قرآن مجید به صورت دیگرى بیان کرده، مى فرماید: «(وَالْعَصْرِ * إِنَّ الاِْنسَانَ لَفِى خُسْر); سوگند به عصر که انسان در زیان کارى است». چه زیانى از این بالاتر که هر روز که مى گذرد بخشى از سرمایه گرانبهاى عمر او کاسته مى شود. آن گاه در پنجمین نکته که باز در ارتباط با نکات پیشین است مى فرماید: «بنابراین ما اعوان و یاران مرگیم و جانمان هدف (عوامل) مرگبار و با این حال چگونه مى توانیم امید بقا داشته باشیم»; (فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَأَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ فَمِنْ أَیْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ). «منون» از ریشه «منّ» به معناى قطع و نقصان گرفته شده و از آنجا که مرگ عمر انسان را قطع مى کند و مایه نقصان عدد انسان ها مى گردد به آن «منون» گفته شده است. تعبیر به «أعْوانُ الْمَنُون» (یاران و کمک کاران مرگ) از این نظر است که انسان با گذراندن عمر خود گویى به مرگ خویش کمک مى کند و تعبیر به «نَصْبُ الْحُتُوف» (حتُوف جمع «حَتف» به معناى مرگ) اشاره به این است که عوامل نابودى، بیمارى ها، سیل ها، زلزله ها، جنگ ها و حادثه هاى ناگوار هر کدام جان انسان را نشانه گرفته اند و سرانجام یکى از آنها تیر خود را به هدف مى زند و به زندگى انسان پایان مى دهد و به این دلیل امام(علیه السلام) مى فرماید: با وجود این عوامل مرگبار ما چگونه امید بقا داریم؟ هیچ کس از یک روز بعد از این و یا حتى یک ساعت بعد آگاه نیست که چه سرنوشتى دارد. آیا در زمره زندگان است، یا در کنار مردگان آرمیده; خواه پیر باشد یا جوان، سالم باشد یا بیمار. حضرت در ششمین و آخرین نکته در تکمیل بحث هاى گذشته مى فرماید: «این شب و روز هرگز ارزش چیزى را بالا نبرده جز این که به سرعت باز مى گردند و آنچه را بنا کرده ویران مى سازند و هرچه را جمع کرده پراکنده مى کنند»; (وَهَذَا اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ یَرْفَعَا مِنْ شَیْء شَرَفاً إِلاَّ أَسْرَعَا الْکَرَّةَ فِی هَدْمِ مَا بَنَیَا وَتَفْرِیقِ مَا جَمَعَا). شب و روز در واقع واحدهاى زندگى انسان را تشکیل مى دهند که عمر انسان با گذشت آنها سپرى مى شود و نسبت حوادث به شب و روز (با آنکه آنها ظرف زمانند نه عامل حوادث) نوعى مجاز در نسبت است. شبیه آنچه در خطبه اى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده که مى فرماید: «وَقَدْ رَأیْتُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهارَ کَیْفَ یُبْلِیانِ کُلَّ جَدید وَیُقَرِّبانِ کُلَّ بَعید; شما مردم شب و روز را دیده اید که چگونه هرچیز نو و جدیدى را کهنه و هر دورى را نزدیک مى سازند». امیرمؤمنان(علیه السلام) با تعبیر دیگرى در خطبه ۹۰ که در جلد سوم گذشت آن را بیان فرموده و به جاى شب و روز خورشید و ماه را عامل کهنه شدن نوها و دور شدن نزدیک ها مى شمرد. (وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دائِبانِ فی مَرْضاتِهِ یُبْلِیانِ کُلَّ جَدید وَیُقَرِّبانِ کُلَّ بَعید). در یک جمع بندى از مجموع این گفتار حکیمانه مى توان چنین گفت: از آنجا که «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطیئَة» و علاقه به مادیات سرچشمه همه یا اغلب گناهان است، امام(علیه السلام) براى کاستن حب دنیا به ناپایدارى آن از تعبیرات بسیار پرمعنا در این کلام نورانى استفاده کرده است. نخست هدف بودن انسان را در برابر تیرهاى مرگ که سرانجام هر کسى است مطرح مى کند و سپس به خطراتى که در هر لحظه حیات انسان را تهدید مى کند ـ مانند گلوگیر شدن جرعه آب یا لقمه غذا ـ اشاره مى فرماید سپس به این نکته مهم توجه مى دهد که همیشه مواهب دنیا با محرومیت هایى همراه است و هرگز انسان نمى تواند تمام آنها را یکجا در اختیار بگیرد. آن گاه هشدار مى دهد که روزهاى عمر پى در پى در گذرند و هر روز، انسان گام تازه اى به سوى مرگ بر مى دارد و مهم اینجاست که از دست دادن سرمایه عمر در اختیار ما نیست; چه بخواهیم و چه نخواهیم پى در پى از ما گرفته مى شود. مجموع این سخن درس عبرتى است براى همگان تا زهد در دنیا را پیشه کنند و از حرص و آز و طمع و غرق شدن در لذات بپرهیزند و از این دنیا براى سعادت جاویدان خود در سراى آخرت بیندوزند.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۳۵۸