تلاوت تصویری
ترجمه صوتی نمایشی
"برگرفته از نرم افزار فاخر طنین وحی تولید مرکز تحقیقات رایانهای حوزه علمیه اصفهان"
تفسیر مختصر آیات صفحه ۴۱۸ قرآن کریم
سوره احزاب
محتواى سوره:
این سوره یکى از پربارترین سوره هاى قرآن مجید است، و مسائل متنوع و بسیار مهمى را در زمینه اصول و فروع اسلام تعقیب مى کند.
بحثهایى را که در این سوره آمده است مىتوان به هفت بخش تقسیم کرد:
بخش اول سر آغاز سوره است که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله را به اطاعت خداوند و ترک تبعیت از کافران و پیشنهادهاى منافقان دعوت مىکند.
بخش دوم به پارهاى از خرافات زمان جاهلیت مانند مسأله «ظهار» که آن را وسیله طلاق و جدائى زن و مرد از هم مىدانستند، و همچنین مسأله پسر خواندگى (تبنّى) اشاره کرده و قلم بطلان بر آنها مىکشد.
بخش سوم که مهمترین بخش این سوره است مربوط به جنگ احزاب و حوادث تکان دهنده آن، و پیروزى اعجازآمیز مسلمین بر کفار است.
بخش چهارم مربوط به همسران پیامبر است که باید در همه چیز الگو و اسوه براى زنان مسلمان باشند.
بخش پنجم به داستان «زینب» دختر «جحش» که روزى همسر پسر خوانده پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله «زید» بود و از او جدا شد اشاره مىکند.
بخش ششم از مسأله حجاب سخن مىگوید و همه زنان با ایمان را به رعایت این دستور اسلامى توصیه مىکند.
بخش هفتم که آخرین بخش را تشکیل مىدهد، اشارهاى به مسأله مهم «معاد» دارد، و راه نجات در آن عرصه عظیم و همچنین مسأله امانت دارى بزرگ انسان یعنى مسأله تعهد و تکلیف و مسؤولیت او را شرح مىدهد.
از آنجا که بخش مهمى از این سوره به ماجراى «جنگ احزاب» (خندق) مىپردازد این نام براى آن انتخاب شده است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
(آیه ۱)-شأن نزول:
در مورد نزول این آیه و دو آیه بعد، گفته اند: این آیات در مورد «ابو سفیان» و بعضى دیگر از سران کفر و شرک نازل شده که بعد از جنگ «احد» از «پیامبر اسلام» صلّى اللّه علیه و آله امان گرفتند و وارد مدینه شدند و خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمدند و عرض کردند: «اى محمّد! بیا و از بدگویى به خدایان ما صرف نظر کن، و بگو آنها براى پرستش کنندگانشان شفاعت مىکنند.»
این پیشنهاد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را ناراحت کرد، عمر بر خاست و گفت: اجازه ده تا آنها را از دم شمشیر بگذرانم! پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «من به آنها امان دادم چنین چیزى ممکن نیست» اما دستور داد آنها را از مدینه بیرون کنند.
این آیات نازل شد و به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور داد که به این گونه پیشنهادها اعتنا نکند.
تفسیر:تنها از وحى الهى پیروى کن!
از خطرناکترین پرتگاه هایى که بر سر راه رهبران بزرگ قرار دارد مسأله پیشنهادهاى سازشکارانه اى است که از ناحیه مخالفان مطرح مىگردد.
مشرکان «مکّه» و منافقان «مدینه» بارها کوشیدند که با طرح پیشنهادهاى سازشکارانه پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله را از خط «توحید» منحرف سازند.
اما نخستین آیات سوره احزاب نازل شد و به توطئه آنها پایان داد و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به ادامه روش قاطعانهاش در خط توحید بدون کمترین سازش دعوت نمود.
این آیات مجموعا چهار دستور مهم به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مىدهد:
دستور اول: در زمینه تقوا و پرهیزکارى است که زمینه ساز هر برنامه دیگرى مىباشد، مىفرماید: «اى پیامبر! تقواى الهى پیشه کن» (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ).
حقیقت «تقوا» همان احساس مسؤولیت درونى است و تا این احساس مسؤولیت نباشد انسان به دنبال هیچ برنامه سازندهاى حرکت نمىکند.
دستور دوم: نفى اطاعت کافران و منافقان است، مىفرماید: «و از کافران و منافقان اطاعت مکن»! (وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ).
و در پایان این آیه براى تأکید این موضوع مىگوید: «خداوند عالم و حکیم است» (إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً). اگر فرمان ترک پیروى آنها را به تو مىدهد روى علم و حکمت بىپایان اوست.
به هر حال، بعد از تقوا و احساس مسؤولیت، نخستین وظیفه، شستشوى صفحه دل از اغیار و ریشه کن نمودن خارهاى مزاحم از این سر زمین است.
(آیه ۲)- در سومین دستور مسأله بذر افشانى توحید و تبعیت از وحى الهى را مطرح کرده، مىگوید: «و از آنچه از سوى پروردگارت به تو وحى مىشود پیروى کن» (وَ اتَّبِعْ ما یُوحى إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ).
و مراقب باش و بدان «که خداوند به آنچه انجام مىدهید آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً).
بنا بر این نخست باید دیو را از درون جان بیرون راند تا فرشته در آید.
باید طاغوت زدایى کرد تا حکومت اللّه و نظام الهى جانشین آن گردد.
(آیه ۳)- و از آنجا که در ادامه این راه مشکلات فراوان است و تهدید و توطئه و کارشکنى بسیار زیاد، چهارمین دستور را به این صورت صادر مىکند:
«و بر خدا توکل کن» و از توطئههایشان نترس! (وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ).
«و همین بس که خداوند ولى و حافظ و مدافع (انسان) باشد» (وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا). اگر هزار دشمن قصد هلاکت تو را دارند، چون من دوست و یاور توام از دشمنان باکى نداشته باش.
گر چه مخاطب در این آیات شخص پیامبر است، ولى پیداست که دستورى است براى همه مؤمنان، و همه مسلمانان جهان در هر عصر و هر زمان.
(آیه ۴)- ادعاهاى بیهوده!
در تعقیب آیات گذشته که به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور مىداد تنها از وحى الهى تبعیت کند نه از کافران و منافقان، در اینجا نتیجه تبعیت از آنها را منعکس مىکند که پیروى از آنان انسان را به یک مشت خرافات و اباطیل و انحرافات دعوت مىنماید که سه مورد آن در این آیه بیان شده است.
نخست مىفرماید: «خداوند براى هیچ کس دو دل در درونش نیافریده»! (ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ).
جمله فوق معنى عمیقى دارد و آن این که انسان یک قلب بیشتر ندارد و در این قلب جز عشق یک معبود نمىگنجد، آنها که دعوت به شرک و معبودهاى متعدد مىکنند، باید قلبهاى متعددى داشته باشند تا هر یک را کانون عشق معبودى سازند! لذا در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السّلام در تفسیر این آیه مىخوانیم که فرمود:
«دوستى ما و دوستى دشمن ما در یک قلب نمىگنجد چرا که خدا براى یک انسان دو قلب قرار نداده است که با یکى دوست بدارد و با دیگرى دشمن، دوستان ما در دوستى ما خالصند همانگونه که طلا در کوره خالص مىشود هر کس مىخواهد این حقیقت را بداند، قلب خود را آزمایش کند اگر چیزى از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آمیخته است از ما نیست و ما هم از او نیستیم».
بنا بر این قلب واحد، کانون اعتقاد واحدى است و آن هم برنامه عملى واحدى را اجرا مىکند چرا که انسان نمىتواند حقیقتا معتقد به چیزى باشد اما در عمل از آن جدا شود.
قرآن سپس به خرافه دیگرى از عصر جاهلیت مىپردازد و آن خرافه «ظهار» است، آنها هنگامى که از همسر خود ناراحت مىشدند و مىخواستند نسبت به او اظهار تنفر کنند به او مىگفتند: «انت علىّ کظهر امّى تو نسبت به من مانند پشت مادر منى»! و با این گفته او را به منزله مادر خود مىپنداشتند و این سخن را به منزله طلاق! قرآن در دنباله این آیه مىگوید: «خداوند هرگز همسرانتان را که مورد ظهار قرار مىدهید مادران شما قرار نداده» و احکام مادر را، در مورد آنان مقرر نکرده است (وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللَّائِی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ).
اسلام این برنامه جاهلى را امضا نکرد، بلکه براى آن مجازاتى قرار داد و آن این که: شخصى که این سخن را مىگوید حق ندارد با همسرش نزدیکى کند تا این که کفاره لازم را بپردازد، و اگر کفاره نداد و به سراغ همسر خود نیز نیامد همسر مىتواند با توسل به «حاکم شرع» او را وادار به یکى از دو کار کند یا رسما و طبق قانون اسلام او را طلاق دهد و از او جدا شود، و یا کفاره دهد و به زندگى زناشویى همچون سابق ادامه دهد.
سپس به سومین خرافه جاهلى پرداخته، مىگوید: «و (نیز، خداوند) فرزند خواندههاى شما را، فرزند حقیقى شما قرار نداده است» (وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ).
توضیح اینکه: در عصر جاهلیت معمول بوده که بعضى از کودکان را به عنوان فرزند خود انتخاب مىکردند، و آن را پسر خود مىخواندند و به دنبال این نامگذارى تمام حقوقى را که یک پسر از پدر داشت براى او قائل مىشدند از پدر خواندهاش ارث مىبرد و پدر خوانده نیز وارث او مىشد، و تحریم زن پدر یا همسر فرزند در مورد آنها حاکم بود.
اسلام، این مقررات غیر منطقى و خرافى را به شدت نفى کرد.
لذا قرآن بعد از این جمله مىافزاید: «این سخن شماست که به دهان خود مىگویید» سخنى باطل و بىپایه (ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ).
مىگویید فلان کس پسر من است، در حالى که در دل مىدانید قطعا چنین نیست، این امواج صوتى فقط در فضاى دهان شما مىپیچد و خارج مىشود، و هرگز از اعتقاد قلبى سر چشمه نمىگیرد.
اینها سخنان باطلى بیش نیست «اما خداوند حق را مىگوید و او به راه راست هدایت مىکند» (وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ).
سخن حق به سخنى گفته مىشود که با واقعیت عینى تطبیق کند، یا اگر یک مطلب قراردادى است هماهنگ با مصالح همه اطراف قضیه باشد، و مىدانیم مسأله ناپسند «ظهار» در عصر جاهلیت، و یا «پسر خواندگى» که حقوق فرزندان دیگر را تا حد زیادى پایمال مىکرد نه واقعیت عینى داشت و نه قراردادى حافظ مصلحت عموم بود.
(آیه ۵)- سپس قرآن براى تأکید بیشتر و روشن ساختن خط صحیح و منطقى اسلام چنین مىافزاید: «آنها را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانهتر است» (ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ).
و براى رفع بهانه ها اضافه مىکند: «و اگر پدرانشان را نمىشناسید آنها برادران دینى و موالى شما هستند» (فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالِیکُمْ).
یعنى عدم شناخت پدران آنها دلیل بر این نمىشود که نام شخص دیگرى را به عنوان «پدر» بر آنها بگذارید، بلکه مىتوانید آنها را به عنوان برادر دینى یا دوست و هم پیمان خطاب کنید.
ولى از آنجا که گاه انسان بر اثر عادت گذشته، یا سبق لسان، و یا اشتباه در تشخیص نسب افراد، ممکن است کسى را به غیر پدرش نسبت دهد و این از حوزه اختیار انسان بیرون است، خداوند عادل و حکیم، چنین کسى را مجازات نخواهد کرد.
لذا در ذیل آیه مىافزاید: «اما گناهى بر شما نیست در خطاهایى که از شما سر مىزند» و بىتوجه آنها را به نام دیگران صدا مىزنید (وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فِیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ).
«ولى آنچه را از روى عمد و اختیار مىگویید» مورد حساب قرار خواهد داد (وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ).
«و خداوند، آمرزنده و رحیم است» (وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً). گذشتهها را بر شما مىبخشد، سهو و نسیان و اشتباه و خطا را مورد عفو قرار مىدهد.
(آیه ۶)- این آیه به مسأله مهم دیگرى یعنى ابطال نظام «مؤاخات» مىپردازد.
توضیح اینکه: هنگامى که مسلمانان از مکه به مدینه هجرت کردند و اسلام پیوند و رابطه آنها را با بستگان مشرکشان که در مکه بودند بکلى برید پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به فرمان الهى، مسأله عقد اخوت و پیمان برادرى را در میان آنها بر قرار ساخت. به این ترتیب که میان «مهاجران» و «انصار» (دو به دو) پیمان اخوت و برادرى منعقد شد، و آنها همچون دو برادر حقیقى از یکدیگر ارث مىبردند، ولى این یک حکم موقت و مخصوص به این حالت فوقالعاده بود.
آیه نازل شد و «نظام مؤاخات» را بطوری که جانشین نسب شود ابطال کرد و حکم ارث و مانند آن را مخصوص خویشاوندان حقیقى قرار داد.
منتهى در این آیه قبل از ذکر این نکته، به دو حکم دیگر، یعنى «اولویّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نسبت به مؤمنین»، و «بودن زنان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به منزله مادر» به عنوان مقدمه، ذکر شده است.
مىفرماید: «پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» (النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ). یعنى، پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله در مسائل اجتماعى و هم فردى و خصوصى، هم در مسائل مربوط به حکومت، و هم قضاوت و دعوت، از هر انسانى نسبت به خودش سزاوارتر است، و اراده و خواست او، مقدم بر اراده و خواست وى مىباشد.
البته پیامبر صلّى اللّه علیه و آله معصوم است و نماینده خدا جز خیر و صلاح جامعه و فرد را در نظر نمىگیرد.
«و همسران او مادران آنها [مؤمنان] محسوب مىشوند» (وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ).
البته مادر معنوى و روحانى، همانگونه که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله پدر روحانى و معنوى امت است.
این ارتباط و پیوند معنوى، تنها تأثیرش مسأله «حفظ احترام» و «حرمت ازدواج» با زنان پیامبر بود، یعنى مسلمانان حق داشتند، با دختران پیامبر ازدواج کنند، در حالى که هیچ کس با دختر مادر خود نمىتواند ازدواج کند، و نیز مسأله محرمیّت و نگاه کردن به همسران پیامبر براى هیچ کس جز محارم آنها مجاز نبود.
با این که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به منزله پدر، و همسران او به منزله مادران مؤمنین هستند، هیچگاه از آنها ارث نمىبرند، چگونه مىتوان انتظار داشت که پسر خواندهها وارث گردند.
سپس مىافزاید: «و خویشاوندان نسبت به یکدیگر، از مؤمنان و مهاجران، در آنچه خدا مقرّر داشته است اولى هستند» (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ).
ولى با این حال براى این که راه را بکلى به روى مسلمانان نبندد و بتوانند براى دوستان و کسانى که مورد علاقه آنها هستند چیزى به ارث بگذارند- هر چند از طریق وصیت نسبت به ثلث مال باشد- در پایان آیه اضافه مىکند: «مگر این که بخواهید نسبت به دوستانتان نیکى کنید» و سهمى از اموال خود را به آنها بدهید (إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً).
و در آخرین جمله براى تأکید همه احکام گذشته، یا حکم اخیر، مىفرماید:
«این حکم در کتاب (الهى) نوشته شده است» (کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً).
منبع: برگزیده تفسیر نمونه