تلاوت تصویری
ترجمه صوتی نمایشی
"برگرفته از نرم افزار فاخر طنین وحی تولید مرکز تحقیقات رایانهای حوزه علمیه اصفهان"
تفسیر مختصر آیات صفحه ۵۲۵ قرآن کریم
(آیه ۳۲)- سپس آنها را مورد شدیدترین سرزنشها قرار داده، مىگوید: «آیا عقلهایشان آنان را به این اعمال دستور مىدهد یا قومى طغیانگرند»؟ (أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ).
این گونه تهمتها و افترائات فرمان عقل آنها نیست، بلکه سر چشمه همه آنها روح عصیان و طغیانگرى است که بر این افراد غالب است.
(آیه ۳۳)- بار دیگر به یکى دیگر از تهمتهاى آنها که در حقیقت چهارمین تهمت در این سلسله اتهامات محسوب مىشود اشاره کرده، مىافزاید: «یا مىگویند: قرآن را به خدا افترا بسته، ولى آنان ایمان ندارند» (أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا یُؤْمِنُونَ).
(آیه ۳۴)- ولى قرآن مجید پاسخ دندانشکنى به آنها داده، مىفرماید: «اگر راست مىگویند (که این کلام بشر است، و ساخته و پرداخته فکر انسان پس آنها نیز) سخنى همانند آن بیاورند» (فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقِینَ).
شما هم انسانید و به گفته خود داراى هوش سرشار، و قدرت بیان، و آگاهى و تسلط بر انواع سخن، چرا گویندگان و متفکران شما قادر نیستند سخنى همانند آن بیاورند؟! جمله «فلیأتوا» (پس بیاورند ...) به اصطلاح امر تعجیزى است، و هدف آن است که عجز و ناتوانى آنها را از مقابله به مثل در برابر قرآن روشن سازد، و این همان چیزى است که در علم کلام و عقائد از آن تعبیر به «تحدّى» مىکنند، یعنى دعوت مخالفان به معارضه و مقابله به مثل در برابر معجزات.
این یکى از آیاتى است که به روشنى اعجاز قرآن را روشن مىکند، و مفهوم آن مخصوص معاصران پیامبر نیست، بلکه تمام کسانى که در همه قرون و اعصار مىگویند قرآن سخن بشر است، و بر خدا افترا بسته شده، آنها نیز مخاطب به این خطابند که اگر راست مىگویند سخنى همانند آن بیاورند.
این نداى قرآن در این آیه و آیات مشابه همواره بلند بوده است، و در طى چهارده قرن که از بعثت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مىگذرد کسى نتوانسته است به آن پاسخ مثبت گوید و این عجز عمومى گواه زنده اصالت این وحى آسمانى است.
(آیه ۳۵)- راستى حرف حساب شما چیست؟!
قرآن همچنان ادامه بحث استدلالى گذشته در برابر منکران قرآن و نبوت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و قدرت پروردگار را با یازده سؤال پى در پى ادامه مىدهد، نخست از مسأله آفرینش شروع کرده، مىگوید: «یا آنها بىهیچ آفریده شدهاند یا خود خالق خویشتند»؟! (أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ).
این عبارت کوتاه و فشرده در حقیقت اشاره به «برهان معروف علّیت» است که در فلسفه و کلام براى اثبات وجود خداوند آمده است، و آن این که عالمى که در آن زندگى مىکنیم بدون شک حادث است زیرا دائما در حال تغییر است، و آنچه در حال تغییر و دگرگونى است در معرض حوادث است، و چیزى که در معرض حوادث است محال است قدیم و ازلى باشد.
اکنون این سؤال پیش مىآید که اگر حادث است از سه حال بیرون نیست:
۱- بدون علت به وجود آمده است.
۲- خود علت خویشتن است.
۳- این جهان مخلوق خداوند واجب الوجود است که هستیش از درون ذات پاک اوست.
باطل بودن دو احتمال نخست معلوم است، زیرا وجود معلول بدون علت محال است، و گر نه هر چیز در هر شرائطى باید به وجود آید، در حالى که چنین نیست.
احتمال دوم که چیزى خودش را به وجود آورد نیز محال است، زیرا مفهومش این است که قبل از وجودش موجود باشد، و این اجتماع نقیضین است.
بنابر این راهى جز قبول احتمال سوم یعنى خالقیت واجب الوجود باقى نمىماند.
(آیه ۳۶)- این آیه به سؤال دیگرى که در باره ادعائى که در مرحله پائینتر قرار دارد پرداخته، مىگوید: «آیا آنها آسمانها و زمین را آفریدهاند»؟ (أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ).
اگر بىعلت به وجود نیامدهاند، و نیز خود علت خویش نبودهاند، آیا آنها واجب الوجود و خالق آسمانها و زمینند؟ و اگر مبدأ عالم هستى نیستند آیا خداوند امر خلقت آسمان و زمین را به آنها واگذارده؟ و به این ترتیب مخلوقى هستند که خود فرمان خلقت دارند؟
مسلما آنها هرگز نمىتوانند چنین ادعاى باطلى کنند، لذا در دنباله همین سخن مىافزاید: «بلکه آنها (جویاى) یقین نیستند» (بَلْ لا یُوقِنُونَ).
آرى آنها دنبال بهانهاى براى فرار از ایمانند.
(آیه ۳۷)- و اگر مدعى این امور نیستند و در امر خلقت نصیبى ندارند «آیا خزائن پروردگارت نزد آنهاست»؟ (أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّکَ).
تا هر کس را بخواهند «نعمت نبوت و علم و دانش» یا ارزاق دیگر بخشند، و از هر کس بخواهند دریغ دارند.
«یا بر همه چیز عالم سیطره دارند»؟! (أَمْ هُمُ الْمُصَیْطِرُونَ).
آنها هرگز نمىتوانند ادعا کنند که خزینهدار پروردگارند، و نه سلطهاى بر امر تدبیر این جهان دارند، چرا که ضعف و زبونى آنها در برابر یک حادثه، یک بیمارى و حتى یک حشره ناچیز، و همچنین نیاز آنها به ابتدائىترین وسائل زندگى، بهترین دلیل بر نفى این قدرتها از آنهاست، تنها هواى نفس و جاهطلبى و خودخواهى و تعصب و لجاج است که آنها را به انکار حقایق کشیده.
«مصیطرون» اشاره به «ارباب انواع» است که جزء خرافات پیشینیان مىباشد، آنها معتقد بودند که هر نوع از انواع جهان اعم از انسان و انواع حیوانات و گیاهان و غیر آنها داراى مدبر و مربى خاصى است که آن را ربّ النوع آن مىنامیدند، و خدا را «ربّ الأرباب» خطاب مىکردند، این عقیده شرکآمیز از نظر اسلام مردود است، و در آیات قرآن تدبیر همه جهان از آن خدا معرفى شده و او را «ربّ العالمین» مىخوانیم.
(آیه ۳۸)- مسلم است نه منکران نبوت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مشرکان عصر جاهلیت، و نه غیر آنها، مدعى هیچ یک از امور پنجگانه فوق نبودند، لذا در این آیه به مرحله دیگرى پرداخته، مىگوید: «آیا نردبانى دارند که (به آسمان بالا مىروند) و به وسیله آن اسرار وحى را مىشنوند»؟! (أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ یَسْتَمِعُونَ فِیهِ).
و از آنجا که ممکن بود آنها مدعى آگاهى از اسرار آسمان شوند قرآن بلافاصله از آنها مطالبه دلیل کرده، مىگوید: «هر کسى از آنها این ادعا را دارد (و مىگوید:
اسرار الهى را از طریق صعود به آسمان مىشنوم) دلیل روشنى بیاورد» (فَلْیَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِینٍ).
مسلما اگر چنین ادعائى داشتند از حدود حرف تجاوز نمىکرد و هرگز دلیلى بر این مطلب نداشتند.
(آیه ۳۹)- سپس مىافزاید: آیا این نسبت ناروا را که به فرشتگان مىدهند و مىگویند: آنها دختران خدا هستند قابل قبول است؟ «آیا سهم خدا دختران است و سهم شما پسران» که فرشتگان را دختران خدا مىنامید! (أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ).
اشاره به این که یکى از اعتقادات و افکار باطل آنها این بود که از دختران به شدت تنفر داشتند، و اگر با خبر مىشدند که همسرشان دخترى آورده چهره آنها از شدت اندوه و شرم سیاه مىشد، ولى با این حال فرشتگان را دختران خدا مىخواندند! بدیهى است دختر و پسر از نظر ارزش انسانى با هم تفاوتى ندارند، و تعبیر آیه فوق از قبیل استدلال به عقیده باطل طرف مخالف بر ضد خود اوست.
(آیه ۴۰)- سپس از این مرحله نیز تنزل کرده به ذکر یکى دیگر از امورى که امکان دارد وسیله بهانهجوئى آنها شود اشاره کرده، مىفرماید: «آیا تو از آنها پاداشى (در مقابل ابلاغ رسالت) مىطلبى که در زیر بار گران آن قرار دارند»! (أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ).
(آیه ۴۱)- دگر بار آنها را مورد سؤال قرار داده، مىگوید: «آیا اسرار غیب نزد آنهاست، و از روى آن مىنویسند»؟ (أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ).
اینها ادعا مىکنند پیامبر شاعرى است که در انتظار مرگ او و از هم پاشیدن شیرازه زندگى او هستیم، و با مرگش همه چیز پایان مىگیرد و دعوتش به بوته فراموشى مىافتد.
آنها از کجا مىدانند که بعد از وفات پیامبر زندهاند؟ این غیب را چه کسى به آنها گفته؟
(آیه ۴۲)- سپس به بیان احتمال دیگرى پرداخته، مىگوید: «آیا مىخواهند نقشه شیطانى براى تو بکشند؟ ولى بدانند خود کافران در دام این نقشهها گرفتار مىشوند» و طرح خداوند بالاتر از طرح آنهاست! (أَمْ یُرِیدُونَ کَیْداً فَالَّذِینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکِیدُونَ).
آیه فوق مطابق این تفسیر همانند آیه ۵۴ سوره آل عمران است که مىگوید:
«وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ و (یهود و دشمنان مسیح، براى نابودى او و آئینش) نقشه کشیدند و خداوند (براى حفظ او و آئینش) چارهجوئى کرد و خداوند بهترین چارهجویان است».
(آیه ۴۳)- و بالاخره در آخرین پرسش از آنها مىپرسد: آیا آنها خیال مىکنند حامى و یاورى دارند»؟ یا معبودى غیر خدا دارند»؟ که قول یارى به آنها داده (أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ).
سپس مىافزاید: «منزه است خدا از آنچه همتاى او قرار مىدهند» (سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ).
بنابر این هیچ کس قادر به حمایت از آنها نیست.
به این ترتیب آنها را در برابر یک بازپرسى عجیب و یک رشته سؤالات زنجیرهاى یازدهگانه قرار مىدهد، و مرحله به مرحله آنها را به عقبنشینى و تنزل از ادعاها وا مىدارد، و سپس تمام راههاى فرار را به روى آنها مىبندد، و در بنبست کامل قرار مىدهد.
(آیه ۴۴)- به دنبال بحثى که در آیات گذشته با مشرکان و منکران لجوج آمد، بحثى که براى هر انسان حقطلبى حقیقت را روشن مىساخت، در اینجا پرده از روى تعصب و لجاجت آنها برداشته، مىگوید: «آنها (چنان لجوجند که) اگر ببینند قطعه سنگى از آسمان (براى عذابشان) سقوط مىکند مىگویند: (اشتباه مىکنید، این سنگ نیست) این ابر متراکمى است» که بر زمین فرو مىریزد! (وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ).
کسانى که این قدر لجوج باشند که حقایق حسى را منکر شوند و سنگهاى آسمانى را به ابرهاى متراکم تفسیر کنند، با این که همه کس ابر را به هنگامى که نزدیک به زمین مىشود دیده که چیزى جز مجموعه بخار نیست، چگونه این بخار لطیف متراکم مىشود و تبدیل به سنگ مىگردد؟
این افراد تکلیفشان در برابر حقایق معنوى روشن است.
(آیه ۴۵)- لذا در این آیه مىافزاید: «حال که چنین است آنها را رها کن (و براى هدایت این گروه لجوج پافشارى منما) تا روز مرگ خود را ملاقات کنند» و عذابهاى الهى را که در انتظارشان است با چشم خود ببینند (فَذَرْهُمْ حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی فِیهِ یُصْعَقُونَ).
جمله «ذرهم» (آنها را رها کن) امرى است تهدیدآمیز و منظور از آن ترک اصرار بر تبلیغ این گونه افراد غیر قابل هدایت است بنابر این نه منافات با ادامه تبلیغ در سطح عموم از سوى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دارد و نه منافاتى با فرمان جهاد.
(آیه ۴۶)- سپس به معرفى این روز پرداخته، مىگوید: «روزى که نقشههاى آنها سودى به حالشان نخواهد داشت، و (تمام راههاى فرار به روى آنها بسته مىشود، و از هیچ سو) یارى نمىشوند» (یَوْمَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ).
آرى! هر کس مىمیرد قیامت صغراى او برپا مىشود و سر آغازى است براى پاداش و کیفرها که بخشى جنبه برزخى دارد و بخش دیگرى در قیامت کبرى یعنى قیامت عمومى انسانها دامانشان را مىگیرد، و در هیچ یک از این دو مرحله نه چارهجوئیها مؤثر است، و نه در برابر اراده الهى یار و یاورى وجود دارد.
(آیه ۴۷)- در این آیه مى افزاید: «آنها تصور نکنند که فقط عذاب برزخ و قیامت در کار است بلکه «براى ستمگران عذابى قبل از آن است در (همین جهان) ولى بیشترشان نمىدانند» (وَ إِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ).
آرى! آنها در همین دنیا باید در انتظار عذابهائى همچون عذابهاى اقوام پیشین باشند، مانند صاعقه ها، زلزله ها، سنگهاى آسمانى و خشکسالى و قحطى و یا کشته شدن به دست تواناى رزمندگان سپاه توحید- همان گونه که در جنگ بدر نسبت به گروهى از سران شرک اتفاق افتاد، مگر این که بیدار شوند و توبه کنند و به سوى خدا باز آیند.
جمله «وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ» اشاره به این است که آنها غالبا از عذابهائى که در دنیا و آخرت در انتظارشان است بىخبرند و مفهومش این است که اقلیتى از آنها از این معنى آگاهند، و در عین حال بر اثر لجاجت و عناد در مخالفت خود اصرار مىورزند.
(آیه ۴۸)- در این آیه پیامبر را در مقابل این همه کارشکنیها و تهمتها و ناسزاها دعوت به صبر و استقامت مىکند، مىفرماید: «در راه ابلاغ حکم پروردگارت صبر و استقامت کن» (وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ).
اگر تو را کاهن و مجنون و شاعر مىخوانند صبر کن، و اگر آیات قرآن را افتراهائى مىپندارند که به خدا بسته شده است شکیبائى نما، و اگر در برابر این همه براهین منطقى باز به لجاج و عناد ادامه مىدهند استقامت به خرج ده، مبادا دلسرد و یا ضعیف و ناتوان شوى.
«زیرا تو در حفاظت کامل ما قرار دارى» (فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا).
ما همه چیز را مىبینیم و از همه چیز با خبریم و تو را تنها نخواهیم گذارد.
و از آنجا که راز و نیاز با خدا، و نیایش و عبادت او، و تسبیح و تقدیس ذات پاک او، به انسان آرامش و نیرو مىبخشد به دنبال دستور صبر مىفرماید:
«و هنگامى که بر مىخیزى پروردگارت را تسبیح و حمد گوى» (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُومُ).
چه در سحرگاه براى نماز شب، و چه بعد از خواب براى اداى فریضه، و چه بعد از قیام از هر مجلس باشد.
آرى! روح و جانت را به تسبیح و حمد خدا نور و صفا ببخش، زبانت را به ذکر او خوشبو کن، از یاد او مدد بگیر، و براى مبارزه با کارشکنیهاى دشمن آماده شو! در حدیثى آمده است پیامبر صلّى اللّه علیه و آله هنگامى که از مجلس برمىخاست مىفرمود: «سبحانک اللّهمّ و بحمدک اشهد ان لا اله الّا انت، استغفرک و اتوب الیک».
بعضى عرض کردند: اى رسول خدا! این چه کلماتى است که مىگوئى فرمود: «اینها کلماتى است که جبرئیل به من آموخته و کفاره چیزى است که در مجالس واقع مىشود».
(آیه ۴۹)- سپس در آخرین آیه مىافزاید: همچنین «به هنگام شب او را تسبیح کن و به هنگام پشت کردن ستارگان» و طلوع صبح (وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ).
زیرا عبادت و تسبیح و حمد خدا در دل شب، و در آغاز طلوع فجر، لطف و صفاى دیگرى دارد، و از تظاهر و ریا دورتر است، و آمادگى روحى براى آن بیشتر مىباشد، چرا که کارهاى مشغول کننده زندگى روزانه تعطیل است استراحت شبانه به انسان آرامش بخشیده، قال و غوغا فرو نشسته، و در حقیقت همزمان با وقتى است که پیامبر به معراج رفت، و در مقام «قاب قوسین» در آن خلوتگه راز قرار گرفت و با خداى خود به راز و نیاز پرداخت.
«پایان سوره طور»
منبع: برگزیده تفسیر نمونه