حکمت ۹۷ نهج البلاغه ؛ ارزش یقین (اخلاقى ، اعتقادى)
وَسَمِعَ(علیه السلام) رَجُلاً مِنَ الْحَرُورِیَّةِ یَتَهَجَّدُ وَیَقْرَأُ. نَوْمٌ عَلَى یَقِین خَیْرٌ مِنْ صَلاَة فِی شَکٍّ.
امام(علیه السلام) صداى یکى از خوارج را شنید که مشغول به عبادت شبانه است و قرآن تلاوت مى کند، فرمود: خواب توأم با یقین و ایمان، بهتر از نمازى است که همراه با شک باشد!
تفسیر:
شرح و تفسیر عمل بى ارزش در آغاز این سخن حکمت آمیز و کوتاه مى خوانیم: «امام(علیه السلام) صداى یکى از خوارج را شنید که مشغول به عبادت شبانه است و قرآن تلاوت مى کند. فرمود: خواب توأم با یقین و ایمان، بهتر از نمازى است که همراه با شک باشد»; (وَسَمِعَ(علیه السلام) رَجُلاً مِنَ الْحَرُورِیَّةِ یَتَهَجَّدُ وَیَقْرَأُ، فَقَالَ(علیه السلام): نَوْمٌ عَلَى یَقِین خَیْرٌ مِنْ صَلاَة فِی شَکٍّ). «حَرُوریّه» نام خوارج یا گروهى از خوارج است که براى نخستین بار در قریه اى به نام «حَرُوراء» در نزدیک کوفه اجتماع کردند و اعلان مخالفت با امیر مؤمنان على(علیه السلام) نمودند در تواریخ عدد آن گروه را دو هزار نفر نوشته اند. بسیارى از آنها اهل عبادت مخصوصاً تهجد (عبادت شبانه) و تلاوت قرآن بودند; ولى کاملاً قشرى مى اندیشیدند و مسیرى را که در عقیده اسلامى خود انتخاب کرده بودند آمیخته با شک بود. به همین دلیل امام مى فرماید خواب همراه با یقین بهتر از نماز همراه با شک است. دلیل آن هم روشن است. آنچه انسان را به خدا نزدیک مى سازد و صراط مستقیم را پیش پاى انسان مى نهد، ایمان و یقین است که اگر محکم باشد هیچ گونه انحرافى براى انسان پیش نمى آید; ولى آنها که ایمان ضعیفى آمیخته با شک دارند به آسانى از راه راست منحرف مى شوند. از این رو عبادت آنها بسیار سطحى و کم ارزش است. این سخن شبیه چیزى است که در حکمت ۱۴۵ درباره روزه داران و شب زنده داران آمده است: «کَمْ مِنْ صَائِم لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَالظَّمَأُ وَکَمْ مِنْ قَائِم لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَالْعَنَاءُ حَبَّذَا نَوْمُ الاَْکْیَاسِ وَإِفْطَارُهُمْ; چه بسا روزه داران که از روزه خود به جز تشنگى و گرسنگى بهره اى نمى برند و چه بسا شب زنده دارانى که از قیام شبانه خود جز بى خوابى و خستگى بهره اى ندارند. آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان». مرحوم دیلمى در ارشاد القلوب حدیثى نقل مى کند که شاهد حکمتى است که به شرح آن پرداخته ایم. مى گوید: امیر مؤمنان شبى از شب ها از مسجد کوفه خارج شد و به سوى خانه خود مى رفت. پاسى از شب گذشته بود و کمیل بن زیاد، از اخیار شیعه و محبین امام(علیه السلام) در خدمتش بود. در اثناى راه به خانه اى رسیدند که صداى تلاوت قرآن از آن شنیده مى شد و این آیه را با صدایى حزین و گریه آور تلاوت مى کرد: (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَقائِما...). کمیل در دل از آن تمجید کرد و از حال این قارى قرآن لذت برد بى آنکه سخنى بگوید. امام(علیه السلام) نگاهى به او کرد، فرمود: اى کمیل سر و صداى آن مرد تو را در شگفتى فرو نبرد. این مرد اهل دوزخ است و در آینده به تو خبر خواهم داد. کمیل نخست از مکاشفه امیر مؤمنان(علیه السلام) نسبت به باطن او و سپس گواهى اش به دوزخى بودن این قارى قرآن با این که در حالت روحانى خوبى فرو رفته بود حیران ماند. مدتى گذشت تا زمانى که خوارج بر ضد على(علیه السلام)شوریدند و حضرت ناچار به جنگ با آنان شد. امام(علیه السلام) شمشیرى در دست داشت که با آن سرهایى از خوارج را بر زمین مى افکند. در این حال نوک شمشیر را بر یکى از آن سرها گذاشت و به کمیل که در کنارش ایستاده بود رو کرد و فرمود: اى کمیل «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَقائِما» یعنى این همان شخص است که در آن شب این آیه را مى خواند و تو در اعجاب فرو رفتى. کمیل خود را به روى پاهاى امام(علیه السلام)انداخت و از فکر آن شب خود استغفار کرد. نکته خوارج کیانند؟ گرچه در جلد دوم در ذیل خطبه ۶۰ و در جلد پنجم در ذیل خطبه ۱۲۷ (و مجلدات دیگر) بحث هاى فراوانى درباره خوارج و اعمال و افکار آنها داشته ایم ولى لازم مى دانیم در اینجا بحثى ریشه اى درباره آنها داشته باشیم. خوارج گروهى بودند که رسماً بعد از جنگ صفین و مسأله حکمیت به وجود آمدند آنها از یک سو على(علیه السلام) را تحت فشار قرار دادند که ابوموسى اشعرى را به عنوان حکم از سوى لشکرش در مقابل عمروعاص بپذیرد تا با مطالعه کتاب خدا و سنت پیغمبر معلوم کنند على(علیه السلام) و معاویه کدام یک در مسیر خود برحقند. ولى هنگامى که عمروعاص ابوموسى اشعرى را فریب داد و جریان حکمیت را به نفع معاویه پایان داد آنها به مخالفت با اصل حکمیت برخاستند و آیه اى از قرآن را که مربوط به این مسائل نبود مطرح کرده و گفتند حکمیت مخصوص خداست «لاحُکْمَ إلاّ لله». و انتخاب کسى به عنوان حکمیت شرک یا بدعت در دین است و حتى به تکفیر طرفداران حکمیت برخاستند. این در حالى بود که قرآن با صراحت به مسئله حکمیت هم در مشکلات مربوط به خانواده تصریح کرده بود: (فَابْعَثُوا حَکَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَماً مِّنْ أَهْلِهَا)و هم در اختلافات میان مسلمانان: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا ...). سردمدار این گروه اشعث بن قیس منافق بود که تدریجاً عده اى از ساده لوحان را دور خود جمع کرد و هنگامى که به جنگ با على(علیه السلام) برخاستند و شکست سختى خوردند تنها تعداد کمى از آنها باقى ماندند; ولى این تفکر از میان نرفت و در طول تاریخ صدر اسلام طرفدارانى پیدا کرد که ـ العیاذ بالله ـ على(علیه السلام) را تکفیر مى کردند. از بعضى از تواریخ معروف استفاده مى شود که تفکر خارجى حتى در زمان پیغمبر هم در میان بعضى آشکار شد و آن این که در میان اصحاب شخصى به نام ذوالخویصره بعد از جنگ با هوازن هنگامى که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خواست غنائم جنگى را در میان جنگجویان تقسیم کند برخاست و عرض کرد: اى محمد من کار تو را دیدم رسول خدا فرمود: چگونه دیدى؟ عرض کرد: عدالت را رعایت نکردى؟ پیامبر خشمگین شد، فرمود: واى بر تو اگر عدالت نزد من پیدا نشود نزد چه کسى پیدا خواهد شد؟ عمر گفت: اى رسول خدا اجازه مى دهى من او را به قتل برسانم؟ پیامبر فرمود: نه او را وارونه. مى بینم در آینده پیروانى مى یابد که (به گمان خود) در دین تعمق پیدا مى کنند به گونه اى که از دین خارج مى شوند، همان گونه که تیر از چله کمان خارج مى شود. از این حدیث روشن مى شود که در واقع عنوان خوارج را پیغمبر اکرم به آنها داد و مفهومش خروج از آئین اسلام است. خوارج ظاهراً به عبادات اهمیت زیادى مى دادند، بسیارى از آنها اهل نماز شب، حافظ یا قارى قرآن بودند و چهره مقدسى به خود مى گرفتند و همین باعث نفوذ ظاهرى آنها شد و توانستند گروهى از بى خبران نادان را گرد خود جمع کنند. آنها اعتقادات عجیبى داشتند از جمله مى گفتند هر کس گناه کبیره اى مرتکب شود کافر مى گردد و از زمره مسلمین بیرون است و محکوم به اعدام و بر اثر همین عقیده بسیارى از مسلمانان واقعى را که به عقیده آنها لغزشى پیدا کرده بودند کافر شمردند و کشتند. چون خوارج نخستین بار در قریه اطراف کوفه به نام «حروراء» جمع شدند بعضى به آنها نام «حروریه» دادند. به گفته بعضى از دانشمندان این گروه در دوره بنى امیه قدرت بسیارى به دست آوردند و به دو قسمت تقسیم شدند: بخشى در عراق وفارس وکرمان سلطه پیدا کرده وگروهى دیگر در جزیرة العرب فعال بودند. در دوره بنى عباس نیز فعالیت هایى داشتند; اما به تدریج از میان رفتند. خوارج به خلافت خلفاى نخستین; ابوبکر و عمر و عثمان و على(علیه السلام) تا پیش از پذیرش حکمیت موافق بودند; ولى تمام خلفاى اموى و عباسى را باطل مى شمردند و معتقد بودند باید خلیفه را مردم به میل خود انتخاب کنند; خواه عرب باشد یا عجم قرشى یا غیر قرشى. و هرگاه خلیفه برخلاف اوامر الهى گامى بردارد باید فوراً معزول بشود. تقریباً همه آنها معتقد بودند که ایمان تنها اعتقاد نیست و عمل به احکام دین نیز جزء ایمان است، بنابراین اگر کسى به فریضه اى از فرایض الهى عمل نکند یا گناه کبیره اى را مرتکب شود کافر خواهد بود. در جمع آنها افراد ساده لوح قشرى وجود داشت که از اهل فکر و عالمان اسلام فاصله مى گرفت، قرآن بسیار مى خواند; ولى به تعبیرى که از پیغمبر اکرم درباره آنها نقل شده: «یَقْرَئُونَ الْقُرْآنَ وَلایَجُوزُ تَراویهِ; قرآن را مى خواندند ولى از شانه هایشان بالاتر نمى رفت (نه به مغز و عقل آنها مى رسید و نه به آسمانها صعود مى کرد)». وضع روحى و فکرى آنها را مى توان در چند جمله خلاصه کرد: افرادى سطحى نگر، کوتاه فکر، متعصب و بسیار جاهل بودند و چون به ظاهر عبادات و حفظ قرآن اهمیت مى دادند خود را از مقربان درگاه خدا مى پنداشتند و جز خویش را کافر یا مردود درگاه الهى فرض مى کردند و بر اثر همین امور به خود اجازه مى دادند که حتى به پیشوایان بزرگ اسلام که از نظر علم و دانش با آنها هرگز قابل مقایسه نبودند خرده بگیرند. همان گونه که در عصر پیغمبر «ذو الخویصره» که تفکرى شبیه خوارج داشت به عدالت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)خرده گرفت بر این پایه خوارج، افراد خطرناکى محسوب مى شوند که از هیچ جنایتى ابا ندارند. اینان همان گروهى بودند که فرمان قتل على(علیه السلام) به دست آنان صادر شد و امام(علیه السلام)به دست آنها شربت شهادت نوشید. وهابیان افراطى عصر ما نیز شباهت زیادى به خوارج دارند; آنها افرادى متعصب، لجوج و کوتاه فکرند که همه را جز خود تکفیر مى کنند و به راحتى خون بى گناهان; اعم از مرد، زن، کودک، مسلمان و غیر مسلمان را مى ریزند و اموالشان را غارت مى کنند و اگر دستشان برسد زنانشان را به اسارت مى گیرند و این گروه از خوارج عصر ما نه تنها خطرشان کمتر از خوارج قرون اولیه اسلام نیست، بلکه بسیار خطرناک ترند. شاید کلام امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه ۶۰ اشاره به همین گروه باشد آنجا که مى فرماید: هنگامى که خوارج نهروان کشته شدند به امام(علیه السلام) عرض کردند خوارج همه هلاک شدند، امام(علیه السلام) فرمود: «کَلاَّ وَ اللّهِ; إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِی أَصْلاَبِ الرِّجَالِ، وَ قَرَارَاتِ النِّسَاءِ، کُلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ، حَتَّى یَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاَّبِینَ; چنین نیست، به خدا سوگند! آنها نطفه هایى در صُلب مردان و رحم زنان خواهند بود و هر زمان شاخى از آنها سر برآورد قطع مى گردد، تا اینکه آخرشان دزدان و راهزنان خواهند بود!».