لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَلاَ وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، وَلاَ عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ، وَلاَ کَرَمَ کَالتَّقْوَى، وَلاَ قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ، وَلاَ مِیرَاثَ کَالاَْدَبِ، وَلاَ قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ، وَلاَ تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ، وَلاَ رِبْحَ کَالثَّوَابِ، وَلاَ وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، وَلاَ زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ، وَلاَ عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ، وَلاَ عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، وَلاَ إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَالصَّبْرِ، وَلاَ حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ، وَلاَ شَرَفَ کَالْعِلْمِ، وَلاَ عِزَّ کَالْحِلْمِ، وَلاَ مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ.
امام(علیه السلام) فرمود: هیچ مال و سرمایه اى پردرآمد تر از عقل نیست، و نه هیچ تنهایى وحشتناک تر از عُجب و خودبینى، هیچ عقلى همچون عاقبت اندیشى نیست و نه هیچ شخصیت و بزرگوارى همچون تقوا، هیچ همنشینى همچون حسن خلق نیست و هیچ میراثى به پاى ادب نمى رسد، هیچ راهبرى همچون توفیق نیست و نه هیچ تجارتى مانند عمل صالح سودآور، هیچ سودى همچون ثواب الهى و هیچ پارسایى همچون پرهیز از شبهات نیست، هیچ زهد و پارسایى همچون بى اعتنایى به حرام نیست و نه هیچ علم و دانشى پشتیبانى مطمئن تر از مشورت نخواهد بود.


تفسیر:
شرح و تفسیر هیجده اندرز مهم از آنچه درباره سند این کلمات حکمت آمیز آورده ایم استفاده مى شود آنچه مرحوم سیّد رضى در اینجا آورده به صورت پراکنده در خطبه یا خطبه هایى بوده است در حالى که از روایات کافى و آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده بر مى آید که اینها در کنار هم بوده است; ولى در هر صورت به نظر مى رسد اینها مواعظ مختلفى و هر یک درباره موضوع جداگانه اى است و جمع آنها در یک عبارت دلیل بر آن نیست که همه پیوند نزدیک با یکدیگر دارند. در هر حال نمى توان انکار کرد که هر جمله اى از این جمله هاى هیجده گانه در عبارت کوتاهى درس بزرگى درباره زندگى سعادت بخش به ما مى دهد و سزاوار است انسان بارها و بارها در طول زندگى بر آنها مرور کند و پیام آنها را با گوش جان بشنود. ازاین رو ما هر یک را جداگانه با شرح کوتاهى براى پى بردن به عمق کلام امام(علیه السلام)همراه سازیم. نخست مى فرماید: «هیچ مال و سرمایه اى پردرآمد تر از عقل نیست»; (لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ). «أعْوَد» یعنى پردرآمدتر و نافع تر. مى دانیم امتیاز انسان بر حیوانات در عقل است که مى تواند سرمایه هاى معنوى و مادى را به سوى او سوق دهد. چه بسیارند کسانى که ثروت هنگفتى از پدر به آنها رسیده و بر اثر ضعف عقل در مدت کوتاهى آن را دست داده اند و در مقابل، کسانى که زندگى مادى خود را از صفر شروع کرده اند; اما بر اثر عقل و درایت پس از مدت کوتاهى سرمایه فراوانى از طریق حلال گردآورى نموده اند. در مورد سرمایه علم و دانش و اخلاق نیز چنین است. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لَیْسَ بَیْنَ الاْیمانِ وَالْکُفْرِ إلاّ قِلَّةُ الْعَقْلِ قیلَ وَکَیْفَ ذاکَ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟ قالَ إنَّ الْعَبْدَ یَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إلى مَخْلُوق فَلَوْ أخْلَصَ نیَّتَهُ لِلّهِ لاَتاهُ الَّذى یُریدُ فى أسْرَعَ مِنْ ذلِکَ; فاصله میان ایمان و کفر همان کم عقلى است. عرض کردند: اى فرزند رسول خدا(صلى الله علیه وآله) این امر چگونه است؟ فرمود: گاهى انسان خواسته خود را از مخلوقى مى طلبد در حالى که اگر نیتش براى خدا خالص بود همان خواسته در مدتى کوتاه تر به سراغش مى آمد». در دومین گفتار حکیمانه مى فرماید: «هیچ تنهایى وحشتناک تر از عُجب و خودبینى نیست»; (وَلاَ وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ). چرا که از یک سو مردم از افراد خودبین و خودخواه متنفرند و از آنها فاصله مى گیرند و از سوى دیگر افراد خودبین مردم را در حد لیاقت دوستى خود نمى بینند و برترى خیالى و وهمى، آنها را از مردم جدا مى سازد و به این ترتیب گرفتار تنهایى وحشتناکى مى شوند. از این رو در حدیثى که در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) آمده مى خوانیم: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ; کسى که گرفتار خودبینى شود هلاک مى شود». در سومین نکته مى فرماید: «هیچ عقلى همچون عاقبت اندیشى نیست»; (وَلاَ عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ). منظور از عقل همان قوه ادراک است که انسان به وسیله آن کارهاى دنیا و آخرت خویش را نظام مى بخشد و به یقین، نتیجه هر کارى در پایان آن روشن مى شود; آنها که در فکر عاقبت کارها و نتیجه نهایى آن هستند، به یقین از همه عاقل ترند. در حدیثى مى خوانیم که شخصى نزد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تقاضاى اندرزى کرد. حضرت فرمود: اگر بگویم عمل خواهى کرد؟ عرض کرد: آرى! این سخن میان او و پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) سه بار تکرار شد و در پایان، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمود: «إنّى أوصیکَ إذا أنْتَ هَمَمْتَ بِأمْر فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ وَإنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ; من به تو توصیه مى کنم هنگامى که تصمیم گرفتى کارى را انجام دهى در عاقبت آن بیندیش. اگر عاقبت نیکى دارد به دنبال آن کار برو و اگر گمراهى و ضلالت است از آن صرف نظر کن». در چهارمین نکته مى فرماید: «هیچ شخصیت و بزرگوارى همچون تقوا نیست»; (وَلاَ کَرَمَ کَالتَّقْوَى). این سخن برگرفته از قرآن مجید است که مى فرماید: «(إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ); گرامى ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست». شخص با تقوا نه تنها نزد خداوند که نزد خلق خدا نیز گرامى و باشخصیت است، زیرا از انجام کارهاى زشتى که شخصیت انسان را در هم مى شکند خوددارى مى کند. امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: «مِفْتاحُ الْکَرَمِ التَّقْوى; پرهیزگارى کلید شخصیت است». در پنجمین نکته مى فرماید: «هیچ همنشینى همچون حسن خلق نیست»; (وَلاَ قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ). زیرا حسن خلق جاذبه عجیبى دارد که همه را به سوى خود جلب و جذب مى کند. انسان هاى بداخلاق، از داشتن دوستان صمیمى محرومند در حالى که افراد خوش برخورد وصاحب حُسن خلق همه افراد به دوستى آنها افتخار مى کنند. در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که در ذیل کلام حکمت آمیز ۳۸ آمد خواندیم: «حُسْنُ الْخُلْقِ یُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ; حسن خلق دوستى و محبت را ریشه دار مى کند و رشته دوستى را استوار مى دارد». درباره حسن خلق در احادیث اسلامى تعبیرات بسیار بلندى آمده و نشان مى دهد گشاده رویى و حسن خلق از مهم ترین امورى است که اسلام بر آن تأکید دارد. سپس امام(علیه السلام) در ششمین نکته مى فرماید: «هیچ میراثى همچون ادب نیست»; (وَ لاَ مِیرَاثَ کَالاَْدَبِ). همان گونه که در ذیل گفتار حکمت آمیز ۵۴ که عین این عبارت در آنجا تکرار شده بود آوردیم، «ادب» در اصل به معناى دعوت کردن است و از این رو به سفره اى که غذا در آن آماده مى کنند و افراد را به آن دعوت مى کنند «مأدبة» گفته مى شود و از آنجا که رعایت احترام افراد در گفتار و رفتار و تواضع و استفاده از کلمات توأم با احترام سبب دعوت مردم به سوى انسان مى شود، مجموعه این امور را «ادب» مى نامند و در برابر آن بى ادبان کسانى هستند که نه احترام اشخاص و نه احترام مجالس را رعایت مى کنند و نه سخنان مناسبى در برخورد با اشخاص به کار مى برند. به همین مناسبت «تأدیب» به تعلیم و تربیت و یاد دادن آداب اطلاق مى شود. در اصطلاح امروز، «أدب» و «ادبیات» به مسائل مربوط به قواعد الفاظ گفته مى شود، این اصطلاح که جدید است و قطعاً بعد از زمان امام امیر مؤمنان على(علیه السلام)به وجود آمده و هرچند بعضى از شارحان نهج البلاغه ادب در کلام امام را به همین معنا تفسیر کرده اند; ولى قطعاً اشتباه است. گرچه آداب سخن گفتن گوشه اى از حقیقت ادب را در بر مى گیرد. در اهمیت ادب همین بس که امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لایَزالُ الْمُؤمِنُ یُورَثُ أهْلَ بَیْتِهِ الْعِلْمَ وَالاْدَبَ الصّالِحَ حَتّى یَدْخِلْهُمَا الَّجَنَّةَ... وَ لا یَزالُ الْعَبْدُ الْعاصى یُورَثُ أهْلَ بَیْتِهِ الاْدَبَ السَّىَّء حَتّى یُدْخِلْهُمَا النّارَ جَمیعاً; انسان با ایمان علم و ادب به خانواده خود مى آموزد و سبب مى شود که همه را وارد بهشت کند و بنده گنه کار به خانواده خود بى ادبى مى آموزد تا آنجا که همه را به دوزخ مى فرستد». در حدیثى از امیر مؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «إنَّکُمْ إلى اِکْتِسابِ الاْدَبِ أحْوَجَ مِنْکُمْ إلى الاْکْتِسابِ الْفِضَّةِ وَالذَّهَبِ; شما به کسب ادب نیازمندتر از به دست آوردن طلا و نقره هستید». در هفتمین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ راهبرى همچون توفیق نیست»; (وَلاَ قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ). «توفیق» در لغت به معناى موافق ساختن و هماهنگ نمودن است که با معناى عرفى آن کاملاً سازگار است. منظور از «توفیق» در اینجا آماده بودن اسباب براى انجام دادن کارى است مثلا اگر انسان حال خوبى براى دعا پیدا کند و مجلس مناسبى تشکیل شود و خطیب دانشمند و باصفایى آن مجلس را اداره کند، گفته مى شود توفیق براى دعا حاصل شد. همچنین فراهم شدن اسباب مثلاً براى زیارت بیت الله یا کمک به محرومان یا فرا گرفتن علم و دانش تمام اینها توفیق نامیده مى شود و اگر امام(علیه السلام) مى فرماید: بهترین رهبر توفیق است براى آن است که توفیق، انسان را به راه حق و مسیر اطاعت پروردگار مى کشاند و راهنماى خوبى براى نیکى ها و خوبى هاست. به هر حال شک نیست که سرچشمه اصلى توفیق براى کارهاى خیر ذات پاک پروردگار است، از این رو در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «لا نِعْمَةَ کَالْعافِیَةِ وَلا عافِیَةِ کَمُساعِدَةِ التُّوفیقِ; هیچ نعمتى مانند سلامت و عافیت نیست و نه هیچ عافیتى همچون فراهم شدن توفیق است». در قرآن مجید نیز از زبان پیغمبر الهى حضرت شعیب مى خوانیم که مى گوید: (وَما تَوْفیقى إلاّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إلَیْهِ أُنیبُ); توفیق من جز به خدا نیست بر او توکل کردن و به سوى او باز مى گردم». توفیق و بى توفیقى اسباب زیادى دارد; هر قدر انسان در راه خدا گام بردارد، به بندگان خدا خدمت کند و براى همه خیرخواه باشد خداوند توفیق او را براى انجام کارهاى نیک بیشتر مى کند و به عکس، گناهان و معاصى و ظلم و ستم به افراد و عدم رعایت حقوق والدین و استاد و دوستان، توفیق را از انسان سلب مى کند. در حدیثى که در غررالحکم از امام امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «کَما أنَّ الْجِسْمَ وَ الظَّلَّ لا یَفْتَرِقانِ کَذلِکَ الدّینُ وَ التَّوْفیقُ لا یَفْتَرِقانِ; همان گونه که سایه از جسم جدا نمى شود توفیق از دین نیز جدایى پیدا نمى کند». در هشتمین نکته مى فرماید: «هیچ تجارتى مانند عمل صالح نیست»; (وَ لاَ تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ). همه تاجران، براى سود تجارت مى کنند. سودهاى مادى و دنیوى ناپایدار و در معرض زوال و فانى شدنى است ولى عمل صالح که سرچشمه ثواب ابدى اخروى است از هر تجارتى پرسودتر است. قرآن مجید مى فرماید: «(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَة تُنجِیکُمْ مِّنْ عَذَاب أَلِیم * تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِنْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ * یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَیُدْخِلْکُمْ جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْن ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ); اى کسانى که ایمان آورده اید آیا شما را به تجارى راهنمایى کنم که شما را از عذاب دردناک رهایى مى بخشد؟ به خدا و رسولش ایمان بیاورید و با اموال و جان هایتان در راه خدا جهاد کنید و این براى شما (از هر چیز) بهتر است اگر بدانید * (اگر چنین کنید) گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغ هایى از بهشت داخل مى کند که نهرها از زیر درختانش جارى است و در مسکن هاى پاکیزه در بهشت جاویدان جاى مى دهد و این پیروزى عظیم است». در نهمین نکته حکمت آمیز که در واقع تکمیل کننده نکته قبل است مى فرماید: «هیچ سودى همچون ثواب الهى نیست»; (وَلاَ رِبْحَ کَالثَّوَابِ). سودهاى مادى همه از بین مى روند ولى ثواب الهى همواره باقى و برقرار است همان گونه که در قرآن کریم مى خوانیم: (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق). در واقع ارباح مادى همچون خواب و خیال است ولى سود معنوى واقعیتى است انکار ناپذیر. اضافه بر این، سود مادى حدى دارد; دو یا چند برابر و حتى ممکن است گاهى ده برابر شود در حالى که ثواب الهى به مقتضاى آیه شریفه (مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ...). گاه هفتصد برابر و گاه افزون بر آن است; سودى که در هیچ تجارتى پیدا نمى شود. در دهمین نکته مى فرماید: «هیچ پارسایى همچون پرهیز از شبهات نیست»; (وَلاَ وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ) «ورع» در اصل به معناى پرهیز یا شدت پرهیز است و در لسان روایات به حد اعلاى تقوا اطلاق مى شود که با وجود آن نه تنها انسان از گناهان مسلم پرهیز مى کند بلکه از شبهات نیز دورى مى جوید. در روایات اسلامى نیز در حدیث معروف پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)تمام موضوعات به سه بخش تقسیم شده: «حَلالٌ بَیِّنٌ وَ حَرامٌ بَیِّنٌ وَشُبَهاتُ بَیْنَ ذلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبَهاتَ نَجا مِنَ الْمُحَرَّماتِ وَمَنْ أخَذَ بِالشُّبَهَاتِ إرْتَکَبَ الْمُحَرَّماتَ وَهَلَکَ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُ; امورى است درستى آن آشکار است که باید از آن پیروى کرد و امورى است که گمراهى آن آشکار است و باید از آن اجتناب نمود و امور مشکوک و مشتبهى است در میان این دو; کسى که شبهات را ترک کند از محرمات آشکار رهایى مى یابد و کسى که به سراغ شبهات برود (تدریجاً) مرتکب محرمات مى شود و از آنجا که نمى داند هلاک خواهد شد». در واقع شبهات حریم محرمات و همانند لبه پرتگاه است که بیم لغزش در آن و سقوط در پرتگاه مى رود. بعضى از بزرگان «ورع» را به سه قسم تقسیم کرده اند که یکى از دیگرى برتر است: نخست ورع به معناى پرهیز از گناهان آشکار است که انسان را از فسق خارج کرده و موجب عدالت و قبول شهادت اوست و آن، ورع تائبین نامیده مى شود. قسم دیگرى از آن، همان حالت پرهیزگارى است که انسان را از شبهات دور مى سازد که به آن ورع صالحان مى گویند و قسم دیگرى از آن حالت پرهیزگارى است که حتى از امور حلالى که مى ترسد روزى او را به حرام بکشاند پرهیز مى کند و نام ورع متقین بر آن گذارده شده است. قسم دیگر، ورع به معناى صرف نظر کردن از آنچه غیر خداست براى ترس از ضایع شدن ساعتى از عمر در امرى بیهوده (و آن درجه اعلاى ورع است) و به آن ورع صدیقین مى گویند» همان گونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «لا یَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقینَ حَتّى یَدَعَ ما لا بَأسَ بِهِ مُخافَةَ أنْ یَکُونَ فِیهِ بَأسٌ; کسى از متقین محسوب نمى شود مگر این که امورى را که ذاتاً اشکالى ندارد ترک کند به سبب ترس از افتادن در امورى که حرام است». در یازدهمین نکته حکیمانه امام(علیه السلام) مى فرماید: «هیچ زهد و پارسایى همچون بى اعتنایى به حرام نیست»; (وَلاَ زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ) گرچه بسیارى از افراد، زهد را تنها در ساده زیستن و به لباس و غذا و مسکن قناعت نمودن و بى اعتنا به مقامات دنیوى بودن مى دانند; ولى از نظر مبارک امام(علیه السلام) مهم ترین زهد پرهیز از حرام است، هرچند زندگى انسان زیاد ساده هم نباشد; اگر همان زندگى از حلال باشد دارنده آن فرد زاهدى است و آن کس که زندگى بسیار ساده اى دارد و در همان زندگىِ ساده اموال مشتبه و مشکوکى هست زاهد واقعى نیست. در این که زندگىِ ساده به ویژه هنگامى که از هرگونه اموال شبهه ناک دور باشد مایه نجات از گناهان بسیارى و سبب توجه به ذات پاک پرودرگار است شکى نیست و به همین دلیل هم در آیات قرآن و هم در روایات اسلامى به طور گسترده اهمیت زهد و سپس ماهیت و حقیقت آن و نتایج پربارى که بر آن مترتب مى شود بیان شده است. بعضى از شارحان نهج البلاغه در اینجا نوشته اند که زهد اگر به این معنا باشد که انسان اضافه درآمد خود را به دیگران بدهد و به زندگى ساده اى قناعت کند یک فضیلت است ولى هرگاه اضافه درآمد خود را ذخیره کند و فایده آن به کسى نرسد چنین زهدى کاملاً بى ارزش خواهد بود. در ذیل خطبه ۸۱ در جلد سوم به اندازه کافى در مورد «زهد» شرح دادیم، ازاین رو ضرورتى به تکرار آن نمى بینیم و تنها به یک روایت از امام صادق(علیه السلام)بسنده مى کنیم: «جُعِلَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی بَیْت وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا; تمام نیکى ها در خانه اى قرار داده شده و کلید آن زهد در دنیاست». حضرت در دوازدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ علم و دانشى همچون تفکر نیست»; (وَلاَ عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ). کسانى که تنها به حفظ عبارات دیگران و آنچه در روایات آمده بسنده مى کنند و درباره آن نمى اندیشند علمشان چندان ثمرى ندارد و در واقع همچون دستگاه ضبط صوتى هستند که مى تواند علوم زیادى را در خود جاى دهد; ولى آنان که اهل اندیشه اند از جاى جاى آیات قرآن و روایات اسلام و کلمات بزرگان حقایقى کشف مى کنند که راهنماى زندگى مادى و معنوى آن هاست و اگر تفکر نباشد و تنها به نقل علوم دیگران قناعت شود هرگز علوم، پیشرفت و نمو و بالندگى پیدا نمى کند. به همین دلیل در بعضى از احادیث که هم از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و هم از امیر مؤمنان على(علیه السلام) رسیده، تفکر برترین عبادت شمرده شده است: «لا عِبادَةَ کَالتَّفَکُرَ». در سیزدهمین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ عبادتى همچون اداى فرایض و واجبات نیست»; (وَلاَ عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ). در حدیث دیگر از امام سجاد(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ عَمِلَ بِما أفْتَرَضَ اللّهُ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ أعْبَدَ النّاسِ; کسى که به واجبات خود عمل کند از عابدترین مردم است». در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أعْبَدُ النّاسِ مَنْ أقامَ الْفَرایِضَ; عابدترین مردم کسى است که واجبات را ادا کند». تمام این روایات اشاره به این دارد که عبادت، تنها رفتن به سراغ مستحبات و نیایش هاى طولانى و پرسوز و گداز نیست; عبادت در درجه نخست آن است که انسان واجبات خود را ادا کند; اعم از پرداختن حقوق مردم و اداى حقوق مالى دینى و از همه مهم تر اداى حق الهى. در چهاردهمین نکته مى فرماید: «هیچ ایمانى مانند حیا و صبر نیست»; (وَلاَ إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَالصَّبْرِ). «حیا» به معناى حالت بازدارنده اى است که انسان را از رفتن به سراغ کارهاى زشت باز مى دارد. به بیان دیگر، حیا انقباض نفس در برابر زشتى هاست و «صبر» به معناى استقامت در برابر مشکلات است; خواه مشکلات اطاعت باشد یا ترک معصیت و یا مشکلات مصائب و سختى ها. به یقین اگر حالت حیا نباشد، ایمان بر باد مى رود و اگر صبر و استقامت در برابر مشکلات نباشد ایمان ثبات و قرارى نخواهد داشت. در حدیثى از امام صادق یا امام باقر(علیهما السلام) مى خوانیم: «اَلْحَیاءُ وَ الاْیمانُ مَقْرُونانِ فى قَرَن فَإذا ذَهَبَ أحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ; حیا و ایمان با یک ریسمان بسته شده اند هرجا یکى از آنها برود دیگرى به دنبال او خواهد رفت». در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است: «أرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فیهِ وَکانَ مَنْ قَرْنِهِ إلى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللّهُ حَسَنات: الصِّدْقُ وَ الْحَیاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ الشُّکْرُ; چهار صفت است که در هر کسى باشد هرچند از فرق تا قدمش گناه باشد خداوند آن را تبدیل به حسنات مى کند: صدق و حیا و حسن خلق و شکر». بدیهى است راستگویى انسان را از بسیارى از گناهان باز مى دارد و حیا از قبایح و زشتى ها و حسن خلق از درگیرى با مردم و شکر، انسان را به قدردانى از نعمت ها تشویق مى کند و همین امور است که سیئات را به حسنات مبدل مى کند; یعنى در پرتو این صفات در ادامه راه گناهان تبدیل به حسنات مى شوند. در پانزدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى نیست»; (وَلاَ حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ). بسیارند کسانى که از نظر شرافت خانوادگى در حد مطلوبى هستند و خودشان نیز صفات برجسته اى دارند; ولى بر اثر تکبر و خودبرتربینى، در جامعه منفورند در حالى که متواضعان هرچند حسب و نسب عالى نداشته باشند محبوب مردمند. در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که به یارانش فرمود: «إنَّ التَّواضُعَ یَزیدُ صاحِبَهُ رَفْعَةً فَتَواضَعُوا یَرْفَعْکُمُ اللّهُ; تواضع و فروتنى صاحبش را به مقام بالا مى رساند، بنابراین فروتنى کنید تا خدا شما را بالا ببرد». در شانزدهمین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ شرافتى چون علم و دانش نیست»; (وَ لاَ شَرَفَ کَالْعِلْمِ). «شرف» به معناى شایستگى و عظمت و افتخار و نیکنامى است و به یقین، این امور از طریق علم و دانش به دست مى آید زیرا علم و آگاهى کلید همه افتخارات و ارزش هاى انسانى است و براى افراد نادان و جاهل جایى در جامعه انسانى وجود ندارد. قرآن مجید و روایات اسلامى پر است از آیات و روایاتى که در مدح و ستایش علم آمده است تا آنجا که مرکّب هاى نوک قلم دانشمندان از خون شهیدان برتر شمرده شده است. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «طََلْبتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْعِلْمِ; من به سراغ ارزش و شخصیت و شرف رفتم، آن را در علم و دانش یافتم». بدیهى است منظور از «علم» علوم و دانش هایى است که یا جنبه معنوى دارد و یا دنیاى انسان ها را سامان مى بخشد. در هفدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ عزتى چون حلم نیست»; (وَ لاَ عِزَّ کَالْحِلْمِ). حلیم به کسى گفته مى شود که در برابر افراد نادان و جاهل و بى ادب عکس العمل نشان نمى دهد همچنین مشکلات زندگى را تحمل مى کند و بر اثر سعه صدر و فکر بلند، آنها را در خود حل مى نماید و در مقابل حوادث سخت، دست پاچه نمى شود و همین ها باعث عزت اوست و بسیار دیده شده که مردم به حمایت افراد حلیم در مقابل نادان برمى خیزند. افراد بردبار در نظر مردم عزیزند، زیرا سکوتشان در برابر افراد نادان، سبک سر و بى ادب بر عزت و شخصیتشان مى افزاید; ولى نابردباران در کوچک ترین مسائل درگیر مى شوند و همین امر از عزت و احترامشان مى کاهد. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «ما أعَزَّ اللّهُ بِجِهْل قَطُّ وَ لا أذَلَّ بِحِلْم قَطُّ; خدا هرگز کسى را به سبب جهل و نادانى عزت نداد و هرگز کسى را به موجب حلم و بردبارى ذلیل نساخت». آن گاه در هجدهمین و آخرین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ پشتیبانى مطمئن تر از مشورت نیست»; (وَ لاَ مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ). نا گفته پیداست که هر انسانى فکرى و عقل و تشخیصى دارد; هنگامى که عقول و افکار به یکدیگر ضمیمه شوند بسیار قوى تر عمل مى کنند، مسیرها روشن، موانع برطرف و نزدیک ترین راه به مقصد غالباً معلوم مى شود و از این طریق پشتیبانى مهمى براى هر فردى حاصل مى گردد. همان گونه که در نیروهاى جسمانى چنین است که نیروى یک فرد همچون ریسمان باریکى است که گسستن آن آسان است; ولى هنگامى که نیروها به یکدیگر ضمیمه شد و طناب محکمى از آن تشکیل گردید، به گفته شاعر: «چون به هم برتافتى اسفندیارش نگسلد». این حکم در نیروهاى فکرى نیز کاملاً جارى است. بر این اساس یکى از صفات برجسته مؤمنان در قرآن مجید انجام امور با مشورت ذکر شده است و مى فرماید: (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ) حتى شخص پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به مقتضاى (وَشَاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ) مأمور به مشورت با مؤمنان بوده است. در ذیل حکمت ۵۴ که امام(علیه السلام) فرموده بود: «وَلا ظَهیرَ کَالْمُشاوَرَةِ» شرح مبسوطى درباره اهمیت مشورت و آثار پربار آن و در جلد دوم، ضمن خطبه ۳۵ نیز بحثى تحت عنوان بهره گیرى از آراى اهل نظر داشتیم. در تفسیر نمونه نیز ذیل آیات فوق بحث هاى قابل ملاحظه اى آمده است. در پایان این گفتار حکیمانه و پربار که مشتمل بر هجده توصیه اخلاقى مهم بود ذکر این نکته لازم است که این سخنان گرچه در اینجا به صورت یک جا جمع شده ولى قسمت هایى از آن در احادیث مختلف با شأن ورودهاى گوناگون آمده است و بعید نیست بسیارى از آنها را امام(علیه السلام) به طور مکرّر به مناسبت هاى گوناگون بیان کرده باشد. به یقین کافى است که انسان به همین یک گفتار حکیمانه در زندگى عمل کند تا خوشبخت و سعادتمند و پیروز در جنبه هاى مادى و معنوى گردد.