فَرَضَ آللّهُ آلاِْیمانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرْکِ، وَالصَّلاَةَ تَنْزِیهاً عَنِ آلْکِبْرِ، وَالزَّکاةَ تَسْبِیباً لِلرِّزْقِ، وَالصِّیَامَ آبْتِلاَءً لاِخْلاَصِ آلْخَلْقِ، وَآلْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّینِ، وَآلْجَهَادَ عِزّاً لِلاِْسْلاَمِ، وَآلاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَالنَّهْیَ عَنِ آلْمُنْکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ، وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنَْماةً لِلْعَدَدِ، وَالقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ، وَإِقَامَةَ آلْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ، وَتَرْکَ شُرْبِ آلْخَمْرِ تَحْصِیناً لِلْعَقْلِ، وَمُجَانَبَةَ السَّرِقَة إِیجاباً لِلْعِفَّةِ، وَتَرْکَ الزِّنَى تَحْصِیناً لِلنَّسَبِ، وَتَرْکَ آللِّوَاطِ تَکْثِیراً لِلنَّسْلِ، وَالشَّهَادَاتِ آسْتِظْهَاراً عَلَى آلُْمجَاحَدَاتِ، وَتَرْکَ آلْکَذِبِ تَشْرِیفاً لِلصِّدْقِ، وَالسَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ آلَْمخَاوِفِ، وَآلاَْمَانَةَ نِظَاماً لِلاُْمَّةِ، وَالطَّاعَةَ تَعْظِیماً لِلاِْمَامَةِ.
امام علیه السلام فرمود : خدا ایمان را براى تطهیر دل از شرک، واجب کرده است، و نماز را براى پاک شدن از کبر و غرور، و زکات را سبب روزى قرار داده است، و روزه را به عنوان آزمایشى براى اخلاص بندگان، و حج را براى تقویت دین، و جهاد را براى عزت و سربلندى اسلام (ومسلمانان)، و امر به معروف را براى اصلاح توده مردم، و نهى از منکر را براى باز داشتن بى خردان، و صله رحم را براى افزایش نفوس، و قصاص را براى حفظ خونها (جانها)، و اقامه حدود را براى بزرگ شمردن محرمات الهى، و ترک شرب خمر را براى حفظ و سلامت عقل، و دورى از سرقت را براى حفظ عفت (و پرهیز از آلودگى به اموال مردم)، و ترک زنا را براى حفظ نسبها، و ترک لواط (و همجنسگرایى) را براى افزایش نسل، و شهادت و گواهى را براى اظهار حق در برابر انکارها، و ترک دروغ را براى احترام و بزرگداشت صدق و راستى، و سلام را امان در برابر ترسها، وامامت را براى نظم و نظام امّت، و اطاعت و فرمانبردارى (از امام مسلمانان) را براى تعظیم وتحکیم) مقام امامت قرار داده است.
شرح و تفسیر
فلسفه، بخش مهمى از احکام اسلامى امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه مبسوط اشاره به فلسفههاى بخش مهمى از احکام اسلامى کرده است که در بیست بخش خلاصه مىشود. ۱. نخست مىفرماید: «خدا ایمان را براى تطهیر دل از شرک واجب کرده است»؛ (فَرَضَ آللّهُ آلاِْیمانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرْکِ). اشاره به اینکه ایمان به یگانگى خداوند، انسان را از آلودگى به شرک وبتپرستى نجات مىدهد، همانآلودگى بسیار بدى که همه انبیا براى تطهیر آن بهپا خاستهاند و نخستین دعوت آنها دعوت به توحید بود. اگر قلب انسان فقط جایگاه ایمان به خدا باشد همه چیز را براى او مىخواهد و همواره در طریق اطاعت فرمان او گام برمىدارد، از هرگونه دوگانگى و چندگانگى رهایى مىیابد، هدفى واحد، معبودى واحد و برنامه واحدى خواهد داشت. در حالى که وقتى آلوده شرک مىشود معبودهاى متعدد، برنامههاى مختلف و اهداف پراکنده پیدا مىکند. ۲. «خدا نماز را براى پاک شدن از کبر و غرور واجب کرده است»؛ (وَالصَّلاَةَ تَنْزِیهاً عَنِ آلْکِبْرِ). نماز، آثار و برکات فراوانى دارد که یکى از آنها پاک شدن از کبر و غرور است، زیرا به هنگام نماز، انسان همچون عبد ذلیل در برابر خداوند جلیل مىایستد، سپس تعظیم مىکند و به خاک مىافتد و پیشانى را بر درگاه او به خاک مىساید و این عمل را چند بار تکرار مىکند. به یقین این برنامه نورانى، کبر وغرور او را درهم مىشکند، همان چیزى که انسان را به طغیان وا مىدارد وآلوده انواع گناهان مىکند، چراکه سرچشمه انواع معاصى همین مسئله تکبر است. در حالات ابلیس نیز خواندهایم که کبر و غرور او مانع از سجده بر آدم در پیشگاه خدا شد، سجدهاى که اگر انجام مىداد کبر و غرور او درهم مىشکست وهرگز گرفتار آن عاقبت بسیار شوم نمىشد. اصولاً آنچه درباره نماز در قرآن مجید آمده است که نماز انسان را از فحشا ومنکرات باز مىدارد: (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْکَر) یکى از دلائلش همین است. هنگامى که کبر و غرور کنار برود انسان تسلیم فرمان خدا مىشود واز معاصى چشم مىپوشد. ۳. «خداوند زکات را سبب روزى قرار داد»؛ (وَالزَّکاةَ تَسْبِیباً لِلرِّزْقِ). این عبارت دو تفسیر دارد: نخست اینکه پرداختن زکات، روزىِ فقرا را تضمین مىکند، زیرا در حدیث آمده که اگر مردم زکات اموالشان را بدهند، فقیرى در سراسر جهان اسلام پیدا نخواهد شد. همانگونه که در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَکَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِیَ مُسْلِمٌ فَقِیراً مُحْتَاجاً». تفسیر دیگر اینکه پرداختن زکات سبب مىشود خداوند روزى را بر زکات دهنده فراوان کند و اموال او را از خطرات تجاوز گرسنگان حفظ نماید وجمع میان این دو تفسیر در جمله بالا بعید نیست، همانگونه که در حدیثى از امام على بن موسىالرضا علیه السلام نیز آمده است که مىفرماید: «أَنَّ عِلَّةَ الزَّکَاةِ مِنْ أَجْلِ قُوتِ الْفُقَرَاءِ وَتَحْصِینِ أَمْوَالِ الاَْغْنِیَاء؛ علت تشریع زکات تأمین قوت فقرا وحفظ اموال اغنیاست». ۴. «و روزه را براى این تشریع کرد که آزمایشى براى اخلاص بندگان باشد»؛ (وَالصِّیَامَ آبْتِلاَءً لاِخْلاَصِ آلْخَلْقِ). تمام عبادات، مشروط به اخلاص و به یک معنا از اسباب خلوص نیت است؛ ولى از آنجا که روزه عبادتى است که در ظاهر آشکار نیست، تأثیر بسیار عمیقترى در آزمودن اخلاص مردم دارد و به تعبیر دیگر، تنها خدا از آن آگاه است و تا روزهدار چیزى نگوید کسى از روزه او باخبر نمىشود و این درواقع یک مرحله عالى از تقواست و به همین سبب در قرآن مجید تشریع روزه براى نیل به تقوا ذکر شده است. ۵. «و حج را براى تقویت دین قرار داد»؛ (وَآلْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّینِ). بدون شک در موسم حج، مسلمانان پاکدلى از سراسر دنیا و جهان اسلام به سوى مرکز توحید مىآیند و یکصدا لبیک مىگویند و اطراف خانه خدا طواف مىکنند و با هم نماز مىگزارند و با هم به منا و مشعر و عرفات مىروند وشیطان را سنگسار مىکنند. از اخبار و حالات یکدیگر باخبر مىشوند و روابط دوستى در میان آنها عمیقتر مىگردد و براى حل مشکلات یکدیگر مىاندیشند ومجموع اینها سبب تقویت اسلام مىشود، ازاینرو دشمنان همواره از این عبادت بزرگ وحشت داشتند و مىکوشیدند بر آن ضربهاى وارد کنند تا هر سال از طریق این عبادت بزرگ روح تازهاى در کالبد اسلام در آن کانون وحدت دمیده نشود، ازاینرو در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «لاَ یَزَالُ الدِّینُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْکَعْبَةُ؛ مادامى که کعبه برپاست اسلام هم برپاست». در اکثر نسخههاى نهجالبلاغه جمله بالا با واژه «تَقْوِیَةً» ذکر شده در حالى که در نسخه «صبحى صالح» «تَقْرِبَةً» است. گرچه آن هم نامناسب نیست، زیرا حج باعث مىشود که مردم ازنظر دین با هم نزدیک شوند؛ ولى به یقین تعبیر اوّل مناسبتر و مأنوستر است، زیرا واژه «تَقْرِبَةً» در کمتر حدیث یا عبارتى به چشم مىخورد. ۶. «و جهاد را براى عزت و سربلندى اسلام (و مسلمانان) قرار داد»؛ (وَآلْجَهَادَ عِزّاً لِلاِْسْلاَمِ) دلیل آن روشن است؛ اگر مسلمانان در برابر حیلهها و حملات و تهاجمات دشمنان خاموش بنشینند و به جهاد برنخیزند چیزى نمىگذرد که عظمت آنها پایمال دشمنان مىشود وعزت وسربلندى تبدیل به ذلت و سربهزیرى مىگردد. ازاینرو در خطبه معروف جهاد، امیرمؤمنان علیه السلام مىفرماید: «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ وَهُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَدِرْعُ اللَّهِ الْحَصِینَةُ وَجُنَّتُهُ الْوَثِیقَةُ فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّل؛ (آگاه باش) جهاد درى از درهاى بهشت است که خداوند آن را به روى یاران خاصش گشوده، جهاد، لباس تقوا و زره محکم و سپر مطمئن خداوند است و مردمى که از جهاد روىگردان شوند خداوند لباس ذلت بر تن آنها مى پوشاند و بلاها به آنها هجوم مىآورند». ۷ و ۸. «و امر به معروف را براى اصلاح توده مردم و نهى از منکر را براى باز داشتن بىخردان قرار داد»؛ (وَآلاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَالنَّهْیَ عَنِ آلْمُنْکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ). این امتیاز مهم را قانون اسلام بر بسیارى از قوانین جهان دارد که همه افراد جامعه را در برابر آنچه در جامعه مىگذرد مسئول مىداند، هرگاه کسى از انجام وظیفه خود عدول کند، همه به عنوان واجب کفایى مأمورند او را نصیحت کرده وبه انجام وظیفه فرا خوانند و هرگاه کسى آشکارا منکرى را انجام دهد و کارى برخلاف موازین اسلامى مرتکب شود، همه مسئولند او را اندرز دهند و از آن کار بازدارند. بنابراین، امر به معروف، مصلحتى است براى توده مردم و نهى از منکر سبب پیشگیرى از کار سفیهان است. قابل توجه است که در امر به معروف بر عوام تکیه مىکند. اشاره به اینکه خواص، وظایف خود را انجام مىدهند و کمتر نوبت به امر به معروف مىرسد ودرمورد نهى از منکر بر سفها تکیه مىکند اشاره به اینکه آدم عاقل و خردمند به دنبال گناه نمىرود و آنها که با ارتکاب گناه، هم به خود ظلم مىکنند و هم به جامعه، سفیه و کمخردند. قرآن مجید هم به این موضوع اشارهاى دارد ومىفرماید: «(وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ)؛ چه کسى از آیین ابراهیم، روىگردان خواهد شد به جز افراد نادان و سفیه؟». درباره اهمیت امر به معروف و نهى از منکر و شرایط آن در بحثهاى گذشته مطالب قابل ملاحظهاى آمده است. ۹. «و صله رحم را براى افزایش نفوس مقرر داشت»؛ (وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنَْماةً لِلْعَدَدِ). «مَنْمَاة» مصدر میمى و به معناى نمو کردن است و چون به صورت مفعول لاجله ذکر شده به معناى سببیت نمو است. روشن است هنگامى که افراد یک فامیل صله رحم به جاى آورند و مراقب یکدیگر باشند و به همدیگر کمک کنند، تلفات در میان آنها کم خواهد بود واین سبب کثرت فامیل و درنتیجه کثرت عدد مسلمانان خواهد شد و در برابر دشمنان قدرت و قوت بیشترى پیدا مىکنند. افزون بر این، از روایات استفاده مىشود که صله رحم تأثیر معنوى و الهى خاصى در فزونى عمر و عمران و آبادى شهرها دارد. در حدیثى از امام صادق از پدرانش از رسول خدا : آمده است: «صِلَةُ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّیَارَ وَتَزِیدُ فِی الاَْعْمَارِ وَإِنْ کَانَ أَهْلُهَا غَیْرَ أَخْیَارٍ؛ صله رحم خانهها را آباد و عمرها را زیاد مىکند، هرچند اهل آن از نیکان نباشند». در حدیث دیگرى از همان حضرت علیه السلام مىخوانیم: «إِنَّ الْقَوْمَ لَیَکُونُونَ فَجَرَةً وَلاَ یَکُونُونَ بَرَرَةً فَیَصِلُونَ أَرْحَامَهُمْ فَتَنْمِی أَمْوَالُهُمْ وَتَطُولُ أَعْمَارُهُمْ فَکَیْفَ إِذَا کَانُوا أَبْرَاراً بَرَرَةً؛ ممکن است جمعیتى فاجر و گنهکار باشند و از نیکان نباشند؛ ولى در عین حال صله رحم به جا آورند. در این صورت اموالشان افزایش پیدا مىکند و عمرشان طولانى مىشود تا چه رسد به اینکه از نیکان و خوبان باشند». بعضى از شارحان نهجالبلاغه تفسیر دیگرى براى این کلام حکیمانه ذکر کردهاند که هرگاه انسان صله رحم به جاى آورد، ارحام او اطراف وى را مىگیرند و قوت و قدرت آن شخص که صله رحم به جاى آورده فزونى مىیابد ولى تفسیر اول صحیحتر به نظر مىرسد. ۱۰. «و قصاص را براى حفظ خونها (و جانها) قرار داد»؛ (وَالقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ). این سخن برگرفته از قرآن مجید است که مىفرماید: «(وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الاَْلْبَابِ)؛ اى خردمندان! در قصاص، حیات و زندگى شما است». درست است که ظاهرآ براثر قصاص، فردى از جامعه حذف مىشود؛ ولى این حذف سبب پیشگیرى از قتلهاى آینده است، زیرا افرادى که به فکر قتل دیگران مىافتند، هنگامى که منظره قصاص در نظرشان مجسم مىشود و خود را در خطر قطعى مىبینند از این عمل خوددارى مىکنند و به فرض که بتوانند قتلى انجام دهند و متوارى شوند باید یک عمر به صورت دربه در زندگى مخفیانه داشته باشند که ناراحتى و زجر آن کمتر از قصاص نیست. متأسفانه در دنیاى امروز، بعضى از گروهها و به اصطلاح طرفداران حقوق بشر با هرگونه قصاص مخالفند و مىگویند: خون را با خون نباید شست؛ قاتل کار خطایى انجام داده و اگر ما قاتل را به قتل برسانیم خطاى دیگرى است. اینها براى قاتل دلسوزى مىکنند؛ اما گویا براى صدها یا هزاران نفرى که جانشان بهوسیله قاتلان در خطر است و آن قاتلان با نفى قصاص احساس امنیت مىکنند دلشان نسوخته است. ۱۱. «و اقامه حدود را براى بزرگ شمردن محرمات الهى قرار داد»؛ (وَإِقَامَةَ آلْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ). «محارم» در اینجا اشاره به گناهان کبیره یا بخش مهمى از آنهاست که درموردشان اقامه حدود و اجراى تعزیرات مىشود، زیرا حدود به معناى عام شامل تعزیرات هم مىگردد. بدیهى است با اجراى حد، گناه در نظرها پراهمیت خواهد شد و کمتر کسى به سراغ آن مىرود زیرا مىداند علاوه بر مجازات الهى در سراى آخرت، در این دنیا هم مجازات سنگینى دامن او را مىگیرد و این امر سبب امنیت جامعه و حفظ آن از آلودگىهاى گسترده خواهد شد. ازاینرو در حدیثى از پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله آمده است: «وَحَدٌّ یُقَامُ لِلَّهِ فِی الاَْرْضِ أَفْضَلُ مِنْ مَطَرِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً؛ حدى که در زمین اجرا شود برتر از چهل روز باریدن باران است». در حدیث دیگرى از ابو ابراهیم (امام کاظم علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه (وَیُحْىِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) مىفرماید: «این فقط احیاى بهوسیله باران نیست، بلکه خداوندمردانى را مبعوث مىکند که عدل را زنده کنند وزمین با احیاى عدل زنده مىشود. سپس افزود: «وَلاَِقَامَةُ الْحَدِّ لِلَّهِ أَنْفَعُ فِی الاَْرْضِ مِنَ الْقَطْرِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً؛ و اقامه حد در آن سودمندتر است از نزول چهل روز باران در زمین». البته اساس دعوت انبیا بر برنامههاى فرهنگى است و اکثریت مردم از این طریق به راه راست دعوت مىشوند؛ ولى مواردى پیدا مىشود که افرادى سرسختانه در مقابل اوامر و نواهى آنها به مخالفت برمىخیزند. در اینگونه موارد جز توسل به اجراى حدود و مجازاتها راهى نیست، همانگونه که در برنامه تمام عقلاى جهان و قوانین عالم نیز همینگونه است. ۱۲. «و ترک شرب خمر را براى حفظ و سلامت عقل تشریع کرد»؛ (وَتَرْکَ شُرْبِ آلْخَمْرِ تَحْصِیناً لِلْعَقْلِ). جاى شک و تردید نیست که شراب و همه مواد مخدر از دشمنان شماره یک عقل انسانى هستند؛ نهتنها در حالت مستى شعله عقل بهکلى خاموش مىشود وافراد مست دست به هر کارى مىزنند، بلکه بعد از آن نیز تأثیرات زیادى در تخریب مغز و اعصاب از خود به جاى مىگذارد و گاه منجر به جنون مىشود. مرحوم «کلینى» در جلد ششم کتاب کافى بابى تحت عنوان «إنّ الْخَمْرَ رَأسُ کُلِّ إثْمٍ وَشَرٍّ» (شراب سرچشمه هر گناه و بدى است) آورده است و احادیث فراوانى در ذیل آن ذکر کرده است؛ از جمله در حدیثى از رسول خدا صلی الله علیه وآله آمده است: «إِنَّ الْخَمْرَ رَأْسُ کُلِّ إِثْمٍ؛ شراب سرچشمه هر گناهى است». در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَجَعَلَ مَفَاتِیحَهَا أَوْ قَالَ مَفَاتِیحَ تِلْکَ الاَْقْفَالِ الشَّرَابَ؛ خداوند براى شرور وبدىها قفلهایى قرار داده (که همان قفل عقلهاست) و کلید آن قفلها را شراب قرار داده است». در حدیث دیگرى از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام نقل شده است که فرمود: «مَا عُصِیَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِشَیْءٍ أَشَدَّ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ إِنَّ أَحَدَهُمْ لَیَدَعُ الصَّلاَةَ الْفَرِیضَةَ وَیَثِبُ عَلَى أُمِّهِ وَأُخْتِهِ وَابْنَتِهِ وَهُوَ لا یَعْقِلُ؛ گناهى در پیشگاه خداوند شدیدتر از شرب خمر نیست. بعضى از شراب خواران نماز واجب را بهکلى ترک مىکنند وممکن است به مادروخواهرودخترخود در حالى که نمىفهمند تجاوز کنند». همین مضمون را یکى از شعراى فارسى زبان در شعر خود مجسم ساخته است آنجا که مىگوید : ابلیس شبى رفت به بالین جوانى آراسته با شکل مهیبى سر و بر را گفتا که منم مرگ اگر خواهى زنهار باید بگزینى تو یکى زین سه خطر را یا آن پدر پیر خودت را بکشى زار یا بشکنى از خواهر خود سینه و سر را یا خود ز مىناب بنوشى دو سه ساغر تا آنکه بپوشم ز هلاک تو نظر را لرزید از این بیم جوان بر خود و جا داشت کز مرگ فتد لرزه به تن ضیغم نر را گفتا نکنم با پدر و خواهرم این کار لیکن به مى از خویش کنم رفع ضرر را جامى دو سه مِى خورد چو شد چیره ز مستى هم خواهر خود را زد و هم کشت پدر را اى کاش شود خشک بن تاک خداوند زین مایه شر حفظ کند نوع بشر را ۱۳. «و دورى از سرقت را براى حفظ عفت (و پرهیز از آلودگى به اموال مردم) مقرر داشت»؛ (وَمُجَانَبَةَ السَّرِقَة إِیجاباً لِلْعِفَّةِ). سرقت و دزدى به هر شکل باشد از بزرگترین گناهان در اسلام و داراى حدّ شرعى است و در همه عرفها و تمام عقلا کارى بسیار زشت محسوب مىشود و در تمام قوانین دنیا براى آن مجازات مقرر شده است. تعبیر به «عفت» در کلام امام علیه السلام اشاره به خویشتندارى و مناعت طبع و ترک هرگونه حرص است. خداوند سرقت را ازاینرو تحریم فرموده که افزون بر حفظ امنیت مالى جامعه، روح عفت را در افراد زنده کند، هیچکس به اموال دیگرى چشم ندوزد و حتى در بدترین حالات معیشتى به فکر دستبرد به اموال دیگران نیفتد، همانگونه که در قرآن مجید خداوند عدهاى از نیازمندان را با این عبارت ستوده است: «(لِلفُقَرَاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللهِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْبآ فِى الاَْرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیمَاهُمْ)؛ (انفاقهاى شما براى) کسانى باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفتهاند (و توجه به آیات خدا آنها را از وطنهاى خویش آواره ساخته و شرکت در میدان جهاد به آنها اجازه نمىدهد تا براى تأمین هزینه زندگى دست به کسب و تجارتى بزنند) نمىتوانند مسافرتى کنند (و سرمایهاى به دست آورند) و از شدت عفت و خویشتندارى افراد ناآگاه آنها را بىنیاز مىپندارند؛ اما آنها را از چهرههایشان مىشناسى». به یقین همان اندازه که حفظ امنیت جامعه اهمیت دارد پرورش روح عفّت وابراز بىنیازى از اموال مردم نیز مهم است و درواقع این روحیه است که جامعه را به امنیت مالى رهنمون مىشود. ۱۴. «و ترک زنا را براى حفظ نسبها قرار داد»؛ (وَتَرْکَ الزِّنَى تَحْصِیناً لِلنَّسَبِ). به یقین زنا وآمیزشهاى نامشروع آثار سوء فراوانى دارد که امام علیه السلام به یکى از مهمترین آنها اشاره کرده است. هرگاه در جامعه آمیزشهاى نامشروع رواج پیدا کند محصول آن فرزندان نامشروعى است که وابسته به هیچکس نیستند، نه کسى حضانت آنها را بر عهده مىگیرد و نه تکیهگاهى براى خودشان پیدا مىکنند، نه حمایت مالى مىشوند، نه ارث دارند و نه از عواطف پدرانه و مادرانه برخوردارند. چنین فرزندانى بزرگترین مخاطره را براى جامعه دربر دارند. آمارها نشان مىدهد که بسیارى از جنایات هولناک به دست همین فرزندان نامشروع انجام مىگیرد. به فرض که نهادى اجتماعى فرزندان نامشروع را جمعآورى و حفاظت کند باز محرومیت از پیوند با پدر و مادر و آثار عاطفى وقانونى آن کار خود را خواهد کرد. به همین دلیل اسلام زنا را حرام کرده و مجازات سنگینى براى آن قائل شده است؛ ولى متأسفانه در تمدّن مادّى غرب نهتنها زنا حرام نیست، بلکه مراکز فحشا تحت حمایت دولتها نیز هست و به دولتها مالیات نیز مىپردازند. آنها حتى براى روابط نامشروعِ زنان شوهردار نیز اهمیتى قائل نیستند. تنها زناى به عنف را ممنوع و قابل تعقیب قانونى مىدانند و به همین دلیل فرزندان نامشروع در جوامع غربى بسیار زیاد است و مفاسد آن را نیز با چشم خود مىبینند؛ اما غلبه هوا و هوس و آزادىهاى به معناى بى بندوبارى به آنها اجازه محدودساختن را نمىدهد. در بعضى از جوامع غربى کار به آنجا رسیده که در شناسنامهها تنها نام مادر نوشته مىشود و از نام پدر خبرى نیست، زیرا دیدهاند اگر نام پدر را بخواهند بنویسندمجهول بودن پدران براى بسیارى ازنوزادان مشکل عظیمى ایجادمىکند. شگفتآور است که مجاز شمردن زنا حتى مانع از تجاوز به عنف نشده وبهگونهاى است که آمار بعضى از کشورهاى غربى نشان مىدهد در هر دقیقه یک تجاوز به عنف صورت مىگیرد. البته زنا مفاسد بسیار دیگرى دارد که امام على بن موسىالرضا علیه السلام در حدیثى که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار از علل الشرایع نقل کرده به بخشى از آن اشاره مىکند، آن حضرت علیه السلام مىفرماید: «وَحَرَّمَ الزِّنَا لِمَا فِیهِ مِنَ الْفَسَادِ مِنْ قَتْلِ الاَْنْفُسِ وَذَهَابِ الاَْنْسَابِ وَتَرْکِ التَّرْبِیَةِ لِلاَْطْفَالِ وَفَسَادِ الْمَوَارِیثِ وَمَا أَشْبَهَ ذَلِکَ مِنْ وُجُوهِ الْفَسَاد؛ خداوند زنا را حرام کرده است به علّت مفاسدى که در آن است ازقبیل : قتل نفس، (به سبب برافروخته شدن آتش خشم همسران یا بستگان) و از دست رفتن نسب و ترک تربیت فرزندان و فاسد شدن نظم میراث و امثال آن از مفاسد گوناگون». ۱۵. «و ترک لواط (و همجنسگرایى) را براى افزایش نسل مقرر داشت». (وَتَرْکَ آللِّوَاطِ تَکْثِیراً لِلنَّسْلِ). مىدانیم آفرینش شهوت جنسى در زنان و مردان براى این است که از طریق صحیح، نسل انسان افزایش پیدا کند و از میان نرود و اگر این علاقه جنسى میان زن و مرد نبود ممکن بود در مدت کوتاهى نسل انسان نابود شود. حال اگر این علاقه جنسى به صورت همجنسگرایى درآید که هیچ تأثیرى در بقاى نسل نداشته باشد و این مطلب در جامعه بشرى گسترش یابد آن هم سبب قطع نسل انسان یا کمبود افراد بشر خواهد شد. به همین دلیل، استمنا یا آمیزش با حیوانات نیز در اسلام تحریم شده است، زیرا آنها نیز مانند همجنسگرایى سبب ضایع شدن نطفههاى انسانى مىگردد. در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که زندیقى از آن حضرت سؤالى درباره تحریم زنا کرد و حضرت پاسخ او را فرمود و سپس از تحریم لواط پرسید. امام علیه السلام فرمود: علتش این است که «أَنَّهُ لَوْ کانَ إِتْیانُ الْغُلامِ حَلالاً لاَسْتَغْنَى الرِّجالُ عَنِ النِّساءِ وَکانَ فِیهِ قَطْعُ النَّسْلِ وَتَعْطِیلُ الْفُرُوجِ وَکانَ فِى إِجازَةِ ذلِکَ فَسادٌ کَثِیرٌ؛ هرگاه آمیزش با پسر حلال بود مردان از زنان بىنیاز مىشدند و سبب قطع نسل و تعطیل آمیزش مشروع و طبیعى مىشد و مجاز بودن این کار مفاسد بسیارى دربر داشت». شبیه همین معنا با توضیح بیشترى از امام على بن موسىالرضا علیه السلام نقل شده است. البته آنچه امام علیه السلام در اینجا بیان فرموده و در روایات دیگرى نیز به آن اشاره شده یکى از آثار بسیار شوم همجنسگرایى است؛ آثار زیانبار دیگرى نیز دارد که یکى از آنها ازنظر مسائل بهداشتى و عاطفى است، زیرا این کار، تحریف روشنى در آفرینش علاقه جنسى و اعضاى تناسلى است و امروز زیان آشکار آن به صورت بیمارى ایدز بروز کرده که طبق بعضى از آمار، اکثر موارد ایدز از مسئله همجنس گرایى ناشى مىشود، همان بیمارىاى که امروز تمام اطباى جهان در درمان آن وامانده اند، زیرا نیروى دفاعى بدن را از کار مىاندازد و انسان در مدت کوتاهى به انواع بیمارىها مبتلا مىشود و با تمام کوشش هایى که از سوى پزشکان دنیا به عمل آمده هنوز داروى مطمئنى براى درمان آن پیدا نشده است. تشدید مجازات لواط در اسلام نسبت به زنا ممکن است ناشى از این امور باشد. البته امروز برخى از طبیبان فاقد مسئولیت، به افرادى چراغ سبز نشان مىدهند و مىگویند که علاقه آنها به جنس موافق عامل ژنتیکى دارد و قابل تغییر نیست وبراى آنها همجنسگرایى را مجاز مىشمرند و این شبیه اظهار نظر جمعى دیگر از آنگونه اطباست که استمنا را بى ضرر و بى خطر معرفى مىکنند. بدون شک صحه گذاشتن بر این انحرافات و بیمارىها که به هر حال قابل علاج است ناشى از هماهنگ شدن با خواستههاى انحرافى اینگونه بیماران است. ۱۶. «و شهادت و گواهى را براى اظهار حق در برابر انکارها قرار داد»؛ (وَالشَّهَادَاتِ آسْتِظْهَاراً عَلَى آلُْمجَاحَدَاتِ). مىدانیم در اسلام کسى که از حادثهاى باخبر باشد و آن را با چشم خود ببیند اگر به شهادت فراخوانده شود بر او واجب است بپذیرد و آنچه را دیده بیان کند؛ خواه درباره دوست باشد یا دشمن، خویشاوند باشد یا بیگانه. کتمان شهادت یکى از گناهان کبیره است، همانگونه که قرآن مجید باصراحت فرمود: «(وَلاَ تَکْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَنْ یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ)؛ شهادت را کتمان نکنید و هرکس کتمان کند قلب او گناهکار است (چراکه حقیقتى را مخفى داشته است)». در آیه قبل از آن مىفرماید: «(وَلاَ یَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا)؛ و شاهدان هنگامى که دعوت (به دادگاه براى اداى شهادت) بشوند ابا نکنند». روایات اسلامى نیز درباره کتمان شهادت، حرمت آن را با صراحت بیان کرده است در حالى که در قوانین دیگر دنیا، شهادت شهود معمولا الزامى نیست؛ هرکس مایل باشد و سود خود را در شهادت دادن ببیند شهادت مىدهد وگرنه مىتواند آن را مکتوم نماید. واجب ساختن این کار براى آن است که افراد نتوانند حقوق مردم را پایمال کنند. در حدیثى از رسول خدا صلی الله علیه و آله مىخوانیم: «مَنْ شَهِدَ شَهَادَةَ حَقٍّ لِیُحْیِیَ بِهَا حَقَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلِوَجْهِهِ نُورٌ مَدَّ الْبَصَرِ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَنَسَبِه؛ کسى که شهادت حقى بدهد تا حق مسلمانى را بهوسیله آن احیا کند، روز قیامت در حالى وارد عرصه محشر مىشود که از صورتش نورى برمىخیزد که تا آنجا که چشم کار مىکند پیش مىرود و تمام خلایق او را با نام و نسبش مىشناسند». در حدیثى از امام صادق علیه السلام مىخوانیم که در تفسیر آیه (وَلاَ یَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا) مىفرماید: «لاَ یَنْبَغِی لاَِحَدٍ إِذَا دُعِیَ إِلَى الشَّهَادَةِ یَشْهَدُ عَلَیْهَا أَنْ یَقُولَ لا أَشْهَدُ لَکُمْ؛ براى هیچکس سزاوار نیست هنگامى که دعوت به شهادت دادن بر چیزى شود بگوید: من براى شما شهادت نمىدهم». شگفت اینکه بعضى از شارحان نهجالبلاغه شهادت را در اینجا به معناى شهادت در راه خدا در میدان نبرد تفسیر کردهاند و آن را سبب تقویت دین دانستهاند در حالى که تعبیرات امام علیه السلام ، قبل و بعد از آن تناسبى با آن ندارد، زیرا امام علیه السلام قبلاً جهاد را به عنوان عزت اسلام بیان فرمود و تعبیر به «مجاحدات» (یعنى انکارها) مناسب بحث دعاوى است به خصوص که ترک کذب نیز بعد از آن ذکر شده است که با ترک شهادت دادن مناسب است. بهعلاوه آغاز حدیث با جمله «فرض الله» شروع مىشود و به یقین خداوند شهادت را مأمورٌبِه نکرده بلکه جهاد را واجب فرموده که احیانآ منتهى به شهادت مىشود. ۱۷. «و ترک دروغ را براى احترام و بزرگداشت صدق و راستى قرار داد»؛ (وَتَرْکَ آلْکَذِبِ تَشْرِیفاً لِلصِّدْقِ). اساس زندگى اجتماعى بر اعتماد متقابل افراد نسبت به یکدیگر است که اگر اعتمادى نباشد رشته اجتماع از هم گسیخته خواهد شد. اعتماد در صورتى حاصل مىشود که صدق و امانت بر جامعه حاکم باشد، زیرا دروغ و خیانت مهمترین اسباب بدبینى و بىاعتمادى است. امام علیه السلام در این تعبیر زیبا مىفرماید: خداوند ترک دروغ را واجب کرده تا راستگویى به عنوان یک فضیلت شمرده شود و افراد جامعه به سوى آن حرکت کنند. در روایات اسلامى شدیدترین تعبیرات درباره زشتى دروغ آمده است. قرآن مجید مىگوید: «(إِنَّمَا یَفْتَرِى الْکَذِبَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِ اللهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْکَاذِبُونَ)؛ تنها کسانى دروغ مىبندند که به آیات خدا ایمان ندارند». در حدیثى از رسول خدا صلی الله علیه وآله مىخوانیم: «إنَّ الْکِذْبَ بابٌ مِنْ أبْوابِ النِّفاقِ؛ دروغ درى از درهاى نفاق است». در کتاب کافى از امیرمؤمنان علیه السلام چنین نقل شده که فرمود: «لا یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الاِْیمَانِ حَتَّى یَتْرُکَ الْکَذِبَ هَزْلَهُ وَجِدَّهُ؛ انسان طعم ایمان را نمىچشد مگر زمانى که دروغ را خواه شوخى باشد یا جدى، رها کند». احادیث در این زمینه بسیار است. با حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلی اله علیه وآله این سخن را پایان مىدهیم آنجا که فرمود: «إیّاکُمْ وَالْکِذْبَ فَإِنَّهُ مِنَ الْفُجُورِ وَهُما فِى النّار؛ از دروغ بپرهیزید، زیرا دروغ با فجور و گناهان (دیگر) همراه است و هر دو در آتشند». ۱۸. «و سلام را امان در برابر ترسها قرار داد»؛ (وَالسَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ آلَْمخَاوِفِ). منظور از «سلام» در اینجا همان سلام کردن است که هرگاه کسى به دیگرى سلام کند مفهومش این است که هیچگونه قصد آزار و اذیت او را ندارد وهنگامى که شنونده سلام را با سلام پاسخ مىگوید مفهوم آن نیز این است که از ناحیه او خوف و ضررى براى سلام کننده موجود نیست. توضیح اینکه در آغاز اسلام و مدتى پس از آن بسیارى از مردم هنگام برخورد با یکدیگر اگر طرف از قبیله خودشان نبود، احساس ناامنى مىکردند؛ ولى اگر او ابتدا سلام مىکرد و طرف مقابل نیز پاسخ مىگفت، به منزله تعهدى بود که هیچگونه ضرر و زیانى به یکدیگر نمىرساندند، همانگونه که اگر شخصى بر آنها وارد مىشد و غذایى مىآوردند و از غذاى صاحب منزل مىخورد طرفین نسبت به یکدیگر احساس امنیت مىکردند؛ صاحب خانه عملاً تحیتى گفته بود و میهمان تازه وارد نیز عملاً به آن پاسخ داده بود. البته گاه مىشد که پس از سلام و جواب آن، قرائن و شواهدى برخلاف موارد مذکور به نظر مىرسید که براى برطرف کردن آن خوف، احتیاج به گفتوگوى بیشترى بود، ازاینرو در داستان ابراهیم علیه السلام مىخوانیم: هنگامى که فرشتگان پروردگار به صورت افراد ناشناسى بر او وارد شدند و سلام کردند ابراهیم علیه السلام که چهرههاى آنها را بسیار ناشناس دید گفت: «ما از شما مىترسیم». به خصوص هنگامى که غذا براى آنها آورد و آنها دست به سوى غذا دراز نکردند؛ اما چیزى نگذشت که ترس ابراهیم علیه السلام زائل شد هنگامى که گفتند: «ما فرستادگان پروردگار توایم» و او را به فرزند بشارت دادند. «(وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلاَمآ قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ * فَلَمَّا رَءَا أَیْدِیَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ). اکنون این سؤال پیش مىآید که سلام کردن جزء مستحبات است و با جمله «فرض الله» که در آغاز این کلام حکمتآمیز آمده سازگار نیست، ازاینرو بعضى از شارحان، سلام را در اینجا به معناى پاسخ سلام تفسیر کردهاند تا با وجوب سازگار باشد. در حالى که این تفسیر افزون بر اینکه مخالف ظاهر عبارت امام علیه السلام است با مسئله امنیت از ترس سازگار نیست، زیرا هم ابتدا به سلام و هم پاسخ آن هر دو سبب احساس امنیت مىشد. ولى با توجه به اینکه «فرض» معناى وسیعى دارد که هرگونه تشریع را اعم از واجب و مستحب شامل مىشود، مشکلى به وجود نمىآید که ما ناچار باشیم سلام را به معناى پاسخ سلام بدانیم. درنتیجه به یقین فلسفهاى که امامعلیه السلام براى نماز بیان فرموده، هم نماز واجب را فرا مىگیرد و هم مستحب را و همچنین درمورد زکات و روزه. بعضى از شارحان نهجالبلاغه «سلام» را به معناى صلح تفسیر کردهاند وگفتهاند: «آن چیزى که سبب زائل شدن خوف و ترس در جامعه بشرى مىشود همان مسئله صلح است که مانع از بروز جنگهاى ویرانگر و مخرب است». این تفسیر، تفسیر بعیدى به نظر نمىرسد و ممکن است هر دو تفسیر در مفهوم کلام امام علیه السلام جمع باشد.شگفت اینکه بعضى به جاى «سلام»، «اسلام» ذکر کردهاند در حالى که در هیچ یک از نسخ نهجالبلاغه این واژه نیامده، هرچند در غررالحکم به جاى «سلام»، «اسلام» آمده است ، بنابراین تکیه بر یک احتمال نادر، مناسب تفسیر کلام امام علیه السلام است به خصوص اینکه اگر به جاى «سلام»، «اسلام» بود مىبایست در آغاز این سخن و به دنبال «فَرَضَ اللهُ الاْیمانَ تَطْهیرآ مِنَ الشِّرْکِ» ذکر شود. ۱۹. «و امامت را براى نظم و نظام امت قرار داد»؛ (وَآلاَْمَامَةَ نِظَاماً لِلاُْمَّةِ). هرچند در نسخه صبحى صالح در اینجا واژه «الامانة» آمده ولى در بسیارى از نسخ نهجالبلاغه به جاى آن «الامامة» است و در کتاب تمام نهجالبلاغه نیز «الامامة» آمده است. در غررالحکم نیز به همین صورت است. حتى در شرح ابن ابى الحدید نیز «الامامة» ذکر شده است و همان را نیز تفسیر کرده است. به یقین تعبیر «نِظامآ لِلاُْمَّةِ» و به دنبال آن «وَالطّاعَةِ تَعْظیمآ لِلاِْمامَةِ» تناسبى با امامت دارد نه امانت و درواقع دو جمله اخیر (نوزدهم و بیستم) به منزله ضمانت اجرایى براى هجده جمله پیشین است. به هر حال شک نیست که اگر حکومت عادلى بر کار نباشد و امامت به معناى صحیح پیاده نشود، نظم امت به هم مىریزد، ظالمان بر مظلومان چیره مىشوند و فاسدان و مفسدان پستهاى حساس را در اختیار مىگیرند و بیتالمال مسلمانان به غارت مىرود و ناامنى همه جا را فرا مىگیرد که تاریخ معاصر و گذشته، نمونههاى فراوانى از آن را به ما ارائه داده است. در خطبه بانوى اسلام فاطمه زهرا سلام الله علیها نیز تعبیرى شبیه به این دیده مىشود، مىفرماید: «وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَإِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ؛ خداوند اطاعت از ما را سبب نظام امت قرار داده و پیشوایى ما را سبب جلوگیرى از اختلاف وپراکندگى». در خطبه امام على بن موسىالرضا علیه السلام که در مسجد جامع مرو در روز جمعه بیان فرمود نیز آمده است: «إِنَّ الاِْمَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَنِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَصَلاحُ الدُّنْیَا وَعِزُّ الْمُوْمِنِینَ إِنَّ الاِْمَامَةَ أُسُّ الاِْسْلامِ النَّامِی وَفَرْعُهُ السَّامِی؛ امامت، زمام دین وسبب نظام مسلمین و صلاح دنیا و سبب عزت مؤمنان است. امامت اساس اسلام بارور و شاخه بلند آن است». البته سخن درباره اهمیت امامت و تأثیر حکومت اسلامى در نظم جامعه مسلمانان و حفظ کیان آنها بسیار است و مقصود در اینجا اشارهاى به عنوان تفسیر کلام امام علیه السلام است. ۲۰. «و اطاعت و فرمانبردارى (از امام مسلمین) را براى (تعظیم و تحکیم) مقام امامت قرار داد»؛ (وَالطَّاعَةَ تَعْظِیماً لِلاِْمَامَةِ). به یقین آنچه سبب تقویت امامتِ امامان و حاکمیتِ حاکمان مىشود همکارى و هماهنگى مردم است. اگر اطاعت و همکارى مردم نباشد نظام امامت نیز به هم مىریزد، ازاینرو در مسائل مربوط به حکومت اسلامى نیز مىگوییم : حمایت مردم و آراى ملت از اساسىترین پایههاى حکومت است، زیرا امامى مىتواند نظام امت را برقرار کند که مبسوط الید باشد و مبسوط الید بودن جز از طریق همکارى مردمى حاصل نمىشود. در بخش چهارم خطبه ۳۴ مطالب بیشترى در این زمینه آمده است؛ آنجا که امام علیه السلام مىفرماید: «اى مردم! من حقى بر شما دارم شما نیز بر من حقى دارید؛ اما حق شما بر من این است که از خیرخواهى و خدمت به شما دریغ نورزم وبیتالمال را به نفع شما بهطور کامل به کار گیرم و شما را تعلیم دهم تا از جهل ونادانى رهایى یابید و تربیت کنم تا فراگیرید و آگاه شوید و اما حق من بر شما این است که بر بیعت خویش وفادار باشید و در آشکار و نهان خیرخواهى را در حق من به جا آورید. هر زمان شما را براى انجام کارى بخوانم اجابت کنید و هر وقت به شما فرمان دهم اطاعت نمایید». نکته آیا حق داریم از فلسفه احکام سؤال کنیم؟ بعضى از فرق مسلمین عقیده دارند احکام الله معلل بالاغراض نیست؛ یعنى لزومى ندارد آنچه خدا امر کرده داراى فلسفهاى باشد و آنچه را نهى کرده داراى مفسدهاى. آنها درواقع حکیم بودن خدا را زیر سؤال مىبرند و توجه ندارند که اگر احکام تابع مصالح و مفاسد نباشد ترجیح بدون مرجح لازم مىآید و اساسآ این سخن برخلاف آیات زیادى از قرآن است که براى نماز و روزه و حج وقصاص و امثال آن فلسفههایى ذکر کرده است. به یقین آنچه را خدا امر فرموده داراى فواید مادى یا معنوى یا هر دو بوده و آنچه را نهى کرده مفاسدى اینچنین داشته است.نهتنهااحکام الهى،احکام وقوانینى نیزکه درعرف عقلا وضع مىشود همه از این قبیل است؛ گاهى هفتهها و ماهها درباره مصلحت و مفسده یک قانون مطالعه و بررسى مىکنند تا بتوانند حکمى را در عرف خودشان وضع کنند. آیات مربوط به حلال کردن طیبات و حرام کردم خبائث همگى شاهد بر این است که قبلاً طیب و خبیثى وجود دارد که به سبب آن حکم الهى مطابق آن صادر مىشود. تنها تفاوتى که میان احکام الهى و احکام عرفى است این است که احکام عرفى چه بسا بر اساس مصالح و مفاسدى وضع مىشود که نتوانستهاند تمام جوانب آن را بررسى کنند و به همین دلیل پس از مدتى ممکن است خلاف آن کشف شود؛ ولى احکام الهى چنین نیست، علم بىپایان خداوند سبب مىشود که احکام بر اساس رعایت تمام جوانب مصالح و مفاسد وضع شود و هرگز خلافى در آن نخواهد بود. بعضى نیز معتقدند گرچه احکام داراى مصالح و مفاسدى است؛ ولى ما نباید به سراغ آنها برویم، باید مطیع فرمان باشیم؛ آنجا که امر شده انجام دهیم وآنجا که نهى شده خوددارى کنیم و مطلقآ به سراغ فلسفه احکام نباید رفت. ولى این نیز برخلاف آیاتى است که ما را تشویق به فهم مصالح و مفاسد احکام مىکند و همچنین برخلاف روایاتى است ـ مانند آنچه در بالا آمد ـ که ائمه هدى: مصالح احکام را مشروحاً بیان کردهاند و نیز بعضى از اصحاب خدمت امامان : مىرسیدند و فلسفه پارهاى از احکام را مىپرسیدند. هرگز هیچ امامى آنها را نهى از این سؤالات نکرد و این دلیل بر آن است که مردم حق دارند از فلسفه احکام سؤال کنند و پاسخ بشنوند. منتها در این جا دو نکته مهم باقى مىماند و آن این است که اولاً بیان فلسفه احکام چه فایدهاى دارد؟ پاسخ این سؤال روشن است؛ انسان هنگامى که به منافع نماز و روزه و امثال آن آگاه مىشود، شوق بیشترى براى انجام دادن آن در خود مىیابد و هنگامى که مثلاً مفاسد بى شمار شرب خمر را مىشنود، نفرت بیشترى از آن پیدا مىکند. درست مانند دستورات طبیب که وقتى براى بیمارش فواید دارو را ذکر کند بیمار با شوق بیشترى دارو را مصرف کرده و تلخى احتمالى آن را تحمل مىکند. از اینجا مىتوان استفاده کرد که آگاهى بر فلسفه احکام مىتواند فقیه را در مسیر استنباط حکم کمک کند. ثانیاً: معناى آگاهى بر فلسفه احکام این نیست که ما همواره مقید به آن باشیم وبگوییم چون مثلاً فلسفه دو رکعت بودن نماز صبح و سه رکعت بودن نماز مغرب را نمىدانیم بنابراین آن را انجام نمىدهیم. ما باید گوش بر امر و چشم بر فرمان داشته باشیم چه فلسفه احکام را بدانیم یا ندانیم؛ ولى تا آنجا که بدانیم به اطاعت راسخ ما کمک مىکند. این نکته نیز شایان توجه است که فلسفهها و مصالح و مفاسد احکام غالباً جنبه حکمت دارد نه علّت؛ یعنى در غالب موارد، ممکن است حاکم باشد. مثلاً نوشیدن یک قطره شراب ممکن است هیچکدام از آن مفاسد را نداشته باشد ولى به هر حال حرام است، بنابراین افراط در این مسئله که ما فلسفههاى احکام را وسیلهاى قرار دهیم براى محدود کردن حکم یا توسعه آن به جایى که ادله شامل آن نمىشود، کار نادرستى است. به تعبیر دیگر پذیرفتن فلسفه احکام یا مقاصد الشریعة به معناى این نیست که ما به دنبال قیاسات ظنى برویم و حلال و حرامهایى از این طریق درست کنیم. تنها در صورتى مىتوان حکم را بهوسیله فلسفه احکام توسعه داد یا محدود کرد که به صورت علت در متن کتاب و سنت ذکر شده باشد؛ مثلاً بفرماید: «لا تَشْرَبُوا الْخَمْرَ لاَِنَّهُ مُسْکِرٌ مُفْسِدٌ لِلْعَقْلِ» از این تعبیر مىتوانیم هرچیزى را که مسکر وموجب فساد عقل است تحریم کنیم. در حدیثى از امام کاظم علیه السلام مىخوانیم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ یُحَرِّمِ الْخَمْرَ لاِسْمِهَا وَلَکِنَّهُ حَرَّمَهَا لِعَاقِبَتِهَا فَمَا کَانَ عَاقِبَتُهُ عَاقِبَةَ الْخَمْرِ فَهُوَ خَمْرٌ؛ خداوند شراب را به دلیل نام آن تحریم نکرد، بلکه تحریم آن بهواسطه آثار آن بود، بنابراین هرچیزى که عاقبت آن عاقبت شراب باشد آن هم به منزله شراب است».
منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی