إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَیْرُ مُصْدِرٍ، وَضَامِنٌ غَیْرُ وَفِیٍّ، وَرُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِیِّهِ؛ وَکُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّیْءِ الْمُتَنَافَسِ فِیهِ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ لِفَقْدِهِ وَالاَْمَانِیُّ تُعْمِی أَعْیُنَ الْبَصَائِرِ، وَالْحَظُّ یَأْتِی مَنْ لاَ یَأْتِیهِ.

امام علیه السلام فرمود : طمع، (انسان را) به سرچشمه آب وارد مى کند و او را تشنه بازمى گرداند و ضامنى است که هرگز وفا نمى کند و بسیار مى شود که نوشنده آب پیش از آنکه سیراب شود گلوگیرش شده (و هلاک مى گردد) و هر اندازه ارزش چیزى بیشتر باشد که مورد رغبتِ این و آن گردد، به همان اندازه مصیبت از دست رفتنش بیشتر است. آرزوها (ى دور و دراز) چشم بصیرت را کور مى کند و (چه بسا) سود به سراغ کسى مى رود که او به دنبالش نیست!


شرح و تفسیر

شش نکته آموزنده امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش به شش نکته اشاره مى کند که هرکدام اندرز گرانبهایى است و در ابتدا چنین به نظر مى رسد که این نکات، مستقل از یکدیگرند؛ ولى با دقت مى توان رابطه اى در میان آنها یافت. نخست مى فرماید : «طمع (انسان را) به سرچشمه آب وارد مى کند و او را تشنه بازمى گرداند»؛ (وقال علیه السلام: إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَیْرُ مُصْدِرٍ). زیرا شخص طمعکار غالبآ دنبال چیزى مى رود که در دسترس او قرار نخواهد گرفت؛ ولى طمع، او را به هوس مى اندازد که به آن برسد و به اشتباه، آن را دستیافتنى مى پندارد؛ اما همچون کسى که به سراغ آب مى رود ولى با سراب روبرو مى شود، ناکام بازمى گردد. در دومین نکته مى فرماید: «طمع، ضامنى است که وفا نمىکند»؛ (وَضَامِنٌ غَیْرُ وَفِیٍّ). زیرا طمع، شخص طمعکار را به دنبال خواسته هایش مى فرستد، همان خواسته هایى که دست نیافتنى است و آن را براى طمعکار تضمین مىکند؛ ولى همانند ضامنى که به قول خود وفا نمى کند، طمعکار را محروم و ناکام رها مى سازد. در سومین نکته مى فرماید: «بسیار شده است که نوشنده آب پیش از آنکه سیراب شود گلوگیرش شده (و به هلاکت مى رسد)»؛ (وَرُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِیِّهِ). این است سرنوشت طمعکارى که با حرص و ولع به دنبال چیزى مى رود وخود را به آب و آتش مى زند و پیش از آنکه به آن برسد هلاک مى گردد؛ مانند کسى که عطش شدیدى به او روى آورده، هنگامى که به آب مى رسد با حرص وولع چنان مى نوشد که گلوگیرش مى شود و سیراب نشده جان مى دهد. آنگاه در چهارمین نکته به حریصان و طماعان اشاره کرده، مى فرماید : «هرقدر ارزش چیزى بیشتر باشد به گونه اى که افراد براى به دست آوردن آن، با یکدیگر به رقابت برخیزند، همانقدر، مصیبت از دست دادنش زیادتر خواهد بود»؛ (وَکُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّیْءِ آلْمُتَنَافَسِ فِیهِ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ لِفَقْدِهِ). بنابراین شخص طمعکار که با شتاب براى به دست آوردن اشیاى مهم مورد نظرش با دیگران به رقابت برمى خیزد، هنگامى که به آن نرسد یا برسد و آن را از دست بدهد گرفتار مصیبت عظیمى خواهد شد و این، یکى دیگر از مصائب بزرگ طمعکاران دنیاپرست است. در پنجمین نکته امام علیه السلام به آرزوهاى دور و زیاد اشاره کرده است که چشم انسان را کور و گوشش را کر مىکند، مى فرماید: «آرزوها چشم بصیرت را نابینا مى سازد»؛ (وَالاَْمَانِیُّ تُعْمِی أَعْیُنَ الْبَصَائِرِ). دلیل آن هم روشن است؛ عشق و علاقه شدید به چیزى که از دسترس بیرون است به انسان اجازه نمى دهد موانعى را که بر سر راه است ببیند و یا آثار زیانبار آن چیز را مشاهده کند، همچنان در بیابان آرزوها براى یافتن آب به دنبال سراب مىدود و اى بسا گرفتار حیوانات درنده و گرگان خونخوار مى شود و یا در پرتگاهها سقوط مى کند. در ششمین و آخرین نکته به این حقیقت اشاره مى کند که همیشه با تلاش وکوشش و دست و پا زدن، انسان به خواسته هایش نمى رسد، مى فرماید: «(گاه سود و بهره به سراغ کسى مىآید که دنبالش نمى رود»؛ (وَالْحَظُّ یَأْتِی مَنْ لاَ یَأْتِیهِ). هم در زندگى خود دیدهایم و هم در تاریخ خواندهایم که افراد زیادى بودند بى آنکه بسیار دست و پا بزنند به مقصود رسیدند و به عکس افرادى هم بودند که با تلاش و کوشش فراوان به جایى نرسیدند. اشتباه نشود، هرگز امام علیه السلام در این گفتار نورانى خود نمى خواهد نقش تلاش و کوشش و سعى را در رسیدن به اهداف بزرگ نادیده بگیرد، زیرا آن، یک اصل اساسى ازنظر قرآن و روایات بوده و عقل نیز حاکم به آن است. مقصود امام علیه السلام این است که از طمعِ طمع ورزان بکاهد و آنها را از آلوده شدن به انواع گناهان براى رسیدن به مقاصدشان باز دارد. از آنچه گفته شد به خوبى روشن مى شود که شش نکته اى که در این گفتار حکیمانه آمده گرچه به ظاهر مستقل و جدا از هم به نظر مى رسند؛ ولى با دقت ثابت مى شود که با هم ارتباط نزدیکى دارند. این سخن را با داستان افسانه اى پرمعنایى درباره سرنوشت طمعکاران که ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود آورده پایان مى دهیم. وى مى گوید: مردى، قُبَّرَه (چکاوکى را) زنده صید کرد. چکاوک به سخن آمد گفت: با من چه مى خواهى بکنى؟ صیاد گفت: سرت را مى برم و گوشتت را مى خورم. چکاوک گفت: گوشت من به اندازه اى ناچیز است که هیچکس را سیر نمىکند؛ ولى من حاضرم سه چیز را به تو بیاموزم که از خوردن من براى تو بسیار بهتر است: یکى از آن سه را هنگامى به تو مى آموزم که در دست توام، دومى را هنگامى که من را رها کردى و بر درخت نشستم، سومى را هنگامى که از درخت پرواز کردم وروى کوه قرار گرفتم. مرد صیاد (خوشحال شد و) گفت: اولى را بگو. چکاوک گفت: هرگز براى چیزى که از دست رفته غصه مخور (با غصه و اندوه بازنمى گردد). مرد صیاد او را رها کرد. هنگامى که روى درخت نشست گفت : دومى را بگو. چکاوک گفت: اگر کسى چیزى را که امکان وجود ندارد ممکن دانست، هرگز سخنش را مپذیر. سپس چکاوک پرواز کرد و روى کوه نشست وبه صیاد گفت: اى بدبخت اگر مرا ذبح کرده بودى از درون چینهدان من دو گوهر گرانبها استخراج مى کردى که وزن هرکدام از آنها سى مثقال است. صیاد به شدت متأسف شد و دست خود را به دندان گزید و گفت: پس سومین نصیحت چه شد؟ چکاوک گفت: تو آن دو تا را فراموش کردى سومى را مى خواهى؟ مگر در نصیحت اول به تو نگفتم بر چیزى که از دستت رفت تأسف نخور؛ ولى تو تأسف خوردى و مگر در نصیحت دوم نگفتم اگر تو را به چیزى خبر دهند که غیر ممکن است نپذیر؟ من تمام گوشت و خون و پرم بیست مثقال نیست، چگونه پذیرفتى که در چینه دان من دو گوهر گرانبهاست که هرکدام سى مثقال است؟ چکاوک این را گفت و پرواز کرد و رفت. این داستان درواقع تصدیق کلام امام علیه السلام در جمله چهارم و پنجم است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی