کَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ وَکَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَکَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا یَشْتَهِی مَا لا یَجِدُ وَلا یُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ وَکَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ وَنَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ وَکَانَ ضَعِیفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَیْثُ غَابٍ وَصِلُّ وَادٍ لا یُدْلِی بِحُجَّةٍ حَتَّى یَأْتِیَ قَاضِیاً وَکَانَ لا یَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا یَجِدُ الْعُذْرَ فِی مِثْلِهِ حَتَّى یَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ وَکَانَ لا یَشْکُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ وَکَانَ یَقُولُ مَا یَفْعَلُ وَلا یَقُولُ مَا لا یَفْعَلُ وَکَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْکَلامِ لَمْ یُغْلَبْ عَلَى السُّکُوتِ وَکَانَ عَلَى مَا یَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ یَتَکَلَّمَ وَکَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ یَنْظُرُ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَیُخَالِفُهُ فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَتَنَافَسُوا فِیهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِیعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِیلِ خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیرِ.
امام علیه السلام فرمود : در گذشته برادرى الهى و دینى داشتم (که وصفش چنین بود): آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى داد کوچکى دنیا در نظر او بود. او از تحت حکومت شکم خارج بود، ازاینرو آنچه نمى یافت اشتهایش را نداشت (و به دنبال آن نمى رفت) و آنچه را مى یافت زیاد مصرف نمى کرد. بیشتر اوقات زندگانى اش ساکت بود و (در عین حال) اگر سخنى مى گفت بر گویندگان چیره مى شد و عطش سؤال کنندگان را فرو مى نشاند. (به دلیل نهایت تواضع بر حسب ظاهر) انسان ضعیفى بود و مردم نیز او را ضعیف مى شمردند؛ ولى هرگاه کار مهم و جدى به میان مى آمد همچون شیر بیشه مى خروشید و مانند مار بیابانى به حرکت درمى آمد. پیش از حضور در مجلس داورى، دلیلى اقامه نمى کرد. هیچکس را نسبت به کارى که انجام داده، در آنجا که امکان داشت عذرى داشته باشد ملامت نمى کرد تا عذر او را بشنود. او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودى شکایت نمى کرد. همواره سخنى مى گفت که خود انجام مى داد و چیزى را که انجام نمى داد نمى گفت. اگر در سخن گفتن مغلوب مى شد هرگز در سکوت، کسى بر او غلبه نمى یافت. او بر شنیدن حریص تر بود تا گفتن. او چنان بود که هرگاه دو کار برایش پیش مى آمد اندیشه مى کرد که کدام به هوا و هوس نزدیکتر است، با آن مخالفت مى ورزید. (و آن را که خلاف هواى نفس بود مقدم مى شمرد، اگر مى خواهید راه سعادت و نجات را پیدا کنید) بر شما باد که این صفات را تحصیل کنید، پیوسته با آن باشید و از یکدیگر در داشتن آنها سبقت بگیرید واگر نمى توانید همه آنها را انجام دهید (به مقدار توان انجام دهید) و بدانید انجام دادن مقدار کم بهتر از ترک بسیار است.
شرح و تفسیر
برادرى با تمام صفات انسانى در این گفتار نورانى امام علیه السلام، سخن از برادرى است که داراى یازده صفت برجسته از فضایل مهم انسانى است؛ فضائلى که در قرآن مجید و روایات اسلامى با اهمیت فراوان ذکر شده است. در اینکه آیا این برادر دینى یک شخص معین خارجى بوده و یا ازقبیل تمثیل است مختلف سخن گفته اند. گروهى از شارحان نهج البلاغه معتقدند کلام امام علیه السلام اشاره به شخص خاصى است؛ اما در اینکه این شخص چه کسى بوده اختلاف نظر دارند. بعضى او را ابوذر غفارى وبرخى عثمان بن مظعون، عدّهاى مقداد و گروهى حتى رسول خدا پیغمبر گرامى اسلام صلی اله علیه وآله ذکر کرده اند. جمعى دیگر معتقدند این بیان ازقبیل تمثیل است. امام علیه السلام براى اینکه الگو واسوه اى جهت شناخت انسان هاى بافضیلت و والا مقام ارائه دهد، شخصى را فرض کرده که واجد این صفات عالى است. و قرائنى در کار است که نظر دوم را تأیید مى کند که بعدآ به آن اشاره مى کنیم. ولى هرکدام از این دو نظر واقعیت داشته باشد، در اهمیت گفتار حکیمانه مزبور تفاوتى ندارد و انسانى بافضیلت و واقعى در این کلام ترسیم شده است تا طالبان فضیلت و پویندگان راه قربِ پروردگار از او سرمشق بگیرند. نخست مى فرماید: «در گذشته برادرى الهى و دینى داشتم (که وصفش چنین بود)»؛ (کَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ). آنگاه امام علیه السلام یازده صفت بسیار ممتاز درباره این برادر دینى الهى بیان مى کند : نخست مى فرماید: «آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى داد کوچکى دنیا در نظر او بود»؛ (وَکَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ). این مسئله اى مهم است که دنیا در نظر انسان کوچک باشد و خداوند، بزرگ. این کوچکى سبب مى شود که براى رسیدن به مال و مقام و ثروت و شهوت به سراغ گناه نرود و براى رسیدن به آن زیاد دست و پا نزند. حرص و طمع وحسادت و صفاتى از این قبیل را که زاییده حب دنیاست از خود دور سازد. امام علیه السلام در خطبه «همام» درباره صفات پرهیزکاران نیز به همین معنا با عبارت زیباى دیگرى اشاره کرده مى فرماید: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ؛ خداوند، با عظمت در نظر آنها جلوه کرده ازاین رو ماسِوَى الله در نظر آنها کوچک است». در حکمت ۱۲۹ باز همین معنا به تعبیر دیگرى آمده است، مى فرماید: «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِکَ؛ بزرگى خالق نزد تو، مخلوق را در چشمت کوچک مى کند». تا انسان به این مقام نرسد پیوسته دین و ایمان او در خطر است. در تعبیر دیگرى از امام سجاد علیه السلام مى خوانیم که از آن حضرت پرسیدند : والامقامترین انسانها کیست؟ (مَنْ أَعْظَمُ النَّاسِ خَطَراً) امام علیه السلام در پاسخ فرمود : «کسى که دنیا را براى خود بزرگ نشمرد»؛ (مَنْ لَمْ یَرَ لِلدُّنْیَا خَطَراً لِنَفْسِهِ). در دومین وصف مى فرماید: «او از تحت حکومت شکم خارج بود ازاینرو آنچه نمى یافت اشتهایش را نداشت (و به دنبال او نمى رفت) و آنچه را مى یافت زیاد مصرف نمى کرد»؛ (وَکَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا یَشْتَهِی مَا لا یَجِدُ وَلا یُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ). در حدیثى که در کتاب شریف کافى از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل شده مى خوانیم : «أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِی النَّارَ الاَْجْوَفَانِ الْبَطْنُ وَالْفَرْجُ؛ بیشترین چیزى که امت من به وسیله آن وارد آتش دوزخ مى شوند دو چیز میان تهى است: شکم و فرج». حدیث دیگرى از همان حضرت و در همان کتاب آمده است: «ثَلاثٌ أَخَافُهُنَّ عَلَى أُمَّتِی مِنْ بَعْدِی الضَّلالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ وَمَضَلاَّتُ الْفِتَنِ وَشَهْوَةُ الْبَطْنِ وَالْفَرْجِ؛ سه چیز است که بعد از خودم بر امتم از آن بیمناکم: گمراهى بعد از معرفت وآزمایش هاى گمراه کننده و شهوت شکم وشهوت جنسى». در حدیث دیگرى نیز در همان باب از امام باقر علیه السلام آمده است که فرمود: «هیچ عبادتى برتر از خویشتن دارى درمورد شکم و شهوت جنسى نیست»؛ (مَا مِنْ عِبَادَةٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَفَرْجٍ). در سومین وصف مى فرماید: «بیشتر اوقات زندگانى اش ساکت بود و (در عین حال)اگرسخنى مى گفت برگویندگان چیره مى شد و عطش سؤال کنندگان را فرو مى نشاند»؛ (وَکَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ وَنَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ). «بَذَّ» به معناى غلبه و پیشى گرفتن است و «نَقَعَ» به معناى سیراب کردن و«غلیل» به معناى تشنگى. اشاره به اینکه هرگاه سخن مى گفت گزیده و حساب شده مىگفت به گونه اى که از همه پیشى مى گرفت و مستمعین را بهره مند مى ساخت و عطش آنها را فرو مى نشاند. آنگاه در چهارمین وصف مى فرماید: «(به دلیل نهایت تواضع بر حسب ظاهر) انسان ضعیفى بود و مردم نیز او را ضعیف مىشمردند ولى هرگاه کار مهم وجدى به میان مى آمدهمچون شیربیشه مى خروشیدومانند مار بیابانى به حرکت درمى آمد»؛ (وَکَانَ ضَعِیفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَیْثُ غَابٍ وَصِلُّ وَادٍ). آرى آنها اظهار قدرت و توانایى نمى کنند و متکبر و خودبزرگ بین نیستند ولى مرد عملند؛ به هنگام بروز مشکلات یا در میدان جهاد در مقابل دشمن، توانایى خویش را آشکار مىسازند و دشمن را دَرهم مى کوبند. سپس در پنجمین وصف مى فرماید: «پیش از حضور در مجلس داورى، دلیلى اقامه نمى کرد»؛ (لا یُدْلِی بِحُجَّةٍ حَتَّى یَأْتِیَ قَاضِیاً). «یُدْلِى» از ماده «ادلاء» در اصل به معناى فرستادن دلو در چاه براى کشیدن آب است و گاه به معناى رشوه دادن نیز استعمال شده و به اقامه دلیل در نزد قاضى یا جز او نیز «ادلاء» گفته مى شود. اشاره به اینکه اگر حقى را مى خواست از دیگرى بگیرد، جار و جنجال به راه نمى انداخت و زمین و آسمان را از فریاد خود پر نمى ساخت فقط بعد از حضور در محضر قاضى دلیل خود را ارائه مى کرد. به تعبیر دیگر او پیوسته تابع قانون شرع بود و چیزى ماوراى قانون خدا از کسى نمى طلبید. اضافه بر این، این کار باعث آبرومندى اوست زیرا چه بسا قبل از رفتن به محکمه قاضى جار و جنجال زیادى راه بیندازد که حق من پایمال شده؛ ولى هنگامى که قاضى به قضاوت مى نشیند حکم به بى حقى او مى کند و این باعث سرافکندگى اوست. آنگاه امام علیه السلام در ششمین وصف این برادر الهى مى فرماید: «هیچکس را نسبت به کارى که انجام داده، در آنجا که امکان داشت عذرى داشته باشد ملامت نمى کرد تا عذر او را بشنود»؛ (وَکَانَ لا یَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا یَجِدُ الْعُذْرَ فِی مِثْلِهِ حَتَّى یَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ). به یقین شتاب کردن در ملامت افراد کار عاقلانه اى نیست. چه بسا براى کار خلافى که انجام دادهاند عذرى داشته اند که اگر انسان آن عذر را بشنود آنها را معذور مى دارد و از ملامتى که قبلاً کرده پشیمان مى شود و ناچار از عذرخواهى مى گردد، بنابراین چرا عجله کند و پیش از شنیدن عذر طرف، زبان به ملامت وسرزنش او بگشاید. به خصوص اگر اینگونه مسائل درمورد افراد عالم و عاقل و فهمیده باشد که احتیاط کردن بسیار سزاوارتر است. قرآن مجید در داستان حضرت خضر و موسى : در سوره «کهف»، صحنههایى از این مطلب را نشان داده که موسى علیه السلام در قضاوت عجله مى کرد وخضر را بر کارش سرزنش مى نمود اما هنگامى که عذر او را شنید دانست که آنچه انجام داده، حق و به فرمان خدا بوده است. آنگاه در هفتمین وصف مى فرماید: «او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودى شکایت نمى کرد»؛ (وَکَانَ لا یَشْکُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ). روشن است، اگر انسان هنگام ابتلا به درد شکایت کند، چنانچه براى دوستان باشد سبب آزردگى خاطر آنها مى شود و اگر براى دشمنان باشد سبب شادى وشماتت آنها مى گردد؛ اما اگر به هنگام بهبودى باشد توأم با نوعى شکرگزارى است و به بیان دیگر حکایت است نه شکایت. کلینى؛ در کتاب شریف کافى از امام صادق علیه السلام چنین نقل مى کند: «مَنِ اشْتَکَى لَیْلَةً فَقَبِلَهَا بِقَبُولِهَا وَأَدَّى إِلَى اللَّهِ شُکْرَهَا کَانَتْ کَعِبَادَةِ سِتِّینَ سَنَةً قَالَ أَبِی فَقُلْتُ لَهُ مَا قَبُولُهَا؛ هر کسى شبى بیمار شود و آنگونه که شایسته است بیمارى را قبول و تحمّل کند و شکر آن را به پیشگاه خداوند به جا آورد، مانند عبادت شصت سال است. راوى مى گوید: پرسیدم: قبول آن به طور شایسته یعنى چه؟ امام علیه السلام فرمود: «یَصْبِرُ عَلَیْهَا وَ لا یُخْبِرُ بِمَا کَانَ فِیهَا فَإِذَا أَصْبَحَ حَمِدَ اللَّهَ عَلَى مَا کَانَ؛ بر آن صبر مى کند و به کسى از آن خبر نمى دهد؛ ولى هنگامى که صبح شد (وعافیت یافت) خدا را بر آنچه واقع شده است شکر مى گوید». در همین باب روایات فراوان دیگرى در این زمینه وارد شده است. البته روشن است که حکایت از بیمارى براى طبیب و امثال آن ارتباطى به شکایت ندارد. شاهد این سخن حدیثى است که کلینى؛ در باب بعد، تحت عنوان «حد الشکایة» از امام صادق علیه السلام نقل مى کند که از آن حضرت درباره شکایت مریض سؤال کردند، فرمود: اگر کسى بگوید دیشب بیمار بودم و براثر بیمارى خوابم نبرد این (حکایت است و) شکایت نیست. شکایت این است که بگوید به چیزى مبتلا شدم که احدى به آن مبتلا نشده بود. سپس در هشتمین وصف مى فرماید: «همواره سخنى مى گفت که خود انجام مى داد و چیزى را که انجام نمى داد نمى گفت»؛ (وَکَانَ یَقُولُ مَا یَفْعَلُ وَلا یَقُولُ مَا لا یَفْعَلُ). این جمله شبیه چیزى است که از امام علیه السلام در جاى دیگر نقل شده و فرموده است: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی وَاللَّهِ مَا أَحُثُّکُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَأَسْبِقُکُمْ إِلَیْهَا وَلا أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَةٍ إِلاَّ وَأَتَنَاهَى قَبْلَکُمْ عَنْهَا؛ اى مردم به خدا سوگند من شما را دعوت به اطاعتى (نسبت به اوامر الهى) نمى کنم جز اینکه خودم پیش از شما آن را انجام مى دهم و شما را از معصیتى نهى نمى کنم جز اینکه خودم قبلاً آن را ترک مى گویم». قرآن مجید نیز شاهد این مدعاست آنجا که به زبان سرزنش و توبیخ مى گوید: «(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! چرا سخنى مى گویید که عمل نمى کنید؟! این کار مایه خشم عظیم خداوند است که سخنى بگویید و عمل ننمایید». بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگرى براى این جمله امام علیه السلام دارند ومى گویند: منظور این است که همواره قولى مى دهد که به آن قول عمل مى کند نه اینکه به مردم قول دهد و بعدآ عمل نکند؛ ولى تفسیر اوّل مناسب تر به نظر مى رسد. در نهمین وصف مى فرماید: «اگر در سخن گفتن مغلوب مى شد هرگز در سکوت کسى بر او غلبه نمى یافت»؛ (وَکَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْکَلامِ لَمْ یُغْلَبْ عَلَى السُّکُوتِ). اشاره به اینکه او کمتر سخن مى گفت و بیشتر سکوت مى کرد به گونه اى که دیگران در سخن گفتن بر او پیشى مى گرفتند؛ ولى هیچکس در سکوت بر او پیشى نمى گرفت و این درواقع نکوهش و مذمتى است از پرگویى و مدح وستایشى است درباره سکوت، زیرا مى دانیم سخن گفتن خطرات زیادى دارد؛ بسیارى از گناهان کبیره با سخن انجام مى شود و پرهیز از آنان به وسیله سکوت حاصل مى گردد. سالکان طریق الى الله یکى از مهمترین مواد برنامه خود را صمت و سکوت مى دانند و هرگز حضور قلب و نیروهاى خود را با سخن گفتن بسیار به هدر نمىدهند و در حال سکوت مى توانند بیشتر درباره عظمت خدا بیندیشند و به اصلاح خویش بپردازند. به همین دلیل افرادى که سکوت فراوان دارند، افرادى فکور و آگاهند. در حدیثى از امام على بن موسىالرضا علیه السلام مى خوانیم: «مِنْ عَلامَاتِ الْفِقْهِ الْحِلْمُ وَالْعِلْمُ وَالصَّمْتُ إِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِکْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ یَکْسِبُ الْمَحَبَّةَ إِنَّهُ دَلِیلٌ عَلَى کُلِّ خَیْرٍ؛ از نشانه هاى فهم و شعور، بردبارى و علم وسکوت است. به یقین سکوت، درى از درهاى دانش است. سکوت، محبت مردم را به انسان جلب مى کند و راهنما به سوى هر خیر است. از روایاتى که کلینى؛ در باب پیشگفته (الصُّمْتُ وَحِفْظُ اللِّسانِ) نقل کرده معلوم مى شود که در عصر ائمه : بعضى از اصحاب، زبان خود را در مدح آن حضرت و اسرار اهل بیت : باز مى گذاشتند و سبب مشکلاتى براى شیعیان مى شدند. در آن زمان، ائمه هدى : پیروان خود را به سکوت مضاعف دعوت مى کردند، ازاینرو در حدیثى مى خوانیم که امام صادق علیه السلام به یکى از یاران خود به نام «سالم» فرمود: «یَا سَالِمُ احْفَظْ لِسَانَکَ تَسْلَمْ وَلا تَحْمِلِ النَّاسَ عَلَى رِقَابِنَا؛ اى سالم! زبانت را حفظ کن تا سالم بمانى و مردم را بر گردن ما سوار نکن». درباره سکوت به کرار به تناسب سخنان مولا علیه السلام سخن گفتیم و پس از این نیز خواهد آمد. البته روشن است سخنان سنجیده و حساب شده در باب تعلیم و تعلم، امر به معروف و نهى از منکر و امثال آن مستثناست. در ذیل کلام حکمت آمیز ۱۸۲ بحث فراوانى در این زمینه داشتیم. سپس در دهمین وصف او که درواقع تأییدى بر وصف گذشته است، مى فرماید: «او بر شنیدن حریص تر بود تا گفتن»؛ (وَکَانَ عَلَى مَا یَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ یَتَکَلَّمَ). روشن است که بسیارى از علوم و دانش هایى که عاید انسان مى شود از طریق شنوایى است. تمام دروس را انسان از استادش با شنیدن فرا مى گیرد و حل مشکلات را از این طریق انجام مى دهد. درست است که سخن گفتن اگر به صورت تعلیم به دیگران باشد آن هم داراى فضیلت بسیار است؛ ولى فراموش نکنیم که این سخن گفتن در صورتى مفید است که طرف، سکوت کند و سخنان را بشنود. به خصوص اگر انسان در محضر عالمى حضور پیدا کند، هرچه سکوت واستماعش بیشتر باشد بهره او بیشتر خواهد بود و به عکس اگر در محضر او پرحرفى کند از فواید مهمى محروم خواهد شد. بعضى از شعرا در اینجا نکته اى دارند و مى گویند: اگر خداوند دو گوش به انسان داده و یک زبان، معنایش این است که شنیدن تو باید دو برابر گفتن تو باشد. دادند دو گوش و یک زبانت ز آغاز یعنى که دو بشنو و یکى بیش مگو آنگاه در یازدهمین و آخرین وصف مى فرماید: «او چنان بود که هرگاه دو کار برایش پیش مى آمد اندیشه مى کرد که کدام به هوا و هوس نزدیکتر است، با آن مخالفت مى ورزید. (و آن را که خلاف هواى نفس بود مقدم مى شمرد)»؛ (وَکَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ یَنْظُرُ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَیُخَالِفُهُ ). بسیار مى شود که انسان در زندگى خود بر سر دو راهى قرار مى گیرد که کارى را انجام دهد یا نه و گاه به تردید مى افتد که کدام یک از فعل و ترک یا کدام یک از دو کار متضاد، به رضاى خدا نزدیکتر است. امام علیه السلام در بیان این وصف برادر الهى معیارى بیان فرموده و آن اینکه بنگرد کدام طرف موافق هواى نفس است، آن را رها سازد و به سراغ طرفى برود که برخلاف هواى نفس اوست و این معیارى است براى شناخت حق از باطل در موارد شک و تردید و قرار گرفتن بر سر دو راهى هاى زندگى. در پایان، امام علیه السلام در مقام نتیجه گیرى کلى از مجموع این صفات برجسته انسانى که این برادر الهى واجد همه آنها بود مى فرماید: «(اگر مى خواهید راه سعادت و نجات را پیدا کنید) بر شما باد که این صفات را تحصیل کنید، پیوسته با آن باشید و از یکدیگر در داشتن آنها سبقت بگیرید و اگر نمى توانید همه آنها را انجام دهید (به مقدار توان انجام دهید) و بدانید انجام مقدار کم بهتر از ترک بسیار است»؛ (فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَتَنَافَسُوا فِیهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِیعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِیلِ خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیرِ). نکته ها ۱. مجموعهاى از صفات برجسته انسانى آنچه امام علیه السلام در این کلام نورانى آورده مجموعه اى است از صفات برجسته انسانى که هم جنبه هاى فکرى را فرا مى گیرد و هم مسائل اخلاقى و عملى را. تقریبآ نیمى از این مجموعه، نفى رذائل است و نیمى از آن کسب فضایل. نخست امام علیه السلام از مسئله وسعت فکر و علو همت و جهان بینى صحیح سخن مى گوید و سپس به مسائل مثبتى مانند تواضع و شجاعت و سکوت و تسلط بر نفس و نیز پرهیز از رذائلى همچون سلطان بطن و پرخورى و پیشداورى هاى بى مورد و ترک گفتار بدون عمل و سرزنش نکردن عذرخواهان و عدم ناله وشکایت از دردها اشاره مى کند. در بعضى جنبه مثبت و منفى هر دو با هم آمده است. در یک مورد نخست از سکوت سخن مى گوید و سپس از سخن گفتن نیکو و مفید و سازنده و درمورد دیگر نخست از تواضع و ضعف ظاهرى دم مى زند و آنگاه از شجاعت ودلاورى. درمورد دیگر از قول توأم با عمل به ضمیمه ترک قول بدون عمل. به یقین، این مجموعه مىتواند سعادت دنیا و آخرت و فرد و اجتماع را تضمین کند و انسان را در طریق سیر و سلوک الى الله یارى نماید تا از نیکان وپاکان گردد و در صف اولیاء الله قرار گیرد. ۲. این برادر که بود؟ همانگونه که در ابتدا گفتیم، شارحان نهج البلاغه در این موضوع اختلاف نظر دارند که آیا این سخن اشاره به شخص معینى است که امام علیه السلام به عنوان یک برادر الهى از او یاد کرده است؟ و این شخص کیست؟ به یقین پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نمى تواند باشد، زیرا بعضى از صفاتى که در این بیان آمده در شأن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیست. آیا این شخص ابوذر یا مالک اشتر و یا عثمان بن مظعون و یا دیگرى است؟ آن نیز محل گفتگو است. یا اینکه اساسآ این سخن به عنوان تمثیل ذکر شده است؟ شاید نخستین کسى از شارحان نهج البلاغه که این احتمال را مطرح کرده و آن را به گروهى نسبت داده است ابن ابى الحدید باشد. او مى گوید: در نظم و نثر، چنین کارى عادت عرب بوده. و این احتمال را قوى تر مى شمرد. مرحوم «کمرهاى» در بخش تکمیلى که براى منهاج البراعة نگاشته به اینجا که مى رسد مى گوید: بنابر آنچه ابن ابى الحدید آن را مناسب ترین وجه شمرده امام علیه السلام در این گفتار خود مبتکر فن مهمى در ادب عربى است که فن انشاء تمثیلات است و شبیه به چیزى است که در عصر اخیر به عنوان فن رماننویسى یا روایات تمثیلیه شایع شده است و اساس آن بر این است که داستانى را ابداع مى کنند که تصویرى از هدفى آموزشى یا انتقادى و جز آن دارد و هنگامى که به قرن چهارم هجرى بازگردیم مشاهده مى کنیم که این روش در آن قرن شایع شده بود. از کسانى که در آن مهارت داشتند «بدیع الزمان همدانى» است که از او نقل شده چهارصد داستان (براى اهداف مختلف) ابداع کرد که پنجاه بخش از آن چاپ و منتشر شده است. سپس مى افزاید: «هریرى، ابو محمد قاسم بن على» نیز از کسانى است که در این فن مهارت داشت. در پایان مى افزاید: (اگر احتمال فوق را درباره این کلام حکیمانه بپذیریم) استاد این فن در رشته هاى ادبیات عرب امیرمؤمنان على علیه السلام بوده است، همانگونه که استاد سایر فنون ادبى مانند نحو و بلاغت نیز وى است. از جمله امورى که این تفسیر را تقویت مى کند این است که شبیه همین تعبیر در کلام امام حسن علیه السلام نیز آمده است که مى فرماید: «کان لى اخ...».
منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی