وقال علیه السلام فی صفة المؤمن : المُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَحُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ، أَوْسَعُ شَیْءٍ صَدْراً، وَأَذَلُّ شَىْءٍ نَفْساً. یَکْرَهُ الرَّفْعَةَ، وَیَشْنَأُ السُّمْعَةَ. طَوِیلٌ غَمُّهُ،بَعِیدٌ هَمُّهُ، کَثِیرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ. شَکُورٌ صَبُورٌ، مَغْمُورٌ بِفِکْرَتِهِ، ضَنِینٌ بِخَلَّتِهِ، سَهْلُ آلْخَلِیقَةِ، لَیِّنُ آلْعَرِیکَةِ! نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ،وَهُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ.
امام علیه السلام درباره صفات مؤمن فرمود : انسان باایمان شادى اش در چهره و اندوهش در درون قلب اوست، سینه اش از هرچیز، گشاده تر و هوسهاى نفسانى اش از هرچیز خوارتر (و تسلیمتر) است، از برترى جویى بیزار و از ریاکارى متنفر است، اندوهش طولانى و همتش بلند، سکوتش بسیار و تمام وقتش مشغول است، شکرگزار و صبور، بسیار ژرف اندیش است و دست حاجت به سوى کسى دراز نمى کند، طبیعتش آسان (و سختگیرى در کار او نیست) و برخوردش با دیگران توأم با نرمش است، دلش از سنگ خارا (در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناک) محکمتر و سختتر و (در پیشگاه خدا) از بَرده تسلیم تر است.


شرح و تفسیر

صفات مؤمنان راستین امام علیه السلام در این گفتار نورانى صفات مؤمنان راستین را بیان فرموده و هجده وصف براى آنها برمى شمارد. جالب اینکه هر دو فقره، هماهنگى خاصى با هم دارند که یکى جنبه مثبت را بیان مى کند و دیگرى جنبه منفى را و اگر در کسى این اوصاف جمع شود به یقین سزاوار است که نام مؤمن مخلص بر او بنهند. در وصف اول و دوم مى فرماید: «انسان باایمان شادى اش در چهره واندوهش در درون قلب اوست»؛ (قال علیه السلام فِی صِفَةِ الْمُوْمِنِ: المُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَحُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ). اشاره به اینکه شخص باایمان به قدرى صابر و شکیباست که غم و اندوه خود را در دل نگه مى دارد و در چهره اش چیزى جز شادى نیست؛ شادى از نعمت هاى خدا و شادى در برابر دوستان و معاشران و همین امر جاذبه فوقالعاده اى به آنها مى دهد، چراکه همیشه او را شاد و خندان مى بینند و او هرگز نزد کسى زبان به شکوه نمى گشاید و اندوه درون خود را به دوستان ومعاشران منتقل نمى سازد در حالى که افراد ضعیف الایمان و کم ظرفیت تا مشکلى براى آنها پیدا مى شود سفره دل خود را در برابر همه کس باز مى کنند ولب به شکایت مى گشایند. حضرت در سومین و چهارمین صفت مى افزاید: «سینهاش از هرچیز گشادهتر و هوسهاى نفسانى اش از هرچیز خوارتر (و تسلیمتر) است»؛ (أَوْسَعُ شَیْءٍ صَدْراً، وَأَذَلُّ شَىْءٍ نَفْساً). اشاره به اینکه حوادث گوناگون زندگى او را تکان نمىدهد، در برابر ناملایمات تحمل مى کند، با همه افراد اعم از دوست و دشمن با سینه گشاده روبرو مى شود، عفو را بر انتقام ترجیح مى دهد و با افرادى که به او ستم روا مى دارند و دوستانى که او را در تنگناها محروم و تنها مىگذارند محبت مى ورزد و بدى را با خوبى پاسخ مى گوید. نیز هواى نفس در برابر او ذلیل و تسلیم است؛ هرگز عنان خویش را به دست هواى نفس نمى سپارد و خواسته هاى دل را با حکم عقل و ایمان کنترل مى کند. جمله اخیر تفسیر دیگرى نیز دارد و آن اینکه مؤمن از همه در برابر عظمت خدا و در برابر خلق خدا متواضع تر است. در کتاب کافى درباره سعه صدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حدیث جالبى آمده و آن اینکه امام صادق علیه السلام به یکى از یارانش فرمود: آیا مى خواهى حدیثى را براى تو بازگو کنم که در دست هیچیک از (محدثان) اهل مدینه نیست؟ عرض کرد: آرى. فرمود: روزى پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مسجد نشسته بود، کنیز یکى از انصار وارد مسجد شد و گوشه لباس پیغمبر صلی الله علیه و آله را گرفت. پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست ببیند چه مى خواهد ولى آن کنیز چیزى نگفت و پیغمبر هم به او چیزى نگفت و نشست. بار دیگر آمد و همین کار را تکرار کرد تا سه مرتبه. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله براى مرتبه چهارم برخاست در حالى که کنیز پشت سر پیغمبر صلی الله علیه و آله بود. او نخى از لباس پیغمبر صلی الله علیه و آله کشید و با خود برد. مردم به او گفتند: خدا تو را چنین و چنان کند، پیغمبر صلی الله علیه و آله را سه بار از کار خود بازداشتى و در هیچ مرتبه چیزى نگفتى و او هم چیزى نگفت: از حضرت چه مى خواستى؟ گفت: ما بیمارى داشتیم، خانواده من مرا فرستادند که نخى از لباس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برگیرم تا به وسیله آن بیمار شفا یابد. هنگامى که تصمیم به این کار گرفتم پیغمبر صلی الله علیه و آله مرا دید و برخاست. من حیا کردم که نخى برگیرم در حالى که او مى دید مرا و دوست نداشتم که از او اجازه بخواهم، ازاینرو (پشت سر حضرت رفتم و) آن را گرفتم. حضرت در پنجمین و ششمین وصف مى فرماید: «از برترى جویى بیزار و از ریاکارى متنفر است»؛ (یَکْرَهُ الرَّفْعَةَ، وَیَشْنَأُ السُّمْعَةَ). این دو وصف درواقع با هم مرتبطند زیرا انسانى که از برترى جویى متنفر است هرگز دوست ندارد مردم اعمال او را بشنوند و او را بزرگ بشمرند. قرآن مجید مىفرماید: «(تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّآ فِى الاَْرْضِ وَلاَ فَسَادآ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ)؛ این سراى آخرت را (تنها) براى کسانى قرار مى دهیم که اراده برترى جویى در زمین و فساد را ندارند؛ و عاقبت نیک براى پرهیزکاران است!». «سُمعَة» به معناى این است که انسان از اینکه دیگران اعمالش را بستایند خشنود شود و سعى کند اعمال خود را به دیگران ارائه دهد تا آنها مدح وثنایش گویند. انسان باایمان رفعت و مقام را نزد خدا مىطلبد و قرب او را مى خواهد ومدح و ثناى الهى را مى جوید نه از مردم و بندگان خدا. فرق ریا با «سُمعة» این است که ریاکار در همان لحظه که عملى را انجام مىدهد به مردم نشان مى دهد که او را انسان خوبى بدانند؛ ولى «سُمعة» که در اصل به معناى شهرت طلبى و گاه به معناى نیکنامى آمده ازنظر شرعى این است که اعمال نیک خود را بعدآ بازگو مىکند تا مردم او را بستایند و یا اینکه دوست دارد مردم از این و آن بشنوند و او را ستایش کنند و به همین منظور عمل نیکى را انجام مىدهد و این درواقع نوعى ریاکارى است. در روایت پرمعنایى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مى خوانیم: «ما ذِئْبانِ ضارِیانِ أُرْسِلا فی زَریبَةِ غَنَمٍ بِأَکْثَرَ فَسادآ فیها مِنْ حُبِّ الْجاهِ وَالْمالِ فِی دِینِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ؛ دو گرگ خونخوار که آنها را در آغل گوسفندان بفرستند فساد و تباهى آن بیش از علاقه افراطى به مال و جاه طلبى در دین مرد مسلمان نیست». همین معنا در کتاب کافى از امام باقر و امام صادق ۸ با تفاوت مختصرى آمده است. امام باقر علیه السلام مى فرماید: «مَا ذِئْبَانِ ضَارِیَانِ فِی غَنَمٍ لَیْسَ لَهَا رَاعٍ هَذَا فِی أَوَّلِهَا وَهَذَا فِی آخِرِهَا بِأَسْرَعَ فِیهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَالشَّرَفِ فِی دِینِ الْمُوْمِنِ؛ دو گرگ خونخوار که در گله گوسفندى که شبان نداشته باشد رها شوند یکى در آغاز گله و دیگرى در آخر گله، فسادشان بیش از حب مال وجاه در دین انسان مؤمن نیست. (بلکه خطرناکتر است)». آنگاه در هفتمین و هشتمین وصف مى فرماید: «اندوهش طولانى و همتش بلند است»؛ (طَوِیلٌ غَمُّهُ، بَعِیدٌ هَمُّهُ). اندوهش براى خطاهایى که از او سرزده و آتش دوزخ که ممکن است دامن او را بگیرد، و همّت والایش در مسیر تحصیل رضاى خدا و اسباب ورود در بهشت است و این دو وصف که درواقع یکى جنبه منفى دارد و دیگرى مثبت، تشکیل دهنده همان تعادل خوف و رجاست که از شرایط اصلى ایمان محسوب مى شود. شبیه این معنا در صفات پرهیزکاران در خطبه ۱۹۳ (خطبه معروف به همّام) نیز آمده است. در یک جا مىفرماید: «قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ» و در جاى دیگر مىافزاید: «لا یَرْضَوْنَ مِنْ أعْمالِهِمُ الْقَلِیلَ». آرى! آنها از یکسو اندوه کیفر و عذاب در برابر خطاها قلبشان را مىفشارد واز سوى دیگر شوق لقاءالله در پرتو اعمال صالح به آنها آرامش مى دهد. این سخن را با دو حدیث درباره حزن و همت پایان مى دهیم. رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیثى به اباذر مى فرماید: «مَا عُبِدَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَى مِثْلِ طُولِ الْحُزْن؛ به مانند طول حزن، کسى خداى متعال را پرستش نکرده است. (اندوه در برابر مسئولیتها آن هم اندوهى که در درون دل است نه در چهره)». امیرمؤمنان علیه السلام درباره علوّ همت مى فرماید: «مَنْ شَرَفَتْ هِمَّتُهُ عَظُمَتْ قِیْمَتُهُ؛ کسى که همت والا دارد، ارزش او بسیار است». سپس در نهمین و دهمین وصف مى فرماید: «سکوتش بسیار و تمام وقتش مشغول است»؛ (کَثِیرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ). اشاره به اینکه از فضول کلام و سخنان غیر ضرورى پرهیز مى کند و چیزى از اوقات او به هدر نمى رود و همیشه مشغول به کار مثبتى است. این دو وصف با هم رابطه دارند؛ زیرا کسى که مشغول پرگویى است وقت خود را در این امر بیهوده تلف مى کند و به کارهاى اساسى و لازم نمى رسد. به عکس، آنها که کثیرالسکوت هستند وقت کافى براى انجام وظایف مهم خویش دارند. درباره اهمیت سکوت و نقش فوق العاده آن در تهذیب نفس و مبارزه با وسوسه هاى شیطان و اینکه باید در چه مواردى سکوت کرد و در چه مواردى سخن گفت، در بحثهاى گذشته بسیار سخن گفتهایم (ذیل گفتار حکیمانه ۱۸۲ و یکى از فقرات حکمت ۲۸۹) ولى در این زمینه هرچه گفته شود کم است، زیرا قسمت مهمى از گناهان کبیره با زبان انجام مى شود؛ بعضى از علماى اخلاق تعداد آن را بیست گناه شمرده اند و ما در کتاب اخلاق در قرآن، ده مورد دیگر را یافته و بر آن افزودهایم که شرح آن در ذیل حکمت ۳۴۹ إنشاءالله خواهد آمد. درباره اهمیت سکوت همین بس که در حدیثى که در کتاب شریف کافى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است مىخوانیم: «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی فَقَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ وَیْحَکَ وَهَلْ یَکُبُّ النَّاسَ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ إِلاَّ حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ؛ مردى خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده عرض کرد: اى رسول خدا! توصیه اى به من کنید. فرمود: زبانت را حفظ کن. بار دیگر عرض کرد: اى رسول خدا! به من توصیه اى بفرمایید و حضرت همان کلام را تکرار کرد. بار سوم نیز همین درخواست را ذکر کرده و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله او را به حفظ زبان توصیه کرد و افزود: واى بر تو. آیا جز آنچه فرآورده زبان مردم است آنها را با صورت در آتش دوزخ فرو مى افکند؟». اشاره به اینکه بیشترین عامل گرفتارى انسانها در قیامت فرآوردههاى زبان آنهاست. اینکه مى فرماید: «با صورت در آتش دوزخ انداخته مىشوند» علاوه بر اینکه بدترین شکل افتادن در دوزخ است، به سبب آن است که زبان و دهان انسان در صورت اوست و عامل اصلى گناه، پیش از بقیه جسم انسان، در آتش افکنده مى شود. در حدیث دیگرى از همان حضرت جمله تکان دهنده دیگرى آمده است، مى فرماید: «مَنْ لَمْ یَحْسُبْ کَلامَهُ مِنْ عَمَلِهِ کَثُرَتْ خَطَایَاهُ وَحَضَرَ عَذَابُهُ؛ کسى که سخنش را جزء اعمالش حساب نکند (و بى پروا هرچه بر سر زبانش آمد بگوید) خطاهایش زیاد مى شود و مجازاتش حاضر مى گردد». مشکل مهم در آفات و گناهان زبان این است که غالبآ در ارتباط با حقوق دیگران است و جبران کردن حقوق از دست رفته دیگران به سبب غیبت وتهمت و سخن چینى و اهانت و ایذاء و نسبت هاى ناروا دادن و امثال آن، کار آسانى نیست. اینکه مى فرماید: «مؤمن کسى است که وقتش مشغول است» نه به این معناست که دائم مشغول عبادت و تلاوت قرآن و ذکر الله است، بلکه اوقات شبانه روز را بهگونه اى تقسیم مى کند که به تمام کارهاى ضرورى برسد. همانگونه که در حکمت ۳۹۰ خواهد آمد: «مؤمن باید ساعات شبانه روز خود را تقسیم کند، بخشى را به عبادت پروردگار و مناجات با او بپردازد و در بخش دیگرى به تأمین معاش و در بخش سومى به تفریحات سالم. (و اگر این کار انجام شود تمام وقت انسان را براى انجام کارهاى ضرورى و وظایف الهى اشغال خواهد ساخت). آنگاه امام علیه السلام به سراغ یازدهمین و دوازدهمین وصف مؤمنان راستین رفته مى فرماید: «شکرگزار و صبور است»؛ (شَکُورٌ صَبُورٌ). «شکور» صیغه مبالغه از ماده «شکر» است یعنى شخص بسیار شکرگزار؛ کسى که پیوسته با قلب و زبان و اعضاى خود شکر نعمتهاى الهى را به جا مى آورد و از صاحب نعمت هرگز غافل نیست. «صبور» نیز صیغه مبالغه از ماده صبر است و همچون «صبار» که در قرآن مجید آیه ۵ سوره «ابراهیم» و ۳۳ سوره «شورى» آمده، به معناى کسى است که بسیار صابر و شکیباست. حوادث روزگار او را دگرگون نمىسازد و در برابر آزمونهاى الهى صابر است. در بلاها عنان اختیار را از دست نمى دهد و زبان به شکوه نمى گشاید و جزع و بى تابى نمى کند. درواقع این دو وصف، حال مؤمنان راستین را در نعمت و بلا ترسیم مى کند؛ به هنگام نعمت شاکر و به هنگام بلا صابرند. در حدیثى از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مى خوانیم: «الاِْیمَانُ نِصْفَانِ نِصْفٌ فِى الصَّبْرِ وَنِصْفٌ فِى الشُّکْرِ». کلینى؛ در کتاب شریف کافى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل مى کند: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ فِى سَفَرٍ یسِیرُ عَلَى نَاقَةٍ لَهُ إِذَا نَزَلَ فَسَجَدَ خَمْسَ سَجَدَاتٍ فَلَمَّا أَنْ رَکِبَ قَالُوا یا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا رَأَینَاکَ صَنَعْتَ شَیئاً لَمْ تَصْنَعْهُ فَقَالَ نَعَمْ اسْتَقْبَلَنِى جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَبَشَّرَنِى بِبِشَارَاتٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَسَجَدْتُ لِلَّهِ شُکْراً لِکُلِّ بُشْرَى سَجْدَةً؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله در سفرى کوتاه سوار بر شترى بود. ناگهان از شتر فرود آمد و پنج بار سجده به جاى آورد. هنگامى که سوار بر مرکب شد همراهان عرض کردند: اى رسول خدا! ما دیدیم کارى انجام دادى که تا کنون انجام نداده بودى. فرمود : آرى. جبرئیل بر من نازل شد و بشارات فراوانى از سوى خداى متعال به من داد (پنج بشارت) من براى هر بشارتى سجده شکرى به جاى آوردم». به همین دلیل در حدیث دیگرى آمده که شما نیز چنین کنید. امام صادق علیه السلام مى فرماید: «إِذَا ذَکَرَ أَحَدُکُمْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَى التُّرَابِ شُکْراً لِلَّهِ فَإِنْ کَانَ رَاکِباً فَلْینْزِلْ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَى التُّرَابِ وَإِنْ لَمْ یکُنْ یقْدِرُ عَلَى النُّزُولِ لِلشُّهْرَةِ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَى قَرَبُوسِهِ وَإِنْ لَمْ یقْدِرْ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَى کَفِّهِ ثُمَّ لْیحْمَدِ اللَّهَ عَلَى مَا أَنْعَمَ عَلَیهِ؛ هنگامى که یکى از شما به یاد نعمتى از سوى خداوند متعال بیفتد صورت بر خاک بگذارد و خدا را شکر گوید. اگر سوار باشد پیاده شود و بر خاک سجده کند و اگر به جهت انگشت نما شدن نمى تواند پیاده شود، صورت بر قربوس (این واژه در عربى با فتح راء استعمال مىشود و در فارسى با سکون راء؛ یعنى برآمدگى جلوى زین) بگذارد و اگر توان آن را نیز نداشته باشد صورت بر کف دست بگذارد و خدا را بر نعمتى که بر او ارزانى داشته است شکر وسپاس گوید». درمورد اهمیت صبر نیز آیات و روایات، بسیار است و مرحوم کلینى در جلد دوم کافى بابى در اهمیت صبر منعقد کرده و بیست و پنج روایت در آن آورده است؛ از جمله در حدیثى از امام صادق علیه السلام نقل مى کند که فرمود: «إِذَا دَخَلَ الْمُوْمِنُ فِى قَبْرِهِ کَانَتِ الصَّلاةُ عَنْ یمِینِهِ وَالزَّکَاةُ عَنْ یسَارِهِ وَالْبِرُّ مُطِلٌّ عَلَیهِ وَیتَنَحَّى الصَّبْرُ نَاحِیةً فَإِذَا دَخَلَ عَلَیهِ الْمَلَکَانِ اللَّذَانِ یلِیانِ مُسَاءَلَتَهُ قَالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَالزَّکَاةِ وَالْبِرِّ دُونَکُمْ صَاحِبَکُمْ فَإِنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ؛ هنگامى که جنازه مومن وارد قبر مى شود نماز در طرف راست و زکات در طرف چپ قرار مى گیرد و نیکوکارى بر او سایه مى افکند و صبر و شکیبایى در گوشه اى واقع مى شود. هنگامى که دو فرشته مأمور سوال بر او وارد مى شوند، صبر به نماز وزکات و نیکوکارى مى گوید: به کمک صاحبتان بروید و هرگاه ناتوان شدید من به یارى او خواهم آمد». آنگاه امام علیه السلام در سیزدهمین و چهاردهمین مى فرماید: «بسیار ژرف اندیش است و دست حاجت به سوى کسى دراز نمى کند»؛ (مَغْمُورٌ بِفِکْرَتِهِ، ضَنِینٌ بِخَلَّتِهِ). «مَغْمُور» به کسى گفته مى شود که غرق در چیزى باشد. مومنان راستین غرق در فکر و اندیشه اند؛ تفکر در عظمت و قدرت پروردگار و نشانههاى او در جهان هستى. تفکر درباره آخرت و سرنوشت او در آن روز و تفکر در حل مشکلات مردم. «ضَنین» به معناى بخیل است و «خَلَّت» به فتح خاء (بر وزن رحمت) به معناى نیاز و حاجت. مفهوم جمله این مى شود که او در اظهار حاجتش به دیگران بخیل است و تا امکان داشته باشد دست حاجت به سوى دیگران دراز نمىکند و این نشانه شخصیت و عمق فکر آدمى است. در بعضى از نسخهها «خُلَّت» به ضم خاء (بر وزن نصرت) آمده که به معناى دوستى است و مفهوم جمله این مىشود که او در انتخاب دوست، بسیار سختگیر و ژرفاندیش است و تا شایستگى هاى لازم را در کسى نبیند دست دوستى به سوى او دراز نمى کند. این احتمال نیز در تفسیر این جمله داده شده است که او هنگامى که دوستى را انتخاب کند براى حفظ دوستى مىکوشد و در برابر از دست دادن آن بخیل وسختگیر است. درباره اهمیت فکر، همین بس که خداوند متفکران را به عنوان (أُولُوا الاَْلْباب؛ صاحبان مغز) معرفى کرده و پس از آن که تفکر درباره آفرینش آسمان وزمین و سایر پدیده هاى جهان هستى را مى ستاید، مى فرماید: (کسانى که چنین هستند مصداق أوُلُوا الاْلْباب اند). دعوت به تفکر در عالم هستى و در حالات پیشینیان و عبرت گرفتن از سرنوشت آنها و تفکر درباره مسئولیت هایى که انسان در پیشگاه خدا و خلق بر عهده دارد در بسیارى از آیات قرآن آمده است و در مجموع استفاده مى شود که اسلام اهمیت فوق العاده اى به مسئله فکر و اندیشه در امور سرنوشت ساز مى دهد. اهمیت تفکر تا آن اندازه است که برترین عبادت شمرده شده است، امام صادق علیه السلام مى فرماید: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَکُّرِ فِى اللَّهِ وَفِى قُدْرَتِهِ؛ برترین عبادت، دوام تفکر درباره خدا و قدرت اوست». در حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا علیه السلام آمده است: «لَیسَ الْعِبَادَةُ کَثْرَةَ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَکُّرُ فِى أَمْرِ اللَّهِ عَزَّوَجَل؛ عبادت، تنها به کثرت نماز و روزه نیست. عبادت واقعى، تفکّر در کار خداى متعال است. (در امور مربوط به آفرینش و نظامات جهان هستى». امیرمومنان على علیه السلام تفکر را سرچشمه خوبى ها و اعمال نیک مى شمارد ومى فرماید: «إِنَّ التَّفَکُّرَ یدْعُو إِلَى الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ» امام مجتبى علیه السلام تفکر را پدر ومادر تمام نیکى ها معرفى مى کند و مى فرماید: «التَّفَکُّرُ أَبُو کُلِّ خَیْرٍ وَأُمِّهِ». درمورد عدم اظهار حاجت نزد دیگران نیز در آیات و روایات، اشارات وتأکیداتى دیده مىشود. قرآن مجید در یک جا از آن به (تعفّف) تعبیر کرده است ومى فرماید: (گروهى از نیازمندان هستند که شخص جاهل و بى خبر به سبب کثرت تعفّف، آنها را غنى و بى نیاز مى پندارد)؛ (یحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّف). در حدیث پرمعنایى از امام على بن موسى الرضا علیه السلام از پدران بزرگوارش : مى خوانیم: «إِنَّمَا اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلاً لاَِنَّهُ لَمْ یرُدَّ أَحَداً وَلَمْ یسْأَلْ أَحَداً قَطُّ غَیرَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ؛ خدا تنها به این دلیل ابراهیم را خلیل خود قرار داد که هیچ سائلى را رد نکرد و هرگز از کسى درخواستى نداشت». سپس امام علیه السلام در وصف پانزدهم و شانزدهم که هماهنگى کامل با هم دارند مىفرماید: «(مؤمن راستین) طبیعتش آسان (و سختگیرى در کار او نیست) وبرخوردش با دیگران توأم با نرمش است»؛ (سَهْلُ آلْخَلِیقَةِ، لَیِّنُ آلْعَرِیکَةِ!). گرچه این دو وصف، مفهوم نزدیکى با هم دارند ولى با دقت، تفاوت میان آنها روشن مى شود. «سَهْلُ الْخَلیقَة» بودن با توجه به اینکه «خلیقة» به معناى خُلق وطبیعت است این است که انسان در زندگى سختگیر نباشد. فلان وسیله اگر حاصل نشد ناراحتى نکند. فلان غذا به موقع نرسید، نرسد. نظم در زندگى او حاکم است؛ اما چنان نیست که اگر چیزى به موقع حاصل نشد ابراز ناراحتى کند. به بیان دیگر کسانى هستند که فىالمثل اگر بر سر سفره، فلان چیز و فلان چیز نباشد دست از سفره مى کشند و ابراز ناراحتى مىکنند؛ ولى مؤمنان راستین آسانگیرند؛ با هر غذایى سد جوع مىکنند و در زندگى مقید به قیود دنیاپرستان نیستند. ولى «لَیِّنُ الْعَریکَة» رابطه انسان را با اشخاص دیگر بیان مى کند، زیرا «عَریکَة» (با توجه به اینکه در اصل به معناى چرمى است که به واسطه نرم بودن، دباغ را به ناراحتى نمى اندازد و سپس به معناى طبیعت انسانى استعمال شده است) به این معناست که در برخورد با دیگران ملایم و مهربان و تسلیم است ومردم از معاشرت با او لذت مى برند. بنابراین «سَهْلُ الْخَلیقَةَ» مى تواند اشاره به سختگیرى نکردن در زندگى شخصى انسان باشد و «لَیّن الْعَریکَة» اشاره به نرمش او در مقابل بستگان، دوستان و دیگران. این همان چیزى است که در قرآن مجید یکى از صفات برجسته پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شمرده شده است آنجا که مى فرماید: «(فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّآ غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛ به برکت رحمت الهى در برابر آنها (مردم) نرم (و مهربان) شدى و اگر خشن و سنگدل (و تندخو) بودى از اطراف تو پراکنده مى شدند». بعضى از شارحان این دو وصف را به یک معنا برگردانده و مترادف دانسته اند در حالى که ظاهرآ چنین نیست. در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: «اَلْمُومِنُونَ هَیِّنُونَ لَیِّنُونَ کَالْجَمَلِ الاَْلُوفِ إذا قُیِّدَ انْقادَ وَإنْ أُنیخَ اسْتَناخَ؛ مؤمنان نرمخو و آسان گیرند، مانند شتر رام که او را به هر طریق (صحیح و مناسبى) ببرند منقاد و مطیع است (در بعضى از روایات در این فقره آمده است: «وَإنْ اُنیخَ عَلى صَخْرَةٍ اسْتَناخَ؛ اگر او را روى قطعه سنگى بخوابانند مى خوابد)». بدیهى است که منقاد بودن مؤمن در برابر دوستانى است که او را دعوت به خیر و صلاح مى کنند. این سخن را با حدیث دیگرى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پایان مى دهیم، فرمود : «لاَُخْبِرَنَّکُمْ عَلى مَنْ تَحْرِمُ النّارُ عَلَیْهِ غَدآ؟ عَلى کُلِّ هَیِّنٌ لَیِّنٌ قَریبٍ سَهْلٍ؛ آیا به شما خبر بدهم که آتش دوزخ فرداى قیامت بر چه کسى حرام مىشود؟ بر کسانى که نرمخو و ملایم و صمیمى و آسانگیر هستند». آنگاه امام علیه السلام در هفدهمین و هجدهمین اوصافى که براى مؤمنان راستین بیان کرده و گفتار خود را با آن پایان مى دهد، مى فرماید: «دلش از سنگ خارا (در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناک) محکمتر و سختتر و (در پیشگاه خدا) از برده تسلیمتر است»؛ (نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ، وَهُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ). آرى! مؤمنان ازنظر روحى فوق العاده قوى و نیرومندند، به گونهاى که در روایات به کوه تشبیه شده اند. مرحوم مولا محمد صالح مازندرانى در شرح اصول کافى مى گوید: در حدیثى آمده است: «الْمُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لاتُحَرِّکُهُ الْعواصِفُ؛ مؤمن همچون کوه است که تندبادها او را تکان نمىدهد». آرى! تندبادها کوهها را تکان نمى دهند، بلکه کوهها هستند که مسیر طوفانها را تغییر مى دهند و به این ترتیب نه تنها طوفان حوادث، مؤمنان را از مسیر خود منحرف نمى سازد، بلکه آنها هستند که طوفانها را به مسیرهاى صحیح هدایت مى کنند. در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: «مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِقَوْمٍ یرْبَعُونَ حَجَراً فَقَالَ مَا هَذَا قَالُوا نَعْرِفُ بِذَلِکَ أَشَدَّنَا وَأَقْوَانَا فَقَالَ علیه السلام أَلا أُخْبِرُکُمْ بِأَشَدِّکُمْ وَأَقْوَاکُمْ قَالُوا بَلَى یا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَشَدُّکُمْ وَأَقْوَاکُمُ الَّذِى إِذَا رَضِى لَمْ یدْخِلْهُ رِضَاهُ فِى إِثْمٍ وَلا بَاطِلٍ وَإِذَا سَخِطَ لَمْ یخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ وَإِذَا قَدَرَ لَمْ یتَعَاطَ مَا لَیسَ لَهُ بِحَقٍّ؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از کنار جمعیتى مى گذشت که آنها سنگى را براى زورآزمایى (یکى پس از دیگرى) برمى داشتند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این کار براى چیست؟ عرض کردند: مى خواهیم به این وسیله فرد محکمتر و قوى تر را بشناسیم. پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود: مى خواهید از محکمترین و قوى ترین، شما را باخبر کنم؟ عرض کردند: آرى. فرمود: محکمترین و قوى ترین شما کسى است که هنگامى که از شخص یا چیزى راضى مى شود به خاطر او به گناه و باطل اقدام نمى کندوهنگامى که به شخص یا چیزى خشمگین مى گردد خشم، او را از سخن حق بیرون نمى کند و به هنگام قدرت به سراغ چیزى که حق او نیست نمى رود». البته مؤمنان راستین با چنین قوت و قدرت، هنگامى که در پیشگاه خدا قرار مى گیرندهمچون بنده ذلیل و تسلیمى هستند که بدون اراده او قدمى برنمى دارند ودر برابر حق خاضعند. درواقع دو وصف اخیر دو بعد شخصیت مؤمنان راستین را نشان مى دهد؛ از یکسو استقامت و استحکام آنها را در برابر حوادث سخت بیان مى کند و از سوى دیگر فروتنى و تسلیمشان را در برابر پروردگار.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی