تلاوت تصویری

 


دریافت با کیفیت HD
حجم: 164 مگابایت؛ مدت زمان: 2 دقیقه 12 ثانیه


ترجمه صوتی نمایشی

"برگرفته از نرم افزار فاخر طنین وحی تولید مرکز خدمات رایانه‌ای حوزه علمیه اصفهان"

 

دریافت
حجم: 2.76 مگابایت؛ 3 دقیقه
 

تفسیر مختصر آیات ۶ تا ۱۶ سوره بقره (صفحه ۳)

آیه ۶)- گروه دوم، کافران لجوج و سرسخت! این گروه درست در نقطه مقابل متقین و پرهیزکاران قرار دارند و صفات آنها در این آیه و آیه بعد بطور فشرده بیان شده است. در این آیه مى‏گوید «آنها که کافر شدند (و در کفر و بى‏ایمانى سخت و لجوجند) براى آنها تفاوت نمى‏کند که آنان را از عذاب الهى بترسانى یا نترسانى ایمان نخواهند آورد» (إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ). این دسته چنان در گمراهى خود سرسختند که هر چند حق بر آنان روشن شود حاضر به پذیرش نیستند و اصولا آمادگى روحى براى پیروى از حق و تسلیم شدن در برابر آن را ندارند.
 آیه ۷)- این آیه اشاره به دلیل این تعصب و لجاجت مى‏کند و مى‏گوید: آنها چنان در کفر و عناد فرو رفته‏اند که حسّ تشخیص را از دست داده‏اند «خدا بر دلها و گوشهایشان مهر نهاده و بر چشمهاشان پرده افکنده شده» (خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ) به همین دلیل نتیجه کارشان این شده است که «براى آنها عذاب بزرگى است» (وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ). مسلما انسان تا به این مرحله نرسیده باشد قابل هدایت است، هر چند گمراه باشد، امّا به هنگامى که حس تشخیص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد دیگر راه نجاتى براى او نیست، چرا که ابزار شناخت ندارد و طبیعى است که عذاب عظیم در انتظار او باشد.

 

نکته‏ ها:
۱- آیا سلب قدرت تشخیص، دلیل بر جبر نیست؟
اگر طبق آیه فوق خداوند بر دلها و گوشهاى این گروه مهر نهاده، و بر چشمهایشان پرده افکنده، آنها مجبورند در کفر باقى بمانند، آیا این جبر نیست؟ پاسخ این سؤال را خود قرآن در اینجا و آیات دیگر داده است و آن اینکه: اصرار و لجاجت آنها در برابر حق، تکبر و ادامه به ظلم و ستم و بیدادگرى و کفر و پیروى از هوسهاى سرکش سبب مى‏شود که پرده‏اى بر حسّ تشخیص آنها بیفتد، که در واقع این حالت عکس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چیز دیگر.


۲- مهر نهادن بر دلها!
در آیات فوق و بسیارى دیگر از آیات قرآن براى بیان سلب حسّ تشخیص و درک واقعى از افراد، تعبیر به «ختم» شده است، و احیانا تعبیر به «طبع» و «رین». این معنى از آنجا گرفته شده است که در میان مردم رسم بر این بوده هنگامى که اشیائى را در کیسه‏ها یا ظرفهاى مخصوصى قرار مى‏دادند، و یا نامه‏هاى مهمى را در پاکت مى‏گذاردند، براى آنکه کسى سر آن را نگشاید و دست به آن نزند آن را مى‏بستند و گره مى‏کردند و بر گره مهر مى‏نهادند، امروز نیز معمول است کیسه‏هاى پستى را لاک و مهر مى‏کنند. در لغت عرب براى این معنى کلمه «ختم» به کار مى‏رود، البّته این تعبیر در باره افراد بى‏ایمان و لجوجى است که بر اثر گناهان بسیار در برابر عوامل هدایت نفوذ ناپذیر شده‏اند، و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ کرده که درست همانند همان بسته و کیسه سر به مهر هستند که دیگر هیچ گونه تصرّفى در آن نمى‏توان کرد، و به اصطلاح قلب آنها لاک و مهر شده است. «طبع» نیز در لغت به همین معنى آمده است امّا «رین» به معنى زنگار یا غبار یا لایه کثیفى است که بر اشیاء گرانقیمت مى‏نشیند این تعبیر در قرآن نیز براى کسانى که بر اثر خیره‏سرى و گناه زیاد قلبشان نفوذ ناپذیر شده بکار رفته است. و مهم آن است که انسان مراقب باشد اگر خداى ناکرده گناهى از او سر مى‏زند در فاصله نزدیک آن را با آب توبه و عمل صالح بشوید، تا مبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آید و بر آن مهر نهد.


۳- مقصود از «قلب» در قرآن:
 «قلب» در قرآن به معانى گوناگونى آمده است. از جمله: ۱- به معنى عقل و درک چنانکه در آیه ۳۷ سوره «ق» مى‏خوانیم:
إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ: «در این مطالب تذکر و یادآورى است براى آنان که نیروى عقل و درک داشته باشند». ۲- به معنى روح و جان چنانکه در سوره احزاب آیه ۱۰ آمده است: «هنگامى که چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسیده بود» ۳- به معنى مرکز عواطف، آیه ۱۲ سوره انفال شاهد این معنى است:
 «بزودى در دل کافران ترس ایجاد مى‏کنم».
توضیح اینکه: در وجود انسان دو مرکز نیرومند به چشم مى‏خورد: ۱- مرکز ادراکات که همان «مغز و دستگاه اعصاب است» ۲- مرکز عواطف که عبارت است از همان قلب صنوبرى که در بخش چپ سینه قرار دارد و مسائل عاطفى در مرحله اول روى همین مرکز اثر مى‏گذارد، ما بالوجدان هنگامى که با مصیبتى رو برو مى‏شویم فشار آن را روى همین قلب صنوبرى احساس مى‏کنیم، و همچنان وقتى که به مطلب سرورانگیزى بر مى‏خوریم فرح و انبساط را در همین مرکز احساس مى‏کنیم، نتیجه اینکه اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب (همین عضو مخصوص) و مسائل عقلى به قلب (به معنى عقل یا مغز) نسبت داده شده، دلیل آن همان است که گفته شد و سخنى به گزاف نرفته است.
 
آیه ۸)- گروه سوم (منافقان). اسلام در یک مقطع خاص تاریخى خود با گروهى رو برو شد که نه اخلاص و شهامت براى ایمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صریح، این گروه که قرآن از آنها به عنوان «منافقین» «"منافق" از ماده "نفق" به معنى کانالها و نقب‏هائى است که زیر زمین مى‏زنند تا براى استتار یا فرار از آن استفاده کنند.» یاد مى‏کند و ما در فارسى از آن تعبیر به «دورو» یا «دو چهره» مى‏کنیم، در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ کرده بودند، و از آنجا که ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنها مشکل بود ولى قرآن نشانه‏هاى دقیق و زنده‏اى براى آنها بیان مى‏کند که خط باطنى آنها را مشخص مى‏سازد و الگوئى در این زمینه به دست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مى‏دهد. نخست تفسیرى از خود نفاق دارد مى‏گوید: «بعضى از مردم هستند که مى‏گویند به خدا و روز قیامت ایمان آورده‏ایم در حالى که ایمان ندارند» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ).
 
آیه ۹)- آنها این عمل را یک نوع زرنگى و به اصطلاح تاکتیک جالب، حساب مى‏کنند: «آنها با این عمل مى‏خواهند خدا و مؤمنان را بفریبند» (یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا). «در حالى که تنها خودشان را فریب مى‏دهند، امّا نمى‏فهمند» (وَ ما یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ).
 
آیه ۱۰)- سپس قرآن به این واقعیت اشاره مى‏کند که نفاق در واقع یک نوع بیمارى است مى‏گوید: «در دلهاى آنها بیمارى خاصى است» (فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ). امّا از آنجا که در نظام آفرینش، هر کس در مسیرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسیر، رو به جلو مى‏رود قرآن اضافه مى‏کند: «خداوند هم بر بیمارى آنها مى‏افزاید» (فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً).
و از آنجا که سرمایه اصلى منافقان دروغ است، تا بتوانند تناقضها را که در زندگیشان دیده مى‏شود با آن توجیه کنند، در پایان آیه مى‏فرماید: «براى آنها عذاب الیمى است بخاطر دروغهائى که مى‏گفتند» (وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ).
 
آیه ۱۱)- سپس به ویژگیهاى آنها اشاره مى‏کند که نخستین آنها داعیه اصلاح طلبى است در حالى که مفسد واقعى همانها هستند: «هنگامى که به آنها گفته شود در روى زمین فساد نکنید مى‏گویند: ما فقط اصلاح‏کننده‏ایم»! (وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ). ما برنامه‏اى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته‏ایم و نداریم!
 
آیه ۱۲)- قرآن اضافه مى‏کند: «بدانید اینها همان مفسدانند و برنامه‏اى جز فساد ندارند ولى خودشان هم نمى‏فهمند»! (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ). بلکه اصرار و پافشارى آنها در راه نفاق و خو گرفتن با این برنامه‏هاى زشت و ننگین سبب شده که تدریجا گمان کنند این برنامه‏ها مفید و سازنده و اصلاح طلبانه است.
 
آیه ۱۳)- نشانه دیگر اینکه: آنها خود را عاقل و هوشیار و مؤمنان را سفیه و ساده‏لوح و خوش باور مى‏پندارند، آن چنانکه قرآن مى‏گوید: «هنگامى که به آنها گفته مى‏شود ایمان بیاورید آنگونه که توده‏هاى مردم ایمان آورده‏اند، مى‏گویند: آیا ما همچون این سفیهان ایمان بیاوریم»؟! (وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ). و به این ترتیب افراد پاکدل و حق طلب و حقیقت جو را که با مشاهده آثار حقانیت در دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و محتواى تعلیمات او، سر تعظیم فرو آورده‏اند به سفاهت متهم مى‏کنند لذا قرآن در پاسخ آنها مى‏گوید: «بدانید سفیهان واقعى اینها هستند امّا نمى‏دانند» (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ).
آیا این سفاهت نیست که انسان خط زندگى خود را مشخص نکند و در میان هر گروهى به رنگ آن گروه درآید، استعداد و نیروى خود را در طریق شیطنت و توطئه و تخریب به کار گیرد، و در عین حال خود را عاقل بشمرد؟!
 
آیه ۱۴)- سومین نشانه آنها آن است که هر روز به رنگى در مى‏آیند و در میان هر جمعیتى با آنها هم صدا مى‏شوند، آنچنانکه قرآن مى‏گوید: «هنگامى که افراد با ایمان را ملاقات کنند مى‏گویند ایمان آوردیم» (وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا).
ما از شما هستیم و پیرو یک مکتبیم، از جان و دل اسلام را پذیرا گشتیم و با شما هیچ فرقى نداریم! «امّا هنگامى که با دوستان شیطان صفت خود به خلوتگاه مى‏روند مى‏گویند ما با شمائیم»! (وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ). «و اگر مى‏بینید ما در برابر مؤمنان اظهار ایمان مى‏کنیم ما مسخره‏شان مى‏کنیم»! (إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ).
 
آیه ۱۵)- سپس قرآن با یک لحن کوبنده و قاطع مى‏گوید: «خدا آنها را مسخره مى‏کند» (اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ). «و خدا آنها را در طغیانشان نگه مى‏دارد تا به کلى سرگردان شوند» (وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ).
 
آیه ۱۶)- این آیه، سرنوشت نهائى آنها را که سرنوشتى است بسیار غم انگیز و شوم و تاریک چنین بیان مى‏کند: «آنها کسانى هستند که در تجارتخانه این جهان، هدایت را با گمراهى معاوضه کرده‏اند» (أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏). و به همین دلیل «تجارت آنها سودى نداشته» بلکه سرمایه را نیز از کف داده‏اند (فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ). «و هرگز روى هدایت را ندیده‏اند» (وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ).
خلاصه دوگانگى شخصیت و تضاد برون و درون که صفت بارز منافقان است پدیده‏هاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد که به خوبى مى‏توان آن را شناخت.

وسعت معنى نفاق
گرچه نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بى‏ایمانى است که ظاهرا در صف مسلمانانند، امّا باطنا دل در گرو کفر دارند، ولى نفاق معنى وسیعى دارد که هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن، گفتار و عمل را شامل مى‏شود هر چند در افراد مؤمن باشد که ما از آن به عنوان «رگه‏هاى نفاق» نام مى‏بریم مثلا در حدیثى مى‏خوانیم: سه صفت است که در هر کس باشد منافق است هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند: کسى که در امانت خیانت مى‏کند، و کسى که به هنگام سخن گفتن دروغ مى‏گوید، و کسى که وعده مى‏دهد و خلف وعده مى‏کند». مسلما این گونه افراد رگه‏هائى از نفاق در وجود آنها هست، مخصوصا در باره ریاکاران از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم که فرمود: «ریا و ظاهر سازى، درخت (شوم و تلخى) است که میوه‏اى جز شرک خفى ندارد و اصل و ریشه آن نفاق است».

فریب دادن وجدان
آیه فوق، اشاره روشنى به مسأله فریب وجدان دارد و اینکه بسیار مى‏شود که انسان منحرف و آلوده، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان، کم کم براى خود این باور را به وجود مى‏آورد که این عمل من نه تنها زشت و انحرافى نیست بلکه اصلاح است و مبارزه با فساد (إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ). تا با فریب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.

 

منبع: برگزیده تفسیر نمونه