۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اعتقادى» ثبت شده است

حکمت ۲۵۱ نهج البلاغه ؛ تلخى ها و شیرینى هاى دنیا و آخرت (اخلاقى، اعتقادى)

حکمت ۲۵۱ نهج البلاغه ؛ تلخى ها و شیرینى هاى دنیا و آخرت (اخلاقى، اعتقادى)

مَرَارَةُ آلدُّنْیَا حَلاَوَةُ آلاْخِرَةِ، وَحَلاَوَةُ آلدُّنْیَا مَرَارَةُ آلاْخِرَةِ.

امام علیه السلام فرمود : تلخى دنیا شیرینى آخرت است و شیرینى دنیا تلخى آخرت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۰۱۱
حکمت ۲۵۰ نهج البلاغه ؛ خداشناسى در حوادث روزگار (اعتقادى)

حکمت ۲۵۰ نهج البلاغه ؛ خداشناسى در حوادث روزگار (اعتقادى)

عَرَفْتُ آللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ، وَحَلِّ آلْعُقُودِ، وَنَقْضِ آلْهِمَمِ.

امام علیه السلام فرمود : خداوند را به‌وسیله بَرهم خوردن تصمیم‌ها، فسخ پیمان‌ها و نقض اراده‌ها شناختم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۵۳۲۱
حکمت ۲۴۴ نهج البلاغه ؛ مسئولیت نعمت هاى الهى(اعتقادى،اجتماعى)

حکمت ۲۴۴ نهج البلاغه ؛ مسئولیت نعمت هاى الهى(اعتقادى،اجتماعى)

إِنَّ لِلّهِ فِی کُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً، فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنَها، وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ.

امام علیه السلام فرمود : خداوند در هر نعمتى حقى دارد. کسى که حق آن را ادا کند، آن نعمت را بر او افزون مى‌کند و کسى که در آن کوتاهى نماید آن نعمت را در خطر زوال قرار مى‌دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۵۵۸
حکمت ۲۴۲ نهج البلاغه ؛ ارزش ترس از خداوند (اخلاقى، اعتقادى)

حکمت ۲۴۲ نهج البلاغه ؛ ارزش ترس از خداوند (اخلاقى، اعتقادى)

اِتَّقِ آللّهَ بَعْضَ التُّقَى وَإِنْ قَلَّ، وَاجْعَلْ بَیْنَکَ وَبَیْنَ آللّهِ سِتْراً وَإِنْ رَقَّ.

امام علیه السلام فرمود : تقوا و پرهیزکارى پیشه کن هرچند کم باشد و میان خود و خدا پرده‌اى قرار ده هرچند نازک باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۱۴۹
حکمت ۲۳۶ نهج البلاغه ؛ زشتى دنیاى حرام(اخلاقى، اعتقادى)

حکمت ۲۳۶ نهج البلاغه ؛ زشتى دنیاى حرام(اخلاقى، اعتقادى)

وَاللَّهِ لَدُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیر فِی یَدِ مَجْذُوم.

امام(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند این دنیاى شما در نظر من از استخوان خنزیرى که در دست شخص جذامى باشد پست تر است!


شرح و تفسیر

پستى دنیا در نظر امام(علیه السلام) امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه شدت تنفر خود را از زرق و برق دنیا بیان کرده مى فرماید: «به خدا سوگند این دنیاى شما در نظر من از استخوان خنزیرى که در دست شخص جذامى باشد پست تر است»; (وَ اللَّهِ لَدُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیر فِی یَدِ مَجْذُوم). «عِراق» با کسره و ضمه عین، جمع «عَرق» (بر وزن فرق) به معناى استخوانى است که گوشت آن را کنده باشند. امام(علیه السلام) با این تشبیه که بیان فرموده رساترین تعبیر را در مورد تنفرش از زرق و برق دنیا ذکر کرده است. استخوان بى گوشت ارزشى ندارد به ویژه اگر استخوان حیوان نجس العین مانند خنزیر باشد و مخصوصاً اگر در دست انسان بیمار مبتلا به جذام باشد که همه از وى فرار مى کنند! سوگندى که در آغاز این سخن آمده و تعبیر به «دنیاکم» (دنیاى شما) مطلب را روشن تر مى سازد. ابن ابى الحدید در شرح این کلام مى گوید: به جانم سوگند که حضرت در این گفتارش صادق و همیشه صدق و راستى پیشه وى بود و کسى که در سیره و روش زندگى او در آن زمان که در مقام ولایت ظاهرى بود و آن زمان که در کنار، قرار داشت بنگرد صحت این کلام را درمى یابد (چرا که او در هر دو حالت در نهایت بى اعتنایى به دنیا بود). امام(علیه السلام) در طول کلماتى که از نهج البلاغه از آن حضرت نقل شده بى اعتنایى خود را به مقامات دنیوى و مواهب آن با تعبیرات مختلفى بیان کرده که هر کدام از دیگرى گویاتر و فصیح تر است. در خطبه «شقشقیه» چنین بیان فرمود: «وَلاََلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز» (اگر براى احقاق حقوق مظلومان نبود مهار ناقه خلافت را بر پشتش مى افکندم و رهایش مى ساختم و در آن هنگام) در مى یافتید که ارزش این دنیاى شما در نظر من از آب بینى بز کمتر است. در خطبه ۲۲۴ آمده است که مى فرماید: «وَإنَّ دُنْیاکُمْ عِنْدی لاَهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فی فَمِ جَرادَة تَقْضَمُها; این دنیاى (پر زرق و برق) شما در نظر من از برگ جویده اى که در دهان ملخى باشد خوارتر و بى ارزش تر است. در مقدمه خطبه ۳۳ خواندیم که ابن عباس مى گوید: در منطقه «ذى قار» خدمت امام(علیه السلام)رسیدم در حالى که پارگى کفش خود را مى دوخت، حضرت رو به من کرد و گفت: قیمت این کفش چقدر است؟ من عرض کردم: قیمتى ندارد. فرمود: «وَاللهِ لَهِىَ أحَبُّ اِلَىَّ مِنْ إمْرَتِکُمْ إلاّ أنْ أُقیمَ حَقّاً أوْ أدْفَعْ باطِلاً; به خدا قسم این کفش بى ارزش در نظر من محبوب تر از فرمانروایى بر شماست مگر این که با این حکومت حقى را به پا دارم یا باطلى را دفع کنم». تعبیرات دیگرى از این قبیل هست که همه حاکى از بى اعتنایى و عدم وابستگى آن امام بزرگوار به مواهب مادى دنیاست. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار حدیث بسیار مشروحى درباره فضایل امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل کرده که در پایان آن به حوادث ایام شهادت آن حضرت اشاره شده است; وى نقل مى کند: «یک روز پیش از آنکه امام(علیه السلام) به شهادت برسد مردم به عیادت آن حضرت آمدند و این در حالتى بود که حقوق آنها را از بیت المال پرداخته بود و چیزى از دنیاى آنها را براى خود انتخاب نکرده بود «وَلَمْ یَتَناوَلُ مِنْ بَیْتِ مالِ الْمُسْلِمینَ ما یُساوی عِقالاً وَلَمْ یَأْکُلْ مِنْ مالِ نَفْسِهِ إلاّ قَدْرَ الْبُلْغَةِ; و در حالى بود که از بیت المال مسلمانان حتى به اندازه یک عقال (پایبند) شتر براى خود بر نداشته بود و از اموالى که خودش (با زحمت فراوان) فراهم مى ساخت تنها به اندازه ضرورت استفاده مى کرد». و همه حاضران گواهى دادند که دورترین مردم از آن حضرت همچون نزدیک ترین مردم به آن حضرت بود (و هیچ گونه تفاوتى در میان نزدیکان و افراد دور یا بیگانه نمى گذاشت)». این نشان مى دهد که اگر امیرمؤمنان سخنى درباره دنیا مى گوید عملش نیز کاملاً با آن هماهنگ است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۱۱
حکمت ۲۲۷ نهج البلاغه ؛ ارکان ایمان(اعتقادى، معنوى)

حکمت ۲۲۷ نهج البلاغه ؛ ارکان ایمان(اعتقادى، معنوى)

وَسُئِلَ عَنِ الاِْیمَانِ، الاِْیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَإِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَعَمَلٌ بِالاَْرْکَانِ.

هنگامى که از امام(علیه السلام) درباره تفسیر ایمان سؤال کردند فرمود: ایمان معرفت با قلب (عقل) و اقرار به زبان و عمل به ارکان (دین) است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۹۵۴
حکمت ۲۰۹ نهج البلاغه ؛ خبر از ظهور حضرت مهدى (عج) (اعتقادى، سیاسى)

حکمت ۲۰۹ نهج البلاغه ؛ خبر از ظهور حضرت مهدى (عج) (اعتقادى، سیاسى)

لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا، وَتَلاَ عَقِیبَ ذَلِکَ: (وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ).

امام علیه السلام فرمود : دنیا همچون شتر بدخویى است که بعد از چموشى به ما روى مى‌آورد و همچون شترى است که دوشنده شیر را گاز مى‌گیرد تا شیر را براى فرزندش نگه‌دارى کند، سپس امام این آیه را تلاوت فرمود: ما مى‌خواهیم بر مستضعفان زمین منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان آن قرار دهیم.


شرح و تفسیر

آینده از آنِ ماست امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود خبر مسرت بخشى از آینده اهل بیت و پیروان مکتب آنها مى دهد و مى فرماید: «دنیا همچون شتر بدخویى است که بعد از چموشى به ما روى مى آورد و همچون شترى است که دوشنده شیر را گاز مى گیرد تا شیر را براى فرزندش نگه دارى کند. سپس امام آیه ۵ سوره «قصص» را تلاوت فرمود: ما مى خواهیم بر مستضعفان زمین منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان آن قرار دهیم»; (لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا، وَ تَلاَ عَقِیبَ ذَلِکَ: (وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ)). «شِماس» (بر وزن کتاب) معناى مصدرى دارد و در اصل به معناى سرکشى و چموشى حیوان است، سپس در مورد انسان هاى سرکش و عصیان گر نیز به کار رفته است و شَماس (بر وزن تماس) معناى وصفى آن است و به حیوان سرکش و انسان عصیانگر گفته مى شود. «عطف» (بر وزن فتح) به معناى تمایل پیدا کردن یا مایل ساختن به چیزى است. این واژه گاهى به صورت متعدى به کار مى رود که به معنى مایل ساختن است و زمانى با «إلى» متعدى مى شود که به معنى مایل شدن به چیزى است و هنگامى با «على» متعدى مى شود که به معنى بازگشت به چیزى است و گاه با «عن» که به معنى انصراف از چیزى است. «ضروس» از مادّه «ضَرْس» (بر وزن ترس) به معناى دندان گذاردن بر چیزى و فشار دادن است و «ضروس» به شتر کج خلقى مى گویند که افراد را گاز مى گیرد. مفهوم جمله این است: همان گونه که شتر شیرده از دوشیدن شیر خود ممانعت مى کند مبادا گرفتار کمبود شیر براى بچه اش گردد و افرادى را که به سراغ دوشیدن شیر مى روند گاز مى گیرد همچنین در آینده دنیا به سوى ما باز مى گردد و به قدرت پروردگار، مخالفان ما سرکوب مى شوند و حکومت به دست صالحان مى افتد، همان گونه که قرآن مجید وعده داده است. جمله «نرید» که فعل مضارع است و معمولا دلالت بر استمرار دارد نشان مى دهد که این آیه گرچه در داستان بنى اسرائیل ذکر شده که خداوند به آنها وعده داد بر فرعونیان پیروز مى شوند و سرانجام پیروز شدند; ولى منحصر به آنها نیست; افراد مستعضف هرگاه تکیه بر ذات پاک پروردگار کنند و از او یارى بطلبند و انجام وظیفه نمایند سرانجام بر ظالمان و مستکبران پیروز مى شوند، ائمه و پیشوایان روى زمین مى گردند و وارث امکانات وسیع ظالمان و مستکبران. این آیه از آیاتى است که اشاره به ظهور حضرت مهدى (ارواحنا فداه) دارد. در حدیثى که مرحوم شیخ طوسى در کتاب غیبت خود آورده است، امیرمؤمنان على(علیه السلام) در تفسیر آیه فوق فرمود: «هُمْ آلُ مُحَمَّد یَبْعَثُ اللهُ مَهْدِیُّهُمْ بَعْدَ جَهْدِهِمْ فَیُعِزُّهُمْ وَیُذِلُّ عَدُوَّهُمْ; منظور از مستضعفان در آیه فوق آل محمد است که خداوند مهدى آنها را بعد از زحمت و فشارى که بر آنان وارد شده بر مى انگیزد و به آنها عزت مى بخشد و دشمنانشان را خوار و ذلیل مى کند». همین مضمون در حدیثى از امام على بن الحسین(علیه السلام) آمده است که مى فرماید: «وَالَّذی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ بَشیراً وَنَذیراً إنَّ الاْبْرارَ مِنّا أهْلَ الْبَیْتِ وَشیعَتَهُمْ بِمَنْزِلَةِ مُوسى وَشیعَتِهِ وَإنَّ عَدُوَّنا وَأشْیاعَهُمْ بِمَنْزِلَةِ فَرْعَوْنَ وَأشْیاعِهِ; سوگند به کسى که محمد را به حق بشارت دهنده و بیم دهنده قرار داد که نیکان از ما اهل بیت و پیروان آنها به منزله موسى و پیروان او و دشمنان ما و پیروانشان به منزله فرعون و پیروانش هستند (سرانجام پیروز مى شوند و آنها نابود مى گردند و حکومت حق و عدالت برقرار خواهد شد)». اضافه بر آیه شریفه و کلام ائمه هدى(علیهم السلام) این مسئله را نیز مى توان به صورت منطقى اثبات کرد و آن این که خداوند حکیم و رحیم، انسان را براى هدف والایى آفریده است و اگر قرار باشد تا آخر دنیا وضع کنونى ادامه یابد; ظالمان بر اوضاع مسلط باشند، احکام الهى به فراموشى سپرده شود و ظلم و فساد و قتل و جنایت در مقیاس هاى وسیع جهانى حکمفرما گردد، به یقین چنین امرى با حکمت خداوند درباره آفرینش انسان سازگار نیست. باید منتظر بود زمانى فرا رسد که ایمان و اخلاق و عقلانیت بر جهان حاکم گردد و اولیاى الهى بر جهان حکمرانى کنند و مدینه فاضله انسانیت که هدف نهایى خلقت انسان بوده است برقرار شود به مصداق (أَنَّ الاَْرضَ یَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ) و به مصداق آیه: «(وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِى الاَْرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِّنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِى لاَ یُشْرِکُونَ بِى شَیْئاً); خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند وعده داده است که به یقین، خلافت روى زمین را به آنان خواهد داد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت بخشید; و دین و آیینى را که براى آنان پسندیده، برایشان پا برجا و ریشه دار خواهد ساخت; وترسشان را به امنیّت و آرامش مبدّل مى کند، به گونه اى که فقط مرا مى پرستند، و چیزى را همتاى من قرار نخواهند داد». بنابراین آنچه در آیات و روایات آمده است با دلیل عقل نیز هماهنگ است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۴۸۹
حکمت ۲۰۱ نهج البلاغه ؛ امدادهاى الهى و حفظ انسان (اعتقادى، معنوى)

حکمت ۲۰۱ نهج البلاغه ؛ امدادهاى الهى و حفظ انسان (اعتقادى، معنوى)

إِنَّ مَعَ کُلِّ إِنْسَان مَلَکَیْنِ یَحْفَظَانِهِ، فَإِذَا جَاءَ الْقَدَرُ خَلَّیَا بَیْنَهُ وَبَیْنَهُ،وَإِنَّ الاَْجَلَ جُنَّةٌ حَصِینَةٌ.

امام(علیه السلام) فرمود: همراه هر انسانى دو فرشته است که وى را (از خطرات) محافظت مى کنند،اما هنگامى که روز مقدّر فرا رسد او را در برابر حوادث رها مى سازند و (بنابراین) اجل و سرآمد زندگى (که از سوى خداوند تعیین شده)سپرى است محافظ و نگهدار.


شرح و تفسیر

اجل همچون سپرى محافظ است امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به حقیقتى اشاره مى کند که بسیارى از آن غافلند، مى فرماید: «همراه هر انسانى دو فرشته است که وى را (از خطرات) محافظت مى کنند، اما هنگامى که روز مقدّر فرا رسد او را در برابر حوادث رها مى سازند و (بنابراین) اجل و سرآمد زندگى (که از سوى خداوند تعیین شده) سپرى است محافظ و نگهدار»; (اِنَّ مَعَ کُلِّ إِنْسَان مَلَکَیْنِ یَحْفَظَانِهِ، فَإِذَا جَاءَ الْقَدْرُ خَلَّیا بَیْنَهُ وَبَیْنَهُ، وَإِنَّ الاَْجَلَ جُنَّةٌ حَصِینَةٌ). از مجموع آیات قرآن و روایات اسلامى به خوبى استفاده مى شود که انسان داراى دو اجل و سرآمد عمر است: یکى اجل معلق یا مشروط که اگر در برابر آن دقت شود مى توان از آن پرهیز کرد، مانند انواع بیمارى هاى قابل علاج، خطرات رانندگى که بر اثر بى احتیاطى پیش مى آید، خطرات زلزله ها و طوفان ها که بر اثر سستى ساختمان خانه ها دامن انسان را مى گیرد تمام اینها از امورى است که ممکن است به زندگى انسان پایان دهد ولى در عین حال قابل اجتناب است. در حدیث معروفى از امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم که در زیر دیوار کجى نشسته بود. هنگامى که چشمش به وضع دیوار افتاد از زیر آن دیوار بلند شد و در جاى امنى نشست. کسى عرض کرد: «یا أمیرَالْمُؤمِنِینَ تَفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللهِ؟; از قضاى الهى فرار مى کنى؟» امام(علیه السلام) فرمود: «أفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللهِ إلى قَدَرِ اللهِ; من از قضاى الهى به قدر الهى فرار مى کنم». اشاره به این که قضاى الهى در اینجا مشروط به این است که من در زیر این دیوار بمانم ولى قدر و اندازه گیرى ها به من مى گوید: نمان. در واقع این یک قضاى مشروط بود که امام(علیه السلام) با تقدیر دادن شرط آن قضا را منتفى کرد. ولى اجل حتمى سرآمدى است که قابل اجتناب نیست و خواه ناخواه دامن انسان را مى گیرد; مثلاً مى دانیم قلب و عروق و مغز یک انسان توان محدودى دارند، هرچند تمام دستورات حفظ الصحة را رعایت کند زمانى که به آخر برسد این چراغ خاموش مى شود و زندگى پایان مى گیرد و یا این که خداوند مقرر کرده است فلان قوم و جمعیت بر اثر کارهایشان به فلان بلا مبتلا شوند در اینجا به مصداق (فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ) مرگشان حتمى است. در داستان قوم لوط مى خوانیم که ابراهیم(علیه السلام)درباره آنها شفاعت کرد. از سوى خدا به او خطاب شد: «(یَا إِبْرَاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَإِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذَابٌ غَیْرُ مَرْدُود); (گفتیم) اى ابراهیم! از این (درخواست) صرف نظر کن، که فرمان پروردگارت فرا رسیده; و به یقین عذاب بدون بازگشت (الهى) به سراغ آنها مى آید». از آیات قرآن نیز استفاده مى شود فرشتگانى هستند که به فرمان خداوند خطرات را از انسان دفع مى کنند (لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ) و به راستى اگر آنها نباشند انسان از زمان کودکى آماج انواع بلاها و خطرات است ولى عنایت پروردگار او را حفظ مى کند; ولى هنگامى که اجل حتمى انسان فرا رسد این فرشتگان او را رها مى سازند و کلام امام(علیه السلام) در واقع از این آیه برگرفته شده است. در روایتى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که در تفسیر آیه فوق فرمود: «یُحْفَظُ بِأمْرِ اللهِ فی أنْ یَقَعَ فی رَکْى أوْ یَقَعُ عَلَیْهِ حائِطٌ أوْ یُصیبُهُ شَیءٌ حَتّى إذا جاءَ الْقَدَرُ خَلَّوْا بَیْنَهُ وَبَیْنَهُ یَدْفَعُونَهُ إلَى الْمقادیرِ وَهُما مَلَکانِ یَحْفَظانِهِ بِاللَّیْلِ وَمَلَکانِ بِالنَّهارِ یَتَعاقِبانَهُ; آنها به فرمان خداوند انسان را حفظ مى کنند از این که در چاهى سقوط کند یا دیوارى بر او بیفتد یا حادثه دیگرى برایش رخ دهد تا زمانى که مقدرات حتمى فرا رسد در آن هنگام آنها کنار مى روند و او را تسلیم حوادث مى کنند. دو فرشته اند که انسان را در شب حفظ مى کنند و دو فرشته که در روز به طور متناوب این وظیفه را انجام مى دهند». این سخن را با آیه دیگرى از قرآن مجید ادامه مى دهیم: «(وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَیُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَ یُفَرِّطُونَ); و اوست که بر بندگان خود تسلط کامل دارد و مراقبانى بر شما مى گمارد تا هنگامى که مرگ یکى از شما فرا رسد; (در این هنگام،) فرستادگان ما جان او را مى گیرند; و آنها (در نگهدارى حساب عمر و اعمال بندگان،) کوتاهى نمى کنند». البته هیچ کدام از این آیات و روایات مفهومش این نیست که انسان، بر اثر بى احتیاطى ها خود را در کام مرگ فرو برد و در پرتگاه ها بدون رعایت احتیاط گام بگذارد، چرا که همه اینها از قبیل اجل معلق یا مشروط است که اگر انسان رعایت موازین کند خطر از او فاصله مى گیرد و اگر رعایت نکند گرفتار مى شود. آنچه امام بیان فرموده درباره اجل حتمى است که «جُنَّةٌ حَصینَةٌ» و «سپر محافظ» است. این سخن را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان که مرحوم کلینى در کافى آورده است پایان مى دهیم: امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «إنَّ أمیرَالْمُؤمِنینَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ جَلَسَ إلى حائِط مائِل یَقْضى بَیْنَ النّاسِ فَقالَ بَعْضُهُمْ: لا تَقْعُدْ تَحْتَ هذَا الْحائِطِ فَإِنَّهُ مُعْوِرٌ; امیرمؤمنان(علیه السلام)زیر دیوار کجى نشسته بود و در میان مردم قضاوت مى کرد. بعضى عرض کردند: زیر این دیوار منشین که معیوب است». امام(علیه السلام)فرمود: «حَرَسَ امْرَأً أجَلُهُ فَلَمّا قامَ سَقَطَ الْحائِطُ; اجل (حتمى) از هر کسى پاسدارى مى کند (امام(علیه السلام)این سخن را گفت و از زیر دیوار برخاست) هنگامى که برخاست دیوار سقوط کرد». کوتاه سخن این که گرچه ما باید از مظان خطر بپرهیزیم و فقها فتوا داده اند که به هنگام خطر و طوفان سوار کشتى شدن حرام است و اگر کسى از جاده خطرناکى برود نماز او تمام خواهد بود، زیرا سفر، سفر معصیت است; ولى با این حال اقدام ما براى پرهیز از خطر تنها اجل معلق را از ما دور مى سازد و اگر اجل حتمى فرا رسیده باشد هیچ راه فرارى ندارد تا آن اجل فرا نرسیده انسان محفوظ است و هنگامى که آن فرا رسید دفاع از آن امکان پذیر نیست. قرآن مجید در آیه ۱۵۴ سوره آل عمران درباره کسانى که (بعد از حادثه احد) گمان هاى نادرستى به خدا مى بردند و مى گفتند: اگر بنا بود ما پیروز شویم در اینجا کشته نمى شدیم مى فرماید: اى پیغمبر! به آنها بگو «(لَّوْ کُنْتُمْ فِى بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمْ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ); اگر شما در خانه هایتان هم بودید آنهایى که مقرر بود کشته شوند قطعاً به سوى قتلگاه خود بیرون مى آمدند ـ و به قتل مى رسیدند». بنابراین توجه به تقسیم اجل به حتمى و غیر حتمى پاسخى است براى سؤالاتى که پیرامون این کلام حکمت آمیز و روایات مشابه آن عنوان مى شود.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۴۱۴
حکمت ۱۹۰ نهج البلاغه ؛ معیار امامت (اعتقادى، معنوى)

حکمت ۱۹۰ نهج البلاغه ؛ معیار امامت (اعتقادى، معنوى)

وَا عَجَبَاهْ! أَ تَکُونُ الْخِلاَفَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ (لاتَکُونُ ِالصَّحَابَةِ وَ) الْقَرَابَةِ؟ قالَ الرَّضِیُ وَرُوِىَ لَهُ شِعْرٌ فی هذَا الْمَعْنى: فَإِنْ کُنْتَ بِالشُّورى مَلَکْتَ أُمُورَهُمْ *** فَکَیْفَ بِهذا وَالْمُشیرُونَ غُیَّبٌ وَإنْ کُنْتَ بِالْقُرْبى حَجَجْتَ خَصیمَهُمْ *** وَغَیْرُکَ أوْلى بِالنَّبِیِّ وَأَقْرَبٌ

امام(علیه السلام) فرمود: عجبا! آیا خلافت با همنشینى پیامبر حاصل مى شود; ولى با همنشینى و خویشاوندى حاصل نمى گردد؟ مرحوم سید مى گوید: از آن حضرت شعرى در همین زمینه نقل شده است که (خطاب به خلیفه اوّل) مى گوید: اگر تو به سبب شورا مالک امور مردم شدى این چه شورایى است که طرف هاى مشورت (امثال من و جمعى از بنى هاشم و دیگران) غایب بودند؟ و اگر از طریق قرابت با پیامبر در برابر مخالفانت استدلال کردى دیگرى (اشاره به شخص امام است) از تو به پیامبر سزاواتر و نزدیک تر است.


شرح و تفسیر

عذر واهى براى تصدّى خلافت امام(علیه السلام) در این کلام پرمعنا به سراغ استدلال هاى باطل مدعیان خلافت رفته و مى فرماید: «عجبا! آیا خلافت با همنشینى پیامبر حاصل مى شود; ولى با همنشینى و خویشاوندى حاصل نمى گردد؟»; (وَاعَجَبَاهُ! أَتَکُونُ الخِلاَفَةُ بِالصَّحَابَةِ وَالْقَرَابَةِ؟). مرحوم سید رضى بعد از روایت این کلام مى گوید: «از آن حضرت شعرى در همین زمینه نقل شده است (خطاب به خلیفه اوّل) مى گوید: (اگر تو به سبب شورا مالک امور مردم شدى این چه شورایى است که طرف هاى مشورت (امثال من و جمعى از بنى هاشم و دیگران) غایب بودند؟ و اگر از طریق قرابت با پیامبر در برابر مخالفانت استدلال کردى دیگرى (اشاره به شخص امام است) از تو به پیامبر سزاواتر و نزدیک تر است». قالَ الرَّضِیُ وَرُوِىَ لَهُ شِعْرٌ فی هذَا الْمَعْنى: فَإِنْ کُنْتَ بِالشُّورى مَلَکْتَ أُمُورَهُمْ *** فَکَیْفَ بِهذا وَالْمُشیرُونَ غُیَّبٌ وَإنْ کُنْتَ بِالْقُرْبى حَجَجْتَ خَصیمَهُمْ *** وَغَیْرُکَ أوْلى بِالنَّبِیِّ وَأَقْرَبٌ ابن ابى الحدید معتقد است که صدر این کلام (قسمت قبل از شعر) خطاب به عمر است و دو بیتى که در ذیل آن قرار دارد خطاب به ابوبکر است. (بسیارى دیگر از محققان نیز همین را پذیرفته اند) زیرا هنگامى که ابوبکر به عمر گفت: دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم عمر در پاسخ او چنین گفت: «أنْتَ صاحِبُ رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله) فِى الْمَواطِنِ کُلِّها شِدَّتِها وَرَخائِها فَامْدُدْ أنْتَ یَدَکَ; تو همراه پیغمبر در همه جا بودى در حالات شدت و سختى و آسانى تو دستت را دراز کن تا من با تو بیعت کنم». على(علیه السلام) در پاسخ این سخن مى گوید: اگر مصاحبت با پیغمبر سبب شایستگى او براى خلافت مى شود کسى که همین مصاحبت را در طول عمر پیامبر اکرم (حتى پیش از این که ابوبکر اسلام بیاورد) داشته است و افزون بر آن از خویشاوندان نزدیک پیغمبر هم بوده شایسته تر است. سپس ابن ابى الحدید مى افزاید: اما آن دو بیت شعر خطاب به ابوبکر است، زیرا ابوبکر در برابر انصار در سقیفه استدلال کرده بود که ما عترت رسول الله هستیم (و به همین دلیل براى خلافت شایسته تر از دیگران هستیم). على(علیه السلام)در برابر این استدلال مى فرماید: اگر خویشاوندى تو به پیامبر دلیل شایستگى توست غیر تو از تو به پیغمبر نزدیک تر است. البته مى دانیم نه مصاحبت با رسول الله و نه خویشاوندى با آن حضرت هیچ یک براى خلافت و جانشین او کافى نیست، بلکه خلافت پیامبر مرهون شایستگى هاى علمى و اخلاقى فراوانى است که جز در على(علیه السلام) وجود نداشت; ولى از آنجا که آنها در برابر مخالفان خود به این گونه مسائل یعنى مصاحبت و قرابت استدلال کردند امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خواهد با سخن خودشان دلیلشان را باطل کند. نخستین بیت شعرى که سید رضى در ذیل این کلام پرمعنا به آن حضرت نسبت داده و در بسیارى از کتب تاریخ و شعر و ادب نقل شده است اشاره به داستان سقیفه است که به اصطلاح گروهى از صحابه به مشورت نشستند و ابوبکر را به خلافت منصوب نمودند در حالى که اگر منظور آنها شوراى صحابه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بوده است اکثریت قاطع صحابه غایب بودند شورایى بود بسیار محدود و شتاب زده که با نقشه قبلى ترسیم شده بود. امام(علیه السلام) مى فرماید: به فرض این که خلافت نیاز به نص پیغمبر از سوى خداى متعال نداشته باشد و از طریق شورا انجام شود شوراى سقیفه هرگز صلاحیت براى این کار نداشت. بیت دوم اشاره به استدلالى است که عمر در برابر طایفه انصار داشت. آنها گفتند: ما براى خلافت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) شایسته تریم و به فرض که اصرار داشته باشید شما هم در خلافت سهیم باشید یک نفر از سوى ما و یک نفر از سوى شما امر خلافت را اداره کنند; ولى عمر براى عقب راندن گروه انصار گفت: کسى اولویت دارد که با پیغمبر(صلى الله علیه وآله) قرابت داشته باشد و ما قرابت و خویشاوندى با آن حضرت داریم نه شما. امام(علیه السلام) در برابر این سخن مى فرماید: اگر قرابت معیار اولویت باشد فرد دیگرى (اشاره به خود آن حضرت است) از ابوبکر بسیار نزدیک تر و اقرب است. امام(علیه السلام) در خطبه ۶۷ نیز به این معنا اشاره کرده مى فرماید: «آنها به شجره (درخت) استدلال کردند اما ثمره و میوه اش را ضایع نمودند; احتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ، وَأضاعُوا الثَّمَرَةَ». درباره ماجراى پرغوغاى سقیفه بنى ساعده و حوادثى که در آن گذاشت و مطالب بسیار سؤال برانگیز که در آن بود به طور مشروح در جلد سوم از همین کتاب در ذیل خطبه ۶۷ (با استفاده از مدارک و منابع معروف اهل سنت)سخن گفتیم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۰۱۹
حکمت ۱۸۸ نهج البلاغه ؛ ضرورت حق گرایى (اخلاقى، اعتقادى)

حکمت ۱۸۸ نهج البلاغه ؛ ضرورت حق گرایى (اخلاقى، اعتقادى)

مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ.

امام(علیه السلام) فرمود: آن کس که در برابر حق قد علم کند (و به مبارزه برخیزد) هلاک خواهد شد.


شرح و تفسیر

سرانجام مبارزه با حق امام(علیه السلام) در این کلام نورانى از کسانى سخن مى گوید که به مقابله با حق بر مى خیزند. مى فرماید: «آن کس که در برابر حق قد علم کند (و به مبارزه برخیزد) هلاک خواهد شد»; (مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ). این کلام حکمت آمیز با همین عبارت در لابه لاى خطبه شانزدهم نهج البلاغه آمده است که شرح آن را در جلد اول در ذیل همان خطبه (صفحه ۶۵۱) بیان کردیم و حاصل آن این است که هرگز به مخالفت و مقابله با حق برنخیزید، زیرا حق قدرتى دارد که انسان را بر زمین مى کوبد; اگر در کوتاه مدت انجام نشود در دراز مدت انجام خواهد شد و تاریخ، به ویژه تاریخ اسلام، نشان مى دهد آنها که به مقابله با حق برخاستند چگونه طومار زندگانى شان در هم پیچیده شد. نیز با توجّه به این که حق به معناى واقعیت هاى ثابت است و واقعیت ها آثارى دارد و هر چه با آثارش به مخالفت برخیزند از میان نمى رود، از این رو سرانجام بر انسان غلبه مى کند و او را در هم مى شکند. درست مانند این که انسان بداند فلان راه، مستقیم و راه دیگر بیراهه است، اگر به مخالفت با راه مستقیم برخیزد و به بیراهه رود هرقدر تلاش و کوشش کند به مقصد نمى رسد و سرانجامش هلاکت است. بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگرى براى این جمله برگزیده اند و آن این که هرگاه کسى در میان مردم نادان به دفاع از حق برخیزد جان خود را به خطر انداخته چرا که افراد جاهل و متعصب و لجوج با این گونه افراد مخالفند و مفهوم آن این مى شود که هر کس دفاع از حق کند باید هزینه هاى این دفاع را در برابر مردم نادان بپردازد. ولى این تفسیر به هیچ وجه مناسب چنین گفتار حکیمانه اى نیست، زیرا اولاً در بعضى از متون لغت صریحا آمده است که جمله «أبْدى صَفْحَتَهُ لَهُ» به معناى به مخالفت برخاستن است و مرحوم علامه شوشترى موارد فراوانى از کلمات عرب نقل کرده که جمله «مَنْ أبْدى صَفْحَتَهُ لَهُ» به معناى به مخالفت برخاستن است. ثانیاً در خطبه شانزدهم، پیش و پس از آن جمله هایى آمده است که به خوبى نشان مى دهد امام(علیه السلام) در این جمله از بدکاران سخن مى گوید که به مخالفت با حق برمى خیزند. در شرح نهج البلاغه محمد عبده احتمال دیگرى نیز در تفسیر این جمله ذکر شده و آن این که منظور از «أبْدى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ» به معناى روى گردانیدن از حق است که آن هم سبب هلاکت انسان مى شود; ولى با توجه به این که کلمه «أبْدى» به معناى آشکار کردن است این تفسیر نیز بعید به نظر مى رسد. به هر حال مفهوم این جمله این است که امام(علیه السلام)به همه کسانى که به مخالفت با حق برمى خیزند هشدار مى دهد که به عاقبت سوء کار خود بیندیشند و از این راه باز گردند. همان گونه که پیش از این اشاره شد این جمله در کتاب شریف کافى نیز به عنوان بخشى از یک روایت آمده و مرحوم ملا صالح مازندرانى در شرح آن مى گوید: مفهوم جمله این است کسى که آشکارا در برابر حق به خصومت برخیزد هلاک خواهد شد. مشابه همین معنا در گفتار حکیمانه ۴۰۸ نیز آمده است آنجا که مى فرماید: «مَنْ سارَعَ الْحَقَّ سَرَعَهُ; آن کس که با حق بجنگد حق او را بر زمین خواهد کوبید». قرآن مجید نیز درباره حق و باطل چنین مى گوید: «(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ); بلکه ما حق را بر باطل مى کوبیم و آن را هلاک مى سازد و این گونه باطل محو و نابود مى شود». منظور از «حق» در کلام نورانى بالا اصل خداشناسى و آیین اسلام و فروع دین و حقوق الله و حقوق الناس به طور عام است، زیرا حق در اصل به معناى مطابقت و هماهنگى با واقع و نقطه مقابل آن «باطل» است. به همین دلیل به ذات پاک خداوند، به طور مطلق «حق» اطلاق مى شود چون واقعیتى است انکارناپذیر. در کتاب «وجوه القرآن» براى کلمه حق موارد استعمال دوازده گانه اى در قرآن مجید ذکر شده است: حق به معناى ذات پاک خداوند و به معناى قرآن، اسلام، توحید، عدل، صدق، طرز صحیح، علانیه، شایستگى، واجب شدن، وام و بهره و براى هر کدام از اینها آیه اى از آیات قرآن مجید را شاهد آورده است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۴۹۹
حکمت ۱۶۹ نهج البلاغه ؛ آینده نگرى (اخلاقى، اعتقادى)

حکمت ۱۶۹ نهج البلاغه ؛ آینده نگرى (اخلاقى، اعتقادى)

قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِی عَیْنَیْنِ.

امام(علیه السلام) فرمود: صبح براى آنها که دو چشم بینا دارند روشن است.


شرح و تفسیر

نشانه هاى حق آشکار است امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه به کسانى که حق را با تمام ظهور و بروز آن فهم نمى کنند هشدار مى دهد و مى فرماید: «صبح براى آنها که دو چشم بینا دارند روشن است»; (قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِی عَیْنَیْنِ). اشاره به این که کسانى که چشم بصیرت دارند حق را به خوبى درک مى کنند، زیرا نشانه هاى آن کاملاً آشکار است; خواه این حق به معناى ذات پاک پروردگار باشد آن گونه که قرآن مجید مى فرماید: «(سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِى الاْفَاقِ وَفِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَىْء شَهِیدٌ); به زودى نشانه هاى خود را در اطراف عالم و در درون جانشان به آنها نشان مى دهیم تا براى آنان آشکار گردد که او حق است. آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است» و یا این که مراد از صبح قرآن مجید است، همان گونه که مى فرماید: «(قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ); (آرى) از طرف خدا نور و کتاب روشنگرى به سوى شما آمد». یا این که منظور آیین اسلام و آورنده آن باشد آن گونه که قرآن مى فرماید: «(لاَ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنْ الغَىِّ); اکراهى در قبول دین نیست. (زیرا) راه راست از راه انحرافى روشن شده است» و یا این که مراد رسول گرامى اسلام باشد همان گونه که مى خوانیم: «(یَا أَیُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً * وَدَاعِیاً إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً); اى پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و بیم دهنده; و تو را دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او قرار دادیم و چراغى روشنى بخش». یا مقصود خود حضرت (و امامان اهل بیت) باشد، چنان که در زیارت «جامعه» آمده است: «خَلَقَکُمُ الله أنواراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقینَ حَتّى مَنَّ عَلَیْنا بِکُمْ». و در خطبه ۸۷ نهج البلاغه نیز به این معنا اشاره شده است. یا این که منظور تمام آنچه گذشت و تمام حقایق عالم هستى است. قرآن مجید در سوره «اسراء» آیه ۷۲ نیز مى فرماید: «(وَمَنْ کَانَ فِى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الاْخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلا); اما کسى که در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بوده است در آخرت نیز نابینا و گمراه تر است». به هر حال این جمله به صورت ضرب المثلى در آمده و واژه «صبح» کنایه از حق و «ذى عَیْنَیْن» کنایه از صاحبان بصیرت و آگاه و واژه «أضاء» اشاره به ظاهر بودن حق است. حال اگر کسانى گمراه شوند به علّت نابینایى آنهاست، یا این که چشم دارند و بر هم مى گذارند یا خفاش صفت از دیدن آفتاب حق به شب هاى تاریک و ظلمانى پناه مى برند. آنها سزاوار هرگونه سرزنش و مجازاتند آن گونه که شاعر پارسى زبان مى گویند: راه است و چاه و دیده بینا و آفتاب *** تا آدمى نگاه کند پیش پاى خویش چندین چراغ دارد و بیراهه مى رود *** بگذار تا بیفتد و بیند سزاى خویش!


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۴۰
حکمت ۱۶۵نهج البلاغه ؛ پرهیز از نافرمانى خدا (اخلاقى، اعتقادى)

حکمت ۱۶۵نهج البلاغه ؛ پرهیز از نافرمانى خدا (اخلاقى، اعتقادى)

لاَ طَاعَةَ لِمَخْلُوق فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ.

امام(علیه السلام) فرمود: اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست.


شرح و تفسیر

اطاعت مخلوق محدود به عدم معصیت خالق است امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز به حقیقت روشنى اشاره مى کند که بسیارى به هنگام عمل آن را فراموش مى کنند، مى فرماید: «اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست»; (لاَ طَاعَةَ لِمَخْلُوق فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ). اشاره به این که ما هرچه داریم از ذات پاک پروردگار است و در هر کار و قبل از هر چیز باید مطیع فرمان او باشیم، بهشت و دوزخ در دست اوست ثواب و جزا به حکم او، عزت و ذلت در این دنیا نیز از ناحیه اوست و در واقع «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إلاَّ اللهُ» با این حال چگونه ممکن است ما به اطاعت مخلوقى درآییم که او فرمان معصیت خالق را صادر کرده است. این نهایت بى خبرى و ضعف ایمان و نادانى و ناسپاسى است. به همین دلیل فقهاى ما مى گویند اطاعت والدین و اطاعت زن از شوهر و مانند آن تنها در صورتى مجاز یا لازم است که بر خلاف فرمان خدا نباشد و ازاین رو براى انجام حج واجب، نهى آنها هیچ اثرى ندارد و همچنین در انجام دادن واجبات دیگر و ترک محرمات، و آن کس که اطاعت مخلوق را بر اطاعت خالق مقدم سازد در واقع مشرک است; یعنى گرفتار شرک عملى شده است; از این رو قرآن مجید در مورد والدین مى فرماید «(وَإِنْ جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِى مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا); و اگر آن دو (مشرک باشند و) تلاش کنند که براى من همتایى قائل شوى که از آن آگاهى ندارى، از آنها پیروى مکن». همچنین اگر حکومتى به هر نام تشکیل شود و قانونى بر خلاف قانون خداوند وضع کند هیچ مسلمانى حق پیروى از آن را ندارد، چون اطاعت مخلوق و معصیت خالق است جز این که او را مجبور کنند. بعضى از شارحان نهج البلاغه براى این جمله معناى دیگرى ذکر کرده و گفته اند منظور این است که هیچ کس حق ندارد از طریق معصیت راه اطاعت خدا را بپیماید; مثلاً در خانه غصبى نماز گزارد یا با آب غصبى وضو یا غسل کند یا با مال حرام فى سبیل الله انفاق نماید. ولى معناى اول صحیح تر به نظر مى رسد، از این رو کسانى که به این جمله استناد جسته اند نیز در موارد مصداق معناى اول بوده است از جمله قصه «معاویه» و «شداد بن اوس» است که ابن ابى الحدید نقل مى کند: او (که از صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود) در مجلس معاویه حضور داشت. معاویه به او گفت: برخیز و یادى از على کن و عیب هایى براى او بشمار. او برخاست و خطبه اى خواند و نه تنها عیبى بر آن حضرت نگرفت بلکه تلویحاً مدح امام را کرد و در لابه لاى خطبه اش این جمله را نیز بیان کرد: «إنَّهُ لا طاعَةَ لِمَخْلُوق فى مَعْصِیَةِ الْخالِقِ» و در پایان رو به معاویه کرد و گفت: اى معاویه کسى که با ذکر حق تو را به خشم بیاورد خیرخواه توست و کسى که با سخن باطل تو را راضى کند خیانت به تو کرده است. معاویه سخن او را قطع کرد و دستور داد او را از محل خطابه پایین آورند. سپس به او محبت کرد و مالى به او بخشید و به او گفت: تو مدح سخاوتمندان کردى آیا من از سخاوتمندان هستم یا نه؟ «شداد» گفت: اگر مال حلالى غیر از اموال بیت المال مسلمانان داشته باشى و انفاق کنى تو از سخاوتمندانى و اما اگر مال مسلمانان باشد و آن را در اختیار گرفته باشى و از طریق اسراف آن را خرج کنى مشمول آیه: (إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ) خواهى بود. مرحوم مغنیه نیز در شرح نهج البلاغه خود ضمن تفسیر کلام امام(علیه السلام) به همین معنا، مى گوید: کسى که معصیت پروردگار کند حجت الهى بر ضد او تمام است، هرچند از همه خلایق اطاعت کند و هر کس اطاعت خداوند نماید حجت الهى به نفع او تمام است حتى اگر جمیع خلایق را معصیت کند، بلکه در چنین موردى که مردم مخالف اطاعت خدا هستند ولى او خدا را اطاعت مى کند، اطاعتى برتر و داراى ثوابى بیشتر است. قرآن مجید مى فرماید: «(أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنتُمْ مُؤْمِنِینَ); آیا از آنها مى ترسید؟ با این که اگر ایمان دارید خداوند سزاوارتر است که از او بترسید».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۱۸۷۵
حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه ؛ (عملی، اخلاقى، اعتقادى)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه ؛ (عملی، اخلاقى، اعتقادى)

لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَاد النَّخَعِیِّ قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَاد: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِب(علیه السلام)، فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ: یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَاد: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا، فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ: النَّاسُ ثَلاَثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاة، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِق، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْن وَثِیق. یَا کُمَیْلُ: الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ، وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الاِْنْفَاقِ، وَصَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ. یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَاد: مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ، بِهِ یَکْسِبُ الاِْنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ، وَجَمِیلَ الاُْحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ، وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ. یَا کُمَیْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الاَْمْوَالِ وَهُمْ أَحْیَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ: أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ. هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً ـ وَأَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ ـ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً! بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُون عَلَیْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا، وَمُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ; أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لاَ بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ، یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لاَِوَّلِ عَارِض مِنْ شُبْهَة. أَلاَ لاَ ذَا وَ لاَ ذَاکَ! أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ، أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَالاِدِّخَارِ، لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْء، أَقْرَبُ شَیْء شَبَهاً بِهِمَا الاَْنْعَامُ السَّائِمَةُ! کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ. اللَّهُمَّ بَلَى! لاَ تَخْلُو الاَْرْضُ مِنْ قَائِم لِلَّهِ بِحُجَّة. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ. وَکَمْ ذَا وَأَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَاللَّهِ الاَْقَلُّونَ عَدَداً، وَالاَْعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً، یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِهِ، حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَیَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ، وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ، وَاسْتَلاَنُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ، وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ، وَصَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَان أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَْعْلَى، أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَى دِینِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْیَتِهِمْ! اِنْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ.

از سخنان امام(علیه السلام) به کمیل بن زیاد نخعى است کمیل بن زیاد مى گوید: امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام) دست مرا گرفت و به سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامى که به صحرا رسید آه پردردى کشید و فرمود: اى کمیل بن زیاد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترین آنها ظرفى است که مقدار بیشترى را بتواند نگهدارى کند بنابراین آنچه را به تو مى گویم حفظ کن و در خاطر خود بسپار. مردم سه گروهند: علماى ربانى، دانش طلبان در طریق نجات و احمقانِ بى سر و پا و بى هدف که دنبال هر صدایى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند; آنهایى که با نور علم روشن نشده و به ستون محکمى پناه نبرده اند. اى کمیل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم، تو را پاسدارى مى کند ولى تو باید مال را پاسدارى کنى. مال با هزینه کردن کاستى مى گیرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى گردد. دست پروردگانِ مال، با زوال آن از بین مى روند. (ولى دست پروردگان علوم پایدارند) اى کمیل بن زیاد! آشنایى با علم و دانش آیینى است که انسان به آن جزا داده مى شود و باید به آن گردن نهد، به وسیله آن در دوران حیات، کسب طاعت فرمان خدا مى کند و بعد از وفات نام نیک از او مى ماند. (در حالى که مال به تنهایى نه وسیله طاعت است نه سبب نیک نامى بعد از مرگ) علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار). اى کمیل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالى که ظاهراً در صف زندگانند; ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند خود آنها گرچه از میان مردم بیرون رفته اند; ولى چهره و آثارشان در دل ها ثبت است. (سپس امام(علیه السلام) فرمود: درست است که عالمان با عمل اندک اند و علم و دانش با مرگ حاملانش مى میرد) ولى بار خدایا! آرى هرگز روى زمین از کسى که به حجت الهى قیام کند خالى نمى شود; خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان و پنهان. وجود آنها به این سبب است که دلائل الهى و نشانه هاى روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود. آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند تعدادشان کم و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار والاست. خداوند به واسطه آنها حجت ها و دلایلش را حفظ مى کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادى شبیه خود بیفشانند. علم و دانش با حقیقتِ بصیرت به آنها روى آورده و روح یقین را لمس کرده اند. آنها آنچه را دنیاپرستانِ هوس باز مشکل مى شمردند آسان یافته اند. و به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند. آنها در دنیا با بدن هایى زندگى مى کنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد، خلفاى الهى در زمین اند و دعوت کنندگان به سوى آئینش. آه آه چقدر اشتیاق دیدارشان را دارم. اى کمیل! (همین قدر کافى است) هر زمان که مى خواهى باز گرد.


شرح و تفسیر

برترى علم بر ثروت امام(علیه السلام) در این کلام بسیار شریف و پربار و پرمعنا نخست براى آماده کردن مخاطب خود کمیل او را به مکانى مى برد که خالى از اغیار و نامحرمان است تا بتواند آزادتر و پربارتر حقایق را براى او بیان کند. کمیل بن زیاد مى گوید: «امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام) دست مرا گرفت و به سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامى که به صحرا رسید آه پردردى کشید و فرمود»; (قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَاد: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِب(علیه السلام)، فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ:). «جبّان» به معناى صحراست و گاه به قبرستان «جبان» و «جبانة» اطلاق شده چون معمولاً قبرستان ها در بیرون شهر بود. «صعداء» (بر وزن علماء) به معناى تنفسى است که کشیده و طولانى و ناشى از درد و رنج باشد. امام(علیه السلام) در آن فضاى آزاد و آرام و خالى از بیگانه و اغیار زبان به سخن گشود و مخاطب با ایمان و با معرفتش را چنین خطاب کرد: «اى کمیل بن زیاد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترین آنها ظرفى است که مقدار بیشترى را بتواند نگهدارى کند»; (یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَاد: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا). «اَوْعِیَة» جمع (وِعاء) به معناى ظرف در اصل از ریشه وعى (بر وزن سعى) گرفته شده است که به گفته «ابن منظور» در لسان العرب و «راغب» در کتاب مفردات در اصل به معناى نگهدارى چیزى در قلب است یعنى به حافظه سپردن و یاد گرفتن. سپس به هر ظرفى «وعاء» گفته شده به گونه اى که بر معناى اصلى پیشى گرفته و هر زمان «وعاء» گفته مى شود معناى ظرف هاى معمولى به ذهن انسان سبقت مى گیرد. این ماده به معناى حفظ و نگهدارى نیز آمده است، بنابراین منظور امام(علیه السلام)تأکید بر این است که کمیل این سخنان حکیمانه و گرانقدر را حفظ کند و به دیگران نیز برساند تا نفع آن عام باشد. کمیل نیز به این دستور عمل کرد. به هر حال، تشبیه زیبا و پرمعناى کلام امام(علیه السلام) اشاره به این است که در مبدأ فیض الهى هیچ محدودیتى نیست و اگر استفاده انسان ها از آن مبدأ متفاوت است به سبب تفاوت ظرفیت هاى آنهاست; درست به این مى ماند که گروهى ظرف هاى مختلفى را با خود بردارند و به سوى چشمه زلال پرآبى حرکت کنند. پیداست هر یک به اندازه پیمانه اى که به همراه دارد از آن چشمه آب بر مى گیرد; یکى به اندازه آشامیدن یک مرتبه انسان و دیگرى به اندازه دفعات زیاد. به بیان دیگر، باران فیض الهى بر صحرا و دشت و دره ها و گودال ها مى بارد، هر زمینى وسعت بیشترى داشته باشد بهره اش از آن باران بیشتر است. این سخن اشاره به آن است که اى کمیل! تا مى توانى ظرفیت خود را گسترش ده. از این رو امام مى فرماید: «بنا بر این، آنچه را به تو مى گویم حفظ کن و در خاطر خود بسپار»; (فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ). آن گاه امام(علیه السلام) جامعه انسانى را به سه گروه تقسیم مى کند که چهارمى ندارد، مى فرماید: «مردم سه گروهند: علماى ربانى، دانش طلبان در طریق نجات و احمقانِ بى سر و پا و بى هدفى که دنبال هر صدایى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند; آنهایى که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمى پناه نبرده اند»; (النَّاسُ ثَلاَثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاة، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِق، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْن وَثِیق). منظور از «عالمان ربانى» انسان هایى هستند که علم و تقوا و معرفت الهى را در بر دارند و آنچه مى گویند از سخنان پروردگار و اولیائش مى گویند و همواره در این مسیر سیر مى کنند و کار آنها تربیت شاگردان و پرورش روح و فکر آنهاست. «ربانى» ممکن است از ریشه «رب» به معناى پروردگار باشد که به هنگام «یاء» نسبت، «الف و نون» براى تأکید و مبالغه به آن اضافه شده است; مانند «روحانى» و شاید از ماده «تربیت» گرفته شده باشد; یعنى علمایى که مربى انسان ها هستند و جمع میان هر دو معنا در واژه «عالم ربانى» بعید به نظر نمى رسد. اما «مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاة» به کسى گفته مى شود که رهبر و پیشوا و معلمى از علماى ربانى براى خود بر گزیده، از شیطان و وسوسه هاى او و انسان هاى شیطان صفت دورى گزیده، در طریق نجات گام نهاده و آن مسیر را در سایه رهبرى آگاه و با تقوا ادامه مى دهد. در واقع «علماى ربانى» همچون آفتاب عالم تاب و «متعلّمان عَلى سَبیلِ النَّجاة» همچون کره ماه هستند که گرچه از خود نورى ندارند; ولى نور آفتاب را گرفته و منعکس مى کنند و به همین دلیل چراغ شب هاى تار محسوب مى شوند. این دو گروه خوشبخت و سعادتمند و پیروزند; اما گروه سوم افراد گمراه و منحرفى هستند که امام براى آنها شش وصف بیان فرموده است: نخست از آنها به «همج» یاد مى کند. «همج» جمع «هَمَجَة» در اصل به معناى مگس کوچک است که اشاره به حقارت و بى ارزشى آنهاست. سپس از آنها به «رعاع» اسم مى برد که جمع «رَعاعة» (بر وزن خرابة) به معناى افراد بى سر و پا و اوباش است. در سومین یادکرد آنها را افرادى بى هدف نام مى برد که دنبال هر صدایى مى روند; امروز پاى پرچم زید سینه مى زنند فردا پاى پرچم دشمنش. «ناعق» از «نعیق» به معناى صدایى است که چوپان براى راندن و نهیب زدن گوسفندان سر مى دهد. بعضى گفته اند که در اصل به معناى صداى کلاغ است، سپس توسعه یافته و به صداى چوپان در برابر گوسفندان نیز اطلاق شده است. در هر حال این گروه را به گوسفندان بى عقل و شعورى تشبیه مى کند که دنبال هر صدایى حرکت مى کنند. در چهارمین توصیف ایشان را به موجودات سبک و بى ریشه اى مانند برگ هاى خشکیده، پشه ها وامثال آن تشبیه مى کند که همراه باد به هر سویى مى روند و این نیز دلیل بر بىوزنى و بى هدفى آنهاست که با هر نسیمى به سویى مى رود. در پنجمین و ششمین توصیف که در واقع علت اصلى تمام مشکلات و بدبختى هاى آنهاست مى فرماید: آنها به نور علم روشن نشده اند تا در مسیر ثابتى به سوى اهداف والایى حرکت کنند و نیز تکیه گاه محکمى ندارند که به آن چسبیده باشند تا نسیم ها و حتى طوفان ها هم نتوانند آنها را جا به جا کنند. اینها حال کسانى است که نه عالمند و نه متعلم، نه دانشمند و نه پیرو دانشمندان. در حدیث کوتاه و پرمعنایى از امام صادق(علیه السلام)همین تقسیم سه گانه به شکل دیگرى بیان شده است: «النَّاسُ ثَلاَثَةٌ: عَالِمٌ وَمُتَعَلِّمٌ وَغُثَاءٌ; مردم سه دسته اند: یا عالم و یا کسب کننده علم از شخص عالم اند و یا غثاء». (غثاء در اصل به معناى گیاهان خشکیده اى است که به صورت در هم ریخته بر روى سیلاب قرار مى گیرد. همچنین به کف هایى که روى آب در حال جوشیدن در دیگ پیدا مى شود غثاء گفته شده است). در واقع امام(علیه السلام) روى نقطه اصلى مشکلات جوامع انسانى انگشت گذارده است. قسمت مهمى از مشکلات از ناحیه گروه سوم است; گروهى نادان، بى خبر، بى برنامه که دنبال هر کسى بدون مطالعه حرکت مى کنند. تنها هدفشان منافع مادى آنهاست. نه نور علم و تقوا بر قلوبشان تابیده، نه معرفت درستى نسبت به مبدأ و معاد دارند، نه تکیه گاه مطمئن، نه مشاوران آگاه و دشمنان اسلام بر همین گروه تکیه مى کنند تا جوامع اسلامى را گرفتار نا بسامانى کنند. به بیان دیگر عالمان ربانى همچون کوه هاى استوارند و به مضمون «المُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لاَ تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف; مؤمن همچون کوه است و تندبادها او را به حرکت در نمى آورد»، در برابر تمام طوفان ها ایستادگى مى کنند و «مُتَعَلِّمانِ عَلى سَبیلِ النَّجاةِ» همچون قطعات سنگى هستند که به کوه چسبیده اند; آنان نیز از طوفان حوادث در امانند; ولى «هِمَج رَعاء» به منزله گرد و خاکى هستند که بر دامان کوه نشسته و به اندک نسیمى جا به جا مى شوند. وظیفه دانشمندان و رهبران فکرى و معنوى جامعه این است که تلاش کنند این گروه را در گروه دوم جاى دهند و آنها را ارتقاء رتبه بخشند و گرنه همیشه جامعه نابسامان خواهد بود. قرآن مجید نیز درباره این گروه گاهى چنین تعبیرى از آنها دارد: «آنها دل ها (= عقل ها)یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند،) نمى فهمند، و چشمانى که با آن نمى بینند; و گوش هایى که با آن نمى شنوند; آنها همچون چهارپایانند; بلکه گمراه تر! اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمى گیرند)»; (لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ). گاه نیز درباره کفار نادان و بى خبر خطاب به پیغمبر مى گوید: «مَثَل (تو در دعوت) کسانى که کافر شدند، بسان کسى است که حیوانات را (براى نجات از خطر،) صدا مى زند; ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمى شنوند; (کافران) کر و لال و کورند; ازاین رو چیزى نمى فهمند»; (وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لاَ یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ). امام(علیه السلام) سپس در مقایسه اى بسیار جالب برترى علم را بر اموال دنیا از شش جهت، در سه گزاره از کلامش ثابت مى کند: نخست در اولین امتیاز علم بر مال مى فرماید: «اى کمیل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم، تو را پاسدارى مى کند ولى تو باید مال را پاسدارى کنى»; (یَا کُمَیْلُ: الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ). بدیهى است که علم هم ایمان انسان را حفظ مى کند و هم جسم و جان او را، زیرا دفع آفات در جهات مختلف به وسیله علم صورت مى گیرد در حالى که مال به عکس آن است; صاحب مال باید پیوسته از اموال خویش مراقبت کند مبادا دزدان آن را بربایند یا آفات و بلاهایى آن را از میان بردارد. باید مراقبینى بر آن بگمارد، وسایل اطفاى حریق در کنارش قرار دهد، به موقع به آن سرکشى کند مبادا آفتى در آن پیدا شده باشد و این یک برترى بزرگ براى علم در برابر مال است. در دومین برترى مى فرماید: «مال با هزینه کردن کاستى مى گیرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى گردد»; (وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الاِْنْفَاقِ). «یَزْکُوا» (از ریشه «زکاء») به معناى نو و رشد است. دلیل آن روشن است; هنگامى که عالم تدریس مى کند و شاگردانى پرورش مى دهد علم و دانش او درون فکرش راسخ تر و قوى تر مى شود و اى بسا شاگردان سؤال و اشکالى کنند و در پرتو آن بر علم او افزوده گردد و ما تجربه کرده ایم براى پرورش علم هیچ چیز بهتر از تدریس نیست. مطالعه، درس خواندن و مباحثه کردن خوب است ولى تدریس اثر قوى ترى دارد. اضافه بر این علم از طریق شاگردان گسترش پیدا مى کند و این نیز نوعى دیگر از نمو است. در سومین تفاوت مى فرماید: «دست پروردگانِ مال، به زوال آن از بین مى روند (ولى دست پروردگان علوم پایدارند)»; (وَصَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ). بسیار دیده ایم ثروتمندانى را که در زمان ثروت، دوستان بى شمار و مخلصان فراوانى دارند; اما آن روز که ورشکست گردند و اموال شان از بین برود همه از اطراف آنها پراکنده مى شوند گویى نه مالى بود و نه ثروتى و نه دست پروردگانى; اما عالم اگر روزى بیمار شود و نتواند افاضه علم کند و یا از دنیا برود شاگردانش جاى او را مى گیرند و خلأ ناشى از بیمارى یا فقدانش را پر مى کنند و این امر همچنان در نسل هاى متعدد ادامه مى یابد. امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به چهارمین امتیاز علم بر مال پرداخته، مى فرماید: «اى کمیل بن زیاد! آشنایى با علم و دانش آیینى است که انسان به آن جزا داده مى شود و باید به آن گردن نهد، به وسیله آن در دوران حیات، کسب طاعت فرمان خدا مى کند و بعد از وفات نام نیک از او مى ماند (در حالى که مال به تنهایى نه وسیله طاعت است نه سبب نیک نامى بعد از مرگ)»; (یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَاد: مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ، بِهِ یَکْسِبُ الاِْنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ، وَجَمِیلَ الاُْحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ). «أُحْدُوثه» به معناى چیزى است که مردم درباره آن سخن مى گویند و در اینجا به معناى نام و نشان و «جَمیلَ الاُْحْدُوثَة» به معناى نام نیک است. تعبیر به «مَعْرِفَةُ الْعِلْم» به معناى آشنایى با علوم و دانش هاست نه آشنایى به اهمیت علم آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته اند، زیرا جمله هاى بعد از آن شاهد بر تفسیرى است که بیان کردیم. در حدیثى که در کتاب کافى از امیرمؤمنان(علیه السلام)نقل شده است مى خوانیم که فرمود: «اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَاتِّبَاعَهُ دِینٌ یُدَانُ اللَّهُ بِهِ وَطَاعَتَهُ مَکْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ مَمْحَاةٌ لِلسَّیِّئَاتِ وَذَخِیرَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرِفْعَةٌ فِیهِمْ فِی حَیَاتِهِمْ وَجَمِیلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ; بدانید همنشینى عالم و پیروى از دانشمند آیینى است که خدا با آن پرستش مى شود و پیروى از عالم سبب کسب حسنات و محو سیئات و ذخیره مؤمنان و مایه برترى و افتخار در حیاتشان و نام نیک بعد از وفاتشان خواهد بود». در پنجمین مقایسه حضرت مى فرماید: «علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار)»; (وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ). بدیهى است مال و ثروت در سایه علم و دانش پدید مى آید; مدیریت هاى شایسته، آگاهى به فنون زراعت و تجارت و صنعت و به ویژه در عصر ما آگاهى به انواع تکنولوژى ها و فناورى ها سرچشمه پیدایش و گسترش اموال و ثروت هاست و آنچه مایه برترى بخشى از کشورها بر سایر کشورهاى جهان و حاکمیت آنها بر مسائل سیاسى و فرهنگى جهان شده همان پیشرفت علمى آنهاست که هم اقتصادشان را شکوفا کرده و هم پایه هاى حاکمیت شان را بر مسائل سیاسى تقویت نموده است. به گفته مرحوم مغینه در شرح نهج البلاغه خود، مسلمانان روى گنج هاى بزرگى نشسته اند گنج هایى که غربى ها فاقد آنند; ولى داراى علوم و دانش هایى هستند که سبب برترى آنها در مسائل سیاسى و اقتصادى شده است. ما مالک گنج و ثروتیم و آنها مالک علم و خبرویت و به همین دلیل آنها حتى بر گنج ها و ثروت هاى ما حکومت مى کنند آنها به زبان عمل مى گویند: (رَّبِّ زِدْنِی عِلْماً)و ما به زبان کسالت عکس آن را مى گوییم. بحمدالله در این اواخر بسیارى از مسلمانان بیدار شده و بازگشت به هویت اصلى خود را آغاز کرده اند. دانشمندان ماهرى در میان آنها پیدا شده که اگر به نهضت علمى خود شتاب دهند امید مى رود خود را در تمام جهات از حاکمیت غربِ ظالم و ستمگر آزاد سازند. روشن است که علم در کلام امام(علیه السلام) همه علوم مفید را شامل مى شود; اعم از علوم الهى و معنوى و علوم مفید مادى، هرچند بیشتر سخن از علوم الهى است. آن گاه امام(علیه السلام) در ششمین و آخرین برترى علم و دانش بر مال و ثروت چنین مى فرماید: «اى کمیل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالى که ظاهراً در صف زندگانند; ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند خود آنها گرچه از میان مردم بیرون رفته اند; ولى چهره و آثارشان در دل ها ثبت است»; (یَا کُمَیْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الاَْمْوَالِ وَهُمْ أَحْیَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ: أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ). مى دانیم فرق موجود زنده و مرده در تأثیرگذارى آن است، بنابراین ثروت اندوزانى که نه خود از اموالشان استفاده مى کنند و نه دیگران بهره مند مى شوند در حکم مردگانند، زیرا هیچ اثرى از آنها دیده نمى شود; ولى دانشمندانى که سال ها و قرن ها چشم از جهان فرو بسته و شاگردان و کتاب ها و آثارشان در همه جا به چشم مى خورد در واقع زنده اند. مگر یک عالم زنده چه مى کند؟ شاگرد پرورش مى دهد، مردم را هدایت و از آیین حق دفاع مى کند. هرگاه پس از وفات آثار علمى آنها همین کارها را انجام دهد گویى آنها زنده اند. آرى، دانشمندانى که وفات کرده با بدن هاى مادى در میان ما نیستند; اما به قلب هر کس مراجعه کنید وجود آنها را با آثارشان حاضر مى بینید. درست مانند حیاتشان پیام مى دهند و تربیت مى کنند. قرآن مجید نیز درباره افراد فاقد هر گونه اثر به «مردگان» تعبیر کرده و مى فرماید: «(إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ); مسلّماً تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى، و نه سخنت را به گوش کران هنگامى که روى برگردانند و دور شوند». امیرمؤمنان على(علیه السلام) از کسانى که امر به معروف و نهى از منکر را با قلب و زبان و دست ترک مى کنند به «میت الاحیاء» (مرده زندگان) تعبیر کرده و مى فرماید: «وَمِنْهُمْ تَارِکٌ لاِِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَیَدِهِ فَذَلِکَ مَیِّتُ الاَْحْیَاء». در خطبه ۸۷ نیز همین تعبیر (میت الاحیاء) درباره کسانى که نصیحت نمى پذیرند و گوش به اندرزهاى اولیاء الله نمى دهند، آمده است. از سویى دیگر در حدیثى از همان حضرت که در غررالحکم آمده مى خوانیم: «العالِمُ حَىٌّ وَإنْ کانَ مَیِّتاً، الْجاهِلُ مَیِّتٌ وَإنْ کانَ حَیّاً; عالم زنده است، هرچند از دنیا رفته باشد و جاهل مرده، هرچند در زمره زندگان باشد». نیز از همان حضرت در همان کتاب نقل شده است که فرمود: «ما ماتَ مَنْ أحْیى عِلْماً; کسى که علم و دانشى را زنده کند هرگز نمرده است». خلاصه این که امام(علیه السلام) براى اثبات برترى علم و دانش در مقابل مال و ثروت تمام جهات این دو را در نظر گرفته و حق سخن را ادا فرموده است به گونه اى که چون انسان آن را مطالعه مى کند هیچ گونه کمبود و کاستى در آن نمى بیند. در ضمن روشن مى شود که در فرهنگ اسلام علم و عالم و دانشمند حرف اول را مى زنند و سایر مواهب الهى تحت سلطه و سیطره آنهاست. (امام(علیه السلام) فرمود: بدان اى کمیل) در اینجا علم فراوانى است ـ و با دست اشاره به سینه مبارکش کرد ـ اى کاش افراد لایقى را براى آن مى یافتم (تا به آنها تعلیم دهم) آرى کسى را مى یابم که زود درک مى کند ولى (از نظر تقوا) قابل اطمینان و اعتماد نیست و دین را وسیله دنیا قرار مى دهد و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده مى کند و از دلائل الهى بر ضد اولیائش کمک مى گیرد. یا کسى که مطیع حاملان حق است اما چون بصیرتى به پیچ و خم هاى علم و شبهات ندارد با نخستین شبهه و ایراد، شک در دل او پیدا مى شود. آگاه باش (اى کمیل!) نه این به درد مى خورد و نه آن. یا کسى که اسیر لذت است و در چنگال شهوات گرفتار. (و به همین دلیل دین و ایمانش را در پاى لذات و شهواتش قربانى مى کند). یا کسى که حریص به جمع مال و اندوختن آن است این دو (این گروه و گروه پیشین) به هیچ وجه از دین داران نیستند و شبیه ترین موجودات به چهارپایانى هستند که براى چَرا رها شده اند. (آرى) این گونه علم با مرگ حاملانش مى میرد. حاملان علم چند گروهند امام(علیه السلام) در این بخش از کلام نورانى و پربار و حکمت آمیزش بعد از ذکر اهمیت علم و علما و برترى علم بر مال و ثروت مى فرماید: «(بدان اى کمیل) در اینجا علم فراوانى است ـ و با دست اشاره به سینه مبارکش کرد ـ »; (هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً ـ وَأَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ ـ). سپس فرمود: «اى کاش افراد لایقى براى آن مى یافتم (تا به آنها تعلیم دهم)»; (لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً). منظور از این علم چه علمى است؟ به نظر مى رسد علوم مربوط به صفات جمال و جلال خداوند و عرفان ذات مقدسش و اسرار جهان آفرینش و مقامات انبیا و اولیا و حوادث مربوط به آینده باشد که تحمل این علوم را همه کس ندارد بلکه جمعى از پاکان و خاصان و اولیاء الله و اتقیا مى توانند حامل این علوم باشند و از آن به طور صحیح استفاده کنند. در حدیثى پرمعنا از امام باقر(علیه السلام) در تفسیر واژه «صمد» در آیه (اللهُ الصَّمَدُ)مى خوانیم که: «لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِیَ الَّذِی آتَانِیَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِیدَ وَالاِْسْلاَمَ وَالاِْیمَانَ وَالدِّینَ وَالشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَدِ وَکَیْفَ لِی بِذَلِکَ وَلَمْ یَجِدْ جَدِّی أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّى کَانَ یَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَیَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ: سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَإِنَّ بَیْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّی عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ أَلاَ لاَ أَجِدُ مَنْ یَحْمِلُه; هرگاه براى علم و دانشى که خدا به من داده حاملانى پیدا مى کردم توحید، اسلام، ایمان، دین و شرایع را از واژه «الصمد» بیرون مى آوردم و آن را نشر مى دادم. چگونه ممکن است من چنین افرادى را بیابم در حالى که جدم امیرمؤمنان(علیه السلام)نیافت تا آنجا که آه سوزان و پر درد از دل بر مى کشید و بر منبر مى فرمود: از من سؤال کنید پیش از آنکه از دست شما بروم، چرا که در وجود من علم و دانش فراوانى است. آه آه بدانید افرادى نمى یابم که بتوانند آن را حمل و نگهدارى کنند». امام(علیه السلام) در ادامه این سخن از چهار گروه نام مى برد که هیچ کدامشان شایسته حمل این علوم الهى و اسرارآمیز نیستند. در مورد گروه اول مى فرماید: «آرى کسى را مى یابم که زود درک مى کند ولى (از نظر تقوا) قابل اطمینان و اعتماد نیست و دین را وسیله دنیا قرار مى دهد و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده مى کند و از دلائل الهى بر ضد اولیائش کمک مى گیرد»; (بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُون عَلَیْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا، وَمُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَبِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ). «لَقِن» به معناى زیرک و باهوش است. این گروه همان عالمان بى تقوا هستند که از نظر علمى ممکن است مراحلى را طى کرده باشند; ولى از نظر تعهد و احساس مسئولیت الهى پایشان لنگ است. اینها همان عالمانى هستند که در دستگاه خلفاى جور و سلاطین ظالم توجیه گر اعمالشان بوده و دین خود را براى آبادى دنیایشان مى فروختند و تاریخ افرادى از این قبیل را به خاطر دارد که حتى گاه براى حفظ موقعیتشان فتوا به ریختن خون بى گناهان مى دادند و اینها خطرناک ترین دشمنان اسلامند. در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) از حضرت مسیح(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «الدِّینَارُ دَاءُ الدِّینِ وَالْعَالِمُ طَبِیبُ الدِّینِ فَإِذَا رَأَیْتُمُ الطَّبِیبَ یَجُرُّ الدَّاءَ إِلَى نَفْسِهِ فَاتَّهِمُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّهُ غَیْرُ نَاصِح لِغَیْرِهِ; دینار موجب بیمارى دین است و عالِم طبیب دین است. هرگاه دیدید طبیب عوامل بیمارى را به سوى خود مى کشد او را در طبّش متهم سازید و بدانید (کسى که به خودش رحم نمى کند) خیرخواه دیگران نیست». سپس درباره گروه دوم مى فرماید: «یا کسى که مطیع حاملان حق است; اما چون بصیرتى به پیچ و خم هاى علم و شبهات ندارد با نخستین شبهه و ایراد، شک در دل او پیدا مى شود. آگاه باش (اى کمیل!) نه این به درد مى خورد و نه آن»; (أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لاَ بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ، یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لاَِوَّلِ عَارِض مِنْ شُبْهَة. أَلاَ لاَ ذَا وَلاَ ذَاکَ). «اَحْناء» جمع «حِنْو» در اصل به هرچیزى گفته مى شود که پیچ و خمى داشته باشد سپس به معناى جوانب نیز آمده است (چرا که جوانب و اطراف اشیا غالباً انحنایى دارد). این گروه از یک نظر نقطه مقابل گروه اول اند; افرادى ضعیف الفکر و نادان و مغرور که در برابر شبهه افکنان کاملا آسیب پذیر اند، میدان را خالى کرده و گاه به آن ها مى پیوندند. خطر این گروه براى جهان اسلام و جامعه بشرى نیز کم نیست. نمونه این گروه جمعیت خوارج بودند; هنگامى که به توطئه و نیرنگ عمرو عاص قرآن بالاى نیزه ها رفت فورا میدان را رها کردند و هنگامى که شبهه افکنى شعار «لا حُکْمَ إلاّ لِلّه» را سر داد در برابر على(علیه السلام) قیام کردند که چرا مسئله حکمیت را پذیرفته اى و العیاذ بالله نسبت کفر به آن حضرت دادند و امثال آنها در جامعه امروز ما نیز کم نیست. حضرت درباره گروه سوم مى فرماید: «یا کسى که اسیر لذت است و در چنگال شهوات گرفتار آمده (و به همین دلیل دین و ایمانش را در پاى لذات و شهواتش قربانى مى کند)»; (أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ). «منهوم» به معناى شکم پرست و حریص است. «سَلِسَ الْقِیاد» به کسى گفته مى شود که به آسانى در برابر چیزى تسلیم مى شود. آن گاه به چهارمین گروه اشاره کرده مى فرماید: «یا کسى که حریص به جمع مال و اندوختن آن است این دو (این گروه و گروه قبل) به هیچ وجه از دین داران نیستند و شبیه ترین موجودات به چهارپایانى هستند که براى چَرا رها شده اند»; (أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الاِدِّخَارِ، لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْء، أَقْرَبُ شَیْء شَبَهاً بِهِمَا الاَْنْعَامُ السَّائِمَةُ). «مُغْرِم» کسى است که عاشق و دلباخته چیزى باشد. «سائِمَة» حیوانى است که در چراگاه رها شود. مى دانیم چهارپایان جز خور و خواب و شهوت چیزى را درک نمى کنند و بیچاره انسان، اشرف مخلوقات، آن قدر تنزل کند که همسوى با آن ها باشد یا دنبال عیش و نوش و شهوت است و یا مشغول جمع مال و ثروت. امام(علیه السلام) در پایان این سخن مى فرماید: «این گونه علم با مرگ حاملانش مى میرد»; (کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ). زیرا هیچ یک از این گروه چهارگانه شایسته آن نیستند که حامل علوم الهى باشند. به همین دلیل عالمان واقعى از قرار دادن علوم در اختیارشان خوددارى مى کنند و ناچار علمشان را با خودشان به گور مى برند و با مرگ آن ها علم هم مى میرد. عالمانى که حجت خدا در زمینند امام(علیه السلام) در این بخش از کلام خود که در واقع جنبه استثنا از گفتار سابق را دارد مى فرماید: «(درست است که عالمان با عمل اندک اند و علم و دانش با مرگ حاملانش مى میرد) ولى بار خدایا! آرى هرگز روى زمین از کسى که به حجت الهى قیام کند خالى نمى شود; خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان و پنهان»; (اللَّهُمَّ بَلَى! لاَ تَخْلُو الاَْرْضُ مِنْ قَائِم لِلَّهِ بِحُجَّة. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً). درست همان چیزى که علماى امامیه و شیعیان به آن ایمان دارند که زمین هرگز خالى از حجت نمى شود; خواه آشکار باشد یا پنهان و جالب این که ابن ابى الحدید تصریح مى کند که این جمله امام(علیه السلام) مانند تصریح به عقاید شیعیان است; ولى اصحاب ما آن را حمل بر «ابدال» مى کنند که در روایات نبوى به آنها اشاره شده و آنان مردانى هستند که پیوسته در سطح زمین در گردش اند; برخى شناخته مى شوند و بعضى ناشناخته مى مانند. اى کاش ابن ابى الحدید دست از تعصبات طائفى خود بر مى داشت و هنگامى که به سخنى از مولا امیرمؤمنان على(علیه السلام) برخورد مى کرد که صریح یا مانند صریح بر اعتقاد امامیه بود آن را مى پذیرفت و روایاتى را که درباره ابدال نقل شده نیز حمل بر امامان معصوم و یاران خاص آنان مى کرد. (در پایان این گفتار سخنى درباره روایات ابدال خواهیم داشت). سپس امام(علیه السلام) به نکته مهمى درباره فواید وجود حجت هاى الهى اعم از غائب و ظاهر پرداخته مى فرماید: «وجود آنها به این سبب است که دلائل الهى و نشانه هاى روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود»; (لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ). این سخن در واقع یکى از پاسخ ها براى سؤال معروفى است که درباره فلسفه وجود امام غائب(علیه السلام) مى شود و آن این که امام غائب(علیه السلام)افزون بر این که وجودش سبب آرامش زمین و برکات الهى و تربیت و پرورش دل هاى آماده است، از طریق ولایت تکوینى همچون پرورش گل ها و میوه ها به وسیله آفتاب پشت ابر، فایده دیگرى نیز دارد و آن این است که معارف اسلامى و حجج و بینات الهى و احکام شریعت را دست نخورده نگه مى دارد تا با گذشت زمان گرد و غبار نسیان و بطلان بر آنها ننشیند و آیین حق تحریف نگردد تا زمانى که ظاهر شود و همه را از این آب زلال حیات بخش سیراب کند. حضرت در ادامه این سخن به بیان عدد و صفات آنها مى پردازد و مى فرماید: «آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند تعدادشان اندک و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار والاست»; (وَکَمْ ذَا وَأَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَاللَّهِ الاَْقَلُّونَ عَدَداً وَالاَْعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً). قرآن مجید نیز درباره مؤمنان صالح العمل که در درجات والاى ایمان قرار دارند مى گوید: «(وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ); آنها (که ایمان دارند و عمل صالح و ظلم و ستمى بر یکدگر نمى کنند) تعدادشان کم است». در اینجا این سؤال پیش مى آید که امام معصوم در هر زمان یکى بیش نیست چرا امام(علیه السلام) در این عبارت و جمله هایى که بعد از آن مى آید از ضمیر جمع استفاده مى کند و آنها را به صورت یک جمعیت ذکر مى نماید؟ پاسخ این است که امام(علیه السلام) وجود آنها را در طول زمان در نظر گرفته است. درست است امام معصوم در هر زمان یکى است; ولى هرگاه به مجموعه زمان هاى بعد از امام(علیه السلام) بنگریم امامان معصوم جمعیتى را تشکیل مى دهند. این احتمال نیز هست که منظور از به کار بردن ضمیرِ جمع، امامان معصوم و اصحاب خاص آنان باشد. آن گاه امام(علیه السلام) به ذکر اوصاف این اقلیت عظیم الشأن و این بندگان والاى پروردگار پرداخته و شش صفت برایشان ذکر مى کند. نخست مى فرماید: «خداوند به واسطه آنها حجت ها و دلایلش را حفظ مى کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادى شبیه خود بیفشانند»; (یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِهِ، حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَیَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ). آرى اینان گنجینه هاى اسرار الهى و حافظان معارف وحى و نبوت و دلایل حقانیت دین مبین اسلام اند و هر کدام از آنها بخواهد از دنیا چشم بپوشد این علوم و اسرار را به فرد دیگرى همچون خود مى سپارد تا این میراث عظیم حفظ شود و خالى از هر گونه پیرایه و آلودگى به آیندگان برسد. تعبیر به «یُودِعُوا» اشاره به علوم و اسرار آماده اى است که همچون امانتى از صندوقى به صندوق دیگر منتقل مى شود و تعبیر به «یَزْرَعُوا» اشاره به علومى که باید بذر آن افشانده شود و تدریجاً در دل آنها پرورش یابد تا زمانى که به ثمر نشیند و این نشان مى دهد که علوم آنها در واقع دو گونه است. این موضوع را در مورد على(علیه السلام) در کتب حدیث غالباً خوانده ایم که على(علیه السلام)مى فرمود: «پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) هزار باب علم را به من آموخت که از هر علمى هزار باب دیگر گشوده مى شود» این علوم در واقع همانند بذر اند که افشانده مى شوند و از یک دانه هزار دانه مى روید; ولى بخشى از علوم نیز بوده است که بدون کم و کاست از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) منتقل شده است. در دومین وصف مى فرماید: «علم و دانش با حقیقتِ بصیرت به آنها روى آورده است»; (هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ). البته بصیرت و بینش مراتب و مراحلى دارد; ولى این گروه از اولیاء الله به حد والاى آن رسیدند. تعبیر به «هجم» ممکن است اشاره به این باشد که علوم آنها اکتسابى نیست بلکه الهامى است از سوى پروردگار که از آنها به هجوم تعبیر شده است. مرحوم علامه مجلسى در تفسیر این جمله مى نویسد: تعبیر به هجوم در اینجا اشاره به این است که خداوند «علم لدنّى» را نسبت به حقائق اشیا دفعتاً به آنها تعلیم داده و حجاب ها و پرده ها را کنار زده و حقایق را بر آنها مکشوف ساخته است. در سومین وصف مى فرماید: «آنها روح یقین را لمس کرده اند»; (وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ). مى دانیم یقین مراتبى دارد: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین. علم الیقین آن است که انسان از دلائل مختلف به چیزى ایمان آورد; مانند کسى که با مشاهده دود از فاصله دور، به وجود آتش ایمان پیدا کند. عین الیقین در جایى است که انسان به مرحله شهود برسد و با چشم خود مثلا آتش را از نزدیک مشاهده کند. حق الیقین مرتبه فراتر از آن و به این معناست که مثلاً انسان، آتش را با دست خود لمس کند و یا موجودى همچون آهن که وارد آتش مى شود و صفات آن را به خود مى گیرد و به صورت بخشى از آن در مى آید که این بالاترین مرحله یقین است. اولیاى الهى که امیرمؤمنان على(علیه السلام) در این گفتار نورانى اش مى فرماید: «آنها روح الیقین را لمس کرده اند» داراى همین مرحله از یقین هستند. حضرت در چهارمین وصف مى فرماید: «آنان آنچه را دنیاپرستانِ هوس باز مشکل مى شمردند آسان یافته اند»; (وَاسْتَلاَنُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ). «اسْتَلانُوا» (از ریشه «لین») به معناى نرمى و «اسْتَوْعَرَ» (از ریشه «وَعْر») به معناى سختى و «مترفون» (از ریشه «تَرَف») به معناى در ناز ونعمت زیستن است. دنیاپرستان، پرهیز از زر و زیور دنیا و ساده زیستن و دل از لذات نامشروع کندن را کار مشکلى مى پندارند; ولى این گروه از اولیاء الله به آسانى از همه اینها مى گذرند و به زندگى ساده زاهدانه پاک از هر گونه آلودگى قناعت مى کنند. امام(علیه السلام) در وصف پنجم مى فرماید: «آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند»; (وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ). جاهلان پیوسته از این وحشت دارند که اموالشان به خطر بیفتد، جاه و مقامشان از میان برود و آینده زندگى مادى آنها دگرگون شود، از این در هراس اند که اگر از حرام الهى چشم بپوشند، به حلال نرسند و از این مى ترسند که اگر از حق طرفدارى کنند گروهى از دوستان خود را از دست خواهند داد; ولى این گروه از اولیاء الله نه تنها از این امور بیمناک نیستند بلکه به آن انس گرفته اند. در خطبه ۱۲۸ نیز در کلام امام(علیه السلام) خواندیم که به «ابوذر» ـ آن مرد مبارزِ مجاهد فى سبیل الله که به سبب حمایت هایش از حق تبیعد شد و در تبعیدگاه مظلومانه و در نهایت عسرت جان سپرد ـ به هنگامى که در زمان عثمان مى خواستند او را به تبعیدگاه بفرستند خطاب کرد و فرمود: «یا أباذَرَ ... لایُؤْنِسَنَّکَ إلاّ الْحَقُّ، وَلا یُوحِشَنَّکَ إلاَّ الْباطِلُ; اى اباذر... مبادا با چیزى جز حق مأنوس شوى و مبادا چیزى جز باطل تو را به وحشت بیفکند». آن گاه حضرت در ششمین و آخرین وصف مى فرماید: «آنها در دنیا با بدن هایى زندگى مى کنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد!»; (وَصَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَان أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَْعْلَى). اشاره به این که گرچه آن ها از نظر جسمى در این دنیا و در میان انسان هاى دیگر هستند; ولى روحشان همنشین با ارواح اولیا و انبیاى پیشین و فرشتگان مقرب است. به همین دلیل دنیا در نظرشان بى ارزش و بالاترین ارزش براى آنها جلب رضاى پروردگارشان است. اگر آنها اسیر زر و زیور دنیا و مال و ثروت و خور و خواب و شهوت نمى شوند به همین دلیل است که ظاهرا در این دنیا هستند; ولى در باطن در جهان روحانیان زندگى مى کنند. سرانجام امام(علیه السلام) بعد از ذکر این اوصاف که حتى ذکر آنها روح پرور و نشاط آور است، مى فرماید: «آنان خلفاى الهى در زمین اند و دعوت کنندگان به سوى آئینش. آه آه چقدر اشتیاق دیدارشان را دارم»; (أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَى دِینِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْیَتِهِمْ!). آرى آنان نمایندگان خدا بر روى زمین و مصداق اتم آیه شریفه (إِنِّى جَاعِلٌ فِی الاَْرْضِ خَلِیفَةً) و پرتوى از آیه شریفه (وَدَاعِیاً إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً) محسوب مى شوند و به همین دلیل امام(علیه السلام) که خود مصداق اعلاى این اولیاى الهى است مشتاق دیدارشان است. هنگامى که سخن به اینجا رسید و امام(علیه السلام) پیمانه وجود «کمیل» را از این کلمات نورانى و مفاهیم روحانى و عرفانى پر کرد به «کمیل» دستور بازگشت داد و فرمود: «اى کمیل! (همین قدر کافى است) هر زمان که بخواهى باز گرد»; (انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ). این تعبیر نشان مى دهد که امام(علیه السلام) همراه «کمیل» باز نگشت و همچنان در آن بیابان خاموش و خالى مدتى ماند. شاید مى خواست با خداى خود مناجات کند یا سخنان بیشترى بگوید که پیمانه وجود «کمیل» با آن همه عظمت، گنجایش آن را نداشت. تنها خدا مى داند و آن امام بزرگوار که در آن لحظات بر مولا چه گذشت. ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در پایان این سخن مى گوید: این کلام امام(علیه السلام) که به «کمیل» مى گوید: «هر زمان که مى خواهى باز گرد» از لطیف ترین کلمات و بهترین آداب است، زیرا آمرانه نمى فرماید برگرد، بلکه مى گوید: هرگاه بخواهى. تا بدین وسیله «کمیل» را از ذلت تحت فرمان بودن به عزت اراده و اختیار برساند. به راستى مجموعه این کلام امام(علیه السلام) دست هر خواننده و شنونده اى را مى گیرد و به سوى عالمى مملو از معنویت و نور مى برد. صفات اولیاى خدا و پیشگامانِ راه تقرب به پروردگار را در عباراتى کوتاه و بسیار پرمعنا شرح مى دهد و چیزى را در این زمینه فروگذار نمى کند تا کسانى که آماده پیمودن راهند، در این مسیر قدم بگذارند و با هدایت هاى الهى که بر زبان این بنده خاص پروردگار جارى شده به سوى مقصد یعنى قرب الى الله پیش روند. جاذبه این سخن به قدرى زیاد است که در کلمات علماى شیعه و اهل سنت، محدث و مورخ و مفسر بازتاب گسترده اى پیدا کرده و در بسیارى از کتاب ها با عظمت از آن یاد کرده اند. مرحوم علامه مجلسى در پایان این سخن مى گوید: سزاوار است که آگاهان، هر روز در این کلام با نظر موشکافانه بنگرند (و از فواید آن بهره گیرند). نکته ها: ۱. نظر امام(علیه السلام) در این کلمات به کیست؟ همان گونه که قبلاً اشاره کردیم، اوصافى را که امام(علیه السلام) در ذیل این کلام نورانى بیان کرده ناظر به امامان معصوم(علیهم السلام) است که وقتى در طول زمان آنها را در نظر بگیریم مجموعه اى تشکیل مى دهند که با تعبیرات امام(علیه السلام) که به صیغه جمع از آنها یاد کرده کاملاً سازگار است. آنها که زمین از وجودشان خالى نیست، و گاه ظاهر و مشهور و زمانى خائف و مغمورند، آنان که اصالت معارف اسلامى و حجت هاى الهى و نشانه هاى روشن او را حفظ مى کنند و نسل به نسل به آیندگان منتقل مى سازند. آرى آنها هستند که علم را به حقیقت بصیرت دریافته و به حق الیقین رسیده اند، دنیا در نظرشان کوچک و روحشان به عالم اعلا مرتبط است و خلفاى الهى در زمین و داعیان به دین او هستند و عظمت مقامشان در حدى است که امام(علیه السلام) اشتیاق دیدارشان را دارد. این احتمال نیز هست که منظور امامان معصوم و اصحاب سر و خواص نزدیک آنها باشند; کسانى مانند: «سلمان»، «مقداد»، «ابوذر»، «مالک»، «عمار» و «جابر» که وجودشان در کنار امام معصوم و از پرتو آن روشن و نورافشان شده و آنان نیز به سهم خود گروه هایى را به دین خدا فرا مى خواندند و نمایندگان خدا در زمین بودند و «کمیل» خود، یکى از ایشان بود که شایسته شنیدن این کلمات و مخاطب به این خطاب نورانى شد و توانست آن را در دل تاریخ جاودانه سازد تا امروز در اختیار ما قرار گیرد. ۲. ابدال کیانند؟ چنان که قبلاً اشاره شد ابن ابى الحدید در شرح این کلام نورانى تصریح مى کند که این کلام کاملاً بر عقیده شیعه امامیه منطبق است که آن را اشاره به امامان معصوم مى دانند. سپس مى افزاید: اما اصحاب ما آن را به ابدال تفسیر مى کنند که در روایات نبوى به آن اشاره شده است. به همین مناسبت لازم مى دانیم درباره عقیده ابدال که در کتب روایى اهل سنت و همچنین بعضى کتب شیعه آمده توضیحى داشته باشیم. اساس اعتقاد اهل سنت درباره ابدال بعضى از احادیث است که به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نسبت داده اند از جمله احمد حنبل در مسند خود از آن حضرت نقل مى کند که فرمود: «الأبْدالُ فی هذِهِ الاُْمَّةِ ثَلاثُونَ مِثلُ إبْراهیمِ خَلیلِ الرَّحْمانِ عَزَّوَجَلَّ کُلُّ ما ماتَ رَجُلٌ أبْدَلَ اللهُ تَعالى مَکانَهُ رِجالاً; ابدال در امت من سى نفرند که هر کدام همچون ابراهیم خلیل اند و هر زمان یکى از آنها از دنیا برود خدا فرد دیگرى را بدل او قرار مى دهد. (از اینجا وجه نام گذارى ابدال به این نام روشن مى شود)». در مجمع الزوائد در حدیث دیگرى از آن حضرت نقل مى کند آنها چهل نفرند که خدا به برکت آنها برکات زمین و آسمان را نصیب انسان ها مى کند. سپس مى بینیم این روایت به دست «معاویه» مى افتد و او چنان آن را تحریف مى کند که هر خواننده اى گرفتار وحشت مى شود. ابن ابى الحدید تحت عنوان «احادیث مجعوله که در مذمت على(علیه السلام) ساخته اند» از معاویه چنین نقل مى کند که: «واقدى» مى نویسد: هنگامى که «معاویه» از عراق بعد از صلح با امام حسن(علیه السلام)به شام بازگشت خطبه اى خواند و گفت: اى مردم! رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) به من چنین فرمود: «إنَّکَ سَتَلِى الْخِلافَةَ مِنْ بَعْدی فَاخْتَرِ الاْرْضَ الْمُقَدَّسَةَ فَإنَّ فیهَا الاْبْدالُ وَقَدِ اخْتَرْتُکُمْ فَالْعَنُوا أبا تُراب; به زودى تو خلافت را پس از من عهده دار مى شوى. سرزمین مقدس (شامات) را انتخاب کن چرا که ابدال در آنجا هستند و من شما را برگزیدم، بنابراین شما ابوتراب (نعوذ بالله على(علیه السلام)) را لعن کنید». این حدیث به دست صوفیه افتاده و آنها گفته اند: دنیا هرگز خالى از ابدال نمى شود و آنها چهل نفرند و خالى از اوتاد نمى گردد و آنها هفت نفرند و از قطب تهى نمى ماند و او یک نفر است. هنگامى که قطب بمیرد یکى از آن هفت نفر به جاى او مى نشینند و یکى از چهل نفر از ابدال در سلک اوتاد قرار مى گیرند. ابن ابى الحدید پس از نقل این سخن مى افزاید: اصحاب ما معتقدند که ابدال جماعتى از علما و مؤمنین آگاه به مسائل اسلامى اند و اگر اجماع امت حجت است به موجب سخن آنهاست و چون نمى توان آنان را شناخت اجماع همه علما معیار قرار داده شده در حالى که اصل، قول همان گروه است. جالب این که در کتب اهل سنت آمده است که ابدال هرگز فرزندى از خود نمى آورند، هرچند هفتاد همسر انتخاب کنند و لذا بعضى از افراد را که فرزندى نداشتند جز ابدال شمردند ; ولى این ویژگى چه سرى دارد بر هیچ کس روشن نیست. در روایات شیعه امامیه نیز به ابدال اشاره شده است; از جمله مرحوم علامه مجلسى در جلد ۲۷ بحارالانوار در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) چنین نقل مى کند که راوى از آن حضرت پرسید: مردم (اشاره به جماعتى از اهل سنت است) چنین گمان مى کنند که در زمین ابدالى وجود دارد. این ابدال کیستند؟ امام(علیه السلام)فرمود: راست گفتند. ابدال همان اوصیا (و امامان معصوم) هستند که خداوند عزوجل آنها را بدل انبیا قرار داده است، هنگامى که انبیا را از این جهان برد و خاتم آنها را محمد پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) قرار داد. مرحوم علامه مجلسى بعد از ذکر این حدیث مى گوید: ظاهر دعایى که جزء دعاى «ام داود» است و از امام صادق(علیه السلام) در نیمه رجب نقل شده که مى گوید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد... اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الاَْوْصِیَاءِ وَالسُّعَدَاءِ وَالشُّهَدَاءِ وَأَئِمَّةِ الْهُدَى اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الاَْبْدَالِ وَالاَْوْتَاد...» این است که ابدال غیر از امامان اهل بیت اند (زیرا نخست درود به آل محمد و ائمه هدى فرستاده شده و سپس درود به ابدال و اوتاد). ولى صریح نیست و ممکن است آن را حمل بر تأکید کرد. سپس مى افزاید: ممکن است مراد از این دعا اصحاب خاص ائمه باشند و به هر حال ظاهر خبر این است که آنچه را صوفیه اهل سنت افترا بسته اند (که آن را اشاره به اقطاب و سران صوفیه مى دانند) نفى مى کند. در حدیثى که در کتاب مستدرک از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده نیز مى خوانیم: «هر کس در روز بیست و پنج بار به همه مردان و زنان مؤمن دعا کند خداوند کینه را از سینه او بیرون مى برد و او را جزء ابدال محسوب مى دارد». از مجموع آنچه در بالا ذکر شد استفاده مى شود که اصل وجود ابدال در کلام رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و به دنبال آن در بعضى از کلمات ائمه اهل بیت(علیهم السلام)بوده است و اشاره به افراد با ایمان والا مقامى است که خداوند آنها را براى هدایت بندگانش در زمین قرار داده که در رأس همه آنها امام معصوم(علیه السلام) است. همان گونه که در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «إنَّ أبْدالَ أُمَّتی لَنْ یَدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِالاْعْمالِ وَإنَّما دَخَلُوها بِرَحْمَةِ اللهِ وَسِخاوَةِ الاَْنْفُسِ وَسَلامَةِ الصَّدْرِ وَرَحْمَة لِجَمیعِ الْمُسْلِمینَ; ابدال امتم (تنها) با اعمالشان وارد بهشت نمى شوند، بلکه به رحمت خداوند و سخاوت نفس و سلامت دل و مهربانى و محبت به جمیع مسلمانان وارد بهشت مى شوند». ولى بعداً هر گروهى این واژه را به نفع خود و بر طبق امیال و هوس هاى خویش تفسیر کرده; صوفیان به نفع خود، معاویه نیز به سود خویش آن را بر آنچه مایل بوده اند تطبیق داده اند. ۳. کمیل بن زیاد کیست؟ نام «کمیل» در نزد همه شیعیان مشهور است و همگى او را از خواص و اصحاب سرّ امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى دانند و حدیث بالا نیز دلیل روشنى براى همین معناست که امام(علیه السلام) این کلمات نورانى را در فضایى خالى از اغیار در اختیار او گذارد و دستور داد آن را نگهدارى کند (تا به دیگران برساند). این کلام دستور العملى است براى همه پویندگان راه حق و سالکان الى الله و نمونه روشنى است از تعلمیات عالى اسلام. دعاى معروف «کمیل» نیز از پربارترین دعاهاست که عاشقان پروردگار پیوسته از آن بهره مند مى شوند. جالب این که بسیارى از بزرگان اهل سنت نیز وى را ستوده و اوصاف برجسته اى براى او ذکر کرده اند; ابن کثیر که از متعصبان اهل سنت است درباره او مى نویسد کمیل از اصحاب امیرمؤمنان، در صفین حاضر شد و مردى شجاع، زاهد و عابد بود که در سن صد سالگى به دست حجاج در سال هشتاد و دو به شهادت رسید. از تعیین زمان وفات کمیل استفاده مى شود که وى مدتى از عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله)را نیز درک کرده بود; ولى بعضى او را به هنگام شهادت هفتاد ساله ذکر کرده اند، از این رو او را از تابعین شمرده اند نه از صحابه. خداوند کمیل را با اولیائش محشور و غریق رحمت خاصش کند. شرح بیشترى در باره حالات کمیل در ذیل نامه ۶۱ از نامه هاى امیرمؤمنان(علیه السلام)آوردیم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۴۶۸۴
حکمت ۱۳۹ نهج البلاغه ؛ تناسب امداد الهى با نیازها (اعتقادى)

حکمت ۱۳۹ نهج البلاغه ؛ تناسب امداد الهى با نیازها (اعتقادى)

تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ الْمَؤُونَةِ.
امام(علیه السلام) فرمود: کمک به اندازه حاجت و نیاز نازل مى شود.


شرح و تفسیر

امداد الهى به اندازه نیاز توست امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود اشاره اى به رابطه مواهب الهى با نیازها و مصرف ها کرده مى فرماید: «کمک (الهى) به اندازه حاجت و نیاز نازل مى شود»; (تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ الْمَؤُونَةِ). این سخن در واقع دو پیام دارد: پیام نخست این است که هرچه هزینه انسان بیشتر شود به طور طبیعى تلاش و کوشش وى بیشتر مى گردد و مواهب فزون ترى نصیبش مى شود و این که در احادیث آمده است: «روزى همراه همسران به خانه شوهران مى آید» نیز ممکن است اشاره به همین معنا باشد که انسان مجرد تلاش زیادى براى زندگى نمى کند; اما هنگامى که احساس کرد بار مسئولیت نفقه همسر بر عهده اوست و آبرویش در خطر است بر تلاش و فعالیت خود مى افزاید و روزى به خانه او سرازیر مى شود. همچنین هر زمان فرزند یا فرزندان بیشترى پیدا مى کند این احساس و آن تلاش بیشتر حاصل مى گردد. پیام دوم پیام معنوى و الهى است که خداوند روزى رسان به افرادى که براى زندگى هزینه بیشترى مى کنند و سخت گیرى به همسر و فرزند ندارند و دست و دل آنها براى بخشش به نیازمندان و کارهاى خیر و پذیرایى مهمان باز است، رزق و روزى وسیع ترى عنایت مى کند. این گفتار حکیمانه در واقع مى خواهد مردم را از بخل و تنگ گرفتن بر عیال و کسانى که نان خور او هستند بر حذر دارد و به شرکت در کارهاى خیر تشویق کند و امیدوار سازد که هر اندازه بیشتر به سراغ این امور رود خداوند هم روزى او را وسیع تر مى کند. قرآن مجید به کسانى که در عصر جاهلیت عرب فرزندان خود را از ترس فقر مى کشتند خطاب کرده و مى فرماید: «(وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاَق نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُمْ); و فرزندانتان را از ترس فقر به قتل نرسانید، ما آنها و شما را روزى مى دهیم» و در آیه ۲۲ و ۲۳ سوره «ذاریات» مى فرماید: «(وَفِى السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ * فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّکُمْ تَنطِقُونَ); و روزى شما در آسمان است و نیز آنچه شما وعده داده مى شوید * سوگند به پروردگار آسمان و زمین که این مطلب حق است همان گونه که شما سخن مى گویید» ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود حدیثى را (از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)) آورده که مى فرماید: «مَنْ وَسّعَ وُسِعَ عَلَیْهِ وَکُلَّما کَثُرَ الْعِیالُ کَثُرَ الرِّزْقُ; هر کس دامنه انفاق را گسترش دهد خداوند روزى او را وسیع تر مى کند و هر زمان افراد خانواده انسان بیشتر شوند روزى نیز فزون تر خواهد شد». ابن ابى الحدید سپس داستانى از بعضى از ثروتمندان نقل مى کند که تقسیم سالانه اى براى جمعى از فقرا داشت. ناگهان به نظرش آمد که این هزینه زیادى مى برد. به حساب دار خود دستور داد که آن را قطع کند. شبى در خواب دید که اموال زیادى در خانه دارد و گروهى آنها را از درون خانه اش به آسمان مى برند و او جزع و بى تابى مى کند و عرضه مى دارد: پروردگارا! روزى من چه شد؟ روزى من چه شد؟ ناگاه این پیام به او رسید که ما اینها را به تو روزى دادیم که آن را درباره فقرا مصرف کنى هنگامى که آن را قطع کردى ما هم آنها را از تو گرفتیم به دیگران دادیم. صبح گاهان هنگامى که بیدار شد به حساب دارش دستور داد تمام آن کمک ها را ادامه دهد.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۱۹۰
حکمت ۱۳۸ نهج البلاغه ؛ نقش پاداش الهى در انفاق (اخلاقى، اعتقادى)

حکمت ۱۳۸ نهج البلاغه ؛ نقش پاداش الهى در انفاق (اخلاقى، اعتقادى)

مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیَّةِ.

امام(علیه السلام) فرمود: کسى که یقین به پاداش دارد در بخشش، سخاوتمند است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۷۲۴
حکمت ۱۶ نهج البلاغه ؛ شناخت جایگاه جبر و اختیار (اعتقادى ، معنوى)

حکمت ۱۶ نهج البلاغه ؛ شناخت جایگاه جبر و اختیار (اعتقادى ، معنوى)

شناخت جایگاه جبر و اختیار (اعتقادى ، معنوى)

وَ قَالَ [علیه السلام] تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّى یَکُونَ الْحَتْفُ فِى التَّدْبِیرِ .

و درود خدا بر او ، فرمود : کارها چنان در سیطره تقدیر است که چاره اندیشى به مرگ مى انجامد.



تفسیر:

شرح و تفسیر
پیشى گرفتن تقدیر و تدبیر
امام(علیه السلام) در اینجا به نکته مهمى اشاره مى فرماید و آن این که چنان نیست که همیشه انسان هاى مدیر و مدبر پیروز گردند; گاه تقدیرات همه تدبیرات آنها را برهم مى زند. مى فرماید: «حوادث و امور، تسلیم تقدیرهاست تا آنجا که گاه مرگ انسان در تدبیر (و هوشیارى او) است»; (تَذِلُّ الاُْمُورُ لِلْمَقَادِیرِ، حَتَّى یَکُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبِیرِ).
هدف از بیان این نکته آن است که گرچه انسان باید در همه امور هوشیارانه و مدبرانه عمل کند; اما چنین نیست که از لطف خدا بى نیاز باشد. خداوند براى بیدار ساختن انسان و شکستن غرور و غفلت او گهگاه امورى مقدر مى کند که بر خلاف تمام تدبیرها و پیش بینى ها و مقدمه چینى هاى انسان است تا به او بفهماند در پشت این دستگاه، دست نیرومندى است که هیچ کس بى نیاز از لطف و محبت او نیست.
در طول تاریخ گذشته و در زندگى خود بسیارى از این صحنه ها را دیده ایم که گاه افراد بسیار هوشیار و قوى و صاحب تدبیر ضربه هایى از تدبیر و هوشیارى خود خورده اند و دست تقدیر مسیرى جز آنچه آنها مى خواستند برایشان فراهم ساخته است.
تنها مطلبى که در اینجا تذکر آن لازم است این است که هرگز مفهوم این سخن آن نیست که انسان دست از تدبیر و دقت و بررسى لازم در کارها بردارد و همه چیز را به گمان خود به دست تقدیر بسپارد، بلکه شعار «(وَأَنْ لَیْسَ لِلاِْنْسانِ إِلاّ ما سَعى); بهره انسان تنها با سعى و تلاش او ارتباط دارد»(۱) را نباید هرگز فراموش کند و به تعبیر دیگر انسان نباید از اراده و تقدیرات الهى و این که همه چیز به دست اوست غافل شود و نیز نباید دست از تلاش و کوشش بردارد.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۶۹۱