وَقَالَ عیه السلام لَمّا بَلَغَهُ إغارَةُ أصْحابِ مُعاوِیَةَ عَلَى الاْنْبارِ، فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ ماشِیاً حَتّى أَتَى النُّخَیْلَةَ فَأدْرَکَهُ النّاسُ، وَقالُوا: یا أَمیرَالْمُؤمِنینَ نَحْنُ نَکْفیکَهُمْ، مَا تَکْفُونَنی أَنْفُسَکُمْ، فَکَیْفَ تَکْفُونَنی غَیْرَکُمْ؟ إِنْ کَانَتِ الرَّعَایَا قَبْلی لَتَشْکُو حَیْفَ رُعَاتِهَا، وَإِنَّنی الْیَوْمَ لاََشْکُو حَیْفَ رَعِیَّتی کَأَنَّنی الْمَقُودُ وَهُمُ القَادَةُ، أَو الْمَوْزُوعُ وَهُمُ الْوَزَعَةُ! قال الرضی:(فَلَمّا قالَ علیه السلام هذَا الْقَوْلَ، فی کَلامٍ طَویلٍ قَدْ ذَکَرْنا مُختارَهُ فِی جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَیْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما: إنّی لا أمْلِکُ إلّا نَفْسی وَأخی فَمُرْ بِأَمْرِکَ یا أمِیرَالْمُؤمِنینَ نُنْقَدْ لَهُ، فَقالَ علیه السلام: وَأَیْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِیدُ؟).

این سخن را هنگامى امام علیه السلام بیان فرمود که خبر حمله اصحاب معاویه به انبار (یکى از شهرهاى شمالى عراق) و غارت کردن آنجا را شنید. امام علیه السلام شخصآ پیاده به طرف نخیله (منزلگاهى نزدیک کوفه که محل اجتماع لشکر بود) حرکت کرد. مردم خود را به امام علیه السلام رساندند و عرض کردند: اى امیرمؤمنان ما از عهده آنان برمى آییم (و آنها را سر جاى خود مى نشانیم). امام علیه السلام فرمود : شما از عهده مشکلات خود برنمى آیید چگونه مى توانید مشکل دیگران را از من دفع کنید. رعایاى پیش از من از ستم فرمانروایانشان شکایت داشتند؛ اما من امروز از ستم رعیتم شکایت دارم. گویى من پیروم و آنها پیشوا و من محکومم وآنها حاکم. مرحوم سیّد رضى در اینجا مى افزاید: «هنگامى که امام علیه السلام این سخن را در ضمن یک گفتار طولانى ـ که قسمت برگزیدهاى از آن ضمن خطبه ها گذشت ـ بیان کرد، دو نفر از یارانش جلو آمدند. یکى از آنها عرض کرد: من جز اختیار خودم وبرادرم را ندارم. امر فرما تا اطاعت کنیم. امام علیه السلام فرمود: شما دو نفر در برابر آنچه من مى خواهم (که بسیج یک سپاه است)، چه کارى مى توانید انجام دهید؟


شرح و تفسیر

گلایه شدید امام علیه السلام از سُستى بعضى از یارانش همانگونه که در بیان اسناد این کلام شریف اشاره شد، این سخن مربوط به خطبه ۲۷ نهج البلاغه است. توضیح اینکه یکى از شیطنت هاى معاویه این بود که براى تضعیف روحیه مردم عراق و به خصوص سربازان امیرمؤمنان على علیه السلام گهگاهى عده اى را مى فرستاد تا حمله هاى غافلگیرانه و ناجوانمردانه اى به شهرهایى که نزدیک مرز شام بود انجام دهند؛ عده اى را به قتل برسانند، جمعى را مجروح کنند واموالى را به غارت ببرند. این همان روشى است که در طول تاریخ جباران خودکامه از آن بهره گیرى مى کردند. در یکى از این حملات که در شهر مرزى انبار (این شهر اکنون نزدیک مرزهاى سوریه و اردن است) به وسیله «سفیان بن اوس» انجام گرفت، هنگامى که خبر به امام علیه السلام رسید بسیار ناراحت شد. در کوفه خطبه اى خواند (خطبه ۲۷ نهج البلاغه معروف به خطبه جهاد) و سخت لشکریان، اصحاب خود و مردم کوفه را ملامت و نکوهش کرد، زیرا این جسارت اصحاب معاویه ناشى از بى تفاوتى مردم کوفه بود. آنگاه امام علیه السلام سکوت کرد تا عکس العمل مردم را در مقابل آن خطبه آتشین ببیند. همه خاموش شدند و سخنى نگفتند. مرحوم سیّد رضى خلاصه این ماجرا را به این صورت نقل کرده است : «هنگامى که امام علیه السلام خبر حمله یاران معاویه به انبار و غارت آنجا را شنید شخصاً پیاده به سوى «نخیله» که لشکرگاه معروف کوفه بود به راه افتاد. مردم نیز به دنبال آن حضرت به راه افتادند؛ (جمعى از سرشناسان اصحاب) عرض کردند : اى امیرمؤمنان! شما بازگردید ما این مشکل را حل مى کنیم»؛ (لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِیَةَ عَلَى الاَْنْبَارِ فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِیاً حَتَّى أَتَى النُّخَیْلَةَ وَ أَدْرَکَهُ النَّاسُ وَقَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُوْمِنِینَ نَحْنُ نَکْفِیکَهُمْ). در اینجا بود که امام علیه السلام فرمود: «شما از عهده حل مشکلات خودتان با من برنمى آیید چگونه مى خواهید مشکل دیگران را از من دفع کنید؟»؛ (فَقَالَ مَا تَکْفُونَنِی أَنْفُسَکُمْ فَکَیْفَ تَکْفُونَنِی غَیْرَکُمْ). اشاره به اینکه شما قادر به دفاع از خویشتن نیستید چگونه مى توانید از من دفاع کنید. دشمن به سرزمین شما حمله مى کند، نفرات شما را به قتل مى رساند، اموالتان را غارت مى کند و شما نشسته اید و تماشا مى کنید! سپس مى افزاید: «(مشکل دیگر این است که) رعایاى پیشین از ستم فرمانروایان خود شکایت مى کردند؛ ولى من امروز از ستم رعیتم شکایت دارم»؛ (إِنْ کَانَتِ الرَّعَایَا قَبْلِی لَتَشْکُو حَیْفَ رُعَاتِهَا وَإِنَّنِی الْیَوْمَ لاََشْکُو حَیْفَ رَعِیَّتِی). اشاره به اینکه شما گوش به سخنان من نمى دهید، فرمان من را اطاعت نمى کنید. گویا دشمن، این را احساس کرده و بى مهابا به سرزمین شما حمله مى کند. مى داند که شما مرد جنگ و دفاع از آبرو و حیثیت و سرزمینتان نیستید وهمین امر سبب جسارت او شده است. این سخن شبیه مطلبى است که در خطبه ۱۲۱ وارد شده که امام علیه السلام مى فرماید : «أُرِیدُ أَنْ أُدَاوِیَ بِکُمْ وَأَنْتُمْ دَائِی کَنَاقِشِ الشَّوْکَةِ بِالشَّوْکَة؛ من مى خواهم به وسیله شما دردم را درمان کنم در حالى که خودتان درد من هستید». در پایان مى افزاید: «گویى من پیرو هستم و آنها پیشوا یا من فرمانبر ومحکومم و آنها فرمانده و حاکم»؛ (کَأَنَّنِی الْمَقُودُ وَهُمُ الْقَادَةُ أَوِ الْمَوْزُوعُ وَهُمُ الْوَزَعَةُ). «وَزَعَة» جمع «وازِع» از ماده «وَزْع» (بر وزن نزع) در اصل به معناى علاقه شدید به چیزى است که انسان را از امور دیگر بازمى دارد. سپس به معناى بازداشتن استعمال شده است. این تعبیر هرگاه درمورد لشکر یا صفوف دیگر به کار رود مفهومش این است که آنها را نگاه دارند تا آخرین نفرات به آنها ملحق شوند و از پراکندگى آنها جلوگیرى نمایند. از آنجا که این کار به وسیله شخص حاکم و فرمانده انجام مى گیرد، واژه «وازع» به معناى حاکم و فرمانده استعمال شده است که در جمله بالا همین معنا منظور است. سیّد رضى؛ پس از ذکر این جمله مى افزاید: «هنگامى که امام علیه السلام این سخن را درضمن گفتارى طولانى ـ که قسمت برگزیده اى از آن ضمن خطبه ها گذشت ـ بیان کرد، دو نفر از یارانش جلو آمدند. یکى از آنها عرض کرد: من جز اختیار خودم و برادرم را ندارم، امر فرما تا اطاعت کنیم. امام علیه السلام فرمود: شما دو نفر در برابر آنچه من مى خواهم (که بسیج یک سپاه است)، چه کارى مىتوانید انجام دهید؟ (فَلَمّا قالَ علیه السلام هذَا الْقَوْلَ، فی کَلامٍ طَویلٍ قَدْ ذَکَرْنا مُختارَهُ فِی جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَیْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما: إنّی لا أمْلِکُ إلّا نَفْسی وَأخی فَمُرْ بِأَمْرِکَ یا أمِیرَالْمُؤمِنینَ نُنْقَدْ لَهُ، فَقالَ علیه السلام: وَأَیْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِیدُ؟). سرانجام، این سخنان در آنان اثر کرد و گروه زیادى بیدار شدند و «سعید بن قیس همدانى» با هشت هزار نفر به تعقیب سپاه غارتگر معاویه پرداختند؛ اما آنها فرار را بر قرار ترجیح داده و از مرزهاى عراق گریخته بودند. نکته یاران بى وفا! از خطبه ها و کلمات مختلف امیرمؤمنان على علیه السلام استفاده مى شود که آن حضرت از سستى جمعى از اصحاب و یاران خود بسیار افسرده و ناراحت بود ومعتقد بود اگر آنها مردان شجاع و اهل کارزار بودند هرگز معاویه و شامیان نمى توانستند کشور اسلام را به دو پاره تقسیم کنند و حکومتى خودکامه وبه سبک سلاطین جور در منطقه خود به وجود آورند؛ حکومتى که بعدها نیز سرچشمه انواع مفاسد و مظالم در کشور اسلام شد و چهره تاریخ اسلام را مشوه ساخت و آثار پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله را در مناطق مختلفى کمرنگ یا بى رنگ نمود وچقدر دردناک است براى فرماندهى که از هر نظر آماده دفع دشمن باشد، هم برنامه داشته باشد و هم تدبیر و هم قوت و قدرت؛ ولى نفرات او با وى هماهنگ نگردند تا آنجا که افراد ناآگاه گمان برند اشکال در فرمانده و حاکمان است. سوز دل امیرمؤمنان على علیه السلام را از این وضعیت، در خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار آن حضرت به خوبى مشاهده مى کنیم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی