۱۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اخلاقى» ثبت شده است

حکمت ۲۰۷ نهج البلاغه ؛ ارزش همانند شدن با خوبان(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۲۰۷ نهج البلاغه ؛ ارزش همانند شدن با خوبان(اخلاقى، اجتماعى)

إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ; فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْم إِلاَّ أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُمْ.

امام(علیه السلام) فرمود: اگر حلیم و بردبار نیستى خود را به بردبارى وادار کن (و همانند حلیمان عمل کن) زیرا کمتر شده است کسى خود را شبیه قومى کند و سرانجام از آنان نشود.


شرح و تفسیر

راه تحصیل بردبارى امام(علیه السلام) در این کلام نورانى که در واقع تکمیلى است براى کلام حکیمانه گذشته اشاره به نکته دیگرى درباره حلم و بردبارى مى کند و مى فرماید: «اگر حلیم و بردبار نیستى خود را به بردبارى وادار کن (و همانند حلیمان عمل نما) زیرا کمتر شده است کسى خود را شبیه قومى کند و سرانجام از آنان نشود»; (إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ; فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْم إِلاَّ أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُمْ). کلام حکیمانه پیشین درباره بعضى از آثار مهم حلم بود و امام(علیه السلام)در این کلام، راه رسیدن به این خلق از اخلاق فضیله را بیان مى کند که چون افرادى داراى این صفت نیستند خود را وادار به آن کنند; مثلاً حادثه خشم آورى واقع مى شود و انسان عصبانى مى گردد و از درون مى جوشد و مى خروشد; ولى خودش را کنترل کند و قیافه اى همچون حلیمان و بردباران به خود بگیرد. این کار در نخستین بار ممکن است بسیار مشکل باشد ولى هرچه تکرار شود آسان تر مى گردد تا زمانى که انسان به آن عادت مى کند و تبدیل به حالت و سپس تبدیل به ملکه مى شود. البته تمام صفات فضیله را مى توان از این راه به دست آورد; مثلاً علماى اخلاق درباره افراد جبان و ترسو مى گویند: خود را در میدان هاى ترسناک وارد کند و شجاعت را بر خویش تحمیل نماید. پس از مدتى عادت مى کند و ملکه شجاعت در او پیدا مى شود. جمله «قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْم» نیز دلیل بر این کلیت و عمومیت است و در واقع امام(علیه السلام) آن را به عنوان درسى فراگیر در مسیر تحصیل فضایل تعلیم داده است و این همان چیزى است که نه تنها علماى اخلاق، بلکه روانشناسان نیز بر آن اصرار دارند و آن را یکى از طرق رفع نقایص روانى مى شمارند. راه دیگر براى تحصیل این صفت مهم اخلاقى، مطالعه حالات علما و پیشوایان بزرگ مخصوصاً رسول اکرم و ائمه معصومین(علیهم السلام)است که آنها چقدر در برابر افراد جسور حلیم و بردبار بوده اند. در حدیثى که از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده مى خوانیم که روزى مرد عربى خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد و (بدون مقدمه) عباى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را گرفت و به گردن پیامبر(صلى الله علیه وآله) انداخت و به شدت کشید به گونه اى که اثر آن روى گردن مبارک حضرت آشکار شد. سپس گفت: اى محمد! از آن مال خدا که نزد توست چیزى به من بده. پیامبر(صلى الله علیه وآله) نگاهى به او کرد و خندید (اشاره به این که اگر مالى مى خواهى راه آن این کار نیست) سپس دستور داد چیزى به او بخشیدند (و از خود هیچ عکس العمل خشنى در برابر او ظاهر نساخت) و این نشانه حلم فوق العاده آن حضرت است. در حدیث دیگرى که در مکارم الاخلاق آمده مى خوانیم که گاهى کودکان را خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى آوردند تا براى آنها دعا کند و مبارک باشند و یا نامى براى آنها انتخاب کند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) کودک را مى گرفت و در دامان خود براى احترام به خانواده اش مى گذاشت و چه بسا کودک دامان پیامبر(صلى الله علیه وآله) را تَر مى کرد. بعضى از حاضران فریاد مى کشیدند، حضرت مى فرمود: آرام باشید مانع وى نشوید، او را آزاد مى گذاشت تا بولش تمام شود. سپس به او دعا مى فرمود یا نامگذارى مى کرد. این کار سبب خوشحالى خانواده کودک مى شد و احساس مى کردند پیامبر(صلى الله علیه وآله)به هیچ وجه از ماجراى کودکشان ناراحت نشده است. هنگامى که باز مى گشتند پیامبر(صلى الله علیه وآله) لباس و بدن خود را مى شست. از جمله در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى آورده است ذیل بابى که به عنوان «الحلم» عنوان کرده است مى خوانیم: امام صادق(علیه السلام)خدمتکارى داشت که او را به دنبال کارى فرستاد ولى مدتى گذشت و نیامد. امام(علیه السلام) در جستجوى وى برآمد دید در گوشه اى خوابیده است. امام(علیه السلام) بالاى سرش نشست و او را باد مى زد تا زمانى که بیدار شد. در آن هنگام امام(علیه السلام) به او فرمود: «یا فُلانَ وَاللهِ ما ذلِکَ لَکَ تَنامُ اللَّیْلَ وَالنَّهارَ لَکَ اللَّیْلُ وَلَنا مِنْکَ النَّهارُ; اى غلام! به خدا سوگند این سزاوار تو نیست. هم شب را مى خوابى هم روز را. شب براى تو باشد و روز براى ما». مرحوم مفید در کتاب مجالس خود از جابر نقل مى کند که امیرمؤمنان(علیه السلام)شنید مردى «قنبر» را دشنام مى دهد و «قنبر» مى خواهد به او پاسخ دهد. امام(علیه السلام)او را صدا زد فرمود: «مَهْلاً یا قَنْبَر دَعِ الشّاتِمَةَ مُهاناً تَرْض الرَّحْمانَ وَتَسْخَطُ الشَّیْطانَ وَتُعاقِبُ عَدُوَّکَ; قنبر آرام باش. دشنام دهنده را رها کن که سبب خشنودى خدا و خشم شیطان مى شود و این مجازاتى است براى دشمن تو». سپس افزود: «فَوَالَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ ما أرْضَى الْمُؤْمِنُ رَبَّهُ بِمِثْل الْحِلْمِ وَلا أسْخَطَ الشَّیْطانَ بِمِثْلِ الصَّمْتِ وَلا عُوقِبَ الاْحْمَقُ بِمِثْلِ السُّکُوتِ عَنْهُ; به خدایى که دانه را در زمین مى شکافد و انسان را مى آفریند سوگند هرگز انسان با ایمانى پروردگارش را به چیزى مانند حلم و بردبارى خشنود نکرده است و شیطان را به مانند سکوت (در این گونه موارد) خشمگین نساخته و احمق را همانند خاموشى در برابرش مجازات ننموده است». این سخن را با کلامى از شریف رضى در کتاب خصائص الائمة پایان مى دهیم او در آن کتاب کلام حکیمانه فوق را با اضافه اى روشن گر آورده و چنین نقل کرده است: «أفْضَلُ رِداء یُرْتَدى بِهِ الْحِلْمُ فَإنْ لَمْ تَکُنْ حَلیماً...; برترین لباس لباس حلم است و اگر حلیم نیستى خود را مشابه حلیمان کن...».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۵۵۱
حکمت ۲۰۶ نهج البلاغه ؛ ره آورد حلم و بردبارى (اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۲۰۶ نهج البلاغه ؛ ره آورد حلم و بردبارى (اخلاقى، اجتماعى)

أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِیمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ.

امام(علیه السلام) فرمود: نخستین نتیجه اى که شخص بردبار از بردبارى خود مى برد این است که مردم در برابر جاهل و نادان از وى حمایت خواهند کرد.


شرح و تفسیر

در برابر جاهلان بردبار باش امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه، به یکى از آثار ارزنده حلم و بردبارى در مقابل سفیهان و جاهلان اشاره کرده مى فرماید: «نخستین نتیجه اى که شخص بردبار از بردبارى خود مى برد این است که مردم در برابر جاهل و نادان از وى حمایت خواهند کرد»; (أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِیمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ). بعضى از ارباب لغت «حلم» را به معناى خویشتن دارى به هنگام هیجان غضب دانسته اند و از آنجا که این حالت از عقل و خرد نشأت مى گیرد، گاه واژه «حلیم» به معناى عاقل به کار رفته است. بسیارى از افراد جاهل و نادان پرادعا، بلندپرواز و پرخاشگرند، ازاین رو هنگامى که در برابر دانشمند وارسته اى قرار گیرند براى اظهار خودنمایى ممکن است انواع اهانت ها را روا دارند. حال اگر شخص عالم و دانشمند و انسان با ایمان و متقى بخواهد در برابر آنها عکس العمل نشان دهد، مقام خود را پایین آورده است; اما اگر حلم و بردبارى در برابر این افراد نادان و بى ادب به خرج دهد و عکس العملى از خود ظاهر نکند، مردم به مظلوم بودن او اعتراف مى کنند و به حکم غریزه حمایت از مظلوم که در بسیارى از انسان ها نهفته است به حمایت از او بر مى خیزند و جاهل جسور و بى ادب را بر سر جایش مى نشانند. این نخستین نتیجه اى است که افراد حلیم از حلمشان مى برند و در واقع دفاع از خود را بر عهده دیگران مى نهند. قرآن مجید درباره عباد الرحمان (بندگان خاص خدا) مى فرماید: «(وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً); و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام مى گویند (و با بى اعتنایى و بزرگوارى مى گذرند)». در جایى دیگر خداوند به پیامبرش دستور مى دهد که: «(خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ); (به هر حال) با عفو و مدارا رفتار کن، و به کارهاى شایسته دعوت نما، و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستیزه مکن)!». نیز در مقام مدح انبیاى پیشین از صفت حلم نام برده شده است; از جمله درباره ابراهیم(علیه السلام) در آیه ۱۱۴ سوره «توبه» در مدح ابراهیم به سبب حلم و بردبارى اش در برابر عموى بت پرست مى فرماید: «(إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لاََوَّاهٌ حَلِیمٌ); به یقین ابراهیم مهربان و بردبار بود». حلم علاوه بر این، آثار فراوان دیگرى نیز دارد و آن این که به انسان آرامش مى بخشد و وى را از آلوده شدن به گناه به هنگام ستیزه جویى حفظ مى کند و از تشدید عداوت دشمن که به جسارت و بى ادبى پرداخته جلوگیرى مى نماید. بر پایه همین نکات است که امیرمؤمنان على(علیه السلام)در نهج البلاغه بارها بر اهمیت حلم تأکید ورزیده است; از جمله در خطبه ۱۹۳ (خطبه همام) که اوصاف پرهیزگاران را شرح مى دهد مى فرماید: «یکى از صفات آنها این است که علم را با حلم مى آمیزند»; (یَمْزَجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ) و در حکمت ۳۱ یکى از شاخه هاى عدالت، استوارى در حلم شمرده شده است. در کلام حکیمانه اى که پس از این کلام مورد بحث خواهد آمد (حکمت ۲۰۷) نیز همین معنا تأکید شده و در کلام حکمت آمیز ۲۱۱، ۴۱۸، ۴۲۴ و ۴۶۰ اشارات مهمى به اهمیت حلم شده است. در روایات دیگر اسلامى نیز بر اهمیت حلم و آثار مثبت آن تکیه شده; از جمله در حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «ألا أُخْبِرُکُمْ بِأشْبَهِکُمْ بی أخْلاقاً؟; آیا به شما خبر دهم کدام یک از شما از نظر اخلاق به من شبیه ترید؟». یاران عرض کردند: آرى اى رسول خدا! فرمود: «أحْسَنُکُمْ أخْلاقاً وَأعْظَمُکُمْ حِلْماً وَأبَرُّکُمْ بِقَرابَتِهِ وَأشَدُّکُمْ إنْصافاً مِنْ نَفْسِهِ فِى الْغَضَبِ وَالرِّضا; آن کس که از همه خوش اخلاق تر و بردبارتر و نیکوکارتر به خویشاوندان خود و باانصاف تر در حال غضب و خشنودى است». در حدیثى که در غررالحکم از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «أشْجَعُ النّاسُ مَنْ غَلَبَ الْجَهْلَ بِالْحِلْمِ; شجاع ترین مردم کسى است که با نیروى حلم، بر جهل (جاهلان) غالب آید». در حدیث دیگرى از همان حضرت و در همان منبع آمده است: «إنَّ أفْضَلَ أخْلاقِ الرِّجالِ الْحِلْمُ; برترین اخلاق مردان با شخصیت حلم و بردبارى است». در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «کَفى بِالْحِلْمِ ناصِراً; حلم براى یارى انسان کافى است». در حدیث مفصلى که مرحوم علامه مجلسى در گفتوگوى امام صادق(علیه السلام) با «عنوان بصرى» که براى درک علم به محضر آن حضرت آمده بود نقل مى کند، مى خوانیم که فرمود: حلم و بردبارى تو باید به قدرى باشد که اگر کسى به تو بگوید اگر سخن نسنجیده اى درباره من بگویى ده برابر آن به تو مى گویم، تو در جواب بگویى اگر تو ده سخن ناسنجیده بگویى من یکى نخواهم گفت (فَمَنْ قالَ لَکَ إنْ قُلْتَ واحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ واحِدَةً).


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۱۷۳
حکمت ۲۰۴ نهج البلاغه ؛ بى توجهى به سپاسگذارى مردم(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۲۰۴ نهج البلاغه ؛ بى توجهى به سپاسگذارى مردم(اخلاقى، اجتماعى)

لاَ یُزَهِّدَنَّکَ فِی الْمَعْرُوفِ مَنْ لاَ یَشْکُرُهُ لَکَ، فَقَدْ یَشْکُرُکَ عَلَیْهِ مَنْ لاَ یَسْتَمْتِعُ بِشَیْء مِنْهُ، وَقَدْ تُدْرِکُ مِنْ شُکْرِ الشَّاکِرِ أَکْثَرَ مِمَّا أَضَاعَ الْکَافِرُ، «وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ».

امام(علیه السلام) فرمود: به علت ناسپاسى افراد، از کار نیک مضایقه نکنید چرا که (در مقابل) گاه کسى از تو سپاسگزارى مى کند که از عمل نیکت هیچ بهره اى نبرده و چه بسا همین شکرگزارى اثرش بیش از ناسپاسى افراد ناسپاس باشد و (برتر از همه اینها این که) خدا نیکوکاران را دوست دارد.


شرح و تفسیر

تو نیکى کن هر چند سپاسگزارى نکنند امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه همگان را دعوت به کار نیک به افراد نیازمند مى کند خواه سپاسگزار باشند یا ناسپاسى کنند، مى فرماید: «به علت ناسپاسى افراد، از کار نیک مضایقه نکنید، چرا که (در مقابل) گاه کسى از تو سپاسگزارى مى کند که از عمل نیکت هیچ بهره اى نبرده و چه بسا همین شکرگزارى اثرش بیش از ناسپاسى افراد ناسپاس باشد و (برتر از همه اینها این که) خدا نیکوکاران را دوست دارد»; (لاَ یُزَهِّدَنَّکَ فِی الْمَعْرُوفِ مَنْ لاَ یَشْکُرُهُ لَکَ، فَقَدْ یَشْکُرُکَ عَلَیْهِ مَنْ لاَ یَسْتَمْتِعُ بِشَیْء مِنْهُ، وَقَدْ تُدْرِکُ مِنْ شُکْرِ الشَّاکِرِ أَکْثَرَ مِمَّا أَضَاعَ الْکَافِرُ: (وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)). مى دانیم مردم دو گروهند: افراد پر توقع و ناسپاس که همواره انتظار نیکى دارند; ولى به هنگامى که از آن بهره مند شدند ناسپاسى مى کنند. گاه مى گویند: اگر بیشتر از این بود بهتر بود، گاه مى گویند: اى کاش به این صورت انجام نمى شد و به شکل دیگرى انجام مى شد و گاه مى گویند: اگر کسى نیکى کرده است وظیفه اش نیکى کردن بوده است و امثال آنها. در برابر آنها گروه دیگرى هستند که در برابر نیکى ها سپاسگزارند حتى گاه از نیکى هایى که در حق دیگران شده سپاسگزارى مى کنند; مثلاً مى گویند: فلان انسان چه آدم سخاوتمند و خوش قلب و نیکوکار است که در حق برادر نیازمندش این همه نیکى مى کند، مادر دردمندش را کاملاً مراقبت مى نماید و براى بستگانش پیوسته در حال خدمت است. از آنجا که کار نیک جاذبه فوق العاده اى دارد اگر کسانى که در حقشان نیکى شده ناسپاسى کنند، افراد دیگرى هستند که سپاسگزار باشند و جالب توجه این که سپاسگزارى کسانى که از کار نیک بهره اى نبردند بسیار با ارزش تر از سپاسگزارى کسانى است که از آن بهره مند شده اند، چرا که آنها که بهره مند شده اند وظیفه سپاسگزارى دارند. به علاوه ممکن است به طمع کارهاى نیک آینده سپاسگزارى کنند; اما کسانى که از آن بهره اى نمى گیرند از صمیم دل به افراد نیکوکار احترام مى گذارند. گذشته از همه اینها، مى دانیم همه نیکى ها از سوى خداست; قدرت بر انجام کار نیک و توفیق به آن و تمایلات درونى درباره آن همه از سوى خداست که ما با استفاده از اختیار خود آنها را به کار مى گیریم و کار نیک انجام مى دهیم. در عین حال، خداوند از نیکوکاران سپاسگزارى مى کند و این برتر از هر سپاسگزارى است. درباره مجاهدانى که با جان و مال خود از آیین خدا دفاع کرده اند، قرآن مجید سخنى دارد; آئینى که منفعت آنها در آن است و براى آنها تشریع شده، با این حال خداوند خودش را خریدار و مجاهدان را فروشنده و ثمن این معامله را بهشت برین قرار مى دهد و به آنها درباره چنین معامله پرسودى تبریک مى گوید. آیا اگر تمام دنیا در برابر جهاد مجاهدان ناسپاسى کنند این سپاسگزارى خداوند کافى نیست؟ (إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِى سَبِیلِ اللهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِى التَّوْرَاةِ وَالاِْنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِى بَایَعْتُمْ بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ). در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام مى خوانیم که مى فرماید: «یَدُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَوْقَ رُؤُوسِ الْمُکَفِّرینَ تُرَفْرِفُ بِالرَّحْمَةِ; دست خداى متعال بالاى سر کسانى است که در برابر نعمت هایشان ناسپاسى مى شود و رحمت خود را بر سر آنها مى گستراند». از جمله امورى که مى تواند مایه تسلى خاطر انسان در برابر ناسپاسى ها شود این است که بدانیم این موضوع منحصر به ما نیست; این ناسپاسى ها در برابر پیامبران بزرگ خدا با آن همه زحمت هایى که براى هدایت مردم کشیدند به ویژه در برابر پیامبر اسلام و ائمه معصومان(علیهم السلام) به شکل گسترده اى انجام شد. در حدیثى که امام موسى بن جعفر از پدران گرامى اش(علیهم السلام) نقل مى کند آمده است: «کانَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه وآله) مُکَفَّراً لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُهُ وَلَقَدْ کانَ مَعْرُوفُهُ عَلَى الْقُرَشِىَّ وَالْعَرَبِىِّ وَالْعَجَمِىِّ وَمَنْ کانَ أعْظَمَ مِنْ رَسُولِ اللهِ مَعْروفاً عَلى هذَا الْخَلْق؟ وَکَذلِکَ نَحْنُ أهْلُ الْبَیْتِ مُکَفَّرُونَ لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُنا وَخِیارُ الْمُؤْمِنینَ مُکَفَّرُونَ لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُهُمْ; رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در برابر نیکى ها و خدماتى که داشت ناسپاسى مى شد، خیر و نیکى آن حضرت نه تنها به قریش مى رسید، بلکه تمام عرب و عجم از آن بهره مند مى شدند آیا کسى پیدا مى شود که نیکى و کار خیرش از رسول خداوند نسبت به این مردم بیشتر باشد؟ و همچنین ما اهل بیت در برابر ناسپاسى ها قرار داریم; نیکى ها و خدمات ما شکرگزارى نمى شود و نیکان اهل ایمان نیز مورد ناسپاسى قرار مى گیرند و از نیکى آنها تشکر نمى شود». بنابراین نباید این گونه ناسپاسى ها ما را در انجام کار خیر سست و بى رغبت کند. افراد زیادى هستند که حتى کارهاى خیر ما شامل آنها نمى شود; ولى آنها قدردانى مى کنند و بالاتر از همه، خدا و پیامبر و ائمه قدردان و سپاسگزارند. نکته: قدردانى از بخشنده نعمت همان گونه که انسان باید شکر نعمت هاى پروردگار را بگزارد، هرچند هیچ انسانى قادر بر این کار نیست، حداقل اعتراف به عدم توانایى شکر نعمت کند که این خود نوعى شکر نعمت است، باید در برابر انسان ها نیز همین حالت را داشته باشد و شکر خالق بدون شکر خلق، همان خلقى که واسطه نعمت بوده، کامل نمى شود. در همین زمینه حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که مى فرماید: «روز قیامت که مى شود بنده اى را در صحنه محشر حاضر مى کنند و در حضور خداى متعال مى ایستد و خداوند دستور مى دهد او را به سوى آتش دوزخ ببرند. عرضه مى دارد: خداوندا! دستور دادى مرا به سوى دوزخ ببرند در حالى که قرآن مى خواندم (و به قرآن عمل مى کردم) خدا مى فرماید: بنده من، نعمت هایى به تو عرضه داشتم و تو شکر نعمت نگزاردى. عرضه مى دارد: پروردگارا! تو فلان نعمت را به من دادى و من فلان گونه شکر آن را ادا کردم و نعمت دیگرى به من دادى شکر آن را نیز گزاردم و پیوسته نعمت ها را ذکر مى کند و شکرگزارى آنها را. خداى متعال مى فرماید: بنده من راست مى گویى; ولى تو شکرگزارى در برابر کسى که واسطه نعمت بر تو بود نداشتى و من به ذات مقدسم سوگند خورده ام که شکر بنده اى را نپذیرم که در برابر واسطه نعمت من به خلقم شکرگزار نباشد. از این حدیث و احادیث متعدد دیگر روشن مى شود که شکر خالق از شکر مخلوق نمى تواند جدا باشد; زیرا غالباً نعمت هاى الهى از سوى واسطه هایى به انسان مى رسد. از همه مهم تر نعمت هدایتى است که از سوى رسول اکرم و امامان معصوم(علیهم السلام) به ما رسیده که بیش از همه باید شکرگزار آنها باشیم و شاید سلام و درود ما به پیشگاه آنها بخشى از این شکرگزارى محسوب شود. حتى به مقتضاى (إِنَّ اللهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیماً) خداوند نیز با ارسال رحمتش بر آنها، از زحماتشان تشکر مى کند و مؤمنان نیز باید از طریق تقاضاى رحمت الهى بر آنها شکرگزار باشند. همچنین در برابر اساتید و آنهایى که ما را با این منابع هدایت آشنا کرده اند شکرگزار باشیم و در برابر پدر و مادر که خداوند توصیه به خصوص آنها را در قرآن مجید کرده، آنجا که خطاب به آنها کرده مى فرماید: (وَوَصَّیْنَا الاِْنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلَى وَهْن وَفِصَالُهُ فِى عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِى وَلِوَالِدَیْکَ إِلَىَّ الْمَصِیرُ). و همچنین تمام کسانى که به نوعى به ما خدمت معنوى یا مادى کرده اند; در هر لباس و مقامى که باشند شکرگزار باشیم. به یقین این شکرگزارى ها افزون بر این که باعث پرورش روح انسان مى شود، نیکوکاران را به کار نیک بیشتر تشویق و غیر نیکوکاران را در این زمره وارد مى کند و اگر مى بینیم در دنیاى امروز طى مراسمى از افراد برتر در هر رشته و هر برنامه اى قدردانى مى کنند و لوح سپاس به آنها مى دهند براى همان آثار مثبتى است که این کار در پیشرفت جامعه دارد.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۷۷۷
حکمت ۲۰۳ نهج البلاغه ؛ یاد مرگ و پرهیز کارى (اخلاقى)

حکمت ۲۰۳ نهج البلاغه ؛ یاد مرگ و پرهیز کارى (اخلاقى)

أَیُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ، وَإِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ، وَبَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِی إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ، وَإِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَکُمْ، وَإِنْ نَسِیتُمُوهُ ذَکَرَکُمْ.

امام(علیه السلام) فرمود: اى مردم! از خدایى بترسید که اگر سخنى بگویید مى شنود و اگر چیزى را در دل پنهان دارید مى داند و بر مرگ پیشى گیرید که اگر از آن فرار کنید به شما دست مى یابد و اگر بایستید شما را مى گیرد و اگر فراموشش کنید شما را فراموش نخواهد کرد.


شرح و تفسیر

اندرزى بسیار حکیمانه امام(علیه السلام) در این گفتار نورانى که به گفته «ابن عباس» شبیه آیات قرآنى است روى دو نکته تکیه مى کند: نخست درباره آگاهى خدا بر افعال و رفتار و نیات انسان ها هشدار مى دهد و سپس درباره مرگى که هرگز انسان را فراموش نمى کند و مى فرماید: «اى مردم! از خدایى بترسید که اگر سخنى بگویید مى شنود و اگر چیزى را در دل پنهان دارید مى داند و بر مرگ پیشى گیرید که اگر از آن فرار کنید به شما دست مى یابد و اگر بایستید شما را مى گیرد و اگر فراموشش کنید شما را فراموش نخواهد کرد»; (أَیُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ، وَإِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ، وَبَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِی إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ، وَإِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَکُمْ، وَإِنْ نَسِیتُمُوهُ ذَکَرَکُمْ). همه آنچه امام در این گفتار حکیمانه فرموده در واقع برگرفته از آیات قرآن مجید است. در آیه ۷ سوره «مجادله» مى خوانیم: «(أَلَمْ تَرَى أَنَّ اللهَ یَعْلَمُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الاَْرْضِ مَا یَکُونُ مِنْ نَّجْوَى ثَلاَثَة إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَة إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَى مِنْ ذَلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللهَ بِکُلِّ شَىْء عَلِیمٌ); آیا نمى دانى که خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است مى داند; هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى کنند مگر این که خدا چهارمین آنهاست، و هیچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى کنند مگر این که خداوند ششمین آنهاست، و نه تعدادى کمتر و نه بیشتر از آن مگر این که او همراه آنهاست هر جا که باشند، سپس روز قیامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد، چرا که خدا به هر چیزى داناست». در جایى دیگر مى فرماید: «(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ); ما انسان را آفریدیم و وسوسه هاى نفس او را مى دانیم و ما به او از رگ قلبش نزدیک تریم!». در جایى دیگر مى فرماید: «(قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ); بگو مرگى که از آن فرار مى کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد; سپس به سوى کسى که داناى پنهان و آشکار است بازگردانده مى شوید; آن گاه شما را از آنچه انجام مى دادید خبر مى دهد». به راستى اگر انسان ایمان محکمى به محتواى این آیات و محتواى کلام امام(علیه السلام)داشته باشد تسلیم هواى نفس و وسوسه هاى شیطان و آلوده به گناه و معاصى نخواهد شد. نیز اگر انسان مرگى را که براى همه مسلم است فراموش نکند و بداند این زندگى دیر یا زود پایان مى گیرد و آنچه را براى گردآورى آن تلاش کرده رها مى سازد و رخت بر مى بندد و سپس در دادگاه عدل پروردگار حضور مى یابد و نامه اعمال خود را که به مقتضاى (لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا) همه اعمال و گفتار او از کوچک و بزرگ را در دست دارد و باید پاسخ گوى همه آنها باشد، به یقین چنین انسانى با چنین اعتقادى جز در راه تقوا گام بر نمى دارد. مشکل انسان از آنجا شروع مى شود که حضور نظارت خدا را در اعمال و گفتارش در همه حال فراموش کند و مرگ را به دست نسیان بسپارد. عجیب این است که در زندگى معمولى دنیا اگر تبهکاران احساس کنند مأموران انتظامى در جایى حضور دارند و آنها را دستگیر مى کنند و به دادگاه تحویل مى دهند قطعاً دست به کار خلافى نمى زنند; حضور پلیس از یک طرف و دادگاهى که در انتظار است از طرفى دیگر آنها را از اعمالشان باز مى دارد. تنها به جایى مى روند که پلیس حضور نداشته نباشد و یا اگر گرفتار شوند مدرکى در دادگاه براى اعمال خلاف آنها به دست قضات نیفتد. با این حال چگونه ممکن است انسان ایمان به خدایى داشته باشد که از رگ قلب یا رگ گردنش به او نزدیکتر است و در همه جا فرشتگان الهى مراقب اعمال او هستند و همه را ثبت و ضبط مى کنند. به علاوه دادگاه قیامت قطعى و یقینى است. چگونه ایمان به این امور با آلودگى به ظلم و گناه مى سازد؟ مرحوم علامه مجلسى در حدیثى از امیرمؤمنان نقل مى کند که ضمن خطبه مفصلى معروف به خطبه «دیباج» فرمود: «وَأفیضُوا فی ذِکْرِ اللهِ جَلَّ ذِکْرُهُ فَإنَّهُ أحْسَنُ الذِّکْرِ وَهُوَ أمانٌ مِنَ النِّفاقِ وَبَرائَةٌ مِنَ النّارِ وَتَذْکیرٌ لِصاحِبِهِ عِنْدَ کُلِّ خَیْر یَقْسِمُهُ اللهُ جَلَّ وَعَزَّ وَلَهُ دَوِىٌّ تَحْتَ الْعَرْشِ; بشتابید به سوى ذکر خداى متعال که بهترین ذکر است و انسان را از نفاق در امان مى دارد و سبب برائت از آتش دوزخ است و نعمت هایى را که خدا به او مى دهد یادآورى مى کند و این ذکر صدایى در زیر عرش خدا طنین انداز دارد». در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أکْثِرُوا ذِکْرَ الْمَوْتِ فَإنَّهُ یُمَحِّصُ الذُّنُوبَ وَیَزْهَدُ فِى الدُّنْیا; زیاد به یاد مرگ باشید که گناهان را محو مى کند و انسان را نسبت به زرق و برق دنیا بى اعتنا مى سازد». شرح بیشترى در مورد ذکر خداوند در جلد هشتم همین کتاب، ص ۳۶۵ و در مورد یاد مرگ در جلد هفتم ص ۲۷۱ مطالبى آمده است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۲۲۲
حکمت ۲۰۰ نهج البلاغه ؛ نکوهش انسان هاى شرور(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۲۰۰ نهج البلاغه ؛ نکوهش انسان هاى شرور(اخلاقى، اجتماعى)

وَأُتِیَ بِجَان وَمَعَهُ غَوْغَاءُ فَقَالَ: لاَ مَرْحَباً بِوُجُوه لاَ تُرَى إِلاَّ عِنْدَ کُلِّ سَوْأَة.

هنگامى که جنایتکارى را به همراه جمعى از اوباش خدمت امام(علیه السلام) آوردند. امام(علیه السلام)فرمود: خوش آمد مباد بر چهره هایى که جز به هنگام «حوادث بد» دیده نمى شوند.


شرح و تفسیر

غوغاطلبان این کلام حکیمانه تکمیلى است براى کلام گذشته و ماجرا از این قرار است که جنایتکارى را خدمت آن حضرت آوردند و عده اى از اوباش همراه او بودند (گویا مى خواستند مجازات او را تماشا کنند) امام(علیه السلام) فرمود: «خوش آمد مباد بر چهره هایى که جز به هنگام حوادث بد دیده نمى شوند»; (وَأُتِیَ بِجَان وَمَعَهُ غَوْغَاءُ، فَقَالَ لاَ مَرْحَباً بِوُجُوه لاَ تُرَى إِلاَّ عِنْدَ کُلِّ سَوْأَة). «مرحبا» از ماده «رحب» به معناى وسعت مکان است و معمولا هنگامى که میهمانى وارد مى شود، عرب به او مرحبا مى گوید; یعنى بفرمایید که در محل وسیع و مناسبى وارد شده اید. معادل آن در فارسى «خوش آمدید» است و ضد آن «لا مَرْحَباً» به معناى «خوش نیامدید» و یا «خوش آمد بر شما مباد». آرى همواره گروهى در جوامع بشرى در پى جنجال آفرینى یا حضور در حوادث جنجالى هستند; به محض این که نگاه کنند دو نفر با هم در گوشه خیابان دعوا مى کنند از اطراف جمع مى شوند; نه براى میانجیگرى، بلکه براى این که آن صحنه زشت را بنگرند و یا هنگامى که بشنوند بنا هست فلان کس را در ملأ عام مجازات کنند، دوان دوان به سوى آن صحنه مى روند. از بعضى روایات که در باب حدود آمده به خوبى استفاده مى شود که امیرمؤمنان على(علیه السلام) از این گروه متنفر بود. در کتاب وسائل الشیعه در کتاب الحدود حدیثى به این مضمون در باب کراهت اجتماع مردم براى نگاه کردن به شخصى که حرام مى خورد آمده است هنگامى که امیرمؤمنان(علیه السلام) در بصره بودند مردى را خدمتش آوردند که بنا بود حد بر او اجرا شود، ناگهان گروهى از مردم براى تماشاى آن منظره اجتماع کردند، امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود: اى قنبر نگاه کن این گروه کیانند و براى چه آمدند عرض کرد مردى هست که مى خواهند حد بر او اقامه کنند (و اینها تماشاگرند)، هنگامى که نزدیک شدند امام نگاه در چهره آنها کرد و فرمود: «لا مَرْحباً بِوُجُوه لا تُرى إلاّ فی کُلِّ سُوء هؤُلاءِ فُضُولُ الرِّجالِ أمِطْهُمْ عَنّى یا قَنْبَرُ; خوش آمد مباد بر چهره هایى که جز در صحنه هاى بد دیده نمى شود آنها افراد بیهوده جامعه هستند اى قنبر آنها را از من دور ساز». درست که در قرآن مجید و روایات دستور داده شده است اجراى حد در حضور جمعى باشد تا مایه عبرت مردم گردد; اما این گروه از افراد هرگز براى عبرت گرفتن نمى آمدند، بلکه هر جا جنجالى برپا شود در آنجا حضور مى یابند و در صورتى که فرصت پیدا کنند خودشان نیز وارد صحنه مى شوند. ولى جالب توجه این که زمامداران ظالم و ستمگر در دنیاى دیروز و امروز از وجود این گروه براى پیش بردن مقاصد نامشروع خود بهره فراوان مى گیرند و براى درهم شکستن مخالفان خود و آمران به معروف و ناهیان از منکر این گروه را تحریک کرده و به مصاف آنها مى فرستند. ابن ابى الحدید از «احنف» چنین نقل مى کند که مى گفت: سفیهان جامعه را گرامى دارید، زیرا آنها شما را از این و آن حفظ مى کنند. (منظورش این بود که مى توانند دشمنان شما را دفع کنند) سپس شعرى از شاعرى نقل کرده که مضمونش این است: من این افراد بدرفتار را براى خودم حفظ مى کنم تا در مقابل مخالفان از آنها استفاده کنم، اگر سگ هایى که نزد من اند حضور نداشته باشند از سگ هاى مخالفین در هراسم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۳۸
حکمت ۱۹۹ نهج البلاغه ؛ نکوهش اُوباش (انسان هاى شرور)(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۱۹۹ نهج البلاغه ؛ نکوهش اُوباش (انسان هاى شرور)(اخلاقى، اجتماعى)

فِی صِفَةِ الْغَوْغَاءِ: هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا، وَإِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ یُعْرَفُوا. وَقِیلَ بَلْ قال(علیه السلام): هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا، وَإِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا. فَقِیلَ: قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ، فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟ فَقَالَ: یَرْجِعُ أَصْحَابُ الْمِهَنِ إِلَى مِهْنَتِهِمْ، فَیَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ،کَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَى بِنَائِهِ، وَالنَّسَّاجِ إِلَى مَنْسَجِهِ، وَالْخَبَّازِ إِلَى مَخْبَزِهِ.

امام علیه السلام در بیان صفت توده‌هاى بى‌ بند و بارى که گاه دست به دست هم مى‌دهند و مفاسدى در جامعه ایجاد مى‌کنند فرمود : آنها کسانى هستند که هر وقت هماهنگ شوند غالب مى‌گردند و هنگامى که پراکنده شوند شناخته نخواهند شد. آنها کسانى هستند که هرگاه متحد شوند زیان مى‌رسانند و هر زمان متفرق گردند سود به بار مى‌آورند. کسى سؤال کرد: زیان آنها را به هنگام متحد شدن دانستیم، منفعت آنها به هنگام پراکنده شدن چیست؟ امام علیه السلام فرمود: پیشه‌وران و اهل کسب (از آنها) به کارهاى خود باز مى‌گردند و مردم از کار آنها بهره‌مند مى‌شوند؛ بنّا به سراغ بنّایى مى‌رود و بافنده مشغول بافندگى مى‌شود و نانوا به پخت نان مى‌پردازد.


شرح و تفسیر

هیاهوى اوباش امام(علیه السلام) در این گفتار پرمعناى خود از توده هاى بى بند و بارى که گاه دست به دست هم مى دهند و مفاسدى در جامعه ایجاد مى کنند، سخن مى گوید. حضرت در وصف این گروه از اوباش مى فرماید: «آنها کسانى هستند که هر وقت هماهنگ شوند غالب مى گردند وهنگامى که پراکنده شوند شناخته نخواهند شد»; (فِی صِفَةِ الْغَوْغَاءِ: هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا، وَإِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ یُعْرَفُوا). در تعبیر دیگرى گفته شده که امام(علیه السلام) فرمود: «آنها کسانى هستند که هرگاه متحد شوند زیان مى رسانند و هرگاه متفرق گردند سود به بار مى آورند»; (وَقِیلَ بَلْ قال(علیه السلام): هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا وَإِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا). «کسى سؤال کرد: زیان آنها را به هنگام متحد شدن دانستیم، منفعت آنها به هنگام پراکنده شدن چیست؟»; (فَقِیلَ: قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ، فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟). «امام فرمود: پیشهوران و اهل کسب (از آنها) به کارهاى خود باز مى گردند و مردم از کار آنها بهره مند مى شوند; بنّا به سراغ بنّایى مى رود و بافنده مشغول بافندگى مى شود و نانوا به پخت نان مى پردازد»; (فَقَالَ: یَرْجِعُ أَصْحَابُ الْمِهَنِ إِلَى مِهْنَتِهِمْ، فَیَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ، کَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَى بِنَائِهِ، وَالنَّسَّاجِ إِلَى مَنْسَجِهِ، وَالْخَبَّازِ إِلَى مَخْبَزِهِ). «غوغاء» در لغت چنان که بسیارى از واژه پژوهان گفته اند داراى دو معناست: نخست معناى وصفى دارد و به کسانى اطلاق مى شود که جزء قشر منحط اجتماع یا به بیان دیگر از اوباش مردم اند. افرادى هستند که از عقل و درایت قابل توجهى برخوردار نیستند و غالباً تحت تأثیر عوامل عاطفى قرار مى گیرند که به آسانى ممکن است آنها را تحریک کرد و براى مقاصد سوئى به کار گرفت; کسانى که مدیران فاسد و مفسد جامعه همیشه از آنها بهره مى برند و نمونه هاى روشن آن را در حکومت بنى امیه و بنى عباس مى توان مشاهده کرد. این واژه مفرد است و مانند سایر اسم جمع ها معناى جمعى دارد. معناى دیگر «غوغاء» همان معناى مصدرى یا اسم مصدرى است که به ایجاد جار و جنجال اطلاق مى شود، این معنا در فارسى امروز ما رایج است ولى معناى اول رایج نیست. توضیح این که جوامع انسانى از گروه هاى مختلفى تشکیل مى شود که سه گروه از آن را مى توان در اینجا نام برد: نخست افراد فهمیده و باسواد و عاقل که آلت دست این و آن نمى شوند. دوم توده هاى کم اطلاع و پایبند به اصول اخلاق و ایمان که آنها نیز برپایه ایمان و اخلاقشان در گروه هاى شرور شرکت نمى کنند، هرچند ممکن است گاهى با نقشه هایى آنها را اغفال کرد. این گروه همان ها هستند که امیرمؤمنان على(علیه السلام) از آنها در عهدنامه مالک اشتر تعبیر بلیغى کرده و به عنوان «عامه مردم» آنان را ستوده و پناهگاه روز جنگ و صلح شمرده و به «مالک» توصیه مى کند مصالح آنها را در نظر بگیرد و مصالح خواص پرادعا و زیاده طلب را فداى مصالحشان کند. «وَإِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ وَجِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَالْعُدَّةُ لِلاَْعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الاُْمَّةِ فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ وَمَیْلُکَ مَعَهُمْ». سوم گروهى که سطح پایینى از فکر و اخلاق دارند و به اصطلاح بى بند و بار و فاقد تربیت لازم اسلامى هستند و در میان آنها گاه افراد شرور و موذى نیز یافت مى شود. امیرمؤمنان على(علیه السلام) در حدیث معروف کمیل که در کلام حکمت آمیز ۱۴۷ گذشت درباره آنها مى فرماید: «وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِق، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْن وَثِیق; و احمقانِ بى سر و پا و بى هدفى که دنبال هر صدایى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند; آنهایى که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمى پناه نبرده اند». این گروه اند که چون جمع شوند غالباً سبب ضرر و زیان مى گردند. به کمترین چیزى تحریک مى شوند و بیشترین خسارات را مى رسانند; ولى اگر با برنامه ریزى صحیح جلوى اجتماع آنها گرفته شود و هر کدام به دنبال کار خود باشند و به شغلى که دارند بپردازند، به جامعه منفعت مى رسانند، زیرا بسیارى از کارهاى سنگین اجتماعى معمولا بر دوش این گروه است. زمامداران و مدیران جوامع اسلامى باید مراقب باشند دشمنان اسلام یا افراد شرور جامعه از وجود این گروه استفاده نکنند و آنها را در مسیر اهداف شوم خود به کار نگیرند.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۲۸۴
حکمت ۶۸ نهج البلاغه ؛ ره آورد عفّت و شکر گذارى (اخلاقى ، اجتماعى)

حکمت ۶۸ نهج البلاغه ؛ ره آورد عفّت و شکر گذارى (اخلاقى ، اجتماعى)

الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ، وَالشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَى.
امام(علیه السلام) فرمود: خویشتن دارى و عفت زینت فقر و شکرگزارى زینت غناست.


شرح و تفسیر

زینت فقر و غنا امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش از زینت فقر و زینت غنا سخن مى گوید و مى فرماید: «خویشتن دارى و عفت زینت فقر و شکرگزارى زینت غناست»; (الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ، وَالشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَى). فقیر در معرض آفات مختلفى قرار دارد: اظهار حاجت توأم با ذلت، دست بردن به سوى اموال حرام، ناسپاسى در برابر خداوند و مانند اینها. اما اگر خویشتن دار باشد نه دست حاجت به سوى لئیمان مى برد و نه عزت نفس خود را زیر پا مى گذارد، نه آلوده حرام مى شود و نه زبان به ناشکرى مى گشاید، بنابراین عفت به معناى خویشتن دارى، زینت فقر است، از این رو خداوند از این گونه فقیران در قرآن مجید با عظمت یاد کرده و مى فرماید: «(لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الأَْرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیمَاهُمْ لاَ یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا); (انفاق شما مخصوصاً باید) براى نیازمندانى باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفتند (از وطن خود براى شرکت در میدان جهاد آواره شده و در تأمین زندگى وامانده اند) آنها نمى توانند (براى تأمین روزى) مسافرتى کنند و از شدت خویشتن دارى افراد ناآگاه آنها را بى نیاز مى پندارند; اما آنها را از چهره هایشان مى توانى بشناسى. آنان هرگز با اصرار چیزى از کسى نمى خواهند». این همان عفت است که زینت فقر است. البته باید توجه داشت که عفت معناى عام و معناى خاصى دارد: معناى خاص آن پاکدامنى در مقابل آلودگى هاى جنسى و معناى عام آن هر گونه خویشتن دارى در برابر گناه و کارهاى زشت و پست است. در حدیث دیگرى از امام(علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «مَنْ عَفَّ خَفَّ وِزْرُهُ وَعَظُمَ عِنْدَاللّهِ قَدْرُهُ; آن کس که عفاف پیشه کند بار گناهش سبک و قدر و مقامش در پشگاه خدا افزون مى شود». اما در مورد غنا که بهترین زینت شکرگزارى است; نه تنها شکر لفظى بلکه شکر عملى. اغنیا و ثروتمندانى که شرک عملى به جا مى آورند، به نیازمندان کمک مى کنند، در کارهاى خیر و عام المنفعه سرمایه گذارى مى نمایند، به آنها که وام مى خواهند وام مى دهند و حتى به کسانى که محتاجند و روى سؤال ندارند به طور پنهانى کمک مى کنند آنها برترین زینت را در زندگى براى خود فراهم کرده اند، در پیشگاه خدا آبرومندند و در برابر خلق خدا نیز داراى شخصیت و آبرو و چه زینتى از این بالاتر. اما اگر غنىّ راه طغیان پیش گیرد، در کمک به دیگران بخل بورزد، آلوده شهوات و عیش و نوش گردد، در نظر همه زشت و منفور خواهد شد. البته همه باید شکر نعمت هاى خدا را به جا آورند; ولى این کار براى آنها که مشمول نعمت بیشترى هستند زیبنده تر، بلکه لازم تر است. شکر نعمت را باید از پیامبران بزرگ الهى یاد گرفت; سلیمان که ملک و حکومت بى مانندى داشت و جن و انس سر بر فرمان او بودند و بسیارى از قواى زمین و آسمان در خدمت او قرار داشتند هنگامى که مى بیند یکى از شاگردانش به نام «آصف بن برخیا» چنان مقام والاى روحانى پیدا کرده که مى تواند تخت «بلقیس» را در یک چشم بر هم زدن از شهر سبأ به شام نزد وى حاضر کند مى گوید: «(هَذَا مِنْ فَضلِ رَبِّى لِیَبْلُوَنِى أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ); خداوند چنین نعمتى را در اختیار من گذاشته تا مرا بیازماید که آیا شکر نعمت به جاى مى آورم یا نه (و به یقین من شاکر و سپاس گزار اویم». شکرگزارى نه تنها براى غنىّ زینت، بلکه موجب فزونى نعمت است. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)» فرمود: «مَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَى عَبْد بَابَ شُکْر فَخَزَنَ عَنْهُ بَابَ الزِّیَادَةِ; خدا درِ شکرگزارى را به روى کسى نگشود که زیادى نعمت را از او باز دارد».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۰۰۰
حکمت ۱۹۵ نهج البلاغه ؛ پرهیز از بْخل ورزى (اخلاقى)

حکمت ۱۹۵ نهج البلاغه ؛ پرهیز از بْخل ورزى (اخلاقى)

وَقَدْ مَرَّ بِقَذَر عَلَى مَزْبَلَة:هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ. وَرُوِیَ فِی خَبَر آخَرَ أَنَّهُ قَالَ:هَذَا مَا کُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِیهِ بِالاَْمْسِ.

امام(علیه السلام) از کنار مزبله اى گذشت، فرمود: این همان است که بخیلان به آن بخل مى ورزیدند. و در روایت دیگرى چنین نقل شده که امام(علیه السلام) پس از مشاهده مزبله فرمود: این همان چیزى است که دیروز شما بر سر تصاحب آن با هم رقابت داشتید.


شرح و تفسیر

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه براى نهى انسان ها از بخل به نکته اى اشاره مى کند که دقت در آن مى تواند انسان را از بخل باز دارد و آن این است که «امام(علیه السلام) از کنار مزبله اى عبور کرد و فرمود: «این همان است که بخیلان به آن بخل مىورزیدند»; (وَقَدْ مَرَّ بِقَذَر عَلَى مَزْبَلَة هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ). در روایت دیگرى چنین نقل شده که امام(علیه السلام)پس از مشاهده مزبله فرمود: این همان چیزى است که دیروز شما بر سر تصاحب آن با هم رقابت داشتید»; (وَرُوِیَ فِی خَبَر آخَرَ أَنَّهُ قَالَ هَذَا مَا کُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِیهِ بِالاَْمْسِ). انسان اگر به پایان امور بنگرد درباره آغاز آن تجدید نظر خواهد کرد; هنگامى که ببیند لذیذترین و پاکیزه ترین غذاها بعد از وارد شدن در بدن و جذب موادى از آن، تفاله آن به شکل گندیده اى در مى آید باور مى کند که آنچه را به آن بخل ورزیده بود اشتباه بود. نیز هنگامى که انسان از کنار قبرستانى عبور کند که گاه هنوز بوى تعفن بعضى از اجساد از آن به مشام مى رسد و ببیند پایان کار کجاست، یقین پیدا مى کند که در زندگى مادى خود و روى آوردن به شهوات چقدر گرفتار خطا و اشتباه بوده است. مرحوم شوشترى شعر فارسى جالبى در این زمینه نقل کرده مى گوید: عارفى روزیى به راهى مى گذشت *** واله و سرمست چون مى خوارگان دید گورستان و مبرز روبرو *** اینْش نعمت اینْش نعمت خوارگان ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به این مضمون نقل کرده است که به «ضحاک بن سفیان کلابى» فرمود: «أَلَسْتَ تُؤتی بِطَعامِکَ وَقَدْ قَزَحَ وَمَلَحَ ثُمَّ تَشْرِب عَلَیْهِ اللَّبَنَ وَالْماءَ; آیا غذاى خود را جالب و گوارا نمى خورى سپس روى شیر آن یا آب مى نوشى» عرض کرد: آرى. پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: «عاقبت آن به کجا مى رسد؟ او مؤدبانه در جواب گفت: اى رسول خدا! همان گونه که مى دانى. حضرت فرمود: «إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ ضَرَبَ مَثَلَ الدُّنْیا بِما یَصیرُ إلَیْهِ طَعامُ ابْنُ آدَمَ; خداوند دنیا را به آنچه غذاى انسان سرانجام به آن منتهى مى شود تشبیه کرده است». سپس مى افزاید: بعضى از مفسران آیه شریفه (فَلْیَنْظُرِ الاِْنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ) را اشاره به این موضوع «نیز» دانسته اند. اولیاء الله براى تشریح حقارت دنیا از انواع بیانات و تعبیرات استفاده کرده اند. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که به یکى از یاران خود به نام «حفص بن غیاث» فرمود: «ما منزلة لدنیا بنفسى الا بمنزلة المیتة اذا اضطررت الیها اکلت منها; دنیا در نزد من به منزله میتة است که هنگامى که مضطر شوم از آن بهره مى گیرم». سپس افزود: «یا حَفْصَ! إنَّ اللهَ تَبارَکَ وَتَعالى عَلِمَ مَا الْعِبادُ عامِلُونَ وَإلى ما هُمْ صائِرُونَ فَحَلِمَ عَنْهُمْ عَنْدَ أعْمالِهِمُ السَّیئَةِ ... ثُمَّ تَلا قَوْلُهُ: (تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِى الاَْرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ) وَجَعَلَ یَبْکی وَیَقُولُ: ذَهَبَ وَاللهِ الاْمانِىُّ عِنْدَ هذِهِ الاْیَةِ; خداوند تبارک و تعالى مى داند بندگان چه اعمالى انجام مى دهند و پایان کارشان به کجا مى رسد; اما هنگامى که گناهى انجام مى دهند حلم مى کند (و فوراً آنها را مجازات نمى نماید) سپس آیه شریفه ۸۳ سوره «قصص» را تلاوت فرمود: «آن سراى آخرت را (تنها) که براى کسانى قرار مى دهیم که اراده برترى جویى و در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک براى پرهیزگاران است». آن گاه امام(علیه السلام) گریه کرد و فرمود: به خدا سوگند با وجود این آیه تمام آرزوها بر باد رفته است. (آرزوى نجات و رسیدن به بهشت برین آرزوى مشکلى است)». در روایت معروف امام مجتبى(علیه السلام) خطاب به «جنادة بن ابى امیة» در آخرین ساعات عمر مبارکش نیز آمده است که به او فرمود: «أنْزِلِ الدُّنْیا بِمَنْزِلَةِ الْمَیْتَةِ خُذْ مِنْها ما یَکْفیکَ فَإنْ کانَ ذلِکَ حَلالاً کُنْتَ قَدْ زَهَّدْتَ فیها وَإنْ کانَ حَراماً لَمْ یَکُنْ فِیهِ وِزْرٌ فَأخَذْتَ کَما أخَذْتَ مِنَ الْمَیْتَةِ وَإنْ کانَ الْعِتابُ فَإنَّ الْعِتابَ یَسیرٌ; دنیا را به منزله میته فرض کن و از آن به مقدار نیازت برگیر که اگر حلال باشد زهد پیشه کرده اى و اگر حرام باشد گناهى در آن نیست، زیرا به مقدار خوردن مردار برگرفته اى و اگر عتابى (از سوى خداوند) در آن باشد عتاب آسان و اندکى است». البته هدف از تمام این تعبیرات باز داشتن انسان ها از دنیاپرستى و غرق شدن در لذات مادى و آلوده شدن به انواع محرمات و مسابقه دادن در جلب متاع دنیاست و گرنه مى دانیم تحصیل مال و ثروت به اندازه اى که انسان بى نیازاز دیگران شود و آبرومندانه زندگى کند از امورى است که اسلام بر آن تأکید نموده است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۵۹۷
حکمت ۱۹۳ نهج البلاغه ؛ راه به کار گرفتن قلب (اخلاقى، علمى، تربیتى)

حکمت ۱۹۳ نهج البلاغه ؛ راه به کار گرفتن قلب (اخلاقى، علمى، تربیتى)

إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَإِقْبَالاً وَإِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَإِقْبَالِهَا فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ.

امام(علیه السلام) فرمود: براى دل هاى (آدمیان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است. هنگامى که مى خواهید کارى انجام دهید از سوى علاقه و اشتیاق وارد شوید، زیرا اگر قلب را مجبور به کارى کنند نابینا مى شود.


شرح و تفسیر

با نشاط کارها را آغاز کنید امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به یک نکته اساسى روانشناسى اشاره کرده مى فرماید: «براى دل هاى (آدمیان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است هنگامى که مى خواهید کارى انجام دهید از سوى علاقه و اشتیاق وارد شوید، زیرا اگر قلب را مجبور به کارى کنند نابینا مى شود»; (إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَإِقْبَالاً وَإِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَإِقْبَالِهَا، فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ). منظور از «قلب» و «قلوب» در این عبارت، عقل و فکر انسان است که حالات مختلفى دارد; گاهى در حال نشاط و علاقه به انجام دادن کارى و زمانى در حال تنفر و بى میلى و بى علاقگى است. هر گاه در حال نشاط; مثلاً نشاط بر عبادات، به سراغ عبادت مى رویم و مى توانیم با حضور قلب عبادت را به نحو کامل احسن به پایان ببریم; اما در حالى که تمایلات درونى موافق نیست کار به زحمت انجام مى شود و ایجاد خستگى و ناراحتى مى کند. ازاین رو در حکمت ۳۱۲ این جمله آمده است که مى فرماید: «إنّ لِلْقُلُوبِ إقْبالاً وَإدْباراً; فَإذا أقْبَلَتْ فَاحْمِلُوها عَلَى النَّوافِلِ، وَإذا أدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِها عَلَى الْفَرائِضِ; دل ها گاهى پرنشاط و زمانى بى نشاط است; آن گاه که نشاط دارند آنها را بر انجام دادن مستحبات (علاوه بر واجبات) بگمارید و هنگامى که بى نشاط اند تنها به انجام دادن واجبات قناعت نمایید». همین مضمون در کتاب شریف کافى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده و با تعبیر مشروح ترى در کلام امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) دیده مى شود; آنجا که فرمود: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إقْبالاً وَإدْباراً وَنِشاطاً وَفُتُوراً فَإذا أقْبَلَتْ بَصُرَتْ وَفَهِمَتْ وَإذا أدْبَرَتْ کَلَّتْ وَمَلَّتْ فَخُذُوها عِنْدَ إقْبالِها وَنِشاطِها وَاتْرُکُوها عِنْدَ إدْبارِها وَفُتُورِها; دل ها اقبال و ادبار و نشاط و سستى دارند. هنگامى که اقبال کند (و پرنشاط باشد) حقایق را به خوبى مى بیند و مى فهمد و هنگامى که ادبار کند، ناتوان و ملول مى گردد، بنابراین در هنگام ادبار و نشاط به سراغ آن بروید و در هنگام ادبار و فتور آن را رها سازید». حقیقت این است که روح آدمى نیز مانند جسم او حالات مختلف دارد; گاه انسان از نظر جسمى خسته و ناتوان است; در این هنگام اگر کارى به او واگذارند به یقین به صورت کامل انجام نخواهد گرفت; یا خطا و اشتباه مى کند یا ناقص به جا مى آورد; اما هنگامى که جسم انسان داراى نشاط و قدرت و نیرو است، هر کارى را به خوبى انجام مى دهد. روح انسان نیز همین گونه است و به تعبیر بعضى از عرفا گاه در حالت قبض است و گاه بسط; در حالت قبض باید فشارى به خود نیاورد; اما در حالت بسط انسان باید با شتاب به سراغ اهداف سازنده برود. مطالعه در حال نشاط لذت بخش و عمیق و پرفایده و در حال ملالت و ادبار خستگى آور و بسیار سطحى و گاه آمیخته با انواع اشتباهات است. به همین دلیل در همه جاى دنیا براى بهرهورى بیشتر از کار کارگران و کارمندان، سعى مى کنند عوامل نشاط را براى آنها فراهم آورند و مرخصى ها، جایزه ها و تزیین محل کار و اطراف آن و استفاده از درختان سرسبز و باغچه هاى پرگل همه براى ایجاد نشاط است. البته آنها از وسایل نامشروعى مانند انواع موسیقى نیز براى این کار استفاده مى کنند. در شریعت اسلامى نیز براى ایجاد نشاط، مخصوصاً در مورد عبادات، عوامل مختلفى دیده مى شود. وضو گرفتن پیش از نماز به یقین نشاط آور است. مضمضه و استنشاق آب در دهان و بینى افزون بر نظافت، ایجاد نشاط مى کند. دستور داده شده قرآن و اذان با صداى زیبا و صوت حسن خوانده شود تا نشاط آور باشد. جمعه و جماعت ایجاد نشاط در عبادت مى کند و از همه مهم تر فصاحت و بلاغت قرآن خود عامل مهمى براى نشاط در قرائت قرآن است که تا اعماق قلب انسان نفوذ مى کند. همچنین وعده هاى حقیقى براى مطیعان و نیکوکاران و مجاهدان و شهیدان به نعمت هاى بسیار لذت بخش بهشتى نشاط آور است. بسیارى از غذاها که در قرآن مجید به آنها اشاره شده نیز غذاهاى نشاط آور است. خواب شب که به آن توصیه شده رفع ملال مى کند و نشاط مى آورد. این موضوع از آیات و روایات به کتب فقهى ما نیز نفوذ کرده و بعضى از فقها تصریح کرده اند که نوافل را به هنگام عذر مى توان ترک کرد و یکى از عذرها را غم و اندوه شمردند. مرحوم نراقى در کتاب مستند مى گوید: منظورشان این نیست که در این حال استحباب ندارد، چرا که اگر در آن حال نیز به جا آورده شود اجماع بر صحت و ثواب آن است بلکه منظور این است که در مورد چنین اشخاصى تأکید بر نافله نمى شود سپس به روایت بالا که از کتاب کافى نقل کردیم اشاره مى کند.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۳۶۰
حکمت ۱۹۲ نهج البلاغه ؛ پرهیز از زراندوزى(اخلاقى، اقتصادى)

حکمت ۱۹۲ نهج البلاغه ؛ پرهیز از زراندوزى(اخلاقى، اقتصادى)

یَا ابْنَ آدَمَ مَا کَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِکَ، فَأَنْتَ فِیهِ خَازِنٌ لِغَیْرِکَ.

امام(علیه السلام) فرمود: اى فرزند آدم هر چه بیش از مقدار خوراک خود به دست آورى (و آن را ذخیره کنى) خزانه دار دیگران در آن خواهى بود.


شرح و تفسیر

خزانه دار دیگران بودن امام(علیه السلام) در این کلام کوتاه و بسیار پرمعنا اشاره به نکته اى مى کند که غالباً مردم از آن غافلند، مى فرماید: «اى فرزند آدم هر چه بیش از مقدار خوراک خود به دست آورى (و آن را ذخیره کنى) خزانه دار دیگران در آن خواهى بود»; (یَا ابْنَ آدَمَ مَا کَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِکَ، فَأَنْتَ فِیهِ خَازِنٌ لِغَیْرِکَ). غالب مردم حد و اندازه اى براى به دست آوردن مال و ثروت قائل نیستند و معتقدند هر چه بیشتر بهتر; اما هنگامى که درست دقیق مى شویم مى بینیم بهره ما از اموالمان همان است که مصرف مى کنیم; غذایى که مى خوریم، نوشابه اى که مى نوشیم، لباسى که مى پوشیم، خانه اى که در آن زندگى مى کنیم و مرکبى که بر آن سوار مى شویم و مانند آن و در مورد بسیارى از اشخاص، این مواد مصرفى تنها گوشه کوچکى از اموال آنها را شامل مى شود و بقیه را ذخیره مى کنند، پیوسته در حفظ آن کوشش و از آن پاسدارى مى کنند تا سرانجام به فرزندان و دامادها و سایر بستگان خود بسپارند و با دنیایى از حسرت، چشم از آنها بپوشند و با یک کفن بسیار کم ارزش وارد سراى دیگر شوند. ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در شرح این کلام نورانى داستانى از «حسن بصرى» و «عبدالله بن اهتم» نقل مى کند، مى گوید: حسن به هنگامى که عبدالله بیمار شده بود و آخرین ساعات عمر خود را طى مى کرد به عیادت او رفت. نگاه کرد دید عبدالله پیوسته چشمش را به صندوقى دوخته که در گوشه اى از اتاق قرار داشت، سپس رو به حسن بصرى کرد و گفت: در این صندوق صد هزار (درهم) است که نه زکات آن داده شده و نه صله رحم با آن انجام گردیده است. حسن گفت: مادرت به عزایت بنشیند براى چه چیز آن را ذخیره کرده اى؟ گفت: براى ترس از حوادث زمان و مخالفت برادران و ظلم سلطان. (آرى براى تأمین زندگى آینده در موارد سخت اندوخته ام) این را گفت و بعد از مدت کوتاهى از دنیا رفت. حسن در تشییع جنازه او شرکت کرده بود. هنگامى که او را دفن کردند دست خود را (از نهایت تأسف) به یکدیگر زد و اشاره به قبر او کرد و گفت: این کسى است که شیطان بر او غلبه کرد، او را از حوادث زمان و ظلم سلطان و بىوفایى برادران ترساند و ودایع الهى را براى خود ذخیره کرد سپس از این دنیا غمگین و اندوهناک بیرون رفت، نه زکات مالش را پرداخت نه صله رحم به جاى آورد. آن گاه روى به بازماندگان کرد و گفت: اى وارثان گوارا این مال را بخورید، این مال حلال به دست شما افتاده مراقب باشید وبال شما نشود، این مال از سوى کسى است که آن را جمع کرد و بخل ورزید بر امواج دریاها سوار شد، از بیابان هاى خشک گذشت و از طریق باطل آن را اندوخت و حق آن را نپرداخت، خودش در حیاتش از آن بهره نگرفت ولى ضررهاى او بعد از وفات دامن او را خواهد گرفت. آن را گردآورى کرد و محکم آن را در صندوق نگه داشت تا روز قیامت که روز حسرت است. (سپس به حاضران گفت:) بالاترین حسرت این است که مال خود را در میزان اعمالِ غیر خودت ببینى. تو بخل ورزیدى نسبت به مالى که خدا به تو روزى کرده بود و در مسیر طاعتش مصرف نکردى براى دیگرى آن را نگه دارى کردى که او در راه رضاى خداوند آن را صرف کند. واى بر این حسرت غیر قابل جبران و رحمت از دست رفته. گویا این سخن را از على(علیه السلام) گرفته آنجا که فرمود: «سُئِلَ أمیرُالْمُؤْمِنینَ مَنْ أعْظَمُ النّاسُ حَسْرَةً قالَ مَنْ رَأى مالَهُ فی میزانِ غَیْرِهِ وَأدْخَلَهُ اللهُ بِهِ النّارَ وَأدْخَلَ وارِثَهُ بِهِ الْجَنَّةَ; از امیرمؤمنان(علیه السلام) سؤال کردند چه کسى روز قیامت حسرتش از همه بیشتر است؟ فرمود: کسى که در آن روز اموال خود را در میزان اعمال دیگران ببیند که خدا او را به واسطه آن مال وارد دوزخ کند و دیگرى را (که هیچ زحمتى را براى آن نکشیده بود براى نیکوکارى اش) به سبب آن مال وارد بهشت سازد». این نکته شایان توجه است که مقصود امام(علیه السلام) از این سخن آن نیست که انسان تنها به اندازه تحصیل قوت خود تلاش و فعالیت اقتصادى داشته باشد بلکه به عکس، طبق دستورات اسلام باید از طرق صحیح بسیار تلاش کرد ولى اموالى را که جمع آورى مى کند، اضافه آن را در راه خدا و کارهاى خیر و خدمت به بندگانش صرف کند، نه این که آنها را ذخیره کرده و براى وارثان بگذارد و خودش هیچ بهره اى معنوى از آن نبرد. قرآن مجید نیز به همین معنا اشاره فرموده آنجا که مى گوید: «(وَیَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ); از تو سؤال مى کنند چه چیز را انفاق کنند؟ به آنها بگو از مازاد نیازمندى هاى خود انفاق کنید». «عفو» در لغت معانى فراوانى دارد; از جمله مقدار اضافى مال و نیز بهترین قسمت مال. در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده است: «الْعَفْوُ ما فَضُلَ عَنْ قُوتِ سَنَة; عفو چیزى است که از هزینه سال اضافه بیاید». مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در حدیثى از کتاب خصال از امیرمؤمنان على(علیه السلام) چنین نقل مى کند که شخصى از حاجتمندى اش به امیرمؤمنان(علیه السلام)شکایت کرد، امام(علیه السلام) فرمود: «اعْلَمْ أنَّ کُلُّ شَىْء تُصیبُهُ مِنَ الدُّنْیا فَوْقَ قُوتِکَ فَإنَّما أنْتَ فیهِ خازِنٌ لِغَیْرِکَ; بدان آنچه را از دنیا بیش از مقدار هزینه خود به دست مى آورى خزانه دار دیگران در آن خواهى بود». گویا امام(علیه السلام) مى دانست که زندگى او تأمین است و نیازى را که مطرح کرده فوق آن است، همان گونه که بسیارى از مردم به همین مصیبت گرفتارند; پیوسته جمع آورى و به گمان خود براى روز مبادا ذخیره مى کنند در حالى که وضع کار و کسب و فعالیت اقتصادى آنها طورى است که از آینده بدى هرگز خبر نمى دهد. در واقع بسیارى از کسانى که به اندوختن مال روى مى آورند، نه حقوق آن را مى پردازند و نه صله رحم به جاى مى آورند و نه کار نیک با آن انجام مى دهند و مى گویند: هدف ما تأمین آینده خود و فرزندان است. اینها سوء ظن به رازقیت خدا دارند، همان گونه که در نامه مالک اشتر نیز قبلاً گذشت که امام(علیه السلام)مى فرماید: «إنَّ الْبُخْلَ وَالْجُبْنَ وَالْحِرْصَ غَرائِزٌ شَتّى یَجْمَعُها سُوءُ الظَّنِّ بِاللهِ; بخل و ترس و حرص غریزه هاى مختلفى است که ریشه همه آن سوء ظن به خداوند است».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۲۸۸
حکمت ۱۸۸ نهج البلاغه ؛ ضرورت حق گرایى (اخلاقى، اعتقادى)

حکمت ۱۸۸ نهج البلاغه ؛ ضرورت حق گرایى (اخلاقى، اعتقادى)

مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ.

امام(علیه السلام) فرمود: آن کس که در برابر حق قد علم کند (و به مبارزه برخیزد) هلاک خواهد شد.


شرح و تفسیر

سرانجام مبارزه با حق امام(علیه السلام) در این کلام نورانى از کسانى سخن مى گوید که به مقابله با حق بر مى خیزند. مى فرماید: «آن کس که در برابر حق قد علم کند (و به مبارزه برخیزد) هلاک خواهد شد»; (مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ). این کلام حکمت آمیز با همین عبارت در لابه لاى خطبه شانزدهم نهج البلاغه آمده است که شرح آن را در جلد اول در ذیل همان خطبه (صفحه ۶۵۱) بیان کردیم و حاصل آن این است که هرگز به مخالفت و مقابله با حق برنخیزید، زیرا حق قدرتى دارد که انسان را بر زمین مى کوبد; اگر در کوتاه مدت انجام نشود در دراز مدت انجام خواهد شد و تاریخ، به ویژه تاریخ اسلام، نشان مى دهد آنها که به مقابله با حق برخاستند چگونه طومار زندگانى شان در هم پیچیده شد. نیز با توجّه به این که حق به معناى واقعیت هاى ثابت است و واقعیت ها آثارى دارد و هر چه با آثارش به مخالفت برخیزند از میان نمى رود، از این رو سرانجام بر انسان غلبه مى کند و او را در هم مى شکند. درست مانند این که انسان بداند فلان راه، مستقیم و راه دیگر بیراهه است، اگر به مخالفت با راه مستقیم برخیزد و به بیراهه رود هرقدر تلاش و کوشش کند به مقصد نمى رسد و سرانجامش هلاکت است. بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگرى براى این جمله برگزیده اند و آن این که هرگاه کسى در میان مردم نادان به دفاع از حق برخیزد جان خود را به خطر انداخته چرا که افراد جاهل و متعصب و لجوج با این گونه افراد مخالفند و مفهوم آن این مى شود که هر کس دفاع از حق کند باید هزینه هاى این دفاع را در برابر مردم نادان بپردازد. ولى این تفسیر به هیچ وجه مناسب چنین گفتار حکیمانه اى نیست، زیرا اولاً در بعضى از متون لغت صریحا آمده است که جمله «أبْدى صَفْحَتَهُ لَهُ» به معناى به مخالفت برخاستن است و مرحوم علامه شوشترى موارد فراوانى از کلمات عرب نقل کرده که جمله «مَنْ أبْدى صَفْحَتَهُ لَهُ» به معناى به مخالفت برخاستن است. ثانیاً در خطبه شانزدهم، پیش و پس از آن جمله هایى آمده است که به خوبى نشان مى دهد امام(علیه السلام) در این جمله از بدکاران سخن مى گوید که به مخالفت با حق برمى خیزند. در شرح نهج البلاغه محمد عبده احتمال دیگرى نیز در تفسیر این جمله ذکر شده و آن این که منظور از «أبْدى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ» به معناى روى گردانیدن از حق است که آن هم سبب هلاکت انسان مى شود; ولى با توجه به این که کلمه «أبْدى» به معناى آشکار کردن است این تفسیر نیز بعید به نظر مى رسد. به هر حال مفهوم این جمله این است که امام(علیه السلام)به همه کسانى که به مخالفت با حق برمى خیزند هشدار مى دهد که به عاقبت سوء کار خود بیندیشند و از این راه باز گردند. همان گونه که پیش از این اشاره شد این جمله در کتاب شریف کافى نیز به عنوان بخشى از یک روایت آمده و مرحوم ملا صالح مازندرانى در شرح آن مى گوید: مفهوم جمله این است کسى که آشکارا در برابر حق به خصومت برخیزد هلاک خواهد شد. مشابه همین معنا در گفتار حکیمانه ۴۰۸ نیز آمده است آنجا که مى فرماید: «مَنْ سارَعَ الْحَقَّ سَرَعَهُ; آن کس که با حق بجنگد حق او را بر زمین خواهد کوبید». قرآن مجید نیز درباره حق و باطل چنین مى گوید: «(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ); بلکه ما حق را بر باطل مى کوبیم و آن را هلاک مى سازد و این گونه باطل محو و نابود مى شود». منظور از «حق» در کلام نورانى بالا اصل خداشناسى و آیین اسلام و فروع دین و حقوق الله و حقوق الناس به طور عام است، زیرا حق در اصل به معناى مطابقت و هماهنگى با واقع و نقطه مقابل آن «باطل» است. به همین دلیل به ذات پاک خداوند، به طور مطلق «حق» اطلاق مى شود چون واقعیتى است انکارناپذیر. در کتاب «وجوه القرآن» براى کلمه حق موارد استعمال دوازده گانه اى در قرآن مجید ذکر شده است: حق به معناى ذات پاک خداوند و به معناى قرآن، اسلام، توحید، عدل، صدق، طرز صحیح، علانیه، شایستگى، واجب شدن، وام و بهره و براى هر کدام از اینها آیه اى از آیات قرآن مجید را شاهد آورده است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۶۶
حکمت ۱۸۷ نهج البلاغه ؛ ضرورت یاد قیامت (اخلاقى)

حکمت ۱۸۷ نهج البلاغه ؛ ضرورت یاد قیامت (اخلاقى)

الرَّحِیلُ وَشِیکٌ.

امام(علیه السلام) فرمود: کوچ کردن (از دنیا) سریع است.


شرح و تفسیر

باید آماده بود امام(علیه السلام) در این عبارت بسیار کوتاه و پرمعنا از بىوفایى و کوتاهى عمر دنیا سخن مى گوید و مى فرماید: «کوچ کردن (از دنیا) سریع است»; (الرَّحِیلُ وَشِیکٌ). «رحیل» به معناى هرگونه کوچ کردن است ولى در اینجا با قرائن حالیه به کوچ کردن از دنیاى زودگذر اشاره دارد. این واژه گاه به معناى اسم مصدر آمده است; مانند کلام بالا و گاه معناى صفت مشبهه را مى رساند; مثلاً شترى را به عنوان رحیل توصیف مى کنند یعنى شتابنده و «وشیک» از ماده «وشک» (بر وزن اشک) به معناى سرعت گرفتن در سیر است. بعضى از شارحان گفته اند «وشیک» آن است که سرعتش بسیار شدید و عجیب باشد. از مسائلى که همه مى دانند و غالباً از آن غافلند کوتاهى عمر دنیاست; گویى تا چشم بر هم زنى کودکان جوان و جوانان پیر و پیران از صحنه خارج مى شوند. بارها افرادى را دیده ایم که گرد و غبار پیرى بر رخسار آنها نشسته و ضعف سراسر وجودشان را فراگرفته و با قدى خمیده عصا زنان به زحمت راه مى روند مى گوییم: عجب دیروز جوان شاداب و راست قامت و قوى پنجه اى بود چه زود پیر شد. تازه این در صورتى است که رحیل در زمانى پیرى فرا رسد وگرنه بسیارند کسانى که در کودکى یا جوانى بر اثر حوادث مختلفى چشم از دنیا مى پوشند. نه تنها انسان ها به سرعت از این جهان کوچ مى کنند، قدرت ها و سلطنت ها و حکومت ها هم بسیار زود زوال مى پذیرند. ابن ابى الحدید تشبیهى براى دنیا از بعضى از حکما نقل کرده مى گوید: پیش از آنکه به دنیا بیاییم عدمى بوده است مستمر و بعد از کوچ کردن ما از این دنیا باز به ظاهر عدمى است مستمر و عمر ما در این میان مانند برقى است که در یک شب ظلمانى در بیابانى تاریک از ابرى مى جهد و بى درنگ خاموش مى شود. از آن مهم تر تشبیهاتى است که قرآن مجید براى زندگى دنیا کرده است و مى گوید: «(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماء أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَکانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْء مُقْتَدِراً); (اى پیامبر!) زندگى دنیا را براى آنان به آبى تشبیه کن که از آسمان فرو مى فرستیم; و به وسیله آن، گیاهان زمین (سرسبز مى شود و) در هم فرو مى رود; امّا بعد از مدتى مى خشکد; به گونه اى که بادها آن را به هر سو پراکنده مى کند; و خداوند بر همه چیز تواناست!». در آیه دیگرى از قرآن مجید مى خوانیم که روز قیامت از گنهکاران سؤال مى شود چند سال در روى زمین توقف کردید؟ در پاسخ مى گویند تنها به اندازه یک روز یا بخشى از روز. از آنهایى سؤال کنید که توان شمردن ایام را دارند (قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ * قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْم فَسْئَلِ الْعادِّینَ). بار دیگر به آنها گفته مى شود: «(خداوند) مى فرماید: (آرى) شما مقدار کمى توقف کردید اگر مى دانستید آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدیم و به سوى ما بازگردانده نمى شوید؟»; (قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِیلاً لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُون). در احادیث اسلامى نیز درباره کوتاهى عمر دنیا تعبیرات و تشبیهات بیدارکننده اى آمده است. از جمله در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «الدُّنْیا ساعَةٌ فَاجْعَلُوها طاعة; دنیا ساعتى بیش نیست این ساعت را در مسیر اطاعت خدا قرار دهید». در حدیث دیگرى از امام زین العابدین على بن الحسین(علیهما السلام) مى خوانیم: «إِنَّ جَمیعَ ما طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ فی مَشارِقِ الاْرْضِ وَمغارِبِها بَحْرِها وَبَرِّها وَسَهْلِها وَجَبَلِها عِنْدَ وَلِىٍّ مِنْ أوْلِیاءِ اللهِ وَأهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِحَقِّ اللهِ کَفِىْءِ الظِّلالِ; تمام آنچه در شرق و غرب جهان، دریاها و صحراها، دشت ها و کوه ها آفتاب بر آن مى تابد در نزد اولیاء الله و عارفان به حق خدا همچون بازگشت سایه هاست». همان گونه که سایه هایى که به سوى غروب مى رود به سرعت برچیده مى شوند، عمر دنیا نیز چنین است. در کتاب تنبیه الخواطر آمده است که حسن بن على(علیه السلام) بسیار به این شعر شاعر تمثل مى جست: یا أهْلَ لَذّاتِ دُنْیا لا بَقاءَ لَها *** اِنَّ اغْتِراراً بِظِلّ زائِل حُمُقٌ اى اهل لذت هاى دنیایى که بقایى ندارد مغرور شدن به سایه اى که به زودى زوال مى پذیرد احمقانه است. حافظ نیز در این زمینه مى گوید: مرا در منزل جانان چه جاى امن چون هر دم *** جرس فریاد مى دارد که بربندید محمل ها این سخن را با کلامى از نوح پیغمبر با آن عمر طولانى عجیب پایان مى دهیم که فرمود: «وَجَدْتُ الدُّنْیا کَبَیْت لَهُ بابانِ دَخَلْتُ مِنْ أحَدِهِما وَخَرَجْتُ مِنَ الاْخَرِ». دنیا را همچون خانه اى یافتم که از یک در وارد شدم و از در دیگر خارج!


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۲۱۹
حکمت ۱۸۶ نهج البلاغه ؛ آینده سخت ستمکاران (اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۱۸۶ نهج البلاغه ؛ آینده سخت ستمکاران (اخلاقى، سیاسى)

لِلظَّالِمِ الْبَادِی غَداً بِکَفِّهِ عَضَّةٌ.

امام(علیه السلام) فرمود: آن ستمگر که ابتداى به ظلم مى کند فرداى قیامت دست خود را از پشیمانى (به دندان) مى گزد.


شرح و تفسیر

سرنوشت ظالم آغازگر امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود هشدار شدیدى به ظالمان و ستمگران مى دهد و مى فرماید: «آن ستمگر که ابتداى به ظلم مى کند فرداى قیامت دست خود را از پشیمانى (به دندان) مى گزد»; (لِلظَّالِمِ الْبَادِی غَداً بِکَفِّهِ عَضَّةٌ). امام(علیه السلام) این سخن را از آیه ۲۷ سوره فرقان برگرفته است آنجا که مى فرماید: «(وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلا); و (همان) روزى که ستمکار دست خود را (از شدت حسرت) به دندان مى گزد و مى گوید: اى کاش با رسول (خدا) راهى بر گزیده بودم». نکته شایان توجه این است که امام(علیه السلام) در اینجا ظالم را مقدم به «بادى» کرده یعنى آن کسى که ابتداى به ظلم مى کند، از این نظر که شخص دوم اگر مقابله به مثل کند ظلم نیست بلکه احقاق حقى است و اگر بیش از مقابله به مثل کند باز قبح و زشتى ظلم او به اندازه کسى که ابتدا به ظلم کرده نیست و تعبیر به «عَضَّة» (به دندان گزیدن) کنایه از شدت ناراحتى است، زیرا انسان هنگامى که به ناراحتى هاى شدید گرفتار مى شود; ناراحتى هایى که از خود او سر زده و خودش باعث و بانى آن بوده مى خواهد از خود انتقام بگیرد و براى این کار به آزار خویشتن مى پردازد; گاه بر سر و صورت خود مى کوبد و گاه دست خود را که با آن کار خلافى انجام داده مى گزد و همه اینها نشانه ناراحتى شدید از کار خویشتن و نوعى مجازات و انتقام از خود است. در حدیثى از امام موسى بن جعفر(علیه السلام)مى خوانیم: «فى رَجُلَیْنِ یَتَسابّانِ فَقالَ: الْبادی مِنْهُما أَظْلَمُ وَوِزْرُهُ وَوِزْرُ صاحِبِهِ عَلَیْهِ ما لَمْ یَتَعَدَّ الْمَظْلُومُ; امام(علیه السلام) در مورد دو نفر که به هم دشنام مى دادند فرمود: آن کس که ابتدا کرده ظالم تر است و گناه او و گناه نفر دیگر بر اوست مادامى که مظلوم از حد تعدى نکند». جمله اخیر (ما لَمْ یَتَعَدَّ الْمَظْلُومُ) ممکن است اشاره به آن قسم از سب باشد که مظلوم در انجام آن مجاز است مثل این که کسى به دیگرى بگوید: «لعنة الله علیک» و او در جوابش بگوید: «علیک لعنة الله» ولى در همان کتاب اصول کافى و بعضى کتب دیگر به جاى «ما لَمْ یَتَعَدَّ»، «ما لَمْ یَعْتَذِرَ» آمده است اشاره به این که اگر شخص دشنام دهنده عذرخواهى کند و از کار خود توبه کرده و جبران نماید گناه او برداشته مى شود. این نسخه صحیح تر به نظر مى رسد، زیرا درباره نفر دوم تعبیر به «وِزْر» شده که نشان مى دهد او هم گناه کار است خواه تعدى کند یا تعدى نکند; ولى هرگاه مسئله عذرخواهى پیش آید مشکل حل مى شود. درباره ندامت ظالم و عاقبت کار او احادیث دیگرى نیز از معصومان(علیهم السلام) نقل شده از جمله در حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «الظُّلْمُ نَدامَةٌ; ستمگرى پشیمانى است». با این که مى دانیم ظلم سبب پشیمانى است ولى به قدرى این رابطه شدید است که حضرت فرموده ستمگرى عین پشیمانى است. در حکمت ۳۴۱ خواهد آمد که امام على بن ابى طالب(علیه السلام) فرموده است: «یَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظّالِمِ أشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُوم» و شبیه همین تعبیر در حکمت ۲۴۱ آمده است: «یَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظّالِمِ أشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ» و مفهوم هر دو این است که روزى که خداوند از ظالم انتقام مى گیرد بسیار شدیدتر است از روزى که ظالم به مظلوم ستم مى کند. در مورد تجسم اعمال در روز قیامت از بعضى روایات استفاده مى شود که ظلم به صورت ظلمت و تاریکى مجسم مى شود همان گونه که در حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: «اتَّقُوا الظُّلْمَ فَاِنَّهُ ظُلُماتٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ; از ظلم بپرهیزید که در روز قیامت ظلمت و تاریکى است». نیز از روایات استفاده مى شود از جمله گناهانى که کیفر و عقوبت آن در این دنیا دامان انسان را مى گیرد ظلم است، همان گونه که از امام باقر(علیه السلام)نقل شده که فرمود: «ما مِنْ أَحَد یَظْلِمُ بِمَظْلَمَة إلاّ أَخَذَهُ اللهُ بِها فی نَفْسِهِ وَمالِهِ; هیچ کس به دیگرى ستم نمى کند مگر این که خداوند انتقام او را در جان یا مال او خواهد گرفت». این سخن را با حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم که فرمود: «إنَّ أسْرَعَ الْخَیْرِ ثَواباً الْبِرُّ وَإنَّ أسْرَعَ الشَّرِ عِقاباً الْبَغْىُ; چیزى که ثواب آن بسیار زود به انسان مى رسد نیکوکارى است و چیزى که مجازات آن زود دامن انسان را مى گیرد ظلم و ستم است».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۱۱۹
حکمت ۱۸۳ نهج البلاغه ؛ باطل گرایى و اختلاف (اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۱۸۳ نهج البلاغه ؛ باطل گرایى و اختلاف (اخلاقى، سیاسى)

مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلاَّ کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلاَلَةً.

امام(علیه السلام) فرمود: هیچ گاه دو دعوت متضاد وجود ندارد مگر این که یکى از آن دوضلالت و گمراهى است.


شرح و تفسیر

ادّعاهاى متضاد امیرمؤمنان على(علیه السلام) در این کلمه حکمت آمیز خود به مطلبى اشاره مى کند که ظاهراً واضح است; ولى با نهایت تأسف براى گروهى کاملا پیچیده شده است. مى فرماید: «هیچ گاه دو دعوت مختلف و متضاد وجود ندارد مگر این که یکى از آن دو ضلالت و گمراهى است»; (مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلاَّ کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلاَلَةً). بعضى از شارحان نهج البلاغه مانند ابن ابى الحدید چون این جمله را بر خلاف عقیده خود در تصویب در فروع دین دانسته اند (شرح معناى تصویب خواهد آمد) آن را به مسئله اختلاف در عقاید دینى تفسیر کرده و گفته اند: دو عقیده مختلف و متضاد دینى نمى تواند هر دو درست باشد; یکى از آن دو حق است و دیگرى باطل. در صورتى که کلام امام(علیه السلام) عام است و هرگونه نظرات متضاد را شامل مى شود و گویا امام(علیه السلام) با این گفتار حکیمانه خود مى خواهد عقیده سخیف تصویب را ابطال کند. توضیح این که گروهى از اهل سنت معتقدند مجتهدانى که اختلاف در آراء دارند; یکى فلان کار را حرام مى داند و دیگرى واجب یا یکى حرام مى شمرد و دیگرى حلال همگى بر حقند و عقیده همه حکم الهى است نه حکم ظاهرى بلکه حکم واقعى. این عقیده بر اثر اختلاف آراء شدیدى که میان فقهاى آنها واقع شد ظهور کرد و متأسفانه آنان هدایت امامان اهل بیت را در این امور نپذیرفتند و به این گونه خطاها گرفتار شدند. از آن بدتر این که بعضى از آنها اختلاف در عقاید دینى اصول دین را هم هرچند متضاد باشد صحیح شمرده و حتى تصریح کرده اند که قرآن هم مطالب متضاد و متناقضى گفته و همه آنها صحیح است. مرحوم علامه شوشترى از ابن قتیبة در کتاب مختلف الحدیث نقل مى کند که عبیدالله بن حسن، از متکلمان اهل سنت که مدتى قاضى بصره بود نظر داشت که قرآن دلالت بر اختلاف دارد; آن کس که معتقد به آزادى اراده است صحیح مى گوید و مطابق بعضى از آیات قرآن است و آن کس که معتقد به جبر است او هم صحیح مى گوید و موافق بعضى از آیات قرآن است، پس همه آنها درست مى گویند! روزى از او سؤال شد که درباره معتقدان به جبر و اختیار چه مى گویى؟ گفت: هر دو گروه صحیح مى گویند. گروهى خدا را بزرگ شمرده و گروهى او را منزه دانسته اند. (گروه اول اشاره به جبرى هاست که همه چیز را فعل الله مى دانند و گروه دوم اشاره به اختیارى ها که مى گویند عدالت خدا ایجاب مى کند افراد را مجبور به کارى نسازد و بعد مؤاخذه کند). نامبرده از این هم فراتر رفته و مى گوید اگر کسى زناکار را مؤمن بداند صحیح گفته و اگر کافر بداند او هم صحیح گفته و سخنان ناموزون و ابلهانه دیگرى از این قبیل. بدین ترتیب او قرآن و اسلام را دینى غیر منطقى و دور از عقل و خرد معرفى کرده که هیچ عاقل آزاداندیشى حاضر نمى شود آن را بپذیرد. امامان اهل بیت(علیهم السلام) در بیانات مختلفى این گونه عقاید خرافى را نفى مى کنند و اسلام را به شکل خردمندانه و مقبول عقلا که هماهنگ با آیات عقلانى قرآن است معرفى مى نمایند. در خطبه هجدهم سخنان بسیار کوبنده و شفافى در نفى عقیده تصویب در جلد اول از همین کتاب گذشت که امام(علیه السلام) چگونه با بیان بسیار منطقى و روشن گر این گونه عقاید را نفى و ابطال مى کند و ساحت اسلام و قرآن را مبرا مى شمرد. سایر امامان اهل بیت(علیهم السلام) نیز همین معنا را در سخنان نورانى اشان دنبال کرده و با صراحت گفته اند: همیشه حق یکى است و آنچه در نقطه مقابل آن باشد باطل است و همه با هم باید بکوشند و حق را پیدا کنند. آرى اگر کسى تلاش و کوشش کافى براى رسیدن به حق چه در اصول دین و چه در فروع دین انجام دهد و راه خطا را بپیماید در نزد خدا معذور خواهد بود. نه این که آنچه را به آن رسیده حق و عین واقعیت است، بلکه به مقتضاى (لاَ یُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا) بیش از این توان نداشته و تکلیفى متوجه او نیست وگرنه حق باطل مى شود و نه باطل حق. مصیبت بزرگ نسبت دادن تناقض گویى به قرآن مجید است که واقعاً گفتار بى شرمانه اى است و نمونه آن در کلام عبیدالله بن حسن متکلم گذشت. قرآن مجید با صراحت مى فرماید: «(أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً); آیا درباره قرآن نمى اندیشید اگر از سوى غیر خدا بود اختلاف فراوانى در آن مى یافتید». اصولاً نبودن اختلاف در کتابى که حدود بیست و سه سال از سوى خدا در مورد حوادث تلخ و شیرین و سخت و آسان نازل شده یکى از دلایل اعجاز قرآن است. در جاى دیگر بعد از بیان احکام ده گانه معروف مى فرماید: «(وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِى مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ); این راه مستقیم من است از آن پیروى کنید و از راه هاى پراکنده (و انحرافى) پیروى نکنید که شما را از راه او دور مى سازد; این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش مى کند، تا پرهیزگارى پیشه کنید». در این آیه راه خدا یکى معرفى شده و راه هاى منحرف و بیگانه از خدا متعدد و پراکنده، زیرا صراط مستقیم به صورت مفرد و طرق انحرافى به شکل جمع آورده شده است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۸۲۸
حکمت ۱۸۲ نهج البلاغه ؛ شناخت جایگاه سخن و سکوت (اخلاقى)

حکمت ۱۸۲ نهج البلاغه ؛ شناخت جایگاه سخن و سکوت (اخلاقى)

لاَ خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ; کَمَا أَنَّهُ لاَ خَیْرَ فِی الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ.

امام(علیه السلام) فرمود: خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز فایده اى ندارد همان گونه که سخن گفتن نابخردانه.


شرح و تفسیر

کجا خاموشى باش و کجا سخن بگو امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به موارد لزوم سکوت و موارد سخن گفتن کرده مى فرماید: «خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز فایده اى ندارد، همان گونه که سخن گفتن نابخردانه»; (لاَ خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ; کَمَا أَنَّهُ لاَ خَیْرَ فِی الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ). سکوت بهتر است یا سخن گفتن؟ دانشمندان در این باره بحث هاى مختلفى کرده اند; گروهى خطرات سخن گفتن و گناهان کبیره و عظیمه ناشى از آن را در نظر گرفته و دستور به سکوت داده اند. عده اى فواید عظیمى را که در سخن گفتن است در نظر گرفته و سخن گفتن را توصیه مى کنند ولى حق مطلب همان است که امام(علیه السلام) فرمود. آنجا که انسان، حکیمانه و عاقلانه سخن بگوید فضیلت است و ترک آن رذیلت و آنجا که انسان جاهلانه و نابخردانه سخن بگوید رذیلت است و ترک آن فضیلت. به همین دلیل هم روایات زیادى در مدح سکوت وارد شده و هم احادیث فراوانى در فضیلت کلام; از جمله از امام سجاد على بن الحسین(علیه السلام) سؤال شد که سخن گفتن افضل است یا سکوت فرمود: «لِکُلِّ واحِد مِنْهُما آفاتٌ فَإذا سَلِما مِنَ الاْفاتِ فَالْکَلامُ أفْضَلُ مِنَ السُّکُوتِ; هر کدام از این دو آفاتى دارد هرگاه از آفات سالم باشند سخن گفتن از سکوت افضل است» عرض کردند: اى پسر رسول خدا چگونه است (که سخن گفتن افضل باشد)؟ امام(علیه السلام)فرمود: «لاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ ما بَعَثَ الاْنْبِیاءُ وَالاَْوْلِیاءُ بِالسُّکُوتِ إنَّما بَعَثَهُمْ بِالْکَلامِ; خداوند پیامبران و اوصیاى آنها را به سکوت مبعوث نکرد، بلکه مبعوث کرد تا با مردم سخن بگویند (و پیام خدا را به آنها برسانند)». حضرت در پایان این حدیث به نکته جالبى اشاره کرده فرمود: «إنّکَ تَصِفُ فَضْلَ السُّکُوتِ بِالْکَلامِ وَلَسْتَ تَصِفُ فَضْلَ الْکَلامِ بِالسُّکُوتِ; حتى هنگامى که مى خواهى فضیلت سکوت را بیان کنى با کلام بیان مى کنى و هرگز فضیلت کلام را با سکوت بیان نخواهى کرد». در حدیث دیگرى از امام صادق از پدرانش از امیرمؤمنان على(علیهم السلام) چنین آمده است: «جُمِعَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فی ثَلاثِ خِصال النَّظَرِ وَالسُّکُوتِ وَالْکَلامِ فَکُلُّ نَظَر لَیْسَ فیهِ اعْتِبارٌ فَهُوَ سَهْوٌ وَکُلُّ سُکُوت لَیْسَ فیهِ فِکْرٌ فَهُوَ غَفْلَةٌ وَکُلُّ کَلام لَیْسَ فیهِ ذِکْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ; تمام نیکى ها در سه خصلت جمع شده است: نگاه کردن و سکوت و سخن گفتن. هر نگاهى که در آن عبرت نباشد سهو و بیهوده است و هر سکوتى که در آن فکر نباشد غفلت و بى خبرى است و هر کلامى که در آن یاد خدا نباشد لغو است». و در پایان اضافه فرمود: «فَطُوبى لِمَنْ کانَ نَظَرُهُ عَبَراً وَسُکُوتُهُ فِکْراً وَکَلامُهُ ذِکْراً; خوشا به حال کسانى که نگاهشان عبرت، سکوتشان فکر و کلامشان ذکر باشد». نتیجه این که سکوت و کلام نیز مانند سایر اعمال انسان هستند که اگر در حد اعتدال و شرایط لازم باشند فضیلت و اگر خارج از این حد گردند رذیلت و این با تفاوت اشخاص و مجالس و مطالب و موضوعات متفاوت است و هر کس مى تواند با دقت فضیلت را از رذیلت در اینجا دریابد; به یقین سکوت از امر به معروف و نهى از منکر و از حکم به حق و از شهادت عادلانه و از اندرز و نصیحت هاى مخلصانه و از مشورت خردمندانه جزء رذایل و یا از گناهان کبیره است; ولى سخن گفتن به دروغ، غیبت، تهمت، اهانت، امر به منکر و نهى از معروف، شهادت به باطل و فضول کلام (سخنان بیجا و بى معنا) جزء رذایل اخلاقى یا از گناهان کبیره به شمار مى آید. تعبیر به «حکم» در کلام امام(علیه السلام) تنها به معناى قضاوت کردن در محاکم قضایى یا فتواى به حلال و حرام آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته اند، نیست بلکه هر سخن حکیمانه و خردمندانه اى را فرا مى گیرد، زیرا نقطه مقابل آن در همین کلام «جهل» ذکر شده است. قرآن مجید نیز کراراً به مسئله تکلم به حق اشاره کرده و اهل کتاب را بر کتمان حق و سکوت سرزنش مى کند; از جمله مى فرماید: «(وَإِذْ أَخَذَ اللهُ مِیثَاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَکْتُمُونَهُ); (به خاطر بیاورید) هنگامى را که خدا، از کسانى که کتاب آسمانى به آنها داده شده، پیمانى گرفت که حتماً آن را براى مردم آشکار سازید و کتمان نکنید!». بحث مشروحى در کتاب اخلاق در قرآن در زمینه سکوت و کلام داشته ایم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۴۰۰۲
حکمت ۱۸۱ ارزش ، دوراندیشى و پرهیز از کوتاهی (اخلاقى)

حکمت ۱۸۱ ارزش ، دوراندیشى و پرهیز از کوتاهی (اخلاقى)

ثَمَرَةُ التَّفْرِیطِ النَّدَامَةُ، وَثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلاَمَةُ.

امام(علیه السلام) فرمود: میوه درخت تفریط پشیمانى و میوه درخت دوراندیشى سلامت است.


شرح و تفسیر

سرانجام دوراندیشى امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود، نتیجه تفریط و ثمره دوراندیشى را در عبارتى کوتاه و پرمعنا بیان کرده مى فرماید: «میوه درخت تفریط پشیمانى و میوه درخت دوراندیشى سلامت است»; (ثَمَرَةُ التَّفْرِیطِ النَّدَامَةُ، وَثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلاَمَةُ). امام(علیه السلام) در این کلام نورانى واژه «تفریط» را نقطه مقابل «حَزْم» شمرده که به معناى دوراندیشى و تدبیر امور و آینده نگرى است، بنابراین «تفریط» در این کلام به معناى ترک دوراندیشى و تدبیر در امور و انحراف از حق است; خواه از طریق زیاده روى باشد یا کوتاهى و کم کارى. درست است که تفریط غالباً در مقابل افراط ذکر مى شود و افراط را به معناى زیاده روى و تفریط را به معناى کوتاهى و کم کارى تفسیر مى کنند; ولى هرگاه تفریط به طور مستقل ذکر شود ممکن است هرگونه انحراف از حق و واقعیت را شامل گردد، همان گونه که در کلام بالا چنین به نظر مى رسد. صاحب کتاب لسان العرب تفریط را به معناى ضایع کردن چیزى تفسیر مى کند که این ضایع کردن ممکن است عوامل مختلفى داشته باشد. بنابراین امام(علیه السلام) دوراندیشى را به درخت بارور و پرثمرى تشبیه کرده که میوه آن سلامت است و در نقطه مقابل آن تفریط را به شجره خبیثه اى تشبیه فرموده که میوه آن ندامت و پشیمانى است. این همان چیزى است که بارها در زندگى خود و دیگران تجربه کرده ایم. مخصوصا بسیار مى شود که انسان به امورى به دیده حقارت مى نگرد و سرانجام ضربه سنگینى از ناحیه آن مى خورد همان گونه که بعضى از دانشمندان گفته اند: شخص عاقل هرگز نباید چیزى از خطاها و لغزش هایش را کوچک بشمرد، زیرا هنگامى که انسان چیزى را کوچک مى شمرد در مشکلات بزرگى مى افتد. در تاریخ دیده ایم که گاه دشمنانى که به نظر کوچک مى آمدند حکومتى را زایل کردند و بسیار دیده ایم که گاه بیمارى کوچکى که مورد بى اعتنایى واقع مى شود ضربه سنگینى به سلامت ما مى زند ونهرهاى بزرگ وسیلاب ها را دیده ایم که از جوى هاى کوچک تشکیل مى شوند. در این که میوه تلخ نهال تفریط، پشیمانى است جاى تردید نیست قرآن مجید نیز به این حقیقت اشاره کرده و به مسلمانان هشدار مى دهد که: «و از بهترین دستورهایى که از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پیروى کنید پیش از آن که عذاب الهى ناگهان به سراغ شما درآید در حالى که از آن آگاه نیستند. (این دستورها براى آن است که) مبادا کسى روز قیامت بگوید: افسوس بر من از کوتاهى هایى که در اطاعت فرمان خدا کردم واز مسخره کنندگان (آیات او) بودم»; (وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِّنْ رَّبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ العَذَابُ بَغْتَةً وَأَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ * أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ). در حدیثى نیز از امام هادى(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «اُذْکُرْ حَسَراتِ التَّفْریطِ تَأْخُذْ بِقَدیمِ الْحَزْمِ; افسوس هاى ناشى از تفریط را به یاد آور تا به دوراندیشى اهمیت دهى». درباره ثمرات و تفسیر مسئله حزم و دوراندیشى نیز که نقطه مقابل تفریط است روایات فراوانى داریم; از جمله در حدیثى از امام على بن ابى طالب(علیه السلام)مى خوانیم: «التَّدْبیرُ قَبْلَ الْعَمَلِ یُؤمِنُکَ مِنَ النَّدَمِ; تدبیر پیش از عمل تو را از پشیمانى (بعد از عمل) ایمن مى سازد». در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «مَنْ نَظَرَ فِى الْعَواقِبِ سَلِمَ مِنَ النَّوائِبِ; کسى که دوراندیش باشد و پایان کار را ببیند از گرفتارى ها و مصائب سالم خواهد ماند». در تفسیر «حزم» از همان حضرت آمده است که فرمود: «الْحَزْمُ النَّظَرُ فِى الْعَواقِبِ وَمُشاوَرَةُ ذَوِى الْعُقُولِ; حزم همان عاقبت نگرى و مشورت با صاحبان فکر و اندیشه است». گرچه گاه مى شود که تفریط از سستى و تنبلى سرچشمه مى گیرد; اما غالباً منشأ تفریط همان ترک دوراندیشى است. این نکته نیز قابل توجه است که گاه انسان در مطالعه عواقب امور تفریط مى کند و گرفتار نوعى وسواس و در نتیجه تفریط مى شود. در این گونه موارد حزم آن است که این گونه عاقبت اندیشى ها رها شوند و انسان تصمیم بگیرد که با شجاعت وارد کار شود و این شبیه چیزى است که بعضى از فقها مى گویند: گاه احتیاط در ترک احتیاط است. در اهمیت دوراندیشى و آثار و روایات مربوط به آن توضیحات بیشترى ذیل حکمت ۴۸ داده ایم. آخرین نکته اى که لازم مى دانیم در اینجا به طور فشرده به آن اشاره کنیم این است که منظور از سلامت در عبارت بالا تنها سلامت دین نیست، بلکه سلامت دنیا، جسم، خانواده، کسب و کار و سلامت جامعه نیز در دوراندیشى و ترک هرگونه تفریط و مسامحه کارى است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۱۹۹۳
حکمت ۱۸۰ نهج البلاغه ؛ طمع ورزى و بردگى (اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۱۸۰ نهج البلاغه ؛ طمع ورزى و بردگى (اخلاقى، اجتماعى)

اَلطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ.

امام(علیه السلام) فرمود: طمع بردگى جاویدان است.


شرح و تفسیر

بردگى جاویدان! امام(علیه السلام) در این کلام نورانى به آثار زیان بار طمع اشاره کرده مى فرماید: «طمع بردگى جاویدان است»; (اَلطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ). حقیقت طمع، علاقه شدید به امور مادى است که در دست دیگران است و شخص طماع براى رسیدن به آن هر گونه خضوع و ذلت را مى پذیرد و به همین دلیل همچون برده اى است در برابر کسى که طمع از او دارد و طماع غالباً این صفت رذیله را با خود حفظ مى کند از همین رو امام(علیه السلام) آن را نوعى بردگى ابدى شمرده است. افراد طمع کار انسان هاى ضعیف، زبون، دون همت و فاقد شخصیت اند و چون اعتماد به نفس ندارند سعى مى کنند از طریق وابستگى به دیگران به مقصود خود برسند. در مقابل این صفت رذیله فضیلتى است که از آن به عنوان «یأس عَمّا فی أیدِى النّاسِ; قطع امید از آنچه در دست دیگران است» تعبیر شده و به بیان دیگر قناعت به آنچه خود دارد. در احادیث اسلامى به این موضوع اشاره شده است. در مورد اصل طمع مرحوم کلینى بابى در جلد دوم کافى عنوان کرده و احادیث نابى در ذیل آن آورده است; از جمله از امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمَعٌ یَقُودُهُ وَبِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدُ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ; چه بد انسانى است آن کس که طمعى دارد که وى را به هر سو مى کشاند و چه بد انسانى است کسى که علاقه به چیزى دارد که سبب ذلت او مى شود». در مورد قطع امید از آنچه در دست مردم است امام على بن الحسین(علیهما السلام)مى فرماید: «رَأَیْتُ الْخَیْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمّا فی أیْدِى النَّاسِ; تمام خوبى ها را در قطع امید از آنچه در دست مردم است دیدم». حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم در جواب این سؤال که چه چیز ایمان را در قلب راسخ و ثابت مى دارد مى فرماید: «الْوَرَعُ» (تقوا و پرهیزگارى) و در پاسخ این پرسش که چه چیز ایمان را از قلب انسان خارج مى کند مى فرماید: «الطَّمَعُ». شخص طماع در واقع نه اعتمادى به خدا دارد و نه ایمان درستى به رزاقیت او به همین دلیل دست نیاز به سوى این و آن دراز مى کند. از این فراتر حدیثى است که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نقل شده و مى فرماید: «الطَّمَعُ یُذْهِبُ الْحِکْمَةَ مِنْ قُلُوبِ الْعُلَماءِ; طمع علم و دانش را از دل هاى دانشمندان دور مى سازد». دلیل آن این است که علم و دانش نیاز به حریت فکر و آزادمنشى دارد در حالى که شخص طماع چون اسیر خواسته هاى خویش است نمى تواند درست بیندیشد و چه بسا براى رسیدن به مقصود خود کارهاى خلاف ارباب قدرت و مقام را توجیه کند و به بیان دیگر، طمع نوعى مستى و تخدیر فکر مى آورد و به طمّاع اجازه نمى دهد درست بیندیشد. براى این که بدانیم «طمع» کار انسان را به چه جایى مى رساند کافى است تاریخ طمع کاران را مطالعه و بررسى کنیم. «اشعب» یکى از طمع کاران معروف عرب است که در میان آنها به صورت ضرب المثل در آمده است. در حالات او نوشته اند: «روزى شخصى را دید که مشغول بافتن زنبیلى است به او گفت خواهش مى کنم آن را بزرگ تر بباف گفت به تو چه مربوط است؟ گفت شاید روزى صاحب آن بخواهد براى من هدیه اى بفرستد و بیشتر در این زنبیل جاى بگیرد. نیز درباره او گفته اند: از اشعب طمع کارتر سگ او بود، زیرا روزى عکس ماه را در وسط چاهى دید خیال کرد گرده نانى است براى به چنگ آوردن آن خود را در چاه پرت کرد و مرد. ابن ابى الحدید قبل از نقل این دو داستان در شرح نهج البلاغه این شعر پرمعنا را نقل کرده است: تَعَفَّفْ وَعِشْ حُرّاً ولا تَکُ طامِعاً *** فَما قَطَعَ الاْعْناقُ إلاَّ المَطامِعُ خویشتن دارى پیشه کن و آزادمنش زندگى نما و طمع کار مباش چرا که چیزى جز طمع ها گردن انسان ها را قطع نکرده است. درباره آثار سوء این صفت رذیله ذیل حکمت دوم، و همچنین در ذیل بخش بیست و سوم عهدنامه مالک اشتر شرح بیشترى آورده ایم و به خواست خدا در ذیل حکمت ۲۱۹ (أکْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ» و ۲۲۶ (اَلطّامِعُ فِی وِثاقِ الذُّلِّ) نیز بحث هایى خواهد آمد. این سخن را با حدیثى از پیغمبر اکرم پایان مى دهیم: یکى از یاران آن حضرت به نام «ابو ایوب خالد بن زید» خدمتش رسیده عرض کرد: اى رسول خدا! اندرزى به من ده; اندرزى کوتاه تا بتوانم آن را حفظ کنم (و به آن عمل نمایم) پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «أُوصیکَ بِخَمْس بِالْیَأسِ عَمّا فی أیْدِى النّاسِ فَإِنَّهُ الْغِنى وَإیّاکَ وَالطَّمَعَ فَإِنَّهُ الْفَقْرُ الْحاضِرُ وَصَلِّ صَلاةَ مُوَدِّع وَإیّاکَ وَما یُعْتَذَرُ مِنْهُ وَأحِبَّ لاِخیکَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِکَ; پنج چیز را به تو سفارش مى کنم: از آنچه در دست مردم است مأیوس باش و صرف نظر کن که این همان بى نیازى حقیقى است و از طمع بپرهیز که فقر و تنگدستى حاضر است و نمازى را که مى خوانى آنچنان بخوان که گویى آخرین نماز توست و مى خواهى با دنیا وداع کنى و از کارهایى که ناچار مى شوى از آن عذرخواهى کنى بپرهیز و آنچه براى خود دوست دارى براى برادر مسلمانت نیز دوست بدار».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۵۱۷
حکمت ۱۷۹ نهج البلاغه ؛ لجاجت و سْستى اراده(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۱۷۹ نهج البلاغه ؛ لجاجت و سْستى اراده(اخلاقى، اجتماعى)

اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْى.

امام(علیه السلام) فرمود: لجاجت، فکر و رأى انسان را از میان مى برد.


شرح و تفسیر نتیجه لجاجت امام(علیه السلام) در این گفتار به یکى از مهم ترین آثار سوء لجاجت اشاره کرده، مى فرماید: «لجاجت، فکر و رأى انسان را از میان مى برد»; (اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْى). «تسل» از ریشه «سلّ» بر وزن «حلّ» در اصل به معناى بیرون کشیدن شمشیر از غلاف با نرمش و یا خارج کردن هر چیزى به مدارا و نرمى است. به فرزند هم به همین مناسبت سلیل مى گویند، چون از وجود دیگرى خارج شده است. گاهى این واژه را به نابود کردن تفسیر کرده اند، زیرا چیزى را که از محلى بیرون بکشند آن محل خالى مى ماند و به اشخاصى که مخفیانه و به اصطلاح به طور قاچاقى از جایى مى گریزند و یا به جایى وارد مى شوند «متسلّلون» گفته مى شود. به هرحال منظور امام(علیه السلام) از این کلام نورانى بازداشتن لجوجان از لجاجت است، زیرا لجاجت به انسان اجازه درست اندیشیدن و فکر صحیح را نمى دهد و غالباً لجوجان به راه خطا مى روند و منافع و موقعیت هاى خود را از دست مى دهند، چرا که تصمیم گیرى هاى آنها نابجا و ناصواب است. بعضى از شارحان در تفسیر این کلام حکیمانه احتمال دیگرى نیز داده اند و گفته اند منظور آن است که هرگاه رئیس و مدیر و بزرگ تر ببیند افراد زیردست لجاجت به خرج مى دهند از اصلاح آنها صرف نظر مى کند و حمایت خود را از آنها بر مى گیرد و آنان را به حال خود وا مى گذارد که سبب خسارتى عظیم براى آنان مى شود. ولى تفسیر اول صحیح تر به نظر مى رسد، زیرا منظور این است در همانجا که لجاجت است این اثر منفى وجود دارد، به علاوه افراد لجوج کمتر حاضرند به مشورت تن بدهند. آنها روى افکار خود پافشارى مى کنند و محروم بودنشان از مشورت ضربه دیگرى نیز بر آنان وارد مى سازد، هر چند جمع میان دو تفسیر در یک عبارت مانعى ندارد و استعمال لفظ در بیش از یک معنا به اعتقاد ما جایز است. مفاسد لجاجت به قدرى زیاد است که گاهى سرچشمه بروز جنگ هاى خونین مى شود همان گونه که در حدیثى از امام امیرمؤمنان آمده است: «إیّاکَ وَمَذْمُومَ اللَّجاجِ فَإنَّهُ یُثِیرُ الْحُرُوبُ; از خصلت نکوهیده لجاج بپرهیز که آتش جنگ ها را شعلهور مى سازد». لجاجت گاه سبب از هم پاشیدن خانواده ها، به هم خوردن دوستى هاى پرسابقه، ایجاد اختلاف در میان شرکا و به هم خوردن وحدت صفوف مى شود و اگر لجاجت در مدیران جامعه پیدا شود آثار سوء آن بسیار گسترده تر است. به همین دلیل در احادیث فراوانى که از رسول خدا و ائمه هدى(علیهم السلام) به ما رسیده لجاجت سخت نکوهش شده است; از جمله در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «الْخَیْرُ عادَةٌ وَالشَّرُّ لَجاجَةٌ; خوبى سبب مى شود که انسان به کار خیر عادت کند و انجام کارهاى بد ناشى از لجاجت است». در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان مى خوانیم: «اللَّجاجُ بَذْرُ الشَّرِّ; لجاجت بذر بدى هاست». در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «اللَّجاجُ أکْثَرُ الاْشْیاءَ مَضَرَّةً فى الْعاجِلِ وَالاْجِلِ; لجاجت زیان بارترین اشیا در دنیا و آخرت است». در حدیث دیگرى لجاجت به مرکب چموشى تشبیه شده که انسان بر آن سوار مى شود; امام امیرمؤمنان مى فرماید: «لامَرْکَبَ أجْمَحْ مِنَ اللَّجاجِ; هیچ مرکبى سرکش تر و چموش تر از مرکب لجاجت نیست». این احادیث را با حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)پایان مى دهیم که فرمود: «إیّاکَ وَاللَّجاجَةِ فَإنَّ أوَّلَها جَهْلٌ وَآخِرَها نَدامَةٌ; از لجاجت بپرهیز که آغازش نادانى و سرانجامش پشیمانى است». نکته: لجاجت و ریشه ها و پیامدهاى آن لجاجت در اصل به معناى پافشارى، سرسختى و اصرار بر یک سخن یا یک کار است و معمولا در امور باطل به کار مى رود; ولى به طور نادر در امورى که جنبه مثبت دارد نیز این واژه به کار رفته است، مانند حدیث معروف یا برگرفته از حدیث معروف «من قَرَعَ وَلَجَّ وَلَج; کسى که درى را بکوبد و اصرار ورزد و ایستادگى کند سرانجام در باز مى شود و وارد خواهد شد». قرآن مجید نیز این واژه را در مورد طغیان به کار برده مى فرماید: «(لَلَجُّوا فِى طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ); آنها در طغیانشان لجاجت مىورزند و در این وادى سرگردان مى مانند». از جمله شواهدى که دلالت مى کند لجاجت معمولا بار منفى دارد حدیث امام صادق(علیه السلام) است که مى فرماید: «سِتَّةٌ لاتَکُونُ فِى الْمُؤْمِنِ الْعُسْرُ وَالنَّکَدُ وَاللَّجاجَةُ وَالْکَذِبُ وَالْحَسَدُ وَالْبَغْىُ; شش چیز است که در مؤمن وجود ندارد: ناتوانى و بخل و لجاجت و دروغ و حسد و ظلم و ستم بر دیگران». سرچشمه لجاجت امور زیادى مى تواند باشد; از جمله حب ذات افراطى که سبب پافشارى بر رأى و عقیده خود مى شود و خود بزرگ بینى که سبب مى شود نظر خود را از همه برتر ببیند و بخل و حسادت که او را از پذیرش نظر دیگران باز مى دارد و جهل و نادانى که به انسان اجازه نمى دهد تمام جوانب مطلب را ببیند و تعصب شدید که سبب پافشارى بر امور باطلى مى شود که مورد تعصب اوست و دفاع بى دلیل از قوم و قبیله و خانواده و بستگان که سبب مى شود بر اعتقادات آنها پافشارى کند و امورى از این قبیل. یکى دیگر از عوامل اصلى لجاجت عدم شجاعت در بازگشت از نظرات باطل و پذیرفتن نظرات صحیح است; شجاعتى که متأسفانه در بسیارى از افراد وجود ندارد و همین امر گاه سبب مى شود عمرى در مسیر باطل بمانند و به پرتگاه ها کشیده شوند. تاریخ صحنه هاى زیادى از بدبختى هایى که باعث آن افراد لجوج بودند به خاطر دارد. قرآن مجید در سوره «ملک» بعد از آنکه آیات روشنى را از خداوند ذکر مى کند به انحراف کافران اشاره کرده مى فرماید: «(بَلْ لَّجُّوا فِى عُتُوّ وَنُفُور); آنها در سرکشى و فرار از حقیقت لجاجت مىورزند». در سوره «نوح» درباره خودپرستان زمانش مى خوانیم: آنها به قدرى لجوج بودند که براى نشنیدن کلام نوح انگشت ها را در گوش مى گذاردند و جامه به خود مى پیچیدند تا سخنان بیدارگر نوح را نشنوند. (وَإِنِّى کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَاراً).


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۵۱۳
حکمت ۱۷۸ نهج البلاغه ؛ روش نابود کردن بدى ها(اخلاقى، سیاسى،اجتماعى)

حکمت ۱۷۸ نهج البلاغه ؛ روش نابود کردن بدى ها(اخلاقى، سیاسى،اجتماعى)

اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَیرِکَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِکَ.

امام(علیه السلام) فرمود: کینه و بدخواهى دیگران را از سینه خود درو کن تا بدخواهى به تو از سینه دیگران ریشه کن شود.


شرح و تفسیر

راه زدودن کینه ها امام(علیه السلام) در این کلام نورانى راه پاک کردن سینه هاى مردم را از نیات سوء درباره یکدیگر، نشان مى دهد و مى فرماید: «کینه و بدخواهى دیگران را از سینه خود درو کن تا بدخواهى به تو از سینه دیگران ریشه کن شود»; (اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَیرِکَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِکَ). بسیار مى شود که افراد به دلیل سوء ظن یا حسادت یا اصطکاک منافع، نیات سوئى درباره انسان در دل مى پرورانند، چگونه مى توان آنها را از میان برداشت؟ امام مى فرماید: از خود شروع کن، ابتدا به قلب خویش مراجعه کن ببین آیا نیت سوئى درباره دیگران دارى یا نه؟ اگر دارى آن را از سینه ات پاک کن چیزى نمى گذرد که خواهى دید سینه دیگران نیز از نیات سوء درباره تو پاک شده است. این مطلب دو دلیل دارد: نخست این که هرگاه انسان نیات بدى درباره دیگران داشته باشد خواه ناخواه در چهره یا سخنان و افعالش نمایان مى شود و همین امر سبب مى گردد دیگران در برابر او موضعى مشابه بگیرند; اما هرگاه سخنان و چهره و اعمال کسى را از هرگونه بدخواهى پاک دیدند و آثار محبت و خیرخواهى در رفتار و گفتارشان نمایان گشت آنها نیز موضع مشابهى خواهند گرفت، بنابراین براى زدودن کینه ها از سینه ها و بدخواهى ها و نیات سوء دیگران باید از خودمان شروع کرد و این یکى از اصول مهم روانشناسى است که تا از خود شروع نکنى نباید انتظارى از دیگران داشته باشى. دیگر این که رابطه مرموز خاصى در میان دلها برقرار است و ضرب المثل معروف «دل به دل راه دارد» یک واقعیت است. گویى دل ها در پنهانى با هم سخن مى گویند و رابطه برقرار مى سازند هنگامى که قلب کسى مملو از بدخواهى به دیگران گردد این پیام به قلب آنها منتقل مى شود و آنها مقابله به مثل مى کنند. این گفتار حکیمانه در واقع چهره دیگرى از گفتار پیش از آن است و هر کدام براى زدودن آثار سوء از نیات و رفتار و گفتار دیگران تأثیر خاص خود را دارند. به همین دلیل در روایتى که از طرطوشى در کتاب سراج الملوک نقل کردیم هر دو با هم آمده است. شایان توجه این که واژه «شر» مفهوم وسیعى دارد که هر نیت سوء و کینه و عداوتى را فرا مى گیرد. در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید تفسیر دیگرى نیز براى این کلام حکمت آمیز ذکر شده است و آن این که منظور امام(علیه السلام) این است که مردم را به کار نیکى موعظه نکن و از کار بدى نهى منما مگر این که قبلاً خودت آن کار نیک را انجام داده باشى و آن منکر را ترک کرده باشى، زیرا اندرزدهنده ناپاک سخنانش در دل ها اثر نمى کند. البته این سخن یک واقعیت است; اما موافق منظور امام(علیه السلام) از گفتار حکیمانه بالا نیست، زیرا تعبیر به «صدر» در دو جاى این کلام حکمت آمیز نشان مى دهد که منظور، نیات سوء و کینه هاى درونى است نه افعال بیرونى. این معنى نه تنها در رابطه انسان ها با یکدیگر، بلکه از یک نظر در رابطه انسان با خدا نیز صادق است، چنان که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ أرادَ أنْ یَعْرِفَ کَیْفَ مَنْزِلَتُهُ عِنْدَاللهِ فَلْیَعْرِفْ کَیْفَ مَنْزِلَةُ اللهِ عِنْدَهُ فَإِنَّ اللهَ یُنَزِّلُ الْعَبْدَ مِثْلَ ما یُنَزِّلُ الْعَبْدُ اللهَ مِنْ نَفْسِهِ; هر کس مى خواهد بداند چه مقام و منزلتى نزد خدا دارد به منزلت خداوند نزد خود بنگرد، زیرا خدا منزلت بنده را همان گونه قرار مى دهد که بنده منزلت خدا را در دل و جان خود قرار داده است». در حدیث جالبى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم که مردى خدمت آن حضرت عرض کرد: شخصى به من مى گوید من تو را دوست دارم چگونه بدانم که او راست مى گوید و واقعاً مرا دوست مى دارد؟ امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: «اِمْتَحِنْ قَلْبَکَ فَإنْ کُنْتَ تَوَدُّهُ فَإنَّهُ یَوَدُّکَ; قلب خود را بیازماى اگر تو او را دوست مى دارى او هم تو را دوست مى دارد». (قلوب با یکدیگر راه دارند). این سخن را با حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) درباره امام و پیروانش پایان مى دهیم: یکى از یاران آن حضرت به نام «ابن جهم» عرضه داشت: فدایت شوم مى خواهم بدانم من نزد تو چگونه ام؟ امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: «أُنْظُرْ کَیْفَ أَنَا عِنْدَکَ; نگاه کن ببین من در نزد تو چگونه ام».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۶۵۱
حکمت ۱۷۷ نهج البلاغه ؛ روش بر خورد با بدان(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۱۷۷ نهج البلاغه ؛ روش بر خورد با بدان(اخلاقى، اجتماعى)

اُزْجُرِ الْمُسِیءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ.

امام(علیه السلام) فرمود: گنهکار را با پاداش دادن به نیکوکار (تنبیه کن و) از گناه بازدار.


شرح و تفسیر

این گونه گنهکار را ادب کن امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به یکى از طرق مؤثر بازدارنده نسبت به بدکاران مى کند و مى فرماید: «گنهکار را با پاداش دادن به نیکوکار (تنبیه کن و) از گناه بازدار»; (اُزْجُرِ الْمُسِیءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ). به یقین براى بازداشتن بدکاران از کار بد راه هاى مختلفى است که هر کدام از آنها براى بازداشتن گروهى از بدکاران مفید است: نخست این که بدکار را مجازات کنند که در کتاب حدود و تعزیرات اسلامى احکام گسترده آن با توجه به سلسله مراتب آمده است و در تمام دنیا این گونه مجازات ها معمول است که شامل زندان، جریمه مالى، مجازات بدنى و حتى مجازات روحى از طریق سرزنش و اعلام به اجتماع مى شود. قرآن مجید نیز درباب قصاص و حد سارق و حد زانى و مجازات قذف اشارات روشنى به این معنا دارد. نوع دوم آن است که براى بازداشتن بدکاران از کار بد به آنها نیکى کند، همان گونه که در آیات شریفه از جمله آیه شریفه ۳۴ سوره «فصلت» مى فرماید: «(ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ); بدى را با نیکى دفع کن ناگهان (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است گویى دوستى گرم و صمیمى است» به این ترتیب مى توان گروهى از بدکاران را شرمنده ساخت و از کار خود باز گرداند. راه سوم این است که نیکوکاران را مورد تشویق قرار دهى هنگامى که بدکاران آن را ببینند گروهى دست از کار بد مى کشند به امید این که پاداش نیکوکاران نصیب آنها گردد. این کار در تمام دنیا معمول است که هر سال گروهى از برترین ها را در مسائل علمى، نوشتن کتاب هاى مفید، امور کشاورزى و دامدارى و صنایع و اختراعات تشویق مى کنند و جوائز گرانبهایى به آنها مى دهند و نامشان را در رسانه ها اعلام مى دارند تا سبب شود افراد سست و تنبل و بدکار و منحرف آن را ببینند و از کار خود پشیمان شوند و کم کاران نیز به کار بیشتر ترغیب گردند. قرآن مجید در آیات فراوانى پاداش هاى عظیمى براى مؤمنان صالح در روز قیامت بیان مى کند; پاداش هایى که فوق تصور انسان هاست. حتى پاداش هاى مادى دنیوى نیز براى آنها در نظر گرفته است. از جمله غنائمى که به جنگجویان تخصیص داده مى شود و احترامى که براى مجاهدان راستین در مقابل قائدان و فرارکنندگان از جهاد قائل شده مصداق هاى دیگرى از این اصل کلى است. کلام امام(علیه السلام) در اینجا نیز به روشنى از بهره گیرى از این روش حکایت مى کند. البته هر یک از این سه روش مربوط به گروه خاصى است و همه اینها در همه موارد جواب نمى دهند. مدیران جامعه باید کاملاً بیدار باشند و افراد را به خوبى بشناسند و بدانند هر فردى یا هر گروهى را با کدام یک از این طرق باید از کار بد بازداشت. ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در شرح این گفتار حکیمانه تنها به ذکر یک بیت از ابن هانى مغربى و دو بیت از ابوالعطاهیه قناعت کرده است. دو بیت ابوالعطاهیه که جالب تر و جامع تر است چنین است: إذا جازَیْتَ بِالاْحْسانِ قَوْماً *** زَجَرْتَ الْمُظْلِمینَ عَنِ الذُّنُوبِ فَما لَکَ وَالتَّناوُلُ مِنْ بَعید *** وَیُمْکِنُکَ التَّناوُلُ مِنْ قَریب هنگامى که به گروهى از طریق احسان پاداش دادى بدکاران را از گناهشان بازداشتى. لزومى ندارد که از راه هاى دوردست به مقصد برسى. مى توانى از راه نزدیک به هدف خود نایل شوى.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۳۳۴