۳۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکمت های نهج البلاغه» ثبت شده است

حکمت ۱۶۹ نهج البلاغه ؛ آینده نگرى (اخلاقى، اعتقادى)

حکمت ۱۶۹ نهج البلاغه ؛ آینده نگرى (اخلاقى، اعتقادى)

قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِی عَیْنَیْنِ.

امام(علیه السلام) فرمود: صبح براى آنها که دو چشم بینا دارند روشن است.


شرح و تفسیر

نشانه هاى حق آشکار است امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه به کسانى که حق را با تمام ظهور و بروز آن فهم نمى کنند هشدار مى دهد و مى فرماید: «صبح براى آنها که دو چشم بینا دارند روشن است»; (قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِی عَیْنَیْنِ). اشاره به این که کسانى که چشم بصیرت دارند حق را به خوبى درک مى کنند، زیرا نشانه هاى آن کاملاً آشکار است; خواه این حق به معناى ذات پاک پروردگار باشد آن گونه که قرآن مجید مى فرماید: «(سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِى الاْفَاقِ وَفِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَىْء شَهِیدٌ); به زودى نشانه هاى خود را در اطراف عالم و در درون جانشان به آنها نشان مى دهیم تا براى آنان آشکار گردد که او حق است. آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است» و یا این که مراد از صبح قرآن مجید است، همان گونه که مى فرماید: «(قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ); (آرى) از طرف خدا نور و کتاب روشنگرى به سوى شما آمد». یا این که منظور آیین اسلام و آورنده آن باشد آن گونه که قرآن مى فرماید: «(لاَ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنْ الغَىِّ); اکراهى در قبول دین نیست. (زیرا) راه راست از راه انحرافى روشن شده است» و یا این که مراد رسول گرامى اسلام باشد همان گونه که مى خوانیم: «(یَا أَیُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً * وَدَاعِیاً إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً); اى پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و بیم دهنده; و تو را دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او قرار دادیم و چراغى روشنى بخش». یا مقصود خود حضرت (و امامان اهل بیت) باشد، چنان که در زیارت «جامعه» آمده است: «خَلَقَکُمُ الله أنواراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقینَ حَتّى مَنَّ عَلَیْنا بِکُمْ». و در خطبه ۸۷ نهج البلاغه نیز به این معنا اشاره شده است. یا این که منظور تمام آنچه گذشت و تمام حقایق عالم هستى است. قرآن مجید در سوره «اسراء» آیه ۷۲ نیز مى فرماید: «(وَمَنْ کَانَ فِى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الاْخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلا); اما کسى که در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بوده است در آخرت نیز نابینا و گمراه تر است». به هر حال این جمله به صورت ضرب المثلى در آمده و واژه «صبح» کنایه از حق و «ذى عَیْنَیْن» کنایه از صاحبان بصیرت و آگاه و واژه «أضاء» اشاره به ظاهر بودن حق است. حال اگر کسانى گمراه شوند به علّت نابینایى آنهاست، یا این که چشم دارند و بر هم مى گذارند یا خفاش صفت از دیدن آفتاب حق به شب هاى تاریک و ظلمانى پناه مى برند. آنها سزاوار هرگونه سرزنش و مجازاتند آن گونه که شاعر پارسى زبان مى گویند: راه است و چاه و دیده بینا و آفتاب *** تا آدمى نگاه کند پیش پاى خویش چندین چراغ دارد و بیراهه مى رود *** بگذار تا بیفتد و بیند سزاى خویش!


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۸۰۳
حکمت ۱۶۸ نهج البلاغه ؛ توجه به فناپذیرى دنیا (اخلاقى)

حکمت ۱۶۸ نهج البلاغه ؛ توجه به فناپذیرى دنیا (اخلاقى)

الاَْمْرُ قَرِیبٌ وَالاِْصْطِحَابُ قَلِیلٌ.

امام(علیه السلام) فرمود: فرمان مرگ نزدیک است و مدت همراهى با دنیا کوتاه.


شرح و تفسیر

نزدیکى فرمان مرگ امام(علیه السلام) در این کلام کوتاه و حکیمانه خود اشاره به کوتاهى عمر انسان در دنیا کرده مى فرماید: «فرمان مرگ نزدیک است و مدّت همراهى (با مردم و مواهب دنیا) کوتاه»; (الاَْمْرُ قَرِیبٌ وَالاِصْطِحَابُ قَلِیلٌ). واژه «امر» اشاره به پایان زندگى و فرا رسیدن مرگ است، همان گونه در آیه ۱۴ سوره «حدید» آمده است: «(وَغَرَّتْکُمُ الاَْمَانِىُّ حَتَّى جَآءَ أَمْرُ اللهِ); و آرزوهاى دورودراز شما را فریب داد تا فرمان خدا رسید». «اصطحاب» به معناى همراه و همنشین بودن با مردم دنیا یا با مواهب و نعمت هاى حیات است. این حقیقتى است که همگان آن را مى دانیم و آثار آن را همه روز با چشم مشاهده مى کنیم; هر روز پیکر بى جان بعضى از دوستان یا غیر دوستان را مى بینیم که بر دوش دیگران به سوى آرامگاهشان حمل مى شود. جاى خالى بسیارى از دوستان و بستگان و عزیزان در میان ما نمایان است. قبور آنها در دسترس ماست: غالباً به زیارت قبورشان مى رویم و از همه برتر در صفحات تاریخ یاد نام آورانى را ملاحظه مى کنیم که در عصر خود چه قدرت و زندگى پرغوغایى داشتند; ولى به سرعت همه پایان گرفت و چیزى جز استخوان هاى پوسیده آنها در زیر خاک و قصرهاى ویران شده شان باقى نمانده است. با این وصف غالباً گرفتار غفلتیم، به پایان زندگى خود نمى اندیشیم، توشه اى مناسب براى سفر پر خوف و خطر آخرت فراهم نمى سازیم. به فرموده امام(علیه السلام)در حکمت ۱۲۲ «گویى فرمان مرگ بر غیر ما نوشته شده و گویى این مردگانى را که با چشم مى بینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما باز مى گردند»; (کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا کُتِبَ... وَ کَأَنَّ الَّذِی نَرَى مِنَ الاَْمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیل إِلَیْنَا رَاجِعُونَ). به همین دلیل در روایتى که مرحوم کلینى آن را در کتاب کافى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)در ضمن خطبه اى نقل کرده مى خوانیم: «سُئِلَ أَىُّ الْمُؤْمِنینَ أکْیَسٌ; از آن حضرت پرسیدند: کدام یک از مؤمنان باهوش ترند؟» فقال: «أکْثَرُهُمْ ذِکْراً لِلْمَوْتِ وَأشَدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْداداً; کسى که بیش از همه به یاد مرگ باشد و کسى که از همه آماده تر براى آن شود». در حدیث دیگرى در همان کتاب شریف از امام على بن الحسین(علیهما السلام) آمده است که مى فرمود: «عَجَبٌ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أنْکَرَ الْمَوْتَ وَهُوَ یَرى مَنْ یَمُوتُ کُلَّ یَوْم وَلَیْلَة وَالْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أنْکَرَ النَّشْأَةَ الاُْخْرى وَهُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الاُْولى; بسیار تعجب است از کسانى که مرگ را (عملاً) انکار مى کنند در حالى که هر روز و شب، مردگان را مى بینند همچنین بسیار تعجب است از کسانى که جهان آخرت را انکار مى کنند در حالى جهان دنیا را مى بینند (که نشانه هاى آخرت در آن بسیار است)». شاعر مى گوید: فلک اى دوست! ز بس بى حد و بى مَر گردد *** بد و نیک و غم و شادى همه آخر گردد ز قفاى من و تو گِرد جهان را بسیار *** دى و اسفند مه و بهمن و آذر گردد ماه چون شب شود از جاى به جایى حیران *** پى کیخسرو و دارا و سکندر گردد این سبک خنگ بى آسایشِ بى پا تازد *** وین گران کشتى بى رهبر و لنگر گردد روز بگذشته خیال است که از نو آید *** فرصت رفته محال است که از سر گردد کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود *** پیش از آن کین رخ گلنار معصفر گردد زندگى جز نَفَسى نیست غنیمت شمرش *** نیست آمد که همراه نفس برگردد چرخ بر گرد تو دانى که چه سان مى گردد؟ *** همچو شهباز که بر گِرد کبوتر گردد اندر این نیمه ره، این دیو تو را آخر کار *** سر بپیچاند و خود بر ره دیگر گردد خوش مکن دل که نگشته است نسیمت اى شمع *** بس نسیم فرح انگیز که صرصر گردد


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۹۶۳
حکمت ۱۶۵نهج البلاغه ؛ پرهیز از نافرمانى خدا (اخلاقى، اعتقادى)

حکمت ۱۶۵نهج البلاغه ؛ پرهیز از نافرمانى خدا (اخلاقى، اعتقادى)

لاَ طَاعَةَ لِمَخْلُوق فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ.

امام(علیه السلام) فرمود: اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست.


شرح و تفسیر

اطاعت مخلوق محدود به عدم معصیت خالق است امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز به حقیقت روشنى اشاره مى کند که بسیارى به هنگام عمل آن را فراموش مى کنند، مى فرماید: «اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست»; (لاَ طَاعَةَ لِمَخْلُوق فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ). اشاره به این که ما هرچه داریم از ذات پاک پروردگار است و در هر کار و قبل از هر چیز باید مطیع فرمان او باشیم، بهشت و دوزخ در دست اوست ثواب و جزا به حکم او، عزت و ذلت در این دنیا نیز از ناحیه اوست و در واقع «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إلاَّ اللهُ» با این حال چگونه ممکن است ما به اطاعت مخلوقى درآییم که او فرمان معصیت خالق را صادر کرده است. این نهایت بى خبرى و ضعف ایمان و نادانى و ناسپاسى است. به همین دلیل فقهاى ما مى گویند اطاعت والدین و اطاعت زن از شوهر و مانند آن تنها در صورتى مجاز یا لازم است که بر خلاف فرمان خدا نباشد و ازاین رو براى انجام حج واجب، نهى آنها هیچ اثرى ندارد و همچنین در انجام دادن واجبات دیگر و ترک محرمات، و آن کس که اطاعت مخلوق را بر اطاعت خالق مقدم سازد در واقع مشرک است; یعنى گرفتار شرک عملى شده است; از این رو قرآن مجید در مورد والدین مى فرماید «(وَإِنْ جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِى مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا); و اگر آن دو (مشرک باشند و) تلاش کنند که براى من همتایى قائل شوى که از آن آگاهى ندارى، از آنها پیروى مکن». همچنین اگر حکومتى به هر نام تشکیل شود و قانونى بر خلاف قانون خداوند وضع کند هیچ مسلمانى حق پیروى از آن را ندارد، چون اطاعت مخلوق و معصیت خالق است جز این که او را مجبور کنند. بعضى از شارحان نهج البلاغه براى این جمله معناى دیگرى ذکر کرده و گفته اند منظور این است که هیچ کس حق ندارد از طریق معصیت راه اطاعت خدا را بپیماید; مثلاً در خانه غصبى نماز گزارد یا با آب غصبى وضو یا غسل کند یا با مال حرام فى سبیل الله انفاق نماید. ولى معناى اول صحیح تر به نظر مى رسد، از این رو کسانى که به این جمله استناد جسته اند نیز در موارد مصداق معناى اول بوده است از جمله قصه «معاویه» و «شداد بن اوس» است که ابن ابى الحدید نقل مى کند: او (که از صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود) در مجلس معاویه حضور داشت. معاویه به او گفت: برخیز و یادى از على کن و عیب هایى براى او بشمار. او برخاست و خطبه اى خواند و نه تنها عیبى بر آن حضرت نگرفت بلکه تلویحاً مدح امام را کرد و در لابه لاى خطبه اش این جمله را نیز بیان کرد: «إنَّهُ لا طاعَةَ لِمَخْلُوق فى مَعْصِیَةِ الْخالِقِ» و در پایان رو به معاویه کرد و گفت: اى معاویه کسى که با ذکر حق تو را به خشم بیاورد خیرخواه توست و کسى که با سخن باطل تو را راضى کند خیانت به تو کرده است. معاویه سخن او را قطع کرد و دستور داد او را از محل خطابه پایین آورند. سپس به او محبت کرد و مالى به او بخشید و به او گفت: تو مدح سخاوتمندان کردى آیا من از سخاوتمندان هستم یا نه؟ «شداد» گفت: اگر مال حلالى غیر از اموال بیت المال مسلمانان داشته باشى و انفاق کنى تو از سخاوتمندانى و اما اگر مال مسلمانان باشد و آن را در اختیار گرفته باشى و از طریق اسراف آن را خرج کنى مشمول آیه: (إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ) خواهى بود. مرحوم مغنیه نیز در شرح نهج البلاغه خود ضمن تفسیر کلام امام(علیه السلام) به همین معنا، مى گوید: کسى که معصیت پروردگار کند حجت الهى بر ضد او تمام است، هرچند از همه خلایق اطاعت کند و هر کس اطاعت خداوند نماید حجت الهى به نفع او تمام است حتى اگر جمیع خلایق را معصیت کند، بلکه در چنین موردى که مردم مخالف اطاعت خدا هستند ولى او خدا را اطاعت مى کند، اطاعتى برتر و داراى ثوابى بیشتر است. قرآن مجید مى فرماید: «(أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنتُمْ مُؤْمِنِینَ); آیا از آنها مى ترسید؟ با این که اگر ایمان دارید خداوند سزاوارتر است که از او بترسید».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۰۲۲
حکمت ۱۶۴ نهج البلاغه ؛ روش برخورد با متجاوزان(اخلاقى،سیاسى، اجتماعى)

حکمت ۱۶۴ نهج البلاغه ؛ روش برخورد با متجاوزان(اخلاقى،سیاسى، اجتماعى)

مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لاَ یَقْضِی حَقَّهُ فَقَدْ عَبَّدَهُ.

امام(علیه السلام) فرمود: هر کس حق کسى را ادا کند که او حقش را ادا نمى کند وى را برده خود ساخته است.


شرح و تفسیر

راه تسخیر دل ها امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه اشاره به تسخیر دل ها کرده مى فرماید: «هر کس حق کسى را ادا کند که او حقش را ادا نمى کند وى را برده خود ساخته است!»; (مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لاَ یَقْضِی حَقَّهُ فَقَدْ عَبَّدَهُ). این سخن در واقع برگرفته از آیات قرآن مجید است که دستور مى دهد در برابر بدى ها نیکى کنید تا دشمنان شما در برابر شما نرم شوند و دوست گردند. «(ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ); بدى را با نیکى دفع کن، ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است گویى دوستى گرم و صمیمى است». شبیه این معنا همان چیزى است که در حکمت ۱۵۸ نیز گذشت که مى فرماید: «وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالاِْنْعَامِ عَلَیْهِ; شر افراد را از طریق بخشش به آنان برطرف کن» و نیز شبیه حدیث دیگرى که از آن حضرت در غررالحکم نقل شده که فرمود: «مَنْ بَذَلَ مالَهُ اسْتَعْبَدَ; کسى که مال خود را به دیگران ببخشد آنها را در حلقه بندگى خود درآورده است» و حدیث دیگرى که در غررالحکم آمده و به صورت ضرب المثلى در میان همه مردم مشهور است: «اَلاِْنْسانُ عَبْدُ الاْحْسانِ; انسان بنده احسان است». روایات فراوانى با تعبیرات مختلف از امیرمؤمنان على(علیه السلام) در غررالحکم به همین مضمون دیده مى شود; از جمله: «الإحْسانُ یَسْتَرِقُّ الاْنْسانُ; احسان، انسان ها را بنده مى سازد». و «بِالاْحْسانِ تَمْلِکُ الْقُلُوبُ; به وسیله احسان دل ها در تسخیر انسان در مى آیند». و «مَا اسْتَعْبَدَ الْکِرامُ مِثْلُ الاْکْرامِ; افراد با شخصیت را چیزى همانند اکرام و احترام، به بندگى و خضوع، نکشانده است». آنچه در بالا آمد در صورتى است که جمله «عبّده» با تشدید خوانده شود همان گونه که در نسخه ابن ابى الحدید و غرر الحکم آمده است و مرحوم کمره اى نیز در شرح نهج البلاغه خود آن را کاملاً تأیید کرده است; ولى در بسیارى از نسخ «عَبَدَهُ» بدون تشدید آمده و مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: «چون خط سید رضى در اختیار مرحوم ابن میثم بوده و آن بدون تشدید است این نسخه را باید ترجیح داد» و معناى جمله مطابق آن این مى شود که «هر کس حق افرادى را ادا کند که از اداى حق خوددارى مى کنند گویى او را پرستش کرده و برده اوست». مطابق این معنا گویا امام(علیه السلام)مى فرماید: در برابر حق ناشناسان، حق شناس مباش و گرنه بنده و برده خواهى شد، در حالى که آنچه با روایات فراوان بالا هماهنگ و با قرآن سازگار باشد همان معناى اول است و نبودن تشدید در نسخه سید رضى دلیل بر چیزى نمى تواند باشد، زیرا معمول نویسندگان در گذشته این نبوده است که تمام کلمات را اعراب بگذارند و به فرض سید رضى معتقد به نداشتن تشدید بوده، استنباطى از ناحیه خود اوست وگرنه مستقیماً از امیرمؤمنان چیزى نشنیده است و ما این استنباط را مناسب آیات و روایات دیگر نمى دانیم و اصرار مرحوم شوشترى در شرح نهج البلاغه خود بر معناى دوم صحیح نیست. به خصوص این که او مى گوید: افراد رذل ممکن است از نیکى کردن سوء استفاده کنند که این سخن نیز قابل جواب است، زیرا معیار توده مردم هستند نه افراد رذل، هرچند در بعضى از روایات به این افراد رذل نیز اشاره شده است; توده مردم چنینند که اگر در مقابل بدى، خوبى ببینند، در برابر بىوفایى، وفا ببینند و در برابر بى مهرى به آنها مهر شود منقلب خواهند شد. سماحت و عفو و گذشت اسلامى و سیره اولیاء الله نیز همین بوده است که حق ناشناسان را با حق شناسى ادب مى کردند و در حلقه عبودیت خود در مى آوردند.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۹۲۴
حکمت ۱۶۳ نهج البلاغه ؛ فقر و نابودى (اقتصادى)

حکمت ۱۶۳ نهج البلاغه ؛ فقر و نابودى (اقتصادى)

الْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْکْبَرُ.

امام(علیه السلام) فرمود: فقر ، مرگ بزرگ تر است.


شرح و تفسیر

بلاى فقر! امام(علیه السلام) در این گفتار کوتاه و حکیمانه به آثار زیانبار فقر و تهى دسته اشاره کرده مى فرماید: «فقر مرگ بزرگ تر است»; (الْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْکْبَرُ). در مورد نکوهش فقر در همین کلمات قصار تعبیرات متعددى دیده مى شود; از جمله در حکمت ۳ آمده بود: «وَالْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِینَ عَنْ حُجَّتِهِ; فقر، انسان هوشمند را از بیان دلیل و حجت خود گنگ مى سازد». و در حکمت ۵۶ آمده بود: «وَالْفَقْرُ فِى الْوَطَنِ غُرْبَةٌ; فقیر حتى در وطنش غریب است». و در حکمت ۳۱۹ مى خوانیم: «فَإنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدّینِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِیَةٌ لِلْمَقْتِ; فقر سبب نقصان دین و مشوش شدن عقل و جلب کینه مى گردد». و در حکمت ۳۷۲ آمده است: «إذا بَخِلَ الْغَنِىُّ بِمَعْرُوفِهِ باعَ الْفَقیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ; هرگاه اغنیا از کمک به دیگران بخل بورزند فقرا آخرت خود را به دنیایشان مى فروشند». از مجموع این کلمات حکیمانه با سایر روایاتى که از رسول خدا و ائمه هدى(علیهم السلام)به ما رسیده به خوبى استفاده مى شود که اسلام براى مسئله فقرزدایى اهمیت بسیار قائل است. در حدیث معروف رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) که در کتاب کافى آمده است مى خوانیم: «کادَ الْفَقْرُ أنْ یَکُونَ کُفْراً; نزدیک است که فقر انسان را به مرحله کفر برساند». دلیل همه این است که فقر زمینه انواع انحرافات عقیدتى و اخلاقى را به ویژه در وجود افراد کم ظرفیت فراهم مى سازد. بسیار دیده شده است که افراد فقیر کلمات کفرآمیز بر زبان جارى مى کنند و هنگامى که زن و فرزند خود را گرسنه مى بینند دست به هر کارى مى زنند، قوانین اجتماعى را مى شکنند، آداب و اخلاق انسانى را به فراموشى مى سپارند و براى رفع فقر خود هر کارى را مجاز مى شمارند و اگر شخص فقیر کم ظرفیت واقعا کافر نشود، به مرز کفر نزدیک مى گردد و حداقل رضایت به قضاى الهى را از دست مى دهد. این احتمال نیز مى رود که مراد از کفر، کفر عملى باشد که همان آلوده شدن به انواع معصیت هاست. تعبیر به «الْمَوْتُ الاَْکْبَرُ; مرگ بزرگ تر» اشاره به این است که انسان به هنگام مرگ حداقل از مشکلات این جهان آسوده مى شود در حالى که فقیرى که با فقر دست و پنجه نرم مى کند گویى پیوسته در حال جان دادن است. بنابراین همان گونه که ما به هنگام بیمارى و تهدید به مرگِ جسمانى به دنبال طبیب و درمان به هر سو مى رویم، به هنگامى که فقر دامان فرد یا جامعه را مى گیرد نیز باید براى نجات از آن تلاش و کوشش کنیم. نکته ها: ۱. فقرزدایى در تعلیمات اسلام اسلام تنها ناظر به زندگى جاویدان آخرت نیست بلکه به زندگى آبرومند این دنیا نیز که مقدمه اى براى آن است اهتمام فوق العاده اى دارد، مسئله فقرزدایى را یکى از مهم ترین دستورات خود قرار داده و راه کارهاى آن را نشان داده است. از یک طرف همه را به سعى و کوشش و کسب و کار دستور مى دهد و جوان بى کار را بى منزلت مى شمرد و اداى حق کارگران و کارمندان را از مهم ترین واجبات مى داند، بلکه کار را از مهم ترین عبادات قلمداد مى کند، کارگر خسته در حال خواب را در حال عبادت مى داند تا آنجا که توجه به معیشت و زندگى مادى را کفاره مهم ترین گناهان ذکر مى کند، چنان که در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «إنَّ مِنَ الذُّنُوبِ ذُنُوباً لا یُکَفِّرُها صَلاةٌ وَلا صَدَقَةٌ قیلَ یا رَسُولُ اللهِ فَما یُکَفِّرُها قالَ الْهُمُومُ فی طَلَبِ الْمَعیشَةِ; بعضى از گناهان است که نماز و صدقه و زکات هم نمى تواند آن را جبران کند. عرض داشتند اى رسول خدا! پس چه چیز آن را جبران مى کند؟ فرمود: به فکر معیشت و زندگى بودن و براى آن تلاش کردن». از طرف دیگر نیز به این نکته اشاره مى کند که خداوند امکانات کافى در روى زمین براى حل مشکل فقر آفریده است حداقل این است که انسان آب و زمینى در اختیار داشته باشد. اگر براى عمران و آبادى و بهره گیرى از آن تلاش کند مى تواند فقر را از خود دور سازد، چنان که در حدیث معروفى مى خوانیم: «مَنْ وَجَدَ ماء وَتُراباً ثُمّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللهُ; دور باد از رحمت خدا کسى که آب و زمینى به دست آورد و باز هم فقیر باشد». از سویى دیگر به حکومت اسلامى توصیه مى کند که مسئله فقرزدایى را در رأس کارهاى خود قرار دهد و با استفاده از زکات و خمس و انفال و مال الخراج و مبارزه با احتکار و تعیین قیمت در صورت لزوم و دعوت به ساده زیستن با فقر مبارزه کند. امروز نیز اگر جوامع اسلامى بخواهند عزت و احترام و سربلندى و استقلال خویش را باز یابند باید از طریق همکارى با یکدیگر به استفاده از تمام منابعى که خدا به صورت فراوان در اختیار آنان گذاشته است با فقر مبارزه کنند. ۲. پاسخ به یک سؤال بعضى مى گویند همان گونه که در روایات بالا و امثال آن به شدت از فقر مذمت شده و حتى فقر مایه روسیاهى در دو جهان شمرده شده است: «اَلْفَقْرُ سَوادُ الْوَجْهِ فِى الدّارَیْنِ» در پاره اى از روایات نیز از فقر مدح بلیغى شده; از جمله پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «الْفَقْرُ فَخْری وَبِهِ أفْتَخِرُ» و حتى قرآن مجید همه افراد را مخاطب ساخته مى گوید: «(یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ); اى مردم شما همگى نیازمند به خدایید». ولى جواب آن روشن است، زیرا آنچه مایه افتخار انسان است فقر الى الله است نه فقر در برابر انسان ها و به بیان دیگر: فخر و افتخار این است که انسان خداوند را منبع تمام خیرات بداند و خود را در همه چیزها نیازمند او بشمارد و با امکاناتى که خدا به او داده است از مواهب الهى بهره گیرد. این احتمال نیز هست که منظور از فقر همان زندگى ساده و زاهدانه است که بعضى آن را فقر مى پندارند ولى انبیا و اولیا به چنین زندگى افتخار مى کردند همان گونه که مولاى ما على(علیه السلام)به لباس و غذاى بسیار ساده افتخار مى کرد. شرح مبسوطى را درباره فقر مذموم و ممدوح در جلد هشتم همین کتاب در شرح خطبه ۲۲۵ صفحه ۴۲۹ به بعد آورده ایم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۳۴۳
حکمت ۱۶۲ نهج البلاغه ؛ ضرورت رازدارى (اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۱۶۲ نهج البلاغه ؛ ضرورت رازدارى (اخلاقى، سیاسى)

مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیَرَةُ بِیَدِهِ.

امام(علیه السلام) فرمود: کسى که راز خود را بپوشاند همواره اختیار آن به دست اوست (و کسى که نپوشاند از اختیارش بیرون مى رود).


شرح و تفسیر

روش حفظ اسرار امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه تأکید بر حفظ اسرار مى کند و مى فرماید: «کسى که راز خود را بپوشاند همواره اختیار آن به دست اوست (و کسى که نپوشاند از اختیارش بیرون مى رود.)»; (مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیَرَةُ بِیَدِهِ). منظور از سرّ، امورى است مربوط به انسان که اگر دیگران از آن آگاه شوند ممکن است مشکلات عظیمى براى وى فراهم سازند; مثلاً شخصى که معتقد به مذهب اهل بیت است و در میان متعصبان لجوج و نادانى از مخالفان قرار گرفته است، بدیهى است اگر سرّ خویش را فاش کند جانش به خطر مى افتد و گاه افشاى اسرار سبب مى شود که حسودان انسان را از رسیدن به نتیجه کارش باز دارند و به اصطلاح چوب لاى چرخ هایش بگذارند یا رقیبانى باشند که براى حفظ منافع خود پیش دستى کنند و کارى را که او ابداع کرده از وى بگیرند و به ثمر برسانند و از فواید آن بهره گیرند و ابداع کننده اصلى را محروم سازند. بدیهى است عقل مى گوید: در چنین مواردى اسرار را باید مکتوم داشت و حتى براى عزیزترین عزیزان بازگو نکرد، زیرا آن عزیزان هم عزیزانى دارند که براى آنها بازگو مى کنند و چیزى نمى گذرد که آن سرّ، همه جا منتشر مى شود و صاحب سرّ در رسیدن به اهدافش ناکام مى ماند. در نامه ۳۱ نهج البلاغه (نامه امام به فرزند دلبندش امام حسن مجتبى(علیهما السلام)) نیز اشاره به کتمان سرّ شده است. همچنین در حکمت ۶ و ۴۸ نیز امام(علیه السلام)بر این معنا تأکید کرده است. مسئله کتمان اسرار به قدرى اهمیت دارد که در حدیثى امام صادق(علیه السلام) آن را همچون خونى مى شمرد که فقط باید در درون رگ هاى خود انسان جریان یابد، مى فرماید: «سِرُّکَ مِنْ دَمِکَ فَلاَ تُجْرِیهِ فِی غَیْرِ أَوْدَاجِکَ». البته مسئله کتمان سرّ در مسائل اجتماعى که براى یک جامعه سرنوشت ساز است از اهمیت بسیار بیشترى برخوردار است و چه بسا افشاى یک سرّ سبب حمله غافل گیرانه دشمن و ریخته شدن خون هاى بى گناهان گردد. در تاریخ زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) موارد زیادى مى بینیم که از طریق کتمان، پیشگیرى از خسارات مهمى بر جامعه اسلامى کرد و از آن جمله مسئله کتمان اسرار در فتح مکه بود که با دقت انجام شد و هنگامى که لشگر اسلام با عِدّه و عُدّه فراوان در کنار مکه فرود آمدند تازه مکیان از جریان باخبر شدند و همین امر سبب شد مقاومتى نشان ندهند و خونى ریخته نشود و فوج فوج اسلام را پذیرا شوند. گاه مى شد رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) هنگامى که به گروهى براى یکى از جنگ هاى اسلام مأموریت مى داد براى این که دشمن از هدف آگاه نشود دستور مى داد نامه اى بنویسند و آن را به صورت سربسته به فرمانده لشگر مى داد و مى فرمود: هنگامى که به فلان نقطه رسیدید نامه را باز کنید و مطابق دستور عمل نمایید و به این ترتیب دشمن از نقشه هاى مسلمانان آگاه نمى شد. این سخن را با حدیث پربار دیگرى از امیرمؤمنان(علیه السلام) ادامه مى دهیم که فرمود: «جُمِعَ خَیْرُ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ فِی کِتْمَانِ السِّرِّ وَمُصَادَقَةِ الاَْخْیَارِ وَجُمِعَ الشَّرُّ فِی الاِْذَاعَةِ وَمُوَاخَاةِ الاَْشْرَارِ; خیر دنیا و آخرت در دو چیز جمع شده است: «کتمان سرّ و دوستى با نیکان و تمام شرور در دو چیز جمع شده: فاش کردن اسرار و دوستى با اشرار». البته این قاعده کلى مانند غالب قواعد کلّى استثناى محدودى نیز دارد و آن در موردى است که انسان مى خواهد با شخص عاقل و دانایى مشورت کند و با کلى گویى نمى تواند نظر او را جلب نماید، بلکه باید جزئیات مطلب را با او در میان بگذارد تا بتواند از مشورت او بهره گیرد. هرگاه چنین کسى انسان رازدارى باشد مى توان اسرار را در اختیار او براى رسیدن به اهداف مشورت گذارد. امام صادق(علیه السلام) در حدیثى که درباره شرایط شخص مورد مشورت بیان کرده مى فرماید: «چهارمین شرط (بعد از عقل و دیانت و صداقت) این است: «أَنْ تُطْلِعَهُ عَلَى سِرِّکَ فَیَکُونَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ بِنَفْسِکَ ثُمَّ یُسِرَّ ذَلِکَ وَیَکْتُمَهُ فَإِنَّهُ... إِذَا أَطْلَعْتَهُ عَلَى سِرِّکَ فَکَانَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ تَمَّتِ الْمَشُورَةُ وَکَمَلَتِ النَّصِیحَةُ; چهارمین شرط این است که او را بر سرّ خود آگاه سازى و همان گونه که تو درباره موضوع مورد مشورت آگاهى دارى او هم آگاهى داشته باشد سپس سرّ تو را پنهان و مکتوم دارد... هرگاه او را بر سرّت آگاه ساختى و علم او نسبت به آن موضوع مانند علم تو شد مشورت کامل مى شود و خیرخواهى به کمال مى رسد». نکته: حفظ اسرار و اهداف مهم آن گاه سؤال مى شود که براى چه منظورى ما اسرار را کتمان کنیم و از دیگران پنهان داریم. با کمى دقت معلوم مى شود که آثار قابل ملاحظه اى مى تواند داشته باشد از جمله: ۱. عدم توانایى طرف مقابل بر تحمل آن سرّ; همان گونه که در مورد ائمه هدى(علیهم السلام) و مطالب مربوط به مقامات آنها یا معارف خاص الهى در احادیث دیده مى شود و همان گونه که در داستان خضر و موسى در قرآن مجید آمده که خضر ـ آن مرد الهى ـ به موسى گفت: «تو توانایى تحمل بعضى از کارهاى مرا ندارى». ۲. گاه مکتوم بودن سرّ به نفع مردم است; مثل این که شب قدر به صورت سرّى در آمده و سبب مى شود که مردم در لیالى مختلف به امید درک شب قدر به در خانه خدا بروند و یا پنهان بودن زمان عصر ظهور تا قیام قیامت که سبب آمادگى مداوم مردم مى شود و همچنین مکتوم بودن پایان زندگى انسان ها. ۳. گاه مى شود افشاى سرّ سبب سوء استفاده دشمن مى گردد و کارى که ممکن است به سادگى انجام گیرد بسیار پیچیده و پرهزینه مى شود همان گونه که در مورد مستور ماندن زمان حرکت لشگر اسلام براى فتح مکه در تاریخ اسلام ثبت شده است. ۴. گاه افشاى سرّ سبب برانگیخته شدن حسادت ها مى گردد و براى پرهیز از آن چاره اى جز پوشانیدن آن نیست. همان طور که در حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «اسْتَعِینُوا عَلَى أُمُورِکُمْ بِالْکِتْمَانِ فَإِنَّ کُلَّ ذِی نِعْمَة مَحْسُودٌ». ۵. پرهیز از توقعات بیجا; گاه مى شود اگر مردم از امکانات فرد خاصى، با خبر شوند توقعات بیجا و بیش از حد از او داشته باشند و او را در تنگنا قرار دهند به همین دلیل سرّ خود را مى پوشانند. ۶. پرهیز از کارشکنى ها; گاه مى شود انسان براى کار مثبتى نقشه کشیده و اگر آن را فاش کند گروهى به هر دلیل مشغول کارشکنى مى شوند، از این رو چاره اى جز کتمان آن سرّ نیست تا زمانى که به ثمر برسد و خود را نشان دهد. ۷. پرهیز از آبروریزى افراد; بسیار مى شود اسرارى نزد انسان است که اگر بازگو کند آبروى افراد آبرومندى که زمانى گرفتار لغزشى شده اند مى ریزد و یا سبب شماتت دشمن نسبت به خود انسان مى شود، زیرا مصیبتى به انسان رسیده که اگر آن را مکتوم دارد یک مصیبت است و اگر آشکار کند مصیبت شماتت دشمنان به آن افزوده مى شود، همان گونه که شاعر مى گوید: مگوى اندوه خویش با دشمنان *** که لا حول گویند شادى کنان ۸ . پرهیز از ریاکارى; گاه انسان خدماتى به افرادى کرده که اگر آن را افشا کند بیم ریاکارى دارد. در این صورت، سرّ را مکتوم مى دارد که به اخلاص خویش کمک کند. ۹. پرهیز از کارهاى عجولانه; گاه انسان سرّى دارد که اگر عجله در افشاى آن کند ممکن است به نتیجه نرسد ولى هر گاه براى مطالعه و تحقیق بیشتر آن را مکتوم دارد و در فضاى آرامى به نتیجه برساند به نفع اوست. ۱۰. پرهیز از وحشت افراد کم ظرفیت; بسا حوادث تلخى ممکن است براى جامعه اى در پیش باشد که اگر مسئولین آن را فاش کنند، بسیارى از افراد وحشت زده مى شوند از این رو آن را مکتوم مى دارند تا آرامشى در کار باشد و یا شخصى مبتلا به بیمارى خطرناکى شده، طبیب آن را به او نمى گوید تا آرامش خود را از دست ندهد. از اینجا روشن مى شود این که امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه مى فرماید: «هر کس سرّ خود را بپوشاند اختیارش به دست اوست» تا چه اندازه داراى فلسفه هاى گوناگون و مثبت است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۳۹۳
حکمت ۱۶۱ نهج البلاغه ؛ ارزش مشورت و پرهیز از خودمحورى(اخلاقى،سیاسى،اجتماعى)

حکمت ۱۶۱ نهج البلاغه ؛ ارزش مشورت و پرهیز از خودمحورى(اخلاقى،سیاسى،اجتماعى)

مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ، وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا.

امام(علیه السلام) فرمود: کسى که (ترک مشورت کند و) استبداد به رأى داشته باشد هلاک مى شود و آن کس که با مردان بزرگ مشورت کند در عقل و خرد آنها شریک مى شود.


شرح و تفسیر

نتیجه «استبداد» و «مشورت» آنچه امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود بیان فرموده دو روى یک سکه درباره مسئله مشورت است. مى فرماید: «کسى که (ترک مشورت کند و) استبداد به رأى داشته باشد هلاک مى شود و آن کس که با مردان بزرگ مشورت کند در عقل و خرد آنها شریک مى شود»; (مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ، وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا). درباره اهمیت مشورت و زیان هاى استبداد به رأى، تا کنون در این کتاب کرارا سخن گفته ایم. در بخش کلمات قصار در کلمه ۵۴ و همچین کلمه ۱۱۳ امام(علیه السلام) به اهمیت مشورت اشاره فرموده و در عهدنامه مالک اشتر به صورت گسترده ترى از مشورت و شرایط آن سخن گفته است; ولى هر قدر درباره اهمیت مشورت بحث شود کم است، زیرا مطلبى است سرنوشت ساز. قرآن مجید هم به مؤمنان دستور مشورت مى دهد (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُم) و هم به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)که عقل کل بود در این باره امر مى کند: (وَشَاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ) ، قرآن حتى در موضوعات ساده نیز به مشورت اهمیت داده است از جمله درباره باز گرفتن کودک شیرخوار از شیر مادر مى فرماید: «(فَإِنْ أَرَادَا فِصَالا عَنْ تَرَاض مِّنْهُمَا وَتَشَاوُر فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِمَا); و اگر آن دو (پدر و مادر) با رضایت یکدیگر و مشورت بخواهند (کودک را زودتر) از شیر باز گیرند; گناهى بر آنها نیست». همچنین روایات اسلامى به طور گسترده بر آن تأکید ورزیده است. در دنیاى امروز نیز همه دولت ها حداقل در ظاهر تأکید بر تشکیل شوراها براى قانون گذارى و امور اجرایى در سطوح مختلف دارند و اصل مشورت به عنوان اصلى اساسى شمرده مى شود. دلیل آن هم روشن است، زیرا خداى متعال همه مزایاى فکرى را به یک نفر نداده است، بلکه هشیارى مانند سایر نعمت ها در میان مردم تقسیم شده است. به همین دلیل هیچ کس بى نیاز از افکار دیگران نیست و هنگامى که انسان ها به مشورت بنشینند و عقل ها به یکدیگر ضمیمه شوند احتمال خطا بسیار کم مى شود، زیرا جوانب مسئله به وسیله افراد مختلف که هر یک جانبى را مى بیند روشن مى گردد و مصداق تعبیرى که در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) در غررالحکم آمده است خواهد بود، مى فرماید: «حَقٌّ عَلَى الْعاقِلِ أنْ یُضیفَ إلى رَأیِهِ رَأْىَ الْعُقَلاءِ وَیَضُمَّ إلى عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ; بر هر عاقلى لازم است که رأى عاقلان دیگر را (از طریق مشورت) به رأى خود اضافه کند و علوم دانشمندان را به علم خویش بیفزاید». بعضى ممکن است تصور کنند حتماً باید با کسى مشورت کرد که عقل او از انسان قوى تر یا لااقل مساوى باشد در حالى که چنین نیست; انسان اگر دسترسى به چنین اشخاصى پیدا نکند سزاوار است حتى با زیردستان خود مشورت کند، چنان که مرحوم علامه مجلسى در حدیثى از بحارالانوار از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام)نقل مى کند که یکى از یارانش مى گوید: خدمت آن حضرت بودیم سخن از پدرش (امام کاظم(علیه السلام)) به میان آمد. فرمود: «کَانَ عَقْلُهُ لاَ یُوَازِنُ بِهِ الْعُقُولُ وَرُبَّمَا شَاوَرَ الاَْسْوَدَ مِنْ سُودَانِهِ فَقِیلَ لَهُ: تُشَاوِرُ مِثْلَ هَذَا؟ فَقَالَ: إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى رُبَّمَا فَتَحَ عَلَى لِسَانِه; عقل او قابل مقایسه با عقول دیگران نبود ولى با این حال گاهى با بعضى از غلامانش مشورت مى کرد. بعضى به آن حضرت گفتند: شما با مثل چنین شخصى مشورت مى کنید؟ فرمود: اگر خدا بخواهد چه بسا راه حل مشکل را بر زبان او جارى کند». یکى از فواید مشورت چیزى است که امام کاظم(علیه السلام) در حدیث نورانى اش به آن اشاره کرده مى فرماید: «مَنِ اسْتَشَارَ لَمْ یَعْدَمْ عِنْدَ الصَّوَابِ مَادِحاً وَعِنْدَ الْخَطَاءِ عَاذِراً; کسى که مشورت کند اگر به حق راه یابد او را ستایش مى کنند و اگر به راه خطا برود او را معذور مى دارند. (در حالى که اگر مشورت نکند نه در حال خطا کسى عذر او را موجه مى داند و نه در صواب کسى او را ستایش مى کند)». احادیث درباره مشورت از معصومان(علیهم السلام) بسیار فراوان است این سخن را با حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم که فرمود: «الْحَزْمُ أَنْ تَسْتَشِیرَ ذَا الرَّأْیِ وَتُطِیعَ أَمْرَهُ; حزم و دوراندیشى ایجاب مى کند که با صاحب نظران مشورت کنى و از امر او اطاعت کنى».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۱۵۳
حکمت ۱۶۰ نهج البلاغه ؛ قدرت و زورگویى (اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۱۶۰ نهج البلاغه ؛ قدرت و زورگویى (اخلاقى، سیاسى)

مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ.

امام(علیه السلام) فرمود: آنهایى که به حکومت مى رسند (غالباً) راه استبداد و خودکامگى پیش مى گیرند.


شرح و تفسیر

قدرت و استبداد امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه که بسیار فشرده و پرمعناست مى فرماید: «آنهایى که به حکومت مى رسند (غالباً) مستبد مى شوند»; (مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ). «اسْتَأْثَرَ» از ریشه «اسْتئْثار» به معناى استبداد و خودکامگى و انحصارطلبى است. تاریخ نیز گواه روشنى بر این معناست; بسیار بودند کسانى که چون دستشان به حکومت نرسیده بود دم از حق و عدالت و مشورت و واگذارى کار مردم به مردم مى زدند; اما هنگامى که بر مرکب مراد سوار شدند و حکومت را در اختیار گرفتند بناى استبداد گذاشتند; نه به نصیحت کسى گوش دادند و نه به دوست و دشمن رحم کردند و خودکامگى را در حد اعلا در برابر رعایا انجام دادند. این مطلب به قدرى شایع بوده و هست که به صورت ضرب المثلى درآمده است: «مَنْ غَلَبَ سَلَبَ وَمَنْ عَزَّ بَزَّ; کسى که غالب شود مى دزدد و کسى که پیروز گردد سرمایه هاى دیگران را مى رباید». ابن ابى الحدید در شرح این سخن، شعرى از ابوالطیب (متنبّىء) نقل مى کند: وَالظُّلْمُ مِن شِیَعِ النُّفوسِ فَإنْ *** تَجِدْ ذا عِفَّة فلِعلّة لا یَظْلِمُ «ظلم و ستم عادت انسان هاست و اگر شخص عفیف و عادلى یافتى حتماً به دلیلى است که ظلم نمى کند». قرآن مجید نیز اشاره اى به این معنا دارد; در آیه ۳۴ سوره «نمل» از زبان ملکه سبأ که زنى باهوش و پرتجربه بود نقل مى کند: «(قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ); گفت: پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى کشند و عزیزان آن جا را ذلیل مى کنند; (آرى) روش آنان همواره این گونه است». در تاریخ اسلام نیز نمونه هاى فراوانى است از کسانى که پیش از دست یابى به حکومت، به ظاهر در سلک افراد متدین بودند; اما همین که به مقام و حکومتى رسیدند راه خودکامگى را پیش گرفتند. در داستان معروفى از عبدالملک بن مروان خلیفه ستمگر اموى مى خوانیم: قبل از آنکه به مقام خلافت برسد از عابدان و زاهدانى بود که در گوشه مسجد همواره مشغول به عبادت بود تا آنجا که او را «حمامة المسجد» (کبوتر مسجد) نامیدند; زیرا پیوسته قرآن تلاوت مى کرد. هنگامى که خبر مرگ پدرش و بشارت خلافت را به او دادند، قرآن را بر هم نهاد و گفت «هذا فِراقُ بَیْنى وَبَیْنِک» (براى همیشه من از تو جدا شدم و بعد به خودکامگى هاى حکومت پرداخت). یکى از صفحات سیاه کارنامه عبدالملک نصب «حجاج» به ولایت کوفه بود. به یقین اخبار جنایات «حجاج» و کشت و کشتار بى رحمانه و شکنجه زندانیان بى گناه به صورت گسترده به «عبدالملک» مى رسید; ولى خم به ابرو نمى آورد، چرا که حکومت چشم و گوش این انسان پست و بى ظرفیت و بى شخصیت را کور و کر کرده بود. امثال عبدالملک مروان در تاریخ بسیار بودند. یکى دیگر از رسوایى هاى عبدالملک بن مروان همان چیزى است که در کتاب انساب الاشراف از او نقل شده که بعد از رسیدن به خلافت منبر رفت و با عصبانیت به مردم گفت: شما مرا امر به پرهیزگارى و نیکى ها مى کنید، اما خودتان را فراموش مى کنید. به خدا سوگند از امروز به بعد اگر کسى مرا به تقوا امر کند گردنش را مى زنم (وَاللهِ لا یَأْمُرُنی أحَدٌ بَعْدَ یَوْمی هذا بِتَقْوَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ إلاّ ضَرَبْتُ عُنُقَهُ). این سخن را با حدیثى از امام باقر(علیه السلام) که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوارنقل کرده پایان مى دهیم، حضرت فرمود: «فِی التَّوْرَاةِ أَرْبَعَةُ أَسْطُر: مَنْ لاَ یَسْتَشِیرُ یَنْدَمُ وَالْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْکْبَرُ وَکَمَا تَدِینُ تُدَانُ وَمَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ; در تورات چهار جمله (پر ارزش) آمده است: کسى که مشورت نکند پشیمان مى شود و فقر مرگ بزرگ است و آن گونه که به دیگران جزا مى دهى به تو جزا داده خواهد شد و کسى که به حکومت دست یابد استبداد پیشه مى کند». پیامى که این جمله نورانى دارد این است که امام(علیه السلام) به پیروان خود توصیه مى کند مراقب باشید حکومت و مقام، معمولا انسان را به استبداد مى کشاند شما چنین نباشید.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۸۰۳
حکمت ۱۵۹ نهج البلاغه ؛ پرهیز از مواضع اتهام (اخلاق اجتماعى)

حکمت ۱۵۹ نهج البلاغه ؛ پرهیز از مواضع اتهام (اخلاق اجتماعى)

مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلاَ یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ.

امام(علیه السلام) فرمود: کسى که خود را در مواضع تهمت قرار دهد نباید کسى را ملامت کند که به او سوء ظن پیدا مى کند (بلکه باید خود را سرزنش کند که اسباب سوء ظن را فراهم کرده است).


شرح و تفسیر

از مواضع تهمت بپرهیز امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز اشاره به نکته مهمى درباره دفع سوء ظن ها مى کند، مى فرماید: «کسى که خود را در مواضع تهمت قرار دهد نباید کسى را ملامت کند که به او سوء ظن پیدا مى کند (بلکه باید خود را سرزنش کند که اسباب سوء ظن را فراهم کرده است)»; (مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلاَ یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ). مسئله سوء ظن و گمان نیاز به هزینه زیادى ندارد; بسیارند کسانى که از یک یا چند قرینه ظنى فورا گمان بد درباره اشخاص مى برند، به همین دلیل کسانى که مى خواهند هدف تیرهاى تهمت قرار نگیرند باید خود را از امورى که سوء ظن برانگیز است دور دارند. قرآن مجید از جمله مسائلى که بر آن تأکید ورزیده این است که مسلمانان نسبت به یکدیگر سوء ظن نداشته باشند «(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ); اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى از گمان ها بپرهیزید چرا که بعضى از گمان ها گناه است». نیز دستورات مؤکدى بر «حمل فعل برادر مسلمان بر صحت» داده شده ولى با این حال طبیعت توده مردم این است که از قرائن کوچکى نتیجه هاى سوئى مى گیرند، ناگاه موج بدبینى بر مى خیزد و شاید صحنه جامعه اى را فرا مى گیرد. به همین دلیل در کنار دستور به پرهیز از گمان بد امر شده است که افراد، خود را در موارد سوء ظن و تهمت قرار ندهند. به بیان دیگر، ما نمى توانیم بگوییم چون در شریعت اسلام سوء ظن و تجسس حرام است، رفتن در مواضع تهمت مانعى ندارد و مردم باید به وظیفه خود عمل کنند و با حسن ظن به همه چیز بنگرند، زیرا تضمینى نیست که همه به این دستورات اسلامى بدون کم و کاست عمل نمایند، بنابراین سایر مردم تکلیفى دارند و ما هم وظیفه اى و اگر بخواهیم این موضوع را گسترش دهیم مى توان گفت: همان گونه که ارتکاب گناه ممنوع است، فراهم کردم زمینه هاى گناه براى دیگران نیز ممنوع است. در روایات اسلامى نیز تأکیدهاى فراوانى در این زمینه وارد شده است: در حدیثى که ابن ابى الحدید در شرح همین کلام حکمت آمیز آورده چنین مى خوانیم که یکى از صحابه، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را در کنار کوچه اى از کوچه هاى مدینه مشاهده کرد که زنى با اوست. او به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سلام کرد و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پاسخش را گفت. هنگامى که آن شخص عبور کرد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) وى را صدا زد و فرمود: «هذِهِ زَوْجَتی فُلانَةٌ; این زن را که دیدى فلانى همسرم است» آن مرد گفت: اى رسول خدا مگر ممکن است کسى درباره شما سوء ظنى ببرد؟ حضرت فرمود: «إِنَّ الشَّیْطَانَ یَجْرِی مِنِ ابْنِ آدَمَ مَجْرَى الدَّم; شیطان در وجود انسان ها همچون خونى که در رگ هاست جریان دارد (اشاره به این که بى سر و صدا در همه جاى بدن انسان نفوذ مى کند; در فکر و چشم و گوش و دست و زبان او)». مرحوم شیخ حر عاملى در کتاب وسائل الشیعه در جلد ۸ فصل آداب العشرة باب ۱۹ احادیث فراوانى در این زمینه آورده است; از جمله در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)نقل مى کند که فرمود: «اتَّقُوا مَوَاضِعَ الرَّیْبِ وَلاَ یَقِفَنَّ أَحَدُکُمْ مَعَ أُمِّهِ فِی الطَّرِیقِ فَإِنَّهُ لَیْسَ کُلُّ أَحَد یَعْرِفُهَا; از جاهاى تهمت خیز پرهیز کنید حتى یکى از شما با مادرش در کنار جاده (به صورت تهمت برانگیز) نایستد، زیرا همه او را نمى شناسند (و ممکن است شما را متهم کنند)». در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «أَوْلَى النَّاسِ بِالتُّهَمَةِ مَنْ جَالَسَ أَهْلَ التُّهَمَةِ; سزاوارترین مردم به اتهام کسى است که با افراد متهم همنشین گردد». یکى از ادباى بزرگ فارسى زبان مى گوید: «هر که با بدان نشیند اگر طبیعت ایشان در او اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و اگر به خراباتى رود به نماز کردن، منسوب شود به خمر خوردن».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۳۴۰
حکمت ۱۵۸ نهج البلاغه ؛ روش برخورد با دوستان بد (اخلاق اجتماعى)

حکمت ۱۵۸ نهج البلاغه ؛ روش برخورد با دوستان بد (اخلاق اجتماعى)

عَاتِبْ أَخَاکَ بِالاِْحْسَانِ إِلَیْهِ، وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالاِْنْعَامِ عَلَیْهِ.
امام(علیه السلام) فرمود: برادرت را (به هنگامى که خطایى از او سر مى زند) با نیکى کردن به او سرزنش کن! و شر وى را از راه بخشش به او دور ساز!


شرح و تفسیر

بهترین راه دفع شرّ امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود بهترین راه رفع مزاحمت هاى بعضى از دوستان را بیان کرده، مى فرماید: «برادرت را (به هنگامى که خطایى از او سر مى زند) با نیکى کردن به او سرزنش کن و شر وى را از راه بخشش به او دور ساز»; (عَاتِبْ أَخَاکَ بِالاِْحْسَانِ إِلَیْهِ، وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالاِْنْعَامِ عَلَیْهِ). ناگفته پیداست که گاه دوستان ـ به ویژه هنگامى که مدت دوستى طولانى باشد ـ بى مهرى هایى در حق یکدیگر انجام مى دهند، اگر باب گله و سرزنش و مقابله به مثل گشوده شود ممکن است این شکاف روز به روز بیشتر گردد و نامهربانى ها به شکل تصاعدى پیش رود و چه بسا رشته اخوت و دوستى از هم گسسته شود; اما اگر به جاى مقابله به مثل، مقابله به ضد انجام شود آن گونه که امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش فرموده است، به زودى این وضع پایان مى یابد و شخص خطاکار از کرده خود پشیمان مى گردد و در مقام جبران بر مى آید. فى المثل او به هنگام بازگشت از یک سفر زیارتى به دیدار من نیامد به جاى این که او را سرزنش کنم انتظار مى کشم در موقع مناسب به دیدارش بروم; بدیهى است که هرقدر او فرد کم محبّتى باشد باز تحت تأثیر قرار مى گیرد یا به هنگام نیاز به وام از دادن وام به من خوددارى کرد; اما من به هنگامى که احساس مى کنم نیاز دارد به سراغش مى روم و وام بیشترى در اختیارش مى گذارم. به یقین در آینده بى مهرى خود را تکرار نخواهد کرد. اساس این سخن همان است که در قرآن مجید آمده مى فرماید «(ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ); بدى را با نیکى دفع کن، ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى گرم و صمیمى است». ولى همان گونه که در آیه بعد از این آیه آمده است همه افراد این قدر ظرفیت و سعه صدر ندارند که بتوانند بدى ها را با خوبى و بى مهرى ها را با محبت پاسخ گویند، مى فرماید: «(وَمَا یُلَقَّاهَآ إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَمَا یُلَقَّاهَآ إِلاَّ ذُو حَظّ عَظِیم); اما جز کسانى که داراى صبر و استقامتند به این مقام نمى رسند و جز کسانى که بهره عظیمى (از ایمان و تقوا) دارند به آن نایل نمى گردند». رفتار پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) و اصحاب و یاران ایشان الگوى روشنى براى این مطلب است. بعد از داستان فتح مکه; بسیارى از مسلمانان انتظار داشتند که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)انتقام خونین و شدیدى از آنها بگیرد و سرزمین مکه را از لوث وجودشان پاک سازد. حتى بعضى از آنها پیش خود شعار «الْیَوْمَ یَوْمُ الْمَلْحَمَة; امروز روز انتقام است» را سر دادند ولى ناگهان دیدند که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با جمله کوتاه و پرمعناى «اذْهَبُوا انْتُمُ الطُّلَقاء; بروید که همه آزادید» و شعار «الْیَوْمَ یَوْمُ الْمَرْحَمَة; امروز روز بخشش است» صحنه را به کلى عوض کرد و همین سبب شد اکثر دشمنان اسلام به دوستان صمیمى پیامبر(صلى الله علیه وآله) مبدل شدند و طبق آیه شریفه «(وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِى دِینِ اللهِ أَفْوَاجاً); و ببینى مردم گروه گروه وارد دین خدا مى شوند». امیرمؤمنان على(علیه السلام) نیز بعد از جنگ جمل نه انتقامى از آتش افروزان جنگ جمل گرفت و نه اموال آنها را به غنیمت برداشت، بلکه فرمان عفو صادر فرمود و همسر پیامبر را که آتش افروز اصلى جنگ بود با احترام کامل به مدینه باز گرداند. در حالات امامان معصوم(علیه السلام) دیگر نیز نظیر همین معنا درباره دشمنان سرسخت دیده مى شود. از جمله طبق آنچه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در باب مکارم اخلاق امام سجاد(علیه السلام) آورده مى خوانیم که شخصى در برابر آن امام بزرگوار ایستاد و زبان به دشنام و ناسزا گویى گشود. حضرت سخنى به او نگفت. هنگامى که گفتار او تمام شد و باز گشت امام(علیه السلام) به یارانش که آنجا نشسته بودند فرمود: شنیدید این مرد چه گفت؟ دوست دارم همراه من بیایید تا پاسخ مرا به او بشنوید. عرض کردند: مانعى ندارد و آنها مایل بودند که امام(علیه السلام)پاسخى همچون سخنان او بدهد ولى دیدند امام(علیه السلام) در اثناى راه این را آیه شریفه را تلاوت مى کند: «(وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ); (پرهیزگاران کسانى هستند که) خشم خود را فرو مى برند; و از خطاى مردم در مى گذرند; و خدا نیکوکاران را دوست دارد». با شنیدن این آیه دانستیم که حضرت نمى خواهد مقابله به مثل کند. هنگامى که به منزل آن شخص رسیدیم. امام(علیه السلام) او را با صداى بلند فرا خواند. فرمود: بگویید على بن الحسین است. او از خانه بیرون آمد در حالى که آماده شنیدن سخنان تند و شدید بود. در اینجا امام(علیه السلام)به او روى کرد و فرمود: «یَا أَخِی إِنَّکَ کُنْتَ قَدْ وَقَفْتَ عَلَیَّ آنِفاً فَقُلْتَ وَقُلْتَ فَإِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا فِیَّ فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْهُ وَإِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا لَیْسَ فِیَّ فَغَفَرَ اللَّهُ لَک; برادر تو الان نزد من آمدى و آنچه را مى خواستى گفتى اگر نسبت هایى را که به من دادى در من هست من از خدا براى خودم آمرزش مى طلبم و اگر آنچه گفتى در من نیست براى تو طلب آمرزش مى کنم». هنگامى که آن مرد این محبت و لطف و عطوفت را دید پیشانى امام(علیه السلام) را بوسید و گفت: من چیزهایى گفتم که در تو نبود و لایق خودم بود. این گفتار دامنه دار را با حدیثى از حالات پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم. در مناقب ابن شهرآشوب درباره اخلاق رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است: «وَلاَ یَجْزِی بِالسَّیِّئَةِ السَّیِّئَةَ وَلَکِنْ یَغْفِرُ وَیَصْفَحُ; بدى را به بدى جزا نمى داد بلکه (با خوبى به مقابله با آن مى پرداخت و) مى بخشید و صرف نظر مى کرد». به گفته شاعر: بدى را بدى سهل باشد جزا *** اگر مردى أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاء!


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۸۰۵
حکمت ۱۵۷ نهج البلاغه ؛ فراهم بودن راه هاى هدایت(اخلاقى، اقتصادى)

حکمت ۱۵۷ نهج البلاغه ؛ فراهم بودن راه هاى هدایت(اخلاقى، اقتصادى)

قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ، وَقَدْ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیْتُمْ، وَأُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ.

امام علیه السلام فرمود : حقیقت به شما نشان داده شده است اگر چشم بینا داشته باشید، و وسایل هدایت در اختیار شماست اگر هدایت‌ پذیر باشید، و صداى حق در گوش شماست اگر گوش شنوا داشته باشید.


شرح و تفسیر

حقیقت براى حق طلبان آشکار است امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود اشاره به این نکته مى کند که خداوند اسباب هدایت را آماده کرده است اگر از آن بهره نگیرید کوتاهى از شماست، مى فرماید: «حقیقت به شما نشان داده شده است اگر چشم بینا داشته باشید و وسائل هدایت در اختیار شماست اگر هدایت پذیر باشید و صداى حق در گوش شماست اگر گوش شنوا داشته باشید»; (قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ، وَقَدْ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیْتُمْ، وَأُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ). هدف امام(علیه السلام) از بیان این سخن آن است که خداوند تمام وسایل هدایت و نجات و سعادت را در اختیار شما گذاشته است، آیات قدرتش را در پهنه آفرینش به شما نشان داده، درس هاى عبرتش را درباره اقوام پیشین در برابر شما قرار داده است چشم باز کنید و آثار او را در عالم و سرنوشت اقوام گذشته را با چشم خود ببینید. از سویى دیگر پیامبرانش مخصوصاً رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)را با کتب آسمانى ارسال داشته و پیام حق در گوش شما خوانده شده; پیامى که هم مشتمل بر معارف و عقاید است و هم راه و رسم عبودیت و طریق تهذیب اخلاق و همچنین راه بهتر زیستن و سعادتمند شدن، همه این پیام ها به گوش شما خوانده شده است. سعى کنید آنها را بشنوید و در سایه آن دیدنى ها و این شنیدنى ها راه هدایت را در برابر شما گشوده است اگر تصمیم بر هدایت یافتن داشته باشید شتاب کنید و در این راه گام بگذارید و به سوى سرمنزل مقصود حرکت کنید. امام(علیه السلام) مى فرماید: خداوند به همه شما اتمام حجت کرده اگر راه خطا رفتید و گرفتار مجازات الهى در دنیا و آخرت شدید بدانید بر اثر کوتاهى خودتان بوده است. ریشه هاى این گفتار حکیمانه در قرآن مجید است. در آیه ۱۰۴ سوره «انعام» مى خوانیم: «(قَدْ جَاءَکُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَّبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِىَ فَعَلَیْهَا); دلایل بصیرت آفرین از طرف پروردگارتان براى شما آمده; کسى که (به وسیله آن،) بصیرت و آگاهى یافت، به سود خود اوست; و کسى که از دیدن آن چشم پوشید به زیان خودش مى باشد». در آیه ۲۰۴ سوره «اعراف» مى خوانیم: «(وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ); هنگامى که قرآن خوانده شود، گوش فرا دهید و خاموش باشید; شاید مشمول رحمت (خدا) شوید». در قرآن مجید کرارا درباره دوزخیان و کفار سخن به میان آمده و آنها را افرادى مى شمارد که گوش دارند و نمى شنوند، چشم دارند و نمى بینند، مى فرماید: «(وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِّنَ الْجِنِّ وَالاِْنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ); به یقین گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم; آنها دل ها (= عقل ها)یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند و) نمى فهمند; و چشمانى که با آن نمى بینند; و گوش هایى که با آن نمى شنوند; آنها همچون چهارپایانند; بلکه گمراه تر! اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمى گیرند)». در آیه ۱۰ سوره «ملک» از قول دوزخیان چنین نقل شده است: «(وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِى أَصْحَابِ السَّعِیرِ); و مى گویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل مى کردیم، در میان دوزخیان نبودیم». از آیات قرآنى و کلام حکیمانه بالا و روایات فراوان اسلامى استفاده مى شود که آنچه براى هدایت انسان ها لازم بوده از سوى خداوند فراهم شده است. مشکل از ناحیه انسان هایى است که فاقد گوش شنوا و چشم بینا هستند. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «لَیْسَ الاْعْمى مَنْ یَعْمی بَصَرُهُ إنَّمَا الاْعْمى مَنْ تَعْمی بَصیرَتُهُ; نابینا کسى نیست که چشم خود را از دست داده باشد. نابینا کسى است که بصیرت ندارد». در خطبه ۸۸ نهج البلاغه نیز آمده بود: «مَا کُلُّ ذِی قَلْب بِلَبِیب وَلاَ کُلُّ ذِی سَمْع بِسَمِیع وَلاَ کُلُّ نَاظِر بِبَصِیر; نه هر کس که دل دارد خردمند و نه هر کس که گوش دارد شنواست و نه هر کس که چشم دارد بیناست». در دعاها نیز مکرر از خدا چشم بینا و گوش شنوا و قلب دانا مى خواهیم; از جمله در دعایى ذیل زیارت آل یاسین آمده است که ده چیز از خداوند تقاضا مى کنیم از جمله این که چشم مرا را از نور بینش و گوش مرا از نور حکمت پر کن; «وَأَنْ تَمْلاَ... وَبَصَرِی نُورَ الضِّیَاءِ وَسَمْعِی نُورَ الْحِکْمَة».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۱۷۰
حکمت ۱۵۶ نهج البلاغه ؛ ضرورت خداشناسى و اطاعت (اخلاقى،عبادی، اجتماعى)

حکمت ۱۵۶ نهج البلاغه ؛ ضرورت خداشناسى و اطاعت (اخلاقى،عبادی، اجتماعى)

عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لاَ تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ.

امام(علیه السلام) فرمود: لازم است از کسى اطاعت کنید که از نشناختن او معذور نیستید.


شرح و تفسیر

از چه کسى باید اطاعت کرد؟ امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز خود اشاره به این نکته مى کند که از چه کسى باید اطاعت و از چه کسى نباید اطاعت کرد، مى فرماید: «لازم است از کسى اطاعت کنید که از نشناختن او معذور نیستید»; (عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لاَ تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ). منظور از «آن کس» در درجه اول ذات پاک خداوند متعال و در درجه بعد رسولش پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و جانشینان معصوم و بر حق اوست که اطاعت از آنها اطاعت مطلقه است یعنى کسى نمى تواند بگوید چون نمى دانستم اطاعت نکردم، چرا که بر هر کسى واجب است بخشنده نعمت ها را بشناسد; کسى که تمام هستى ما از اوست و ما هرگز نمى توانیم بگوییم چون نمى شناختیم در برابر ترک طاعتش معذور بودیم و بعد از شناخت خداوند باید بداند او مطابق «قاعده لطف»، رسولانى را مبعوث مى کند تا پیامش را به بندگان برسانند و راه صحیح و باطل را به آنها نشان دهند و به هنگام رحلت رسولان، اوصیاى آنها را بشناسند و پیام رسولان را از آنها بگیرند. در ضمن هدف حضرت این است که به مردم هشدار دهد از اطاعتش سر نپیچند و بدانند هرگونه سرپیچى روز قیامت مایه سرافکندگى است و هیچ گونه عذرى از آنها قبول نخواهد شد. در تأیید این سخن، در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)در تفسیر آیه شریفه «(فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ); بگو دلیل رسا و قاطع براى خداست (دلیلى که براى هیچ کس بهانه اى باقى نمى گذارد». فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ لِلْعَبْدِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَکُنْتَ عَالِماً فَإِنْ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَهُ أَفَلاَ عَمِلْتَ بِمَا عَلِمْتَ وَإِنْ قَالَ کُنْتُ جَاهِلاً قَالَ لَهُ أَ فَلاَ تَعَلَّمْتَ حَتَّى تَعْمَلَ فَیَخْصِمُهُ وَذَلِکَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ; خداوند متعال روز قیامت به بنده اش مى گوید: آیا مى دانستى؟ اگر بگوید: آرى مى فرماید: چرا به آنچه مى دانستى عمل نکردى؟ و اگر بگوید نمى دانستم به او مى گوید: چرا یاد نگرفتى که عمل کنى و به این ترتیب با او مخاصمه مى کند و این است معناى حجت بالغه». ولى امور بسیارى است که انسان بر اثر عدم شناخت، در برابر آن معذور است; مثلاً من اگر ندانم فلان غذا یا لباسى را که از بازار مسلمانان مى خرم دزدى و حرام است; غذا را بخورم و با لباس نماز بخوانم اگر فرضاً در قیامت از من سؤال کنند چرا چنین کردى مى گویم: نمى دانستم و هرگز به من نمى گویند چرا نرفتى و تحقیق و تفحص کنى و در اینجا جهل من عذر است; ولى در احکام شرع و معارف و عقائد دینى، جهل عذر نیست. بعضى دیگر از شارحان نهج البلاغه، تفسیر دیگرى براى این کلام حکمت آمیز مولا کرده و گفته اند: مفهوم آن این است که شما باید از شخص عاقلى اطاعت کنید که جهلى در افکار و اعمال او نیست که به هنگام سقوط در خطرات اعمالش، آن را عذرى براى خود بشمارید. به تعبیر دیگر از شخص عاقلى پیروى کنید که شما را به راه راست و امن و امان ببرد نه به بیراهه هایى که ناچار باشید از آن به علت نادانى اعتذار جویید. ولى به یقین تفسیر اول که مورد قبول بیشتر مفسران نهج البلاغه است صحیح تر به نظر مى رسد. از جمله امورى که گواهى به صحت معناى اول مى دهد تعبیرى است که در نسخه دعائم الاسلام آمده که مى گوید: «عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لاَ تَعْذِرُونَ فِی تَرْکِ طَاعَتِه».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۵۸۸
حکمت ۱۵۵ نهج البلاغه ؛ ضرورت پایبندى به عهد و پیمان (اخلاق اجتماعى)

حکمت ۱۵۵ نهج البلاغه ؛ ضرورت پایبندى به عهد و پیمان (اخلاق اجتماعى)

ِاعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِی أَوْتَادِهَا.

امام(علیه السلام) فرمود: به پیمان کسانى چنگ بزنید که به پیمانشان وفادارند.


شرح و تفسیر

با چه کسانى پیمان ببندیم؟ امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز اشاره به شرایط بستن پیمان مى کند، مى فرماید: «به پیمان کسانى چنگ بزنید که به پیمانشان وفادارند»; (اِعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِی أَوْتَادِهَا). «اوتاد» جمع «وَتَد» به معناى میخ است; میخ هایى که معمولا به وسیله آن طناب خیمه ها را محکم مى کردند تا خیمه در مقابل باد و طوفان مقاومت کند. براى این کلام حکمت آمیز تفسیرهاى فراوانى ذکر شده است; نخست همان چیزى که در ترجمه بالا آمد که هرگاه مى خواهید پیمان ببندید به سراغ افراد بى اعتبار و پیمان شکن و غیر قابل اطمینان نروید، بلکه با کسانى عهد ببندید که داراى دین و شخصیت و تعهدند. این تفسیر با آنچه در شأن ورود این گفتار حکیمانه در کلام ابن ابى الحدید که در بحث سند این کلام حکمت آمیز گفتیم کاملاً سازگار است، زیرا امام(علیه السلام) بعد از جنگ جمل هنگامى که «مروان بن حکم» خدمتش رسید و عرض کرد: مى خواهم با تو بیعت کنم. امام(علیه السلام) فرمود: بیعت تو چه فایده اى دارد؟ دیروز (در آغاز خلافت ظاهرى) با من بیعت کردى و شکستى. باز آمده اى با من بیعت کنى. سپس دستور داد او را از مجلسش خارج کردند، بنابراین تفسیر، «اوتاد» به معناى انسان هاى قابل اعتماد است. تفسیر دیگر این است که منظور از «اوتاد» شرایط استحکام پیمان است; یعنى به هنگامى که مى خواهید با کسى پیمان ببندید شرایط دقیق و محکمى براى آن ذکر کنید تا راه فرارى براى طرف باقى نماند. تفسیر سوم این که وفاى به پیمان لازم است; اما نه در برابر پیمان شکنان; هرگاه آنها پیمان شکستند شما هم مى توانید دست از پیمان بردارید، همان گونه که در آیه ۷ سوره «توبه» مى خوانیم: «(فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ); تا زمانى که به پیمان شما پایبند باشند، شما نیز به پیمان آنها پایبند باشید». نیز در آیه ۱۲ همان سوره آمده است: «(وَإِنْ نَّکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِّنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِى دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ); و اگر پیمان هاى خود را پس از عهد خویش بشکنند، و آیین شما را مورد طعن (و تمسخر) قرار دهند، با پیشوایان کفر پیکار کنید; چرا که پیمان آنها اعتبارى ندارد». مناسب تر از همه این تفاسیر همان تفسیر اول به نظر مى رسد، هرچند جمع تفاسیر مختلف در یک عبارت طبق عقیده ما که بارها به آن اشاره کرده ایم امکان پذیر است. نکته: شرایط پیمان بستن با مخالفان و لزوم وفاى به عهد به تناسب کلام حکیمانه بالا اشاره به دو قسمت از تعلیمات اسلام را در این باره لازم مى دانیم: نخست این که در تعلیمات دینى ما دستور داده شده هنگامى که با مخالفان خود عهد و پیمان مى بندید مراقب باشید محکم کارى کنید; با الفاظ صریح و شرایط لازم و رعایت نکاتى که هرگونه بهانه پیمان شکنى را از مخالف مى گیرد عهدنامه را تنظیم کنید. امیرمؤمنان على(علیه السلام) در عهدنامه معروف مالک اشتر مى فرماید: «هرگز پیمانى را که در آن تعبیراتى است که جاى اشکال (و سوء استفاده دشمن) وجود دارد منعقد مکن»; (وَلاَ تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ). نیز دستور داده شده عهد و پیمان را با کسى برقرار کنید که امید به وفاى او داشته باشید. در حدیثى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) که در غررالحکم آمده مى خوانیم: «لا تَثِقَنَّ بِعَهْدِ مَنْ لا دینَ لَهُ; به عهد و پیمان کسى که دین ندارد اطمنیان نکن (و از آن چشم بپوش)». در مورد لزوم وفاى به عهد نیز قرآن مجید و روایات اسلامى بر آن تأکید شدید دارند; قرآن مجید در سوره اسراء آیه ۳۴ مى فرماید: «(وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولا); و به عهد (خود) وفا کنید، که از عهد سؤال مى شود». همچنین در جاى دیگرى از عهدنامه مالک اشتر مى خوانیم که على(علیه السلام) بعد از دستور مؤکد به مالک درباره وفاى به پیمان و عهد مى فرماید: «فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ; هیچ یک از فرائض الهى همچون بزرگداشت وفاى به عهد و پیمان نیست که مردم جهان با همه اختلافات و تشتت آرایى که دارند نسبت به آن اتفاق نظر داشته باشند». سپس مى افزاید: «وَقَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ; حتى مشرکان زمان جاهلیت ـ علاوه بر مسلمانان ـ آن را مراعات مى کردند، چرا که عواقب دردناک پیمان شکنى را آزموده بودند». وفاى به عهد به قدرى اهمیت دارد که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در حدیثى مى فرماید: «لاَ دِینَ لِمَنْ لاَ عَهْدَ لَه; کسى که به عهد و پیمان خود وفادار نیست دین ندارد». نیز امیرمؤمنان(علیه السلام) مى فرماید: «مَا أَیْقَنَ بِاللَّهِ مَنْ لَمْ یَرْعَ عُهُودَهُ وَذِمَمَهُ; کسى که به عهد و پیمان خود وفا نکند به خدا ایمان نیاورده است». در حدیث دیگرى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «ثَلاَثٌ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لاَِحَد فِیهِنَّ رُخْصَةً: أَدَاءُ الاَْمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَبِرُّ الْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَیْنِ; سه چیز است که خداوند اجازه تخلف به احدى درباره آنها نداده: اداى امانت خواه صاحب امانت انسان نیکوکارى باشد یا بدکار و وفاى به عهد در برابر نیکوکاران و بدکاران و نیکى به پدر و مادر چه نیکوکار باشند یا بدکار». از این تعبیر و تعبیرات دیگر استفاده مى شود که نمى توان به بهانه بدکار بودن یا کفر طرف معاهده; بعد از آنکه معاهده محکم شده است عهد و پیمان را شکست.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۲۱۷
حکمت ۱۵۴ نهج البلاغه ؛ اهمیت نیت ها (اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۱۵۴ نهج البلاغه ؛ اهمیت نیت ها (اخلاقى، سیاسى)

الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْم کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ. وَعَلَى کُلِّ دَاخِل فِی بَاطِل إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ، وَإِثْمُ الرِّضَى بِهِ.

امام علیه السلام فرمود : آن کس که به کار جمعیتى راضى باشد همچون کسى است که در آن کار با آنها شرکت کرده (منتها) آن کس که در انجام کار باطل دخالت دارد دو گناه مى‌کند: گناه عمل وگناه رضایت به آن (ولى شخصى که بیرون از دایره عمل است و به آن راضى است تنها مرتکب یک گناه مى‌شود و آن گناه رضایت است).


شرح و تفسیر

گناه رضایت! امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته مهمى مى کند که در سرنوشت افراد و امت ها تأثیر قابل توجهى دارد. مى فرماید: «آن کس که به کار جمعیتى راضى باشد همچون کسى است که در آن کار با آنها شرکت نموده (منتها) آن کس که در انجام کار باطل دخالت دارد دو گناه مى کند: گناه عمل و گناه رضایت به آن (ولى شخصى که بیرون از دایره عمل است و به آن راضى است تنها مرتکب یک گناه مى شود و آن گناه رضایت است)»; (الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْم کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ. وَعَلَى کُلِّ دَاخِل فِی بَاطِل إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ، وَإِثْمُ الرِّضَى بِهِ). ممکن است در بدو نظر چنین تصور شود که اگر کسى گناهى را مرتکب نشود و هیچ گونه دخالتى حتى در اعانت و یارى گنهکاران در آن نداشته باشد چرا رضایت قلبى به آن گناه او را هم شریک گناه سازد؟ دلیل آن با دقت روشن مى شود و آن این که هنگامى که رضایت به کارهاى خلاف دیگران در قلب انسان جایگزین شد تدریجاً در اقوال و افعال او خود را نشان مى دهد، زیرا نمى شود انسان به چیزى محبت داشته باشد و در اعمال و اقوالش ظاهر نگردد. اضافه بر این کسى که به اعمال خلاف دیگران راضى مى شود هرگز به وظیفه امر به معروف و نهى از منکر عمل نخواهد کرد، زیرا آن عمل را دوست دارد و به گنهکاران به سبب این گناه عشق مى ورزد. این مسئله بازتاب گسترده اى در آیات قرآن و روایات اسلامى دارد که مسئله رضایت به گناه گنهکاران جزء گناهان کبیره شمرده شده و حتى عذاب الهى دامن چنین افرادى را مى گیرد. در داستان کشتن ناقه ثمود (همان معجزه الهى خداوند که به پیامبرشان حضرت صالح داد) قرآن مى گوید: همه آن قوم بر اثر عذاب الهى از میان رفتند در حالى که همان گونه که در کلام دیگرى از امیرمؤمنان به آن اشاره شده ناقه ثمود را یک نفر کشت و چون دیگران به آن رضایت دادند خداوند همگى را عذاب کرد: (وَإِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ، فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا). در زیارت نامه ها نیز کراراً این مطلب به چشم مى خورد که زائر لعن و نفرین مى کند به کسانى که جنایات یزیدیان را در کربلا را شنیدند و به آن رضایت دادند: «وَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِکَ فَرَضِیَتْ بِه». نکته: پیوند اهداف و خواسته ها بر خلاف آنچه در دنیاى مادى معمول است که رضایت به اعمال مجرمانه دیگرى جرم محسوب نمى شود همان گونه که رضایت به اعمال نیک نیکوکاران بى پاداش است، در تعلیمات اسلام، مسئله رضایت به کارهاى نیکوکاران و بدکاران عنوان خاصى دارد و با صراحت در روایات آمده است که هر کس به کار دیگرى رضایت دهد در سلک و گروه او قرار خواهد گرفت. منتها مجرمان، دو گناه دارند و راضیان به اعمال آنها یک گناه، راضیان به اعمال نیک یک ثواب دارند و عاملان دو ثواب. همان گونه که در کلام حکمت آمیز بالا آمد. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار بابى به این موضوع اختصاص داده و در عنوان باب مى گوید: «إنَّ مَنْ رَضِىَ بِفِعْل فَهُوَ کَمَنْ أتاهُ; کسى که راضى به فعلى شود همانند کسى است که آن را انجام داده است» و در ذیل آن هشت روایت نقل مى کند. از جمله حدیثى از امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه ۱۸۳ سوره آل عمران آورده که خطاب به گروهى از کافران است که مى گفتند: ما به هیچ پیغمبرى ایمان نمى آوریم تا معجزه اى انجام دهد: «(قَدْ جَاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِى بِالْبَیِّنَاتِ وَبِالَّذِى قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ); بگو: پیامبرانى پیش از من، براى شما آمدند و دلایل روشن و آنچه را گفتید آوردند; اگر راست مى گویید چرا آنها را به قتل رساندید؟!» امام(علیه السلام) در اینجا مى فرماید: «وَقَدْ عَلِمَ أَنَّ هَؤُلاَءِ لَمْ تَقْتُلُوا; معلوم است اینها که در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودند انبیاى پیشین را نکشتند» «وَلَکِنْ لَقَدْ کَانَ هَوَاهُمْ مَعَ الَّذِینَ قَتَلُوا فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ قَاتِلِینَ لِمُتَابَعَةِ هَوَاهُمْ وَرِضَاهُمْ بِذَلِکَ الْفِعْلِ; ولى آن ها علاقه و فکرشان با قاتلان بود; از این رو خدا آنها را قاتل نامید چون خواسته و رضاى آنها به فعل آنان تعلق مى گرفت». امام على بن موسى الرضا(علیه السلام)در پاسخ کسى که سؤال کرد: چگونه هنگامى که حضرت مهدى(علیه السلام) قیام مى کند فرزندان قاتلان حسین(علیه السلام)را به سبب اعمال پدرانشان به قتل مى رساند در حالى که خداوند مى فرماید: «(وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى); و هیچ گناهکارى بار گناه دیگرى را به دوش نمى کشد» امام(علیه السلام)فرمود: به سبب آن که این فرزندان به اعمال پدرانشان رضایت دادند و به آن افتخار مى کنند و هر کس به چیزى راضى شود مانند این است که آن را انجام داده باشد، سپس امام(علیه السلام) افزود: «وَلَوْ أَنَّ رَجُلاً قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ فَرَضِیَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ بِالْمَغْرِبِ لَکَانَ الرَّاضِی عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ شَرِیکَ الْقَاتِلِ; اگر کسى در مشرق به قتل برسد و دیگرى در مغرب باشد و به آن قتل رضایت دهد شخص راضى در نزد خداوند شریک قاتل است». روشن است کسانى که به قتل امام حسین(علیه السلام)راضى شوند و به آن افتخار کنند در حقیقت ناصبى اند و ناصبى ها به منزله کفار حربى هستند. روایات دیگرى نیز در همین زمینه هست که ذکر همه آنها به درازا مى کشد. مرحوم صاحب وسائل نیز در جلد ۱۱ در کتاب «الامر بالمعروف و النهى عن المنکر» باب پنجم را به همین مسئله اختصاص داده و هفده روایت در این زمینه در آن نقل مى کند; از جمله در حدیثى از على(علیه السلام) از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نقل مى کند: «مَنْ شَهِدَ أَمْراً فَکَرِهَهُ کَانَ کَمَنْ غَابَ عَنْهُ وَمَنْ غَابَ عَنْ أَمْر فَرَضِیَهُ کَانَ کَمَنْ شَهِدَهُ; کسى که در صحنه انجام کارى حضور داشته باشد اما در دل از آن ناخشنود باشد مانند آن است که حضور نداشته و اما کسى که غایب بوده و به آن رضایت داده گویى حاضر بوده (و در آن کار شرکت داشته است)». در اینجا ممکن است سؤالى مطرح شود که ما روایات فراوانى داریم که نیت معصیت، معصیت نیست در حالى که انسانى که نیت معصیت مى کند در آن لحظه قطعاً راضى به معصیت است. جایى که رضایت به معصیت خود گناهى نداشته باشد رضایت به معصیت دیگرى چگونه ممکن است موجب گناه شود؟ پاسخ این سؤال روشن است; شخصى که نیت معصیت مى کند رضایت به معصیتى داده که انجام نشده و این شخص با کسى که به معصیت و گناهى که انجام گرفته است رضایت مى دهد تفاوت بسیار دارد.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۸۲۷
حکمت ۱۵۳ نهج البلاغه ؛ صبر و پیروزی (اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۱۵۳ نهج البلاغه ؛ صبر و پیروزی (اخلاقى، سیاسى)

لاَ یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ.

امام(علیه السلام) فرمود: شخص صبور (و با استقامت) پیروزى را از دست نخواهد داد هرچند زمانى طولانى بگذرد.


شرح و تفسیر

صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند! امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود اشاره به نکته مهمى مى کند که در همه فعالیت هاى فردى و جمعى تأثیرگذار است، مى فرماید: «شخص صبور (و با استقامت) پیروزى را از دست نخواهد داد، هرچند زمان طولانى بگذرد»; (لاَ یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ). حقیقت صبر همان استقامت است; استقامت در برابر موانع وصول به مقصد و پیمودن راه طولانى وصول به هدف و استقامت در برابر دردها و رنج ها و کار شکنى هاى این و آن. تا چنین استقامتى در انسان نباشد به جایى نمى رسد، زیرا طبیعت زندگى دنیا این است که با مشکلات آمیخته شده و غالباً در کنار گل ها خارهایى است و در کنار عسل ها نیش زنبورانى. تاریخ نیز بارها و بارها نشان داده است که پیروزى ها در انتظار افراد بااستقامت و صبور است. تا آنجا که این سخن به صورت ضرب المثل کوتاهى در میان همه معروف است. عرب ها مى گویند: «مَنْ صَبَرَ ظَفَرَ» و فارس ها مى گویند: صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند *** بر اثر صبر نوبت ظفر آید قرآن مجید بارها به این حقیقت اشاره کرده; از جمله در داستان یوسف مى گوید: هنگامى که برادران آمدند و او را شناختند پرده از راز خود برداشت و این جمله را گفت: «(أَنَا یُوسُفُ وَهذَا أَخِى قَدْ مَنَّ اللهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ); من یوسفم، و این برادر من (بنیامین) است; خداوند بر ما منّت گذارد. هرکس تقوا پیشه کند و شکیبایى و استقامت نماید، (سرانجام پیروز مى شود;) چرا که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمى کند». درباره بنى اسرائیل بعد از آنکه بر فرعونیان پیروز شدند فرمود: «(وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الاَْرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِى بَارَکْنَا فِیهَا وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِى إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا); و مشرق ها و مغرب هاى پربرکت زمین را به آن قوم که (زیر زنجیر ظلم و ستم) به ضعف کشانده شده بودند، واگذار کردیم; و وعده نیک پروردگارت بر بنى اسرائیل، به خاطر صبر و استقامتى که به خرج دادند، تحقق یافت». امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) در عبارت کوتاه ترى که از آن حضرت روایت شده مى فرماید: «اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الظَّفَرُ; صبر و استقامت کلید پیروزى است». بهترین شاهد و گواه براى کلام امام(علیه السلام) مطالعه تاریخ گذشتگان است; در تمام رشته علمى و صنعتى و سیاسى و اجتماعى کسانى پیروز شدند که از صبر و استقامت بیشترى برخوردار بودند، همان ها که بر مرکب صبر سوار شدند و به سوى مقصد تاختند و شاهد مقصود را در آغوش گرفتند.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۴۴۰
حکمت ۱۵۲ نهج البلاغه ؛ توجه به فنا پذیرى (اخلاقى)

حکمت ۱۵۲ نهج البلاغه ؛ توجه به فنا پذیرى (اخلاقى)

لِکُلِّ مُقْبِل إِدْبَارٌ، وَمَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ.

امام(علیه السلام) فرمود: هر چیزى که روى مى آورد روزى پشت خواهد کرد و چیزى که پشت مى کند گویى هرگز نبوده است.


شرح و تفسیر

جهان ناپایدار امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز اشاره به ناپایدارى جهان و مواهب و نعمت هاى آن کرده مى فرماید: «هر چیزى که روى مى آورد روزى پشت خواهد کرد و چیزى که پشت مى کند گویى هرگز نبوده است»; (لِکُلِّ مُقْبِل إِدْبَارٌ، وَمَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ). طبیعت زندگى این جهان و تمام مواهب مادى آن فناپذیرى است، هرچند بعضى عمر بسیار کوتاهى دارند، بعضى کمى بیشتر; اموال و ثروت ها، جاه و مقام ها، جوانى و شادابى، عافیت و تندرستى و در یک کلمه همه امکانات مادى که روزى به انسان رو مى کنند و او را شاد و خوشحال مى سازند امورى نیستند که انسان به آنها دل ببندند، زیرا چیزى نمى گذرد که همگى پشت مى کنند و از دست مى روند; پیرى و ناتوانى به جاى جوانى، فقر به جاى ثروت، زوال جاه و مقام به جاى مقامات و بیمارى به جاى عافیت و تندرستى مى نشیند و اگر اینها هم از انسان جدا نشوند و تا پایان عمر محدود انسان بمانند انسان از آنها جدا مى شود و چیزى جز قطعات کفن با خود همراه نمى برد. جمله (وَمَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ) اشاره به این نکته است که وقتى نعمت ها به انسان پشت مى کنند آثارشان را با خود نیز مى برند به گونه اى که گاهى انسان تصور مى کند اینها هرگز وجود نداشته اند، زیرا اگر خودشان مى رفتند و آثارشان باقى مى ماند باز ادامه حیات آنها محسوب مى شد; مثلاً جوانى که مى رود نیرو، قدرت، شادابى، شادمانى و نشاط و سایر آثار جوانى را با خود مى برد گویى هرگز نبوده است همچنین سایر نعمت ها ولى اعمال صالحه و کارهاى نیک و آنچه را انسان در خزائن الهى به امانت مى سپارد و به حکم «(مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق); آنچه نزد شماست از میان مى رود; و آنچه نزد خداست باقى مى ماند» باقى مى ماند. نتیجه روشنى که از این گفتار حکیمانه مولا گرفته مى شود این است که نه انسان به آنچه دارد دل ببندد و نه به آنچه از دستش مى رود ناراحت شود، چرا که این طبیعت زندگى دنیاست، همان گونه که قرآن مجید نیز مى فرماید: (لِّکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَآ آتَاکُمْ). و طبق فرموده مولا در حکمت ۴۳۹ حقیقت زهد همین است. ظاهر این جمله حکمت آمیز ناظر به نعمت ها و مواهب الهى، ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را تعمیم داده و گفته اند: نقمت ها و مشکلات و رنج ها را نیز فرا مى گیرد، زیرا آنها نیز زائل شدنى است و روزى فرا مى رسد که انسان به کلى آن را فراموش مى کند. یوسف گرچه سال ها در زندان دور از پدر و برادران و عشیره گرفتار بود ولى هنگامى که بر تخت عزیزى مصر تکیه زد و برادران و پدر به دیدارش آمدند همه آن ناراحتى ها را از یاد برد.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۳۱۶
حکمت ۱۵۱ نهج البلاغه ؛ ضرورت آینده نگرى (اخلاقى)

حکمت ۱۵۱ نهج البلاغه ؛ ضرورت آینده نگرى (اخلاقى)

لِکُلِّ امْرِئ عَاقِبَةٌ، حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ.
امام(علیه السلام) فرمود: براى هر کس سرانجامى است، شیرین یا تلخ.
شرح و تفسیر هر کس عاقبتى دارد امام در این کلام نورانى اشاره به نکته مهمى مى کند که بسیارى از آن غافلند و آن توجه دادن به عاقبت کارها و عاقبت انسان هاست. مى فرماید: «براى هر کس سرانجامى است، شیرین یا تلخ»; (لِکُلِّ امْرِئ عَاقِبَةٌ، حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ). یعنى انسان نباید امروز خود را در نظر بگیرد، باید مراقب عاقبت خویش باشد. ابن الوقت بودن و به نتیجه اعمال خود نیندیشیدن و عاقبت کار را ندیدن مایه بدبختى است. مسئله تدبر و تدبیر که از صفات برجسته انسان شمرده مى شود به همین معناست که انسان عاقبت اندیش باشد نه ابن الوقت. به یقین غفلت از عاقبت کارها و عاقبت زندگى انسان مشکلات عظیمى براى او در دنیا و آخرت به بار مى آورد. افراد موفق و پیروز عاقبت اندیش اند و سعى مى کنند از عاقبت «مُرّة» (تلخ) بپرهیزند و به عاقبت «حُلوة» (شیرین) روى آورند. در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: کسى نزد ایشان آمد و عرض کرد یا رسول الله! اندرزى به من ده. پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: اگر سفارش و اندرزى به تو گویم مى پذیرى یا با آن مخالفت مى کنى؟ عرض کرد: آرى. پیغمبر(صلى الله علیه وآله) سه بار این سخن را تکرار کرد و او در هر مرتبه جواب آرى دارد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «فَإِنِّی أُوصِیکَ إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْر فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ فَإِنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ وَإِنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ; هنگامى که تصمیم بر کارى گرفتى در عاقبت آن بیندیش اگر عاقبت آن را نیک دیدى انجام ده و اگر عاقبت آن زشت و تاریک است از آن بپرهیز». قرآن مجید نیز روى مسئله عاقبت مؤمنان و کافران تکیه کرده در یک جا مى فرماید: «(وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ); و سرانجام (نیک) براى پرهیزگاران است». و در جاى دیگر در مقام هشدار به کافران لجوج مى گوید: «(أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِى الاَْرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ); آیا (مخالفان دعوت تو) در زمین سیر نکردند تا ببینند سرانجام کسانى که پیش از آنها بودند چگونه شد؟!». در آیات فراوان دیگرى سخن از عاقبت نیک و بد به میان آمده است. نکته: اهمیّت حسن عاقبت عمر انسان فراز و نشیب هاى زیادى دارد و غالبا از حالى به حال دیگر دگرگون مى شود. آنچه از همه مهم تر است برگ هاى آخر دفتر زندگانى است که عمر با آن پایان مى پذیرد، ازاین رو مى بینیم که انبیاى الهى نگران عاقبت کار خویش بودند. درباره یوسف(علیه السلام) مى خوانیم که بعد از رسیدن به آن همه مقامات و نجات از آن همه مشکلات که در زندگى کمتر کسى دیده مى شود، آخرین تقاضایى که از خدا داشت این بود: «(تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِین); مرا مسلمان بمیران، و به صالحان ملحق فرما». نیز حضرت ابراهیم(علیه السلام) هنگامى که به فرزندانش نصیحت مى کند بر این امر تأکید مى فرماید: «(فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ); و شما، جز به آیین اسلام (و تسلیم در برابر فرمان خدا) از دنیا نروید». مرحوم علامه مجلسى در جلد ۶۸ بحارالانوار صفحه ۳۶۲ بابى تحت عنوان «حُسْنُ الْعاقِبَة وَإصْلاحُ السَّریرَةِ» آورده و احادیث نابى ذیل آن ذکر کرده است، از جمله: «کَتَبَ الصَّادِقُ(علیه السلام) إِلَى بَعْضِ النَّاسِ إِنْ أَرَدْتَ أَنْ یُخْتَمَ بِخَیْر عَمَلُکَ حَتَّى تُقْبَضَ وَأَنْتَ فِی أَفْضَلِ الاَْعْمَالِ فَعَظِّمْ لِلَّهِ حَقَّهُ أَنْ تَبْذُلَ نَعْمَاءَهُ فِی مَعَاصِیهِ وَأَنْ تَغْتَرَّ بِحِلْمِهِ عَنْکَ وَأَکْرِمْ کُلَّ مَنْ وَجَدْتَهُ یَذْکُرُنَا أَوْ یَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنَا ثُمَّ لَیْسَ عَلَیْکَ صَادِقاً کَانَ أَوْ کَاذِباً إِنَّمَا لَکَ نِیَّتُکَ وَعَلَیْهِ کَذِبُهُ; امام صادق(علیه السلام)به بعضى از مردم (از یارانش) چنین نوشت که اگر مى خواهى عاقبت به خیر شوى آن گونه که از دنیا بروى در حالى که در افضل اعمال هستى حق خداوند را بزرگ دار بدین گونه که نعمت هاى او را در معاصى اش صرف نکنى و از حلم او نسبت به خود مغرور نشوى (دیگر آنکه) هر کسى را یافتى که یادى از ما مى کند یا مودت ما را ابراز مى دارد احترام کن خواه راستگو باشد یا دروغگو; به تو مربوط نیست تو به نیت خود مى رسى و اگر او دروغگو باشد نتیجه اعمال خود را مى برد». درباره حسن عاقبت مطالب زیادى گفته شده و بسیارند کسانى که دعاى اصلى آنها در پیشگاه خداوند دعا براى حسن عاقبت باشد و در روایات اسلامى ـ چنان که خواهد آمد ـ اهمیت زیادى به آن داده شده تا آنجا که طبق روایاتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «خَیْرُ الاُْمُورِ خَیْرُهَا عَاقِبَةً; بهترین کارها (تا چه رسد به انسان ها) کارى است که عاقبت و سرانجامش نیک باشد». در حدیثى امیرمؤمنان(علیهم السلام) فرمود: «إِنَّ حَقِیقَةَ السَّعَادَةِ أَنْ یُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالسَّعَادَةِ وَإِنَّ حَقِیقَةَ الشَّقَاءِ أَنْ یُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالشَّقَاءِ; حقیقت سعادت آن است که انسان، سرانجام کارش به سعادت خاتمه یابد و حقیقت شقاوت (ومحرومیت از رحمت خدا) آن است که سرانجام کارانسان به شقاوت پایان یابد». در حدیث پرمعناى دیگرى از حضرت مسیح(علیه السلام)مى خوانیم که خطاب به حواریون مى گفت: «من به حق مى گویم که مردم معتقدند استحکام بنا به شالوده آن است; ولى من چنین نمى گویم. حواریون گفتند: اى روح الله تو چه مى گوئى؟ در پاسخ گفت: من به حق مى گویم که اساس واقعى آخرین سنگى است که بر بنا گذارده مى شود. (کنایه از این که معیار سعادت انسان پایان کار اوست)». در حدیث دیگرى امام صادق از پدران گرامیش(علیهم السلام) از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)چنین نقل مى کند: «مَنْ أَحْسَنَ فِیمَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِهِ لَمْ یُؤَاخَذْ بِمَا مَضَى مِنْ ذَنْبِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فِیمَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِهِ أَخَذَ بِالاَْوَّلِ وَالاْخِرِ; کسى که در باقى مانده عمر کار نیک به جا آورد، خداوند او را بر گناهان گذشته اش مجازات نمى کند و کسى که در باقیمانده عمرش بد کند هم به گناهان گذشته و هم به گناهان آینده مؤاخذه خواهد شد». همچنین در حدیث طولانى دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که سه بار فرمود: «الْعَمَلُ بِخَوَاتِیمِه; معیار سنجش هر عملى پایان آن است». در دعاهاى مأثوره نیز کراراً دعا براى حُسن عاقبت ذکر شده از جمله در حدیثى در تعقیبات نماز از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «وَأَسْأَلُکَ أَنْ تَعْصِمَنِی بِطَاعَتِکَ حَتَّى تَتَوَفَّانِی عَلَیْهَا وَأَنْتَ عَنِّی رَاض وَأَنْ تَخْتِمَ لِی بِالسَّعَادَة; خداوندا! من از تو مى خواهم این که مرا در طاعت خودت استوار دارى تا این که مرا در حالى که از من راضى هستى از دنیا ببرى و از تو مى خواهم پایان عمر مرا سعادت قرار دهى». در پایان عهدنامه معروف «مالک اشتر» نیز این جمله نورانى به چشم مى خورد که امام(علیه السلام)عرضه مى دارد: «وَأَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ... وَأَنْ یَخْتِمَ لِی وَلَکَ بِالسَّعَادَةِ وَالشَّهَادَةِ; از خدا مى خواهم که پایان عمر من و تو را سعادت و شهادت قرار دهد». آنچه در روایات بالا و آیات قرآنى درباره اهمیتِ حسن عاقبت یا سوء عاقبت آمده دلیل روشنى دارد که آنچه در طویل المدة باقى مى ماند عاقبت هر کارى است در حالى که آغاز آن کوتاه مدت است; مثلاً فرزندى براى انسان متولد مى شود، در اوائل عمر از نظر اخلاقى یا جسمى نقاط ضعف مهمى دارد; اما پس از مدتى از هر نظر موزون و استوار مى گردد و پدر و مادر و همچنین جامعه به وجود او افتخار مى کنند، زیرا آنچه بقا دارد پایان کار است. یا این که براى ساختن بنایى، انسان در ابتدا گرفتار مشکلات عظیمى مى شود; ولى در پایان بنایى خوب و موزون ساخته مى شود که همگان از آن بهره مند مى شوند و مایه آبروى سازنده و جامعه شده و اى بسا جزو آثار ماندگار و باستانى قرار مى گیرد. همچنین در مورد انسان ها از نظر سعادت و شقاوت، همه ما ـ با قطع نظر از آیات و روایات حسن عاقبت ـ به وجود «حر بن یزید ریاحى» افتخار مى کنیم در حالى که مدتى طولانى از عمرش در خدمت حاکمان ظالم بنى امیه بود، همین که در آخرین ساعات عمرش بیدار شد و شهادت در راه امام حسین(علیه السلام) را بر همه چیز ترجیح داد نام او از فهرست شقاوتمندان حذف گردید و در فهرست سعادتمندان قرار گرفت. به عکس، جمعى از صحابه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را مى بینیم که در آغاز در صف بهشتیان بودند; اما بعد از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آتش جنگ برافروختند و عده زیادى را به کشتن دادند و امروز متأسفانه تاریخ اسلام نام آنها را به نیکى نمى برد. اینجاست که همه ما دست به دعا برداشته عرضه مى داریم: خداوندا! به ما حسن عاقبت عنایت فرما.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۳۸۵
حکمت ۱۵۰ نهج البلاغه ؛ ضد ارزش ها و هشدارها (اخلاقى،اجتماعى،سیاسى)

حکمت ۱۵۰ نهج البلاغه ؛ ضد ارزش ها و هشدارها (اخلاقى،اجتماعى،سیاسى)

لِرَجُل سَأَلَهُ أَنْ یَعِظَهُ: لاَ تَکُنْ مِمَّنْ یرْجُو الاْخِرَةَ بِغَیرِ الْعَمَلِ، وَیُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الاَْمَلِ، یَقُولُ فِى الدُّنْیا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ، وَیعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ، إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ یشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یقْنَعْ; یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ، وَیَبْتَغِى الزِّیادَةَ فِیمَا بَقِیَ، ینْهَى وَلاَ یَنْتَهِی، وَیَأْمُرُ بِمَا لاَ یَأْتِی; یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَلاَ یعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَیُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ، یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَیُقِیمُ عَلَى مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ، إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَإِنْ صَحَّ أَمِنَ لاَهِیاً; یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِیَ، وَیقْنَطُ إِذَا ابْتُلِىَ; إِنْ أَصَابَهُ بَلاَءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً; تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا یَظُنُّ، وَلاَ یَغْلِبُهَا عَلَى مَا َسْتَیْقِنُ، یَخَافُ عَلَى غَیرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَیَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ. اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ; یُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ، وَیُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ; إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیَةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ. یَصِفُ الْعِبْرَةَ وَلاَ یَعْتَبِرُ، وَیُبَالِغُ فِی الْمَوْعِظَةِ وَلاَ یَتَّعِظُ; فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ، یُنَافِسُ فِیمَا یَفْنَى، وَیُسَامِحُ فِیمَا یَبْقَى، یَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً، یَخْشَى الْمَوْتَ وَلاَ یُبَادِرُ الْفَوْتَ; یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَةِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَیَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَیْرِهِ، فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ; اللَّهْوُ مَعَ الاَْغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ، یَحْکُمُ عَلَى غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلاَ یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ، وَیُرْشِدُ غَیْرَهُ وَیُغْوِی نَفْسَهُ. فَهُوَ یُطَاعُ وَیَعْصِی، وَیَسْتَوْفِی وَلاَ یُوفِی، وَیَخْشَى الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ، وَلاَ یَخْشَى رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ. (قالَ الرَّضِیُ وَلَوْ لَمْ یَکُنْ فی هذَا الْکِتابِ إلاّ هذَا الْکَلامُ لَکَفى بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَحِکْمَةً بالِغَةً وَبَصیرَةً لِمُبْصِر وَعِبْرَةً لِناظِر مُفَکِّر).

امام(علیه السلام) در جواب شخصى که موعظه و اندرزى از او خواست مى فرماید: از کسانى نباش که بدون عمل امید سعادت اخروى دارد و توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخیر مى اندازد، درباره دنیا همچون زاهدان سخن مى گوید; ولى در آن همچون دنیاپرستان عمل مى کند. اگر چیزى از دنیا به وى برسد سیر نمى شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود. از شکر آنچه به او داده شده عاجز است; ولى باز هم فزونى مى طلبد. دیگران را از کار بد باز مى دارد ولى خود نهى نمى پذیرد و دیگران را به کار خوب وا مى دارد; ولى خودش به آن عمل نمى کند. صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهکاران را دشمن مى شمارد ولى یکى از آنهاست. از مرگ به سبب زیادى گناهان متنفر است; اما به اعمالى ادامه مى دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد. هرگاه بیمار مى شود (از اعمال بد خود) پشیمان مى گردد و هرگاه تندرست شود احساس امنیت مى کند و به لهو و لعب مى پردازد. به هنگام سلامت خودخواه و مغرور مى شود و به هنگام گرفتارى ناامید مى گردد. اگر بلایى به وى برسد همچون بیچارگان دست به دعا بر مى دارد و اگر وسعت و آرامشى به او دست دهد با غرور از خدا روى گردان مى شود. نفس او وى را در امور دنیا به آنچه گمان دارد وادار مى کند ولى در امور آخرت به آنچه یقین دارد بى اعتناست. نسبت به دیگران به کمتر از گناه خود مى ترسد و نسبت به خویشتن بیش از آنچه عمل کرده انتظار دارد. (سپس امام(علیه السلام) فرمود: از کسانى مباش که) به هنگام بى نیازى مغرور و فریفته دنیا مى شود و به هنگام فقر مأیوس و سست مى گردد. به هنگام عمل کوتاهى مى کند و به هنگام درخواست و سؤال اصرار مىورزد. هرگاه شهوتى برایش حاصل شود گناه را جلو مى اندازد و توبه را به تأخیر و اگر محنت و شدتى به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شکیبایى) از دستورات دین به کلى دور مى شود. عبرت آموختن را مى ستاید (و به دیگران آموزش مى دهد) ولى خود عبرت نمى گیرد و موعظه بسیار مى کند اما خود موعظه و اندرز نمى پذیرد. در گفتار به خود مى نازد و در عمل بسیار کوتاهى مى کند. براى دنیاى فانى تلاش و کوشش فراوان دارد; ولى براى آخرت باقى مسامحه کار است. غنیمت را غرامت و غرامت را غنیمت مى شمرد. از مرگ مى ترسد; ولى فرصت ها را از دست مى دهد. معصیت هاى کوچک را از دیگران بزرگ مى شمارد در حالى که بزرگ تر از آن را از خود ناچیز مى بیند، آنچه را از طاعات دیگران کوچک مى شمرد از خودش بزرگ و بسیار مى پندارد. (مرتباً) به (کارهاى) مردم خُرده مى گیرد; اما از کارهاى خود با مسامحه و مجامله مى گذرد لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذکر خدا با فقیران محبوب تر است. همواره به نفع خود و به زیان دیگران حکم مى کند; اما هرگز حق را به دیگران نمى دهد. دیگران را هدایت مى کند و خود را گمراه مى سازد و در نتیجه مردم از آنها اطاعت مى کند اما خود معصیت خدا مى کند. حق خود را به طور کامل مى گیرد ولى حقوق دیگران را نمى پردازد. از خلق خدا از آنچه معصیت خدا نیست مى ترسد ولى خود از خدا (در مورد ستم کردن) درباره مخلوقش پروا ندارد. مرحوم سید رضى (در پایان این گفتار حکیمانه) مى فرماید: «اگر در این کتاب جز این کلام نبود براى موعظه سودمند و حکمت رسا و بینایى بینندگان و عبرت ناظرانِ اندیشمند، کافى بود».


شرح و تفسیر

یک اندرز جامع! این کلام حکمت آمیز که نصایح بسیار گرانقدر و مواعظ گرانبهایى در آن هست دستور العملى است براى تمام زندگى بشر که در سایه آن مى تواند سعادت دنیا و آخرت را براى خود به دست آورد. مرحوم سید رضى بعد از ذکر این کلام شریف ـ چنان که خواهد آمد ـ تصریح مى کند که اگر در مجموعه کتاب نهج البلاغه جز این کلام شریف نبود براى وعظ و اندرز و موعظه نجات بخش کافى بود و چه بسیار از افرادى که از جاى جاى این کلام شریف براى اثبات مقاصد خود بهره گرفتند و سخنان خود را به وسیله آن آراسته اند. جالب توجه این که محدث مشهور اهل سنت متقى هندى در کنزالعمّال مقدّمه اى براى این حدیث شریف ذکر کرده است، وى از «زیاد بن اعرابى» نقل مى کند که بعد از خاموش شدن آتش فتنه خوارج نهروان امام(علیه السلام) بر منبر کوفه قرار گرفت و حمد الهى به جاى آورد و در این هنگام گریه به او مهلت نداد به اندازه اى که اشک ها بر صورت و محاسن شریفش جارى شد و هنگامى که محاسن شریف خود را تکان داد قطره هایى از آن بر بعضى از حاضران افتاد و ما مى گفتیم: هر کسى که قطره اى بر او افتاده است خداوند آتش دوزخ را بر او حرام خواهد کرد.سپس شروع به خطبه کردوفرمود: «أیُّهَاالنّاسُ لاتَکُونُوا مِمَّنْ یَرْجُواالاْخِرَةَ». امام(علیه السلام) در این بیان پربار در جواب شخصى که موعظه و اندرزى از او خواست به سى مورد از رذائل اخلاقى اشاره کرده و با بیان شیوا و قریب به استدلال از آن نهى مى کند. (قَالَ(علیه السلام): لِرَجُل سَأَلَهُ أَنْ یعِظَهُ). مى فرماید: ۱. «از کسانى نباش که بدون عمل امید سعادت اخروى دارد»; (لاَ تَکُنْ مِمَّنْ یرْجُو الاْخِرَةَ بِغَیرِ الْعَمَلِ). به گفته مرحوم مغنیه در فى ظلال انسان براى رسیدن به متاع حقیر دنیا بدون تلاش و سعى و کوشش هرگز به مقصود نمى رسد، پس چگونه براى رسیدن به نعمت هاى پرارزش الهى در آخرت که نه چشمى همانند آن را دیده و نه گوشى وصف آن را شنیده و نه بر قلب انسانى خطور کرده مى تواند بدون سعى و کوشش برسد. قرآن مجید در آیاتى چند بر این معنا تأکید فرموده; در یک جا مى فرماید: «(وَأَنْ لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى); واین که براى انسان چیزى جز (حاصل) سعى وکوشش او نیست، واین که تلاش او به زودى دیده مى شود». در جاى دیگر مى فرماید: «(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ); آیا گمان کردید داخل بهشت مى شوید، بى آنکه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که سختى ها و زیان ها به آنها رسید، و آن چنان بى قرار شدند که پیامبر و افرادى که با او ایمان آورده بودند گفتند: پس یارى خدا کى خواهد آمد؟!». رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در حدیثى مى فرماید: «اَیُّها الناسُ اِنِّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللَّهِ وَبَیْنَ أَحَد شَیْءٌ یُعْطِیهِ بِهِ خَیْراً أَوْ یَصْرِفُ بِهِ عَنْهُ شَرّاً إِلاَّ الْعَمَلُ الصالِحُ لاَ یَدَّعِی مُدَّع وَلاَ یَتَمَنَّ مُتَمَنّ أنَّهُ یَرْجوُا إِلاَّ بعَمَل وَرَحْمَة وَلَوْ عَصَیْتُ هَوَیْتُ اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ ثَلاثا; اى مردم! میان خدا و بین هیچ کس چیزى نیست که به وسیله آن خیرى به کسى برساند یا شرّى را از او دفع کند مگر عمل صالح (تنها وسیله جلب خیرات و دفع آفات همین است، بنابراین) هیچ کس ادعا نکند و آرزو نداشته باشد که اهل نجات است مگر به عمل (صالح) و رحمت الهى. من هم اگر عصیان پروردگار کنم سقوط خواهم کرد. سپس رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) سه بار این جمله را تکرار کرد: خداوندا آیا من ابلاغ کردم؟». احادیث در این زمینه بسیار است که وسیله نجات تنها عمل صالح است و این پاسخى است براى آنها که تصور مى کنند تنها با ذکر شهادتین و اظهار اسلام و به جا آوردن نماز و روزه و خواندن بعضى از ادعیه و توسلات و یا حتى تنها با شرکت در یک مجلس عزادارى اهل نجات خواهند شد، هرچند زندگى آنها سراسر آلوده گناه و معصیت باشد. ۲. «(از کسانى مباش که) توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخیر مى اندازد»; (وَیُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الاَْمَلِ). اشاره به این که اگر گناه و لغزشى از تو سر زد بلافاصله دست به دامن لطف الهى بزن و با توبه و استغفار به درگاه او باز گرد. مبادا آرزوهاى دور و دراز مانع این کار شود که هیچ کس اطمینان ندارد که یک روز دیگر و یا یک لحظه دیگر زنده است و درهاى توبه به روى او باز است. به همین دلیل در روایات زیادى از تسویف توبه و تأخیر آن نهى شده است. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که خطاب به اباذر فرمود: «إِیَّاکَ وَالتَّسْوِیفَ بِأَمَلِکَ فَإِنَّکَ بِیَوْمِکَ وَلَسْتَ بِمَا بَعْدَه; از تأخیر توبه به سبب تکیه بر آرزوها برحذر باش، زیرا تو به امروز تعلق دارى نه به فردا». در حدیثى از امام على بن ابى طالب(علیه السلام)مى خوانیم: «إِنْ قَارَفْتَ سَیِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ; اگر گناهى مرتکب شدى براى محو آن با توبه شتاب کن». در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الاَْجَلِ عَلَى أَعْظَمِ الْخَطَرِ; کسى که توبه را عقب مى اندازد در برابر هجوم مرگ در معرض خطر است». ۳. «(از کسانى مباش که) درباره دنیا همچون زاهدان سخن مى گوید ولى در آن همچون دنیاپرستان عمل مى کند»; (یقُولُ فِى الدُّنْیا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ وَیعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ). اشاره به این که میان قول و فعل تو درباره زرق و برق دنیا و زهد و رغبت در آن تناقض نباشد آن گونه که ریاکاران و متظاهران به قدس و ورع و خالى از قداست و پاکى سخن مى گویند. قرآن مجید مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ). ۴. «(از کسانى مباش که) اگر چیزى از دنیا به او برسد سیر نمى شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود»; (إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ یشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یقْنَعْ). اشاره به این که در زندگى قانع باش. اگر گرفتار محرومیت شدى صابر و اگر مواهب الهى شامل حالت شد شاکر باش. نه مانند دنیاپرستان که هرگز از دنیا سیر نمى شوند و هرقدر بیشتر از مواهب دنیا در اختیارشان قرار بگیرد تشنه تر مى گردد، همان گونه که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى یَقْتُلَه; مَثَل دنیا همچون آب شور دریاست که هر قدر تشنه اى از آن بیشتر بنوشد بیشتر گرفتار عطش مى شود تا او را در کام مرگ فرو برد». ۵. «(از کسانى مباش که) از شکر آنچه به او داده شده عاجز است; ولى باز هم فزونى مى طلبند»; (یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ، وَیَبْتَغِى الزِّیادَةَ فِیمَا بَقِىَ). روشن است که هر نعمتى را شکرى لازم است و از دست و زبان هیچ کس بر نمى آید که از عهده شکرش به در آید. با این حال چگونه ممکن است انسان، شکر را رها کند و دائما به دنبال زیاده خواهى باشد. این نشانه نهایت غفلت و بى خبرى است. ۶. «(از کسانى مباش که) دیگران را از کار بد باز مى دارد; ولى خود نهى نمى پذیرد و دیگران را به کار خوب وا مى دارد; ولى خودش به آن عمل نمى کند»; (یَنْهَى وَلاَ ینْتَهِیَ، وَیأْمُرُ بِمَا لاَ یَأْتِیَ). بدیهى است اگر انسان کسى را به چیزى امر کند به یقین به سبب آثار خوب و برکات آن است. با این حال اگر عاقل باشد چرا خودش از آن بهره نگیرد و اگر دیگرى را از کارى باز مى دارد لابد به سبب زیان هاى آن است، با این حال چرا خودش پرهیز نکند. آیا این بى توجهى دلیل بر آن نیست که ایمان درستى به گفته هاى خود ندارد؟ قرآن مجید نیز در مقام سرزنش این گونه افراد مى فرماید: «(أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ); آیا مردم را به نیکى (وایمان به پیامبرى که صفات او در تورات آمده) دعوت مى کنید، امّا خودتان را فراموش مى کنید با این که شما کتاب آسمانى (تورات) را مى خوانید. آیا نمى اندیشید؟». ۷. «(از کسانى مباش که) صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهکاران را دشمن مى شمارد ولى یکى از آنهاست»; (یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَلاَ یعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَیُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ). این در واقع نوعى تناقض در فکر و عمل است; از نظر تفکر عشق به صالحان دارند لابد به موجب اعمال صالح آنها; ولى از نظر عمل آنچه را بدان عشق مىورزیده کنار مى گذارند. همچنین در نقطه مقابل از ظالمان و عاصیان و فاسقان متنفرند که به یقین به سبب اعمالشان است در حالى که در مقام عمل آلوده به همان اعمال اند. ممکن است در آن درجه از شدت نباشد; ولى به هر حال با دیدى کلى عمل آنها هماهنگ با اعمال کسى است که از وى متنفرند. این تناقض به راستى عجیب، و نشانه ضعف ایمان و اراده و غلبه هواى نفس است. در صحیفه گرانبهاى سجادیه نیز در ضمن دعاى بیست و چهارم مى خوانیم: «لا تَجْعَلْنی مِمَّنْ یُحِبُّ الصّالِحینَ وَلا یَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَیُبْغِضُ الْمُسیئینَ وَهُوَ أحَدُهُمْ; خداوندا مرا از آنها قرار نده که صالحان را دوست دارند ولى اعمال آنها را انجام نمى دهند و گنهکاران را دشمن دارند ولى خودشان در عمل همچون آنها هستند». ۸ . «(از کسانى مباش که) از مرگ به سبب زیادى گناهانش متنفر است; اما به اعمالى ادامه مى دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد»; (یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَیُقِیمُ عَلَى مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ). این نیز تناقض دیگرى در زندگى آنهاست; از یک سو هنگامى که سخن از مرگ به میان مى آید وحشت دارد، زیرا نامه اعمال خود را سیاه مى بیند ولى به جاى توبه و اصلاح مسیر خویش باز به همان گناهان ادامه مى دهند. این تناقض نیز در فکر و عمل به سبب ضعف ایمان و غلبه هواى نفس است. قرآن مجید درباره گروهى از یهود مى فرماید: «(وَلَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ); ولى آنها، به خاطر اعمال بدى که پیش از خود فرستاده اند، هرگز آرزوى مرگ نخواهند کرد». همچنین در آیه بعد نیز مى فرماید: «(یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ); (تا آن جا) که هر یک از آنها آرزو دارد هزارسال عمر به او داده شود; در حالى که این عمر طولانى او را از کیفر (الهى) باز نخواهد داشت». ۹. «(از کسانى مباش که) هرگاه بیمار مى شود (از اعمال زشت خود) پشیمان مى گردد و اگر تندرست باشد احساس امنیت مى کند و به لهو و لعب مى پردازد»; (إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لاَهِیاً). آرى آنها به هنگام بیمارى چون چهره مرگ را در نزدیکى خود مى بینند، ندامت به آنها دست مى دهد و به فکر توبه از گناه و جبران اعمال سابق خویش مى افتند; اما همین که از بستر بیمارى برخاسته و تندرستى به آنها باز گشت آن حالت به کلى زائل شده و خود را در هاله اى از امن و امان مى بینند و به لهو و لعب مشغول مى شوند. این فراموشکارى سریع و تناقض در دو حال نزدیک به هم نیز نشانه سطح فکر کوتاه آنها و ضعف ایمان ایشان است. خداوند انسان را در زندگى گرفتار مشکلات و مصائب و بیمارى ها مى کند تا به آنها هشدار دهد از خواب غفلت برخیزند; اما افسوس که این بیدارى براى بسیارى از مردم زودگذر است. هنگامى که آن مشکلات برطرف مى شود بلافاصله در خواب غفلت فرو مى رود. ۱۰. «(از کسانى مباش که) به هنگام سلامت خودخواه و مغرور مى شود و به هنگام گرفتارى ناامید مى گردد»; (یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِیَ، وَیَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِیَ). این تناقض در احوال نیز که در زمان عافیت مغرور و در زمان ابتلا مأیوس مى شوند از عجایب است و اثر مستقیم همان ضعف ایمان و اراده و غلبه هواى نفسانى است. این در حالى است که حالت عافیت قابل اعتماد نیست و «از نسیمى دفتر ایام بر هم مى خورد» و با گذشتن یک روز و حتى یک ساعت ممکن است همه چیز عوض شود و نیز حالت ابتلا و گرفتارى ابدى نیست که سبب یأس انسان گردد، زیرا گاه از دل گرفتارى ها گشایش برمى خیزد و به گفته امام(علیه السلام)در حکمت ۳۵۱ «عِنْدَ تَنَاهِی الشِّدَّةِ تَکُونُ الْفَرْجَةُ، وَ عِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ الْبَلاَءِ یَکُونُ الرَّخَاءُ; هنگامى که سختى ها به آخرین درجه شدت برسد فرج نزدیک است و در آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ شود راحتى و آرامش فرا مى رسد». قرآن در سوره «هود» آیه ۹ و ۱۰ مى گوید: «(وَلَئِنْ أَذَقْنَا الاِْنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَآءَ بَعْدَ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ); و اگر از جانب خویش، رحمتى به انسان بچشانیم، سپس آن را از او بگیریم، بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زیانى که به او رسیده، نعمت هایى به او بچشانیم، به یقین مى گوید: بدى ها از من برطرف شده (و دیگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود». در حدیثى که در کتاب شریف کافى آمده مى خوانیم که رسول خدا(صلى الله علیه وآله)فرمود: روزى موسى نشسته بود که ناگهان ابلیس به سراغ او آمد در حالى که کلاه بلند رنگارنگى به سر داشت. هنگامى که نزدیک موسى رسید کلاه را از سر برداشت و در برابر وى ایستاد و سلام کرد. موسى گفت: تو کیستى؟ گفت: من ابلیسم. موسى گفت: خدا هرگز خانه تو را به ما نزدیک نکند. ابلیس گفت: من آمده ام که به تو سلام کنم به موجب مقامى که در درگاه خدا دارى. موسى گفت: پس این کلاه چیست؟ گفت: من با این کلاه رنگارنگ دل هاى بنى آدم را مى ربایم (هر کسى را به گونه اى) موسى گفت: «فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ! قَالَ: إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَاسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَصَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُه; پس به من خبر ده از گناهى که هنگامى که انسان مرتکب آن شود، تو بر او غلبه مى کنى؟ گفت: زمانى است که از خود مغرور شود، عملش را زیاد پندارد و گناهش در نظر وى کوچک شود». ۱۱. «(از کسانى مباش که) اگر بلایى به او برسد همچون بیچارگان دست بر دعا مى دارد و اگر وسعت و آرامشى به وى دست دهد با غرور از خدا روى گردان مى شود»; (إِنْ أَصَابَهُ بَلاَءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً). درست همان چیزى که قرآن مجید کرارا به آن اشاره کرده مى فرماید: «(فَإِذَا رَکِبُوا فِى الْفُلْکِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ); هنگامى که سوار کشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند، (و غیر او را فراموش مى کنند); امّا هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، باز مشرک مى شوند». همین معنا به صورت مشروح ترى در آیه ۲۲ و ۲۳ سوره «یونس» آمده است: «(هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا کُنْتُمْ فِى الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیح طَیِّبَة وَفَرِحُوا بِهَا جَآءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَآءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکَان وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ * فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ); او کسى است که شما را در صحرا و دریا سیر مى دهد; زمانى که در کشتى قرار مى گیرید و بادهاى موافق کشتى نشینان را (به سوى مقصد) مى برد خوشحال مى شوند، (ناگهان) طوفان شدیدى مىوزد; و امواج از هر سو به سراغ آنها مى آید; و گمان مى کنند هلاک خواهند شد; (در آن هنگام) خدا را از روى خلوص عقیده مى خوانند که: اگر ما را از این گرفتارى نجات دهى، حتماً از سپاسگزاران خواهیم بود; اما هنگامى که خدا آنها را رهایى بخشید (بار دیگر) به ناحق، در زمین ستم مى کنند». ۱۲. «(از کسانى مباش که) نفسش او را در امور دنیا به آنچه گمان دارد وادار مى کند; ولى در امور آخرت به آنچه یقین دارد بى اعتناست»; (تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا یَظُنُّ، وَ لاَ یَغْلِبُهَا عَلَى مَا یَسْتَیْقِنُ). به تعبیر دیگر براى رسیدن به مال و ثروت و جاه و مقام و شهوات دنیا حتى به سراغ راه هایى مى رود که اطمینان ندارد به نتیجه برسد به امید این که شاید به نهایت مطلوبى برسد; ولى درباره کار آخرت با این که یقین دارد فلان عمل باعث نجات او و فلان کار سبب بدبختى او در سراى دیگر مى شود به یقین خود اعتنا نمى کند. ۱۳. «(از کسانى مباش که) نسبت به دیگران به کمتر از گناه خود مى ترسد و نسبت به خویشتن بیش از آنچه عمل کرده انتظار دارد»; (یَخَافُ عَلَى غَیْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَ یَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ). به بیان دیگر گناهان دیگران در نظرش بزرگ و گناه خود در نظرش کوچک است و به عکس، اعمال نیکش هرچند کوچک باشد به نظرش بزرگ مى رسد و انتظار پاداش هاى عظیم دارد. این نیز نوعى دیگر از تناقض در فکر و رفتار آنهاست و همان طور که اشاره شد تمام این تناقض ها به سبب ضعف ایمان و انحراف فکر و ناشى از غلبه شهوات است. از این کسان مباش! ۱۴. «(از کسانى مباش که) به هنگام بى نیازى مغرور و فریفته دنیا مى شود و به هنگام فقر مأیوس و سست مى گردد»; (إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ). این حالت افراد کم ظرفیت است که به هنگام غنا و بى نیازى همه چیز حتى خدا و خویشتن را به فراموشى مى سپارند و مال و ثروت و مقام تمام وجودشان را پر مى کند ارزش هاى انسانى درنظرشان بى رنگ و بندگى خدا از دست مى رود و به هنگام فقر و تنگدستى یأس و نومیدى و به دنبال آن سستى و ناتوانى تمام وجودشان را احاطه مى کند. قرآن مجید نیز در این باره مى فرماید: «(وَلَئِنْ أَذَقْنَا الاِْنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ); و اگر از جانب خویش، رحمتى به انسان بچشانیم سپس آن را از او بگیریم، بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زیانى که به او رسیده، نعمت هایى به او بچشانیم به یقین مى گوید: بدى ها از من برطرف شده; (و دیگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود». آیات دیگرى در قرآن مجید نیز همین معنا را درباره افراد کم ظرفیت و ضعیف الایمان بیان کرده است; اما مؤمنان پرظرفیت اگر تمام دنیا را به آنها بدهند مغرور و طغیان گر نمى شوند و اگر بر خاک سیاه بنشینند نه از رحمت خدا مأیوس مى گردند و نه سستى در وجودشان راه مى یابد. ۱۵. «(و از کسانى مباش که) به هنگام عمل کوتاهى مى کند و به هنگام درخواست و سؤال اصرار مى ورزد»; (یقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَیبَالِغُ إِذَا سَأَلَ). اشاره به افراد سست و تنبلى است که مرد میدان عمل نیستند و همیشه دستشان به سوى این و آن دراز است گویى از زندگانى مستقل بیزارند و به زندگى وابسته دلخوش، در حالى که تعلیمات اسلام به ما مى گوید تا مى توانى روى پاى خود بایست و تا توان دارى چیزى از دیگرى درخواست نکن که اولى باعث عزت و دومى سبب ذلت است. در حدیث کوتاه و پرمعنایى از امام باقر(علیه السلام)خطاب به یکى از اصحاب خاصّش مى خوانیم: «اگر در خواست کننده مى دانست در سؤال و درخواست چه (ذلت و حقارتى) وجود دارد هیچ کس از دیگرى تقاضایى نمى کرد و اگر کسى که دستِ دهنده دارد مى دانست در بخشش چه (افتخار و فضیلتى) وجود دارد احدى تقاضاى دیگرى را رد نمى کرد»; (لَوْ یَعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِی الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَلَوْ یَعْلَمُ الْمُعْطِی مَا فِی الْعَطِیَّةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً). در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که مى گوید: رسول خدا(صلى الله علیه وآله)فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى أَحَبَّ شَیْئاً لِنَفْسِهِ وَأَبْغَضَهُ لِخَلْقِهِ أَبْغَضَ لِخَلْقِهِ الْمَسْأَلَةَ وَأَحَبَّ لِنَفْسِهِ أَنْ یُسْأَلَ; خداوند متعال چیزى را براى خود دوست مى دارد و براى بندگانش مبغوض مى شمارد; براى بندگان سؤال و درخواست (از یکدیگر) را مبغوض شمرده و براى خودش سؤال کردن بندگان را محبوب مى داند». همچنین از امام صادق(علیه السلام) در حدیث پرمعناى دیگرى مى خوانیم که گروهى از طائفه انصار نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمدند و سلام کردند و حضرت به آنها پاسخ گفت. عرض کردند: اى رسول خدا! ما حاجتى از شما مى خواهیم. پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: بگویید. عرض کردند: حاجت ما بسیار بزرگ است فرمود: بگویید چیست؟ عرض کردند: بهشت را براى ما نزد پروردگارت تضمین کن. پیامبر(صلى الله علیه وآله)سر به زیر افکند و با چوب دستى که در دست داشت بر زمین زد سپس سر را بلند کرد و فرمود: «أَفْعَلُ ذَلِکَ بِکُمْ عَلَى أَنْ لاَ تَسْأَلُوا أَحَداً شَیْئاً; من این کار را براى شما انجام مى دهم به شرط این که درخواستى از هیچ کس (در زندگى خود) نکنید». امام(علیه السلام) فرمود: از آن به بعد آنها حتى هنگامى که به مسافرت مى رفتند اگر تازیانه آنها به زمین مى افتاد به شخص پیاده اى نمى گفتند تازیانه را به من بده; خودشان پیاده مى شدند و تازیانه را بر مى داشتند و اگر بر سر سفره نشسته بودند کسى از حاضران به ظرف آب نزدیک تر بود آن که دور نشسته بود نمى گفت از آن آب به من بده; خودش بر مى خاست و از آن آب مى نوشید (البته منظور این است انسان کارى را که خود مى تواند انجام دهد از دیگران نخواهد و سربار دیگران نباشد). ۱۶. «(و از کسانى مباش که) هرگاه شهوتى براى وى حاصل شود گناه را جلو مى اندازد و توبه را به تأخیر و اگر محنت و شدتى به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شکیبایى) از دستورات دین به کلى دور مى شود»; (إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ). این صفت نیز از اوصاف افراد ضعیف و ناتوان و کم ظرفیت است تا عوامل شهوت در برابر آنها نمایان مى شود به سرعت به سوى آن مى روند و کام دل از آن بر مى گیرند; ولى نوبت به توبه که مى رسد امروز و فردا مى کنند و به هنگامى که مشکلى در زندگى آنها رخ دهد با خداى خود قهر مى کنند و دستوراتش را به فراموشى مى سپارند و حتى گاه زبان به سخنان کفرآمیز مى گشایند. آنها کسانى هستند که با کمترین تغییرى در زندگى، زبان به شکوه مى گشایند و به زمین و آسمان بد مى گویند. قرآن مجید درباره این گونه اشخاص میگوید: «إِنَّ الاِْنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً); به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است. هنگامى که بدى به او رسد بى تابى مى کند و هنگامى که خوبى به او رسد مانع دیگران مى شود (و بخل مىورزد)». ۱۷. «(از کسانى مباش که) عبرت آموختن را مى ستاید (و به دیگران آموزش مى دهد) ولى خود عبرت نمى گیرد و موعظه بسیار مى کند; اما خود موعظه و اندرز نمى پذیرد»; (یصِفُ الْعِبْرَةَ وَلاَ یعْتَبِرُ، وَیبَالِغُ فِى الْمَوْعِظَةِ وَلاَ یتَّعِظُ). این وصف عالمان بى عمل و مدعیان بى تعهد و ریاکاران فاقد اخلاص است که در قرآن مجید سبب خشم شدید خداوند شمرده شده است. شک نیست که این جهان دار عبرت است و تاریخ پیشینیان مملو از درس هاى عبرت آموز. هرگاه انسان چشم بینا و گوش شنوا داشته باشد مى تواند سرنوشت آینده خود را در آیینه تاریخ و حوادث عبرت آموز زمان خود ببیند. ولى افسوس که هواى نفس و حب ذات پرده اى در برابر چشمان او مى کشد و مانع گوش او از شنیدن پیام هاى تاریخ مى شود و عجب این که این درس ها را به دیگران مى دهد ولى خود در عمل از آنها بى بهره است. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه «(فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَالْغاوُونَ); پس همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افکنده مى شوند». مى فرماید: «هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خَالَفُوهُ إِلَى غَیْرِهِ; آنها کسانى هستند که کارهاى عادلانه را با زبانشان ستایش مى کنند; اما خودشان مخالفت کرده و غیر آن را مقدم مى دارند». از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَیْرِهِ; شدیدترین حسرت در روز قیامت از آنِ گروهى است که عدل را ستایش کردند و سپس با آن مخالفت نمودند». آن گاه امام(علیه السلام) اضافه فرمود: این همان است که خداوند فرموده «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّه». ۱۸. «(از کسانى مباش که) در گفتار به خود مى نازد و در عمل بسیار کوتاهى مى کند»; (فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ). «مُدِلّ» یعنى مغرور و مسرور و کسى که به اعمال خود مى نازد. مضمون این سخن، در اوصاف پیش آمد ولى امام(علیه السلام) با قدرتى که در فصاحت و بلاغت داشته گاه مطلبى را لازم و ضرورى مى بیند با تعبیرات گوناگون که هر کدام جدید و تازه است بیان فرماید. در حدیث جالبى که در کتاب شریف کافى آمده است مى خوانیم امام صادق(علیه السلام)فرمود: عالمى به نزد عابدى آمد. به او گفت: نمازت چگونه است؟ عابد (از روى غرور و ناز) گفت: آیا مثل منى از نمازش سؤال مى شود؟ من از فلان زمان (از سالیان دراز) عبادت خدا مى کرده ام. عالم گفت: گریه تو چگونه است؟ باز (مغرورانه) گفت: چنان گریه مى کنم که اشک هایم جارى مى شود. عالم به او گفت: «فَإِنْ ضَحِکَکَ وَأَنْتَ خَائِفٌ أَفْضَلُ مِنْ بُکَائِکَ وَأَنْتَ مُدِلٌّ إِنَّ الْمُدِلَّ لاَ یَصْعَدُ مِنْ عَمَلِهِ شَیْءٌ; اگر بخندى و از اعمالت ترسان باشى برتر از این است که گریه کنى در حالى که به اعمال خود مغرورى و به آن مى نازى، زیرا شخصى که از اعمال خود مغرور و مسرور است چیزى از اعمالش به سوى قرب خدا بالا نمى رود». ۱۹. «(از کسانى مباش که) براى دنیاى فانى، تلاش و کوشش فراوان دارد ولى براى آخرت باقى مسامحه کار است»; (ینَافِسُ فِیمَا یَفْنَى، وَیسَامِحُ فِیمَا یبْقَى). «منافسة» یعنى پیشى گرفتن بر دیگران. تعبیر به «ما یَفنى» اشاره به دنیاى فانى است، همان گونه که «ما یَبقى» اشاره به سراى باقى آخرت است. به هر حال این اشتباهى بزرگ و کارى غیر عاقلانه است که انسان در مورد چیز فانى تلاش و کوشش کند و تمام نیروهاى خود را به کار گیرد; اما از آنچه باقى است و زندگى جاویدان او را تشکیل مى دهد غافل شود. این نیز بر اثر ضعف ایمان و غلبه هواى نفس است. ۲۰. «(از کسانى مباش که) غنیمت را غرامت و غرامت را غنیمت مى شمرد»; (یرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً). «غنیمت» چیزى است که در راه خدا و براى خدا صرف شود و «غرامت» اموالى است که در راه شهوات و هوا و هوس ها هزینه گردد. قرآن مجید در مذمت و نکوهش جمعى از اعراب ضعیف الایمان یا منافق مى گوید: «(وَمِنَ الاَْعْرَابِ مَنْ یَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ مَغْرَماً وَیَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَآئِرَ); گروهى از (این) اعراب بادیه نشین، چیزى را که (در راه خدا) انفاق مى کنند، غرامت محسوب مى دارند و انتظار حوادث ناگوار براى شما مى کشند». در آیه بعد، در برابر آنها مى فرماید: «(وَمِنَ الاَْعْرَابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ وَیَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ قُرُبَات عِنْدَ اللهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَّهُمْ سَیُدْخِلُهُمُ اللهُ فِى رَحْمَتِهِ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ); گروهى (دیگر) از عرب هاى بادیه نشین، به خدا و روز بازپسین ایمان دارند و آنچه را انفاق مى کنند، مایه تقرب به خدا و دعاى پیامبر مى دانند; آگاه باشید اینها مایه تقرّب آنهاست خداوند به زودى آنها را در رحمت خویش وارد خواهد ساخت، به یقین خداوند آمرزنده و مهربان است». ۲۱. «(از کسانى مباش که) از مرگ مى ترسد ولى فرصت ها را از دست مى دهد»; (یَخْشَى الْمَوْتَ وَلاَ یُبَادِرُ الْفَوْتَ). ترس از مرگ گاه به سبب از دست دادن اموال و ثروت ها و مقامات و لذات دنیوى است که شیوه افراد بى ایمان یا ضعیف الایمان است و گاه به سبب از دست رفتن فرصت ها براى انجام اعمال نیک و اندوختن حسنات. گروهى ترسشان از مرگ به ظاهر از قبیل قسم دوم است; ولى عجیب است که به انجام اعمال نیک پیش از آن که وقت از دست برود نمى پردازند. در واقع این نیز نوعى تناقض در میان عقیده و عمل است و این گونه تناقض ها، چنان که در عبارات سابق نیز آمده در میان دنیاپرستان کم نیست. ۲۲. «(از کسانى مباش که) معصیت هاى کوچک را از دیگران بزرگ مى شمارد در حالى که بزرگ تر از آن را از خود ناچیز مى بیند، (همچنین) آنچه را از طاعات دیگران کوچک مى شمرد از خودش بزرگ و بسیار مى پندارد»; (یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَةِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَیَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَیْرِهِ). چنین شخصى باز دچار تناقض دیگرى است; عمل واحدى را که از خود و دیگران سر مى زند دوگونه مى بیند; از خودش بسیار بزرگ و از دیگران بسیار کوچک. این در مورد اعمال نیک است و به عکس در گناه واحدى که از او و دیگرى سر زده، از دیگران را بزرگ و آن را از خودش کوچک مى انگارد و اینها همه از آثار حب ذات است که مانع از قضاوت یکسان درباره خود و دیگران مى شود. درست به عکسِ مؤمنان راستین که شرح حالشان در روایتى از امام باقر(علیه السلام)از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است که براى مؤمن ده علامت شمرده شده از جمله: «یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ وَیَسْتَقِلُّ کَثِیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِه; او اعمال خوب زیادى را که از خودش سر زده ناچیز مى شمارد; اما اعمال خیر اندک دیگران را بزرگ مى بیند». فى المثل هرگاه کسى کتاب مهمى در چندین جلد بنویسد با دیده حقارت به آن مى نگرد; اما خود اگر جزوه کوچکى به رشته تحریر در آورد آن را یک اثر مهم تاریخى مى شمارد و در هر مجلسى از آن سخن مى گوید. همچنین در مورد بناهاى خیر و کمک به نیازمندان و مانند آن. ۲۳. «(از کسانى مباش که پیوسته) به (کارهاى) مردم خرده مى گیرد; اما از کارهاى خود با مسامحه و مجامله مى گذرد»; (فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ). به بیان بعضى از بزرگان اخلاق اگر خارى به پاى دیگران رود آن را مى بینند; اما اگر شاخه درختى در چشمشان فرو رود نمى بینند و این تناقض و تضاد نیز از آثار حب ذات است. خلاصه این که کوچک ترین عیوب دیگران را مى بیند اما از بزرگ ترین عیب خود با مسامحه مى گذرد حتى در آنچه متعلق به دیگرى است خرده مى گیرد; مثلاً اگر از فرزند دیگرى کار کوچک خلاف اخلاقى سر بزند گاه او را فاسد الاخلاق و بى بند و بار مى شمرد در حالى که اگر از فرزند خودش کارهاى خلاف بیّن ببیند مى گوید جوان است، این مسائل اهمیتى ندارد. در حکمت دیگرى که در ادامه کلمات قصار ـ إن شاءالله ـ خواهد آمد امام(علیه السلام)مى فرماید: «أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ; بزرگ ترین عیب این است که چیزى را بر دیگران عیب بگیرى که در خودت همانند آن وجود دارد (آن را عیب نمى دانى چه رسد به این که عیبى که در تو هست از عیب او هم بزرگ تر باشد)». ۲۴. «(از کسانى مباش که) لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذکر خدا با فقیران محبوب تر است»; (اللَّهْوُ مَعَ الاَْغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ). این دو خصلت، دو عیب بزرگ است; مشغول لهو و لعب بودن یک عیب و با اغنیاى بى درد و بى خبر از حال فقرا همنشین شدن عیبى دیگر; اما با فقیران زیستن خود یکى از محاسن اخلاقى است و ذکر خدا با آنان گفتن فضیلت دیگرى است. ۲۵. «(از کسانى مباش که) همواره به نفع خود و به زیان دیگران حکم مى کنند; اما هرگز حق را به دیگران نمى دهند»; (یَحْکُمُ عَلَى غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلاَ یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ). در حالى که نشانه مؤمنان راستین ـ بر پایه صریح آیات و روایات ـ این است که طرفدار حق باشند، هرچند به زیان آنها باشد و باطل را رها کنند، هرچند به ضرر آنها باشد. قرآن مجید مى گوید: «(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للهِِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالاَْقْرَبِینَ); اى کسانى که ایمان آوردید! همواره و همیشه قیام به عدالت کنید. براى خدا گواهى دهید، اگر چه به زیان شما یا پدر و مادر یا نزدیکانتان بوده باشد». امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: مؤمن بر مؤمن دیگر هفت حق دارد که ساده ترین آنها این است: «أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَتَکْرَهَ لَهُ مَا تَکْرَهُ لِنَفْسِک; آنچه براى خود دوست مى دارى براى دیگران دوست بدار و آنچه براى خود نمى پسندى براى دیگران مپسند». ۲۶. «(از کسانى مباش که) دیگران را هدایت و خود را گمراه مى سازد و در نتیجه مردم از آنها اطاعت مى کنند; اما خودش خدا را معصیت»; (یُرْشِدُ غَیْرَهُ وَیُغْوِی نَفْسَهُ. فَهُوَ یُطَاعُ وَیَعْصِی). به این ترتیب سخنان هدایتگر آنها سبب نجات دیگران مى شود; اما خودشان از آن بهره نمى گیرند، او به باغبانى مى ماند که دیگران از میوه هاى درخت او بهره مند مى شوند و خود از گرسنگى جان مى دهد. امیرمؤمنان(علیه السلام) از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نقل مى کند که فرمود: «إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَحَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَقَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَأَدْخَلَ الدَّاعِیَ النَّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ وَاتِّبَاعِهِ الْهَوَى وَطُولِ الاَْمَلِ; شدیدترین ندامت و حسرت دوزخیان ندامت کسى است که یکى از بندگان را به سوى خدا فراخوانده و او دعوتش را اجابت نموده و قبول کرده پس اطاعت خدا نموده و خداوند وى را وارد بهشت کرده است، در حالى که دعوت کننده به سبب ترک علم و پیروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و درازش وارد دوزخ شده است». ۲۷. «(از کسانى مباش که) حق خود را به طور کامل مى گیرد; ولى حقوق دیگران را نمى پردازد»; (وَیَسْتَوْفِی وَلاَ یُوفِی). قرآن مجید نیز درباره این گونه افراد مى گوید: «(وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ * الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ * وَإِذَا کَالُوهُمْ أَوْ وَّزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ); واى بر کم فروشان! * آنان که وقتى براى خود چیزى از مردم با پیمانه مى گیرند، (حق خود را) به طور کامل دریافت مى دارند; ولى هنگامى که براى دیگران پیمانه یاوزن مى کنند، کم مى گذارند». کم فروشى مسئله کیل و وزن را تداعى مى کند; اما از یک نظر مفهومى عام دارد که تمام حقوق را در همه زمینه ها شامل مى شود; کم فروشان واقعى کسانى هستند که در هر زمینه اى حق خود را از مردم به طور کامل مى گیرند و گاه بیشتر از حق خود; اما در پرداختن حق کوتاهى مى کنند و بخل مىورزند. بسیار دیده ایم که افرادى براى انجام کارى در برابر اجر معینى در ساعاتى مشخص استخدام یا اجیر و یا مأمور مى شوند و هنگام کار از ساعات خود مى کاهند و از گوشه و کنار آن مى زنند و طبق تعهد عمل نمى کنند; ولى به هنگام دریافت اجر و مزد ذره اى از قرارداد خود عقب نشینى نمى کنند. ۲۸. امام(علیه السلام) در آخرین توصیه به نقطه اصلى دردها و انحرافات اخلاق و آلودگى به گناه اشاره کرده مى فرماید: «(از کسانى مباش که) از خلق خدا از آنچه معصیت خدا نیست مى ترسد ولى خودش از خدا (در مورد ستم کردن) درباره مخلوقش پروا ندارد»; (وَ یَخْشَى الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ، وَلاَ یَخْشَى رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ). شبیه همین معنا با تعبیر دیگرى در غررالحکم از آن حضرت نقل شده است: «شَرُّ النّاسِ مَنْ یَخْشَى النّاسَ فی غَیْرِ رَبِّهِ وَلا یَخْشى رَبَّهُ فِى النّاسِ». آرى چون پاى کارهایى که بر خلاف میل مردم است در میان مى آید از مردم مى ترسند و حساب مى برند و آن را رها مى کنند; اما هنگامى که زمینه ها براى نافرمانى خداوند به وجود مى آید از خدا نمى ترسند و آلوده آن مى شوند. کار به جایى مى رسد که گاه از انجام اعمالى در برابر کودکى چند ساله ترس یا شرم دارند ولى در خلوت از انجام معاصى کبیره در برابر خداوند بزرگ که در همه جا حاضر و ناظر است نه ترسى دارند و نه شرمى. این نیز یکى دیگر از تناقض ها و تضادهایى است که در اعمال این گروه بر اثر ضعف ایمان و غلبه هواى نفس حاصل مى شود. در میان این اوصاف بیست و هشت گانه اى که امام(علیه السلام) در این کلام نورانى و پربارش به آن هشدار مى دهد اوصافى است که نسبت به یکدیگر تقارب و نزدیکى دارد ولى امام(علیه السلام) با قدرت فوق العاده اى که در امر فصاحت و بلاغت داشته براى اهمیت موضوع با تعبیرات مختلفى از آن یاد کرده و هشدار داده است و همان گونه که اشاره کردیم غالب آنها ناشى از تناقض در شخصیت و رفتار است که در دو مصداق از امر واحدى به واسطه انگیزه هاى شهوانى دوگونه عمل یا قضاوت مى شود; ولى آنها که ایمان قوى و تسلط بر نفس دارند از این گونه تناقض ها بر کنارند. * * * به یقین هر کس این کلام نورانى را نصب العین قرار دهد و آن را برنامه زندگى خویش بشمارد براى نجات او در دنیا و آخرت کافى است. ازاین رو مرحوم سید رضى در پایان این گفتار حکیمانه مى فرماید: «اگر در این کتاب جز این کلام نبود براى موعظه سودمند و حکمت رسا و بینایى بینندگان و عبرت ناظرانِ اندیشمند کافى بود»; (قالَ الرَّضِیُ وَلَوْ لَمْ یَکُنْ فی هذَا الْکِتابِ إلاّ هذَا الْکَلامُ لَکَفى بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَحِکْمَةً بالِغَةً وَبَصیرَةً لِمُبْصِر وَعِبْرَةً لِناظِر مُفَکِّر). نکته: مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که ابن عباس این سخن را از امام(علیه السلام) گرفت و آن را به فرزندش وصیت کرد سپس به او گفت: این سخن باید براى تو گنجى باشد که آن را ذخیره مى کنى. در حفظ و نگهدارى آن از حفظ و نگهدارى طلاى سرخ کوشاتر باش! چرا که اگر آن را رعایت کنى خیر دنیا و آخرت نصیب تو خواهد شد. به راستى کلام مولا(علیه السلام) چقدر پرارزش و راهگشاست که تنها یک بخش کوچک آن مى تواند ضامن سعادت انسان در دنیا و آخرت باشد.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۵۸۵۲
حکمت ۱۴۹ نهج البلاغه ؛ ضرورت خود شناسى (اخلاقى)

حکمت ۱۴۹ نهج البلاغه ؛ ضرورت خود شناسى (اخلاقى)

هَلَکَ امْرُؤٌ لَمْ یَعْرِفْ قَدْرَهُ.
امام(علیه السلام) فرمود: آن کس که قدر خود را نشناسد هلاک مى شود.


شرح و تفسیر

به حدّ خود قانع باش! امام(علیه السلام) در این کلام نورانى کوتاه و پرمعنایش به افرادى که از حدّ خود تجاوز مى کنند هشدار مى دهد مى فرماید: «آن کسى که قدر خود را نشناسد هلاک مى شود»; (هَلَکَ امْرُؤٌ لَمْ یَعْرِفْ قَدْرَهُ). مى دانیم یکى از عمیق ترین غرایز انسان، دوست داشتن خویشتن است و بسیار مى شود که بر اثر آن انسان قدر و منزلت خود را گم مى کند جنبه هاى مثبت خویش را بسیار بیش از آنچه هست مى پندارد و حتى گاهى جنبه هاى منفى خود را مثبت مى انگارد. به همین دلیل بر جاى خود تکیه نمى کند، بلکه خود را در جایى قرار مى دهد که شایسته آن نیست و در آنجا گاه سخنانى مى گوید که دین و دنیاى او را بر باد مى دهد، آبروى او را مى ریزد، سرچشمه مفاسدى در جامعه مى شود که نتیجه همه آنها هلاکت معنوى و مادّى است. مثلاً کسى چند صباحى آموزش علوم دین را دیده و هنوز به مقام اجتهاد نرسیده خود را مجتهدى اعلم بداند و به استنباط احکام بنشیند و احکامى را آمیخته با اشتباهات فراوان براى این و آن بازگو کند و عبادات و معاملات آنها را ضایع سازد، چنین شخصى که قدر خود را نشناخته به یقین مسئولیت سنگینى را در قیامت خواهد داشت. یا شخصى چند کتاب طبى را مطالعه کرده، ناگهان براثر خودبزرگ بینى خویش را طبیبى حاذق و لایق بپندارد و دستورات طبى صادر کند که باعث خطر جانى براى گروهى شود، او به یقین دنیا و آخرت خود را تباه ساخته است. شاهد این تفسیر، جمله معروفى است که در افواه دانشمندان شهرت یافته «رَحِمَ اللهُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَلَمْ یَتَجاوَزْ حَدَّهُ; خدا رحمت کند کسى را که قدر و منزلت خویش را بشناسد و از حدّ خود تجاوز نکند». شاهد دیگر بر این تفسیر همان چیزى است که در خطبة ۱۶ نهج البلاغه گذشت: «هَلَکَ مَنِ ادَّعَى، وَخابَ مَنِ افْتَرى، مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ وَکَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلاَّ یَعْرِفَ قَدْرَهُ; آن کس که به ناحق ادعایى کند هلاک مى شود و آن کس که با دروغ و افترا مقامى را طلب کند محروم مى گردد و به جایى نمى رسد و آن کس که (با ادّعاهاى باطل) به مبارزه با حق برخیزد و در برابر آن قد علم کند هلاک خواهد شد و در نادانى انسان همین بس که قدر خویش را نشناسد». ولى همان گونه که در ذیل خطبه ۱۰۳ گذشت این جمله تفسیر دیگرى نیز مى تواند داشته باشد که انسان به موهبت الهى قدر و مقام والایى دارد و جِرم صغیرى است که عالم کبیر در آن خلاصه شده است حتى مى تواند از فرشتگان آسمان بالاتر رود. آرى چنین است مقام آدمیت، بنابراین اگر مقام خود را درست نشناسد و شخصیت خویش را با درهم و دینار و مقامى معاوضه کند و در هوا و هوس ها و شهوات غوطه ور شود و از رسیدن به مقام قرب الهى باز ماند خود را هلاک کرده است، چرا که قدر خود را نشناخته است. با توجه به آنچه گذشت و تبادر عمومى دانشمندان از این حدیث معناى اوّل مناسب تر به نظر مى رسد، هرچند در بعضى از روایات نیز تعبیراتى است که معناى دوم را تداعى مى کند; مانند آنچه در کلام دیگرى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام)آمده است که مى فرماید: «مَنْ حَصَّنَ شَهْوَتَهُ فَقَدْ صَانَ قَدْرَه» هرچند جمع میان دو معنا نیز ممکن است که از یک سو نگاه به معناى اول کند و از سویى دیگر نگاه به معناى دوم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۷۲۳
حکمت ۱۴۸ نهج البلاغه ؛ تنقش سخن در شناخت انسان (رفتار شناسى) (اخلاقى، علمى)

حکمت ۱۴۸ نهج البلاغه ؛ تنقش سخن در شناخت انسان (رفتار شناسى) (اخلاقى، علمى)

الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ.

امام(علیه السلام) فرمود: انسان زیر زبان خود پنهان است (و تا سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد).


شرح و تفسیر

تا سخن نگفته اى معلوم نیست کیستى! امام(علیه السلام) در این کلام بسیار کوتاه و پرمعنا مى فرماید: «انسان زیر زبان خود پنهان است (و تا سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد)»; (الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ). منظور از «مرء» (انسان) در اینجا شخصیت و ارزش انسان است و منظور از «مخبوء» (نهفته بودن) در زیر زبان این است که هنگامى که سخن بگوید شخصیت او آشکار مى شود، چرا که سخن ترجمان عقل و دریچه اى به سوى روح آدمى است. هرچه در روح اوست از خوب و بد، والا و پست، بر زبان و کلماتش ظاهر مى شود. گاه انسان به افرادى برخورد مى کند که از نظر ظاهر بسیار آراسته و پرابهت اند; اما همین که زبان به سخن مى گشاید مى بیند که چقدر تو خالى است. و بر عکس به افرادى برخورد مى کند که ابداً ظاهرى ندارند; اما هنگامى که زبان به سخن مى گشاید، انسان احساس مى کند شخص دانشمند و حکیمى است. مرحوم علامه مجلسى این کلام را از مصباح الشریعة با اضافه اى از امام صادق از امیرمؤمنان على(علیهما السلام) نقل کرده است و آن این که امام(علیه السلام) به دنبال این جمله مى فرماید: «فَزِنْ کَلاَمَکَ وَاعْرِضْهُ عَلَى الْعَقْلِ وَالْمَعْرِفَةِ فَإِنْ کَانَ لِلَّهِ وَفِی اللَّهِ فَتَکَلَّمْ بِهِ وَإِنْ کَانَ غَیْرَ ذَلِکَ فَالسُّکُوتُ خَیْرٌ مِنْه; حال که چنین است کلام خود را بسنج و بر عقل و معرفت عرضه دار هرگاه رضاى خدا در آن است آن را بر زبان جارى کن و اگر غیر از آن است سکوت از چنین سخن گفتنى بهتر است». درباره اهمیت این جمله کوتاه و تاثیر آن در شناخت انسان ها دانشمندان اسلام سخن هاى برجسته اى گفته اند از جمله ابن ابى الحدید در ذیل همین کلام حکمت آمیز مى گوید: مفهوم این کلام در عبارات مختلفى آمده; اما تعبیرى که در اینجا آمده است از نظر کوتاه بودن و پرمعنا بودن نظیر و مانند ندارد. مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: ادیب و فقیه و فیلسوف تنها با سخنانشان شناخته مى شوند و همچنین وکلا و اخترشناسان، ولى طبیب و مهندس و مانند آنها هم با سخنانشان شناخته مى شوند و هم با کارهایشان و به هر حال هر انسانى که سخنان تازه مفیدى در اختیار برادر هم نوعش بگذارد عاقل و عالم و ادیب و فقیه و فیلسوف است; اما سخنوران فصیحى که اثر با ارزشى از خود به یادگار نگذاردند سوفسطائیانى بیش نیستند، هرچند هزاران جلد نثر و نظم نوشته باشند. تأثیر این سخن امام(علیه السلام) به قدرى در شعرا و ادیبان زیاد بوده که در اشعار آنها نمایان است. سعدى مى گوید: تا مرد سخن نگفته باشد *** عیب و هنرش نهفته باشد نیز مى گوید: زبان در دهان اى خردمند چیست *** کلید در گنج صاحب هنر چو در بسته باشد چه داند کسى *** که گوهر فروش است یا پیله ور شاعر دیگرى مى گوید: آدمى مخفى است در زیر زبان *** این زبان پرده است بر درگاه جان شاعر دیگرى مى گوید: مرد، ار خزف و طلاى کان است *** در زیر زبان خود نهان است


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۹۶۶