۳۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکمت های نهج البلاغه» ثبت شده است

حکمت ۲۱۰ نهج البلاغه ؛ الگوهاى پرهیزکارى(اخلاقى، تربیتى)

حکمت ۲۱۰ نهج البلاغه ؛ الگوهاى پرهیزکارى(اخلاقى، تربیتى)

اتَّقُوا اللَّهَ تَقِیَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِیداً، وَجَدَّ تَشْمِیراً، وَکَمَّشَ فِی مَهَل، وَبَادَرَ عَنْ وَجَل، وَنَظَرَ فِی کَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَعَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ، وَمَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ.

امام علیه السلام فرمود : تقواى الهى پیشه کنید؛ تقواى کسى که براى اطاعت خدا دامن به کمر زده در حالى که خود را از (علائق مادى) جدا ساخته و سخت (در این راه) مى‌کوشد و با بصیرت در راه خدا با چابکى گام بر مى‌دارد و از ترس اعمالِ خود، به سرعت (به سوى مغفرت الهى) پیش مى‌رود و در بازگشت به پناهگاه اصلى (آخرت) وبه سرانجام زندگى و عاقبت کار مى‌اندیشد.


شرح و تفسیر

این گونه تقوا پیشه کنید امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه دستور به تقوا مى دهد ولى تقوا را با پنج وصف همراه مى سازد که در واقع انگیزه هاى تقوا و نتایج آن را در بر دارد. مى فرماید: «تقواى الهى پیشه کنید; تقواى کسى که براى اطاعت خدا دامن به کمر زده در حالى که خود را از (علائق مادى) جدا ساخته و سخت (در این راه) مى کوشد و با بصیرت در راه خدا با چابکى گام بر مى دارد و از ترس اعمالِ خود، به سرعت (به سوى مغفرت الهى) پیش مى رود و در بازگشت به پناهگاه اصلى (آخرت) و به سرانجام زندگى و عاقبت کار مى اندیشد»; (اتَّقُوا اللَّهَ تَقِیَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِیداً، وَجَدَّ تَشْمِیراً; وَکَمَّشَ فِی مَهَل، وَبَادَرَ عَنْ وَجَل، وَنَظَرَ فِی کَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَعَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ، وَمَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ). مى دانیم تقوا و پرهیزگارى بهترین زاد و توشه سفر آخرت: (وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى) و والاترین نشانه شخصیت انسان و قرب او در درگاه خدا: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ). و جواز عبور از دروازه هاى بهشت است: (تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ کَانَ تَقِیّاً). ولى تقوا مراحلى دارد که بستگى زیادى به انگیزه هاى آن و نشانه هایى در آثار آن دارد و امام(علیه السلام) در اینجا بالاترین مرحله تقوا را پیشنهاد مى کند که پنج وصف در آن موجود است. نخست به شخص باایمانى اشاره مى کند که دامن همت به کمر زده و خود را از علایق مادى جدا ساخته است («شمّر» از ماده «تشمیر» به معناى دامن به کمر زدن و «تجرید» به معناى جدا شدن است). دومین وصف این است که بعد از آمادگى کامل با جدیت تمام در این مسیر گام بر مى دارد. سومین وصف این که در عین جدیت، با بصیرت و دقت حرکت مى کند و چالاکى را با فکر و اندیشى مى آمیزد. «کَمَّشَ» در اصل از ماده «کَمْش» (بر وزن نقش) و یا از ماده «کَمَش» (بر وزن عطش) گرفته شده و به معناى چابکى و چالاکى است. چهارمین توصیف این که انگیزه او ترس از مجازات الهى به علّت گناهان و یا ترس از پایان یافتن عمر پیش از اندوختن زاد و توشه براى سفر آخرت است. پنجمین وصف این که او دائماً درباره سعادت جاویدن و جایگاهش در آخرت و سرانجامِ این حرکت و منزلگاه اصلى که به آن منتهى مى شود مى اندیشد. به یقین کسى که با این انگیزه هاى بسیار قوى و مؤثر و با آمادگى کامل و تلاش توأم با بصیرت در این راه گام بر دارد به عالى ترین درجه تقوا رسیده است. کوتاه سخن این که امام(علیه السلام) تقوا را به صورت جامعى که بازتاب عملى گسترده اى دارد تفسیر کرده است. «کَرّة» به معناى بازگشت و «مَوْئِل» به معناى ملجأ و پناهگاه از ماده «وَئْل» (بر وزن وَعْد) گرفته شده است و «مَغَبَّة» به معناى فرجام و پایان کار است. در تفسیر آیه شریفه «(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُّسْلِمُونَ); اى کسانى که ایمان آورده اید! آن گونه که حق تقوا و پرهیزکارى است، از (مخالفتِ فرمانِ) خدا بپرهیزید; و جز بر آیین اسلام از دنیا نروید» از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده که منظور از به جا آوردن حق تقوا این است که: «أَنْ یُطاعَ فَلا یُعْصى وَأَنْ یُذْکَرَ فَلا یُنْسى; که خدا (هرگز) معصیت نشود و به یاد خدا باشند و هرگز او را فراموش نکنند». در تفسیر همین آیه از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: «یُطاعَ فَلا یُعْصى وَیُذْکَرَ فَلا یُنْسى وَیُشْکَرَ فَلا یُکْفَرُ; حق تقوا این است که خدا اطاعت شود و معصیت نشود و به یاد او باشند و فراموش نکنند و شکر نعمت هایش به جا آورند و کفران نکنند».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۹۴۹
حکمت ۲۰۹ نهج البلاغه ؛ خبر از ظهور حضرت مهدى (عج) (اعتقادى، سیاسى)

حکمت ۲۰۹ نهج البلاغه ؛ خبر از ظهور حضرت مهدى (عج) (اعتقادى، سیاسى)

لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا، وَتَلاَ عَقِیبَ ذَلِکَ: (وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ).

امام علیه السلام فرمود : دنیا همچون شتر بدخویى است که بعد از چموشى به ما روى مى‌آورد و همچون شترى است که دوشنده شیر را گاز مى‌گیرد تا شیر را براى فرزندش نگه‌دارى کند، سپس امام این آیه را تلاوت فرمود: ما مى‌خواهیم بر مستضعفان زمین منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان آن قرار دهیم.


شرح و تفسیر

آینده از آنِ ماست امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود خبر مسرت بخشى از آینده اهل بیت و پیروان مکتب آنها مى دهد و مى فرماید: «دنیا همچون شتر بدخویى است که بعد از چموشى به ما روى مى آورد و همچون شترى است که دوشنده شیر را گاز مى گیرد تا شیر را براى فرزندش نگه دارى کند. سپس امام آیه ۵ سوره «قصص» را تلاوت فرمود: ما مى خواهیم بر مستضعفان زمین منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان آن قرار دهیم»; (لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا، وَ تَلاَ عَقِیبَ ذَلِکَ: (وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ)). «شِماس» (بر وزن کتاب) معناى مصدرى دارد و در اصل به معناى سرکشى و چموشى حیوان است، سپس در مورد انسان هاى سرکش و عصیان گر نیز به کار رفته است و شَماس (بر وزن تماس) معناى وصفى آن است و به حیوان سرکش و انسان عصیانگر گفته مى شود. «عطف» (بر وزن فتح) به معناى تمایل پیدا کردن یا مایل ساختن به چیزى است. این واژه گاهى به صورت متعدى به کار مى رود که به معنى مایل ساختن است و زمانى با «إلى» متعدى مى شود که به معنى مایل شدن به چیزى است و هنگامى با «على» متعدى مى شود که به معنى بازگشت به چیزى است و گاه با «عن» که به معنى انصراف از چیزى است. «ضروس» از مادّه «ضَرْس» (بر وزن ترس) به معناى دندان گذاردن بر چیزى و فشار دادن است و «ضروس» به شتر کج خلقى مى گویند که افراد را گاز مى گیرد. مفهوم جمله این است: همان گونه که شتر شیرده از دوشیدن شیر خود ممانعت مى کند مبادا گرفتار کمبود شیر براى بچه اش گردد و افرادى را که به سراغ دوشیدن شیر مى روند گاز مى گیرد همچنین در آینده دنیا به سوى ما باز مى گردد و به قدرت پروردگار، مخالفان ما سرکوب مى شوند و حکومت به دست صالحان مى افتد، همان گونه که قرآن مجید وعده داده است. جمله «نرید» که فعل مضارع است و معمولا دلالت بر استمرار دارد نشان مى دهد که این آیه گرچه در داستان بنى اسرائیل ذکر شده که خداوند به آنها وعده داد بر فرعونیان پیروز مى شوند و سرانجام پیروز شدند; ولى منحصر به آنها نیست; افراد مستعضف هرگاه تکیه بر ذات پاک پروردگار کنند و از او یارى بطلبند و انجام وظیفه نمایند سرانجام بر ظالمان و مستکبران پیروز مى شوند، ائمه و پیشوایان روى زمین مى گردند و وارث امکانات وسیع ظالمان و مستکبران. این آیه از آیاتى است که اشاره به ظهور حضرت مهدى (ارواحنا فداه) دارد. در حدیثى که مرحوم شیخ طوسى در کتاب غیبت خود آورده است، امیرمؤمنان على(علیه السلام) در تفسیر آیه فوق فرمود: «هُمْ آلُ مُحَمَّد یَبْعَثُ اللهُ مَهْدِیُّهُمْ بَعْدَ جَهْدِهِمْ فَیُعِزُّهُمْ وَیُذِلُّ عَدُوَّهُمْ; منظور از مستضعفان در آیه فوق آل محمد است که خداوند مهدى آنها را بعد از زحمت و فشارى که بر آنان وارد شده بر مى انگیزد و به آنها عزت مى بخشد و دشمنانشان را خوار و ذلیل مى کند». همین مضمون در حدیثى از امام على بن الحسین(علیه السلام) آمده است که مى فرماید: «وَالَّذی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ بَشیراً وَنَذیراً إنَّ الاْبْرارَ مِنّا أهْلَ الْبَیْتِ وَشیعَتَهُمْ بِمَنْزِلَةِ مُوسى وَشیعَتِهِ وَإنَّ عَدُوَّنا وَأشْیاعَهُمْ بِمَنْزِلَةِ فَرْعَوْنَ وَأشْیاعِهِ; سوگند به کسى که محمد را به حق بشارت دهنده و بیم دهنده قرار داد که نیکان از ما اهل بیت و پیروان آنها به منزله موسى و پیروان او و دشمنان ما و پیروانشان به منزله فرعون و پیروانش هستند (سرانجام پیروز مى شوند و آنها نابود مى گردند و حکومت حق و عدالت برقرار خواهد شد)». اضافه بر آیه شریفه و کلام ائمه هدى(علیهم السلام) این مسئله را نیز مى توان به صورت منطقى اثبات کرد و آن این که خداوند حکیم و رحیم، انسان را براى هدف والایى آفریده است و اگر قرار باشد تا آخر دنیا وضع کنونى ادامه یابد; ظالمان بر اوضاع مسلط باشند، احکام الهى به فراموشى سپرده شود و ظلم و فساد و قتل و جنایت در مقیاس هاى وسیع جهانى حکمفرما گردد، به یقین چنین امرى با حکمت خداوند درباره آفرینش انسان سازگار نیست. باید منتظر بود زمانى فرا رسد که ایمان و اخلاق و عقلانیت بر جهان حاکم گردد و اولیاى الهى بر جهان حکمرانى کنند و مدینه فاضله انسانیت که هدف نهایى خلقت انسان بوده است برقرار شود به مصداق (أَنَّ الاَْرضَ یَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ) و به مصداق آیه: «(وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِى الاَْرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِّنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِى لاَ یُشْرِکُونَ بِى شَیْئاً); خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند وعده داده است که به یقین، خلافت روى زمین را به آنان خواهد داد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت بخشید; و دین و آیینى را که براى آنان پسندیده، برایشان پا برجا و ریشه دار خواهد ساخت; وترسشان را به امنیّت و آرامش مبدّل مى کند، به گونه اى که فقط مرا مى پرستند، و چیزى را همتاى من قرار نخواهند داد». بنابراین آنچه در آیات و روایات آمده است با دلیل عقل نیز هماهنگ است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۷۷
حکمت ۲۰۸ نهج البلاغه ؛ مراحل خودسازی (اخلاقى، تربیتى)

حکمت ۲۰۸ نهج البلاغه ؛ مراحل خودسازی (اخلاقى، تربیتى)

مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ، وَمَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ، وَمَنْ خَافَ أَمِنَ، وَمَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ، وَمَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ، وَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ.

امام(علیه السلام) فرمود: هر کس به حساب خود برسد سود مى برد و آن کس که غافل بماند زیان مى بیند. کسى که (از خدا) بترسد ایمن مى گردد و کسى که عبرت گیرد بینا مى شود و آن کس که بینا گردد (حقایق را) مى فهمد و آن کس که (حقایق را) بفهمد دانا مى شود.


شرح و تفسیر

شش اندرزناب در این کلام حکیمانه شش جمله وجود دارد که سه جمله از آن مستقل از یکدیگر و سه جمله مرتبط با یکدیگر است و هر کدام نکته اى را بیان مى کند، مى فرماید: «هر کس به حساب خود برسد سود مى برد و آن کس که غافل بماند زیان مى بیند. کسى که (از خدا) بترسد ایمن مى گردد و کسى که عبرت گیرد بینا مى شود و آن کس که بینا گردد (حقایق را) مى فهمد و آن کس که (حقایق را) بفهمد دانا مى شود»; (مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ، وَمَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ، وَمَنْ خَافَ أَمِنَ، وَمَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ، وَمَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ، وَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ). همیشه مسئله حسابرسى در زندگى مادى مردم وسیله اى براى پرهیز از زیان ها بوده است و وسایل مختلفى براى ثبت و ضبط حساب ها از قدیم الایام فراهم کرده اند. در عصر و زمان ما این وسایل بسیار متنوع و پیچیده شده و دقیق ترین حساب ها را نگهدارى مى کند. بررسى حساب سبب مى شود که اگر انسان احساس زیان کرد به سراغ نقطه هاى آسیب پذیر برود و آنها را اصلاح کند تا زیان، تبدیل به سود گردد. اصولاً تمام این جهان بر اساس حساب و نظم آمیخته با آن قرار گرفته است. هر گاه درون بدن خود را ملاحظه کنیم در منطقه خون ما حساب دقیقى حکمفرماست; بیش از بیست فلز و شبه فلز و مواد مختلف حاصل از آن خون ما را تشکیل مى دهد و به مجرد این که نظم آن به هم بخورد بیمارى حاصل مى شود. به همین دلیل پزشکان اولین دستورى را که مى دهند محاسبه اجزاى تشکیل دهنده خون از طریق آزمایش است تا به وسیله این حسابگرى جلوى بیمارى را بگیرند. آن کس که این آزمایش ها را به فراموشى بسپارد ممکن است زمانى متوجه شود که خسارت و زیان وسیعى دامن او را گرفته، در امور مادى دنیا ورشکست و در مسائل طبیعى مانند سلامتى جسم گرفتار بیمارى هاى غیر قابل علاج شده است. اسلام مى گوید: در امور معنوى نیز باید همین گونه بلکه دقیق تر به حساب خویش رسید. آن کس که مراقب اعمال خویش باشد و حسابرسى دقیق کند سود معنوى مى برد و کسى که از آن غافل گردد گرفتار خسران و زیان در دنیا و آخرت مى شود. در حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «لا یَکُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتّى یُحاسِبُ نَفْسَهُ أشَدَّ مِنْ مُحاسَبَةِ الشَّریکِ شَریکَهُ وَالسَّیِّدُ عَبْدَهُ; انسان فرد باایمانى نخواهد بود مگر زمانى که با دقت اعمال خود را محاسبه کند; دقیق تر از آنچه شریک به حساب شریک خود مى رسد یا مولا به حساب بنده خویش». حسابگرى در مسائل معنوى و امور اخروى باید شدیدتر و دقیق تر باشد، زیرا غیر ما حسابگرانى هستند که حساب دقیق اعمال ما را دارند، در حالى که در امور مادى، هر کس خودش حسابگر خویش است و معمولا کسى بر او نظارتى ندارد. قرآن مجید مى گوید: «(وَإِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ * کِرَاماً کَاتِبِینَ * یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ); و به یقین نگاهبانانى بر شما گمارده شده، والا مقام و نویسنده (اعمال نیک و بد شما) که مى دانند شما چه مى کنید». در جاى دیگر مى فرماید: روز قیامت خطاب به گناهکاران مى شود و خداوند به آنها مى گوید: «(هَذَا کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ); این نامه اعمال شماست که ما نوشته ایم و به حق بر ضدّ شما سخن مى گوید; ما آنچه را انجام مى دادید مى نوشتیم». در روایات اسلامى تأکید شده است که همه روز به حساب خود برسید; یعنى شب هنگام همان گونه که معمول بسیارى از بازرگان ها و تجار است که دفاتر خود را به خانه مى برند و به حساب روز خود مى رسند شما هم شب هنگام به اعمالى که در روز انجام دادید نگاهى حسابگرانه بیفکنید; اگر خطایى بوده توبه کنید و اگر کار خوبى بوده شکر خدا به جا آورید و آن را تکرار نمایید. امام کاظم(علیه السلام) در حدیثى مى فرماید: «لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فی کُلِّ یَوْم فَإنْ عَمِلَ خَیْراً اسْتَزادَ اللهَ مِنْهُ وَحَمِدَ اللهَ عَلَیْهِ وَإنْ عَمِلَ شَرّاً اسْتَغْفَرَ اللهَ مِنْهُ وَتابَ إلَیْهِ; کسى که همه روز به حساب خود نرسد از ما نیست; اگر کار خیرى انجام داده از خداوند توفیق فزونى بطلبد و خدا را بر آن شکر بگوید و اگر کار بدى انجام داده استغفار کند و توبه نماید و به سوى خدا باز گردد». ارباب سیر و سلوک نیز براى پیمودن مسیر قرب خدا از نخستین توصیه هایى که به رهروان این راه مى کنند مراقبت اعمال و سپس محاسبه آن است، چرا که بدون آن، پیمودن این راه پر خوف و خطر امکان پذیر نیست. سپس امام(علیه السلام) در سومین جمله از این گفتار حکیمانه به این مسأله اشاره مى کند که اگر کسى خواهان امنیت و آرامش است باید خائف باشد; همیشه خوف سپرى است در برابر حوادث خطرناک و راز این که خداوند آن را در وجود انسان قرار داده، این است که اگر ترسى در کار نباشد خیلى زود انسان خود را به پرتگاه ها مى افکند و در چنگال حوادث سخت گرفتار مى سازد و به مرگ زودرس مبتلا مى شود. البته اگر این خوف در حد اعتدال باشد به یقین سپرى در برابر بلاهاست و اگر به افراط بینجامد انسان را از تلاش و کوشش باز مى دارد و به محرومیت منجر مى شود و اگر به تفریط گراید و از موجودات خطرناک نترسد گرفتار انواع حوادث مرگبار خواهد شد. شک نیست که خوف در کلام امام(علیه السلام) اشاره به خوف از خدا یعنى خوف از عدالت و مجازات هاى عادلانه اوست. کسانى که داراى چنین خوفى باشند از عذاب الهى در دنیا و آخرت در امانند و به عکس آنها که تنها به رحمت او امیدوار گردند و اثرى از خوف در وجود آنها نباشد آلوده انواع گناهان شده و گرفتار مجازات خداوند در این سرا و آن سرا مى شوند. به همین دلیل در تعلیمات دینى ما کراراً آمده است که انسان باایمان باید با دو بال خوف و رجا پرواز کند. امام صادق(علیه السلام) از وصایاى لقمان حکیم جمله اى را نقل مى کند و مى فرماید: در وصایاى لقمان مسائل شگفت آورى بود. از همه شگفت آورتر این که به فرزندش چنین گفت: «خَفِ اللهَ عَزَّوَجَلَّ خیفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَیْنِ لَعَذَّبَکَ وَأرْجُ اللهَ رَجاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَیْنِ لَرَحِمَکَ; آن گونه از خداوند عزوجل ترسان باش که اگر تمام اعمال نیک جن و انس را به جا آورى احتمال ده که تو را (به سبب بعضى از اعمالت) عذاب مى کند و آنچنان به خداوند امیدوار باش که اگر گناه انس و جن را انجام داده باشى ممکن است مشمول رحمت او واقع شوى». سپس امام صادق(علیه السلام) افزود: پدرم چنین مى فرمود: «إنّه لَیْسَ مِنْ عَبْد مُؤْمِن إلاّ وَفی قَلْبِهِ نُورانِ: نُورُ خیفَة وَنُورُ رَجاء لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ یَزِدْ عَلى هذا وَلَوْ وُزِنَ هذا لَمْ یَزِدْ هذا; در قلب هر فرد با ایمانى دو نور هست: نور خوف و نور رجا، اگر این را وزن کنند چیزى اضافه بر آن نیست و اگر آن را وزن کنند چیزى اضافه بر این نخواهد بود». البته منظور این نیست که واقعاً همه گناهان را انجام مى دهند و با همان حالت از دنیا مى روند; بلکه مقصود این است که امیدوار باشند سرانجام توبه مى کنند و در مقام اصلاح بر مى آیند و سپس از دنیا مى روند. در روایت دیگرى در همان باب از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که راوى عرض مى کند: جمعى از دوستان شما هستند که خود را آلوده گناهان مى کنند و مى گویند: امید (به رحمت خدا و محبت اهل بیت) داریم، امام فرمود: «کَذَبُوا لَیْسُوا لَنا بِمُوال; آنها دروغ مى گویند از دوستان ما نیستند». سپس افزود: «اُولئِکَ قَوْمٌ تَرَجَّحَتْ بِهِمِ الاْمانِىُّ مَنْ رَجا شَیْئاً عَمِلَ لَهُ وَمَنْ خافَ مِنْ شَىْء هَرَبَ مِنْهُ; آنها کسانى هستند که در چنگال آرزوها گرفتار شده اند (زیرا) کسى که امید به چیزى داشته باشد براى آن عمل مى کند و کسى که از چیزى بترسد از آن مى گریزد». آن گاه امام در سه جمله اخیر از کلام نورانى خود به این نکته اشاره مى کند که اگر انسان با چشم عبرت به اطراف خود بنگرد به حقایق این عالم آشنا مى شود، سپس به تحلیل آن حقایق مى پردازد و اسباب و نتایج آن را درک مى کند و کسى که به اسباب و نتایج آن حقایق آشنا مى گردد عالم مى شود; یعنى راه را به سوى مقصد پیدا مى کند. در واقع پیوند ناگسستنى میان سه موضوع هست: چشم عبرت داشتن، تحلیل حوادث کردن و عالم و آگاه شدن. منظور از عبرت گرفتن این است که انسان حادثه اى را که مى بیند نخست به مقدماتى که آن را تشکیل داده و آثارى که بر آن مترتب مى شود توجه کند سپس مشابه آن را در زندگى خود در نظر بگیرد که این مایه ابصار و بصیرت است و هنگامى که از آن قاعده اى کلى براى خود و دیگران بسازد، این فهم واقعى حادثه است که به صورت علمى قابل قبول در روح و جان انسان جایگزین مى شود. در ذیل حکمت پنجم بحث قابل ملاحظه اى درباره عبرت و تفکّر آورده ایم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۲۸۳
حکمت ۲۰۷ نهج البلاغه ؛ ارزش همانند شدن با خوبان(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۲۰۷ نهج البلاغه ؛ ارزش همانند شدن با خوبان(اخلاقى، اجتماعى)

إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ; فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْم إِلاَّ أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُمْ.

امام(علیه السلام) فرمود: اگر حلیم و بردبار نیستى خود را به بردبارى وادار کن (و همانند حلیمان عمل کن) زیرا کمتر شده است کسى خود را شبیه قومى کند و سرانجام از آنان نشود.


شرح و تفسیر

راه تحصیل بردبارى امام(علیه السلام) در این کلام نورانى که در واقع تکمیلى است براى کلام حکیمانه گذشته اشاره به نکته دیگرى درباره حلم و بردبارى مى کند و مى فرماید: «اگر حلیم و بردبار نیستى خود را به بردبارى وادار کن (و همانند حلیمان عمل نما) زیرا کمتر شده است کسى خود را شبیه قومى کند و سرانجام از آنان نشود»; (إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ; فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْم إِلاَّ أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُمْ). کلام حکیمانه پیشین درباره بعضى از آثار مهم حلم بود و امام(علیه السلام)در این کلام، راه رسیدن به این خلق از اخلاق فضیله را بیان مى کند که چون افرادى داراى این صفت نیستند خود را وادار به آن کنند; مثلاً حادثه خشم آورى واقع مى شود و انسان عصبانى مى گردد و از درون مى جوشد و مى خروشد; ولى خودش را کنترل کند و قیافه اى همچون حلیمان و بردباران به خود بگیرد. این کار در نخستین بار ممکن است بسیار مشکل باشد ولى هرچه تکرار شود آسان تر مى گردد تا زمانى که انسان به آن عادت مى کند و تبدیل به حالت و سپس تبدیل به ملکه مى شود. البته تمام صفات فضیله را مى توان از این راه به دست آورد; مثلاً علماى اخلاق درباره افراد جبان و ترسو مى گویند: خود را در میدان هاى ترسناک وارد کند و شجاعت را بر خویش تحمیل نماید. پس از مدتى عادت مى کند و ملکه شجاعت در او پیدا مى شود. جمله «قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْم» نیز دلیل بر این کلیت و عمومیت است و در واقع امام(علیه السلام) آن را به عنوان درسى فراگیر در مسیر تحصیل فضایل تعلیم داده است و این همان چیزى است که نه تنها علماى اخلاق، بلکه روانشناسان نیز بر آن اصرار دارند و آن را یکى از طرق رفع نقایص روانى مى شمارند. راه دیگر براى تحصیل این صفت مهم اخلاقى، مطالعه حالات علما و پیشوایان بزرگ مخصوصاً رسول اکرم و ائمه معصومین(علیهم السلام)است که آنها چقدر در برابر افراد جسور حلیم و بردبار بوده اند. در حدیثى که از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده مى خوانیم که روزى مرد عربى خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد و (بدون مقدمه) عباى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را گرفت و به گردن پیامبر(صلى الله علیه وآله) انداخت و به شدت کشید به گونه اى که اثر آن روى گردن مبارک حضرت آشکار شد. سپس گفت: اى محمد! از آن مال خدا که نزد توست چیزى به من بده. پیامبر(صلى الله علیه وآله) نگاهى به او کرد و خندید (اشاره به این که اگر مالى مى خواهى راه آن این کار نیست) سپس دستور داد چیزى به او بخشیدند (و از خود هیچ عکس العمل خشنى در برابر او ظاهر نساخت) و این نشانه حلم فوق العاده آن حضرت است. در حدیث دیگرى که در مکارم الاخلاق آمده مى خوانیم که گاهى کودکان را خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى آوردند تا براى آنها دعا کند و مبارک باشند و یا نامى براى آنها انتخاب کند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) کودک را مى گرفت و در دامان خود براى احترام به خانواده اش مى گذاشت و چه بسا کودک دامان پیامبر(صلى الله علیه وآله) را تَر مى کرد. بعضى از حاضران فریاد مى کشیدند، حضرت مى فرمود: آرام باشید مانع وى نشوید، او را آزاد مى گذاشت تا بولش تمام شود. سپس به او دعا مى فرمود یا نامگذارى مى کرد. این کار سبب خوشحالى خانواده کودک مى شد و احساس مى کردند پیامبر(صلى الله علیه وآله)به هیچ وجه از ماجراى کودکشان ناراحت نشده است. هنگامى که باز مى گشتند پیامبر(صلى الله علیه وآله) لباس و بدن خود را مى شست. از جمله در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى آورده است ذیل بابى که به عنوان «الحلم» عنوان کرده است مى خوانیم: امام صادق(علیه السلام)خدمتکارى داشت که او را به دنبال کارى فرستاد ولى مدتى گذشت و نیامد. امام(علیه السلام) در جستجوى وى برآمد دید در گوشه اى خوابیده است. امام(علیه السلام) بالاى سرش نشست و او را باد مى زد تا زمانى که بیدار شد. در آن هنگام امام(علیه السلام) به او فرمود: «یا فُلانَ وَاللهِ ما ذلِکَ لَکَ تَنامُ اللَّیْلَ وَالنَّهارَ لَکَ اللَّیْلُ وَلَنا مِنْکَ النَّهارُ; اى غلام! به خدا سوگند این سزاوار تو نیست. هم شب را مى خوابى هم روز را. شب براى تو باشد و روز براى ما». مرحوم مفید در کتاب مجالس خود از جابر نقل مى کند که امیرمؤمنان(علیه السلام)شنید مردى «قنبر» را دشنام مى دهد و «قنبر» مى خواهد به او پاسخ دهد. امام(علیه السلام)او را صدا زد فرمود: «مَهْلاً یا قَنْبَر دَعِ الشّاتِمَةَ مُهاناً تَرْض الرَّحْمانَ وَتَسْخَطُ الشَّیْطانَ وَتُعاقِبُ عَدُوَّکَ; قنبر آرام باش. دشنام دهنده را رها کن که سبب خشنودى خدا و خشم شیطان مى شود و این مجازاتى است براى دشمن تو». سپس افزود: «فَوَالَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ ما أرْضَى الْمُؤْمِنُ رَبَّهُ بِمِثْل الْحِلْمِ وَلا أسْخَطَ الشَّیْطانَ بِمِثْلِ الصَّمْتِ وَلا عُوقِبَ الاْحْمَقُ بِمِثْلِ السُّکُوتِ عَنْهُ; به خدایى که دانه را در زمین مى شکافد و انسان را مى آفریند سوگند هرگز انسان با ایمانى پروردگارش را به چیزى مانند حلم و بردبارى خشنود نکرده است و شیطان را به مانند سکوت (در این گونه موارد) خشمگین نساخته و احمق را همانند خاموشى در برابرش مجازات ننموده است». این سخن را با کلامى از شریف رضى در کتاب خصائص الائمة پایان مى دهیم او در آن کتاب کلام حکیمانه فوق را با اضافه اى روشن گر آورده و چنین نقل کرده است: «أفْضَلُ رِداء یُرْتَدى بِهِ الْحِلْمُ فَإنْ لَمْ تَکُنْ حَلیماً...; برترین لباس لباس حلم است و اگر حلیم نیستى خود را مشابه حلیمان کن...».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۵۴۹
حکمت ۲۰۶ نهج البلاغه ؛ ره آورد حلم و بردبارى (اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۲۰۶ نهج البلاغه ؛ ره آورد حلم و بردبارى (اخلاقى، اجتماعى)

أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِیمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ.

امام(علیه السلام) فرمود: نخستین نتیجه اى که شخص بردبار از بردبارى خود مى برد این است که مردم در برابر جاهل و نادان از وى حمایت خواهند کرد.


شرح و تفسیر

در برابر جاهلان بردبار باش امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه، به یکى از آثار ارزنده حلم و بردبارى در مقابل سفیهان و جاهلان اشاره کرده مى فرماید: «نخستین نتیجه اى که شخص بردبار از بردبارى خود مى برد این است که مردم در برابر جاهل و نادان از وى حمایت خواهند کرد»; (أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِیمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ). بعضى از ارباب لغت «حلم» را به معناى خویشتن دارى به هنگام هیجان غضب دانسته اند و از آنجا که این حالت از عقل و خرد نشأت مى گیرد، گاه واژه «حلیم» به معناى عاقل به کار رفته است. بسیارى از افراد جاهل و نادان پرادعا، بلندپرواز و پرخاشگرند، ازاین رو هنگامى که در برابر دانشمند وارسته اى قرار گیرند براى اظهار خودنمایى ممکن است انواع اهانت ها را روا دارند. حال اگر شخص عالم و دانشمند و انسان با ایمان و متقى بخواهد در برابر آنها عکس العمل نشان دهد، مقام خود را پایین آورده است; اما اگر حلم و بردبارى در برابر این افراد نادان و بى ادب به خرج دهد و عکس العملى از خود ظاهر نکند، مردم به مظلوم بودن او اعتراف مى کنند و به حکم غریزه حمایت از مظلوم که در بسیارى از انسان ها نهفته است به حمایت از او بر مى خیزند و جاهل جسور و بى ادب را بر سر جایش مى نشانند. این نخستین نتیجه اى است که افراد حلیم از حلمشان مى برند و در واقع دفاع از خود را بر عهده دیگران مى نهند. قرآن مجید درباره عباد الرحمان (بندگان خاص خدا) مى فرماید: «(وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً); و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام مى گویند (و با بى اعتنایى و بزرگوارى مى گذرند)». در جایى دیگر خداوند به پیامبرش دستور مى دهد که: «(خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ); (به هر حال) با عفو و مدارا رفتار کن، و به کارهاى شایسته دعوت نما، و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستیزه مکن)!». نیز در مقام مدح انبیاى پیشین از صفت حلم نام برده شده است; از جمله درباره ابراهیم(علیه السلام) در آیه ۱۱۴ سوره «توبه» در مدح ابراهیم به سبب حلم و بردبارى اش در برابر عموى بت پرست مى فرماید: «(إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لاََوَّاهٌ حَلِیمٌ); به یقین ابراهیم مهربان و بردبار بود». حلم علاوه بر این، آثار فراوان دیگرى نیز دارد و آن این که به انسان آرامش مى بخشد و وى را از آلوده شدن به گناه به هنگام ستیزه جویى حفظ مى کند و از تشدید عداوت دشمن که به جسارت و بى ادبى پرداخته جلوگیرى مى نماید. بر پایه همین نکات است که امیرمؤمنان على(علیه السلام)در نهج البلاغه بارها بر اهمیت حلم تأکید ورزیده است; از جمله در خطبه ۱۹۳ (خطبه همام) که اوصاف پرهیزگاران را شرح مى دهد مى فرماید: «یکى از صفات آنها این است که علم را با حلم مى آمیزند»; (یَمْزَجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ) و در حکمت ۳۱ یکى از شاخه هاى عدالت، استوارى در حلم شمرده شده است. در کلام حکیمانه اى که پس از این کلام مورد بحث خواهد آمد (حکمت ۲۰۷) نیز همین معنا تأکید شده و در کلام حکمت آمیز ۲۱۱، ۴۱۸، ۴۲۴ و ۴۶۰ اشارات مهمى به اهمیت حلم شده است. در روایات دیگر اسلامى نیز بر اهمیت حلم و آثار مثبت آن تکیه شده; از جمله در حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «ألا أُخْبِرُکُمْ بِأشْبَهِکُمْ بی أخْلاقاً؟; آیا به شما خبر دهم کدام یک از شما از نظر اخلاق به من شبیه ترید؟». یاران عرض کردند: آرى اى رسول خدا! فرمود: «أحْسَنُکُمْ أخْلاقاً وَأعْظَمُکُمْ حِلْماً وَأبَرُّکُمْ بِقَرابَتِهِ وَأشَدُّکُمْ إنْصافاً مِنْ نَفْسِهِ فِى الْغَضَبِ وَالرِّضا; آن کس که از همه خوش اخلاق تر و بردبارتر و نیکوکارتر به خویشاوندان خود و باانصاف تر در حال غضب و خشنودى است». در حدیثى که در غررالحکم از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «أشْجَعُ النّاسُ مَنْ غَلَبَ الْجَهْلَ بِالْحِلْمِ; شجاع ترین مردم کسى است که با نیروى حلم، بر جهل (جاهلان) غالب آید». در حدیث دیگرى از همان حضرت و در همان منبع آمده است: «إنَّ أفْضَلَ أخْلاقِ الرِّجالِ الْحِلْمُ; برترین اخلاق مردان با شخصیت حلم و بردبارى است». در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «کَفى بِالْحِلْمِ ناصِراً; حلم براى یارى انسان کافى است». در حدیث مفصلى که مرحوم علامه مجلسى در گفتوگوى امام صادق(علیه السلام) با «عنوان بصرى» که براى درک علم به محضر آن حضرت آمده بود نقل مى کند، مى خوانیم که فرمود: حلم و بردبارى تو باید به قدرى باشد که اگر کسى به تو بگوید اگر سخن نسنجیده اى درباره من بگویى ده برابر آن به تو مى گویم، تو در جواب بگویى اگر تو ده سخن ناسنجیده بگویى من یکى نخواهم گفت (فَمَنْ قالَ لَکَ إنْ قُلْتَ واحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ واحِدَةً).


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۱۷۳
حکمت ۲۰۵ نهج البلاغه ؛ گنجایش نا محدود ظرف علم(علمى)

حکمت ۲۰۵ نهج البلاغه ؛ گنجایش نا محدود ظرف علم(علمى)

کُلُّ وِعَاء یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلاَّ وِعَاءَ الْعِلْمِ، فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ.

امام(علیه السلام) فرمود: هر ظرفى بر اثر قرار دادن چیزى در آن از وسعتش کاسته مى شود مگر پیمانه علم که هرقدر از دانش در آن جاى گیرد وسعتش افزون مى گردد!


شرح و تفسیر

وسعت پیمانه علم امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى درباره اهمیت علم و دانش اشاره مى کند و مى فرماید: «هر ظرفى بر اثر قرار دادن چیزى در آن از وسعتش کاسته مى شود مگر پیمانه علم که هرقدر از دانش در آن جاى گیرد وسعتش افزون مى گردد!»; (کُلُّ وِعَاء یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلاَّ وِعَاءَ الْعِلْمِ، فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ). این نکته بسیار دقیقى است که امام(علیه السلام) به آن اشاره فرموده است. حقیقت این است که در «وعاء» (ظرف) مادى گنجایش محدودى وجود دارد که اگر چیزى در آن قرار دهند تدریجاً محدود و سرانجام پر مى شود به گونه اى که قابل قرار دادن چیز دیگرى در آن نیست; ولى روح و فکر و قوه عاقله انسان کاملاً با آن متفاوت است; هرقدر علوم تازه در آن قرار دهند گویى گنجایش بیشرتى پیدا مى کند هر علمى سرچشمه علم دیگرى مى شود و هر تجربه اى تجربه دیگرى با خود مى آورد وبه یک معنا تا بى نهایت پیش مى رود و این دلیل اهمیت فوق العاده آن و اشاره است به این که ما از فراگیرى علوم هرگز خسته نشویم که واقعاً خسته کننده نیست، بلکه نشاط آور و روح پرور است. هنگامى که انسان مى بیند در کنار نهالى که از یک مسئله علمى در سرزمین مغز خود کاشته نهال هاى دیگرى جوانه مى زند و مى روید و اطراف خود را پر گل مى کند، قطعاً به شوق و نشاط مى آید. حتى مغزهاى کامپیوترى که در عصر و زمان ما به وجود آمده و بعضى از روى ناآگاهى گمان مى برند مى تواند روزى جانشین مغز انسان شود هر کدام ظرفیت محدودى دارند که وقتى اشباع شد مطلب تازه اى را نمى پذیرد در حالى که روح آدمى چنین نیست و بسیارند دانشمندان بزرگى که تا آخرین لحظه هاى عمر در تکاپوى علم و دانش بوده و هر روز حتى در واپسین ساعات عمر حقیقت تازه اى را کشف مى کردند. از جمله کسانى که به این حقیقت در شرح کلام حکیمانه بالا اشاره کرده ابن ابى الحدید معتزلى است که در شرح نهج البلاغه خود چنین مى گوید: «در ذیل این کلام سرّ عظیمى نهفته شده و رمزى است به معناى شریف پیچیده اى که طرفداران نفس ناطقه (روح مجرد) از این راه دلیل براى اثبات عقیده خود گرفته اند نتیجه آن این است که قواى جسمانى بر اثر تکرار افعال خسته و ناتوان مى شوند; مثلاً هرگاه با چشم هاى خود پیوسته صحنه هایى را ببینیم چشم خسته مى شود و اگر باز هم ادامه دهیم ممکن است چشم صدمه ببیند. همچنین است گوش انسان از شنیدن صداهاى مکرر به زحمت مى افتد (و خسته و ناتوان مى گردد) و چنین است سایر قواى جسمانى; ولى وقتى به قوه عاقله مى رسیم مى بینیم قضیه برعکس است، چرا که هر گاه معقولات بیشترى به این قوه وارد گردد، نیرو و توان و وسعت و انبساط آن بیشتر مى شود و آمادگى براى درک مسائل جدیدى غیر از آنچه قبلاً دریافته پیدا مى کند و در حقیقت تکرار معقولات شمشیر آن را تیزتر کرده و زنگار آن را مى زداید و به همین دلیل مى توان گفت: قواى جسمانى همه مادى هستند; اما قوه عاقله مجرد است و ماوراى مادیات». یکى از بخش هاى قوه عاقله، حافظه انسان است که همه چیز را در خود حفظ مى کند در حالى که قواى مادى این چنین نیست. این کلام حکیمانه پیام هاى متعددى دارد از جمله این که انسان هرگز نباید از فراگیرى علم و دانش خسته شود یا گمان کند به مرحله نهایى علم و دانش رسیده است. بداند به سمتى حرکت مى کند که هر قدر جلوتر مى رود وسیع تر مى شود. در حدیث معروفى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «مَنْهُومانِ لا یَشْبَعُ طالِبُهُما طالِبُ الْعِلْمِ وَطالِبُ الدُّنْیا; دو گروه گرسنه اند و هرگز سیر نمى شوند: طالبان عمل و طالبان دنیا». به همین دلیل تحصیل علم در اسلام از جهات مختلف نامحدود است: از نظر مدت حدیث معروف از پیامبر(صلى الله علیه وآله) است که فرمود: «أُطْلُبُ الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ إِلَى اللَّحْدِ; از گهواره تا گور دانش بجوى» گرچه آن را در جوامع حدیثى نیافتیم. از نظر مکان در حدیث دیگرى مى خوانیم: «أُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصّینِ; به دنبال علم و دانش بروید هرچند در سرزمین چین باشد». از نظر مقدار کوشش در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «أُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ وَسَفْکِ الْمُهَجِ; در طلب دانش باشید هرچند براى تحصیل آن در دریاها فرو روید و خون خود را فدا کنید». از نظر استاد در حدیث دیگرى مى خوانیم: «الْحِکْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ یَأْخُذُها حَیْثُ وَجَدَها; علم و دانش گمشده فرد با ایمان است، نزد هر کس باشد گمشده خود را مطالبه مى کند». این سخن را با حدیثى که از امیرمؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم آمده است پایان مى دهیم: «اَلْعالِمُ مَنْ لا یَشْبَعُ مِنَ الْعِلْمِ وَ لا یَتَشَبَّعُ بِهِ; عالم و دانشمند کسى است که هرگز از علم و دانش سیر نمى شود و اظهار سیرى نیز مى کند».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۴۰۵
حکمت ۲۰۴ نهج البلاغه ؛ بى توجهى به سپاسگذارى مردم(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۲۰۴ نهج البلاغه ؛ بى توجهى به سپاسگذارى مردم(اخلاقى، اجتماعى)

لاَ یُزَهِّدَنَّکَ فِی الْمَعْرُوفِ مَنْ لاَ یَشْکُرُهُ لَکَ، فَقَدْ یَشْکُرُکَ عَلَیْهِ مَنْ لاَ یَسْتَمْتِعُ بِشَیْء مِنْهُ، وَقَدْ تُدْرِکُ مِنْ شُکْرِ الشَّاکِرِ أَکْثَرَ مِمَّا أَضَاعَ الْکَافِرُ، «وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ».

امام(علیه السلام) فرمود: به علت ناسپاسى افراد، از کار نیک مضایقه نکنید چرا که (در مقابل) گاه کسى از تو سپاسگزارى مى کند که از عمل نیکت هیچ بهره اى نبرده و چه بسا همین شکرگزارى اثرش بیش از ناسپاسى افراد ناسپاس باشد و (برتر از همه اینها این که) خدا نیکوکاران را دوست دارد.


شرح و تفسیر

تو نیکى کن هر چند سپاسگزارى نکنند امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه همگان را دعوت به کار نیک به افراد نیازمند مى کند خواه سپاسگزار باشند یا ناسپاسى کنند، مى فرماید: «به علت ناسپاسى افراد، از کار نیک مضایقه نکنید، چرا که (در مقابل) گاه کسى از تو سپاسگزارى مى کند که از عمل نیکت هیچ بهره اى نبرده و چه بسا همین شکرگزارى اثرش بیش از ناسپاسى افراد ناسپاس باشد و (برتر از همه اینها این که) خدا نیکوکاران را دوست دارد»; (لاَ یُزَهِّدَنَّکَ فِی الْمَعْرُوفِ مَنْ لاَ یَشْکُرُهُ لَکَ، فَقَدْ یَشْکُرُکَ عَلَیْهِ مَنْ لاَ یَسْتَمْتِعُ بِشَیْء مِنْهُ، وَقَدْ تُدْرِکُ مِنْ شُکْرِ الشَّاکِرِ أَکْثَرَ مِمَّا أَضَاعَ الْکَافِرُ: (وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)). مى دانیم مردم دو گروهند: افراد پر توقع و ناسپاس که همواره انتظار نیکى دارند; ولى به هنگامى که از آن بهره مند شدند ناسپاسى مى کنند. گاه مى گویند: اگر بیشتر از این بود بهتر بود، گاه مى گویند: اى کاش به این صورت انجام نمى شد و به شکل دیگرى انجام مى شد و گاه مى گویند: اگر کسى نیکى کرده است وظیفه اش نیکى کردن بوده است و امثال آنها. در برابر آنها گروه دیگرى هستند که در برابر نیکى ها سپاسگزارند حتى گاه از نیکى هایى که در حق دیگران شده سپاسگزارى مى کنند; مثلاً مى گویند: فلان انسان چه آدم سخاوتمند و خوش قلب و نیکوکار است که در حق برادر نیازمندش این همه نیکى مى کند، مادر دردمندش را کاملاً مراقبت مى نماید و براى بستگانش پیوسته در حال خدمت است. از آنجا که کار نیک جاذبه فوق العاده اى دارد اگر کسانى که در حقشان نیکى شده ناسپاسى کنند، افراد دیگرى هستند که سپاسگزار باشند و جالب توجه این که سپاسگزارى کسانى که از کار نیک بهره اى نبردند بسیار با ارزش تر از سپاسگزارى کسانى است که از آن بهره مند شده اند، چرا که آنها که بهره مند شده اند وظیفه سپاسگزارى دارند. به علاوه ممکن است به طمع کارهاى نیک آینده سپاسگزارى کنند; اما کسانى که از آن بهره اى نمى گیرند از صمیم دل به افراد نیکوکار احترام مى گذارند. گذشته از همه اینها، مى دانیم همه نیکى ها از سوى خداست; قدرت بر انجام کار نیک و توفیق به آن و تمایلات درونى درباره آن همه از سوى خداست که ما با استفاده از اختیار خود آنها را به کار مى گیریم و کار نیک انجام مى دهیم. در عین حال، خداوند از نیکوکاران سپاسگزارى مى کند و این برتر از هر سپاسگزارى است. درباره مجاهدانى که با جان و مال خود از آیین خدا دفاع کرده اند، قرآن مجید سخنى دارد; آئینى که منفعت آنها در آن است و براى آنها تشریع شده، با این حال خداوند خودش را خریدار و مجاهدان را فروشنده و ثمن این معامله را بهشت برین قرار مى دهد و به آنها درباره چنین معامله پرسودى تبریک مى گوید. آیا اگر تمام دنیا در برابر جهاد مجاهدان ناسپاسى کنند این سپاسگزارى خداوند کافى نیست؟ (إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِى سَبِیلِ اللهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِى التَّوْرَاةِ وَالاِْنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِى بَایَعْتُمْ بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ). در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام مى خوانیم که مى فرماید: «یَدُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَوْقَ رُؤُوسِ الْمُکَفِّرینَ تُرَفْرِفُ بِالرَّحْمَةِ; دست خداى متعال بالاى سر کسانى است که در برابر نعمت هایشان ناسپاسى مى شود و رحمت خود را بر سر آنها مى گستراند». از جمله امورى که مى تواند مایه تسلى خاطر انسان در برابر ناسپاسى ها شود این است که بدانیم این موضوع منحصر به ما نیست; این ناسپاسى ها در برابر پیامبران بزرگ خدا با آن همه زحمت هایى که براى هدایت مردم کشیدند به ویژه در برابر پیامبر اسلام و ائمه معصومان(علیهم السلام) به شکل گسترده اى انجام شد. در حدیثى که امام موسى بن جعفر از پدران گرامى اش(علیهم السلام) نقل مى کند آمده است: «کانَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه وآله) مُکَفَّراً لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُهُ وَلَقَدْ کانَ مَعْرُوفُهُ عَلَى الْقُرَشِىَّ وَالْعَرَبِىِّ وَالْعَجَمِىِّ وَمَنْ کانَ أعْظَمَ مِنْ رَسُولِ اللهِ مَعْروفاً عَلى هذَا الْخَلْق؟ وَکَذلِکَ نَحْنُ أهْلُ الْبَیْتِ مُکَفَّرُونَ لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُنا وَخِیارُ الْمُؤْمِنینَ مُکَفَّرُونَ لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُهُمْ; رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در برابر نیکى ها و خدماتى که داشت ناسپاسى مى شد، خیر و نیکى آن حضرت نه تنها به قریش مى رسید، بلکه تمام عرب و عجم از آن بهره مند مى شدند آیا کسى پیدا مى شود که نیکى و کار خیرش از رسول خداوند نسبت به این مردم بیشتر باشد؟ و همچنین ما اهل بیت در برابر ناسپاسى ها قرار داریم; نیکى ها و خدمات ما شکرگزارى نمى شود و نیکان اهل ایمان نیز مورد ناسپاسى قرار مى گیرند و از نیکى آنها تشکر نمى شود». بنابراین نباید این گونه ناسپاسى ها ما را در انجام کار خیر سست و بى رغبت کند. افراد زیادى هستند که حتى کارهاى خیر ما شامل آنها نمى شود; ولى آنها قدردانى مى کنند و بالاتر از همه، خدا و پیامبر و ائمه قدردان و سپاسگزارند. نکته: قدردانى از بخشنده نعمت همان گونه که انسان باید شکر نعمت هاى پروردگار را بگزارد، هرچند هیچ انسانى قادر بر این کار نیست، حداقل اعتراف به عدم توانایى شکر نعمت کند که این خود نوعى شکر نعمت است، باید در برابر انسان ها نیز همین حالت را داشته باشد و شکر خالق بدون شکر خلق، همان خلقى که واسطه نعمت بوده، کامل نمى شود. در همین زمینه حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که مى فرماید: «روز قیامت که مى شود بنده اى را در صحنه محشر حاضر مى کنند و در حضور خداى متعال مى ایستد و خداوند دستور مى دهد او را به سوى آتش دوزخ ببرند. عرضه مى دارد: خداوندا! دستور دادى مرا به سوى دوزخ ببرند در حالى که قرآن مى خواندم (و به قرآن عمل مى کردم) خدا مى فرماید: بنده من، نعمت هایى به تو عرضه داشتم و تو شکر نعمت نگزاردى. عرضه مى دارد: پروردگارا! تو فلان نعمت را به من دادى و من فلان گونه شکر آن را ادا کردم و نعمت دیگرى به من دادى شکر آن را نیز گزاردم و پیوسته نعمت ها را ذکر مى کند و شکرگزارى آنها را. خداى متعال مى فرماید: بنده من راست مى گویى; ولى تو شکرگزارى در برابر کسى که واسطه نعمت بر تو بود نداشتى و من به ذات مقدسم سوگند خورده ام که شکر بنده اى را نپذیرم که در برابر واسطه نعمت من به خلقم شکرگزار نباشد. از این حدیث و احادیث متعدد دیگر روشن مى شود که شکر خالق از شکر مخلوق نمى تواند جدا باشد; زیرا غالباً نعمت هاى الهى از سوى واسطه هایى به انسان مى رسد. از همه مهم تر نعمت هدایتى است که از سوى رسول اکرم و امامان معصوم(علیهم السلام) به ما رسیده که بیش از همه باید شکرگزار آنها باشیم و شاید سلام و درود ما به پیشگاه آنها بخشى از این شکرگزارى محسوب شود. حتى به مقتضاى (إِنَّ اللهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیماً) خداوند نیز با ارسال رحمتش بر آنها، از زحماتشان تشکر مى کند و مؤمنان نیز باید از طریق تقاضاى رحمت الهى بر آنها شکرگزار باشند. همچنین در برابر اساتید و آنهایى که ما را با این منابع هدایت آشنا کرده اند شکرگزار باشیم و در برابر پدر و مادر که خداوند توصیه به خصوص آنها را در قرآن مجید کرده، آنجا که خطاب به آنها کرده مى فرماید: (وَوَصَّیْنَا الاِْنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلَى وَهْن وَفِصَالُهُ فِى عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِى وَلِوَالِدَیْکَ إِلَىَّ الْمَصِیرُ). و همچنین تمام کسانى که به نوعى به ما خدمت معنوى یا مادى کرده اند; در هر لباس و مقامى که باشند شکرگزار باشیم. به یقین این شکرگزارى ها افزون بر این که باعث پرورش روح انسان مى شود، نیکوکاران را به کار نیک بیشتر تشویق و غیر نیکوکاران را در این زمره وارد مى کند و اگر مى بینیم در دنیاى امروز طى مراسمى از افراد برتر در هر رشته و هر برنامه اى قدردانى مى کنند و لوح سپاس به آنها مى دهند براى همان آثار مثبتى است که این کار در پیشرفت جامعه دارد.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۷۷۷
حکمت ۲۰۳ نهج البلاغه ؛ یاد مرگ و پرهیز کارى (اخلاقى)

حکمت ۲۰۳ نهج البلاغه ؛ یاد مرگ و پرهیز کارى (اخلاقى)

أَیُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ، وَإِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ، وَبَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِی إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ، وَإِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَکُمْ، وَإِنْ نَسِیتُمُوهُ ذَکَرَکُمْ.

امام(علیه السلام) فرمود: اى مردم! از خدایى بترسید که اگر سخنى بگویید مى شنود و اگر چیزى را در دل پنهان دارید مى داند و بر مرگ پیشى گیرید که اگر از آن فرار کنید به شما دست مى یابد و اگر بایستید شما را مى گیرد و اگر فراموشش کنید شما را فراموش نخواهد کرد.


شرح و تفسیر

اندرزى بسیار حکیمانه امام(علیه السلام) در این گفتار نورانى که به گفته «ابن عباس» شبیه آیات قرآنى است روى دو نکته تکیه مى کند: نخست درباره آگاهى خدا بر افعال و رفتار و نیات انسان ها هشدار مى دهد و سپس درباره مرگى که هرگز انسان را فراموش نمى کند و مى فرماید: «اى مردم! از خدایى بترسید که اگر سخنى بگویید مى شنود و اگر چیزى را در دل پنهان دارید مى داند و بر مرگ پیشى گیرید که اگر از آن فرار کنید به شما دست مى یابد و اگر بایستید شما را مى گیرد و اگر فراموشش کنید شما را فراموش نخواهد کرد»; (أَیُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ، وَإِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ، وَبَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِی إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ، وَإِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَکُمْ، وَإِنْ نَسِیتُمُوهُ ذَکَرَکُمْ). همه آنچه امام در این گفتار حکیمانه فرموده در واقع برگرفته از آیات قرآن مجید است. در آیه ۷ سوره «مجادله» مى خوانیم: «(أَلَمْ تَرَى أَنَّ اللهَ یَعْلَمُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الاَْرْضِ مَا یَکُونُ مِنْ نَّجْوَى ثَلاَثَة إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَة إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَى مِنْ ذَلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللهَ بِکُلِّ شَىْء عَلِیمٌ); آیا نمى دانى که خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است مى داند; هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى کنند مگر این که خدا چهارمین آنهاست، و هیچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى کنند مگر این که خداوند ششمین آنهاست، و نه تعدادى کمتر و نه بیشتر از آن مگر این که او همراه آنهاست هر جا که باشند، سپس روز قیامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد، چرا که خدا به هر چیزى داناست». در جایى دیگر مى فرماید: «(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ); ما انسان را آفریدیم و وسوسه هاى نفس او را مى دانیم و ما به او از رگ قلبش نزدیک تریم!». در جایى دیگر مى فرماید: «(قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ); بگو مرگى که از آن فرار مى کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد; سپس به سوى کسى که داناى پنهان و آشکار است بازگردانده مى شوید; آن گاه شما را از آنچه انجام مى دادید خبر مى دهد». به راستى اگر انسان ایمان محکمى به محتواى این آیات و محتواى کلام امام(علیه السلام)داشته باشد تسلیم هواى نفس و وسوسه هاى شیطان و آلوده به گناه و معاصى نخواهد شد. نیز اگر انسان مرگى را که براى همه مسلم است فراموش نکند و بداند این زندگى دیر یا زود پایان مى گیرد و آنچه را براى گردآورى آن تلاش کرده رها مى سازد و رخت بر مى بندد و سپس در دادگاه عدل پروردگار حضور مى یابد و نامه اعمال خود را که به مقتضاى (لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا) همه اعمال و گفتار او از کوچک و بزرگ را در دست دارد و باید پاسخ گوى همه آنها باشد، به یقین چنین انسانى با چنین اعتقادى جز در راه تقوا گام بر نمى دارد. مشکل انسان از آنجا شروع مى شود که حضور نظارت خدا را در اعمال و گفتارش در همه حال فراموش کند و مرگ را به دست نسیان بسپارد. عجیب این است که در زندگى معمولى دنیا اگر تبهکاران احساس کنند مأموران انتظامى در جایى حضور دارند و آنها را دستگیر مى کنند و به دادگاه تحویل مى دهند قطعاً دست به کار خلافى نمى زنند; حضور پلیس از یک طرف و دادگاهى که در انتظار است از طرفى دیگر آنها را از اعمالشان باز مى دارد. تنها به جایى مى روند که پلیس حضور نداشته نباشد و یا اگر گرفتار شوند مدرکى در دادگاه براى اعمال خلاف آنها به دست قضات نیفتد. با این حال چگونه ممکن است انسان ایمان به خدایى داشته باشد که از رگ قلب یا رگ گردنش به او نزدیکتر است و در همه جا فرشتگان الهى مراقب اعمال او هستند و همه را ثبت و ضبط مى کنند. به علاوه دادگاه قیامت قطعى و یقینى است. چگونه ایمان به این امور با آلودگى به ظلم و گناه مى سازد؟ مرحوم علامه مجلسى در حدیثى از امیرمؤمنان نقل مى کند که ضمن خطبه مفصلى معروف به خطبه «دیباج» فرمود: «وَأفیضُوا فی ذِکْرِ اللهِ جَلَّ ذِکْرُهُ فَإنَّهُ أحْسَنُ الذِّکْرِ وَهُوَ أمانٌ مِنَ النِّفاقِ وَبَرائَةٌ مِنَ النّارِ وَتَذْکیرٌ لِصاحِبِهِ عِنْدَ کُلِّ خَیْر یَقْسِمُهُ اللهُ جَلَّ وَعَزَّ وَلَهُ دَوِىٌّ تَحْتَ الْعَرْشِ; بشتابید به سوى ذکر خداى متعال که بهترین ذکر است و انسان را از نفاق در امان مى دارد و سبب برائت از آتش دوزخ است و نعمت هایى را که خدا به او مى دهد یادآورى مى کند و این ذکر صدایى در زیر عرش خدا طنین انداز دارد». در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أکْثِرُوا ذِکْرَ الْمَوْتِ فَإنَّهُ یُمَحِّصُ الذُّنُوبَ وَیَزْهَدُ فِى الدُّنْیا; زیاد به یاد مرگ باشید که گناهان را محو مى کند و انسان را نسبت به زرق و برق دنیا بى اعتنا مى سازد». شرح بیشترى در مورد ذکر خداوند در جلد هشتم همین کتاب، ص ۳۶۵ و در مورد یاد مرگ در جلد هفتم ص ۲۷۱ مطالبى آمده است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۲۲۲
حکمت ۲۰۲ نهج البلاغه ؛ واقع نگرى در مسائل سیاسى(سیاسى)

حکمت ۲۰۲ نهج البلاغه ؛ واقع نگرى در مسائل سیاسى(سیاسى)

وقد قال له طلحة والزبیر: نُبایِعُکَ عَلى أَنّا شُرَکاؤُکَ فی هذَا الاَْمْر:لاَ، وَلکِنَّکُمَا شَرِیکَانِ فِی الْقُوَّةِ وَالاِْسْتِعَانَةِ، وَعَوْنَانِ عَلَى الْعَجْزِ وَالاَْوَدِ.

امام(علیه السلام) در پاسخ طلحه و زبیر آنجا که به امام پیشنهاد خلافت شورایى کردند و گفتند با تو بیعت مى کنیم به این شرط که در حکومت شریک باشیم، فرمود: نمى شود (زیرا شرکت در خلافت معنا ندارد) شما شریک در تقویت و کمک و یار و یاور به هنگام ناتوانى و سختى و مشکلات باشید.


شرح و تفسیر

بیعت مشروط! «این کلام حکیمانه را امام(علیه السلام) در پاسخ طلحه و زبیر فرمودند آنجا که به امام پیشنهاد خلافت شورایى کردند و گفتند با تو بیعت مى کنیم به این شرط که در حکومت شریک باشیم. امام در پاسخ آنها فرمود: نمى شود (شرکت در خلافت معنا ندارد) شما شریک در تقویت و کمک و یار و یاور به هنگام ناتوانى و سختى و مشکلات باشید»; (وَقالَ(علیه السلام) وَقَدْ قالَ لَهُ طَلْحَةُ وَالزُّبِیرُ: نُبایِعُکَ عَلى أَنّا شُرَکاؤُکَ فی هذَا الاَْمْر: لاَ، وَلکِنَّکُمَا شَرِیکَانِ فِی الْقُوَّةِ وَالاِْسْتِعَانَةِ، وَعَوْنَانِ عَلَى الْعَجْزِ وَالاَْوَدِ). آیا منظور طلحه و زبیر این بود که واقعاً خلافت شورایى باشد و آنها با على(علیه السلام)شریک در تصمیم گیرى شوند. یا مقصود این بود که بخشى از قلمرو حکومت اسلامى را امام به آنها بسپارد آن گونه که از بعضى روایات استفاده مى شود؟ در بعضى از منابع معروف آمده است آن روز که زبیر با امام(علیه السلام) بیعت کرد امام به او فرمود: من از این مى ترسم که تو پیمان خود را بشکنى، عرض کرد: هرگز بیم نداشته باش تا ابد چنین کارى را نخواهم کرد. امام فرمود: آیا خداوند شاهد و گواه بر این موضوع باشد، عرض کرد: آرى. چیزى نگذشت که آن دو به امیرمؤمنان(علیه السلام) عرض کردند: مى دانى در زمان عثمان چه اندازه به ما جفا شد و او همواره طرفدار بنى امیه بود; اما اکنون که خداوند خلافت را به تو سپرده بعضى از این فرماندارى ها را در اختیار ما بگذار امام فرمود: به قسمت الهى راضى باشید تا در این باره فکر کنم. سپس افزود: آگاه باشید من کسى را در این امانت شریک مى کنم که از دین و امانت او راضى و مطمئن باشم. از سویى دیگر هنگامى که امیرمؤمنان على(علیه السلام) به معاویه نامه نوشت که مردم با من بیعت کردند تو هم از اهل شام براى من بیعت بگیر و بزرگان اهل شام را نزد من بفرست و معاویه (سخت دست پاچه شد) و نامه اى براى زبیر نوشت و او را به عنوان امیرالمؤمنین خطاب کرد و گفت: از تمام مردم شام براى تو بیعت گرفتم با سرعت به سوى کوفه و بصره برو و این دو شهر را تسخیر کن که اگر آن دو را تسخیر کنى دیگر هیچ مشکلى نخواهى نداشت. از اینجا روشن مى شود این که طلحه و زبیر به هنگام بیعت و طبق بعضى از روایات مدتى بعد از بیعت خدمت امام(علیه السلام) آمدند و گفتند: ما بیعت کرده ایم که با تو شریک باشیم منظورشان این بود که حکومت بصره و کوفه را امام به آنها بسپارد و به این ترتیب بر تمام عراق مسلط شوند و دست به دست معاویه بدهند شام را هم در اختیار بگیرند تا قسمت عمده کشور اسلام تحت سیطره آنها واقع شود. با این توضیح مى فهمیم چرا امام(علیه السلام) دست رد بر سینه آنها گذاشت و این جواب حکیمانه پرمعنا را به آنها داد. در کتاب خلفاى ابن قتیبه که از علماى مشهور اهل سنت است و در قرن سوم مى زیسته تحت عنوان رفت و آمد طلحه و زبیر نزد على(علیه السلام)چنین آمده است: بعد از تمام شدن بیعت، طلحه و زبیر نزد آن حضرت آمده عرض کردند: مى دانى براى چه با تو بیعت کرده ایم؟ فرمود: آرى براى این که گوش به فرمان من باشید و اطاعت کنید; همان بیعتى که با ابوبکر و عمر و عثمان کردید. آنها (با صراحت) گفتند: نه ما با تو بیعت کردیم که شریک تو در امر خلافت باشیم. امام(علیه السلام) فرمود: چنین نیست. بلکه شما شریک در همکارى و کمک در برابر مشکلات و رنج ها هستید. این در حالى بود که «زبیر» شک نداشت که على(علیه السلام)حکومت عراق را به او مى سپارد و حکومت یمن را به «طلحه». هنگامى که براى آنها روشن شد که على(علیه السلام)حکومتى را به آنها نمى سپارد شکایت خود را از آن حضرت آشکار ساختند «زبیر» در میان جمعیتى از قریش گفت: «هذا جَزائُنا مِنْ عَلِىّ قُمْنا لَهُ فی أمْرِ عُثْمانَ حَتّى أثْبَتْنا عَلَیْهِ الذَّنْبُ وَسَبَبْنا لَهُ الْقَتْلُ وَهُوَ جالِسٌ فی بَیْتِهِ وَکَفَى الاْمْرُ فَلَمّا نالَ بِنا ما أرادَ جَعَلَ دُونَنا غَیْرَنا; این پاداش ماست از سوى على! ما در کار عثمان به نفع او قیام کردیم و گناهکارى او را ثابت نمودیم و عوامل قتل او را فراهم ساختیم در حالى که على در خانه خود نشسته بود و ما مشکل را حل کردیم; اما هنگامى که به وسیله ما به مقصودش رسید (و حکومت را در اختیار گرفت) دیگران را بر ما مقدم داشت. از این عبارت به خوبى روشن مى شود که آنها واقعاً اهل توطئه و سیاست هاى مکارانه و دور از تقوا و پرهیزگارى بودند و این که بعضى گمان مى کنند خوب بود على(علیه السلام) مقامى به آنها مى داد تا ساکت شوند اشتباه بزرگى است; آنها نه صلاحیت و شایستگى و تقوا براى فرماندارى و استاندارى کشور اسلام داشتند و نه به آن قانع بودند. دست در دست معاویه داشتند و مى خواستند حکومت بر مسلمانان را به زور و از طریق دغل کارى به چنگ آورند و تقواى امیرمؤمنان على(علیه السلام) هرگز پذیراى چنین مطلبى نبود. در ذیل روایت بالا نیز آمده است که على(علیه السلام)هنگامى که از سمپاشى هاى طلحه و زبیر آگاه شد به ابن عباس فرمود: تو چه پیشنهاد مى کنى؟ ابن عباس گفت: من چنین فکر مى کنم که آنها عاشق حکومت اند; بصره را به زبیر بسپار و کوفه را به طلحه. امام علیه السلام خندید فرمود: واى بر تو! در کوفه و بصره مردان باشخصیت و اموال فراوانى وجود دارد که اگر آن دو به حکومت آن برسند بر گردن مردم سوار مى شوند، سفیهان را از طریق طمع و ضعیفان را با فشار و قدرتمندان را با زور تحت سیطره خود مى گیرند (و مردم را بدبخت مى کنند و چهره حکومت اسلامى را به کلى تغییر مى دهند).


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۰۳۷
حکمت ۲۰۱ نهج البلاغه ؛ امدادهاى الهى و حفظ انسان (اعتقادى، معنوى)

حکمت ۲۰۱ نهج البلاغه ؛ امدادهاى الهى و حفظ انسان (اعتقادى، معنوى)

إِنَّ مَعَ کُلِّ إِنْسَان مَلَکَیْنِ یَحْفَظَانِهِ، فَإِذَا جَاءَ الْقَدَرُ خَلَّیَا بَیْنَهُ وَبَیْنَهُ،وَإِنَّ الاَْجَلَ جُنَّةٌ حَصِینَةٌ.

امام(علیه السلام) فرمود: همراه هر انسانى دو فرشته است که وى را (از خطرات) محافظت مى کنند،اما هنگامى که روز مقدّر فرا رسد او را در برابر حوادث رها مى سازند و (بنابراین) اجل و سرآمد زندگى (که از سوى خداوند تعیین شده)سپرى است محافظ و نگهدار.


شرح و تفسیر

اجل همچون سپرى محافظ است امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به حقیقتى اشاره مى کند که بسیارى از آن غافلند، مى فرماید: «همراه هر انسانى دو فرشته است که وى را (از خطرات) محافظت مى کنند، اما هنگامى که روز مقدّر فرا رسد او را در برابر حوادث رها مى سازند و (بنابراین) اجل و سرآمد زندگى (که از سوى خداوند تعیین شده) سپرى است محافظ و نگهدار»; (اِنَّ مَعَ کُلِّ إِنْسَان مَلَکَیْنِ یَحْفَظَانِهِ، فَإِذَا جَاءَ الْقَدْرُ خَلَّیا بَیْنَهُ وَبَیْنَهُ، وَإِنَّ الاَْجَلَ جُنَّةٌ حَصِینَةٌ). از مجموع آیات قرآن و روایات اسلامى به خوبى استفاده مى شود که انسان داراى دو اجل و سرآمد عمر است: یکى اجل معلق یا مشروط که اگر در برابر آن دقت شود مى توان از آن پرهیز کرد، مانند انواع بیمارى هاى قابل علاج، خطرات رانندگى که بر اثر بى احتیاطى پیش مى آید، خطرات زلزله ها و طوفان ها که بر اثر سستى ساختمان خانه ها دامن انسان را مى گیرد تمام اینها از امورى است که ممکن است به زندگى انسان پایان دهد ولى در عین حال قابل اجتناب است. در حدیث معروفى از امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم که در زیر دیوار کجى نشسته بود. هنگامى که چشمش به وضع دیوار افتاد از زیر آن دیوار بلند شد و در جاى امنى نشست. کسى عرض کرد: «یا أمیرَالْمُؤمِنِینَ تَفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللهِ؟; از قضاى الهى فرار مى کنى؟» امام(علیه السلام) فرمود: «أفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللهِ إلى قَدَرِ اللهِ; من از قضاى الهى به قدر الهى فرار مى کنم». اشاره به این که قضاى الهى در اینجا مشروط به این است که من در زیر این دیوار بمانم ولى قدر و اندازه گیرى ها به من مى گوید: نمان. در واقع این یک قضاى مشروط بود که امام(علیه السلام) با تقدیر دادن شرط آن قضا را منتفى کرد. ولى اجل حتمى سرآمدى است که قابل اجتناب نیست و خواه ناخواه دامن انسان را مى گیرد; مثلاً مى دانیم قلب و عروق و مغز یک انسان توان محدودى دارند، هرچند تمام دستورات حفظ الصحة را رعایت کند زمانى که به آخر برسد این چراغ خاموش مى شود و زندگى پایان مى گیرد و یا این که خداوند مقرر کرده است فلان قوم و جمعیت بر اثر کارهایشان به فلان بلا مبتلا شوند در اینجا به مصداق (فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ) مرگشان حتمى است. در داستان قوم لوط مى خوانیم که ابراهیم(علیه السلام)درباره آنها شفاعت کرد. از سوى خدا به او خطاب شد: «(یَا إِبْرَاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَإِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذَابٌ غَیْرُ مَرْدُود); (گفتیم) اى ابراهیم! از این (درخواست) صرف نظر کن، که فرمان پروردگارت فرا رسیده; و به یقین عذاب بدون بازگشت (الهى) به سراغ آنها مى آید». از آیات قرآن نیز استفاده مى شود فرشتگانى هستند که به فرمان خداوند خطرات را از انسان دفع مى کنند (لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ) و به راستى اگر آنها نباشند انسان از زمان کودکى آماج انواع بلاها و خطرات است ولى عنایت پروردگار او را حفظ مى کند; ولى هنگامى که اجل حتمى انسان فرا رسد این فرشتگان او را رها مى سازند و کلام امام(علیه السلام) در واقع از این آیه برگرفته شده است. در روایتى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که در تفسیر آیه فوق فرمود: «یُحْفَظُ بِأمْرِ اللهِ فی أنْ یَقَعَ فی رَکْى أوْ یَقَعُ عَلَیْهِ حائِطٌ أوْ یُصیبُهُ شَیءٌ حَتّى إذا جاءَ الْقَدَرُ خَلَّوْا بَیْنَهُ وَبَیْنَهُ یَدْفَعُونَهُ إلَى الْمقادیرِ وَهُما مَلَکانِ یَحْفَظانِهِ بِاللَّیْلِ وَمَلَکانِ بِالنَّهارِ یَتَعاقِبانَهُ; آنها به فرمان خداوند انسان را حفظ مى کنند از این که در چاهى سقوط کند یا دیوارى بر او بیفتد یا حادثه دیگرى برایش رخ دهد تا زمانى که مقدرات حتمى فرا رسد در آن هنگام آنها کنار مى روند و او را تسلیم حوادث مى کنند. دو فرشته اند که انسان را در شب حفظ مى کنند و دو فرشته که در روز به طور متناوب این وظیفه را انجام مى دهند». این سخن را با آیه دیگرى از قرآن مجید ادامه مى دهیم: «(وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَیُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَ یُفَرِّطُونَ); و اوست که بر بندگان خود تسلط کامل دارد و مراقبانى بر شما مى گمارد تا هنگامى که مرگ یکى از شما فرا رسد; (در این هنگام،) فرستادگان ما جان او را مى گیرند; و آنها (در نگهدارى حساب عمر و اعمال بندگان،) کوتاهى نمى کنند». البته هیچ کدام از این آیات و روایات مفهومش این نیست که انسان، بر اثر بى احتیاطى ها خود را در کام مرگ فرو برد و در پرتگاه ها بدون رعایت احتیاط گام بگذارد، چرا که همه اینها از قبیل اجل معلق یا مشروط است که اگر انسان رعایت موازین کند خطر از او فاصله مى گیرد و اگر رعایت نکند گرفتار مى شود. آنچه امام بیان فرموده درباره اجل حتمى است که «جُنَّةٌ حَصینَةٌ» و «سپر محافظ» است. این سخن را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان که مرحوم کلینى در کافى آورده است پایان مى دهیم: امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «إنَّ أمیرَالْمُؤمِنینَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ جَلَسَ إلى حائِط مائِل یَقْضى بَیْنَ النّاسِ فَقالَ بَعْضُهُمْ: لا تَقْعُدْ تَحْتَ هذَا الْحائِطِ فَإِنَّهُ مُعْوِرٌ; امیرمؤمنان(علیه السلام)زیر دیوار کجى نشسته بود و در میان مردم قضاوت مى کرد. بعضى عرض کردند: زیر این دیوار منشین که معیوب است». امام(علیه السلام)فرمود: «حَرَسَ امْرَأً أجَلُهُ فَلَمّا قامَ سَقَطَ الْحائِطُ; اجل (حتمى) از هر کسى پاسدارى مى کند (امام(علیه السلام)این سخن را گفت و از زیر دیوار برخاست) هنگامى که برخاست دیوار سقوط کرد». کوتاه سخن این که گرچه ما باید از مظان خطر بپرهیزیم و فقها فتوا داده اند که به هنگام خطر و طوفان سوار کشتى شدن حرام است و اگر کسى از جاده خطرناکى برود نماز او تمام خواهد بود، زیرا سفر، سفر معصیت است; ولى با این حال اقدام ما براى پرهیز از خطر تنها اجل معلق را از ما دور مى سازد و اگر اجل حتمى فرا رسیده باشد هیچ راه فرارى ندارد تا آن اجل فرا نرسیده انسان محفوظ است و هنگامى که آن فرا رسید دفاع از آن امکان پذیر نیست. قرآن مجید در آیه ۱۵۴ سوره آل عمران درباره کسانى که (بعد از حادثه احد) گمان هاى نادرستى به خدا مى بردند و مى گفتند: اگر بنا بود ما پیروز شویم در اینجا کشته نمى شدیم مى فرماید: اى پیغمبر! به آنها بگو «(لَّوْ کُنْتُمْ فِى بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمْ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ); اگر شما در خانه هایتان هم بودید آنهایى که مقرر بود کشته شوند قطعاً به سوى قتلگاه خود بیرون مى آمدند ـ و به قتل مى رسیدند». بنابراین توجه به تقسیم اجل به حتمى و غیر حتمى پاسخى است براى سؤالاتى که پیرامون این کلام حکمت آمیز و روایات مشابه آن عنوان مى شود.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۵۶۸
حکمت ۲۰۰ نهج البلاغه ؛ نکوهش انسان هاى شرور(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۲۰۰ نهج البلاغه ؛ نکوهش انسان هاى شرور(اخلاقى، اجتماعى)

وَأُتِیَ بِجَان وَمَعَهُ غَوْغَاءُ فَقَالَ: لاَ مَرْحَباً بِوُجُوه لاَ تُرَى إِلاَّ عِنْدَ کُلِّ سَوْأَة.

هنگامى که جنایتکارى را به همراه جمعى از اوباش خدمت امام(علیه السلام) آوردند. امام(علیه السلام)فرمود: خوش آمد مباد بر چهره هایى که جز به هنگام «حوادث بد» دیده نمى شوند.


شرح و تفسیر

غوغاطلبان این کلام حکیمانه تکمیلى است براى کلام گذشته و ماجرا از این قرار است که جنایتکارى را خدمت آن حضرت آوردند و عده اى از اوباش همراه او بودند (گویا مى خواستند مجازات او را تماشا کنند) امام(علیه السلام) فرمود: «خوش آمد مباد بر چهره هایى که جز به هنگام حوادث بد دیده نمى شوند»; (وَأُتِیَ بِجَان وَمَعَهُ غَوْغَاءُ، فَقَالَ لاَ مَرْحَباً بِوُجُوه لاَ تُرَى إِلاَّ عِنْدَ کُلِّ سَوْأَة). «مرحبا» از ماده «رحب» به معناى وسعت مکان است و معمولا هنگامى که میهمانى وارد مى شود، عرب به او مرحبا مى گوید; یعنى بفرمایید که در محل وسیع و مناسبى وارد شده اید. معادل آن در فارسى «خوش آمدید» است و ضد آن «لا مَرْحَباً» به معناى «خوش نیامدید» و یا «خوش آمد بر شما مباد». آرى همواره گروهى در جوامع بشرى در پى جنجال آفرینى یا حضور در حوادث جنجالى هستند; به محض این که نگاه کنند دو نفر با هم در گوشه خیابان دعوا مى کنند از اطراف جمع مى شوند; نه براى میانجیگرى، بلکه براى این که آن صحنه زشت را بنگرند و یا هنگامى که بشنوند بنا هست فلان کس را در ملأ عام مجازات کنند، دوان دوان به سوى آن صحنه مى روند. از بعضى روایات که در باب حدود آمده به خوبى استفاده مى شود که امیرمؤمنان على(علیه السلام) از این گروه متنفر بود. در کتاب وسائل الشیعه در کتاب الحدود حدیثى به این مضمون در باب کراهت اجتماع مردم براى نگاه کردن به شخصى که حرام مى خورد آمده است هنگامى که امیرمؤمنان(علیه السلام) در بصره بودند مردى را خدمتش آوردند که بنا بود حد بر او اجرا شود، ناگهان گروهى از مردم براى تماشاى آن منظره اجتماع کردند، امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود: اى قنبر نگاه کن این گروه کیانند و براى چه آمدند عرض کرد مردى هست که مى خواهند حد بر او اقامه کنند (و اینها تماشاگرند)، هنگامى که نزدیک شدند امام نگاه در چهره آنها کرد و فرمود: «لا مَرْحباً بِوُجُوه لا تُرى إلاّ فی کُلِّ سُوء هؤُلاءِ فُضُولُ الرِّجالِ أمِطْهُمْ عَنّى یا قَنْبَرُ; خوش آمد مباد بر چهره هایى که جز در صحنه هاى بد دیده نمى شود آنها افراد بیهوده جامعه هستند اى قنبر آنها را از من دور ساز». درست که در قرآن مجید و روایات دستور داده شده است اجراى حد در حضور جمعى باشد تا مایه عبرت مردم گردد; اما این گروه از افراد هرگز براى عبرت گرفتن نمى آمدند، بلکه هر جا جنجالى برپا شود در آنجا حضور مى یابند و در صورتى که فرصت پیدا کنند خودشان نیز وارد صحنه مى شوند. ولى جالب توجه این که زمامداران ظالم و ستمگر در دنیاى دیروز و امروز از وجود این گروه براى پیش بردن مقاصد نامشروع خود بهره فراوان مى گیرند و براى درهم شکستن مخالفان خود و آمران به معروف و ناهیان از منکر این گروه را تحریک کرده و به مصاف آنها مى فرستند. ابن ابى الحدید از «احنف» چنین نقل مى کند که مى گفت: سفیهان جامعه را گرامى دارید، زیرا آنها شما را از این و آن حفظ مى کنند. (منظورش این بود که مى توانند دشمنان شما را دفع کنند) سپس شعرى از شاعرى نقل کرده که مضمونش این است: من این افراد بدرفتار را براى خودم حفظ مى کنم تا در مقابل مخالفان از آنها استفاده کنم، اگر سگ هایى که نزد من اند حضور نداشته باشند از سگ هاى مخالفین در هراسم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۳۸
حکمت ۱۹۹ نهج البلاغه ؛ نکوهش اُوباش (انسان هاى شرور)(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۱۹۹ نهج البلاغه ؛ نکوهش اُوباش (انسان هاى شرور)(اخلاقى، اجتماعى)

فِی صِفَةِ الْغَوْغَاءِ: هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا، وَإِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ یُعْرَفُوا. وَقِیلَ بَلْ قال(علیه السلام): هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا، وَإِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا. فَقِیلَ: قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ، فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟ فَقَالَ: یَرْجِعُ أَصْحَابُ الْمِهَنِ إِلَى مِهْنَتِهِمْ، فَیَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ،کَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَى بِنَائِهِ، وَالنَّسَّاجِ إِلَى مَنْسَجِهِ، وَالْخَبَّازِ إِلَى مَخْبَزِهِ.

امام علیه السلام در بیان صفت توده‌هاى بى‌ بند و بارى که گاه دست به دست هم مى‌دهند و مفاسدى در جامعه ایجاد مى‌کنند فرمود : آنها کسانى هستند که هر وقت هماهنگ شوند غالب مى‌گردند و هنگامى که پراکنده شوند شناخته نخواهند شد. آنها کسانى هستند که هرگاه متحد شوند زیان مى‌رسانند و هر زمان متفرق گردند سود به بار مى‌آورند. کسى سؤال کرد: زیان آنها را به هنگام متحد شدن دانستیم، منفعت آنها به هنگام پراکنده شدن چیست؟ امام علیه السلام فرمود: پیشه‌وران و اهل کسب (از آنها) به کارهاى خود باز مى‌گردند و مردم از کار آنها بهره‌مند مى‌شوند؛ بنّا به سراغ بنّایى مى‌رود و بافنده مشغول بافندگى مى‌شود و نانوا به پخت نان مى‌پردازد.


شرح و تفسیر

هیاهوى اوباش امام(علیه السلام) در این گفتار پرمعناى خود از توده هاى بى بند و بارى که گاه دست به دست هم مى دهند و مفاسدى در جامعه ایجاد مى کنند، سخن مى گوید. حضرت در وصف این گروه از اوباش مى فرماید: «آنها کسانى هستند که هر وقت هماهنگ شوند غالب مى گردند وهنگامى که پراکنده شوند شناخته نخواهند شد»; (فِی صِفَةِ الْغَوْغَاءِ: هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا، وَإِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ یُعْرَفُوا). در تعبیر دیگرى گفته شده که امام(علیه السلام) فرمود: «آنها کسانى هستند که هرگاه متحد شوند زیان مى رسانند و هرگاه متفرق گردند سود به بار مى آورند»; (وَقِیلَ بَلْ قال(علیه السلام): هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا وَإِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا). «کسى سؤال کرد: زیان آنها را به هنگام متحد شدن دانستیم، منفعت آنها به هنگام پراکنده شدن چیست؟»; (فَقِیلَ: قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ، فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟). «امام فرمود: پیشهوران و اهل کسب (از آنها) به کارهاى خود باز مى گردند و مردم از کار آنها بهره مند مى شوند; بنّا به سراغ بنّایى مى رود و بافنده مشغول بافندگى مى شود و نانوا به پخت نان مى پردازد»; (فَقَالَ: یَرْجِعُ أَصْحَابُ الْمِهَنِ إِلَى مِهْنَتِهِمْ، فَیَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ، کَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَى بِنَائِهِ، وَالنَّسَّاجِ إِلَى مَنْسَجِهِ، وَالْخَبَّازِ إِلَى مَخْبَزِهِ). «غوغاء» در لغت چنان که بسیارى از واژه پژوهان گفته اند داراى دو معناست: نخست معناى وصفى دارد و به کسانى اطلاق مى شود که جزء قشر منحط اجتماع یا به بیان دیگر از اوباش مردم اند. افرادى هستند که از عقل و درایت قابل توجهى برخوردار نیستند و غالباً تحت تأثیر عوامل عاطفى قرار مى گیرند که به آسانى ممکن است آنها را تحریک کرد و براى مقاصد سوئى به کار گرفت; کسانى که مدیران فاسد و مفسد جامعه همیشه از آنها بهره مى برند و نمونه هاى روشن آن را در حکومت بنى امیه و بنى عباس مى توان مشاهده کرد. این واژه مفرد است و مانند سایر اسم جمع ها معناى جمعى دارد. معناى دیگر «غوغاء» همان معناى مصدرى یا اسم مصدرى است که به ایجاد جار و جنجال اطلاق مى شود، این معنا در فارسى امروز ما رایج است ولى معناى اول رایج نیست. توضیح این که جوامع انسانى از گروه هاى مختلفى تشکیل مى شود که سه گروه از آن را مى توان در اینجا نام برد: نخست افراد فهمیده و باسواد و عاقل که آلت دست این و آن نمى شوند. دوم توده هاى کم اطلاع و پایبند به اصول اخلاق و ایمان که آنها نیز برپایه ایمان و اخلاقشان در گروه هاى شرور شرکت نمى کنند، هرچند ممکن است گاهى با نقشه هایى آنها را اغفال کرد. این گروه همان ها هستند که امیرمؤمنان على(علیه السلام) از آنها در عهدنامه مالک اشتر تعبیر بلیغى کرده و به عنوان «عامه مردم» آنان را ستوده و پناهگاه روز جنگ و صلح شمرده و به «مالک» توصیه مى کند مصالح آنها را در نظر بگیرد و مصالح خواص پرادعا و زیاده طلب را فداى مصالحشان کند. «وَإِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ وَجِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَالْعُدَّةُ لِلاَْعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الاُْمَّةِ فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ وَمَیْلُکَ مَعَهُمْ». سوم گروهى که سطح پایینى از فکر و اخلاق دارند و به اصطلاح بى بند و بار و فاقد تربیت لازم اسلامى هستند و در میان آنها گاه افراد شرور و موذى نیز یافت مى شود. امیرمؤمنان على(علیه السلام) در حدیث معروف کمیل که در کلام حکمت آمیز ۱۴۷ گذشت درباره آنها مى فرماید: «وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِق، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْن وَثِیق; و احمقانِ بى سر و پا و بى هدفى که دنبال هر صدایى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند; آنهایى که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمى پناه نبرده اند». این گروه اند که چون جمع شوند غالباً سبب ضرر و زیان مى گردند. به کمترین چیزى تحریک مى شوند و بیشترین خسارات را مى رسانند; ولى اگر با برنامه ریزى صحیح جلوى اجتماع آنها گرفته شود و هر کدام به دنبال کار خود باشند و به شغلى که دارند بپردازند، به جامعه منفعت مى رسانند، زیرا بسیارى از کارهاى سنگین اجتماعى معمولا بر دوش این گروه است. زمامداران و مدیران جوامع اسلامى باید مراقب باشند دشمنان اسلام یا افراد شرور جامعه از وجود این گروه استفاده نکنند و آنها را در مسیر اهداف شوم خود به کار نگیرند.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۲۸۴
حکمت ۱۹۸ نهج البلاغه ؛ ضرورت حکومت (اعتقادى، سیاسى)

حکمت ۱۹۸ نهج البلاغه ؛ ضرورت حکومت (اعتقادى، سیاسى)

لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ: «لاَ حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ»: کَلِمَةُ حَقّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ.

امام(علیه السلام) هنگامى که این سخن خوارج را که مى گفتند «لا حکم الا لله» (حکم مخصوص خداست) شنید فرمود: «سخن حقى است که معنى باطلى از آن اراده شده است».


شرح و تفسیر

باطل در لباس حق امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش هنگامى که این سخن خوارج را که مى گفتند «لا حُکْمَ إلاَّ لِلّهِ» (حکم مخصوص خداست) شنید فرمود: «سخن حقى است که معنى باطلى از آن اراده شده است»; (لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ لاَ حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ کَلِمَةُ حَقّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ). اشاره به این که سخن حق است و برگرفته از آیات قرآن مجید; ولى خوارج معناى آن را تحریف مى کنند به گونه اى که سر از باطل بیرون مى آورند. پیش از این که این سخن را شرح بدهیم به سراغ روایتى مى رویم که قاضى نعمان مغربى در کتاب شرح الاخبار آورده است. او مى گوید: على(علیه السلام) از صفین باز گشته بود و در مسجد مشغول بیان خطبه اى بود که یک نفر از گوشه مسجد شعار «لا حُکْمَ إلاَّ لِلّهِ» را سر داد. امام(علیه السلام)سکوت کرد و پاسخى نداد. مقدارى گذشت نفر دومى همین شعار را از گوشه دیگر سر داد. باز امام(علیه السلام) اعتنایى نکرد. سرانجام جمعى (از خوارج که در مجلس حضور داشتند) با هم این شعار را سر دادند. امام(علیه السلام)فرمود: این سخن حقى است که اراده باطل از آن شده است. ما سه امتیاز به شما (خوارج) مى دهیم: شما را از شرکت در مساجد و نماز خواندن (با ما) باز نمى داریم و تا زمانى که (با ما) هم دست باشید سهم شما را از بیت المال مى دهیم و اگر آغازگر جنگ نباشید ما آن را آغاز نخواهیم کرد، سپس فرمود: «وَأشْهَدُ لَقَدْ أخْبَرَنِى النَّبىُّ الصّادِقُ عَنِ الرُّوحِ الاْمینِ عَنْ رَبِّ الْعالَمینَ أنَّهُ لا یَخْرُجُ عَلَیْنا مِنْکُمْ فِئَةٌ قَلَّتْ أوْ کَثُرَتْ إلاّ جَعَلَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ حَتْفَها عَلى أیْدینا; گواهى مى دهم به خدا سوگند پیامبر راستگو از فرشته وحى روح الامین به من خبر داد که گروهى از شما چه کم باشد چه زیاد بر ما خروج نمى کند مگر این که مرگشان به دست ما خواهد بود». توضیح: همان طور که قبلاً اشاره شد، امام(علیه السلام) این کلام را بعد از جنگ صفین و پس از داستان حکمین ایراد فرمود. با این که داستان حکمیت بر امام(علیه السلام)تحمیل شد ولى جمعى که بعداً به عنوان خوارج نامیده شدند بر امام(علیه السلام)خرده گرفتند که چرا مسئله حکمیت را پذیرفته است با این که که قرآن مجید مى گوید: «حکم مخصوص خداست». این در حالى است جمله پیش گفته که در سه جاى از قرآن آمده با قرائنى که قبل و بعد از آن است هیچ گونه ارتباطى به ادعاى خوارج ندارد. قرآن در سوره «انعام» آیه ۵۷ خطاب به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى گوید: «(قُلْ إِنِّى عَلَى بَیِّنَة مِنْ رَّبِّی وَکَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِندِى مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للهِِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ); بگو من دلیل روشنى از پروردگارم دارم ولى شما آن را تکذیب کرده اید. آنچه شما (از عذاب الهى) درباره آن شتاب مى کنید در اختیار من نیست حکم و فرمان تنها از آنِ خداست حق رااز باطل جدا مى کند و او بهترین جداکننده (حق از باطل) است». در آیه ۴۰ از سوره «یوسف» نیز در پاسخ بت پرستان که اسم هاى بى مسمایى را بر بت ها نهاده بودند مى فرماید: «(ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطان إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ); آنچه غیر از خدا مى پرستید، جز اسم هایى (بى مسمّا) که شما و پدرانتان آنها را (خدا) نامیده اید، نیست; خداوند هیچ دلیلى بر آن نازل نکرده; حکم تنها از آن خداست; فرمان داده که غیر از او را نپرستید. این است آیین ثابت و پایدار; ولى بیشتر مردم نمى دانند». روشن است که حکم در این آیه اشاره به فرمان الهى در امر توحید و مبارزه با شرک و مانند آن است. همچنین در آیه ۶۷ سوره «یوسف» از زبان یعقوب پیغمبر مى گوید: «(وَقَالَ یَا بَنِىَّ لاَ تَدْخُلُوا مِنْ بَاب وَاحِد وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَاب مُّتَفَرِّقَة وَمَا أُغْنِى عَنکُمْ مِّنَ اللهِ مِنْ شَىْء إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للهِِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ); و (به هنگام حرکت، یعقوب) گفت: پسران من; همگى از یک در وارد نشوید; بلکه از درهاى مختلف وارد گردید (تا توجه مردم به سوى شما جلب نشود); و (من با این دستور،) نمى توانم تقدیر حتمى الهى را از شما دفع کنم! حکم و فرمان، تنها از آنِ خداست! بر او توکّل کرده ام; و همه متوکّلان باید بر او توکّل کنند!». حکم در این آیه نیز اشاره به این است که اگر من به سراغ عالم اسباب مى روم و به شما دستوراتى مى دهم تا گرفتار چشم زخم تا توطئه مخالفان نشوید، باید بدانید که مسبب الاسباب حقیقى خداست و باید به او توکل کنید. قرآن مجید در مسئله اختلاف دو همسر با یکدیگر دستور مى دهد که حَکَمى از سوى مرد و حَکَمى از سوى زن انتخاب شود تا بنشینند و تصمیم عادلانه اى بگیرند و به اختلاف میان آنها پایان دهند. اصولاً کار تمام قضات حَکَمیت براى رسیدن به دعاوى و فصل خصومت است آیا هیچ عاقلى مى گوید: خداوند باید در محکمه قضاوت بنشیند و براى فصل خصومت و رسیدن به دعاوى مردم حکم کند؟ و یا این که اگر اختلافى بین زن و شوهر پیدا شد، خداوند بیاید و تصمیم عادلانه اى درباره آنها بگیرد و یا این که امر حکومت بر مسلمانان را خدا بر عهده بگیرد; فرمانده جنگ و صلح او باشد، غنائم را او تقسیم کند؟ آرى باید این کارها به دست انسان هاى آگاه و عادلى صورت گیرد که در تمام موارد بر طبق احکام الهى و فرمان و دستورات او حکم کنند، بنابراین حکم به معناى حَکَمیت براى رفع اختلاف که خوارج مى پنداشتند هرگز در قرآن مجید به خدا نسبت داده نشده است و این مطلب به قدرى روشن است که نیاز به توضیح ندارد. احکامى که در قرآن مجید آمده به صورت قوانین کلى است که به دست رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و اولى الامر براى اجرا داده شده است و در اختلافات به دست قضات و مأمورانى که از طرف آنها براى اجراى احکام برگزیده شده اند. هیچ عاقلى نمى گوید خدا باید حد سرقت یا حد زنا را بر کسانى که مستحق اند اجرا کند. هیچ کس نمى گوید که در اختلاف حقوقى و خانوادگى که میان افرادى معین یا بین چند قبیله یا خانواده است، خداوند بیاید و قضاوت و فصل خصومت کند. البته خداوند احکام کلى و قوانین جامعى مقرر فرموده که مدیران جامعه و مجریان احکام و قضات باید اعمال خود را بر آنها تطبیق دهند. این چیزى است که خوارج بر اثر ضعف عقل و حماقت و تعصب شدید نمى توانستند آن را درک کنند. امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه ۴۰، از اجراى احکام و مدیریت جامعه تعبیر به «إمرة» (امیرى و فرمانروایى) مى کند و از این رو در ادامه همان خطبه مى فرماید: «مردم نیازمند امیر و حاکمى هستند (که فرمان خدا را در میان آنها اجرا کند)» اشاره به این که مسئله حکمیت در این دایره قرار داشت نه در دایره قانون گذارى الهى. با توجه به این که لشکر معاویه قرآن ها را بر سر نیزه کردند و در توطئه اى خطرناک گفتند ما هم مسلمانیم و قرآن در میان ما حکومت کند که چه کسى امیر در میان مسلمانان باشد و از آنجا که قرآن تعیین امیرى به صورت شخصى و معین به اعتقاد آنها نکرده بود گفتند: ما باید از هر طرف حَکَمى انتخاب کنیم تا در پرتو آیات قرآن بنشینند و یک نفر را به عنوان امیر مسلمانان انتخاب کنند و این امر بر على(علیه السلام) و یاران خاصش تحمیل شد. سپس اقلیت خوارج با آن مخالفت کردند که اصلا انتخاب حَکَم کار غلطى است و حَکَم خداست و شعار «لا حُکْمَ إلاّ لِلّهِ» با این مفهوم انحرافى بعد از شکست مسئله حَکَمیت بالا گرفت، از این رو امیرمؤمنان على(علیه السلام)مى فرمود: شعار «لا حُکْمَ إلاّ لِلّهِ» یک واقعیت و سخن حقى است که آنها معناى باطلى را از آن اراده کرده اند; حق است به این دلیل که توحید در قانون گذارى حکم مى گوید: تشریع قوانین و احکام تنها از سوى خداست و رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مبلغ و مجرى آن است و اما مفهوم باطلى که آنها از آن اراده مى کردند این است که حکومت و فرماندهى و اجراى احکام و مدیریت جامعه باید به وسیله خداوند صورت گیرد. غافل از این که هرگز خدا نمى آید فرمان جنگ و صلح یا تقسیم غنائم و یا نصب امراى بلاد را صادر کند و اگر منظور آنها این بوده که اصلاً نیازى به امیر و زمامدار در جامعه نیست و مردم خودشان احکام را باید عمل کنند همان گونه که در طول تاریخ گذشته و امروز افرادى طرفدار نفى حکومت بودند، سستى و بى پایگى این مسئله نه تنها کمتر از اول نیست بلکه بیشتر است، همان طور که حضرت در خطبه چهلم نیز اشاره اى به آن دارد که تمام جوامع بشرى در طول تاریخ حاکمى داشته; خواه ظالم خواه عادل و حتى وجود حاکم ظالم از نبودن آن که باعث حرج و مرج و به هم ریختن شیرازه تمام جامعه مى شود بهتر است; حاکم ظالم براى حفظ خود هم که باشد ناچار است اجمالاً نظم و امنیتى در جامعه ایجاد کند، قاضى براى حل خصومت ها تعیین کند، زندان و بندى براى سارقان و مجرمان ترتیب دهد و حتى گاه خدمات اقتصادى فراوانى براى جلب توجه مردم و حفظ موقعیت خویش داشته باشد. اگر هیچ حکومتى نباشد جوامع بشرى پس از مدت کوتاهى نابود مى شوند. در جلد دوم همین کتاب ذیل خطبه ۴۰ بحث هاى مشروحى در این زمینه داشتیم و درباره بلاى تحریف حقایق و آثار زیان بار آن و همچنین ضرورت تشکیل حکومت، مطالب لازم را بیان کردیم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۰۸۷
حکمت ۱۹۷ نهج البلاغه ؛ روش درمان روح (روانشناسى بالینى) (اخلاقى، علمى)

حکمت ۱۹۷ نهج البلاغه ؛ روش درمان روح (روانشناسى بالینى) (اخلاقى، علمى)

إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الاَْبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَةِ.

امام(علیه السلام) فرمود: این دل ها همانند تن ها، خسته و افسرده مى شوند. براى رفع ملالت و افسردگى آنها سخنان حکمت آمیز و زیبا و ظریف انتخاب کنید.


شرح و تفسیر

راه تحصیل نشاط همان گونه که در بیان سند این کلام حکمت آمیز ذکر شد پیش از این نیز با همین عبارت و تفاوت بسیار مختصرى در کلمات قصار گذشت و نکته هاى فراوانى در آنجا ذکر کردیم و در اینجا مى توان نکات دیگرى بر آن افزود. امام(علیه السلام)در این گفتار حکیمانه اش راه به دست آوردن نشاط براى انجام کارهاى مهم زندگى را نشان داده مى فرماید: «این دل ها همانند تن ها، خسته و افسرده مى شوند. براى رفع ملالت و افسردگى آنها سخنان حکمت آمیز و زیبا و ظریف انتخاب کنید»; (إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الاَْبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَةِ). این یک واقعیت است که روح و جسم هر دو بر اثر کارهاى مختلف خسته مى شوند. چرا؟ زیرا توان نیروى انسان محدود است و این محدودیت سبب خستگى جسم و جان مى گردد. اما خداى متعال که انسان را براى ادامه زندگى آفریده به وى قدرتى داده که مى تواند جوششى از درون ایجاد کند و این جوشش، نیرو و توان جدیدى براى کارهاى مجدد به او بدهد. براى این که این جوشش در زمان خستگى و ناتوانى شتاب گیرد باید از وسایل تفریح استفاده کرد. تفریحات مادى و انواع ورزش ها، جسم را نیرو مى بخشد و تفریحات معنوى، لطیفه ها، مزاح ها، شعرهاى زیبا، داستان ها نشاط آور و لطائف الحکم خستگى روح را مى زداید و به انسان براى عبادت و اطاعت پروردگار و مدیریت کارهاى زندگى و تحقیق و کشف مطالب علمى نیرو مى دهد. از قدیم معمول بوده که در میان ساعات درس زنگ تفریح مى گذاشتند براى این که خستگى و ملالت را از دانش آموز و دانشجو بگیرند. در روایات اسلامى آمده است که از آداب مستحب سفر، مزاح کردن است; مزاحى دور از افراط و آلودگى به گناه. مرحوم علامه طباطبایى بحر العلوم در اشعار فقهى خود مى گوید. وَأکْثِرِ الْمِزاحَ فِى السَّفَرِ إذا *** لَمْ یَسْخَطِ الرَّبَ وَلَمْ یَجْلِبْ أذَىً در سفرها مزاح زیاد کن; مزاحى که سبب خشم خدا نشود و موجب آزار کسى نگردد. این شعر برگرفته از حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است که مى فرماید: «شش چیز است که نشانه شخصیت انسان است سه چیز در حضر و سه چیز در سفر و آن سه چیز در سفر را به این صورت بیان فرمود: فَبَذْلُ الزّادِ وَحُسْنُ الْخُلْقِ وَالْمِزاحُ فِى غَیْرِ الْمَعاصی; بخشیدن بخشى از زاد و توشه به دیگران و حسن خلق و مزاح کردن به صورتى که موجب عصیانى نشود». این موضوع در مورد سفر تأکید شده زیرا سفرها غالباً آمیخته با خستگى هاى جسمى و روحى مخصوصاً در ایام گذشته است و این مزاح ها مى تواند خستگى ملالت جسمى و روحى را برطرف سازد. ناگفته پیداست که مزاح باید در حد اعتدال و خالى از افراط و بى بند و بارى و دور از اذیت و آزار دیگران و آنچه موجب خشم خداوند مى شود باشد. «طرائف» همان گونه که سابقاً هم اشاره کردیم جمع «طریفة» به معناى هر چیز زیبا، دل انگیز و و شگفتى آور است و «حِکَم» جمع «حکمت» به معناى علم و دانش و مطالب آموزنده و به معناى عقل است، بنابراین «طرائف الحکم» به معناى نکته هاى لطیف و زیبا است خواه علمى باشد یا ادبى، در قالب شعر باشد یا به شکل نثر; ولى مى توان آن را به قرینه روایات و به اصطلاح از باب تنقیح مناط به هر گونه مزاح و سخنانى نشاط انگیز هرچند جنبه علمى نداشته باشد تعمیم و تسرى داد. در حدیثى مى خوانیم: که گاه یک مرد عرب بیابانى خدمت پیغمبر(صلى الله علیه وآله)مى رسید و هدیه اى براى آن حضرت مى آورد. سپس عرض مى کرد: «اى رسول خدا؟ أعْطِنا ثَمَنَ هَدِیَّتِنا; قیمت این هدیه را لطف کنید» پیغمبر با شنیدن این سخن مى خندید و گاه هنگامى که غمگین مى شد مى فرمود: «ما فَعَلَ الاْعْرابِىُ لَیْتَهُ أَتانا; آن مرد اعرابى کجاست اى کاش سراغ ما مى آمد». بار دیگر تأکید مى کنیم که نباید براى رفع خستگى آلوده گناه شد آنگونه که در دنیاى امروز معمول است که هرگونه سرگرمى سالم و ناسالم را براى رفع خستگى مى پسندند، بلکه باید تقوا و اعتدال را در آن رعایت کرد. این سخن را با شعرى که ابن ابى الحدید در شرح این کلام حکمت آمیز مولا آورده پایان مى دهیم: أفِدْ طَبْعَکَ الْمَکْدُودَ بِالْجِدِّ راحةً *** تَجَمُّ وَعَلِّلْهُ بِشَىء مِنَ الْمَزْحِ وَلکِنْ إذا أعْطَیْتَهُ ذکَ فَلْیَکُنْ *** بِمَقْدارِ ما یُعْطَى الطَّعامُ مِنَ الْمِلْحِ طبع فرسوده و خسته خود را راحتى ببخش تا راحت پذیرد و به وسیله چیزى از مزاح آن را درمان کن. ولى هنگامى که این فرصت را به طبع خود دادى باید به مقدار نمکى باشد که در طعام مى ریزند. (که اگر بیش از حد باشد طعام را شور و غیر قابل استفاده مى کند).


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۴۵۵
حکمت ۶۸ نهج البلاغه ؛ ره آورد عفّت و شکر گذارى (اخلاقى ، اجتماعى)

حکمت ۶۸ نهج البلاغه ؛ ره آورد عفّت و شکر گذارى (اخلاقى ، اجتماعى)

الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ، وَالشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَى.
امام(علیه السلام) فرمود: خویشتن دارى و عفت زینت فقر و شکرگزارى زینت غناست.


شرح و تفسیر

زینت فقر و غنا امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش از زینت فقر و زینت غنا سخن مى گوید و مى فرماید: «خویشتن دارى و عفت زینت فقر و شکرگزارى زینت غناست»; (الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ، وَالشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَى). فقیر در معرض آفات مختلفى قرار دارد: اظهار حاجت توأم با ذلت، دست بردن به سوى اموال حرام، ناسپاسى در برابر خداوند و مانند اینها. اما اگر خویشتن دار باشد نه دست حاجت به سوى لئیمان مى برد و نه عزت نفس خود را زیر پا مى گذارد، نه آلوده حرام مى شود و نه زبان به ناشکرى مى گشاید، بنابراین عفت به معناى خویشتن دارى، زینت فقر است، از این رو خداوند از این گونه فقیران در قرآن مجید با عظمت یاد کرده و مى فرماید: «(لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الأَْرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیمَاهُمْ لاَ یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا); (انفاق شما مخصوصاً باید) براى نیازمندانى باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفتند (از وطن خود براى شرکت در میدان جهاد آواره شده و در تأمین زندگى وامانده اند) آنها نمى توانند (براى تأمین روزى) مسافرتى کنند و از شدت خویشتن دارى افراد ناآگاه آنها را بى نیاز مى پندارند; اما آنها را از چهره هایشان مى توانى بشناسى. آنان هرگز با اصرار چیزى از کسى نمى خواهند». این همان عفت است که زینت فقر است. البته باید توجه داشت که عفت معناى عام و معناى خاصى دارد: معناى خاص آن پاکدامنى در مقابل آلودگى هاى جنسى و معناى عام آن هر گونه خویشتن دارى در برابر گناه و کارهاى زشت و پست است. در حدیث دیگرى از امام(علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «مَنْ عَفَّ خَفَّ وِزْرُهُ وَعَظُمَ عِنْدَاللّهِ قَدْرُهُ; آن کس که عفاف پیشه کند بار گناهش سبک و قدر و مقامش در پشگاه خدا افزون مى شود». اما در مورد غنا که بهترین زینت شکرگزارى است; نه تنها شکر لفظى بلکه شکر عملى. اغنیا و ثروتمندانى که شرک عملى به جا مى آورند، به نیازمندان کمک مى کنند، در کارهاى خیر و عام المنفعه سرمایه گذارى مى نمایند، به آنها که وام مى خواهند وام مى دهند و حتى به کسانى که محتاجند و روى سؤال ندارند به طور پنهانى کمک مى کنند آنها برترین زینت را در زندگى براى خود فراهم کرده اند، در پیشگاه خدا آبرومندند و در برابر خلق خدا نیز داراى شخصیت و آبرو و چه زینتى از این بالاتر. اما اگر غنىّ راه طغیان پیش گیرد، در کمک به دیگران بخل بورزد، آلوده شهوات و عیش و نوش گردد، در نظر همه زشت و منفور خواهد شد. البته همه باید شکر نعمت هاى خدا را به جا آورند; ولى این کار براى آنها که مشمول نعمت بیشترى هستند زیبنده تر، بلکه لازم تر است. شکر نعمت را باید از پیامبران بزرگ الهى یاد گرفت; سلیمان که ملک و حکومت بى مانندى داشت و جن و انس سر بر فرمان او بودند و بسیارى از قواى زمین و آسمان در خدمت او قرار داشتند هنگامى که مى بیند یکى از شاگردانش به نام «آصف بن برخیا» چنان مقام والاى روحانى پیدا کرده که مى تواند تخت «بلقیس» را در یک چشم بر هم زدن از شهر سبأ به شام نزد وى حاضر کند مى گوید: «(هَذَا مِنْ فَضلِ رَبِّى لِیَبْلُوَنِى أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ); خداوند چنین نعمتى را در اختیار من گذاشته تا مرا بیازماید که آیا شکر نعمت به جاى مى آورم یا نه (و به یقین من شاکر و سپاس گزار اویم». شکرگزارى نه تنها براى غنىّ زینت، بلکه موجب فزونى نعمت است. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)» فرمود: «مَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَى عَبْد بَابَ شُکْر فَخَزَنَ عَنْهُ بَابَ الزِّیَادَةِ; خدا درِ شکرگزارى را به روى کسى نگشود که زیادى نعمت را از او باز دارد».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۰۰۰
حکمت ۱۹۶ نهج البلاغه ؛ عبرت آموزى از إتلاف اموال(اخلاقى، اقتصادى)

حکمت ۱۹۶ نهج البلاغه ؛ عبرت آموزى از إتلاف اموال(اخلاقى، اقتصادى)

لَمْ یَذْهَبْ مِنْ مَالِکَ مَا وَعَظَکَ.

امام(علیه السلام) فرمود: آنچه از مال تو از دست مى رود و مایه پند و عبرتت مى گردد در حقیقت از دست نرفته است.


شرح و تفسیر

ضررهاى عبرت آموز منفعت است امام(علیه السلام) در این کلام کوتاه و پرمعنا به نکته مهمى درباره مصرف شدن بعضى از سرمایه ها و اموال اشاره کرده مى فرماید: «آنچه از مال تو از دست مى رود و مایه پند و عبرتت مى گردد در حقیقت از دست نرفته است»; (لَمْ یَذْهَبْ مِنْ مَالِکَ مَا وَعَظَکَ). همان گونه که در بحث سند این حکمت اشاره شد، این جمله به قدرى در السنه مردم گسترش یافته که به صورت یکى از ضرب المثل هاى عرب در آمده است. مى دانید مال، وسیله اى براى رسیدن به اهداف مختلف است. اگر در مسیر اطاعت فرمان خدا و انجام کارهاى مثبت مادى و معنوى قرار گیرد بهترین وسیله به شمار مى آید و اگر در مسیر عصیان و گناه و کارهاى زیانبار به کار رود بدترین وسیله است و آنچه مى گوییم: مال دنیا بهترین و بدترین است اشاره به همین نکته است. مثال مال در جنبه هاى مثبت فراوان است. گاهى مال براى نیازهاى معمولى مادى به کار مى رود، زمانى براى نیازهاى معنوى مانند صرف آن براى علم آموختن و یا در راه زیارت خانه خدا و یا جهاد فى سبیل الله به کار انداختن. ولى گاه در راهى به کار انداخته مى شود که ظاهراً از بین رفته و فانى مى شود; اما پندى به انسان مى آموزد; پندى که گاهى انسان را از ضررهاى بسیار در آینده زندگى حفظ مى کند و منافع گرانبهایى در بر دارد. این گونه اموال اگر چه ظاهراً فانى شده اند ; اما نه تنها از بین نرفته بلکه بسیار پرسود بوده اند. آیا کسى که سرمایه اى در امرى تجارى به کار مى برد و ظاهرا زیان مى کند; اما راه و رسم تجارت را به وسیله آن مى آموزد زیان کرده است؟ و یا کسى که مالى را در اختیار دوستى مى گذارد تا او را بیازماید و بعد آن مال از بین مى رود و در آینده از خطرات زیادى محفوظ مى ماند زیان کرده است؟ آیا کسى که بدون اخذ سند مالى در اختیار کسى مى گذارد و شخص بدهکار انکار مى کند و نتیجه آن این مى شود که در آینده همیشه با اسناد محکم اموالش را به دیگران بسپارد خسارت دیده است؟ آیا کسانى که مثلاً براى یافتن داروى درمان یک بیمارى خطرناک مانند سرطان، سال ها اموالى را هزینه مى کنند و به جایى نمى رسند; ولى سرانجام موفق به کشف آن مى شوند ضرر کرداند. جان گفتار امام(علیه السلام) همین است که اگر مالى را صرف کردى و ظاهرا از بین رفت اما پند و اندرزى براى تو به ارمغان آورد این مال از میان نرفته و براى همیشه براى تو ذخیره شده است. این سخن منحصر به صرف مال و ثروت نیست. از دست دادن نعمت هاى دیگر که سبب بیدارى و هشیارى انسان مى گردد نیز در واقع ضرر و زیان محسوب نمى شود. همان گونه که در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده این حقیقت به روشنى منعکس شده است. امام(علیه السلام)به هنگام تسلیت گفتن مصیبتى به یکى از دوستانش چنین فرمود: «إنْ کانَ هذَا الْمِیِّتْ قَدْ قَرَّبَکَ مَوْتُهُ مِنْ رَبِّکَ أوْ باعَدَکَ عَنْ ذَنْبِکَ فَهذِهِ لَیْسَتْ مُصیبَةٌ وَلکِنَّها لَکَ رَحْمَةٌ وَعَلَیْکَ نِعْمَةٌ وَإنْ کانَ ما وَعَظَکَ وَلا باعَدَکَ عَنْ ذَنْبِکَ وَلا قَرَّبَکَ مِنْ رَبِّکَ فَمُصیبَتُکَ بِقَساوَةِ قَلْبِکَ أعْظَمُ مِنْ مُصیبَتِکَ بَمَیِّتِکَ إنْ کُنْتَ عارِفاً بِرَبِّکَ; اگر این شخصى را که از دست دادى مرگش تو را به خداوندت نزدیک تر ساخته و تو را از گناهت دور نموده است این مصیبت نیست، بلکه آن یک رحمت (الهى) است و نعمتى بزرگ براى تو محسوب مى شود و اگر این مصیبت تو را اندرز نداده و از گناهت دور نساخته و به پرورگارت نزدیک نکرده، مصیبت این قساوت قلب از مصیبت این شخص از دست رفته بزرگ تر است اگر خداشناس باشى». همان گونه که در این حدیث پرمحتوا مى بینیم، حتى از دست رفتن عزیزترین عزیزان اگر مایه بیدارى و هشدارى انسان گردد در واقع مصیبت نیست. حتى اگر انسان اموالى را از دست مى دهد و چیزى عائد او نمى شود جز این که بر این مصیبت صبر کرده و شکر به جا مى آورد و پاداش شاکران را مى گیرد باز در واقع اموال او از دست نرفته است. ازاین رو در غررالحکم به جاى این جمله این جمله از امام(علیه السلام) نقل شده است: «لَنْ یَذْهَبَ مِنْ مالِکَ ما وَعَظَکَ وَحازَ لَکَ الشُّکْرُ; آنچه از مال تو از بین مى رود و تو را پند مى دهد در حقیقت از بین نرفته و جاى شکر دارد».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۰۷۸
حکمت ۱۹۵ نهج البلاغه ؛ پرهیز از بْخل ورزى (اخلاقى)

حکمت ۱۹۵ نهج البلاغه ؛ پرهیز از بْخل ورزى (اخلاقى)

وَقَدْ مَرَّ بِقَذَر عَلَى مَزْبَلَة:هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ. وَرُوِیَ فِی خَبَر آخَرَ أَنَّهُ قَالَ:هَذَا مَا کُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِیهِ بِالاَْمْسِ.

امام(علیه السلام) از کنار مزبله اى گذشت، فرمود: این همان است که بخیلان به آن بخل مى ورزیدند. و در روایت دیگرى چنین نقل شده که امام(علیه السلام) پس از مشاهده مزبله فرمود: این همان چیزى است که دیروز شما بر سر تصاحب آن با هم رقابت داشتید.


شرح و تفسیر

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه براى نهى انسان ها از بخل به نکته اى اشاره مى کند که دقت در آن مى تواند انسان را از بخل باز دارد و آن این است که «امام(علیه السلام) از کنار مزبله اى عبور کرد و فرمود: «این همان است که بخیلان به آن بخل مىورزیدند»; (وَقَدْ مَرَّ بِقَذَر عَلَى مَزْبَلَة هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ). در روایت دیگرى چنین نقل شده که امام(علیه السلام)پس از مشاهده مزبله فرمود: این همان چیزى است که دیروز شما بر سر تصاحب آن با هم رقابت داشتید»; (وَرُوِیَ فِی خَبَر آخَرَ أَنَّهُ قَالَ هَذَا مَا کُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِیهِ بِالاَْمْسِ). انسان اگر به پایان امور بنگرد درباره آغاز آن تجدید نظر خواهد کرد; هنگامى که ببیند لذیذترین و پاکیزه ترین غذاها بعد از وارد شدن در بدن و جذب موادى از آن، تفاله آن به شکل گندیده اى در مى آید باور مى کند که آنچه را به آن بخل ورزیده بود اشتباه بود. نیز هنگامى که انسان از کنار قبرستانى عبور کند که گاه هنوز بوى تعفن بعضى از اجساد از آن به مشام مى رسد و ببیند پایان کار کجاست، یقین پیدا مى کند که در زندگى مادى خود و روى آوردن به شهوات چقدر گرفتار خطا و اشتباه بوده است. مرحوم شوشترى شعر فارسى جالبى در این زمینه نقل کرده مى گوید: عارفى روزیى به راهى مى گذشت *** واله و سرمست چون مى خوارگان دید گورستان و مبرز روبرو *** اینْش نعمت اینْش نعمت خوارگان ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به این مضمون نقل کرده است که به «ضحاک بن سفیان کلابى» فرمود: «أَلَسْتَ تُؤتی بِطَعامِکَ وَقَدْ قَزَحَ وَمَلَحَ ثُمَّ تَشْرِب عَلَیْهِ اللَّبَنَ وَالْماءَ; آیا غذاى خود را جالب و گوارا نمى خورى سپس روى شیر آن یا آب مى نوشى» عرض کرد: آرى. پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: «عاقبت آن به کجا مى رسد؟ او مؤدبانه در جواب گفت: اى رسول خدا! همان گونه که مى دانى. حضرت فرمود: «إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ ضَرَبَ مَثَلَ الدُّنْیا بِما یَصیرُ إلَیْهِ طَعامُ ابْنُ آدَمَ; خداوند دنیا را به آنچه غذاى انسان سرانجام به آن منتهى مى شود تشبیه کرده است». سپس مى افزاید: بعضى از مفسران آیه شریفه (فَلْیَنْظُرِ الاِْنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ) را اشاره به این موضوع «نیز» دانسته اند. اولیاء الله براى تشریح حقارت دنیا از انواع بیانات و تعبیرات استفاده کرده اند. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که به یکى از یاران خود به نام «حفص بن غیاث» فرمود: «ما منزلة لدنیا بنفسى الا بمنزلة المیتة اذا اضطررت الیها اکلت منها; دنیا در نزد من به منزله میتة است که هنگامى که مضطر شوم از آن بهره مى گیرم». سپس افزود: «یا حَفْصَ! إنَّ اللهَ تَبارَکَ وَتَعالى عَلِمَ مَا الْعِبادُ عامِلُونَ وَإلى ما هُمْ صائِرُونَ فَحَلِمَ عَنْهُمْ عَنْدَ أعْمالِهِمُ السَّیئَةِ ... ثُمَّ تَلا قَوْلُهُ: (تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِى الاَْرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ) وَجَعَلَ یَبْکی وَیَقُولُ: ذَهَبَ وَاللهِ الاْمانِىُّ عِنْدَ هذِهِ الاْیَةِ; خداوند تبارک و تعالى مى داند بندگان چه اعمالى انجام مى دهند و پایان کارشان به کجا مى رسد; اما هنگامى که گناهى انجام مى دهند حلم مى کند (و فوراً آنها را مجازات نمى نماید) سپس آیه شریفه ۸۳ سوره «قصص» را تلاوت فرمود: «آن سراى آخرت را (تنها) که براى کسانى قرار مى دهیم که اراده برترى جویى و در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک براى پرهیزگاران است». آن گاه امام(علیه السلام) گریه کرد و فرمود: به خدا سوگند با وجود این آیه تمام آرزوها بر باد رفته است. (آرزوى نجات و رسیدن به بهشت برین آرزوى مشکلى است)». در روایت معروف امام مجتبى(علیه السلام) خطاب به «جنادة بن ابى امیة» در آخرین ساعات عمر مبارکش نیز آمده است که به او فرمود: «أنْزِلِ الدُّنْیا بِمَنْزِلَةِ الْمَیْتَةِ خُذْ مِنْها ما یَکْفیکَ فَإنْ کانَ ذلِکَ حَلالاً کُنْتَ قَدْ زَهَّدْتَ فیها وَإنْ کانَ حَراماً لَمْ یَکُنْ فِیهِ وِزْرٌ فَأخَذْتَ کَما أخَذْتَ مِنَ الْمَیْتَةِ وَإنْ کانَ الْعِتابُ فَإنَّ الْعِتابَ یَسیرٌ; دنیا را به منزله میته فرض کن و از آن به مقدار نیازت برگیر که اگر حلال باشد زهد پیشه کرده اى و اگر حرام باشد گناهى در آن نیست، زیرا به مقدار خوردن مردار برگرفته اى و اگر عتابى (از سوى خداوند) در آن باشد عتاب آسان و اندکى است». البته هدف از تمام این تعبیرات باز داشتن انسان ها از دنیاپرستى و غرق شدن در لذات مادى و آلوده شدن به انواع محرمات و مسابقه دادن در جلب متاع دنیاست و گرنه مى دانیم تحصیل مال و ثروت به اندازه اى که انسان بى نیازاز دیگران شود و آبرومندانه زندگى کند از امورى است که اسلام بر آن تأکید نموده است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۵۹۷
حکمت ۱۹۴ نهج البلاغه ؛ ضرورت پرهیز از خشم و انتقام (اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۱۹۴ نهج البلاغه ؛ ضرورت پرهیز از خشم و انتقام (اخلاقى، اجتماعى)

مَتَى أَشْفِیَ غَیْظِی إِذَا غَضِبْتُ؟ أَ حِینَ أَعْجِزُ عَنِ الاِنْتِقَامِ فَیُقَالُ لِی: لَوْ صَبَرْتَ؟ أَمْ حِینَ أَقْدِرُ عَلَیْهِ فَیُقَالُ لِی: لَوْ عَفَوْتَ.

امام علیه السلام فرمود : من کى آتش خشمم را فرو نشانم آیا هنگامى که از انتقام ناتوانم که به من مى‌گویند : اگر صبر کنى (تا توانا شوى) بهتر است یا هنگامى که قادر بر انتقامم که به من گفته مى‌شود: اگر عفو کنى بهتر است.


شرح و تفسیر

از انتقام بپرهیز امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش به ترک انتقام و در پیش گرفتن روش صبر و عفو دعوت مى کند و مى فرماید: «من کى آتش خشمم را فرو نشانم آیا هنگامى که از انتقام ناتوانم که به من مى گویند: اگر صبر کنى (تا توانا شوى) بهتر است یا هنگامى که قادر بر انتقامم که به من گفته مى شود: اگر عفو کنى بهتر است»; (مَتَى أَشْفِی غَیْظِی إِذَا غَضِبْتُ؟ أَحِینَ أَعْجِزُ عَنِ الاِنْتِقَامِ فَیُقَالُ لِی لَوْ صَبَرْتَ؟ أَمْ حِینَ أَقْدِرُ عَلَیْهِ فَیُقَالُ لِی: لَوْ عَفَوْتَ). این یک واقعیت است که انسان خشمگین در برابر ظلم و ستمى که بر او مى رود دو حالت دارد: گاه مى خواهد انتقام بگیرد; اما توان آن را ندارد و چه بسا به پرخاشگرى و گفتن سخنان درشت و تهدید شخص ظالم بر خیزد و گاه با او گلاویز شود; اما هنگامى که ناتوانى خود را مى بیند عقب نشینى مى کند. در این هنگام همه به او مى گویند: اگر مى خواهى انتقام بگیرى بگذار توانایى پیدا کنى و این گونه که مایه رسوایى و آبروریزى است به میدان دشمنت مرو، بنابراین در چنین حالتى مردم، او را به صبر و شکیبایى دعوت مى کنند; اما اگر توان بر انتقام داشته باشد و طرف مقابل در برابر ضعیف و ناتوان گردد همین که دست به انتقام بلند مى کند مردم به او مى گویند: شایسته است عفو کنى که زکات قدرت عفو است. به این ترتیب در هیچ حال، انتقام جویى عاقلانه و صحیح نیست. امام(علیه السلام) با این تعبیر لطیف مى خواهد مردم را به ترک انتقام فراخواند همان چیزى که آتش هایى بر مى فروزد و گاه سرچشمه جنگ هاى خونین و گسترده و دامنه دار مى شود. خود امام(علیه السلام) نمونه کاملى از این معنا بود: در داستان جنگ جمل هنگامى که بر دشمنان پیروز شد فرمان عفو آنها را صادر کرد و عایشه را که از گردانندگان اصلى این جنگ بود با احترام به مدینه باز گرداند. داستان عفو امام(علیه السلام) از «عمرو بن عاص» هنگامى که در میدان صفین در چنگ او گرفتار شده بود و براى نجات خویشتن خود را برهنه و عریان ساخت معروف است. از آن معروف تر داستان توصیه هاى او درباره قاتل خویش «عبدالرحمان ملجم مرادى» که به فرزندان خود سفارش کرد آب و غذا و وسیله استراحت این زندانى را فراهم کنند و فرمود: اگر زنده بمانم خود مى دانم با او چگونه رفتار کنم و اگر شما هم عفو کنید بهتر است و اگر (مصلحت عموم مردم ایجاب کرد که) لازم بدانید او قصاص شود تنها را با یک ضربه وى را قصاص کنید همان گونه که او یک ضربه بر من وارد کرد. امیرمؤمنان على(علیه السلام) این درس را از استادش پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آموخته بود که نمونه روشن آن عفو عمومى حضرت در داستان فتح مکه است، در حالى که آنها قاتلان اصحاب و یاران پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بودند و در سیزده سال که حضرت در مکه بود ظلم و جنایت فراوانى در حقش روا داشتند و در سالیانى که در مدینه بود آتش جنگ هایى بر ضدش برافروختند; ولى حضرت با یک فرمان عمومى، همه را را عفو کرد و حتى «وحشى» قاتل معروف عمویش «حمزه» را که جنایتى بسیار وحشتناک انجام داده بود بعد از پذیرش اسلام بخشید و هنگامى که به مدینه آمد و خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)رسید و اسلام را ظاهراً پذیرفت حضرت او را عفو کرد ولى فرمود: در اینجا نمان، زیرا دیدن تو خاطره شهادت عمویم حمزه را در نظرم زنده مى کند. «وحشى» از آنجا به شام رفت و در آنجا ماند. قرآن مجید یکى از صفات بهشتیان و پرهیزگاران را کظم غیظ (فرو خوردن خشم) و سپس عفو و گذشت مى شمارد و مى فرماید: «(وَسارِعُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّماواتُ وَالاَْرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ * الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَالْعافینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ); و شتاب کنید براى رسیدن به آمرزش پروردگارتان; و بهشتى که وسعت آن، آسمان ها و زمین است; و براى پرهیزگاران آماده شده است. (همان) کسانى که در توانگرى و تنگدستى، انفاق مى کنند; و خشم خود را فرو مى برند; و از خطاى مردم درمى گذرند; و خدا نیکوکاران را دوست دارد». مسئله عفو و گذشت در اسلام به قدرى اهمیت دارد که علاوه بر آیات فراوانى از قرآن، در روایات معصومان نیز بازتاب گسترده اى دارد; از جمله در حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «إذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ نادى مُناد: مَنْ کانَ أجْرُهُ عَلَى اللهِ فَلْیَدْخُلِ الْجَنَّةَ; کسى که پاداش او بر خداست وارد بهشت شود» «فَیُقالُ: مَنْ ذَا الَّذی أجْرُهُ عَلَى اللهِ; گفته مى شود چه کسى است که پاداش او بر خداست» «فَیُقالُ الْعافُونَ عَنِ النّاسَ فَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِساب; گفته مى شود کسانى که مردم را عفو کرده اند و آنها بدون حساب وارد بهشت مى شوند». در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام)مى خوانیم: «الْعَفْوُ تاجُ الْمَکارِمِ; عفو و گذشت تاج فضائل اخلاقى است». البته عفو و گذشت در مورد کسانى است که از عفو سوء استفاده نکنند و بر جنایات خود نیفزایند، همان گونه که در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) آمده است: «الْعَفْوُ عَنِ الْمُقِرِّ لا عَنِ الْمُصِرِّ; عفو درباره کسى است که اقرار به گناه خود کند (و پشیمان باشد) نه از کسى که اصرار مى ورزد».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۹۰۲
حکمت ۱۹۳ نهج البلاغه ؛ راه به کار گرفتن قلب (اخلاقى، علمى، تربیتى)

حکمت ۱۹۳ نهج البلاغه ؛ راه به کار گرفتن قلب (اخلاقى، علمى، تربیتى)

إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَإِقْبَالاً وَإِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَإِقْبَالِهَا فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ.

امام(علیه السلام) فرمود: براى دل هاى (آدمیان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است. هنگامى که مى خواهید کارى انجام دهید از سوى علاقه و اشتیاق وارد شوید، زیرا اگر قلب را مجبور به کارى کنند نابینا مى شود.


شرح و تفسیر

با نشاط کارها را آغاز کنید امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به یک نکته اساسى روانشناسى اشاره کرده مى فرماید: «براى دل هاى (آدمیان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است هنگامى که مى خواهید کارى انجام دهید از سوى علاقه و اشتیاق وارد شوید، زیرا اگر قلب را مجبور به کارى کنند نابینا مى شود»; (إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَإِقْبَالاً وَإِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَإِقْبَالِهَا، فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ). منظور از «قلب» و «قلوب» در این عبارت، عقل و فکر انسان است که حالات مختلفى دارد; گاهى در حال نشاط و علاقه به انجام دادن کارى و زمانى در حال تنفر و بى میلى و بى علاقگى است. هر گاه در حال نشاط; مثلاً نشاط بر عبادات، به سراغ عبادت مى رویم و مى توانیم با حضور قلب عبادت را به نحو کامل احسن به پایان ببریم; اما در حالى که تمایلات درونى موافق نیست کار به زحمت انجام مى شود و ایجاد خستگى و ناراحتى مى کند. ازاین رو در حکمت ۳۱۲ این جمله آمده است که مى فرماید: «إنّ لِلْقُلُوبِ إقْبالاً وَإدْباراً; فَإذا أقْبَلَتْ فَاحْمِلُوها عَلَى النَّوافِلِ، وَإذا أدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِها عَلَى الْفَرائِضِ; دل ها گاهى پرنشاط و زمانى بى نشاط است; آن گاه که نشاط دارند آنها را بر انجام دادن مستحبات (علاوه بر واجبات) بگمارید و هنگامى که بى نشاط اند تنها به انجام دادن واجبات قناعت نمایید». همین مضمون در کتاب شریف کافى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده و با تعبیر مشروح ترى در کلام امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) دیده مى شود; آنجا که فرمود: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إقْبالاً وَإدْباراً وَنِشاطاً وَفُتُوراً فَإذا أقْبَلَتْ بَصُرَتْ وَفَهِمَتْ وَإذا أدْبَرَتْ کَلَّتْ وَمَلَّتْ فَخُذُوها عِنْدَ إقْبالِها وَنِشاطِها وَاتْرُکُوها عِنْدَ إدْبارِها وَفُتُورِها; دل ها اقبال و ادبار و نشاط و سستى دارند. هنگامى که اقبال کند (و پرنشاط باشد) حقایق را به خوبى مى بیند و مى فهمد و هنگامى که ادبار کند، ناتوان و ملول مى گردد، بنابراین در هنگام ادبار و نشاط به سراغ آن بروید و در هنگام ادبار و فتور آن را رها سازید». حقیقت این است که روح آدمى نیز مانند جسم او حالات مختلف دارد; گاه انسان از نظر جسمى خسته و ناتوان است; در این هنگام اگر کارى به او واگذارند به یقین به صورت کامل انجام نخواهد گرفت; یا خطا و اشتباه مى کند یا ناقص به جا مى آورد; اما هنگامى که جسم انسان داراى نشاط و قدرت و نیرو است، هر کارى را به خوبى انجام مى دهد. روح انسان نیز همین گونه است و به تعبیر بعضى از عرفا گاه در حالت قبض است و گاه بسط; در حالت قبض باید فشارى به خود نیاورد; اما در حالت بسط انسان باید با شتاب به سراغ اهداف سازنده برود. مطالعه در حال نشاط لذت بخش و عمیق و پرفایده و در حال ملالت و ادبار خستگى آور و بسیار سطحى و گاه آمیخته با انواع اشتباهات است. به همین دلیل در همه جاى دنیا براى بهرهورى بیشتر از کار کارگران و کارمندان، سعى مى کنند عوامل نشاط را براى آنها فراهم آورند و مرخصى ها، جایزه ها و تزیین محل کار و اطراف آن و استفاده از درختان سرسبز و باغچه هاى پرگل همه براى ایجاد نشاط است. البته آنها از وسایل نامشروعى مانند انواع موسیقى نیز براى این کار استفاده مى کنند. در شریعت اسلامى نیز براى ایجاد نشاط، مخصوصاً در مورد عبادات، عوامل مختلفى دیده مى شود. وضو گرفتن پیش از نماز به یقین نشاط آور است. مضمضه و استنشاق آب در دهان و بینى افزون بر نظافت، ایجاد نشاط مى کند. دستور داده شده قرآن و اذان با صداى زیبا و صوت حسن خوانده شود تا نشاط آور باشد. جمعه و جماعت ایجاد نشاط در عبادت مى کند و از همه مهم تر فصاحت و بلاغت قرآن خود عامل مهمى براى نشاط در قرائت قرآن است که تا اعماق قلب انسان نفوذ مى کند. همچنین وعده هاى حقیقى براى مطیعان و نیکوکاران و مجاهدان و شهیدان به نعمت هاى بسیار لذت بخش بهشتى نشاط آور است. بسیارى از غذاها که در قرآن مجید به آنها اشاره شده نیز غذاهاى نشاط آور است. خواب شب که به آن توصیه شده رفع ملال مى کند و نشاط مى آورد. این موضوع از آیات و روایات به کتب فقهى ما نیز نفوذ کرده و بعضى از فقها تصریح کرده اند که نوافل را به هنگام عذر مى توان ترک کرد و یکى از عذرها را غم و اندوه شمردند. مرحوم نراقى در کتاب مستند مى گوید: منظورشان این نیست که در این حال استحباب ندارد، چرا که اگر در آن حال نیز به جا آورده شود اجماع بر صحت و ثواب آن است بلکه منظور این است که در مورد چنین اشخاصى تأکید بر نافله نمى شود سپس به روایت بالا که از کتاب کافى نقل کردیم اشاره مى کند.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۳۶۰
حکمت ۱۹۲ نهج البلاغه ؛ پرهیز از زراندوزى(اخلاقى، اقتصادى)

حکمت ۱۹۲ نهج البلاغه ؛ پرهیز از زراندوزى(اخلاقى، اقتصادى)

یَا ابْنَ آدَمَ مَا کَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِکَ، فَأَنْتَ فِیهِ خَازِنٌ لِغَیْرِکَ.

امام(علیه السلام) فرمود: اى فرزند آدم هر چه بیش از مقدار خوراک خود به دست آورى (و آن را ذخیره کنى) خزانه دار دیگران در آن خواهى بود.


شرح و تفسیر

خزانه دار دیگران بودن امام(علیه السلام) در این کلام کوتاه و بسیار پرمعنا اشاره به نکته اى مى کند که غالباً مردم از آن غافلند، مى فرماید: «اى فرزند آدم هر چه بیش از مقدار خوراک خود به دست آورى (و آن را ذخیره کنى) خزانه دار دیگران در آن خواهى بود»; (یَا ابْنَ آدَمَ مَا کَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِکَ، فَأَنْتَ فِیهِ خَازِنٌ لِغَیْرِکَ). غالب مردم حد و اندازه اى براى به دست آوردن مال و ثروت قائل نیستند و معتقدند هر چه بیشتر بهتر; اما هنگامى که درست دقیق مى شویم مى بینیم بهره ما از اموالمان همان است که مصرف مى کنیم; غذایى که مى خوریم، نوشابه اى که مى نوشیم، لباسى که مى پوشیم، خانه اى که در آن زندگى مى کنیم و مرکبى که بر آن سوار مى شویم و مانند آن و در مورد بسیارى از اشخاص، این مواد مصرفى تنها گوشه کوچکى از اموال آنها را شامل مى شود و بقیه را ذخیره مى کنند، پیوسته در حفظ آن کوشش و از آن پاسدارى مى کنند تا سرانجام به فرزندان و دامادها و سایر بستگان خود بسپارند و با دنیایى از حسرت، چشم از آنها بپوشند و با یک کفن بسیار کم ارزش وارد سراى دیگر شوند. ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در شرح این کلام نورانى داستانى از «حسن بصرى» و «عبدالله بن اهتم» نقل مى کند، مى گوید: حسن به هنگامى که عبدالله بیمار شده بود و آخرین ساعات عمر خود را طى مى کرد به عیادت او رفت. نگاه کرد دید عبدالله پیوسته چشمش را به صندوقى دوخته که در گوشه اى از اتاق قرار داشت، سپس رو به حسن بصرى کرد و گفت: در این صندوق صد هزار (درهم) است که نه زکات آن داده شده و نه صله رحم با آن انجام گردیده است. حسن گفت: مادرت به عزایت بنشیند براى چه چیز آن را ذخیره کرده اى؟ گفت: براى ترس از حوادث زمان و مخالفت برادران و ظلم سلطان. (آرى براى تأمین زندگى آینده در موارد سخت اندوخته ام) این را گفت و بعد از مدت کوتاهى از دنیا رفت. حسن در تشییع جنازه او شرکت کرده بود. هنگامى که او را دفن کردند دست خود را (از نهایت تأسف) به یکدیگر زد و اشاره به قبر او کرد و گفت: این کسى است که شیطان بر او غلبه کرد، او را از حوادث زمان و ظلم سلطان و بىوفایى برادران ترساند و ودایع الهى را براى خود ذخیره کرد سپس از این دنیا غمگین و اندوهناک بیرون رفت، نه زکات مالش را پرداخت نه صله رحم به جاى آورد. آن گاه روى به بازماندگان کرد و گفت: اى وارثان گوارا این مال را بخورید، این مال حلال به دست شما افتاده مراقب باشید وبال شما نشود، این مال از سوى کسى است که آن را جمع کرد و بخل ورزید بر امواج دریاها سوار شد، از بیابان هاى خشک گذشت و از طریق باطل آن را اندوخت و حق آن را نپرداخت، خودش در حیاتش از آن بهره نگرفت ولى ضررهاى او بعد از وفات دامن او را خواهد گرفت. آن را گردآورى کرد و محکم آن را در صندوق نگه داشت تا روز قیامت که روز حسرت است. (سپس به حاضران گفت:) بالاترین حسرت این است که مال خود را در میزان اعمالِ غیر خودت ببینى. تو بخل ورزیدى نسبت به مالى که خدا به تو روزى کرده بود و در مسیر طاعتش مصرف نکردى براى دیگرى آن را نگه دارى کردى که او در راه رضاى خداوند آن را صرف کند. واى بر این حسرت غیر قابل جبران و رحمت از دست رفته. گویا این سخن را از على(علیه السلام) گرفته آنجا که فرمود: «سُئِلَ أمیرُالْمُؤْمِنینَ مَنْ أعْظَمُ النّاسُ حَسْرَةً قالَ مَنْ رَأى مالَهُ فی میزانِ غَیْرِهِ وَأدْخَلَهُ اللهُ بِهِ النّارَ وَأدْخَلَ وارِثَهُ بِهِ الْجَنَّةَ; از امیرمؤمنان(علیه السلام) سؤال کردند چه کسى روز قیامت حسرتش از همه بیشتر است؟ فرمود: کسى که در آن روز اموال خود را در میزان اعمال دیگران ببیند که خدا او را به واسطه آن مال وارد دوزخ کند و دیگرى را (که هیچ زحمتى را براى آن نکشیده بود براى نیکوکارى اش) به سبب آن مال وارد بهشت سازد». این نکته شایان توجه است که مقصود امام(علیه السلام) از این سخن آن نیست که انسان تنها به اندازه تحصیل قوت خود تلاش و فعالیت اقتصادى داشته باشد بلکه به عکس، طبق دستورات اسلام باید از طرق صحیح بسیار تلاش کرد ولى اموالى را که جمع آورى مى کند، اضافه آن را در راه خدا و کارهاى خیر و خدمت به بندگانش صرف کند، نه این که آنها را ذخیره کرده و براى وارثان بگذارد و خودش هیچ بهره اى معنوى از آن نبرد. قرآن مجید نیز به همین معنا اشاره فرموده آنجا که مى گوید: «(وَیَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ); از تو سؤال مى کنند چه چیز را انفاق کنند؟ به آنها بگو از مازاد نیازمندى هاى خود انفاق کنید». «عفو» در لغت معانى فراوانى دارد; از جمله مقدار اضافى مال و نیز بهترین قسمت مال. در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده است: «الْعَفْوُ ما فَضُلَ عَنْ قُوتِ سَنَة; عفو چیزى است که از هزینه سال اضافه بیاید». مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در حدیثى از کتاب خصال از امیرمؤمنان على(علیه السلام) چنین نقل مى کند که شخصى از حاجتمندى اش به امیرمؤمنان(علیه السلام)شکایت کرد، امام(علیه السلام) فرمود: «اعْلَمْ أنَّ کُلُّ شَىْء تُصیبُهُ مِنَ الدُّنْیا فَوْقَ قُوتِکَ فَإنَّما أنْتَ فیهِ خازِنٌ لِغَیْرِکَ; بدان آنچه را از دنیا بیش از مقدار هزینه خود به دست مى آورى خزانه دار دیگران در آن خواهى بود». گویا امام(علیه السلام) مى دانست که زندگى او تأمین است و نیازى را که مطرح کرده فوق آن است، همان گونه که بسیارى از مردم به همین مصیبت گرفتارند; پیوسته جمع آورى و به گمان خود براى روز مبادا ذخیره مى کنند در حالى که وضع کار و کسب و فعالیت اقتصادى آنها طورى است که از آینده بدى هرگز خبر نمى دهد. در واقع بسیارى از کسانى که به اندوختن مال روى مى آورند، نه حقوق آن را مى پردازند و نه صله رحم به جاى مى آورند و نه کار نیک با آن انجام مى دهند و مى گویند: هدف ما تأمین آینده خود و فرزندان است. اینها سوء ظن به رازقیت خدا دارند، همان گونه که در نامه مالک اشتر نیز قبلاً گذشت که امام(علیه السلام)مى فرماید: «إنَّ الْبُخْلَ وَالْجُبْنَ وَالْحِرْصَ غَرائِزٌ شَتّى یَجْمَعُها سُوءُ الظَّنِّ بِاللهِ; بخل و ترس و حرص غریزه هاى مختلفى است که ریشه همه آن سوء ظن به خداوند است».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۲۸۸