۳۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکمت های نهج البلاغه» ثبت شده است

حکمت ۲۳۰ نهج البلاغه ؛ راه به دست آوردن روزى(اقتصادى)

حکمت ۲۳۰ نهج البلاغه ؛ راه به دست آوردن روزى(اقتصادى)

شَارِکُوا الَّذِی قَدْ أَقْبَلَ عَلَیْهِ الرِّزْقُ، فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَى، وَأَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَیْهِ.

امام(علیه السلام) فرمود: با کسى که روزى به او روى آورده شریک شوید که براى بى نیاز شدن مؤثرتر و جهت روى آوردن بهره مندى مناسب تر است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۱۲۶
حکمت ۲۲۹ نهج البلاغه ؛ ارزش قناعت و خوش خُلقى(اخلاقى، اقتصادى)

حکمت ۲۲۹ نهج البلاغه ؛ ارزش قناعت و خوش خُلقى(اخلاقى، اقتصادى)

کَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْکاً، وَبِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِیماً، وَسُئِلَ(علیه السلام) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى: (فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً)، فَقَالَ: هِیَ الْقَنَاعَةُ.

امام(علیه السلام) فرمود: مُلک قناعت براى انسان کافى است و حسن خلق به عنوان نعمت و از امام(علیه السلام) از تفسیر آیه (فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً) سؤال کردند فرمود: «منظور قناعت است».

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۴۹۵
حکمت ۲۲۸ نهج البلاغه ؛ ارزش ها و ضد ارزش ها(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۲۲۸ نهج البلاغه ؛ ارزش ها و ضد ارزش ها(اخلاقى، اجتماعى)

مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْیَا حَزِیناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً، وَمَنْ أَصْبَحَ یَشْکُو مُصِیبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ یَشْکُو رَبَّهُ، وَمَنْ أَتَى غَنِیّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ، وَمَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ کَانَ یَتَّخِذُ آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً، وَمَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْیَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلاَثٍ: هَمٍّ لاَ یُغِبُّهُ، وَحِرْصٍ لاَ یَتْرُکُهُ، وَأَمَلٍ لاَ یُدْرِکُهُ.

امام علیه السلام فرمود : کسى که براى دنیا غمگین باشد (درواقع) از قضاى الهى ناخشنود است و آن کس که از مصیبتى که به او رسیده شکایت کند از پروردگارش شکایت کرده است و کسى که در برابر ثروتمندى به علّت ثروتش تواضع کند، دو سوم دین خود را از دست داده است! و کسى که قرآن بخواند و پس از مرگ وارد آتش دوزخ گردد از کسانى بوده است که آیات خدا را استهزاء مى‌کرده و آن کس که قلبش با محبت دنیا پیوند خورده سه چیز او را رها نخواهد کرد: اندوه دائم، حرصى که هرگز او را ترک نمى‌کند وآرزویى که هیچ‌ گاه به آن نخواهد رسید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۴۱۳۷
حکمت ۲۲۷ نهج البلاغه ؛ ارکان ایمان(اعتقادى، معنوى)

حکمت ۲۲۷ نهج البلاغه ؛ ارکان ایمان(اعتقادى، معنوى)

وَسُئِلَ عَنِ الاِْیمَانِ، الاِْیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَإِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَعَمَلٌ بِالاَْرْکَانِ.

هنگامى که از امام(علیه السلام) درباره تفسیر ایمان سؤال کردند فرمود: ایمان معرفت با قلب (عقل) و اقرار به زبان و عمل به ارکان (دین) است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۲۰۰
حکمت ۲۲۶ نهج البلاغه ؛ طمع ورزى و خوارى(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۲۲۶ نهج البلاغه ؛ طمع ورزى و خوارى(اخلاقى، اجتماعى)

الطَّامِعُ فِی وِثَاقِ الذُّلِّ.

امام(علیه السلام) فرمود: طمع کار در بند ذلت گرفتار است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۱۳۸
حکمت ۲۲۵ نهج البلاغه ؛ حسادت و بیماری(اخلاقى، بهداشتى)

حکمت ۲۲۵ نهج البلاغه ؛ حسادت و بیماری(اخلاقى، بهداشتى)

الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ، عَنْ سَلاَمَةِ الاَْجْسَادِ!

امام(علیه السلام) فرمود: در شگفتم که چگونه حسودان از سلامتى خویش غافل اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۲۷۹
حکمت ۲۲۴ نهج البلاغه ؛ برخى از ارزش هاى اخلاقى(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۲۲۴ نهج البلاغه ؛ برخى از ارزش هاى اخلاقى(اخلاقى، اجتماعى)

بِکَثْرَةِ الصَّمْتِ تَکُونُ الْهَیْبَةُ، وَبِالنَّصَفَةِ یَکْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ وَبِالاِْفْضَالِ تَعْظُمُ الاَْقْدَارُ، وَبِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ، وَبِاحْتِمَالِ الْمُوَنِ یَجِبُ السُّوْدُدُ، وَبِالسِّیرَةِ الْعَادِلَةِ یُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ، وَبِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِیهِ تَکْثُرُ الاَْنْصَارُ عَلَیْهِ.

امام(علیه السلام) فرمود: کثرت سکوت، سبب ابهت و بزرگى است و انصاف مایه فزونى دوستان است و با بذل و بخشش قدر انسان‌ها بالا مى‌رود و با تواضع نعمت (الهى) کامل مى‌گردد و با پذیرش هزینه‌ها (و رنج‌ها و مشکلات) عظمت و سرورى حاصل مى‌گردد، با روش عادلانه، دشمن، مقهور و مغلوب مى‌شود و با حلم و بردبارى در برابر سفیهان،یاوران انسان بر ضد آنها فزونى مى‌یابند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۶۳۵۹
حکمت ۲۲۳ نهج البلاغه ؛ حیاء و عیب پوشى(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۲۲۳ نهج البلاغه ؛ حیاء و عیب پوشى(اخلاقى، اجتماعى)

مَنْ کَسَاهُ الْحَیَاءُ ثَوْبَهُ، لَمْ یَرَ النَّاسُ عَیْبَهُ.

امام(علیه السلام) فرمود: کسى که حیا لباس خود را بر او بپوشاند، مردم عیب او را نخواهند دید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۹۱
حکمت ۲۲۲ نهج البلاغه ؛ بى توجهى به بدى بدکاران(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۲۲۲ نهج البلاغه ؛ بى توجهى به بدى بدکاران(اخلاقى، اجتماعى)

مِنْ أَشْرَفِ أَعْمَالِ الْکَرِیمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا یَعْلَمُ.

امام(علیه السلام) فرمود: یکى از باارزش ترین کارهاى کریمان تغافل از چیزهایى است که از آن آگاهند(و سرپوش گذاشتن بر آن لازم است).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۶۵۰
حکمت ۲۲۱ نهج البلاغه ؛ آینده دردناک ستمکاران (اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۲۲۱ نهج البلاغه ؛ آینده دردناک ستمکاران (اخلاقى، سیاسى)

بِئْسَ الزَّادُ إِلَى الْمَعَادِ، الْعُدْوَانُ عَلَى الْعِبَادِ.

امام(علیه السلام) فرمود: بدترین توشه براى آخرت ستم بر بندگان (خدا) است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۴۸۲۳
حکمت ۲۲۰ نهج البلاغه ؛ عدالت در قضاوت(اخلاقى، قضایى)

حکمت ۲۲۰ نهج البلاغه ؛ عدالت در قضاوت(اخلاقى، قضایى)

لَیْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضَاءُ عَلَى الثِّقَةِ بِالظَّنِّ.

امام(علیه السلام) فرمود: داورى در حق افراد مورد اطمینان، با تکیه بر گمان، رسم عدالت نیست.


شرح و تفسیر

سوء ظن درباره دوستان ثقه ظلم است امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه، به نکته قابل ملاحظه اى مربوط به روابط اجتماعى اشاره مى کند و مى فرماید: «داورى در حق افراد مورد اطمینان، با تکیه بر گمان، عدالت نیست»; (لَیْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضَاءُ عَلَى الثِّقَةِ بِالظَّنِّ). مى دانیم یکى از دستورات قرآنى و روایى این است که در حق مسلمانان سوء ظن نداشته باشید. قرآن مجید مى گوید: «(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ); اى کسانى که ایمان آورده اید از بسیارى از گمان ها بپرهیزید، چرا که بعضى از گمان ها گناه است». در حکمت ۳۶۰ نیز بر این معنا تأکید شده است. آنجا که امام(علیه السلام)مى فرماید: «لاَ تَظُنَّنَّ بِکَلِمَة خَرَجَتْ مِنْ أَحَد سُوءاً وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مُحْتَمَلاً; هر سخنى که از دهان کسى خارج شد تا احتمال صحت در آن مى دهى حمل بر فساد مکن». دلیل آن هم روشن است، زیرا سوء ظن پایه هاى اعتمادِ عمومى را که سرچشمه همکارى است متزلزل مى سازد. حال اگر آن شخصى که انسان به او سوء ظن پیدا مى کند کسى باشد که سوابق حسنه او بر ما روشن است و در یک کلمه به تعبیر امام(علیه السلام)، «ثقه» محسوب شود به یقین قضاوت درباره چنین شخصى با ظن و گمانِ بدون دلیل، عادلانه نیست. بعضى از شارحان نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را به صورت مسئله اى اصولى (اصول فقه) عنوان کرده اند و آن این است که هر گاه مطلبى به دلیل معتبر ثابت شود، عدول از آن جز با دلیل معتبر جایز نیست و حدیث معروف باب استصحاب: «لا تَنْقُضِ الْیَقینَ بِالشَّکِ» را اشاره به آن مى دانند. بعضى از شارحان نیز قضاء را در اینجا به معناى قضاوت مصطلح; یعنى داورى براى فصل خصومت گرفته اند که قاضى نمى تواند در برابر شخص مورد اعتماد، با ظن و گمانش قضاوت کند. ولى ظاهر این است که این حدیث شریف معناى وسیع و گسترده اى دارد و اشاره به یک مفهوم گسترده اخلاقى است که عدالت در آن مانع از داورى درباره اشخاص مورد اعتماد به ظن و گمان مى شود. البته افراد متهم; یعنى کسانى که سوء سابقه دارند یا ظاهر آنها ظاهر قابل اعتمادى نیست از این حکم خارج اند. البته نه به این معنا که انسان بى دلیل آنها را متهم کند، بلکه به این معنا که انسان از آنها احتیاط نموده و بر حذر باشد. شبیه این گفتار حکیمانه احادیث دیگرى است که با تعبیرات متفاوتى این موضوع را دنبال مى کند: در غررالحکم از آن حضرت نقل شده که فرمود: «سُوءُ الظَّنِّ بِالْمُحْسِنِ شَرُّ الاْثْمِ وَأقْبَحَ الظُّلْمِ; سوء ظن به نیکوکار بدترین گناه و زشت ترین ستم هاست». در حدیث دیگرى در همان کتاب مى خوانیم: «سُوءُ الظَّنِّ بِمَنْ لا یَخُونُ مِنَ اللُّؤْمِ; سوء ظن به کسى که خیانت نمى کند نشانه پستى و لئامت است». در حدیث جالب دیگرى در همان کتاب آمده است که امام(علیه السلام) مى فرماید: «شَرُّ النّاسِ مَنْ لا یَثِقُ بِأحَد لِسُوءِ ظَنِّهِ وَلا یَثِقُ بِهِ أحَدٌ لِسُوءِ فِعْلِهِ; بدترین مردم کسى است که به سبب سوء ظنى که دارد به هیچ کس اعتماد نمى کند و (نیز) هیچ کس به سبب سوء فعلش به او اعتماد ندارد». کوتاه سخن این که از نظر آداب اخلاقى افزون بر مباحث قضاوت و احکام اصولى هرگاه کسى به وثاقت شناخته شد، سوء ظن نسبت به او کارى ظالمانه است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۵۶۱۶
حکمت ۲۱۹ نهج البلاغه ؛ آرزوها آفت اندیشه (اخلاقى)

حکمت ۲۱۹ نهج البلاغه ؛ آرزوها آفت اندیشه (اخلاقى)

أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ.

امام(علیه السلام) فرمود: بیشترین قربانگاه عقل ها در پرتو طمع هاست.


شرح و تفسیر

قربانگاه عقل! امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به خطرات مهم طمع اشاره کرده مى فرماید: «بیشترین قربانگاه عقل ها در پرتو طمع هاست»; (أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ). «مَصارِع» جمع «مصرع» به معناى محلى است که انسان به خاک مى افتد. این واژه در مورد شهیدان و کشته شدگان و غیر آنها به کار مى رود. «بُرُوق» جمع «برق» به معناى همان برقى است که در آسمان بر اثر جرقه هاى الکتریکى در میان ابرهاى حامل بار مثبت و منفى ظاهر مى گردد و با صداى مهیبى همراه است که آن را رعد مى نامند. «مَطامِع» جمع «طمع» غالباً به معناى چشم داشتن به چیزهایى است که یا در دسترس قرار نمى گیرد و یا اگر قرار مى گیرد شایسته و حق انسان نیست. این واژه گاه در آرزو داشتن هاى مثبت نیز به کار مى رود که در بعضى از آیات قرآن و دعاهاى معصومان(علیهم السلام) به چشم مى خورد; ولى غالباً بار منفى دارد و به همین دلیل در منابع لغت، آن را به هر نوع آرزو داشتن تفسیر کرده اند. امام(علیه السلام) تشبیه جالبى در این کلام نورانى براى طمع هاى منفى بیان کرده است; طمع را به برق آسمان تشبیه نموده که لحظه اى همه جا را روشن مى کند و در شب هاى تاریک تمام فضاى بیابان با آن آشکار مى شود و شخص راهگذر گم کرده راه به شوق در مى آید و به دنبال آن دوان دوان حرکت مى کند. ناگهان برق خاموش مى شود و او در پرتگاهى فرو مى افتد. عقل و دانش آدمى که حق را از باطل و نیک را از بد مى شناسد هنگامى که تحت تأثیر برق طمع قرار گیرد به همین سرنوشت گرفتار مى شود. در واقع طمع، یکى از موانع عمده شناخت است که در طول تاریخ بسیارى از اندیشمندان را به خاک هلاکت افکنده یا دنیایشان و یا دین و ایمانشان را بر باد داده است. طمع آثار زیانبار فراوانى دارد; بسیارى از حوادث دردناک تاریخى بر اثر همین صفت رذیله رخ داده است. مهم ترین فاجعه تاریخ اسلام، شهادت شهیدان کربلا، از یک نظر به سبب طمع در حکومت رى از سوى «عمر سعد» واقع شد و حکومت مرگبار بنى امیه به طور کلى مولود طمع هایى بود که آنها در جانشینى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و گرفتن انتقام غزوات آن حضرت داشتند. در گفتار حکیمانه ۱۸۰ خواندیم که امام(علیه السلام)مى فرماید: «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ; طمع بردگى و اسارت جاویدان است». در گفتار حکیمانه ۲۲۶ نیز خواهد آمد که امام(علیه السلام) طمع کار را در بند ذلت گرفتار مى بیند: «الطّامِعُ فی وَثاقِ الذُّلِّ». در غررالحکم نیز آمده است: «ثَمَرَةُ الطَّمَعِ ذُلُّ الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ; ثمره طمع، ذلت دنیا و آخرت است». طمع باعث ذلت و اسارت مى شود، زیرا انسان در موارد طمع غالباً به دنبال چیزى مى رود که از دسترس او بیرون است و یا حق او نیست و پیوسته تلاش مى کند و نیروهاى خود را از دست مى دهد و گاه با محرومیت از آنچه به دنبال آن بود چشم از دنیا بر مى بندد. طمع باعث ذلت انسان مى شود، براى این که جهت رسیدن به آن از آبرو و حیثیت خویش مایه مى گذارد و در برابر هر شخصى سر تعظیم فرود مى آورد. ازاین رو در حدیثى از امام حسن عسکرى(علیه السلام)مى خوانیم: «ما أقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ; چه قدر زشت است براى انسان با ایمان که علائقى داشته باشد که سبب ذلت او شود». شاعر معروف فارسى زبان سعدى مى گوید: بدوزد شره دیده هوشمند *** درآرد طمع مرغ و ماهى به بنددر جایى دیگر نیز مى گوید: قناعت سرافرازد اى مرد هوش *** سر پر طمع بر نیاید ز دوش طمع آبروى تو آخر بریخت *** براى دو جو دامنى دُر بریخت.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۱۷۹
حکمت ۲۱۸ نهج البلاغه ؛ حسادت ، آفت دوستى(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۲۱۸ نهج البلاغه ؛ حسادت ، آفت دوستى(اخلاقى، اجتماعى)

حَسَدُ الصَّدِیقِ مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ.

امام(علیه السلام) فرمود: حسادت (به دوست) دلیل بیمارى دوستى است.


شرح و تفسیر

دوستى ناسالم! امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه یکى از نشانه هاى ضعف دوستى و صداقت را بیان کرده مى فرماید: «حسادت (به دوست) دلیل بیمارى دوستى است»; (حَسَدُ الصَّدِیقِ مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ). «سقم» (به ضم و فتح سین) به معناى بیمارى است. روشن است دوستى وقتى سالم و خالى از غل و غش است که انسان آنچه را براى خود مى خواهد براى دوستش نیز بخواهد و آنچه را براى خویش ناخوش دارد براى دوستش نیز ناخوش دارد و در بعضى از روایات آمده که حد اقل مودت و دوستى همین است. با این حال چگونه ممکن است دوستى با حسد جمع شود. حسد به معناى انتظار زوال نعمت از دیگرى است و تفاوت آن با رقابت و تنافس این است که حسود، خواهان زوال نعمت از دیگرى است; ولى در رقابت، تنافس و غبطه، شخص سعى مى کند خود را به پاى دیگرى برساند بى آنکه بخواهد چیزى از او کاسته شود. دوست واقعى کسى است که خواهان پیشرفت و ترقى دوست خود باشد، هرچند تلاش کند خودش نیز به پیشرفت و ترقى برسد، بنابراین آن کس که چنین نیست دوست واقعى نیست و یا به بیان امام(علیه السلام) دوستى او گرفتار بیمارى است. درباره اهمیت دوستى در روایات اسلامى و همچنین شرایط دوست خوب و نیز وظائف دوست در برابر دوست مطالب زیادى وارد شده است. امام حسن مجتبى در وصیتى که به «جناده» (ابن ابى سفیان) در لحظات آخر عمر خویش فرمود چنین مى گوید: «فَاصْحَبْ مَنْ إِذَا صَحِبْتَهُ زَانَکَ، وَإِذَا خَدَمْتَهُ صَانَکَ، وَإِذَا أَرَدْتَ مِنْهُ مَعُونَةً أَعَانَکَ، وَإِنْ قُلْتَ صَدَّقَ قَوْلَکَ، وَإِنْ صُلْتَ شَدَّ صَوْلَکَ، وَإِنْ مَدَدْتَ یَدَکَ بِفَضْل مَدَّهَا، وَإِنْ بَدَتْ عَنْکَ ثُلْمَةٌ سَدَّهَا، وَإِنْ رَأَى مِنْکَ حَسَنَةً عَدَّهَا، وَإِنْ سَأَلْتَهُ أَعْطَاکَ، وَإِنْ سَکَتَّ عَنْهُ ابْتَدَأَکَ، وَإِنْ نَزَلَتْ إِحْدَى الْمُلِمَّاتِ بِهِ سَاءَک; با کسى دوستى کن که دوستى با او زینت تو باشد و هنگامى که به او خدمت مى کنى تو را محفوظ دارد و هرگاه که از او کمکى بخواهى یارى ات کند، اگر سخنى بگویى (از روى اعتمادى که به تو دارد) گفتار تو را تصدیق کند و اگر در جایى (به حق) حمله کنى تو را تقویت نماید و اگر دست خود را براى حاجتى به سوى او دراز کنى او دستش را به سوى تو دراز کند و هرگاه نقطه ضعفى از تو ظاهر شود آن را بپوشاند و اگر کار نیکى از تو ببیند آن را بشمارد(و آشکار سازد) و اگر چیزى از او بخواهى به تو بدهد حتى اگر سکوت کنى (ولى نیازمند باشى) بدون مقدمه کمک کند و اگر مشکلى براى او پیش آید تو را ناراحت سازد».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۴۸۹۵
حکمت ۲۱۷ نهج البلاغه ؛ دگرگونى روزگار و شناخت انسان ها (اخلاقى، علمى)

حکمت ۲۱۷ نهج البلاغه ؛ دگرگونى روزگار و شناخت انسان ها (اخلاقى، علمى)

فِی تَقَلُّبِ الاَْحْوَالِ، عُلِم جَوَاهِرِ الرِّجَالِ.

امام(علیه السلام) فرمود: در دگرگونى حالات گوهر مردان شناخته مى شود.


شرح و تفسیر

طریقه شناخت افراد امام(علیه السلام) در این کلام نورانى به طریقه آزمایش شخصیت انسان ها اشاره مى کند و مى فرماید: «در دگرگونى حالات گوهر مردان شناخته مى شود»; (فِی تَقَلُّبِ الاَْحْوَالِ، عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَالِ). در کافى در ادامه این کلام نورانى آمده است «وَالاْیّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرائِرَ الْکامِنَةَ; و گذشت روزها اسرار پنهانى را بر تو آشکار مى سازد». «جواهر» جمع «جوهر» به معناى اشیاى گرانبهایى است که از معدن استخراج مى کنند، به ذات و طبیعت هر چیزى نیز اطلاق مى شود و در اینجا نیز منظور همین است. بسیار مى شود که ظاهر و باطن افراد مختلف است; ظاهرى آراسته دارند در حالى که درون، آلوده است. ظاهرش پاکدامن، زاهد، شجاع و پرمحبت است; ولى باطن کاملاً بر خلاف آن است و گاه به عکس افرادى ظاهراً کم استقامت، فاقد سخاوت و بى تفاوت به نظر مى رسند در حالى که در باطن شجاع و نیرومند و باتقوا هستند. چگونه مى توان به این تفاوت ها پى برد و درون اشخاص را کشف کرد و معیارى براى همکارى و عدم همکارى با آنها جستوجو نمود؟ بهترین راه همان است که مولا در کلام بالا فرموده است. هنگامى که طوفان هاى اجتماعى مىوزد و تحول ها آشکار مى شود و صفحات اجتماع زیر و رو مى گردد اینجاست که افراد باطن خود را که در حال عادى نشان نمى دادند آشکار مى سازند. به تعبیر دیگر بهترین راه براى شناخت حقیقت و باطن هر چیز، تجربه و آزمایش و امتحان است. این حکم درباره انسان ها نیز صادق است و بهترین طریق تجربه، حالاتى است که از خود در دگرگونى هاى اجتماعى بروز مى دهند; دیروز ثروتى نداشت، امروز به نوایى رسیده و یا مقامى نداشت و مقامى به دست آورده. گاه چنان بر مرکب غرور سوار مى شود که هیچ کس به گرد او نمى رسد. اینها در امتحان شخصیت مردود شده اند; ولى به عکس، افرادى را مى بینیم که نه مال و ثروت و نه جاه و مقام و نه مشکلات زندگى هیچ یک بر آنها تأثیرى نمى گذارد; همان راه مستقیمى را مى پیمایند که پیش از این مى پیمودند و همان مناسبات خوبى را دارند که با دوستانشان داشتند. «تَقَلُّب اَحوال» مفهوم جامعى است که هرگونه دگرگونى زندگى را شامل مى شود: رسیدن به مال و ثروت یا فقر، پیدا کردن مقام یا سقوط از آن، بهبودى و تندرستى یا بیمارى، فراهم آمدن اسباب شادى یا مصائب و حوادث دردناک اینها و مانند اینها بوته هاى امتحانى هستند که انسان ها در آن آزموده مى شوند. درست مانند بوته و کوره هاى معمولى که طلاى ناب را در آن مى آزمایند و یا سیاه سیم زراندود را به آن مى برند تا باطن آن آشکار شود. به گفته شاعر: خوش بود گر محک تجربه آید به میان *** تا سیه روى شود هر که در او غش باشد نیز به گفته شاعرى دیگر: سیاه سیم زراندود چون به بوته برند *** خلاف آن به در آید که خلق پندارند! تاریخ اسلام، نمودار عجیبى از همین کلام حکمت آمیز است; افرادى از یاران پیغمبر(صلى الله علیه وآله)بودند که در غزوات اسلامى به عنوان مجاهدى خستگى ناپذیر و افسرى فداکار درخشیدند; ولى بعد از رحلت پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) بر اثر حب جاه و مقام یا مال و ثروت راه خود را جدا کردند و همان گونه که در حکمت ۴۴۱ خواهد آمد: «الْوِلاَیَاتُ مَضَامِیرُ الرِّجَالِ; پست هاى مهم میدان مسابقه و آزمایش مردان است». و خلاصه کارهایى براى رسیدن به مال و مقام دنیا انجام دادند که هیچ کس از آنها انتظار نداشت. در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «الْغِنى وَالْفَقْرُ یَکْشِفانِ جَواهِرَ الرِّجالِ وَأوْصافِها; بى نیازى و فقر باطن افراد و اوصاف آنها را آشکار مى سازد». مرحوم کلینى در کافى در حدیث معتبرى نقل مى کند که بعد از قتل «عثمان»، امیرمؤمنان على(علیه السلام) به منبر رفت و خطبه اى خواند و در ضمن آن خطبه فرمود: «... یَوْمَ بَعَثَ اللهُ نَبِیَّه(صلى الله علیه وآله) وَالَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَلَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً حَتَّى یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلاَکُمْ وَأَعْلاَکُمْ أَسْفَلَکُمْ وَلَیَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا وَلَیُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا; سوگند به خدایى که محمد را به حق مبعوث ساخت، همگى به یکدیگر مخلوط و غربال خواهید شد (تا خالص از ناخالص در آید و پیروان حق از پیروان باطل جدا شوند) تا آنجا که افراد پایین نشین بالا و افراد بالانشین پایین قرار خواهند گرفت و آنها که در اسلام پیشگام بودند و برکنار گشتند سر کار خواهند آمد و کسانى که (با حیله و تزویر) پیشى گرفتند کنار مى روند». این سخن را با ذکر آیه اى از قرآن مجید که در واقع همه این روایات به آن باز مى گردد پایان مى دهیم آنجا که مى فرماید: «(وَتِلْکَ الاَْیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَیَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمینَ * وَلِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَیَمْحَقَ الْکافِرینَ); و ما این روزها(ى پیروزى و شکست) را در میان مردم مى گردانیم; (و این خاصیّت زندگى دنیاست) تا خدا، افرادى را که ایمان آورده اند، مشخص سازد; و (خداوند) از میان خودتان، شاهدانى بگیرد. و خدا ستمکاران را دوست نمى دارد و تا خداوند، افراد با ایمان را خالص گرداند (و ورزیده شوند); و کافران را (به تدریج) نابود سازد».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۴۹۹۶
حکمت ۲۱۶ نهج البلاغه ؛‌ قدرت و تجاوز کارى(اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۲۱۶ نهج البلاغه ؛‌ قدرت و تجاوز کارى(اخلاقى، سیاسى)

مَنْ نَالَ اسْتَطَالَ .

امام(علیه السلام) فرمود: کسى که به نوایى رسد طغیان مى کند.


شرح و تفسیر

رابطه فزونى نعمت و طغیانگرى امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به وضع حال بسیارى از مردم اشاره مى کند که از مواهب مادى سوء استفاده مى کنند، مى فرماید: «کسى که به نوایى رسد طغیان مى کند و برترى مى جوید»; (مَنْ نَالَ اسْتَطَالَ). «استطال» از ریشه «طول» بر وزن (قول) به معناى قدرت و برترى است و هگامى که به باب استفعال مى رود مفهوم برترى جویى دارد. عبارت امام(علیه السلام) مفهوم وسیع و گسترده اى دارد و تمام کسانى را که به مال یا مقام و یا هرگونه قدرت دیگرى مى رسند شامل مى شود و این سیره اى ناپسند در بسیارى از مردم است; هنگامى که مال و ثروت فراوانى پیدا مى کنند مى کوشند خود را برتر از دیگران نشان دهند و هنگامى که مقامى پیدا کنند اصرار دارند دیگران را زیر سلطه خود قرار دهند. همچنین هنگامى که علم و دانشى به دست مى آورند دیگران را نادان مى پندارند و شاگرد خود مى دانند. به ویژه اگر پیش از این محرومیت هایى کشیده باشند; فقیر بوده و به نوایى رسیده، ضعیف بوده و به قدرتى دست یافته، جاهل مطلق بوده و به علم و دانش مختصرى رسیده است. کبر و غرور و برترى جویى این گونه افراد بیشتر و شدیدتر است و تاریخ گذشته و حتى حوادثى که امروز با چشم خود مى بینیم شاهد گویاى این گفتار امام(علیه السلام)است. در واقع مى توان گفت: این کلام حکیمانه از آیه شریفه ۶ و ۷ سوره «علق» برگرفته شده که مى فرماید: «(کَلاَّ إِنَّ الاِْنسَانَ لَیَطْغَى * أَنْ رَّآهُ اسْتَغْنَى); چنین نیست به یقین انسان طغیان مى کند از این که خود را بى نیاز ببیند». گرچه بعضى از مفسران، انسان را در آیه مورد نظر، خصوص «ابو جهل» دانسته اند که مرد ثروتمند و طغیانگرى بود و به مبارزه با پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)پرداخت; ولى به یقین، انسان در اینجا مفهومى کلى دارد که به گروه کثیرى از نوع بشر اشاره مى کند و ابوجهل و امثال آن مصداق هاى روشنى از آن هستند. در کلمات قصار گذشته نیز کراراً به این حقیقت با تعبیرات دیگرى اشاره شده است; از جمله در گفتار حکیمانه ۱۵۰ که در مقام موعظه به نکته هاى مهمى اشاره مى کند، مى فرماید: «لاَ تَکُنْ مِمَّنْ... إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ». اگر غنى و بى نیاز شود مغرور و مفتون مى گردد و در گفتار ۱۶۰ نیز مى فرماید: «مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ; کسى که دستش به حکومتى رسد استبداد پیشه مى کند». و مى توان گفت: کلام مورد بحث جامعیت بیشترى دارد، زیرا کلمات گذشته یا در مورد غنى و ثروت بود و یا مقام; اما گفتار حکیمانه مورد بحث، رسیدن به هر نوع توانایى مالى و مقامى و علمى را شامل مى شود. البته این امر در مورد افراد کم ظرفیت و بى شخصیت است که تغییر وضع زندگى آنها را به کلى دگرگون مى سازد; ولى مردان باایمان و پرظرفیت و باشخصیت اگر تمام عالم را به آنها بدهند تغییرى در زندگى آنان پیدا نمى شود. نمونه اتم آن خود امام امیرمؤمنان(علیه السلام) است. در آن روز که در گوشه خانه تنها نشسته بود و آن روز که بر تخت قدرت خلافت قرار داشت حالش از هر نظر یکسان بود; ساده زیستى، عبادات شبانه، رسیدگى به حال محرومان و دفاع از مظلومان در هر حال مورد توجه ایشان بود. دلیل آن روشن است، زیرا آنها این مواهب را مال خود نمى دانند و به عنوان امانتى از سوى خدا براى خدمت به خلق و پیمودن راه قرب حق حساب مى کنند. از اینجا روشن مى شود دعاهاى پیوسته بعضى که به مال و مقام و قدرت برسند و مستجاب نمى شود بسا به علّت همین است که خدا مى داند اگر آنها به نوایى برسند طغیان مى کنند و استطاله و برترى جویى را پیشه مى سازند. لطف پروردگار شامل آنها مى شود و آنها را از رسیدن به این امور محروم مى سازد. داستان معروف ثعلبة بن حاطب انصارى که در ذیل آیه ۷۵ سوره «توبه» آمده است نشان مى دهد که او مرد فقیرى بود و با اصرار زیاد از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)خواست در حق او دعا کند تا ثروتمند شود و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) خواسته او را رد مى کرد. پس از اصرار زیاد دعایى در حقش فرموده و صاحب ثروت عظیمى شد و راه طغیان را پیش گرفت، نه تنها از پرداختن زکات سر باز زد، بلکه حکم زکات را ظالمانه پنداشت و آن را شبیه جزیه یهود و نصارى قلمداد کرد و بر سرش آمد آنچه آمد. این حالت ـ همان گونه که اشاره کردیم ـ در افراد بى نوایى که به نوایى مى رسند غالباً شدیدتر است، ازاین رو در روایتى از امام کاظم(علیه السلام)مى خوانیم: «مَنْ وَلَّدهُ الْفَقْرُ أبْطَرَهُ الْغِنى; کسى که در دامان فقر متولد شده غنا و بى نیازى او را به طغیان وا مى دارد». در روایات مخصوصاً تأکید شده که اگر حاجتى داشتید هرگز به این گونه افراد مراجعه نکنید، ازاین رو همان گونه که پیش از این نیز آورده ایم در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم که به یکى از یارانش فرمود: «تُدْخِلُ یَدَکَ فِی فَمِ التِّنِّینِ إِلَى الْمِرْفَقِ خَیْرٌ لَکَ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَى مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَکَانَ; دست خود را تا مرفق در دهان اژدها کنى براى تو بهتر از آن است که حاجت از کسى بطلبى که چیزى نداشته و سپس به نوایى رسیده است». ابن ابى الحدید در تفسیر این گفتار حکیمانه غیر از این تفسیر معروف احتمال دیگرى داده است و آن این که منظور از «مَنْ نالَ» کسى است که جود و بخششى بر دیگران مى کند و به موجب جود و بخشش راه برترى جویى را پیش مى گیرد. گرچه «نالَ» گاه به معناى بخشیدن چیزى به دیگران آمده است; ولى سیاق کلام نشان مى دهد که در اینجا منظور چیز دیگرى است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۹۵۴
حکمت ۲۱۵ نهج البلاغه ؛ اختلاف، آفت اندیشه(اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۲۱۵ نهج البلاغه ؛ اختلاف، آفت اندیشه(اخلاقى، سیاسى)

الْخِلاَفُ یَهْدِمُ الرَّأْیَ.

امام(علیه السلام) فرمود: اختلاف، تصمیم گیرى و تدبیر را نابود مى کند.


شرح و تفسیر

ثمره شوم اختلاف امام(علیه السلام) در این کلام نورانى و کوتاه و پرمعنا به یکى از عواقب سوء اختلاف اشاره مى کند و مى فرماید: «اختلاف، تصمیم گیرى و تدبیر را نابود مى کند»; (الْخِلاَفُ یَهْدِمُ الرَّأْیَ). همه مى دانیم اختلاف سرچشمه همه بدبختى هاست. هیچ قوم و ملتى نابود نشدند مگر بر اثر اختلاف و هیچ جمعیتى پیروز و کامیاب نگشتند مگر در سایه اتفاق. کلام حکیمانه بالا دو تفسیر مى تواند داشته باشد: نخست این که گاه مى شود عده اى مى نشینند و بر سر موضوع مهمى تصمیم گیرى مى کنند; ولى ناگهان فرد یا افرادى نظر مخالفى ابراز مى کنند و تصمیم گیرى پیش گفته را به هم مى زنند و کار ابتر مى ماند. همان گونه که در داستان جنگ صفین، على(علیه السلام) و جمعى از دوستان خبیر و آگاه اصرار داشتند که جنگ به مراحل نهایى رسیده و آن را تا پیروزى ادامه دهند و غائله را ختم کنند; ولى مخالفت افرادى ناآگاه و جاهل و بى خبر این تصمیم را بر هم زد و مسلمانان با عواقب بسیار دردناک آن روبرو شدند. تفسیر دیگر این که اختلاف سبب مى شود که رأى گیرى هیچ گاه به جایى نرسد و تدبیرها عقیم بماند. جمع میان این دو تفسیر نیز مانعى ندارد که اختلاف هم مانع از تصمیم و تدبیر باشد و هم اگر تدبیر و تصمیم صحیحى منعقد شد، آن را بر هم بزند. روشن است براى انجام هر کار مهمى احتیاج به فکر و اندیشه و تدبیر و تصمیم گیرى صحیح است و این کار تنها در فضایى ممکن است که اختلاف در آن نباشد، بلکه تمام کسانى که در آن تصمیم گیرى شرکت دارند هدفشان رسیدن به نقطه واحد و حتى الامکان دور از هر گونه خطا و اشتباه باشد. اما گاه یک نغمه مخالف که یا بدون مطالعه اظهار شده و یا از غرض و مرضى ناشى گشته مى تواند تمام تصمیم ها و تدبیرها را به هم بریزد. گاهى نیز رئیس جمعیت بر حسب تدبیر خود تصمیمى مى گیرد; اما مخالفت بعضى از پیروان آن را عقیم مى کند چنان که در داستان قلم و دوات که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در آخرین لحظات عمرش درخواست کرد آن را بیاورند و فرمانى درباره جانشین خود که قطعاً على بن ابى طالب(علیه السلام) بود بنویسد و آنچه را قبلاً گفته بود تأکید کند، مخالفت یک نفر (خلیفه دوم) سبب شد که گروه دیگرى نیز نغمه خلاف سر دهند و جلوى این کار گرفته و حتى به ساحت قدس پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) اهانت زشتى شود که شرح آن در چندین جاى صحیح بخارى و کتب دیگر حدیث و تاریخ آمده است. در جنگ احد نیز همین حادثه شوم اتفاق افتاد; پیامبر(صلى الله علیه وآله) و جمعى از یاران اصرار داشتند مسلمانان در مدینه بمانند و در برابر دشمن از خود دفاع کنند، زیرا در آنجا بهتر مى شد دشمن را زمین گیر کرد; ولى گروهى از جوانان پرشور مخالفت کردند. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به احترام نظرات آنها لشکر اسلام را به بیرون و در کنار کوه احد آورد و سرانجام به سبب این موضوع و پاره اى از اسباب دیگر ضربه سختى بر پیکر لشکر اسلام وارد شد. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «ما اخْتَلَفَتْ أُمَّةٌ بَعْدَ نَبِیِّها إلاّ ظَهَرَ أهْلُ باطِلِها عَلى أهْلِ حَقِّها; هیچ امتى بعد از پیامبر خود اختلاف نکردند مگر این که اهل باطل بر اهل حق در میان آنها پیروز شدند». در کلام حکیمانه شماره ۱۷۹ نیز امام(علیه السلام) به این حقیقت اشاره فرموده بود که: «اللِّجاجَةُ تَسُلُّ الرَّاْىَ; لجاجت فکر و رأى انسان را نابود مى کند».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۵۷۶
حکمت ۲۱۴ نهج البلاغه ؛ نرمخویى و کامیابى(اخلاقى، علمى)

حکمت ۲۱۴ نهج البلاغه ؛ نرمخویى و کامیابى(اخلاقى، علمى)

مَنْ لاَنَ عُودُهُ کَثُفَتْ أَغْصَانُهُ.

امام(علیه السلام) فرمود: کسى که ساقه درخت وجودش نرم است، شاخه هایش فراوان است.


شرح و تفسیر

درخت پرشاخه! امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه به نکته مهمى درباره جلب و جذب دوستان و یاران اشاره کرده، مى فرماید: «کسى که ساقه درخت وجودش نرم است، شاخه هایش فراوان است»; (مَنْ لاَنَ عُودُهُ کَثُفَتْ أَغْصَانُهُ ). «عود» به معناى چوب است; خواه از درخت جدا شده یا جزء درخت باشد و در اینجا به معناى ساقه درخت است. این سخن تعبیرى کنایى و لطیفى است و اشاره به این است که افراد متواضع و با محبت دوستان فراوانى را گرد خود جمع مى کنند و به عکسْ افراد خشن و غیر قابل انعطاف دوستان را از گرد خود پراکنده مى سازند. مى دانیم شاخه ها از کنار ساقه ها جوانه مى زند; ساقه اى که خشک و کم آب باشد شاخه هاى کمترى از آن مى روید و ساقه اى که نرم است، از گوشه و کنارش شاخه هاى فراوانى مى روید. نیز قسمت مهمى از درخت را آب تشکیل مى دهد و رطوبت از عوامل اصلى رویش گیاه است، در حالى که کمبود آب هم درخت را پژمرده مى کند و هم سبب مى شود شاخه هاى کمترى از آن بروید. انسان نیز به منزله درختى است که اگر نرمش از خود نشان بدهد و خشونت را کنار بگذارد و محبت را به جاى آن بنشاند افراد زیادى به سوى او جذب مى شوند در حالى که اگر خشن و انعطاف ناپذیر باشد، نزدیک ترین بستگان و خویشاوندان و دوستان نیز از او فاصله مى گیرند. این معنا در قرآن مجید ـ همان گونه که قبلاً نیز اشاره شده ـ درباره پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به صورت الگو بیان شده است. در آیه ۱۵۹ سوره «آل عمران» مى خوانیم: «(فَبِمَا رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ); به سبب رحمت الهى در برابر مؤمنان، نرم و مهربان شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراکنده مى شدند». جاذبه اخلاقى پیغمبر اکرم و ائمه هدى(علیهم السلام) مصداق روشنى از این گفتار حکیمانه است. در حدیثى درباره پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «کانَ أکْرَمُ النّاسِ وَألْیَنُ النّاسِ ضَحّاکاً بَسّاماً; پیامبر(صلى الله علیه وآله) کریم ترین و نرمخوترین مردم، بسیار خنده رو و متبسم بود». در نامه امام(علیه السلام) به محمد بن ابى بکر آمده است: «وَأَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ; در برابر آنها متواضع باش و با چهره گشاده مردم را ملاقات کن». در حدیث دیگرى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «ألا أُخْبِرُکُمْ بِمَنْ تَحْرِمُ عَلَیْهِ النّارُ غَداً; آیا به شما خبر دهم چه کسى آتش دوزخ در فرداى قیامت بر او حرام است؟». عرض کردند: آرى یا رسول الله. فرمود: «الْهَیِّنُ الْقَریبُ اللَّیِّنُ السَّهْلُ; کسى که آسان مى گیرد و به مردم نزدیک و نرمخوست و سختگیرى نمى کند». اگر حُسن خلق در احادیث سرچشمه فراوانى روزى معرفى شده، یا سبب عمران و آبادى شهرها و فزونى عمرها دانسته شده به همین دلیل است که انسان در سایه آن اعوان و انصار فراوانى پیدا مى کند و به کمک آنها مى تواند مشکلات مهم زندگى را حل کند. بر عکس در روایتى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است: «سُوءُ الْخُلْقِ نَکَدُ الْعیشِ وَعَذابُ النَّفْسِ; بدخلقى سبب تنگى معیشت و رنج روح و روان مى شود». محمّد عبده در شرح نهج البلاغه خود تفسیر دیگرى براى این عبارت دارد وى مى گوید: منظور از «لیّنُ الْعُود» طراوت جسمانى انسان و نشاط او و داشتن فضل و همت است و منظور از «کثْرت أغصان» کثرت آثارى است که از او آشکار مى شود; گویى هر اثرى شاخه اى از وجود اوست; ولى در پایان فزونى اعوان و انصار را به عنوان تفسیر دیگرى ذکر کرده است. به نظر مى رسد آنچه در بالا گفته شد مناسب تر و با آیات و روایات همسوتر باشد.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۳۸۸
حکمت ۲۱۳ نهج البلاغه ؛ تحمل مشکلات و خشنودى (اخلاقى، تربیتى)

حکمت ۲۱۳ نهج البلاغه ؛ تحمل مشکلات و خشنودى (اخلاقى، تربیتى)

أَغْضِ عَلَى الْقَذَى وَالاَْلَمِ تَرْضَ أَبَداً.

امام(علیه السلام) فرمود: چشم خود را بر خاشاک رنج ها فرو بند تا همیشه راضى باشى.


شرح و تفسیر

بهترین راه آرامش امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش دستور بسیار خوبى براى تحصیل آرامش در زندگى مى دهد و مى فرماید: «چشم خود را بر خاشاک و رنج ها فرو بند تا همیشه راضى باشى»; (أَغْضِ عَلَى الْقَذَى وَالاَْلَمِ تَرْضَ أَبَداً). «أَغْضِ» از ریشه «اغضاء» به معناى نزدیک کردن پلک هاى چشم به یکدیگر است بى آنکه کاملاً آن را ببندیم، ازاین رو آن را در فارسى به فرو بستن ترجمه مى کنند. «قَذَى» به معناى خاشاک و اشیاى ریزى است که در چشم مى افتد و چشم را ناراحت مى کند و «أَلَم» به معناى درد و رنج است. اشاره به این که زندگى انسان در این جهان به هر حال آمیخته با ناراحتى هایى است و شاید هیچ کس را نتوان پیدا کرد که از چیزى ناراحت نباشد; گاه مشکلاتى براى خود مى بیند و گاه براى فرزندان و بستگان، یا دوستان، یا همشهریان، یا هموطنان و امثال آن و اگر انسان تاب تحمل هیچ مشکلى را نداشته باشد و در برابر هر مشکلى بى تابى و جزع و فزع کند، هرگز رضایت خاطر و آرامش روح پیدا نخواهد کرد، بنابراین انسان باید صبور و شکیبا و داراى تحمل باشد تا بتواند آرامش خود را در زندگى حفظ کند و از حیات خود راضى و از نعمت هاى پروردگار خشنود باشد و گرنه این بى تابى ها ممکن است سر از شکایت از پروردگار درآورد و سعادت انسان را بر باد دهد. در تعدادى از نسخ نهج البلاغه مانند نسخه ابن میثم و منهاج البراعة و همچنین علامه مجلسى در بحارالانوار که مستقیماً از نهج البلاغه نقل کرده اند به جاى «وَالاَْلَمِ» «وَاِلاّ لَمْ» آمده است که مفهوم جمله چنین مى شود: «چشم خود را بر خاشاک فرو بند وگرنه هرگز رضایت خاطر پیدا نخواهى کرد». این نسخه مناسب تر به نظر مى رسد، زیرا چشم فرو بستن از قذى (خاشاک) مفهوم روشنى دارد; امّا چشم فرو بستن از اَلَم (درد و رنج) مفهوم مناسبى ندارد. انسان درد و رنج را باید تحمل کند نه آنکه چشم بر آن فرو بندد. اضافه بر این آهنگ جمله نیز با نسخه اخیر مناسب است نه با نسخه قبل. افزون بر این در نهج البلاغه نیز امام(علیه السلام) تعبیرى دارد که مناسب نسخه دوم است آنجا که مى فرماید: «وَأغْضَیْتُ عَلَى الْقَذى وَشَرِبْتُ عَلَى الشَّجا; چشم بر خاشاک فرو بستم و با گلویى که استخوان در آن گیر کرده بود جرعه تلخ حوادث را نوشیدم». ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود شعر مناسبى از یکى از شعراى عرب نقل کرده است که مى گوید: إذا أنْتَ لَمْ تَشْرَبْ مِراراً عَلَى الْقَذى *** ظَمِئْتَ وَأیُ النّاسِ تَصْفُو مَشارِبُهُ اگر خاشاک را در آب نوشیدنى خود تحمل نکنى همیشه تشنه خواهى ماند و کدام انسان است که همیشه نوشابه اش صاف باشد. شاعر دیگرى مى گوید وَمَنْ لَمْ یَغْمِضْ عَیْنَهُ عَنْ صَدیقِهِ *** وَعَنْ بَعْضِ ما فِیهِ یَمُتْ وَهُوَ عاتِبٌ کسى که نسبت به عیوب دوستش اغماض نداشته باشد از دنیا مى رود در حالى که دائماً در حال سرزنش کردن است. در حدیثى از مستطرفات سرائر مى خوانیم که امام صادق(علیه السلام) از پدر بزرگوارش امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند: «أکْثَرُ أهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهُ; بیشترین بهشتیان افراد کم خرد هستند». راوى عرض مى کند: منظورتان ابلهان و افراد مجنون و بیمار است؟ امام(علیه السلام)مى فرماید: «نه» «الّذینَ یَتَغافَلُونَ عَمّا یَکْرَهُونَ یَتَبالَهُونَ عَنْهُ; منظورم کسانى است که در برابر عوامل ناراحتى تغافل مى کنند و خود را به بى خبرى مى زنند».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۰۷۵
حکمت ۲۱۲ نهج البلاغه ؛ خود پسندى آفت عقل (اخلاقى)

حکمت ۲۱۲ نهج البلاغه ؛ خود پسندى آفت عقل (اخلاقى)

عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ.

امام(علیه السلام) فرمود: خودپسندىِ انسان یکى از حسودان عقل اوست.


شرح و تفسیر

دشمن نیرومند عقل امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به یکى از آثار سوء خودپسندى اشاره کرده، مى فرماید: «خودپسندىِ انسان یکى از حسودان عقل اوست»; (عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ). مى دانیم حسود کسى است که به نعمت هایى که به انسان رسیده رشک مىورزد و آرزوى زوال آن را دارد و همین امر سبب مى شود به دشمنى با او برخیزد و هر کارى از دستش ساخته است، در این راه انجام دهد، چهره او را در جامعه نازیبا نشان دهد، عیوب او را فاش سازد، افراد را از طریق شایعه پراکنى از وى دور کند و حتى به خانواده و فرزندان او دشمنى ورزد، اگر بتواند، کسب و کار و مقام او را از وى بگیرد و اگر نتواند در مسیر آن مانع تراشى کند. اینها کارهایى است که یک حسودِ عنود انجام مى دهد. خودپسندى در برابر عقل انسان نیز همین کارها را انجام مى دهد; قدرت عقل را از انسان مى گیرد و او را به خطا مى افکند، عیب انسان را ظاهر مى سازد، مردم را از او متنفر مى کند، حتى خانواده او را گرفتار مشکلات مى کند، جاه و مقام او را متزلزل مى سازد و گاه اموال و ثروت او را از دستش مى گیرد، چرا که مردم هرگز حاضر به همکارى با افراد خودپسند و خودخواه نیستند. بنابراین، این تعبیر که «خودپسندى یکى از حاسدان عقل انسان است» تعبیرى بسیار رساست که تمام نکاتى را که در بالا گفته شد در بر دارد و این است معناى فصاحت و بلاغت که انسان در ضمن عبارت کوتاهى حقایق فراوانى را بیان نماید. در ضمن تعبیر به «أَحَدُ حُسّادِ عَقْلِهِ; یکى از حاسدان عقل» نشان مى دهد که عقل انسان حاسدان دیگرى نیز دارد که از آن جمله هواى نفس و استبداد به رأى و تکبر است و در عوامل ظاهرى نیز شراب و مواد مخدر دشمن و حسودِ عنود عقل اند. درباره آثار خطرناک عُجب و خودپسندى در بحث هاى گذشته در گفتار حکیمانه ۳۸ (وَأوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ) و گفتار گرانبهاى حکیمانه ۱۶۷ (الإعْجابُ یَمْنَعُ مِنَ الاْزْدیادِ) نیز مطالب قابل توجهى آمده است. اساساً عُجب و خودپسندى یکى از نشانه هاى جهل و نادانى است و طبق ضرب المثل معروف فارسى: «خودپسندى جان من برهان نادانى بود» زیرا انسان با تمام عظمتى که دارد، موجودى ضعیف است; یک پشه آلوده به میکروب ممکن است قوى ترین انسان ها رااز پاى در آورد و یا به هنگام خوردن و آشامیدن، لقمه و آب گلوگیرش شود و او را خفه کند. بلند مرتبه ترین انسان ها از نظر مقام ظاهرى ممکن است یک شبه مقام خود را از دست بدهد و برترین ثروتمندان در مدت کوتاهى گرفتار ورشکستگى گردد و به خاک سیاه بنشیند. با این حال آیا خودپسندى و خودخواهى دلیل بر نادانى نیست؟ مى دانیم انسان نادان در معرض هرگونه آفت مادّى و معنوى است. رذیله عُجب و خودپسندى سرچشمه رذیله هاى دیگر نیز نظیر «تکبر» مى شود کسى که خویشتن را مى پسندد هنگامى که در برابر دیگران قرار گرفت تکبر مىورزد و گاه گرفتار رذیله هاى خودمحورى و انحصارطلبى نیز مى شود، زیرا وقتى زیاد به خود معتقد شد، همه چیز را براى خود مى خواهد و در هر کارى خویش را محور مى بیند. در قرآن مجید و روایات اسلامى نیز بحث هاى آموزنده و گسترده اى درباره این صفت رذیله آمده است. در آیه ۸ سوره «فاطر» مى خوانیم: «(أَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللهَ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِى مَنْ یَشَاءُ); آیا کسى که عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زیبا مى بیند (همانند کسى است که واقع را آنچنان که هست مى یابد)؟! خداوند هر کس را بخواهد (و مستحق بداند) گمراه مى سازد و هر کس را بخواهد هدایت مى کند». در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) در کتاب تحف العقول آمده است: «الإعْجابُ ضِدُّ الصَّوابِ وَآفَةُ الاْلْبابِ; خودپسندى ضد واقع بینى است وآفتى است براى عقل ها». تضاد عُجب با عقل تا آن حد است که در حدیث دیگرى از آن حضرت در غررالحکم مى خوانیم: «الْمُعْجِبُ لا عَقْلَ لَهُ» و در حدیث دیگرى آمده است: «العُجْبُ رَأْسُ الْحِماقَةِ». در حدیث جالب و پرمعنایى که در ذیل حکمت ۳۸ گذشت این حقیقت منعکس شده است که حضرت مسیح مى گوید: «من بیماران غیر قابل علاج را درمان کردم و حتى مردگان را به اذن خدا زنده نمودم ولى نتوانستم احمق را درمان کنم و هنگامى که از حضرت سؤال مى کنند: احمق کیست؟ بارزترین صفت او را عُجب و خودپسندى ذکر مى کند و این اعجاب سبب مى شود که تمام فضائل را مخصوص خود بداند و تمام حقوق را ویژه خود بشمارد و هیچ حقى براى دیگرى قائل نباشد. در آخر آن حدیث آمده است: «فَذلِکَ الاْحْمَقُ الّذی لا حیلَةَ فی مُداواتِهِ; این همان احمقى است که راهى براى درمان او نیست».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۸۵
حکمت ۲۱۱ نهج البلاغه ؛ ارزش هاى اخلاقى (اخلاقى،اجتماعى،اقتصادى)

حکمت ۲۱۱ نهج البلاغه ؛ ارزش هاى اخلاقى (اخلاقى،اجتماعى،اقتصادى)

الْجُودُ حَارِسُ الاَْعْرَاضِ، وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیهِ، وَالْعَفْوُ زَکَاةُ الظَّفَرِ، وَالسُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ، وَالاِسْتِشَارَةُ عَیْنُ الْهِدَایَةِ. وَقَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْیِهِ. وَالصَّبْرُ یُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ، وَالْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ. وَأَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى. وَکَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ! تَحْتَ هوَى أَمِیرٍ وَمِنَ التَّوْفِیقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ، وَالْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ وَلاَ تَأْمَنَنَّ مَلُولاً.

امام علیه السلام فرمود : بخشش حافظ آبروهاست و حلم دهان‌بند سفیه است و زکات پیروزى، عفو است ودورى و فراموشى کیفر پیمان‌شکنان است و مشورت عین هدایت است و آن کس که به رأى خود قناعت کند خویشتن را به خطر افکنده است و صبر با مصائب مى‌جنگد و جزع و بى‌تابى به حوادث دردناک زمان کمک مى‌کند و برترین بى‌نیازى ترک آرزوهاست و چه بسیار عقل‌ها که در چنگالِ هوا و هوس‌ هاى حاکم بر آنها اسیرند و حفظ تجربه‌ها بخشى از موفقیت است و دوستى، نوعى خویشاوندى اکتسابى است و به انسانى که ملول و رنجیده خاطر است اعتماد مکن.


شرح و تفسیر

مجموعه اندرزهاى گرانبها امام(علیه السلام) در این مجموعه اندرزهاى گرانبها که هر کدام از آن ها گوهر پرارزشى است، به بخش هاى مهمى از فضایل اخلاقى اشاره فرموده است; همان فضایلى که دنیا و آخرت انسان را آباد مى کند و جامعه بشرى را از گرفتار شدن در امواج بلا حفظ مى نماید. این مجموعه در سیزده جمله بیان شده است. نخست مى فرماید: «بخشش حافظ آبروهاست»; (الْجُودُ حَارِسُ الاَْعْرَاضِ). روشن است که بسیارى از مردم به علّت حسد یا تنگ نظرى، در مقام عیب جویى بر مى آیند و به بهانه هاى مختلف آبروى اشخاص را بر باد مى دهند; ولى هنگامى که انسان دستش به جود و بخشش باز باشد، عیب جویان ساکت مى شوند و حاسدان خاموش مى گردند. مرحوم «شوشترى» در شرح نهج البلاغه خود در اینجا دو جمله جالب از بعضى از اندیشمندان نقل کرده است در یک مورد چنین آورده: «کَفى بِالْبَخِیلِ عاراً أنّ اسْمَهُ لَمْ یَقَعْ فی حَمْد قَطُّ وَکَفى بِالْجَوادِ مَجْداً أنّ اسْمَهُ لَمْ یَقَعْ فی ذَمّ قَطُّ; این عار و ننگ براى بخیل کافى است که هرگز هیچ کس او را نمى ستاید و این مجد و بزرگوارى براى سخاوتمند کافى است که هرگز نام او در مذمتى واقع نمى شود». در موردى دیگر از اندیشمندى نقل مى کند که مى گفت: «لا أرُدُّ سائِلاً إمّا هُوَ کَریمٌ اَسُّدُ خَلَّتَهُ اَوْ لَئیمٌ أشْتَری عِرْضی مِنْهُ; من هیچ درخواست کننده اى را رد نمى کنم; یا آدم خوب و نیامندى است که نیازمندى اش را برطرف کرده ام و یا انسان لئیم و پستى است که آبرویم را به این وسیله حفظ کرده ام». آن گاه امام در دومین جمله از این کلام حکیمانه مى فرماید: «حلم دهان بند سفیه است»; (وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیهِ). «فدام» به معناى دهان بند و گاه به معناى پارچه اى است که مایعى را با آن صاف مى کنند و در اینجا همان معناى اول اراده شده است. در مورد عکس العمل در مقابل سخنان ناموزون سفیهان و ایرادهاى بى دلیل آنان و توقعات بى جاى آنها در قرآن و احادیث دستور به حلم داده شده است که در بحث هاى گذشته نیز درباره آن سخن گفته شد. امام(علیه السلام) در اینجا تعبیر زیبایى را به کار برده و آن تعبیر «فدام» و دهان بند است. گاه حیواناتى را که گاز مى گیرند یا غذاهایى را که نباید بخورند مى خورند دهان بند مى زنند. بهترین راه مقابله با سفیهان استفاده از دهان بند حلم است و گرنه گفتن یک جمله در برابر آنها گاه سبب مى شود ده جمله ناموزون دیگر بگویند و اضافه بر آن، انسان با این گفتوگو هم سطح آنها قرار مى گیرد و ارزش خود را از دست مى دهد. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که مى فرماید: «إنَّ مَنْ جاوَبَ السَّفیهَ وَکافَئَهُ قَدْ وَضَعَ الْحَطَبَ عَلَى النّارِ; کسى که با سفیه مقابله کند و پاسخ او را دهد گوئى هیزم بر آتش مى نهد». در حدیث دیگرى که از امیرمؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم نقل شده است مى خوانیم: «اَلْحِلْمُ حِجابٌ مِنَ الاْفاتِ; حلم حجابى است در برابر آفت ها». (و یکى از آفت ها مزاحمت هاى سفیهانه است). در سومین نکته مى فرماید: «زکات پیروزى عفو است»; (وَالْعَفْوُ زَکَاةُ الظَّفَرِ). به یقین، هر موهبتى که از سوى خدا به انسان داده مى شود زکاتى دارد; یعنى بهره اى از آن باید به دیگران برسد. پیروزى نیز موهبت بزرگى است و بهره اى که از آن به دیگران مى رسد عفو از دشمن خطاکار است. البته بارها گفته ایم این عفو در جایى مطلوب است که باعث جسور شدن شخص خطاکار نگردد. در حکمت یازدهم همین معنا به صورت دیگرى آمده بود: «إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ; هنگامى که بر دشمنت پیروز شدى عفو را شکرانه این پیروزى قرار بده» البته اداى زکات هم نوعى شکرگزارى است. در چهارمین نکته مى فرماید: «دورى و فراموشى کیفر پیمان شکنان است»; (وَالسُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ). «سُلُوّ» (بر وزن غلو) به معناى فراموش کردن و غافل شدن و تسلى خاطر پیدا کردن است. در برابر کسانى که پیمان خود را با انسان مى شکنند دو گونه عکس العمل ممکن است نشان داد: نخست اقدام متقابل و پیمان شکنى در مقابل پیمان شکنى و به بیان دیگر درگیرى و ادامه مبارزه و جنگ است و راه دیگر این که انسان آنها را از صفحه زندگى خود حذف کند و براى همیشه به فراموشى بسپارد و این مجازاتى است سنگین تر براى این افراد، زیرا نه تنها یک دوست وفادار را از دست داده اند، بلکه دیگران هم که از این رخداد باخبر شوند از پیمان شکن فاصله مى گیرند. در پنجمین نکته به مسئله مهم سرنوشت ساز انسان ها اشاره مى کند و مى فرماید: «مشورت عین هدایت است»; (وَالاِسْتِشَارَةُ عَیْنُ الْهِدَایَةِ). مى دانیم مشورت سبب راه یافتن به مقصود است; ولى تعبیر به «عین» خواه به معناى اتحاد باشد، یا به معناى چشم و یا چشمه، نشان مى دهد که رابطه بسیار نزدیکى میان مشورت و هدایت است. چرا چنین نباشد در حالى که مشورت عقول دیگران را به عقل انسان مى افزاید و انسان از تجارب و اطلاعات دیگران بهره ها مى گیرد که بر هیچ کس پوشیده نیست. در بحث هاى گذشته نیز کرارا درباره اهمیت مشورت و تأکید قرآن و روایات اسلام بر آن سخن گفته ایم. (به شرح حکمت ۱۶۱ و ۱۱۳ و ۵۴ و عهدنامه مالک اشتر (۵۳) و غیر آن مراجعه شود). در ششمین نکته نکته پنجم را به نحو دیگرى تأکید مى کند و مى فرماید: «آن کس که به رأى خود قناعت کند خویشتن را به خطر افکنده است»; (وَقَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْیِهِ). زیرا ضریب خطا در یک انسان بسیار زیاد است; خطاهایى که گاه آبروى وى را بر باد مى دهد، یا اموال انسان را آتش مى زند و یا جان او را به خطر مى افکند; ولى ضریب خطا در کسانى که اهل مشورتند هر اندازه طرف هاى مشورت بیشتر و آگاه تر باشند کمتر است. چرا انسان خود را از این نعمت خداداد که هزینه اى نیز بر دوش او ندارد محروم سازد. درباره خطرات استبداد به رأى که تعبیر دیگرى از استغناى به رأى است نیز در روایات اسلامى و بحث هاى گذشته نهج البلاغه مطالب قابل توجهى ذکر شده است (به شرح حکمت ۱۶۱ از همین کتاب مراجعه شود). در هفتمین نکته مى فرماید: «صبر با مصائب مى جنگد»; (وَالصَّبْرُ یُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ). «حدثان» به معناى حوادث ناراحت کننده و ناگوارى است که در زندگى انسان خواه ناخواه رخ مى دهد و هر کس به نوعى به یک یا چند نمونه از این حوادث گرفتار است. آنچه مى تواند تأثیر این حوادث را بر وجود انسان خنثى کند تا از پاى در نیاید همان صبر و شکیبایى و استقامت است. و در مقابل آن جزع و بى تابى است که امام(علیه السلام) در هشتمین نکته به آن اشاره کرده مى فرماید: «جزع و بى تابى به حوادث دردناک زمان کمک مى کند»; (وَالْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ). اشاره به این که گذشت زمان قواى انسان را تدریجاً تحلیل مى دهد و هر نفسى قدمى به سوى مرگ است; ولى جزع و بى تابى سبب تشدید آثار آن مى شود اى بسا عمر هفتاد ساله را به نصف تقلیل مى دهد، بنابراین همان گونه که صبر و شکیبایى با حوادث تلخ مى جنگد و انسان را در برابر آنها استوار مى دارد جزع و بى تابى به کمک آن حوادث مى شتابد و آثار آن را در وجود انسان عمیق و عمیق تر مى سازد. در کلام حکمت آمیز ۱۸۹ این جمله پرمعنا آمده بود که مى فرمود: «مَنْ لَمْ یُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ; کسى که صبر و شکیبایى او را نجات ندهد جزع و بى تابى او را هلاک خواهد ساخت». در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «لَوْ لا أَنَّ الصَّبْرَ خُلِقَ قَبْلَ الْبَلاءِ یَتَفَطَّرُ الْمُؤمِنُ کَما تَتَفَطَّرُ الْبیضَةَ عَلَى الصَّفا; اگر صبر و شکیبایى قبل از بلا آفریده نشده بود افراد با ایمان در برابر حوادث ناگوار از هم متلاشى مى شدند همان گونه که تخم مرغ با اصابت به سنگ متلاشى مى شود». اضافه بر این آثار مادى که مترتب بر صبر و جزع مى شود از نظر معنوى نیز هلاکت دیگرى دامنگیر افرادى مى کند که در برابر حوادث بى تابى و جزع مى کنند و آن این که اجر آنها را ضایع مى سازد در حالى که صابران اجر و پاداش فراوانى دارند. در همین زمینه در روایت پرمعنایى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «إذا دَخَلَ الْمُؤمِنُ فِی قَبْرِهِ کانَتِ الصَّلاةُ عَنْ یَمِینِهِ وَالزَّکاةُ عَنْ یَسارِهِ وَالبِرُّ مُظِلٌّ (مُطِلٌّ) عَلَیْهِ وَیَتَنَحَّى الصَّبْرُ ناحِیَةً، فَإذا دَخَلَ عَلَیْهِ الْمَلَکانِ اللَّذانِ یَلیانِ مُسائَلَتَهُ قالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَالْبِرِّ: دُونَکُمْ صاحِبُکُمْ فَإنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ; هنگامى که فرد باایمان را در قبر مى گذارند نماز در طرف راست و زکات در طرف چپ او و کارهاى نیک مشرف بر او مى شوند و صبر در گوشه اى قرار مى گیرد و چون دو فرشته مأمور سؤال وارد مى شوند صبر به نماز و زکات و کارهاى نیک مى گوید به یارى دوستتان بشتابید اگر شما از یاریش ناتوان شدید من یاریش مى کنم». افزون بر اینها بى تابى غالباً سبب رسوایى انسان مى شود و نشان مى دهد که او آدمى کم ظرفیت و بى استقامت است به همین دلیل در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم: «قِلَّةُ الصَّبْرِ فَضیحَةٌ; کمى صبر و شکیبایى اسباب فضیحت و رسوایى است». ذکر این نکته نیز لازم به نظر مى رسد که خداى متعال براى این که انسان در برابر حوادث فوق العاده سخت از پاى درنیاید صبر را در وجود او آفریده به همین دلیل نگاه مى کنیم هنگامى که مثلا مادرى بهترین فرزند عزیزش را از دست مى دهد چنان بى تابى مى کند که خود را به زمین و دیوار مى کوبد; امّا با گذشت زمان کم کم آرامش بر او مسلط مى شود و غالباً بعد از چندین روز یا چند هفته به حال عادى در مى آید و اگر این صبر خداداد نبود و آن حالت نخستین ادامه پیدا مى کرد در مدت کوتاهى از بین مى رفت. نهمین نکته همان چیزى است که در حکمت ۳۴ آمده، مى فرماید: «برترین بى نیازى ترک آرزوهاست»; (وَأَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى). به یقین کسانى که آرزوهاى دور و دراز دارند و غالباً به تنهایى به آن نمى رسند دست حاجت به سوى این و آن دراز مى کنند و با این که ممکن است سرمایه دار بزرگى باشند همیشه نیازمند و محتاجند، چرا که دامنه آرزوها بسیار گسترده است، حال اگر انسان خط باطل بر این آرزوهاى دور و دراز بکشد ثروتمند و سرمایه دار معتبرى خواهد شد، زیرا به هیچ کس محتاج نخواهد بود. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «تَجَنَّبُوا الْمُنى فَإنَّها تُذْهِبُ بَهْجَةَ ما خُوِّلْتُمْ وَتَسْتَصْغِرُونَ بِها مَواهِبَ اللهِ تَعالى عِنْدَکُمْ وَتُعْقِبُکُمُ الْحَسَراتِ فِیما وَهَّمْتُمْ بِهِ أنْفُسَکُمْ; از آرزوهاى دور و دراز بپرهیزید که شادابى و نشاط نعمت هایى را که به شما داده از بین مى برد و به سبب آن مواهب الهى در نزد شما کوچک مى شود و حسرت فراوانى به سبب اوهام باطله اى که داشته اید به شما دست مى دهد». آن گاه در دهمین نکته به سراغ غلبه هواپرستى بر بسیارى از انسان ها رفته مى فرماید: «چه بسا عقل ها که در چنگالِ هوا و هوس هاى حاکم بر آنها اسیرند»; (وَکَمْ مِنْ عَقْل أَسِیر تَحْتَ هَوَى أَمِیر). مى دانیم خداوند دو نیرو به انسان بخشیده است: یکى نیروى عقل که خوب و بد را با آن تشخیص مى دهد و راه و چاه را مى شناسد و دیگرى انگیزه هاى مختلف نفسانى است که آن هم در حد اعتدال براى بقاى انسان ضرورى است; خواه علائق جنسى باشد یا علاقه به مال و ثروت و مقام و قدرت; اما هنگامى که این انگیزه ها طغیان کنند و به صورت هوا و هوس سرکش درآیند، عقل را در چنگال اسارت خود مى گیرند به گونه اى که گاه از تشخیص واضح ترین مسائل باز مى ماند و گاه دست به کارهایى مى زند که یک عمر باید جریمه و کفاره آن را بپردازد. به همین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامى هشدار زیادى به این موضوع داده شده است. قرآن مجید مى گوید: «(أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلا تَذَکَّرُونَ); آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر این که شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده اى قرار داده است؟! با این حال، غیر از خدا چه کسى مى تواند او را هدایت کند؟! آیا متذکّر نمى شوید؟!». در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «غَلَبَةُ الْهَوى تُفْسِدُ الدِّینُ وَالْعَقْلَ; غلبه هواى نفس هم دین انسان را فاسد مى کند و هم عقل او را». نیز در حدیث دیگرى در همان کتاب از همان بزرگوار نقل شده است که فرمود: «حَرامٌ عَلى کُلِّ عَقْلِ مَغْلُول بِالشَّهْوَةِ أنْ یَنْتَفِعَ بِالْحِکْمَةِ; بر تمام عقل هایى که در چنگال شهوت اسیرند حرام است که از علم و دانش بهره مند شوند». به یقین عقل ها متفاوت اند; بعضى به اندازه اى نیرومندند که هیچ انگیزه اى از هواى نفس نمى تواند بر آن چیره شود و گاه چنان ضعیف است که با مختصر طغیان شهوت از کار مى افتد، همان گونه که هواى نفس نیز درجات و مراتب مختلفى دارد و بدترین چیز آن است که حاکمان یک جامعه عقلشان در اسارت هواى نفسشان قرار گیرد و جامعه را به سوى بدبختى پیش برند و دین و دنیاى مردم را ملعبه هواى نفس سازند. در این زمینه مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود داستان عجیب و تکان دهنده اى از ابن خلکان در کتاب وفیات الاعیان در شرح حال قاضى ابویوسف که از علماى اهل سنت و از دوستان ابوحنیفه بود نقل مى کند که عیسى بن جعفر (از فرزندان منصور دوانیقى) کنیز بسیار زیبایى داشت که هارون الرشید دلباخته او شد. هارون از عیسى خواست که آن کنیز را به او ببخشد یا بفروشد. عیسى که علاقه مند به آن کنیز بود نپذیرفت و گفت: من سوگند یاد کرده ام به طلاق و عتاق (منظور طلاق همه همسران و آزادى تمام بردگان خود) و صدقه دادن جمیع اموالم اگر آن را به کسى بفروشم یا ببخشم. (اهل سنت معتقد بودند که اگر کسى چنین سوگندى یاد کند و مخالفت کند تمام اموال او صدقه مى شود و تمام زنانش از او جدا و کنیزان و غلامانش آزاد مى گردند مطلبى که در فقه شیعه شدیداً با آن مخالفت شده است). هارون الرشید او را تهدید به قتل کرد او تسلیم شد ولى مشکل قسم بر فکر او سنگینى مى کرد. هارون گفت: من مشکل را حل مى کنم. به دنبال ابویوسف فرستاد و گفت: یک راه حل شرعى براى این مسئله پیچیده جهت من پیدا کن. ابویوسف به عیسى بن جعفر گفت: راه حلش این است که نصف آن را به هارون ببخشى و نصف آن را به او بفروشى و در این صورت مخالفتى با سوگندت نکرده اى، زیرا نه تمامش را فروخته اى و نه تمامش را بخشیده اى. عیسى بن جعفر این کار را انجام داد (و نیمى از آن کنیز را به صد هزار دینار به هارون فروخت و نیم دیگر را به او بخشید) و کنیز را براى هارون الرشید بردند در حالى که هنوز در مجلس خود نشسته بود. هارون به ابویوسف گفت: یک مشکل دیگر باقى مانده است. ابویوسف گفت: کدام مشکل؟ گفت: این کنیز قبلاً با صاحبش آمیزش داشته و باید یکبار عادت ماهانه شود و پاک گردد (تا عده او به سر آید) سپس اضافه کرد: به خدا سوگند (چنان دیوانه این کنیزم که) اگر امشب را با او به سر نبرم روح از تنم جدا مى شود. ابو یوسف گفت: آن هم راه دارد. او را آزاد کن و سپس او را بعد از آزادى به عقد خود درآور، زیرا فرد آزاد عدّه اى ندارد. هارون او را آزاد کرد و او را به نکاح خود درآورد (و با نهایت تأسف) تمام اینها در یک ساعت قبل از آنکه هارون الرشید از جاى خود برخیزد انجام شد. آرى هم حاکمان هواپرست و هم مفتیان دنیاپرست این گونه با احکام خدا بازى مى کردند. سپس در یازدهمین نکته به مسئله مهم دیگرى اشاره کرده مى فرماید: «حفظ تجربه ها بخشى از موفقیت است»; (وَمِنَ التَّوْفِیقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ). منظور از تجربه در اینجا مفهوم عام آن است و تجربه هاى شخصى و تجارب دیگران را شامل مى شود و تعبیر به «مِنَ التَّوفِیقِ» اشاره به این است که انسان قسمت مهمى از موفقیت خود را در کارها، از تجربه هاى پیشین خود و تجارب دیگران استفاده مى کند و در واقع انباشته شدن تجربه ها بر یکدیگر سبب موفقیت در تمام زمینه هاى علمى و سیاسى و اجتماعى و اخلاقى است و آن کس که خود را از تجربه هاى دیگران بى نیاز بداند و به تجربه هاى پیشین خود اعتنا نکند به یقین گرفتار شکست هاى پى درپى خواهد شد. اساساً بعضى از علوم و دانش ها بر اساس تجربه پیشرفت کرده که نام علوم تجربى هم بر آنها نهاده اند. از کجا طبیب مى داند که فلان دارو براى فلان بیمارى مؤثر است؟ آیا جز از تجربه هاى خویش و تجربه هاى دیگران استفاده کرده است؟ امروز آزمایشگاه ها که ابزار تجربه است در سراسر دنیا در علوم مختلف برپاست و اینها تفسیر روشنى بر کلام امام(علیه السلام) است که مى فرماید: «حفظ تجربه ها بخش مهمى از موفقیت را تشکیل مى دهد». قرآن مجید بخش عظیمى از تاریخ اقوام پیشین را براى مسلمانان شرح داده است که فلسفه آن همان استفاده کردن از تجربه زندگى پیشینیان است. گاه مى فرماید: بروید آثار آنها را در نقاط مختلف زمین ببینید، و عبرت بگیرید. واژه «توفیق» در استعمالات روایات دو معنا دارد: یک معناى آن همان موفقیت در کارها است که در نکته حکیمانه بالا به آن اشاره شده و معناى دیگر آن آماده شدن وسائل اعم از معنوى و مادى است و این که دعا مى کنیم: خدایا! ما را براى کارهاى خیر توفیق عنایت کن; یعنى وسایل آن را اعم از روحانى و جسمانى فراهم نما. به یقین آنچه در اختیار ماست باید خودمان فراهم سازیم و آنها را که از اختیار ما بیرون است باید از خدا بخواهیم و این دو معنا به یک حقیقت باز مى گردند; یعنى هر دو توفیقات الهى و حفظ تجربه ها سبب موفقیت است. در روایات اسلامى درباره اهمیت تجربه تعبیرات بسیار جالبى دیده مى شود. از جمله در حدیثى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجارُبِ; عقل همان حفظ تجربه هاست». و در جاى دیگر: «اَلْعَقْلُ غَریزَةٌ تَزیدُ بِالْعِلْمِ بِالتَّجارُبِ; عقل غریزه اى (الهى) است که با علم و دانش و تجربه افزایش مى یابد». استفاده کردن از تجارب پیشینیان مخصوصاً براى زمامداران و سیاست مداران از اهم امور است تا آنجا که امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لا یَطْمَعَنَّ ... وَلا الْقَلیلُ التَّجْرِبَةِ الْمُعْجِبُ بِرَأْیِهِ فی رِئاسَة; افراد کم تجربه که تنها به آراى خود تکیه مى کنند هرگز در ریاست موفق نخواهند شد». در بحث هاى گذشته نهج البلاغه نیز بارها امام(علیه السلام)بر اهمیت استفاده از تجربه ها تأکید فرموده است; از جمله در خطبه ۱۷۶ که در آن مواعظ بسیار سودمندى آمده است، با قاطعیت مى فرماید: «وَمَنْ لَمْ یَنْفَعْهُ اللهُ بِالْبَلاءِ وَالتَّجارُبِ لَمْ یَنْتَفِعْ بِشَیء مِنَ الْعِظَةِ; آن کس که خدا او را به وسیله آزمون ها و تجربه ها بهره مند نسازد از هیچ پند واندرزى سود نخواهد برد». در عهدنامه مالک اشتر نیز بر این امر تأکید شده بود، امام(علیه السلام) در خطاب به مالک اشتر در مورد انتخاب کارمندان و اداره کنندگان حکومت مى فرماید: «وَتَوَخّ مِنْهُمْ أهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَیاءِ مِنْ أهْلِ الْبُیُوتاتِ الصّالِحَةِ وَالْقِدَمِ فِى الاْسْلامِ; و از میان آنها افرادى را برگزین که داراى تجربه و پاکى روح باشند و از خانواده هاى صالح و پیشگام و باسابقه در اسلام باشند». این در حالى است که امروزه شعارهاى زیادى در استفاده کردن از نیروى جوانان داده مى شود و متأسفانه به گونه اى تبلیغ شده که بعضى تصور مى کنند باید بزرگسالان را از صحنه حکومت و اجتماع کنار گذاشت در حالى که آنها مجموعه هاى عظیمى از تجاربند. حق مطلب این است که تجربه هاى پرارزش بزرگسالان باید با نیرو و نشاط جوانان آمیخته شود تا موفقیت قطعى حاصل شود; به طور قطع و یقین نه تنها مى توان به نیروى جوان قناعت کرد و نه تنها به تجارب بزرگسالان، بلکه این دو مکمل یکدیگرند. سپس در دوازدهمین نکته حکیمانه به اهمیت دوستان اشاره کرده مى فرماید: «دوستى، نوعى خویشاوندى اکتسابى است»; (وَالْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ). خویشاوندى گاه از طریق طبیعى مثلاً تولد دو فرزند از یک پدر و مادر حاصل مى شود که این دو به طور طبیعى برادرند; ولى گاه انسان با دیگرى که هیچ رابطه نسبى با او ندارد چنان دوست مى شود که همانند برادر یا برتر از برادر پیوند عاطفى با او پیدا مى کند. این گونه دوستى ها نوعى خویشاوندى اکتسابى است. اسلام آیین دوستى و مودت است و به مسئله دوست صالح آن قدر اهمیت داده که در حدیثى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «الصَّدیقُ أقْرَبُ الاْقارِبِ; دوست، نزدیک ترین خویشاوندان است». در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مَنْ لا صَدِیقَ لَهُ لا ذُخْرَ لَهُ; کسى که دوستى ندارد اندوخته اى (براى مبارزه با مشکلات) ندارد». تا آنجا که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم: «لَقَدْ عَظُمَتْ مَنْزِلَةُ الصَّدیق حَتّى أهْلُ النّارِ یَسْتَغیثُونَ بِهِ وَیَدْعُونَ بِهِ فِى النّارِ قَبْلَ الْقَریبِ الْحَمِیمِ قالَ اللهُ مُخْبِراً عَنْهُمْ: (فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِینَ * وَلاَ صَدِیق حَمِیم); مقام دوست بسیار والا است تا آنجا که اهل دوزخ از دوست یارى مى طلبند و او را از درون آتش دوزخ صدا مى زنند پیش از آنکه نزدیکان پرمحبت خود را صدا بزنند. خداوند در قرآن از آنها چنین خبر داده که مى گویند: (واى بر ما) ما امروز شفاعت کنندگانى نداریم و نه دوست صمیمى». سرانجام در سیزدهمین و آخرین نکته گرانبها مى فرماید: «به انسانى که ملول و رنجیده خاطر است اعتماد مکن»; (وَلاَ تَأْمَنَنَّ مَلُولاً). دلیل آن روشن است; افرادى که به هر دلیل رنجیده خاطر شده اند، نشاط عمل در آنها مرده است به همین دلیل نمى توان به آنها اعتماد کرد. آنها منتظر بهانه اى هستند تا از کار فرار کنند و هرگز نمى توان استقامت و پشتکار را که لازمه پیشرفت است از آنها انتظار داشت. مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود شرح خوبى براى این معنا ذکر کرده و آن داستان جنگ صفین است که بر اثر طولانى شدن جنگ عده زیادى ملول و رنجیده و خسته شده بودند و منتظر بهانه اى بودند تا جنگ را رها کنند از این رو به مجرد این که دشمن قرآن ها را بر سر نیزه ها کرد دست از جنگ در آستانه پیروزى اش کشیدند. گاه ملول در این جمله نورانى به افراد زودرنج تفسیر شده است. آن هم واقعیتى است که اعتماد به افراد زودرنج بسیار مشکل است، چرا که در گرماگرم کار و انجام برنامه، ممکن است از اندک چیزى آزرده خاطر شوند و همه چیز را رها سازند. هر کدام از این دو تفسیر را بپذیریم بیان واقعیت انکارناپذیرى است و جمع بین هر دو تفسیر در مفهوم کلام امام(علیه السلام) نیز مانعى ندارد. این سخن را با حدیثى از امام(علیه السلام) که تکمیل کننده کلام بالاست و در غررالحکم آمده پایان مى دهیم: «لا تَأمِنَنَّ مَلُولا وَإن تَحَلّى بِالصِّلَةِ فَإِنَّهُ لَیْسَ فِى الْبَرْقِ الْخاطِفِ مُسْتَمْتَعٌ لِمَنْ یَخُوضُ الظُّلْمَةَ; به افراد رنجیده خاطر و زودرنج اعتماد نکن، هرچند دل او را با جایزه اى به دست آورى، زیرا برق جهنده (که لحظه اى مى درخشد وخاموش مى شود) در شب تاریک قابل اعتماد نیست». * * * به راستى اگر انسان از میان تمام کلمات امام(علیه السلام)همین مجموعه فشرده حکیمانه پرمعنا را برنامه زندگى خود قرار دهد، هم در برنامه هاى مادى زندگى پیروز مى شود و هم در جنبه هاى معنوى آن، هم مى تواند فرد را اصلاح کند و هم جامعه را; ولى افسوس که همچون «برق خاطفى» این کلمات نورانى در نظر ما آشکار مى شود و چیزى نمى گذرد که آن را به فراموشى مى سپاریم و همان مسیر زندگى آمیخته با اشتباهات را ادامه مى دهیم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۸۹۱