۳۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نهج البلاغه» ثبت شده است

حکمت ۲۳ نهج الباغه ؛ ضرورت عمل گرایى (اخلاقى ، اجتماعى)

حکمت ۲۳ نهج الباغه ؛ ضرورت عمل گرایى (اخلاقى ، اجتماعى)

مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ.

امام(علیه السلام) فرمود:کسى که عملش او را (از پیمودن مدارج کمال) کُند سازد نَسَبش به او سرعت نخواهد بخشید.


شرح و تفسیر
مرد عمل باش!
امام(علیه السلام) در این سخن پربار و حکمت آمیز به اهمیت عمل صالح و نیک در سرنوشت انسان اشاره دارد و تلویحاً کسانى را که بر نسب خود تکیه مى کنند در خطا مى شمرد و مى فرماید: «کسى که عملش او را (از پیمودن مدارج کمال) کُند سازد نَسَبش به او سرعت نخواهد بخشید»; (مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ).
قرآن مجید و روایات اسلامى در جاى جاى خود بر فرهنگ عمل تکیه کرده است و آن را مقدم بر هر چیز مى شمرد و این آیه شریفه قرآنى که به صورت شعار براى مسلمانان در آمده شاهد این گفتار است: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُم).
درست است که نسب عالى یکى از مزایاى اجتماعى افراد محسوب مى شود ولى در واقع جنبه تشریفاتى دارد; آنچه به حقیقت و واقعیت مقرون است اعمال خود انسان است و بسیار دیده ایم افرادى که از خانواده هاى پایین بودند به سبب جد و جهد و تلاش و کوشش به مقامات عالى رسیده اند در حالى که افراد دیگرى با نسب هاى عالى بر اثر سستى و تنبلى خوار و بى مقدار شدند.
از آنچه گفتیم روشن مى شود که عمل در اینجا ـ بر خلاف آنچه ابن ابى الحدید نگاشته ـ به معناى عبادت نیست بلکه هرگونه عمل مثبت معنوى و مادى را شامل مى شود.
در حدیث معروف و مشروحى این حقیقت در لباس دیگرى از امام سجاد نقل شده است و خلاصه حدیث چنین است که «اصمعى» مى گوید: شبى در مکه بودم که شبى مهتابى بود هنگامى که اطراف خانه خدا طواف مى کردم صداى زیبا و غم انگیزى گوش مرا نوازش داد. به دنبال صاحب صدا مى گشتم که چشمم به جوان زیبا و خوش قامتى افتاد که آثار نیکى از او نمایان بود. دست در پرده خانه کعبه افکنده و با جمله هاى پرمعنا و تکان دهنده اى با خدا مناجات مى کند. مناجات او مرا سخت تحت تأثیر قرار داد. آن قدر ادامه داد و گفت و گفت که مدهوش شد و به روى زمین افتاد. نزدیک رفتم و سرش را به دامان گرفتم و به صورتش خیره شدم دیدم امام زین العابدین على بن الحسین(علیهما السلام) است. سخت به حال او گریستم. قطره اشکم بر صورتش افتاد و به هوش آمد و فرمود: «مَنِ الَّذِی أَشْغَلَنِی عَنِ ذِکْرِ مولاى; کیست که مرا از یاد مولایم به خود مشغول داشته» عرض کردم: «اصمعى» هستم اى سید و مولاى من این چه گریه و چه زارى است؟ تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى. مگر خدا در مورد شما نفرمود: (إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا) امام برخاست و نشست و فرمود: «هَیْهاتَ هَیْهاتَ خَلَقَ اللَّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَهُ وَأَحْسَنَ وَلَوْ کَانَ عَبْداً حَبَشِیّاً وَخَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَلَوْ کَانَ وَلَداً قُرَشِیّاً; هیهات هیهات خداوند بهشت را براى مطیعان و نیکوکاران آفریده، هرچند غلام حبشى باشد و دوزخ را براى عاصیان خلق کرده، هرچند فرد بزرگى از قریش باشد مگر این سخن خدا را نشنیده اى که مى فرماید: هنگامى که در صور دمیده شود و قیامت برپا گردد نسب ها به درد نمى خورد و کسى از آن سؤال نمى کند».
شبیه همین داستان در بحارالانوار، جلد ۴۶، صفحه ۸۱، از طاووس یمانى نقل شده است.
تنها مسئله معاد و نجات یوم القیامة نیست که نسب ها در آن تأثیرى ندارد بلکه در گرو اعمال آدمى است، در دنیا نیز افرادى را مى شناسیم که از نسب هاى برجسته اى برخوردار بودند; اما بر اثر سستى و تنبلى عقب ماندند و راه به جایى نبردند و افرادى را سراغ داریم که از نظر نسب از یک خانواده به ظاهر پایین اجتماعى بودند; ولى لیاقت و کاردانى و تلاش و کوشش آنها را به مقامات
بالا رساند.
سعدى حال این دو گروه را در شعر خود به خوبى سروده است و مى گوید:
وقتى افتاد فتنه اى در شام *** هرکس از گوشه اى فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند *** به وزیرى پادشا رفتند
پسران وزیر ناقص عقل *** به گدایى به روستا رفتند
در اینجا این سؤال پیش مى آید که ما در روایات اسلامى درباره فضیلت سادات و فرزندان پیامبر مطالب زیادى داریم و در نامه مالک اشتر، على(علیه السلام) به او توصیه مى کند که فرماندهان لشکرش را از خانواده هاى اصیل برگزیند (ثُمَّ الْصِقْ بِذَوِى الاْحْسابِ ...) و در دستورات مربوط به انتخاب همسر نیز آمده است که همسران خود را از خانواده هاى اصیل برگزینید و اینها نشان مى دهد که نسب و اصالت خانوادگى نیز مؤثر است.
پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن مى شود و آن این که منظور امام از نسب، نسب هاى تشریفاتى دنیوى است که فلان کس شاهزاده است یا پدرانش از مالکان بزرگ و ثروتمندان معروف شهر بوده اند; و اما نسب هاى معنوى که بر اساس ارزش هاى والاى اخلاقى و انسانى بنا شده به یقین مؤثر و در عین حال باز هم اصالت با عمل است و این گونه نسب ها نیز در درجات بعد قرار دارد.
به همین دلیل افرادى از خانواده هاى اصیل بوده اند، همچون فرزند نوح و جعفر کذاب که بر اثر سوء عمل به اشقیا پیوستند و برعکس افرادى از خانواده هاى فاسد بودند که بر اثر حسن عمل در صف سعدا جاى گرفتند.
در حدیثى در حالات «سعد بن عبدالملک» که از خاندان بنى امیه بود آمده است که نزد امام باقر(علیه السلام) آمد و همچون زنان مصیبت زده گریه و ناله مى کرد. امام(علیه السلام)فرمود: چرا گریه مى کنى؟ عرض کرد: چگونه نگریم در حالى که من از همان طایفه اى هستم که به عنوان شجره ملعونه در قرآن از آنها نام برده شده! امام(علیه السلام)فرمود: تو از آنها نیستى; گرچه از بنى امیه اى; ولى از ما اهل بیتى. آیا این آیه را نشنیدى که خداوند از زبان ابراهیم در قرآن فرموده: «(فَمَنْ تَبِعَنِى فَإِنَّهُ مِنِّى); آن کس که از من پیروى کند او از من (و از خانواده من) است». (از این رو سعد را به موجب اعمال نیکش سعد الخیر مى نامیدند).


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۰۷۸
حکمت ۱۲۵ نهج الباغه ؛ امام و شناساندن اسلام(معنوی، اعتقادى)

حکمت ۱۲۵ نهج الباغه ؛ امام و شناساندن اسلام(معنوی، اعتقادى)

لاََنْسُبَنَّ الاِْسْلاَمَ نِسْبَةً لَمْ یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی. أَلاِْسْلاَمُ هُوَ التَّسْلِیمُ، وَالتَّسْلِیمُ هُوَ الْیَقِینُ، وَالْیَقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ، وَالتَّصْدِیقُ هُوَ الاِْقْرَارُ،وَالاِْقْرَارُ هُوَ الاَْدَاءُ، وَالاَْدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ.

امام علیه السلام فرمود : اسلام را چنان تفسیر مى‌کنم که هیچ کس پیش از من آن را چنین تفسیر نکرده باشد؛ اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین و یقین همان تصدیق است و تصدیق همان اقرار و اقرار همان ادا است و ادا همان عمل.


تفسیر:
شرح و تفسیر تفسیر دقیق اسلام امام(علیه السلام) در این کلام پربار و حکیمانه اش، حقیقت اسلام را به گونه اى که پیش از او هیچ کس تفسیر نکرده، تفسیر مى کند و مى فرماید: «اسلام را چنان تفسیر مى کنم که هیچ کس پیش از من آن را چنین تفسیر نکرده باشد»; (لاََنْسُبَنَّ الاِْسْلاَمَ نِسْبَةً لَمْ یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی) سپس در ادامه سخن ضمن شش جمله پى در پى که هر کدام با جمله قبل به صورت زیبایى گره خورده روح اسلام را با این شش جمله مى شکافد و حقیقت آن را هویدا مى کند. نخست مى فرماید: «اسلام همان تسلیم است»; (ألاِْسْلاَمُ هُوَ التَّسْلِیمُ). تسلیم در برابر فرمان خدا و دستورات پیغمبر اکرم و امامان معصوم(علیهم السلام)و تسلیم در برابر فرمان عقل و فطرت. قرآن مجید در آیه ۸۳ سوره آل عمران مى فرماید: «(وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ طَوْعاً وَکَرْهاً وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ); و تمام کسانى که در آسمان ها و زمین هستند، از روى اختیار یا از روى اجبار، در برابرِ (فرمان) او تسلیم اند و به سوى او باز گردانده مى شوند». در جمله دوم مى فرماید: «تسلیم همان یقین است»; (وَالتَّسْلِیمُ هُوَ الْیَقِینُ). زیرا بدون ایمان و یقین، تسلیم حاصل نمى شود و در واقع «تسلیم» از لوازم «یقین» است که امام(علیه السلام) در اینجا لازم و ملزوم را یکى شمرده و مى فرماید: تسلیم همان یقین است. در جمله سوم مى فرماید: «یقین همان تصدیق است»; (وَالْیَقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ). منظور از «تصدیق» در اینجا علمى است که از مقدمات یقینى حاصل مى شود و تا این علم حاصل نگردد «یقین» پیدا نمى شود و تا یقین حاصل نگردد، تسلیم که روح اسلام است نیز حاصل نخواهد شد و در واقع اعتقادى که نام یقین بر آن گذارده ایم نتیجه علمى است که به صورت تصدیق در مى آید و در واقع تصدیق و یقین نیز لازم و ملزوم یکدیگرند که امام(علیه السلام) به واسطه شدت ارتباط این دو با یکدیگر آنها را یکى شمرده و فرموده: یقین همان تصدیق است. در چهارمین جمله مى فرماید: «تصدیق همان اقرار است»; (وَالتَّصْدِیقُ هُوَ الاِْقْرَارُ). اشاره به این که تصدیق قلبى به تنهایى کافى نیست، باید با زبان نیز اقرار شود و به صورت شهادتین که بیان ارکان اسلام است درآید و به همین دلیل تا افراد اقرار به شهادتین نمى کردند مسلمان شمرده نمى شدند. در پنجمین جمله مى فرماید: «اقرار همان اداست»; (وَالاِْقْرَارُ هُوَ الاَْدَاءُ). منظور از «اداء» در اینجا احساس مسئولیت و آماده شدن و عزم را جزم کردن بر انجام عمل است، زیرا اگر اقرار از دل برخیزد آمادگى براى انجام وظائف و اداى مسئولیت ها را ایجاد خواهد کرد. در غیر این صورت اقرار، اقرار دروغین است. آن گاه در ششمین و آخرین جمله مى فرماید: «و ادا همان عمل است»; (وَالاَْدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ). زیرا کسى که عزم خود را بر اداى مسئولیت ها جزم مى کند بلافاصله وارد صحنه عمل مى گردد و اعمال صالحى بر طبق احساس مسئولیت درونى برخاسته از اقرار واقعى و تصدیق و یقین و تسلیم انجام مى دهد. سخن امام(علیه السلام) در این تفسیر عمیقى که براى اسلام کرده اشاره به اسلام واقعى و حقیقى است که در درون جان انسان نفوذ کند و آثار آن یکى پس از دیگرى ظاهر گردد; نخست در مقام تسلیم برآید; تسلیمى که زائیده یقین است و یقینى که مولود تصدیق است و سپس اقرار از این تصدیق متولد مى شود و این اقرار چون از عمق جان برخاسته ملازم با احساس مسئولیت در برابر فرمان الهى است و به دنبال این احساس اعمال صالح یکى پس از دیگرى ظاهر مى شود و قلب و زبان و عمل هر سه هماهنگ مى گردند. بنابراین اگر کسانى ایمان داشته باشند و اقرار به شهادتین کنند ولى در عمل کوتاهى نمایند چنان نیست که مسلمان نباشند و گرنه اکثر مسلمانان از اسلام بیرون خواهند رفت، بلکه اسلامِ آنها اسلامى در مرحله پایین و ضعیف است و آنچه امام(علیه السلام) در این کلام پربار بیان فرموده اسلام در درجات عالى وکامل است. شبیه همین معنا در روایات دیگر اسلامى نیز آمده که عمل را معیار ایمان شمرده اند. در حدیثى در غررالحکم از امام امیر مؤمنان(علیه السلام)مى خوانیم: «الشَّرَفُ عِنْدَ اللهِ بِحُسْنِ الاَْعْمالِ لا بِحُسْنِ الاْقْوالِ; شرف و مقام والا در نزد خداوند سبحان به اعمال نیک است نه سخنان زیبا». در حدیث دیگرى در همان کتاب آمده است: «اَلْعَمَلُ شِعارُ الْمُؤمِنِ; عمل شعار افراد باایمان است». از این رو بهترین ذخیره انسان براى بعد از مرگ و روز قیامت عمل صالح شمرده شده همان گونه که در نامه معروف «مالک اشتر» گذشت که امام(علیه السلام)خطاب به مالک فرمود: «فَلْیَکُنْ أحَبَّ الذَّخائِرِ اِلَیْکَ ذَخیرَةُ الْعَمَلِ الصالِحِ; بهترین ذخیره ها را نزد خود ذخیره عمل صالح قرار بده». بنابراین کسانى که به نام اسلام قناعت مى کنند یا تنها به ایمان قلبى و اقرار زبانى قانع هستند و یا تنها به بعضى از ظواهر اسلام پایبندند از حقیقت اسلام دورند و در بیراهه مى روند و خیال مى کنند در مسیر حقند. در کلام حکیمانه ۱۱۳ نیز بر این معنا تأکید شده بود که امام(علیه السلام)فرمود: «وَلاَ تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ». بنابر آنچه گفته شد حمل خبر بر مبتدا در این شش جمله در بعضى از موارد به صورت حمل حقیقى است و در بعضى از موارد حمل مجازى یعنى حمل لازم و ملزوم یکدیگر است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۱۸۴۹
حکمت ۱۲۴ نهج الباغه ؛ روانشناسى زن و مرد (علمى، اخلاقى)

حکمت ۱۲۴ نهج الباغه ؛ روانشناسى زن و مرد (علمى، اخلاقى)

غَیْرَةُ الْمَرْأَةِ کُفْرٌ، وَغَیْرَةُ الرَّجُلِ إِیمَانٌ.

امام(علیه السلام) فرمود: غیرت زن کفر است و غیرت مرد ایمان.


تفسیر:
شرح و تفسیر غیرت امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود تفاوت میان غیرت مرد و زن را بیان مى کند و مى فرماید: «غیرت زن کفر است و غیرت مرد ایمان»; (غَیْرَةُ الْمَرْأَةِ کُفْرٌ، وَغَیْرَةُ الرَّجُلِ إِیمَانٌ). اشاره به این که زن اگر نسبت به همسر دیگرى براى شوهرش حسادت بورزد و عکس العمل تندى نشان دهد در واقع مخالفت با فرمان خدا کرده است، زیرا خداوند روى مصالح متعددى که در جاى خود گفته ایم تعدد زوجات را با شرایطى مجاز شمرده است; ولى اگر مرد نسبت به ارتباط همسرش با مرد بیگانه اى حسادت بورزد و از گام نهادن او در زندگى خانواده اش ناراحت گردد و عکس العمل نشان دهد در واقع اطاعت فرمان خدا کرده و در مسیر نهى از منکر گام برداشته است. در حالى که زن اگر چنین کند در مسیر نهى از معروف قرار گرفته است. البته انکار نمى کنیم که تعدد زوجات نیز شرایطى دارد و نباید وسیله اى براى هوس رانى مردان گردد; ولى در صورتى که آن شرایط جمع گردد زن باید آن را تحمل کند و به فرمان خدا تن در دهد در حالى که اگر زن شوهردار، با مرد دیگرى رابطه برقرار سازد، خواه به صورت فجور باشد یا ظاهراً صیغه عقد دائم یا موقتى با او جارى کند به یقین راه خلاف را پیموده است. «غیرت» حالتى است که انسان را وادار مى کند از ورود دیگران در حریم زندگى شخصى او جلوگیرى کند، افتخارات او را سلب ننماید، مواهبش را از دستش نگیرد و متعرض نوامیس او نشود و منظور از «غیرت زن» در کلام حکیمانه بالا همان حسادتى است که نسبت به زوجه دیگر همسرش پیدا مى کند و منظور از «غیرت مرد» در کلام بالا ممانعتى است که مرد از ورود دیگرى به حریم خانواده و ناموس خود به عمل مى آورد. در ذیل حکمت ۴۷ نیز بحثى درباره تفسیر غیرت و ارزش آن ذکر شد. تعبیر به «کفر» در این کلام حکمت آمیز اشاره به کفر عملى است، زیرا کفر و ایمان معانى متعددى دارد که در آیات قرآن نیز منعکس است. این واژه کراراً در قرآن مجید به بت پرستان اطلاق شده که کفرشان، کفر اعتقادى است; ولى در آیه ۹۷ سوره آل عمران به کسانى که حج را ترک کنند و نسبت به آن بى اعتنا باشند واژه «کفر» به کار رفته، مى فرماید: (وَللهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلا وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ)و این کفر عملى است نه اعتقادى که آثار خاص خود را داشته باشد. کفر زن در اینجا همان بى اعتنایى به دستور خدا یعنى جواز تعدد زوجات در موارد لازم است. درباره اهمیت «غیرت» در موارد مجاز روایات متعددى از پیغمبر اکرم و سایر معصومان(علیهم السلام) وارد شده است; در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «کانَ إبْراهیمُ أبی غَیُوراً وَأنا اَغْیَرُ مِنْهُ وَأرْغَمَ اللهُ أنْفَ مَنْ لا یُغارُ مِنَ الْمُؤْمِنینَ; پدر من ابراهیم غیرت مند بود و من از او غیرت مندترم. خداوند بینى کسانى از مؤمنین را که غیرت ندارند بر خاک بمالد». البته در عرف ما گرچه واژه «غیرت» معمولاً در غیرت ناموسى به کار مى رود ولى مفهوم آن گسترده است و تمام مواهب و ارزش هاى الهى را که باید از آن دفاع کرد شامل مى شود، بنابراین دفاع از وطن و آبرو و حیثیت و از آن مهم تر دفاع از دین و آیین نیز از مصادیق غیرت است. این نکته نیز شایان دقت است که گاهى افراد در مسائل ناموسى و غیر آن گرفتار وسواس مى شوند و به نام «غیرت» به هر کسى بدبین شده و عکس العمل نشان مى دهند. در روایات اسلام از این حالت نهى شده است. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: «مِنَ الغیرَةِ ما یُحِبُّ اللهُ وَمِنْها ما یُبْغِضُ اللهُ; فَالْغیرَةُ الَّتی یُحِبُّ اللهُ الْغیرَةُ فِی الرَّیْبَةِ وَالْغیرَةُ الّتی یُبْغِضُ اللهُ الْغیرَةُ فی غَیْرَ رَیْبَة; نوعى از غیرت را خدا دوست دارد و نوعى را دشمن مى دارد اما آنچه را دوست دارد اعمال غیرت در مواردى است که آثار شک و تردید و انحراف نمایان مى شود و اما غیرتى را که خدا دشمن مى دارد آن است که در غیر این موارد (فقط با سوء ظن آمیخته به وسواس) انجام مى شود». در نامه ۳۱ نهج البلاغه در وصیت مولا امیر مؤمنان به فرزندش امام حسن(علیهما السلام)نیز به همین موضوع اشاره شده که غیرت بیجا گاه سبب مى شود انسان هاى درست کار به نادرستى کشیده شوند. آنجا که مى فرماید: «وَإِیَّاکَ وَالتَّغَایُرَ فِی غَیْرِ مَوْضِعِ غَیْرَة، فَإِنَّ ذَلِکَ یَدْعُو الصَّحِیحَةَ إِلَى السَّقَمِ، وَالْبَرِیئَةَ إِلَى الرِّیَبِ; برحذر باش از این که در جایى که نباید غیرت به خرج دهى اظهار غیرت کنى (و کار به سوء ظن ناروا بینجامد) زیرا این غیرت بى جا و سوء ظن نادرست، زن پاک دامن را به ناپاکى و بى گناه را به آلودگى ها سوق مى دهد» شرح بیشتر را در ذیل همان نامه مطالعه فرمایید.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۴۸۳
حکمت ۱۲۳نهج الباغه ؛ الگوهاى کامل انسانیت (اخلاقى)

حکمت ۱۲۳نهج الباغه ؛ الگوهاى کامل انسانیت (اخلاقى)

طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ، وَطَابَ کَسْبُهُ، وَصَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ، وَحَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ، وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ، وَأَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ، وَعَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ، وَوَسِعَتْهُ السُّنَّةُ، وَلَمْ یُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ. (قالَ الرَّضِیُّ: أقُولُ : وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَنْسِبُ هذا الْکَلامَ إِلى رَسُولِ اللهِ ۹، وَکَذلِکَ الَّذی قَبْلَهُ).

امام علیه السلام فرمود : خوشا به حال کسى که در نزد خود کوچک (و متواضع) است (و در نظر مردم بزرگ وعزیز) و کسى که کسب و کار او طیّب و حلال باشد و باطنش پاک و صالح، کسى که اخلاق او نیکو باشد و اموال اضافى خود را در راه خدا انفاق کند و کسى که سخنان زائد زبانش را نگه مى‌دارد و آزار او به مردم نمى‌رسد و آن کس که سنت براى او کافى است و بدعتى از او سر نمى‌زند. مرحوم سیّد رضى مى‌گوید: بعضى از مردم این کلام حکمت‌آمیز و همچنین کلامى را که قبل از آن است به رسول خدا صلی الله علیه وآله نسبت داده‌اند.


تفسیر:
شرح و تفسیر خوشا به حال آنها این کلام حکیمانه خواه دنباله کلام پیشین باشد یا کلامى مستقل، شرح کوتاه و پرمعنایى از صفات سعادت مندان خوش بخت است که در ضمن هشت وصف بیان شده است. نخست مى فرماید: «خوشا به حال کسى که در نزد خود کوچک (و متواضع) است (و در نظر مردم بزرگ و عزیز)»; (طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ). امام(علیه السلام) نخستین وصف را همان تواضع و فروتنى ذکر کرده است، زیرا مى دانیم تکبّر که نقطه مقابل آن است سرچشمه انواع گناهان است. نخستین معصیتى که در زمین شد تکبّر شیطان بود که منشأ همه بدبختى ها براى خود و دیگران گردید. در بعضى از دعاهاى ماه مبارک رمضان همین مضمون به صورت یک دعا و درخواست از خداوند آمده است; مرحوم سید بن طاووس در دعاى روز هفدهم ماه مبارک رمضان چنین نقل مى کند: «اللّهُمَّ لاتَکِلْنی إلى نَفْسی طَرْفَةَ عَیْن أبَداً... وَفِی نَفْسی فَذَلِّلْنی وَفی أعْیُنِ النّاسِ فَعَظِّمْنی; خداوندا! هرگز لحظه اى مرا به خودم وامگذار... و مرا در درون خود کوچک و متواضع کن و در نظر مردم مرا بزرگ دار». سپس در دومین وصف مى فرماید: «و خوشا به حال کسى که کسب و کار او پاک و حلال باشد»; (وَطَابَ کَسْبُهُ). مى دانیم یکى از عوامل موفقیت و نشاط عبادت و استجابت دعا کسب حلال است تا آنجا که در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «مَنْ سَرَّهُ أنْ یُسْتَجابَ دَعْوَتُهُ فَلْیَطِبْ مَکْسَبَهُ; کسى که خوشحال مى شود از این که دعایش مستجاب گردد باید کسب خود را پاک و حلال کند». شبیه همین معنا با عبارت دیگر از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: «مَنْ أَحَبَّ أنْ یُسْتَجابَ دُعائُهُ فَلْیَطِبْ مَطْعَمَهَ وَمَکْسَبَهُ». در حدیثى که در کتاب اسد الغابة در حالات «سعد بن معاذ انصارى» نقل شده، آمده است: هنگامى که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از غزوه تبوک باز گشت، «سعد انصارى» به استقبال پیامبر آمده. حضرت با او مصافحه کرد و (چون دست او را بسیار خشن دید) فرمود: چه چیز دستت را این گونه خشن کرده است؟ عرض کرد: «اى رسول خدا! من با داس و بیل کار مى کنم تا زندگى عیالم را فراهم سازم». نقل شده است: «فَقَبَّلَ یَدَهُ رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه وآله) وَقالَ: هذِهِ یَدٌ لا تَمُسُّهُ النّارُ; پیغمبر(صلى الله علیه وآله)دست او را بوسید و فرمود: این دستى است که هرگز آتش دوزخ به آن اصابت نمى کند». حضرت در سومین وصف مى فرماید: «خوشا به حال کسى که باطن او پاک و صالح است»; (وَصَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ). صلاح باطن عبارت از خلوص نیت، پاکى فطرت و خیرخواهى براى همه انسان هاست. از آنجا که اعمال و اقوال انسان تراوشى از صفات درونى اوست، کسى که درونى پاک داشته باشد اعمال و رفتار و اقوالش نیز پاک و شایسته است. در چهارمین وصف مى فرماید: «و خوشا به حال کسى که اخلاق او نیکو است»; (وَ حَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ). «خلیقة» که به معناى خلق و خوست دو گونه تفسیر شده است: بعضى آن را به معناى خلق و خوى باطنى تفسیر کرده اند که اشاره به کسانى است که باطنى پاک دارند و به کسى شر نمى رسانند. بعضى نیز آن را به معناى برخورد خوب و گشاده رویى با مردم تفسیر کرده اند و معناى دوم مناسب تر به نظر مى رسد، زیرا در جمله قبل «صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ» به حسن باطن اشاره شده بود، بنابراین جمله مورد بحث اشاره به حسن ظاهر و برخورد خوب با مردم است. حُسن خلق به اندازه اى در اسلام اهمیت دارد که در بعضى از روایات، از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به عنوان «نصف دین» معرفى شده است: «حُسْنُ الْخُلْقِ نِصْفُ الدّینِ» و در ادامه این حدیث آمده است: کسى از پیغمبر(صلى الله علیه وآله)سؤال کرد: برترین چیزى که خداوند به فرد مسلمانى داده است چیست؟ پیغمبر اکرم فرمود: «اَلْخُلْقُ الْحَسَنِ». در پنجمین فصل فرموده است: «و خوشا به حال کسى که اموال اضافى خود را در راه خدا انفاق مى کند»; (وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ). انفاق در راه خدا و کمک به نیازمندان از مهم ترین امورى است که قرآن کریم و روایات اسلامى بر آن تأکید فراوان کرده اند و اگر تنها آیات مربوط به انفاق، جمع آورى و تفسیر شود، کتاب قابل توجهى خواهد شد. مثلا: قرآن کریم انفاق را به بذر پربارى تشبیه کرده که در زمین مستعدى افشانده شود و از یک تخم، هفتصد تخم یا چند برابر آن عائد گردد: (مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّة أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى کُلِّ سُنْبُلَة مِّائَةُ حَبَّة) و در آیه اى دیگر، رسیدن به مقام والاى نیکوکارى را مشروط به انفاق از اموالى که مورد علاقه انسان است کرده است: (لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ). جالب این که در حدیثى مى خوانیم: پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دستور داد گوسفندى (براى قربانى و انفاق بر نیازمندان) ذبح کنند (همه آن ـ جز کتف گوسفند ـ را انفاق کردند) پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: چه چیزى از این گوسفند باقى مانده است؟ عایشه گفت: تنها کتف آن; پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: (چنین نیست) «بَقِىَ کُلُّها غَیْرَ کِتْفِها; تمام آن باقى مانده جز کتفش» قرآن نیز مى فرماید: «(مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق); آنچه نیز شماست از میان مى رود و آنچه نزد خداست باقى مى ماند». در ششمین جمله مى فرماید: «خوشا به حال کسى که سخنان زاید زبانش را نگه مى دارد»; (وَأَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ). فضولات لسان اشاره به سخنان بى هدف و بى دلیلى است که انسان بر زبان جارى مى کند که بسیارى از آنها آلوده به غیبت، تهمت، پخش شایعات و گناهان دیگر است. به همین دلیل در دستورات اسلامى، حفظ زبان یکى از مهم ترین نشانه هاى ایمان و اخلاق شمرده شده است. ازاین رو، در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «لایَسْلَمُ أحَدٌ مِنَ الذُّنُوبِ حَتّى یَخْزُنَ لِسانَهُ; هیچ کس از گناهان محفوظ نمى ماند مگر این که زبانش را حفظ کند». در شرح حکمت دوم در آغاز کلمات قصار نیز شرحى در این باره داشتیم. در هفتمین جمله حکمت آمیز مى فرماید: «خوشا به حال کسى که آزار او به مردم نمى رسد»; (وَعَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ). در احادیث مکرّر آمده است که: با ایمان کسى است که مسلمانان از شر او در امان باشند. آن گاه در هشتمین و آخرین سخن مى فرماید: «خوشا به حال آن کس که سنت براى او کافى است و بدعتى از او سر نمى زند»; (وَوَسِعَتْهُ السُّنَّةُ، وَلَمْ یُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ). در واقع کسى که به سنت پیغمبر اکرم و امامان معصوم(علیهم السلام) قناعت مى کند و آن را براى دین و دنیاى خود کافى مى داند هرگز به سراغ بدعت نمى رود. بدعت ها از آنِ کسانى است که سنت ها را کافى نمى دانند و خواسته هاى خود را در بدعت ها مى بینند. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أهْلُ الْبِدَعِ شَرُّ الْخَلْقِ وَالْخَلیقَةِ; بدعت گزاران بدترین مخلوقات خدا و بدعت گزار نکوهیده ترین خلق است». نیز از آن حضرت نقل شده که در تفسیر آیه شریفه: «(إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعاً); کسانى که در آیین خود تفرقه ایجاد کردند، و به دسته هاى گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسیم شدند» فرمود: «هُمْ أصْحابُ الْبِدَعِ وَأصْحابُ الاْهْواءِ لَیْسَ لَهُمْ تَوْبَةٌ أنَا مِنْهُمْ بَرىءٌ وَهُمْ مِنّی بُرَآءُ; آنها صاحبان بدعت و صاحبان آراى باطله هستند. توبه آنها پذیرفته نمى شود (زیرا گروه هایى را منحرف ساخته اند; تا آنها را باز نگردانند پذیرش توبه از آنان امکان ندارد) من از آنها بیزارم آنها نیز از من بیزارند». در اینجا نکته مهمى است که باید به آن توجه کرد تا از افتادن در دام وهابى هاى افراطى نجات یافت. منظور از «بدعت» این است که چیزى را که جزء دین نیست ـ اعم از اصول و فروع دین ـ به عنوان دین معرفى کنند و اگر باب بدعت باز شود چیزى نمى گذرد که احکام و عقاید دینى دستخوش تغییر و تبدیل و زوال و نابودى خواهد شد. ولى نوگرایى هایى که به دین نسبت داده نمى شود و به تعبیر دیگر «بدعت عرفى» هرگز حرام نیست. مثلاً گرفتن مجالس جشن و سرور در میلاد بزرگان اسلام یا مراسم عزادارى در شهادت و رحلت آنها براى عرض ارادت و امرى عرفى بدون اسناد به شرع مقدس است نه تنها اشکالى ندارد، بلکه سبب پیشرفت در مسائل اعتقادى و اجتماعى مى شود. یا ساختن مساجد باشکوه با مناره و گنبد و محراب هاى متعدد و کتاب خانه و کلاس هاى درس قرآن و احکام و مانند آن گرچه روایت خاصى در آنها وارد نشده باشد و کسى نیز آن را به عنوان یک دستور خاص دینى انجام نمى دهد، همه اینها امورى جایزند، بلکه مى توان بسیارى از آنها را در عنوان «تعظیم شعائر» به طور عام یا ابداع «سنت حسنه» که در آیات و روایات از آن مدح شده است به حساب آورد. عجیب است وهابیون افراطى بدون این که فرق میان این دو را درک کنند خودشان را گرفتار تناقض هاى غیر قابل دفاع ساخته اند; در مسجد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و در خانه خدا ده ها و صدها بدعت و نوآورى آورده اند و هیچ کدام به آن ایراد نمى کنند; ولى اگر کسى مجلس جشن و سرورى براى میلاد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)تشکیل دهد بر او مى شورند و به او حمله مى کنند و این نیست جز براى این که درک صحیحى از مفاهیم اسلامى ندارد و مخصوصاً تفاوت میان بدعت شرعى و عرفى را نمى دانند. مرحوم سیّد رضى در پایان این سخن مى گوید: «بعضى از مردم این کلام حکمت آمیز و همچنین کلامى را که قبل از آن است به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نسبت داده اند»; (قالَ الرَّضِیُّ: أقُولُ: وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَنْسِبُ هذا الْکَلامَ إلى رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله)، وَکَذلِکَ الَّذی قَبْلَهُ). البته هیچ منافاتى ندارد که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) سخنانى را فرموده باشد و امیر مؤمنان(علیه السلام) که پرورش یافته دامان و مکتب اوست و «باب مدینة علم النبى» محسوب مى شود آنها را فرا بگیرد و در موارد لزوم بر آن تکیه کند. به هر حال این جمله مرحوم سیّد رضى بیان گر نهایت امانت او در نقل کلمات و احادیث معصومین(علیهم السلام) است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۱۷۲۲
حکمت ۱۲۲ نهج الباغه ؛ عبرت از مرگ یاران(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۱۲۲ نهج الباغه ؛ عبرت از مرگ یاران(اخلاقى، اجتماعى)

وَتَبِعَ جِنَازَةً فَسَمِعَ رَجُلاً یَضْحَکُ، کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا کُتِبَ، وَکَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا وَجَبَ، وَکَأَنَّ الَّذِی نَرَى مِنَ الاَْمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ!نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ، وَنَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ، کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ، ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظٍ وَوَاعِظَةٍ، وَرُمِینَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَجَائِحَةٍ!

امام(علیه السلام) در تشییع جنازه اى شرکت داشت، صداى خنده بلند کسى را شنید،پس امام(علیه السلام) فرمود: گویى مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویى حق آن بر غیر ما واجب گشته و گویى این مردگانى را که مى بینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما باز مى گردند. ما آنها را در قبرشان جاى مى دهیم و میراثشان را مى خوریم (و چنان غافل و بى خبریم که) گویى بعد از آنها ما جاودانه مى مانیم به علاوه ما هر واعظ و اندرز دهنده اى را فراموش کرده ایم در حالى که هدف حوادث و خنده و بى خبرى است؟!).


تفسیر:
شرح و تفسیر خنده احمقانه امام(علیه السلام) این سخن حکیمانه و تکان دهنده و بیدارگر را زمانى فرمود که در تشییع جنازه یکى از مؤمنان شرکت داشت، صداى خنده بلند کسى را شنید و فرمود: «گویى مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویى حق در آن بر غیر ما واجب گشته و گویى این مردگانى را که مى بینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما باز مى گردند»; (وَتَبِعَ جِنَازَةً فَسَمِعَ رَجُلاً یَضْحَکُ فَقَالَ(علیه السلام): کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا کُتِبَ، وَکَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا وَجَبَ، وَکَأَنَّ الَّذِی نَرَى مِنَ الاَْمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیل إِلَیْنَا رَاجِعُونَ!). به یقین خندیدن کسى در تشییع جنازه آن هم با صداى بلند که به گوش مولا على(علیه السلام)برسد نشانه نهایت غفلت و بى خبرى از سرنوشت خویش و مسئولیت هایى است که در این جهان دارد. به همین دلیل این بزرگ معلم اخلاق و بیدار کننده غافلان و بى خبران با سه تشبیه به آن شخص و امثال او هشدار دارد: تشبیه اول: کار تو مثل این است که گمان مى کنى مرگ مال دیگران است و تو حیات جاویدان دارى. روزى جنازه تو را نیز بر مى دارند و تشییع کنندگان تو را به سوى آرامگاه ابدى ات مى برند. آیا دوست دارى آن روز دوستانت در تشییع جنازه تو بخندند؟ دوم: آیا «حق» ـ به معناى وظایف واجب و مسئولیت هاى الهى و وجدانى ـ مخصوص دیگران است و تو مستثنا هستى و یا این که تمام حقوق واجبه را ادا کرده اى و الان خوشحالى و مى خندى؟ سوم: آیا گمان مى برى تشییع جنازه مانند بدرقه مسافرانى است که به زودى به سوى تو باز مى گردند؟ گرچه چند روزى رنج فراق را تحمل مى کنى ولى به هنگام بازگشت شادى زائد الوصفى جاى آن را پر مى کند؟ در حالى که سفر مرگ، سفرى است که هرگز بازگشتى در آن نبوده و نخواهد بود و رنج فراق و جدایى از عزیزان از دست رفته جاویدان است. با این حال چه جاى خندیدن است. سپس امام(علیه السلام) در ادامه این بحث به تعبیرات تکان دهنده دیگرى پرداخته و مى فرماید: «ما آنها را در قبرشان جاى مى دهیم و میراث آنها را مى خوریم (و چنان غافل و بى خبریم که) گویى بعد از آنها جاودانه مى مانیم»; (نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ، وَنَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ، کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ). غافل از این که فردا نیز دیگران ما را در قبرهایمان جاى مى دهند و میراثمان را در میان خود تقسیم مى کنند و این روند همچنان ادامه مى یابد و هر کسى چند روزى نوبت اوست و به گفته شاعر: هر که آمد عمارتى نو ساخت *** رفت و منزل به دیگرى پرداخت هنگامى که در مجلس یادبود و به اصطلاح فاتحه براى یکى از دوستان یا عزیزانمان شرکت مى کنیم باید در همان حال به این فکر باشیم که روزى هم چنین مجلسى براى ما مى گیرند و دوستان و بستگان ما در آن به فاتحه خوانى براى ما مشغول مى شوند، بنابراین از هم اکنون باید به فکر آن روز باشیم نه این که خنده مستانه سر دهیم و همه این واقعیت ها را به دست فراموشى بسپاریم. افراد غافل و بى خبرى هستند که چون نام مرگ برده مى شود فورا مى گویند: بس کنید. خدا چنان روزى را نیاورد. و یا چون از کنار قبرستان رد مى شوند روى خود را بر مى گردانند! فارغ از این که اگر ما از مرگ غافل شویم او از ما غافل نمى شود و به گفته امام(علیه السلام): «وَکَیْفَ غَفْلَتُکُمْ عَمّا لَیْسَ یُغْفِلُکُمْ، وَطَمَعُکُمْ فِیمَنْ لَیْسَ یُمْهِلُکُمْ; چگونه غافل مى شوید از چیزى که هرگز از شما غافل نمى شود و چگونه طمع دارید در چیزى که هیچ گاه به شما مهلت نمى دهد». سلیمان پیغمبر بزرگ خدا با آن همه قدرتى که داشت به هنگام پایان عمر فرشته مرگ لحظه اى به او مهلت نداد که از حال ایستاده بنشیند و در همان جا روح او را گرفت و با خود برد و جسم بى جان بعد از آنکه موریانه عصایى را که بر آن تکیه کرده بود خورد، به زمین افتاد با این حال ما چه انتظارى داریم. در پایان این کلام حکمت آمیز، امام(علیه السلام) براى بیدار ساختن آن شخص غافل که در تشییع جنازه بلند مى خندید و کسانى که همچون او فکر مى کنند فرمود: «بعد از اینها ما هر واعظ و اندرز دهنده اى را فراموش کردیم در حالى که هدف مسائل سنگین و آفات نابود کننده قرار گرفتیم (با این حال چه جاى غفلت و فراموشى است؟)»; (ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظ وَوَاعِظَة، وَرُمِینَا بِکُلِّ فَادِح وَجَائِحَة!). تعبیر به «وَاعِظ وَوَاعِظَة» براى تعمیم و گسترش است، زیرا بعضى از حوادث مانند موت از آن به عنوان واعظ تعبیر مى شود و بعضى مانند آفت ها و بلیه ها به عنوان واعظه از آن تعبیر مى کنیم. آرى همه آنها به روشنى ما را اندرز مى دهند که بیدار باشید و به پایان زندگى خود و وظائفى بیندیشند که در برابر آن دارید. به خصوص این که معلوم نیست فردا چه کسى از ما باشد و چه کسى نباشد. واژه «فادح» در اصل به معناى شىء سنگین است سپس به هر حادثه اى که بر جسم و جان انسان سنگینى کند اطلاق شده است. واژه «جائحة» به معناى امور نابود کننده است، لذا این دو نسبت به یکدیگر از قبیل اقل و اکثر هستند. آشکارترین واعظ همان حادثه مرگ است که هر روز براى دوست و آشنایى رخ مى دهد. مخصوصاً در زمان ما، صفحه حوادث جراید و تسلیت ها همه روز پر است از خبر فوت گروهى که دیروز در میان ما مى زیستند و امروز به دیار مردگان رفته اند. امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید: «فَکَفى واعِظاً بِمَوْتى عایَنْتُمُوهُمْ، حُمِلُوا اِلى قُبُورِهِمْ غَیْرَ راکِبِینَ; این واعظ براى شما کافى است که همه روز مردگانى را مى نگرید که آن ها را به سوى گورهایشان مى برند بى آنکه خودشان بخواهند». در روایات متعددى این تعبیر از پیشوایان معصوم(علیهم السلام) نقل شده است: «کَفى بِالْمَوْتِ واعِظاً; براى وعظ و اندرزِ انسان ها مرگ کافى است».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۴۲۷
حکمت ۱۲۱ نهج الباغه ؛ روانشناسى قبائل قریش(علمى، اجتماعى، تاریخى)

حکمت ۱۲۱ نهج الباغه ؛ روانشناسى قبائل قریش(علمى، اجتماعى، تاریخى)

شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَل تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَتَبْقَى تَبِعَتُهُ وَعَمَل تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَیَبْقَى أَجْرُهُ.

امام(علیه السلام) فرمود: چقدر این دو عمل با هم متفاوتند: عملى که لذتش مى رود و عواقب سوء آن باقى مى ماند و عملى که زحمتش مى رود و اجر و پاداشش باقى است.


تفسیر:
شرح و تفسیر فرق میان این دو کار امام(علیه السلام) در این کلام نورانى اشاره به تفاوت اعمال خیرى که مورد رضاى خداست و لذات و هوسرانى هاى ناپایدار دنیا کرده مى فرماید: «این دو عمل چقدر با هم متفاوتند: عملى که لذتش مى رود و عواقب سوء آن باقى مى ماند و عملى که زحمتش مى رود و اجر و پاداشش باقى است»; (شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَل تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَتَبْقَى تَبِعَتُهُ وَعَمَل تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَیَبْقَى أَجْرُهُ). در میان کارهاى نیک و بد و اعمال حسنه و سیئه ـ با این که هر کدام جنبه مثبت و منفى دارند ـ این تفاوت آشکار دیده مى شود; اعمال گناه آلود داراى لذتى موقتى و ناپایدار است که به زودى زایل مى گردد ولى عواقب بد آن هم در دنیا و هم در آخرت دامان انسان را مى گیرد. مثلاً انسانى براى برخوردارى از لذتى آنى به شراب پناه مى برد. ممکن است این ماده مخدر ساعتى او را از غم و اندوه تهى کند و در نشئه اى لذت بخش فرو برد; اما به زودى پایان مى یابد و آثار سوء آن در تمام اعضاى بدن او تدریجاً ظاهر مى شود و در آخرت نیز از شراب طهور بهشتى و نوشیدن آب کوثر محروم مى گردد. ولى به عکس، انسانى که به سراغ بندگى خدا مى رود و در میدان جهاد با نفس و جهاد با دشمن حاضر مى شود، هر چند با مشکلاتى روبرو مى گردد; اما این مشکلات تدریحا از بین مى رود و اجر و پاداش دنیوى و اخروى آن باقى مى ماند. این همان چیزى است که قرآن به آن اشاره کرده مى فرماید: «(مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق); آنچه نزد شماست از میان مى رود، و آنچه نزد خداست باقى مى ماند». هوس رانى و شهوت رانى همچون کف هاى روى آب است که «(فَیَذْهَبُ جُفَاءً); سرانجام کف ها به بیرون پرتاب مى شوند» و اعمال نیک همچون آب زلال که به مصداق «(وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِى الاَْرْضِ); ولى آنچه به مردم سود مى رساند (= آب یا فلزّ خاص) در زمین مى ماند» باقى و برقرار خواهد بود. در خطبه ۱۷۶ نیز این جمله را خواندیم که امام از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نقل مى کند: «إنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ وَإِنَّ النّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ; بهشت در میان ناراحتى ها احاطه شده و دوزخ در میان شهوات».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۱۹۴۹
حکمت ۱۲۰ نهج الباغه ؛ روانشناسى قبائل قریش(علمى، اجتماعى، تاریخى)

حکمت ۱۲۰ نهج الباغه ؛ روانشناسى قبائل قریش(علمى، اجتماعى، تاریخى)

وسئل عن قریش أَمَّا بَنُو مَخْزُوم فَرَیْحَانَةُ قُرَیْش، نُحِبُّ حَدِیثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّکَاحَ فِی نِسَائِهِمْ. وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْس فَأَبْعَدُهَا رَأْیاً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا. وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِینَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُـفُوسِنَا، هُـمْ أَکْثـَرُ وَأَمْکَرُ وَأَنْکَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ.

از امام(علیه السلام) در مورد قریش سؤال شد. امام(علیه السلام) فرمود: اما بنى مخزوم، گل هاى قبیله قریشند که ما دوست داریم با مردانشان هم سخن شویم و با زنانشان ازدواج کنیم، اما طایفه بنى عبد شمس، از همه بداندیش تر و بخیل ترند، اما ما (طایفه بنى هاشم) از همه آنها به آنچه در دست داریم بخشنده تریم و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتر; جمعیت آنها بیشتر و مکرشان فزون تر و زشت ترند و ما فصیح تر و دلسوزتر و زیباتریم.


تفسیر:
شرح و تفسیر ویژگى هاى قبایل قریش این کلام حکیمانه در پاسخ کسى بیان شد که از امام(علیه السلام) درباره ویژگى هاى قبایل قریش سؤال کرد امام(علیه السلام)نیز به سه قبیله معروف آنها («بنو مخزوم»، «بنو عبد شمس» و «بنو هاشم») اشاره کرد و ویژگى هاى روحى و جسمى آنها را بر شمرد و در واقع به عنوان یک روان شناس ماهر در عبارات کوتاهى سجایاى آنها را بررسى کرد»; (وَ سُئِلَ(علیه السلام) عَنْ قُرَیْش). نخست در پاسخ این سؤال ـ سؤال درباره طایفه قریش ـ از قبیله «بنى مخزوم» سخن مى گوید و مى فرماید: «اما بنى مخزوم گل هاى قبیله قریش اند که ما دوست داریم با مردانشان هم سخن شویم و با زنانشان ازدواج کنیم»; (فَقَالَ أَمَّا بَنُو مَخْزُوم فَرَیْحَانَةُ قُرَیْش، نُحِبُّ حَدِیثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّکَاحَ فِی نِسَائِهِمْ). «مخزوم» جد این قبیله فرزند «یقظة بن مرة» بود. و این طایفه به پاکیزگى و برخورد خوب و حسن معاشرت معروف بودند. امام(علیه السلام)نیز همین اوصافشان را ستود نه اوصاف معنوى و اخلاقى دیگر را و مى دانیم که «ابو جهل» معروف، «ولید» و دودمان «مغیره» از دشمنان سرسخت اسلام از این قبیله بودند که شأن نزول بعضى از آیات قرآن مسائل مربوط به آنها را تشکیل مى دهد; از جمله در شأن نزول آیات (ذَرْنِى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً * وَجَعَلْتُ لَهُ مَالا مَّمْدُوداً ...) گفته اند که این آیات درباره «ولید بن مغیره» ى معروف است که تصمیم داشت با قرآن معارضه کند. و آیه شریفه (ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ) درباره «ابو جهل» نازل شده که مذمت شدیدى در این آیات از هر دو به چشم مى خورد. سپس امام(علیه السلام) به سراغ معرفى طایفه «بنى عبد شمس» مى رود که «ابو سفیان»، «معاویه» و «بنى امیه» از این قبیله اند، مى فرماید: «اما طائفه بنى عبد شمس از همه بداندیش تر و بخیل ترند»; (وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْس فَأَبْعَدُهَا رَأْیاً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا). جمله «أَبْعَدُهَا رَأْیاً» و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» گاه به شکل مدح تفسیر شده به این گونه که آنها داراى افکارى عمیق و دورنگرند و نسبت به آنچه در اختیار دارند شجاعانه دفاع مى کنند و گاه به صورت دو وصف مذموم تفسیر شده و جمله «أَبْعَدُهَا رَأْیاً» یعنى دورترین قبایل قریش از حقند و «أَبْعَدُهَا رَأْیاً» و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» به این معنا تفسیر شده که آنها بخیل ترین افرادند نسبت به چیزهایى که در اختیار دارند. با توجه به شواهد و قراین تاریخى و وجود افرادى همچون «ابو سفیان»، «معاویه» و «بنى امیه» در میان آنها، تفسیر دوم مناسب تر به نظر مى رسد و جمله «امکر» و «انکر» که بعدا خواهد آمد نیز شاهد این مدعاست. آن گاه امام(علیه السلام) از بنى هاشم یاد کرده، مى فرماید: «اما ما (طایفه بنى هاشم) از همه آنها به آنچه در دست داریم بخشنده تر و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتریم، جمعیت آنها بیشتر و مکرشان فزون تر و زشت ترند و ما فصیح تر و دلسوزتر و زیباتریم»; (وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِینَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا، وَهُمْ أَکْثَرُ وَأَمْکَرُ وَأَنْکَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ). فصاحت بنى هاشم نمونه بارز آن در پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان(علیهما السلام)و خطبه هاى نهج البلاغه و نامه ها و کلمات قصار آن کاملاً نمودار است. دعاى عرفه امام حسین(علیه السلام) و دعاهاى صحیفه سجادیه نیز نمونه هاى دیگرى از این فصاحت بى بدیل است. خیرخواهى آنها درباره اسلام تا آنجا بود که تا پاى جان ایستادند و همه چیز را براى حفظ اسلام در صحنه هایى همچون کربلا و غیر آن فدا کردند. زیبایى صورت آنها در تواریخ کاملاً منعکس است. بذل و بخشش آنان در زندگى امیر مؤمنان که هزار برده را با دسترنج خود آزاد کرد و در رکوع نماز انگشتر گران قیمتى را به سائل داد و آیه در مدح او نازل شد و در زندگى بانوى اسلام فاطمه زهرا(علیها السلام) که پیراهن شب زفافش را به سائل تقدیم کرد و در زندگى امام حسن(علیه السلام) که در طول عمر خود چند بار تمام اموالش را میان خود و نیازمندان تنصیف نمود و همچنین در زندگى امام صادق(علیه السلام) که بخشى از اموال خود را به دست یکى از شیعیان سپرده بود تا اگر اختلافى در میان شیعیان در باره مسائل مالى ببیند مبلغ مورد اختلاف را از اموال او بپردازد و میان آنها صلح و صفا برقرار سازد معروف است. کوتاه سخن این که تاریخ اسلام که به دست دوست و دشمن نوشته شده شاهد گویاى سخنان فشرده و پرمعنایى است که امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز خود بیان فرموده است. در اینجا این سؤال مطرح مى شود که چگونه امام(علیه السلام) قبیله اى را به طور عموم زیر سؤال مى برد و آنها را آشکارا مذمت و نکوهش مى کند در حالى که از نظر شرع اسلام چنین کارى مناسب به نظر نمى رسد. پاسخ این سؤال روشن است. اولاً این گونه حکم هاى عام ناظر به عموم نیست، بلکه ناظر به غالب افراد است. مثلاً وقتى مى گوییم: جوانان جسور و سرکش اند مفهومش این نیست که همه بدون استثنا چنین اند و یا این سخن که پیران پخته و پرتجربه اند دلیل وجود این صفت در تمام افراد کهن سال نیست. ثانیاً ابراز صفات مخفى و پنهان اشکال دارد اما صفات آشکار که افراد نمونه هاى آن را در این قبایل آشکارا دیده بودند، بیان آن بى اشکال است; مثلا در طایفه بنى عبد شمس چهره هایى همچون «ابو سفیان» و فرزندانش و همچون همسر آلوده و زشت کارش «هند» را مى دیدند. سؤال دیگر اینکه در عصر جاهلیت، عرب به افراد قبیله خود افتخار مى کردند و حتى کثرت جمعیت خود را به رخ دیگرى مى کشیدند; ولى با ظهور اسلام این تفاخر به انساب جاهلى از میان رفت. چگونه امیر مؤمنان على(علیه السلام) در اینجا ویژگى هاى قبایل قریش و برترى بنى هاشم را بیان مى کند؟ پاسخ آن است که عرب جاهلى بر ارزش هاى اخلاقى تکیه نمى کرد، بلکه روى تعداد و کثرت و پاره اى از صفات زشت مانند غارت گر بودن تکیه داشت و اصولاً دفاع از قبیله، دفاعى بى چون و چرا و بى قید و شرط و تعصب آمیز بود نه براى ارزش هاى اخلاقى آنها. امام(علیه السلام) نیز در اینجا تکیه بر ویژگى هاى اخلاقى مى کند. * * * بارالها! تو را سپاس مى گوییم که توفیق رحمت فرمودى دوازدهمین جلد شرح نهج البلاغه مولاى متقیان امیرمؤمنان على(علیه السلام) را مقارن ایام غدیر به پایان رساندیم و از غدیر پرفیض کلمات حکیمانه آن حضرت خود و دیگران را سیراب کردیم. خداوندا! توفیق عمل به این سخنان نورانى را نیز مرحمت فرما و عنایت خود را کامل بگردان. آمین یا رب العالمین پایان جلد دوازدهم ذى الحجة ۱۴۳۰ مطابق آذر ماه ۱۳۸۸


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۱۹۴۵
حکمت ۱۱۹ نهج الباغه ؛ ضرورت شناخت دنیا (اخلاقى، تربیتى)

حکمت ۱۱۹ نهج الباغه ؛ ضرورت شناخت دنیا (اخلاقى، تربیتى)

مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ الْحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّهَا وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِى جَوْفِهَا یَهْوِى إِلَیْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ وَ یَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ .
امام علیه السلام فرمود : دنیا مانند مار (خوش خط و خال) است که به هنگام لمس کردن نرم به نظر مى‌رسد در حالى که سم کشنده در درون اوست (به همین دلیل) مغرورِ نادان به سوى آن مى‌رود و خردمند عاقل از آن حذر مى‌کند.


تفسیر:
شرح و تفسیر دنیا مار خوش خط و خال! امام(علیه السلام) در این گفتار پربار خود تشبیه دیگرى براى دنیاى فریبنده بیان کرده و به همگان هشدار داده است، مى فرماید: «دنیا مانند مار (خوش و خط و خال) است که به هنگام لمس کردن نرم به نظر مى رسد در حالى که سم کشنده در درون آن است (به همین دلیل) مغرورِ نادان به سوى آن مى رود و خردمند عاقل از آن حذر مى کند»; (مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ الْحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّهَا، وَالسَّمُّ النَّاقِعُ فِی جَوْفِهَا، یَهْوِی إِلَیْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ، وَیَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ). طبیعت دنیا داراى این دو ویژگى ظاهرى فریبنده و باطنى خطرناک است; کاخ ها، زر و زیورها، لباس ها، غذاهاى رنگارنگ و عیش و نوش ها مظاهر جذاب دنیاست; ولى در درون، غفلت، بى خبرى از خدا آلوده شدن به انواع گناهان را براى به دست آوردن یا حفظ آن با خود دارد. روى این جهت امام(علیه السلام)در عبارات مختلفش با ذکر مثال هاى متعدد تناقض این ظاهر و باطن را آشکار ساخته و هشدار داده است. در ذیل نامه ۶۸ که امام(علیه السلام) پیش از دوران خلافت ظاهرى اش به سلمان فارسى(قدس سره) نگاشته، همین مثل را با کمى تفاوت بیان فرموده است. ما تشبیهاتى براى دنیا از آیات قرآن و روایات اسلامى جمع آورى کردیم که به هجده تشبیه بالغ مى شد و نشان دادیم که چگونه خداى متعال در قرآن و سپس پیشوایان معصوم در احادیث خود براى بیدار کردن غافلانِ بى خبر، از مثال هاى حسى مختلف بهره گرفته اند. تعدد و تکثر این امثله به خوبى نشان مى دهد که تا چه اندازه این مسئله داراى اهمیت است. در مثال مورد نظر تضاد ظاهر و باطن دنیا با تمثیل به مار نشان داده شده که به هنگام لمس آن بسیار نرم و ملایم به نظر مى رسد و انسانِ بى خبر از لمس آن لذت مى برد در حالى که اگر یک لحظه غافل شود سم «ناقع» (سم قاتل و جان گدازى) که در درون این حیوان خطرناک است از طریق نیش آن به بدن انسان منتقل مى شود. سوزش فوق العاده توأم با پیچ و تاب تا آنجا که مار گزیده به صورت یک مثل در بیتابى درآمده است و سپس از کار افتادن تدریجى دستگاه هاى اصلى بدن و شتاب به سوى مرگ. تعبیر به «غِرِّ جاهل» (غِر به معناى انسان خام بى تجربه که زود فریب مى خورد) اشاره به انسان هاى نادان و نا آگاهى است که تنها چشم به ظواهر فریبنده دنیا مى دوزند و از آنچه در باطن دارد و تاریخ پیشینیان آن را به خوبى مجسم ساخته بى خبر مى مانند; ولى عاقلان باتجربه و آگاه که سرنوشت دنیاپرستان را در آیینه تاریخ مشاهده کرده اند خود را از آن برحذر مى دارند. به همین دلیل حب دنیا (دنیاپرستى) سرچشمه تمام گناهان شمرده شده است. افراد دنیاپرست چنان اسیر آن مى شوند که نه خدا را بنده اند و نه فرمان عقل را مى برند، نه حق الناس مى شناسند و نه وجدان بیدار و آگاهى دارند و گاه با صراحت مى گویند: براى رسیدن به اهداف دنیوى هر کار براى ما مجاز است. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أُتْرکُوا الدُّنْیا لاِهْلِها فَإنَّهُ مَنْ أخَذَ مِنْها فَوْقَ ما یَکْفیهِ أخَذَ مِنْ حَتْفِهِ وَهُوَ لا یَشْعُرُ; دنیا را به اهل آن واگذارید، زیرا کسى که بیش از نیاز خود از آن برگیرد در واقع مرگ خود را از آنجا که نمى داند تسریع کرده است». در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «ما أحَدٌ مِنَ الاْوَّلینَ وَ الاْخِرینَ إلاّ وَ هُوَ یَتَمَنّى یَوْمَ الْقِیامَةِ إنَّهُ لَمْ یُعْطَ مِنَ الدُّنْیا إلاّ قُوتاً: هیچ کس از اولین و آخرین نیست مگر این که روز قیامت آرزو مى کند که اى کاش جز به اندازه نیاز از دنیا به او داده نشده بود». بى شک تمام آنچه گفته شد درباره دنیاى دنیاپرستانى است که هدفى جز لذت و عیش و نوش ندارند و دنیا براى آنها غایة الآمال است; ولى هرگاه از امکانات دنیا براى وصول به سعادت اخروى استفاده شود، دنیاى ممدوح و محبوب و به تعبیر روایت امام سجاد(علیه السلام) «دنیاى بلاغ» (دنیایى که انسان را به هدف مى رساند) محسوب مى شود. در حدیثى مى خوانیم: شخصى خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: به خدا ما دنیا را دوست داریم و علاقه مندیم به ما داده شود. امام(علیه السلام) به او فرمود: دنیا را دوست دارى؟ مى خواهى با آن چه کنى؟ عرض کرد: زندگى خودم و خانواده ام را تأمین کنم، با آن صله رحم به جا آورم، در راه خدا صدقه دهم و حج و عمره به جا آورم. امام(علیه السلام) فرمود: «لَیْسَ هذا طَلَبُ الدُّنْیا هذا طَلَبُ الاْخِرَةِ; این طلب دنیا نیست بلکه طلب آخرت است».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۳۷۷
حکمت ۲۱ نهج الباغه ؛ ارزش ها و ضد ارزش ها (اخلاقى)

حکمت ۲۱ نهج الباغه ؛ ارزش ها و ضد ارزش ها (اخلاقى)

قُرِنَتِ الْهَیْبَةُ بِالْخَیْبَةِ وَالْحَیَاءُ، بِالْحِرْمَانِ، وَالْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ.
امام(علیه السلام) فرمود:
ترس (نابجا) با ناامیدى مقرون است و کم رویى با محرومیت همراه، فرصت ها همچون ابر در گذرند; ازاین رو، فرصت هاى نیک را غنیمت بشمارید
(و پیش از آنکه از دست برود، از آن استفاده کنید).(۱)


شرح و تفسیر
نتیجه ترس و کم رویى
امام(علیه السلام) در این سخن پرمعناى خود به سه نکته مهم اشاره مى کند.
نخست مى فرماید: «ترس (نابجا) با ناامیدى مقرون است»; (قُرِنَتِ الْهَیْبَةُ بِالْخَیْبَةِ).
بدون شک ترس از عوامل و اشیاى خطرناک، حالتى است که خداوند در انسان براى حفظ او آفریده است. هنگامى که حادثه خطرناکى رخ مى دهد یا موجود خطرناکى به انسان حمله مى کند و خود را قادر بر دفاع نمى بیند ترس بر او غالب مى شود و خود را به سرعت از صحنه دور مى سازد این گونه ترس منطقى و موهبت الهى براى حفظ انسان از خطرات است. هرگاه سیلاب عظیمى حرکت کند و انسان خود را در مسیر آن ببیند و بترسد و با سرعت خود را کنار بکشد چه کسى مى گوید این صفت مذموم است؟ ترس بجا سپرى است در برابر این گونه حوادث.
ولى ترس نابجا که ناشى از توهم یا ضعف نفس یا عدم مقاومت در مقابل مشکلات باشد به یقین مذموم و نکوهیده است و این گونه ترس هاست که انسان را از رسیدن به مقاصد عالیه باز مى دارد. به همین دلیل از قدیم گفته اند: شجاعان اند که به موفقیت هاى بزرگ دست مى یابند.
شاعر مى گوید:
مَنْ راقَبَ النّاسَ ماتَ هَمّاً *** وَنالَ بِاللَّذةِ الْجَسُورُ
«کسى که ملاحظه سخنان این و آن کند (و از آن بترسد) از غصه مى میرد; ولى افراد جسور و شجاع به لذات و کامیابى ها مى رسند».
واژه «هیبه» گاه به معناى شکوه و جلال آمده که موجب خوف دیگران مى شود و گاه به معناى ترس است و در جمله بالا معناى دوم اراده شده است آن هم ترس بیجا، و واژه «خیبة» به معناى خسران و شکست و ناکامى و محرومیت است و این دو همواره با هم قرین اند و به این ترتیب امام مى خواهد پیروان خود را به شجاعت در تمام امور دعوت کند.
در جمله کوتاه و پرمعناى دوم مى فرماید: «کم رویى با محرومیت همراه است»; (وَالْحَیَاءُ بِالْحِرْمَانِ).
حیاء مانند هیبت دو معناى باارزش و ضد ارزش دارد; حیاى ارزشمند آن است که انسان از هر کار زشت و گناه و آنچه مخالف عقل و شرع است بپرهیزد و حیاى ضد ارزش آن است که انسان از فراگرفتن علوم و دانش ها و یا سؤال کردن از چیزهایى که نمى داند یا احقاق حق در نزد قاضى و جز او اجتناب کند، همان چیزى که در عرف، از آن به کم رویىِ ناشى از ضعف نفس تعبیر مى شود. منظور امام(علیه السلام) در گفتار بالا همان معناى دوم است که انسان را گرفتار محرومیت ها مى سازد.
در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «الْحَیَاءُ حَیَاءَانِ حَیَاءُ عَقْل وَحَیَاءُ حُمْق فَحَیَاءُ الْعَقْلِ هُوَ الْعِلْمُ وَحَیَاءُ الْحُمْقِ هُوَ الْجَهْلُ; شرم و حیا دو گونه است حیاى عاقلانه و حیاى احمقانه; حیاى عاقلانه از علم سرچشمه مى گیرد و حیاى احمقانه از جهل».(۱)
در حدیثى نیز از امام صادق آمده است که فرمود: «الْحَیَاءُ عَلَى وَجْهَیْنِ فَمِنْهُ ضَعْفٌ وَمِنْهُ قُوَّةٌ وَإِسْلاَمٌ وَإِیمَانٌ; حیا بر دو گونه است قسمى از آن ضعف و ناتوانى و قسمى دیگر، قوت و اسلام و ایمان است».(۲)
در حدیث دیگرى در غررالحکم از على(علیه السلام) آمده است: «مَنِ اسْتَحیى مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ فَهُوَ أَحْمَقٌ; کسى از گفتن حق شرم کند احمق است».(۳)
بعضى از علما در تعریف حیا چنین گفته اند: «حیا ملکه اى نفسانى است که سبب انقباض و خوددارى نفس از انجام کارهاى قبیح و انزجار از اعمال خلاف آداب به سبب ترس از ملامت مى شود». البته این همان حیاى ممدوح و باارزش است.
در تفسیر حیاى مذموم گفته اند: «همان انقباض نفس و خوددارى از انجام کارهایى است که قبیح نیست، بلکه لازم است انسان بر اثر کم رویى آن را ترک مى کند».(۴)
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) در این باره مى خوانیم: «مَنْ رَقَّ وَجْهُهُ رَقَّ عِلْمُهُ; افراد کم رو کم دانش اند».(۵)
آن گاه امام در سومین جمله حکمت آمیز به اهمّیّت استفاده از فرصت ها پرداخته مى فرماید: «فرصت ها همچون ابر در گذرند، ازاین رو فرصت هاى نیک را غنیمت بشمارید (و پیش از آن که از دست برود از آنها استفاده کنید»; (وَالْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ(۶)، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ).
منظور از فرصت، آماده شدن کامل اسباب کار خوب است مثل این که تمام مقدمات جهت تحصیل علم براى کسى فراهم گردد; هم تن سالم دارد، هم هوش و استعداد، هم استاد لایقى آماده تدریس او و هم فضاى آموزشى خوبى در اختیار اوست که در عرف نام آن را فرصت مى گذارند و از آنجایى که فرصت ها ترکیبى از عوامل متعددى است و هر کدام از این عوامل ممکن است بر اثر تغییراتى زایل شود از این رو فرصت ها زودگذرند.
لذا در حدیث دیگرى از همان امام(علیه السلام) مى خوانیم: «الْفُرْصَةُ سَرِیعَةُ الْفَوْتِ بَطِیئَةُ الْعَوْدِ; فرصت با سرعت از دست مى رود و به زحمت به دست مى آید».(۷)
به همین دلیل روایات فراوانى در باب «اغتنام فرصت» آمده است و به ما دستور داده اند فرصت ها را غنیمت بشمریم، چرا که ترک آن اندوه بار است.
امیرمؤمنان على(علیه السلام) در نامه ۳۱ نهج البلاغه در ضمن وصایایى که به فرزند دلبندش امام مجتبى(علیه السلام) مى کند مى فرماید: «بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَکُونَ غُصَّةً; به سراغ استفاده از فرصت برو (پیش از آنکه از دست برود و) مایه اندوه گردد».
به هر حال تمام مواهب الهى که در دنیا نصیب انسان مى شود فرصت هاى زودگذرند; جوانى، تندرستى، امنیت، آمادگى روح و فکر، بلکه عمر و حیات انسان همگى فرصت هاى زودگذرى هستند که اگر آنها را غنیمت نشمریم و بهره کافى نگیریم نتیجه اى اندوهبار خواهد داشت.
اى دل به کوى عشق گذارى نمى کنى *** اسباب، جمع دارى و کارى نمى کنى
چوگان حکم در کف و گویى نمى زنى *** بازِ ظفر به دست و شکارى نمى کنى
ترسم کزین چمن نبرى آستینِ گل *** کز گلشنش تحمل خارى نمى کنى


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۴۸
حکمت ۱۱۸ نهج البلاغه ، استفاده از فرصت ها (اخلاقى)

حکمت ۱۱۸ نهج البلاغه ، استفاده از فرصت ها (اخلاقى)

إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ.

امام(علیه السلام) فرمود: از دست دادن فرصت مایه غم و اندوه است.


تفسیر:
شرح و تفسیر فرصت را از دست ندهید امام(علیه السلام) در این گفتار کوتاه و بسیار حکیمانه همگان را به استفاده از فرصت ها دعوت مى کند و مى فرماید: «از دست دادن فرصت مایه غم و اندوه است» (إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ). همان گونه که در سند این حکمت اشاره شد امام(علیه السلام) شبیه آن را در وصیت نامه اش به امام حسن مجتبى(علیه السلام)فرموده و در کلام حکمت آمیز ۲۱ نیز خواندیم: «الفُرْصَةُ تَمُرَّ مَرَّ السَّحابِ فَانْتَهُزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ; فرصت ها همچون ابرها (به سرعت) در حرکت است، بنابراین فرصت هاى نیک را غنیمت بشمارید. فرصت به معناى فراهم شدن اسباب انجام کارى است، زیرا بسیارى از کارها به ویژه کارهاى مهم نیازمند به مقدماتى است که گاه از اختیار انسان بیرون است. هنگامى که بر اثر پیش آمدهایى آن اسباب فراهم گردد باید هرچه زودتر از آنها استفاده کرد و به مقصد رسید، زیرا بسیار مى شود فرصت از دست رفته هرگز باز نمى گردد. جوانىِ انسان، فراغت، نشاط کار، صحت و سلامت همه از فرصت هایى است که به سرعت مى گذرد و گاه به آسانى یا هرگز باز نمى گردد. حدیث معروفى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه «(وَلاَ تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا); نصیبت را از دنیا هرگز فراموش نکن» آمده که فرمود: «لا تَنْسَ صِحَّتَکَ وَقُوَّتَکَ وَفَراغَکَ وَشَبابَکَ وَنِشاطَتَکَ أنْ تَطْلُبَ بِها الاْخِرَةَ; سلامتى و توانایى و فراغت بال و جوانى و نشاطت را فراموش نکن و به وسیله آن سعادت آخرت را تحصیل نما». به یقین، غم و اندوه و حتى گریه و زارى براى از دست رفتن فرصت هیچ مشکلى را حل نمى کند. چه بهتر که انسان بیدار باشد و فرصت ها را دریابد. حدیث معروفى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: «إنَّ لِرَبِّکُمْ فى أیّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحاتُ ألا فَتَعَّرضوا لَها; پروردگار شما در دوران زندگانى تان نسیم هاى سعادتى در اختیار شما مى گذارد از آن نسیم ها استفاده کنید و خود را در معرض آن قرار دهید». این نسیم هاى سعادت همان فرصت هاى گرانبهاست که در دوران زندگى براى انسان گه گاه حاصل مى شود. در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «أیُّهَا النّاسُ الاْنَ الاْنَ مِنْ قَبْلِ النُّدَمِ وَ مِنْ قَبْلِ (أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ) ; اى مردم هم اکنون هم اکنون (به پا خیزید) پیش از آنکه (فرصت ها از دست برود و) پشیمان شوید و پیش از آنکه (به فرموده قرآن مجید) کسى بگوید: افسوس بر من از کوتاهى هایى که در اطاعت از فرمان خدا کردم».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۴۸۸
حکمت ۱۱۷ نهج البلاغه ، پرهیز از افراط و تفریط در دوستى با امام [علیه السلام](اعتقادى، اخلاقى)

حکمت ۱۱۷ نهج البلاغه ، پرهیز از افراط و تفریط در دوستى با امام [علیه السلام](اعتقادى، اخلاقى)

هَلَکَ فِیَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ غَال، وَمُبْغِضٌ قَال.

امام(علیه السلام) فرمود: دو کس درباره من هلاک شدند: دوست غلو کننده و دشمن کینه توز!


تفسیر:

شرح و تفسیر افراط و تفریط مایه هلاکت امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه، افراط و تفریط در امر محبت اولیاء الله را نکوهش مى کند و مى فرماید: «دو کس درباره من هلاک شدند: دوست غلو کننده و دشمن کینه توز»; (هَلَکَ فِیَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ غَال، وَمُبْغِضٌ قَال). بى شک محبت اولیاء الله از ارکان ایمان است و همان سبب پیروى بى قید و شرط از آنان و در نتیجه سبب نجات در دنیا و آخرت مى شود ولى اگر این محبت از حد اعتدال تجاوز کند و به شکل غلو در آید و امام را به مقام نبوت یا الوهیت برساند، به یقین چنین محبتى گمراهى و ضلالت است. همان گونه که اگر محبت محو شود و جاى خود را به عداوت و دشمنى دهد سبب خروج از ایمان و گمراهى و ضلالت خواهد بود. تاریخ مى گوید: اتفاقا هر دو گروه در مورد امیر مؤمنان على(علیه السلام) پیدا شدند; جمعى از غلات که امروز هم آثارى از آنان باقى است او را برتر از پیغمبر بلکه خدا مى دانستند و مى گفتند: خداوند در جسم على(علیه السلام)حلول کرده، زیرا صفاتش صفات خدایى است. در روایات آمده است که امیر مؤمنان(علیه السلام)جمعى از آنان را توبه داد و چون توبه نکردند فرمان مرگ آنها را صادر کرد. امروز هم کسانى پیدا مى شوند که در اشعار و سخنان معمولى خود مطالبى مى گویند که عین غلو است. این گونه سخنان آمیخته با غلو متأسفانه به جلسات مذهبى به ویژه از طریق بعضى مداحان یا خطباى بى خبر و کم اطلاع راه یافته است. آنان مى کوشند گروهى از عوام را نیز به دنبال خود بکشانند و گاه آن را حقیقت ولایت مى پندارند، در حالى که گمراهى و ضلالت است و اگر علماى دینى و خطباى آگاه و مداحان بامعرفت از آن پیش گیرى نکنند آینده بدى در انتظار آنان است. از آنجا که دنیاى امروز دنیاى ارتباطات است، این سخنان آمیخته با غلو از یک مجلس کوچک به همه جا منتقل مى شود و دشمنان شیعه که در کمین نشسته اند آن را به همه شیعیان تسرى مى دهند و حکم کفر و قتل آنها را صادر مى کنند. باید در برابر این توطئه ها بیدار بود. در برابر این گروه، گروه دیگرى نه تنها نور ولایت و محبت امامت در قلبشان نیست بلکه به جاى آن دشمنى و عداوت دارند; مانند خوارج که آن حضرت را (نعوذ بالله) لعن و نفرین مى کردند و واجب القتل مى دانستند. آن افراط گران و این تفریط کنندگان هر دو گمراهند. تنها کسانى در صراط مستقیم گام بر مى دارند که حد اعتدال را رعایت کنند. همان گونه که امام(علیه السلام) در خطبه ۱۲۷ فرمود: «وَخَیْرُ النّاسِ فِىَّ حالاً النَّمَطُ الاْوسَطُ فِالْزِمُوهُ; بهترین مردم در مورد من گروه میانه رو هستند. هرگز از آنها جدا نشوید». متأسفانه این گونه افراد که در فقه ما به عنوان نواصب (ناصبى ها) شمرده مى شوند مانند طائفه غلات، از اسلام خارج اند و در ردیف کفار به شمار مى آیند، بلکه ناصبى ها بدترین کافران اند. مع الاسف در عصر و زمان ما افرادى نیز یافت مى شوند که گرچه عداوت خود را با صراحت آشکار نمى کنند ولى در دل علاقه اى به امیر مؤمنان على(علیه السلام)ندارند، فضایل او را منکر و از ذکر آن ناراحت مى گردند به گونه اى که شنیده شد در ایام ما در عربستان سعودى کتاب هاى فضایل على(علیه السلام) جمع آورى مى شود و اجازه نشر به آن نمى دهند. این هم نوعى ناصبى گرى است. این سخن را با روایتى از امام صادق(علیه السلام) پایان مى دهیم: در روایتى در اعتقادات صدوق از آن حضرت مى خوانیم که در پاسخ کسى که مى گفت: خداوند محمد و على را آفریده و تمام کارها را به دست آنها سپرده، آفرینش به دست آنها و رزق نیز در دست آنهاست، زنده مى کنند و مى میرانند، فرمود: این دشمن خدا دروغ گفته است، آیه سوره «رعد» را براى او بخوانید که مى فرماید: «آنها براى خدا شریکانى قرار داده اند که اعتقاد داشتند این همتایان نیز مانند خدا مى آفرینند... بگو خداوند خالق همه چیز است و او یگانه پیروز است».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۱۰۱
حکمت ۱۱۶ نهج البلاغه ؛ انسان و انواع آزمایش ها(اعتقادى ، اخلاقى)

حکمت ۱۱۶ نهج البلاغه ؛ انسان و انواع آزمایش ها(اعتقادى ، اخلاقى)

کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَج بِالاِْحْسَانِ إِلَیْهِ، وَمَغْرُور بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُون بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الاِْمْلاَءِ لَهُ.

امام علیه السلام فرمود : چه بسیارند کسانى که به سبب نعمتى که به آنها داده شده در غفلت فرو مى‌روند و به سبب پرده‌پوشى خدا بر آنها مغرور مى‌گردند و بر اثر تعریف وتمجید از آنان فریب مى‌خورند و خداوند هیچ کس را به چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت‌ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است.


تفسیر:
شرح و تفسیر هشدار به چهار چیز امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و هشدار دهنده به چهار نکته مهم اشاره مى کند که بر محور چهار واژه معنادار: «مستدرج»، «مغرور»، «مفتون» و «املاء» دور مى زند. مى فرماید: «چه بسیارند کسانى که به وسیله نعمتى که به آنها داده شده غافل مى شوند و به سبب پرده پوشى خدا بر آنها مغرور مى گردند و بر اثر تعریف و تمجید از آنان فریب مى خورند و خداوند هیچ کس را به چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است»; (کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَج بِالاِْحْسَانِ إِلَیْهِ، وَمَغْرُور بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُون بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الاِْمْلاَءِ لَهُ). «مستدرج» از ریشه «استدراج» به معناى چیزى را تدریجاً به سمت و سویى بردن آمده است. در قرآن مجید این تعبیر در دو آیه (۱۸۲ سوره «اعراف»، و ۴۴ سوره «قلم») ذکر شده و مفهوم آن در هر دو مورد یکى است و آن این که کسى را مرحله به مرحله بدون این که خود متوجه شود در دام مجازات گرفتار کنند درست مثل این که کسى از بیراهه به سوى پرتگاه مى رود اما نه تنها او را از این کار نهى نکنیم بلکه به دلیل آنکه مستحق مجازات و کیفر است او را نیز تشویق کنیم. ناگهان به لب پرتگاه مى رسد و خود را در دام مجازات مى بیند، وحشت مى کند و راه بازگشت در برابر خود نمى بیند و از همان جا مى لغزد و در پرتگاه سقوط مى کند. خدا به افرادى که طغیان را به اوج خود مى رسانند نیکى مى کند، نعمت مى بخشد، مقام مى دهد و ناگهان در میان ناز و نعمت گرفتار مجازاتشان مى سازد، مجازاتى که در آن حالت بسیار دردناک است. در آیه ۴۴ سوره «انعام» مى خوانیم: «(فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَىْء حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ); هنگامى که آنچه را به آن ها تذکر داده شده فراموش کردند ما درهاى همه گونه نعمت را بر آنها گشودیم تا زمانى که (کاملاً) به آنچه به آنها داده شده بود خوشحال شدند. ناگهان آنها را به عذاب گرفتار ساختیم و یکباره نومید شدند». دومین جمله اشاره به کسانى است که مورد آزمون الهى از طریق پرده پوشى خداوند نسبت به گناهان آنها قرار مى گیرند. خدا، ستار العیوب است و تا آن جا که ممکن باشد بر گناهان بندگانش پرده مى افکند تا بیدار شوند و توبه کنند و به راه حق باز گردند ولى گروهى به عکس، مغرور مى شوند و از این ستر الهى فریب مى خورند و بر شدت و کثرت گناه مى افزایند. با توجه به این که «چون که از حد بگذرد رسوا کند» سرانجام پرده ها بالا مى رود و آنها رسواى خاص و عام مى شوند. جمله سوم اشاره به یکى دیگر از راه هاى نفوذ شیطان و هواى نفس در انسان است; گاه مردم از روى حسن ظن و گاه از طریق تملق و چاپلوسى به مدح و ثناى افرادى مى پردازند; ولى گاه آنها که از حال خود باخبرند و وضع خود را با آنچه به صورت مدح و تمجید گفته مى شود کاملاً متفاوت مى بینند بیدار شده و سعى مى کنند خود را با حسن ظن مردم موافق کنند، گاهى با این سخنان، فریب مى خورند و خود را مقرب درگاه الهى و در اوج فضیلت و اخلاق مى پندارند، در حالى که در دام شیطان و هواى نفس گرفتارند. چهارمین جمله اشاره به حال کسانى است که خداوندِ حلیم و غفور آنها را از طریق بخشیدن نعمت و گسترش روزى و مانند آن مى آزماید شاید به پاس نعمت هاى الهى بیدار شوند و باز گردند; این گسترش نعمت ها سبب غفلت و بى خبریشان شده و همچنان راه خطا را با شتاب ادامه مى دهند، ناگهان خدا آنها را گرفته و مجازات مى کند; مجازاتى که بسیار دردناک است، زیرا در میان نعمت هاى الهى غوطهور و سرگرم لذاتند که در یک لحظه همه چیز دگرگون مى شود و همچون «قارون» که با داشتن آن همه امکانات در اوج غرور و غفلت قرار داشت، گرفتار عذاب ناگهانى الهى شده و در یک لحظه همه چیز خود را از دست مى دهند. قرآن مجید در شرح حال قوم «سبا» و سرگذشت آنها به همین معنا اشاره کرده است; خدا آنها را مشمول انواع نعمت ها قرار داد، سرزمینى پر از نعمت و خدایى آمرزنده داشتند (بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ) اما هواى نفس و شیطان کار خود را کرد و آنها را به ناسپاسى و طغیان واداشت. ناگهان سد عظیمِ «مأرب» بر اثر نفوذ آب و جانوران در آن شکست و سیلاب عظیمى به راه افتاد و باغ ها و زراعت ها و کاخ ها را در هم کوبید و در هم برد و تنها زمینى بایر و ویران به جاى ماند به گونه اى که باقى مانده جمعیت مجبور شدند از آن سرزمین کوچ کنند. قرآن مجید درباره این گروه مى فرماید: «(وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَیْرٌ لاَِّنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ); کافران هرگز گمان نکنند مهلتى که به آنان مى دهیم به نفع آنها است تنها به این سبب به آنها مهلت مى دهیم که (اگر بیدار نمى شوند) بر گناهان خود بیفزایند و (سرانجام) براى آنها عذابى خوار کننده است». در این آیه شریفه نیز از واژه «املاء» (همچون کلام حکیمانه بالا) استفاده شده که به معناى «کمک دادن» و گاه به معناى «مهلت دادن» است که آن نیز نوعى کمک به شمار مى آید; ولى معمولا در قرآن مجید به مهلت دادنى اطلاق شده که مقدمه عذاب دردناک است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۱۹۸۸
حکمت ۱۱۵ نهج البلاغه ؛ توجه به پایان پذیرى دنیا (اخلاقى)

حکمت ۱۱۵ نهج البلاغه ؛ توجه به پایان پذیرى دنیا (اخلاقى)

وَ قِیلَ لَهُ [علیه السلام] کَیْفَ نَجِدُکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ ع کَیْفَ یَکُونُ حَالُ مَنْ یَفْنَى بِبَقَائِهِ وَ یَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَ یُؤْتَى مِنْ مَأْمَنِهِ .

شخصى از امام پرسید حال شما چگونه است ؟

فرمود : چگونه خواهد بود حال کسى که در بقاى خود ناپایدار ، و در سلامتى بیمار است ، و در آنجا که آسایش دارد مرگ او فرا مى رسد!


تفسیر:
شرح و تفسیر امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به سه نکته مهم در پاسخ سؤالى که کسى از آن حضرت پرسید حال شما اى امیرمؤمنان چگونه است؟ اشاره کرده، مى فرماید: «چگونه خواهد بود حال کسى که با بقاى خود فانى مى شود و با سلامت خود بیمار مى گردد و در حالى (و در جایى) که خود را در امان مى بیند مرگش فرا مى رسد»; (وَقِیلَ لَهُ(علیه السلام)کَیْفَ نَجِدُکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقال(علیه السلام): کَیْفَ یَکُونُ حَالُ مَنْ یَفْنَى بِبَقَائِهِ، وَیَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَیُؤْتَى مِنْ مَأْمَنِهِ). دلیل اینکه چگونه انسان با بقائش فانى مى شود روشن است، زیرا عمر انسان هر قدر طولانى باشد بالاخره محدود است و هر ساعتى که از عمر او مى گذرد یک گام به پایان عمر و فنا نزدیک تر مى شود درست مانند سرمایه دارى که هر روز مبلغى از سرمایه خود را هزینه مى کند بى آنکه درآمدى به جاى آن داشته باشد که درباره او مى توان گفت با استفاده از سرمایه اش، مفلس و تنگدست خواهد شد. اما این که انسان چگونه به سبب سلامتش بیمار مى شود از این نظر است که سلامتى انسان به سبب کار کردن منظم تمام دستگاه هاى بدن است; ولى همین کار کردن منظم آن را تدریجاً فرسوده مى کند و انواع اختلالات روى مى دهد و سرانجام از کار باز مى ایستد. راز اینکه چگونه انسان از محل امنش آسیب مى پذیرد آن است که عوامل آسیب پذیرى در درون وجود خود انسان پنهان است. ناگهان با اختلالى که در یکى از رگ هاى قلب یا مغز رخ مى دهد سکته قلبى یا مغزى به او عارض مى شود و او را نیمه جان مى سازد و یا به جهان دیگر مى فرستد. قرآن مجید در آیات مختلف به این نکات اشاره کرده، در یک جا مى فرماید: (أیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکَکُمُ الْمَوْتَ وَلَوْ کُنْتُمْ فى بُرُوج مُشَیَّدَة); هر جا باشید مرگ به سراغ شما مى آید هرچند در دژهاى محکم باشید». در جاى دیگر مى فرماید: (وَالْعَصْرِ * إنَّ الاْنْسانَ لَفِى خُسْر); قسم به عصر که انسان (پیوسته) در حال خسران و زیان کردن است». در همین کلمات قصار، حکمت ۷۴، آمده بود که «نَفْسُ الْمَرْءِ خَطاهُ إلى أجَلِهِ; نفس هاى انسان گام هاى او به سوى مرگ است (هر نفسى که مى کشد یک گام به مرگ نزدیک تر مى شود.) احتمال دیگر در تفسیر جمله هاى حکیمانه بالا هست که انسان به هنگام بقا و سلامتى جسم، چه بسا از خطرات غافل مى شود و این بقا و سلامتى او را به فنا و بیمارى مى کشاند، چرا که عامل بسیارى از این حوادث ناگوار، غفلت به هنگام توانایى و تندرستى است. همچنین انسان در محل امن خود غالباً احتیاط را از دست مى دهد و گاه همان محل امن تبدیل به محل خطر بزرگى مى شود و یا این که انسان به افرادى کاملاً اطمینان مى کند و همه چیز خود را به دست آن ها مى سپارد، ناگهان از همان ها ضربه مى خورد; ولى تفسیر اول مناسب تر است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۱۵۴۰
حکمت ۱۱۴ نهج البلاغه ؛ جایگاه خوشبینى و بدبینى در جامعه(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۱۱۴ نهج البلاغه ؛ جایگاه خوشبینى و بدبینى در جامعه(اخلاقى، اجتماعى)

إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاَحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ! وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ.
امام علیه السلام فرمود : هنگامى که صلاح و نیکى بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر کسى در این حال به دیگرى که از او گناهى ظاهر نشده، گمان بد برد به او ستم کرده است وهنگامى که فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هر کس گمان خوب به دیگرى برد خود را فریب داده است!


تفسیر:

شرح و تفسیر معیار حُسن ظن و سوء ظن مسئله حسن ظن و سوء ظن در اسلام از مسائل بسیار مهم است که در آیات و روایات بازتاب گسترده اى دارد. البته اصل بر حسن ظن مسلمانان نسبت به یکدیگر است; ولى این اصل استثنایى هم دارد که امام(علیه السلام) در جمله بالا به آن اشاره کرده، مى فرماید: «هنگامى که صلاح و نیکى بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر کسى در این حال گمان بد به دیگرى برد که از او گناهى ظاهر نشده به او ستم کرده است و هنگامى که فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هر کس گمان خوب به دیگرى ببرد خود را فریب داده است»; (إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاَحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُل لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ! وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُل فَقَدْ غَرَّرَ). همان گونه که گفتیم، اصل در جامعه اسلامى بر حسن ظن است، چنان که در سوره «حجرات» آیه ۱۲ مى خوانیم: «(یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إثْمٌ); اى کسانى که ایمان آورده اید از بسیارى از گمان ها بپرهیزید چرا که بعضى از آنها گناه است». در روایات اسلامى نیز تأکید شده که کار برادر مسلمانت را حمل بر صحت کن و از سوء ظن بپرهیز; در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «ضَعْ أمْرَ أخیکَ عَلى أحْسَنِهِ... مَحْمِلاً; عمل برادر مسلمانت را بر نیکوترین وجه ممکن حمل کن مگر این که دلیلى بر خلاف آن قائم شود و هرگز نسبت به سخنى که از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر و مادامى که مى توانى محمل نیکى براى آن بیابى حمل بر صحت کن». در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «إذا اتَّهَمَ الْمُؤمِنُ أخاهُ انْماثَ الاْیمانُ مِنْ قَلْبِهِ کَما یَنْماثُ الْمَلْحُ فِى الْماءِ; هنگامى که شخص باایمان برادر مسلمانش را متهم کند ایمان در قلب او ذوب مى شود همان گونه که نمک در آب». مطابق کلام حکمت آمیز بالا این مطلب مربوط به زمانى است که چهره اسلام در محیط نمایان باشد و غالب مردم راه صلاح بپویند; اما زمانى که فساد، غالب بر زمان شد و اکثر مردم به راه خلاف مى روند حسن ظن نسبت به افراد سبب مى شود انسان خودش را فریب دهد و باید جانب احتیاط را نگه دارد تا گرفتار توطئه ها و مفسده ها نگردد. این بدان معنا نیست که انسان سوء ظن خود را به اشخاص آشکار سازد و آنها را متهم کند، بلکه منظور این است که بدون این که عکس العمل منفى که سبب اهانت به مؤمن مى شود ظاهر سازد، در عمل جانب احتیاط را از دست ندهد. گاه افرادى که در یک زمان زندگى مى کنند با هم متفاوتند; بعضى سوابق خوبى دارند که باید به آنها حسن ظن داشت و بعضى داراى سوابق سوءاند که باید درباره آنها جانب احتیاط را رعایت کرد، بنابراین معیار، فساد تمام مردم زمان نیست، از این رو امام(علیه السلام) در کلام حکمت آمیز بالا فرمود: «بِرَجُل لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ» و «حَوْبَة» به معناى گناه است، بنابراین سوء ظن به کسى که سابقه سویى از او دیده نشده ممنوع است. تعبیر به «فَقَدْ ظَلَمَ» به این معناست که سوء ظن به برادر مسلمانى که خلافى از او دیده نشده ظلم و ستم بر اوست. این احتمال نیز در تفسیر این جمله امکان دارد که چنین کسى به خودش نیز ستم کند، زیرا خود را از همکارى او محروم مى سازد. در واقع، امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به همان قاعده «حمل شىء بر اغلب» فرموده و غلبه صلاح را براى حمل به صحت کافى دانسته مگر این که فردى سوء سابقه داشته باشد و در مقابل، غلبه فساد را براى سوء ظن و احتیاط لازم مى داند (مگر این که واقعا کسى داراى سوابق خوبى است که او را با آن مى شناسیم). این سخن در روابط ملت ها و دولت ها نیز کاملاً صادق است; هرگاه دولت هاى ستمگرى که غالباً براى حفظ منافع خود حقوق دیگران را زیر پا مى گذارند درِ باغ سبز به ما نشان دهند هرگز نباید کار آنها را حمل بر صحت کنیم، بلکه باید فرض بر این باشد که آنان براى فریب ما دامى گسترده اند.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۱۷۴۵
حکمت ۱۱۳ نهج البلاغه ؛ارزش هاى والاى اخلاقى (اخلاقى)

حکمت ۱۱۳ نهج البلاغه ؛ارزش هاى والاى اخلاقى (اخلاقى)

لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَلاَ وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، وَلاَ عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ، وَلاَ کَرَمَ کَالتَّقْوَى، وَلاَ قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ، وَلاَ مِیرَاثَ کَالاَْدَبِ، وَلاَ قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ، وَلاَ تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ، وَلاَ رِبْحَ کَالثَّوَابِ، وَلاَ وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، وَلاَ زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ، وَلاَ عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ، وَلاَ عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، وَلاَ إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَالصَّبْرِ، وَلاَ حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ، وَلاَ شَرَفَ کَالْعِلْمِ، وَلاَ عِزَّ کَالْحِلْمِ، وَلاَ مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ.
امام(علیه السلام) فرمود: هیچ مال و سرمایه اى پردرآمد تر از عقل نیست، و نه هیچ تنهایى وحشتناک تر از عُجب و خودبینى، هیچ عقلى همچون عاقبت اندیشى نیست و نه هیچ شخصیت و بزرگوارى همچون تقوا، هیچ همنشینى همچون حسن خلق نیست و هیچ میراثى به پاى ادب نمى رسد، هیچ راهبرى همچون توفیق نیست و نه هیچ تجارتى مانند عمل صالح سودآور، هیچ سودى همچون ثواب الهى و هیچ پارسایى همچون پرهیز از شبهات نیست، هیچ زهد و پارسایى همچون بى اعتنایى به حرام نیست و نه هیچ علم و دانشى پشتیبانى مطمئن تر از مشورت نخواهد بود.


تفسیر:
شرح و تفسیر هیجده اندرز مهم از آنچه درباره سند این کلمات حکمت آمیز آورده ایم استفاده مى شود آنچه مرحوم سیّد رضى در اینجا آورده به صورت پراکنده در خطبه یا خطبه هایى بوده است در حالى که از روایات کافى و آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده بر مى آید که اینها در کنار هم بوده است; ولى در هر صورت به نظر مى رسد اینها مواعظ مختلفى و هر یک درباره موضوع جداگانه اى است و جمع آنها در یک عبارت دلیل بر آن نیست که همه پیوند نزدیک با یکدیگر دارند. در هر حال نمى توان انکار کرد که هر جمله اى از این جمله هاى هیجده گانه در عبارت کوتاهى درس بزرگى درباره زندگى سعادت بخش به ما مى دهد و سزاوار است انسان بارها و بارها در طول زندگى بر آنها مرور کند و پیام آنها را با گوش جان بشنود. ازاین رو ما هر یک را جداگانه با شرح کوتاهى براى پى بردن به عمق کلام امام(علیه السلام)همراه سازیم. نخست مى فرماید: «هیچ مال و سرمایه اى پردرآمد تر از عقل نیست»; (لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ). «أعْوَد» یعنى پردرآمدتر و نافع تر. مى دانیم امتیاز انسان بر حیوانات در عقل است که مى تواند سرمایه هاى معنوى و مادى را به سوى او سوق دهد. چه بسیارند کسانى که ثروت هنگفتى از پدر به آنها رسیده و بر اثر ضعف عقل در مدت کوتاهى آن را دست داده اند و در مقابل، کسانى که زندگى مادى خود را از صفر شروع کرده اند; اما بر اثر عقل و درایت پس از مدت کوتاهى سرمایه فراوانى از طریق حلال گردآورى نموده اند. در مورد سرمایه علم و دانش و اخلاق نیز چنین است. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لَیْسَ بَیْنَ الاْیمانِ وَالْکُفْرِ إلاّ قِلَّةُ الْعَقْلِ قیلَ وَکَیْفَ ذاکَ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟ قالَ إنَّ الْعَبْدَ یَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إلى مَخْلُوق فَلَوْ أخْلَصَ نیَّتَهُ لِلّهِ لاَتاهُ الَّذى یُریدُ فى أسْرَعَ مِنْ ذلِکَ; فاصله میان ایمان و کفر همان کم عقلى است. عرض کردند: اى فرزند رسول خدا(صلى الله علیه وآله) این امر چگونه است؟ فرمود: گاهى انسان خواسته خود را از مخلوقى مى طلبد در حالى که اگر نیتش براى خدا خالص بود همان خواسته در مدتى کوتاه تر به سراغش مى آمد». در دومین گفتار حکیمانه مى فرماید: «هیچ تنهایى وحشتناک تر از عُجب و خودبینى نیست»; (وَلاَ وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ). چرا که از یک سو مردم از افراد خودبین و خودخواه متنفرند و از آنها فاصله مى گیرند و از سوى دیگر افراد خودبین مردم را در حد لیاقت دوستى خود نمى بینند و برترى خیالى و وهمى، آنها را از مردم جدا مى سازد و به این ترتیب گرفتار تنهایى وحشتناکى مى شوند. از این رو در حدیثى که در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) آمده مى خوانیم: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ; کسى که گرفتار خودبینى شود هلاک مى شود». در سومین نکته مى فرماید: «هیچ عقلى همچون عاقبت اندیشى نیست»; (وَلاَ عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ). منظور از عقل همان قوه ادراک است که انسان به وسیله آن کارهاى دنیا و آخرت خویش را نظام مى بخشد و به یقین، نتیجه هر کارى در پایان آن روشن مى شود; آنها که در فکر عاقبت کارها و نتیجه نهایى آن هستند، به یقین از همه عاقل ترند. در حدیثى مى خوانیم که شخصى نزد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تقاضاى اندرزى کرد. حضرت فرمود: اگر بگویم عمل خواهى کرد؟ عرض کرد: آرى! این سخن میان او و پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) سه بار تکرار شد و در پایان، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمود: «إنّى أوصیکَ إذا أنْتَ هَمَمْتَ بِأمْر فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ وَإنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ; من به تو توصیه مى کنم هنگامى که تصمیم گرفتى کارى را انجام دهى در عاقبت آن بیندیش. اگر عاقبت نیکى دارد به دنبال آن کار برو و اگر گمراهى و ضلالت است از آن صرف نظر کن». در چهارمین نکته مى فرماید: «هیچ شخصیت و بزرگوارى همچون تقوا نیست»; (وَلاَ کَرَمَ کَالتَّقْوَى). این سخن برگرفته از قرآن مجید است که مى فرماید: «(إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ); گرامى ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست». شخص با تقوا نه تنها نزد خداوند که نزد خلق خدا نیز گرامى و باشخصیت است، زیرا از انجام کارهاى زشتى که شخصیت انسان را در هم مى شکند خوددارى مى کند. امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: «مِفْتاحُ الْکَرَمِ التَّقْوى; پرهیزگارى کلید شخصیت است». در پنجمین نکته مى فرماید: «هیچ همنشینى همچون حسن خلق نیست»; (وَلاَ قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ). زیرا حسن خلق جاذبه عجیبى دارد که همه را به سوى خود جلب و جذب مى کند. انسان هاى بداخلاق، از داشتن دوستان صمیمى محرومند در حالى که افراد خوش برخورد وصاحب حُسن خلق همه افراد به دوستى آنها افتخار مى کنند. در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که در ذیل کلام حکمت آمیز ۳۸ آمد خواندیم: «حُسْنُ الْخُلْقِ یُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ; حسن خلق دوستى و محبت را ریشه دار مى کند و رشته دوستى را استوار مى دارد». درباره حسن خلق در احادیث اسلامى تعبیرات بسیار بلندى آمده و نشان مى دهد گشاده رویى و حسن خلق از مهم ترین امورى است که اسلام بر آن تأکید دارد. سپس امام(علیه السلام) در ششمین نکته مى فرماید: «هیچ میراثى همچون ادب نیست»; (وَ لاَ مِیرَاثَ کَالاَْدَبِ). همان گونه که در ذیل گفتار حکمت آمیز ۵۴ که عین این عبارت در آنجا تکرار شده بود آوردیم، «ادب» در اصل به معناى دعوت کردن است و از این رو به سفره اى که غذا در آن آماده مى کنند و افراد را به آن دعوت مى کنند «مأدبة» گفته مى شود و از آنجا که رعایت احترام افراد در گفتار و رفتار و تواضع و استفاده از کلمات توأم با احترام سبب دعوت مردم به سوى انسان مى شود، مجموعه این امور را «ادب» مى نامند و در برابر آن بى ادبان کسانى هستند که نه احترام اشخاص و نه احترام مجالس را رعایت مى کنند و نه سخنان مناسبى در برخورد با اشخاص به کار مى برند. به همین مناسبت «تأدیب» به تعلیم و تربیت و یاد دادن آداب اطلاق مى شود. در اصطلاح امروز، «أدب» و «ادبیات» به مسائل مربوط به قواعد الفاظ گفته مى شود، این اصطلاح که جدید است و قطعاً بعد از زمان امام امیر مؤمنان على(علیه السلام)به وجود آمده و هرچند بعضى از شارحان نهج البلاغه ادب در کلام امام را به همین معنا تفسیر کرده اند; ولى قطعاً اشتباه است. گرچه آداب سخن گفتن گوشه اى از حقیقت ادب را در بر مى گیرد. در اهمیت ادب همین بس که امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لایَزالُ الْمُؤمِنُ یُورَثُ أهْلَ بَیْتِهِ الْعِلْمَ وَالاْدَبَ الصّالِحَ حَتّى یَدْخِلْهُمَا الَّجَنَّةَ... وَ لا یَزالُ الْعَبْدُ الْعاصى یُورَثُ أهْلَ بَیْتِهِ الاْدَبَ السَّىَّء حَتّى یُدْخِلْهُمَا النّارَ جَمیعاً; انسان با ایمان علم و ادب به خانواده خود مى آموزد و سبب مى شود که همه را وارد بهشت کند و بنده گنه کار به خانواده خود بى ادبى مى آموزد تا آنجا که همه را به دوزخ مى فرستد». در حدیثى از امیر مؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «إنَّکُمْ إلى اِکْتِسابِ الاْدَبِ أحْوَجَ مِنْکُمْ إلى الاْکْتِسابِ الْفِضَّةِ وَالذَّهَبِ; شما به کسب ادب نیازمندتر از به دست آوردن طلا و نقره هستید». در هفتمین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ راهبرى همچون توفیق نیست»; (وَلاَ قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ). «توفیق» در لغت به معناى موافق ساختن و هماهنگ نمودن است که با معناى عرفى آن کاملاً سازگار است. منظور از «توفیق» در اینجا آماده بودن اسباب براى انجام دادن کارى است مثلا اگر انسان حال خوبى براى دعا پیدا کند و مجلس مناسبى تشکیل شود و خطیب دانشمند و باصفایى آن مجلس را اداره کند، گفته مى شود توفیق براى دعا حاصل شد. همچنین فراهم شدن اسباب مثلاً براى زیارت بیت الله یا کمک به محرومان یا فرا گرفتن علم و دانش تمام اینها توفیق نامیده مى شود و اگر امام(علیه السلام) مى فرماید: بهترین رهبر توفیق است براى آن است که توفیق، انسان را به راه حق و مسیر اطاعت پروردگار مى کشاند و راهنماى خوبى براى نیکى ها و خوبى هاست. به هر حال شک نیست که سرچشمه اصلى توفیق براى کارهاى خیر ذات پاک پروردگار است، از این رو در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «لا نِعْمَةَ کَالْعافِیَةِ وَلا عافِیَةِ کَمُساعِدَةِ التُّوفیقِ; هیچ نعمتى مانند سلامت و عافیت نیست و نه هیچ عافیتى همچون فراهم شدن توفیق است». در قرآن مجید نیز از زبان پیغمبر الهى حضرت شعیب مى خوانیم که مى گوید: (وَما تَوْفیقى إلاّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إلَیْهِ أُنیبُ); توفیق من جز به خدا نیست بر او توکل کردن و به سوى او باز مى گردم». توفیق و بى توفیقى اسباب زیادى دارد; هر قدر انسان در راه خدا گام بردارد، به بندگان خدا خدمت کند و براى همه خیرخواه باشد خداوند توفیق او را براى انجام کارهاى نیک بیشتر مى کند و به عکس، گناهان و معاصى و ظلم و ستم به افراد و عدم رعایت حقوق والدین و استاد و دوستان، توفیق را از انسان سلب مى کند. در حدیثى که در غررالحکم از امام امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «کَما أنَّ الْجِسْمَ وَ الظَّلَّ لا یَفْتَرِقانِ کَذلِکَ الدّینُ وَ التَّوْفیقُ لا یَفْتَرِقانِ; همان گونه که سایه از جسم جدا نمى شود توفیق از دین نیز جدایى پیدا نمى کند». در هشتمین نکته مى فرماید: «هیچ تجارتى مانند عمل صالح نیست»; (وَ لاَ تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ). همه تاجران، براى سود تجارت مى کنند. سودهاى مادى و دنیوى ناپایدار و در معرض زوال و فانى شدنى است ولى عمل صالح که سرچشمه ثواب ابدى اخروى است از هر تجارتى پرسودتر است. قرآن مجید مى فرماید: «(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَة تُنجِیکُمْ مِّنْ عَذَاب أَلِیم * تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِنْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ * یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَیُدْخِلْکُمْ جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْن ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ); اى کسانى که ایمان آورده اید آیا شما را به تجارى راهنمایى کنم که شما را از عذاب دردناک رهایى مى بخشد؟ به خدا و رسولش ایمان بیاورید و با اموال و جان هایتان در راه خدا جهاد کنید و این براى شما (از هر چیز) بهتر است اگر بدانید * (اگر چنین کنید) گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغ هایى از بهشت داخل مى کند که نهرها از زیر درختانش جارى است و در مسکن هاى پاکیزه در بهشت جاویدان جاى مى دهد و این پیروزى عظیم است». در نهمین نکته حکمت آمیز که در واقع تکمیل کننده نکته قبل است مى فرماید: «هیچ سودى همچون ثواب الهى نیست»; (وَلاَ رِبْحَ کَالثَّوَابِ). سودهاى مادى همه از بین مى روند ولى ثواب الهى همواره باقى و برقرار است همان گونه که در قرآن کریم مى خوانیم: (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق). در واقع ارباح مادى همچون خواب و خیال است ولى سود معنوى واقعیتى است انکار ناپذیر. اضافه بر این، سود مادى حدى دارد; دو یا چند برابر و حتى ممکن است گاهى ده برابر شود در حالى که ثواب الهى به مقتضاى آیه شریفه (مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ...). گاه هفتصد برابر و گاه افزون بر آن است; سودى که در هیچ تجارتى پیدا نمى شود. در دهمین نکته مى فرماید: «هیچ پارسایى همچون پرهیز از شبهات نیست»; (وَلاَ وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ) «ورع» در اصل به معناى پرهیز یا شدت پرهیز است و در لسان روایات به حد اعلاى تقوا اطلاق مى شود که با وجود آن نه تنها انسان از گناهان مسلم پرهیز مى کند بلکه از شبهات نیز دورى مى جوید. در روایات اسلامى نیز در حدیث معروف پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)تمام موضوعات به سه بخش تقسیم شده: «حَلالٌ بَیِّنٌ وَ حَرامٌ بَیِّنٌ وَشُبَهاتُ بَیْنَ ذلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبَهاتَ نَجا مِنَ الْمُحَرَّماتِ وَمَنْ أخَذَ بِالشُّبَهَاتِ إرْتَکَبَ الْمُحَرَّماتَ وَهَلَکَ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُ; امورى است درستى آن آشکار است که باید از آن پیروى کرد و امورى است که گمراهى آن آشکار است و باید از آن اجتناب نمود و امور مشکوک و مشتبهى است در میان این دو; کسى که شبهات را ترک کند از محرمات آشکار رهایى مى یابد و کسى که به سراغ شبهات برود (تدریجاً) مرتکب محرمات مى شود و از آنجا که نمى داند هلاک خواهد شد». در واقع شبهات حریم محرمات و همانند لبه پرتگاه است که بیم لغزش در آن و سقوط در پرتگاه مى رود. بعضى از بزرگان «ورع» را به سه قسم تقسیم کرده اند که یکى از دیگرى برتر است: نخست ورع به معناى پرهیز از گناهان آشکار است که انسان را از فسق خارج کرده و موجب عدالت و قبول شهادت اوست و آن، ورع تائبین نامیده مى شود. قسم دیگرى از آن، همان حالت پرهیزگارى است که انسان را از شبهات دور مى سازد که به آن ورع صالحان مى گویند و قسم دیگرى از آن حالت پرهیزگارى است که حتى از امور حلالى که مى ترسد روزى او را به حرام بکشاند پرهیز مى کند و نام ورع متقین بر آن گذارده شده است. قسم دیگر، ورع به معناى صرف نظر کردن از آنچه غیر خداست براى ترس از ضایع شدن ساعتى از عمر در امرى بیهوده (و آن درجه اعلاى ورع است) و به آن ورع صدیقین مى گویند» همان گونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «لا یَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقینَ حَتّى یَدَعَ ما لا بَأسَ بِهِ مُخافَةَ أنْ یَکُونَ فِیهِ بَأسٌ; کسى از متقین محسوب نمى شود مگر این که امورى را که ذاتاً اشکالى ندارد ترک کند به سبب ترس از افتادن در امورى که حرام است». در یازدهمین نکته حکیمانه امام(علیه السلام) مى فرماید: «هیچ زهد و پارسایى همچون بى اعتنایى به حرام نیست»; (وَلاَ زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ) گرچه بسیارى از افراد، زهد را تنها در ساده زیستن و به لباس و غذا و مسکن قناعت نمودن و بى اعتنا به مقامات دنیوى بودن مى دانند; ولى از نظر مبارک امام(علیه السلام) مهم ترین زهد پرهیز از حرام است، هرچند زندگى انسان زیاد ساده هم نباشد; اگر همان زندگى از حلال باشد دارنده آن فرد زاهدى است و آن کس که زندگى بسیار ساده اى دارد و در همان زندگىِ ساده اموال مشتبه و مشکوکى هست زاهد واقعى نیست. در این که زندگىِ ساده به ویژه هنگامى که از هرگونه اموال شبهه ناک دور باشد مایه نجات از گناهان بسیارى و سبب توجه به ذات پاک پرودرگار است شکى نیست و به همین دلیل هم در آیات قرآن و هم در روایات اسلامى به طور گسترده اهمیت زهد و سپس ماهیت و حقیقت آن و نتایج پربارى که بر آن مترتب مى شود بیان شده است. بعضى از شارحان نهج البلاغه در اینجا نوشته اند که زهد اگر به این معنا باشد که انسان اضافه درآمد خود را به دیگران بدهد و به زندگى ساده اى قناعت کند یک فضیلت است ولى هرگاه اضافه درآمد خود را ذخیره کند و فایده آن به کسى نرسد چنین زهدى کاملاً بى ارزش خواهد بود. در ذیل خطبه ۸۱ در جلد سوم به اندازه کافى در مورد «زهد» شرح دادیم، ازاین رو ضرورتى به تکرار آن نمى بینیم و تنها به یک روایت از امام صادق(علیه السلام)بسنده مى کنیم: «جُعِلَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی بَیْت وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا; تمام نیکى ها در خانه اى قرار داده شده و کلید آن زهد در دنیاست». حضرت در دوازدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ علم و دانشى همچون تفکر نیست»; (وَلاَ عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ). کسانى که تنها به حفظ عبارات دیگران و آنچه در روایات آمده بسنده مى کنند و درباره آن نمى اندیشند علمشان چندان ثمرى ندارد و در واقع همچون دستگاه ضبط صوتى هستند که مى تواند علوم زیادى را در خود جاى دهد; ولى آنان که اهل اندیشه اند از جاى جاى آیات قرآن و روایات اسلام و کلمات بزرگان حقایقى کشف مى کنند که راهنماى زندگى مادى و معنوى آن هاست و اگر تفکر نباشد و تنها به نقل علوم دیگران قناعت شود هرگز علوم، پیشرفت و نمو و بالندگى پیدا نمى کند. به همین دلیل در بعضى از احادیث که هم از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و هم از امیر مؤمنان على(علیه السلام) رسیده، تفکر برترین عبادت شمرده شده است: «لا عِبادَةَ کَالتَّفَکُرَ». در سیزدهمین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ عبادتى همچون اداى فرایض و واجبات نیست»; (وَلاَ عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ). در حدیث دیگر از امام سجاد(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ عَمِلَ بِما أفْتَرَضَ اللّهُ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ أعْبَدَ النّاسِ; کسى که به واجبات خود عمل کند از عابدترین مردم است». در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أعْبَدُ النّاسِ مَنْ أقامَ الْفَرایِضَ; عابدترین مردم کسى است که واجبات را ادا کند». تمام این روایات اشاره به این دارد که عبادت، تنها رفتن به سراغ مستحبات و نیایش هاى طولانى و پرسوز و گداز نیست; عبادت در درجه نخست آن است که انسان واجبات خود را ادا کند; اعم از پرداختن حقوق مردم و اداى حقوق مالى دینى و از همه مهم تر اداى حق الهى. در چهاردهمین نکته مى فرماید: «هیچ ایمانى مانند حیا و صبر نیست»; (وَلاَ إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَالصَّبْرِ). «حیا» به معناى حالت بازدارنده اى است که انسان را از رفتن به سراغ کارهاى زشت باز مى دارد. به بیان دیگر، حیا انقباض نفس در برابر زشتى هاست و «صبر» به معناى استقامت در برابر مشکلات است; خواه مشکلات اطاعت باشد یا ترک معصیت و یا مشکلات مصائب و سختى ها. به یقین اگر حالت حیا نباشد، ایمان بر باد مى رود و اگر صبر و استقامت در برابر مشکلات نباشد ایمان ثبات و قرارى نخواهد داشت. در حدیثى از امام صادق یا امام باقر(علیهما السلام) مى خوانیم: «اَلْحَیاءُ وَ الاْیمانُ مَقْرُونانِ فى قَرَن فَإذا ذَهَبَ أحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ; حیا و ایمان با یک ریسمان بسته شده اند هرجا یکى از آنها برود دیگرى به دنبال او خواهد رفت». در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است: «أرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فیهِ وَکانَ مَنْ قَرْنِهِ إلى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللّهُ حَسَنات: الصِّدْقُ وَ الْحَیاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ الشُّکْرُ; چهار صفت است که در هر کسى باشد هرچند از فرق تا قدمش گناه باشد خداوند آن را تبدیل به حسنات مى کند: صدق و حیا و حسن خلق و شکر». بدیهى است راستگویى انسان را از بسیارى از گناهان باز مى دارد و حیا از قبایح و زشتى ها و حسن خلق از درگیرى با مردم و شکر، انسان را به قدردانى از نعمت ها تشویق مى کند و همین امور است که سیئات را به حسنات مبدل مى کند; یعنى در پرتو این صفات در ادامه راه گناهان تبدیل به حسنات مى شوند. در پانزدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى نیست»; (وَلاَ حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ). بسیارند کسانى که از نظر شرافت خانوادگى در حد مطلوبى هستند و خودشان نیز صفات برجسته اى دارند; ولى بر اثر تکبر و خودبرتربینى، در جامعه منفورند در حالى که متواضعان هرچند حسب و نسب عالى نداشته باشند محبوب مردمند. در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که به یارانش فرمود: «إنَّ التَّواضُعَ یَزیدُ صاحِبَهُ رَفْعَةً فَتَواضَعُوا یَرْفَعْکُمُ اللّهُ; تواضع و فروتنى صاحبش را به مقام بالا مى رساند، بنابراین فروتنى کنید تا خدا شما را بالا ببرد». در شانزدهمین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ شرافتى چون علم و دانش نیست»; (وَ لاَ شَرَفَ کَالْعِلْمِ). «شرف» به معناى شایستگى و عظمت و افتخار و نیکنامى است و به یقین، این امور از طریق علم و دانش به دست مى آید زیرا علم و آگاهى کلید همه افتخارات و ارزش هاى انسانى است و براى افراد نادان و جاهل جایى در جامعه انسانى وجود ندارد. قرآن مجید و روایات اسلامى پر است از آیات و روایاتى که در مدح و ستایش علم آمده است تا آنجا که مرکّب هاى نوک قلم دانشمندان از خون شهیدان برتر شمرده شده است. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «طََلْبتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْعِلْمِ; من به سراغ ارزش و شخصیت و شرف رفتم، آن را در علم و دانش یافتم». بدیهى است منظور از «علم» علوم و دانش هایى است که یا جنبه معنوى دارد و یا دنیاى انسان ها را سامان مى بخشد. در هفدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ عزتى چون حلم نیست»; (وَ لاَ عِزَّ کَالْحِلْمِ). حلیم به کسى گفته مى شود که در برابر افراد نادان و جاهل و بى ادب عکس العمل نشان نمى دهد همچنین مشکلات زندگى را تحمل مى کند و بر اثر سعه صدر و فکر بلند، آنها را در خود حل مى نماید و در مقابل حوادث سخت، دست پاچه نمى شود و همین ها باعث عزت اوست و بسیار دیده شده که مردم به حمایت افراد حلیم در مقابل نادان برمى خیزند. افراد بردبار در نظر مردم عزیزند، زیرا سکوتشان در برابر افراد نادان، سبک سر و بى ادب بر عزت و شخصیتشان مى افزاید; ولى نابردباران در کوچک ترین مسائل درگیر مى شوند و همین امر از عزت و احترامشان مى کاهد. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «ما أعَزَّ اللّهُ بِجِهْل قَطُّ وَ لا أذَلَّ بِحِلْم قَطُّ; خدا هرگز کسى را به سبب جهل و نادانى عزت نداد و هرگز کسى را به موجب حلم و بردبارى ذلیل نساخت». آن گاه در هجدهمین و آخرین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ پشتیبانى مطمئن تر از مشورت نیست»; (وَ لاَ مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ). نا گفته پیداست که هر انسانى فکرى و عقل و تشخیصى دارد; هنگامى که عقول و افکار به یکدیگر ضمیمه شوند بسیار قوى تر عمل مى کنند، مسیرها روشن، موانع برطرف و نزدیک ترین راه به مقصد غالباً معلوم مى شود و از این طریق پشتیبانى مهمى براى هر فردى حاصل مى گردد. همان گونه که در نیروهاى جسمانى چنین است که نیروى یک فرد همچون ریسمان باریکى است که گسستن آن آسان است; ولى هنگامى که نیروها به یکدیگر ضمیمه شد و طناب محکمى از آن تشکیل گردید، به گفته شاعر: «چون به هم برتافتى اسفندیارش نگسلد». این حکم در نیروهاى فکرى نیز کاملاً جارى است. بر این اساس یکى از صفات برجسته مؤمنان در قرآن مجید انجام امور با مشورت ذکر شده است و مى فرماید: (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ) حتى شخص پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به مقتضاى (وَشَاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ) مأمور به مشورت با مؤمنان بوده است. در ذیل حکمت ۵۴ که امام(علیه السلام) فرموده بود: «وَلا ظَهیرَ کَالْمُشاوَرَةِ» شرح مبسوطى درباره اهمیت مشورت و آثار پربار آن و در جلد دوم، ضمن خطبه ۳۵ نیز بحثى تحت عنوان بهره گیرى از آراى اهل نظر داشتیم. در تفسیر نمونه نیز ذیل آیات فوق بحث هاى قابل ملاحظه اى آمده است. در پایان این گفتار حکیمانه و پربار که مشتمل بر هجده توصیه اخلاقى مهم بود ذکر این نکته لازم است که این سخنان گرچه در اینجا به صورت یک جا جمع شده ولى قسمت هایى از آن در احادیث مختلف با شأن ورودهاى گوناگون آمده است و بعید نیست بسیارى از آنها را امام(علیه السلام) به طور مکرّر به مناسبت هاى گوناگون بیان کرده باشد. به یقین کافى است که انسان به همین یک گفتار حکیمانه در زندگى عمل کند تا خوشبخت و سعادتمند و پیروز در جنبه هاى مادى و معنوى گردد.

موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۵۰۹
حکمت ۱۱۲ نهج البلاغه ؛ مشکلات شیعه بودن!! (اعتقادى ، سیاسى)

حکمت ۱۱۲ نهج البلاغه ؛ مشکلات شیعه بودن!! (اعتقادى ، سیاسى)

وَقَالَ(علیه السلام) وَقَدْ تُوُفِّیَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْف الاَْنْصَارِیُّ بِالْکُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّینَ، وَکَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیْهِ: لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ. مَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمِحْنَةَ تَغْلُظُ عَلَیْهِ، فَتُسْرِعُ الْمَصائِبُ إلَیْهِ، وَلا یَفْعَلُ ذلِکَ إلاّ بِالاْتْقِیاءِ الاْبْرارِ وَالْمُصْطَفَیْنَ الاْخْیارِ، وَهذا مِثْلُ قَوْلِهِ(علیه السلام): مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً. «وَقَدْ یُؤَوَّلُ ذلِکَ عَلى مَعْنى آخَرَ لَیْسَ هذا مَوْضِعَ ذِکْرِهِ».

به هنگام بازگشت امیرمؤمنان على(علیه السلام) از میدان صفین «سهل بن حنیف» در کوفه چشم از دنیا فرو بست در حالى که محبوب ترین مردم نزد امام(علیه السلام) بود. امام(علیه السلام) فرمود: حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى شکافد و فرو مى ریزد! سیّد رضى مى گوید: معناى این سخن آن است که شداید و مصائب، به سرعت به سراغ دوستان ما مى آیند و این سرنوشت تنها در انتظار پرهیزگاران و نیکان و برگزیدگان و خوبان است. این سخن همانند سخن دیگرى است که از امام(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: هرکس ما اهل بیت را دوست دارد باید پوشش فقر را براى خود مهیا سازد (و آماده انواع محرومیت ها و گرفتارى ها) گردد. سید رضى در پایان مى گوید: گاهى براى این کلام تفسیر دیگرى کرده اند که اینجا جاى شرح آن نیست.


تفسیر:
شرح و تفسیر در مقدمه این کلام حکمت آمیز شأن ورودى براى آن ذکر شده هنگام باز گشت امیر مؤمنان على(علیه السلام)از میدان صفین به امام(علیه السلام) خبر دادند «سهل بن حنیف» (یکى از پیشگامان اسلام، از اصحاب خاص پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان على(علیهما السلام)) در کوفه چشم از دنیا فرو بسته در حالى که محبوب ترین مردم نزد امام(علیه السلام) بود»; (وَ قَدْ تُوُفِّیَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْف الاَْنْصَارِیُّ بِالْکُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّینَ، وَکَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیْهِ). امام(علیه السلام) در این هنگام در زمینه بىوفایى دنیا و از دست رفتن سریع عزیزان فرمود: «حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى شکافد و فرو مى ریزد»; (لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ). اشاره به بىوفایى و ناپایدارى طبیعت دنیا و از دست رفتن عزیزان است که هم آزمونى براى مردان خداست و هم هشدارى براى همگان. سپس مرحوم سیّد رضى به دنبال این گفتار حکیمانه درباره بىوفایى دنیا مى افزاید: «معناى این سخن آن است که شدائد و مصائب، به سرعت به سراغ دوستان ما مى آیند و این سرنوشت تنها در انتظار پرهیزگاران و نیکان و برگزیدگان و خوبان است و این سخن همانند سخن دیگرى از امام(علیه السلام) است که فرمود: «هرکس ما اهل بیت را دوست دارد باید پوشش فقر را براى خود مهیا سازد (و آماده انواع محرومیت ها و گرفتارى ها) گردد»; (مَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمِحْنَةَ تَغْلُظُ عَلَیْهِ، فَتُسْرِعُ الْمَصائِبُ إلَیْهِ، وَ لا یَفْعَلُ ذلِکَ إلاّ بِالاْتْقِیاءِ الاْبْرارِ وَالْمُصْطَفَیْنَ الاْخْیارِ، وَهذا مِثْلُ قَوْلِهِ(علیه السلام): مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً). «جلباب» به لباسى مى گویند که تمام بدن یا قسمت عمده آن را بپوشاند; چادر یا مانند آن. در این که چه رابطه اى در میان محبت اهل بیت و پوشش فقر است تفسیرهاى مختلفى شده که از میان همه آنها سه تفسیر زیر از همه مناسب تر است: نخست این که به مقتضاى «اَلْبَلاءُ لِلْوِلاءِ»; بلاها به سراغ دوستان خدا مى روند و همچین به مقتضاى حدیث «إنَّ أشَدَّ النّاسِ بَلاءً اَلاْنْبیاءُ ثُمَّ الَّذینَ یَلَوْنَهُمْ ثُمَّ الاْمْثَلُ فَالاْمْثَلُ; گرفتارى ها و مشکلات بیش از همه دامان پیامبران را مى گیرد سپس کسانى که به دنبال آنها هستند سپس نیکان یکى پس از دیگرى» افرادى که به امام(علیه السلام) که مجموعه اى از فضایل انسانى و برکات معنوى و الهى است عشق بورزند در صف اولیا قرار مى گیرند و به حکم این که مقرب ترند جام بلا بیشترشان مى دهند که هم آزمونى است براى آنان و همه وسیله اى است براى ترفیع درجاتشان. بنا به تفسیر دیگر منظور آن است کسانى که عشق به امام مى روزند یا حب اهل بیت دارند باید فقر به معناى سادگى زندگى را پیشه کنند; همان فقرى که پیغمبر اکرم درباره آن مى فرمود: «اَلْفَقْرُ فَخْرى وَ بِهِ أفْتَخِرُ عَلى سایِرِ الاْنْبِیاءِ; فقر مایه افتخار من است و با آن بر سایر پیامبران افتخار مى کنم» این تعبیر اگر به معناى فقر «فقر الى الله» نباشد به معناى ساده زیستن و قانع به زندگى خالى از هر گونه زرق و برق و تجمل بودن است. پیروان این مکتب نیز مانند پیشوایانشان باید به چنین زندگى اى قانع باشند. تفسیر سوم این که منظور از دو کلام حکمت آمیز بالا آن است که دشمنان اهل بیت به ویژه بنى امیه و پس از آنها بنى عباس در صدد بودند که هر کس را پیرو این مکتب و عاشق این پیشوایان ببینند از هر نظر در فشار قرار دهند تا آنجا که حتى از نظر معیشت نیز در تنگنا واقع شوند. از این گذشته ولاى اهل بیت همان ولاى حق است و طرفدار حق در هر عصر و زمان مورد تهاجم طرفداران باطل که عِده و عُده آنها غالبا کم نیست واقع مى شود. تاریخ اسلام نیز نشان مى دهد کسانى که طرفدار پیغمبر اکرم یا پیشوایان معصومین(علیهم السلام)مى شدند از طرف دشمنان در فشار شدید قرار مى گرفتند داستان شعب ابى طالب و ابى ذر و مشکلاتى که معاویه و عثمان براى او فراهم کردند تا آنجا که مظلومانه در بیابان محروم «ربذه» در شدیدترین فقر جان به جان آفرین سپرد، نمونه اى از این دست است. از شعبى نیز که یکى از تابعین معروف است نقل شده مى گفت: «ما نَدْرى ما نَصْنَعُ بِعَلىّ بْنِ أبى طالِب إنَّ اَحْبَبْناهُ إفْتَقَرْنا وَإنْ أبْغَضْناهُ کَفَرنا; نمى دانیم با على(علیه السلام)چه کنیم اگر او را دوست بداریم (چنان بر ما سخت مى گیرند که) فقیر و نیازمند مى شویم و اگر او را دشمن بداریم کافر مى شویم». از این روشن تر سخنى است که در تاریخ طبرى و تاریخ ابن اثیر از «معاویه» نقل شده که چون «مغیرة بن شعبه» را در سنه ۴۱ والى کوفه کرد او را فرا خواند و گفت: من مى خواستم سفارش هاى زیادى به تو بکنم اما چون تو را فرد بصیرى مى دانم از آنها صرف نظر کردم; ولى یک توصیه را ترک نمى کنم و آن این که دشنام على و نکوهش او را فراموش مکن و براى «عثمان» فراوان رحمت خدا را بطلب و استغفار کن و تا مى توانى عیب بر یاران على بگذار و آنها را از مرکز حکومت دور کن و پیروان «عثمان» را مدح و تمجید نما و به مرکز حکومت نزدیک کن. «مغیره» گفت: من تجربه فراوان در امر حکومت دارم و دیگران نیز مرا آزموده اند و پیش از تو براى غیر تو عهده دار مناصبى بوده ام و هیچ کس مرا در این امر نکوهش نکرده است و تو هم در آینده مرا خواهى آزمود. یا مدح و تمجید مى کنى و یا نکوهش. معاویه گفت: ان شاء الله تو را مدح و تمجید خواهم کرد. مرحوم سیّد رضى بعد از آنکه تفسیر اول را براى این دو کلام حکیمانه برگزیده مى افزاید: «گاهى براى این کلام تفسیر دیگرى کرده اند که اینجا جاى شرح آن نیست»; (وَقَدْ یُؤَوَّلُ ذلِکَ عَلى مَعْنى آخَرَ لَیْسَ هذا مَوْضِعُ ذِکْرِهِ). بعید نیست که مرحوم سیّد رضى نیز نظرش در آخر کلام خود به دو تفسیر دیگرى باشد که ما در بالا آوردیم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۱۷۹۵
حکمت ۱۱۱ نهج البلاغه ؛ عشق تحمل ناشدنى امام على علیه السلام (اعتقادى)

حکمت ۱۱۱ نهج البلاغه ؛ عشق تحمل ناشدنى امام على علیه السلام (اعتقادى)

وَقَالَ(علیه السلام) وَقَدْ تُوُفِّیَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْف الاَْنْصَارِیُّ بِالْکُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّینَ، وَکَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیْهِ: لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ. مَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمِحْنَةَ تَغْلُظُ عَلَیْهِ، فَتُسْرِعُ الْمَصائِبُ إلَیْهِ، وَلا یَفْعَلُ ذلِکَ إلاّ بِالاْتْقِیاءِ الاْبْرارِ وَالْمُصْطَفَیْنَ الاْخْیارِ، وَهذا مِثْلُ قَوْلِهِ(علیه السلام): مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً. «وَقَدْ یُؤَوَّلُ ذلِکَ عَلى مَعْنى آخَرَ لَیْسَ هذا مَوْضِعَ ذِکْرِهِ».

به هنگام بازگشت امیرمؤمنان على(علیه السلام) از میدان صفین «سهل بن حنیف» در کوفه چشم از دنیا فرو بست در حالى که محبوب ترین مردم نزد امام(علیه السلام) بود. امام(علیه السلام) فرمود: حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى شکافد و فرو مى ریزد! سیّد رضى مى گوید: معناى این سخن آن است که شداید و مصائب، به سرعت به سراغ دوستان ما مى آیند و این سرنوشت تنها در انتظار پرهیزگاران و نیکان و برگزیدگان و خوبان است. این سخن همانند سخن دیگرى است که از امام(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: هرکس ما اهل بیت را دوست دارد باید پوشش فقر را براى خود مهیا سازد (و آماده انواع محرومیت ها و گرفتارى ها) گردد. سید رضى در پایان مى گوید: گاهى براى این کلام تفسیر دیگرى کرده اند که اینجا جاى شرح آن نیست.


تفسیر:
شرح و تفسیر در مقدمه این کلام حکمت آمیز شأن ورودى براى آن ذکر شده هنگام باز گشت امیر مؤمنان على(علیه السلام)از میدان صفین به امام(علیه السلام) خبر دادند «سهل بن حنیف» (یکى از پیشگامان اسلام، از اصحاب خاص پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان على(علیهما السلام)) در کوفه چشم از دنیا فرو بسته در حالى که محبوب ترین مردم نزد امام(علیه السلام) بود»; (وَ قَدْ تُوُفِّیَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْف الاَْنْصَارِیُّ بِالْکُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّینَ، وَکَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیْهِ). امام(علیه السلام) در این هنگام در زمینه بىوفایى دنیا و از دست رفتن سریع عزیزان فرمود: «حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى شکافد و فرو مى ریزد»; (لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ). اشاره به بىوفایى و ناپایدارى طبیعت دنیا و از دست رفتن عزیزان است که هم آزمونى براى مردان خداست و هم هشدارى براى همگان. سپس مرحوم سیّد رضى به دنبال این گفتار حکیمانه درباره بىوفایى دنیا مى افزاید: «معناى این سخن آن است که شدائد و مصائب، به سرعت به سراغ دوستان ما مى آیند و این سرنوشت تنها در انتظار پرهیزگاران و نیکان و برگزیدگان و خوبان است و این سخن همانند سخن دیگرى از امام(علیه السلام) است که فرمود: «هرکس ما اهل بیت را دوست دارد باید پوشش فقر را براى خود مهیا سازد (و آماده انواع محرومیت ها و گرفتارى ها) گردد»; (مَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمِحْنَةَ تَغْلُظُ عَلَیْهِ، فَتُسْرِعُ الْمَصائِبُ إلَیْهِ، وَ لا یَفْعَلُ ذلِکَ إلاّ بِالاْتْقِیاءِ الاْبْرارِ وَالْمُصْطَفَیْنَ الاْخْیارِ، وَهذا مِثْلُ قَوْلِهِ(علیه السلام): مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً). «جلباب» به لباسى مى گویند که تمام بدن یا قسمت عمده آن را بپوشاند; چادر یا مانند آن. در این که چه رابطه اى در میان محبت اهل بیت و پوشش فقر است تفسیرهاى مختلفى شده که از میان همه آنها سه تفسیر زیر از همه مناسب تر است: نخست این که به مقتضاى «اَلْبَلاءُ لِلْوِلاءِ»; بلاها به سراغ دوستان خدا مى روند و همچین به مقتضاى حدیث «إنَّ أشَدَّ النّاسِ بَلاءً اَلاْنْبیاءُ ثُمَّ الَّذینَ یَلَوْنَهُمْ ثُمَّ الاْمْثَلُ فَالاْمْثَلُ; گرفتارى ها و مشکلات بیش از همه دامان پیامبران را مى گیرد سپس کسانى که به دنبال آنها هستند سپس نیکان یکى پس از دیگرى» افرادى که به امام(علیه السلام) که مجموعه اى از فضایل انسانى و برکات معنوى و الهى است عشق بورزند در صف اولیا قرار مى گیرند و به حکم این که مقرب ترند جام بلا بیشترشان مى دهند که هم آزمونى است براى آنان و همه وسیله اى است براى ترفیع درجاتشان. بنا به تفسیر دیگر منظور آن است کسانى که عشق به امام مى روزند یا حب اهل بیت دارند باید فقر به معناى سادگى زندگى را پیشه کنند; همان فقرى که پیغمبر اکرم درباره آن مى فرمود: «اَلْفَقْرُ فَخْرى وَ بِهِ أفْتَخِرُ عَلى سایِرِ الاْنْبِیاءِ; فقر مایه افتخار من است و با آن بر سایر پیامبران افتخار مى کنم» این تعبیر اگر به معناى فقر «فقر الى الله» نباشد به معناى ساده زیستن و قانع به زندگى خالى از هر گونه زرق و برق و تجمل بودن است. پیروان این مکتب نیز مانند پیشوایانشان باید به چنین زندگى اى قانع باشند. تفسیر سوم این که منظور از دو کلام حکمت آمیز بالا آن است که دشمنان اهل بیت به ویژه بنى امیه و پس از آنها بنى عباس در صدد بودند که هر کس را پیرو این مکتب و عاشق این پیشوایان ببینند از هر نظر در فشار قرار دهند تا آنجا که حتى از نظر معیشت نیز در تنگنا واقع شوند. از این گذشته ولاى اهل بیت همان ولاى حق است و طرفدار حق در هر عصر و زمان مورد تهاجم طرفداران باطل که عِده و عُده آنها غالبا کم نیست واقع مى شود. تاریخ اسلام نیز نشان مى دهد کسانى که طرفدار پیغمبر اکرم یا پیشوایان معصومین(علیهم السلام)مى شدند از طرف دشمنان در فشار شدید قرار مى گرفتند داستان شعب ابى طالب و ابى ذر و مشکلاتى که معاویه و عثمان براى او فراهم کردند تا آنجا که مظلومانه در بیابان محروم «ربذه» در شدیدترین فقر جان به جان آفرین سپرد، نمونه اى از این دست است. از شعبى نیز که یکى از تابعین معروف است نقل شده مى گفت: «ما نَدْرى ما نَصْنَعُ بِعَلىّ بْنِ أبى طالِب إنَّ اَحْبَبْناهُ إفْتَقَرْنا وَإنْ أبْغَضْناهُ کَفَرنا; نمى دانیم با على(علیه السلام)چه کنیم اگر او را دوست بداریم (چنان بر ما سخت مى گیرند که) فقیر و نیازمند مى شویم و اگر او را دشمن بداریم کافر مى شویم». از این روشن تر سخنى است که در تاریخ طبرى و تاریخ ابن اثیر از «معاویه» نقل شده که چون «مغیرة بن شعبه» را در سنه ۴۱ والى کوفه کرد او را فرا خواند و گفت: من مى خواستم سفارش هاى زیادى به تو بکنم اما چون تو را فرد بصیرى مى دانم از آنها صرف نظر کردم; ولى یک توصیه را ترک نمى کنم و آن این که دشنام على و نکوهش او را فراموش مکن و براى «عثمان» فراوان رحمت خدا را بطلب و استغفار کن و تا مى توانى عیب بر یاران على بگذار و آنها را از مرکز حکومت دور کن و پیروان «عثمان» را مدح و تمجید نما و به مرکز حکومت نزدیک کن. «مغیره» گفت: من تجربه فراوان در امر حکومت دارم و دیگران نیز مرا آزموده اند و پیش از تو براى غیر تو عهده دار مناصبى بوده ام و هیچ کس مرا در این امر نکوهش نکرده است و تو هم در آینده مرا خواهى آزمود. یا مدح و تمجید مى کنى و یا نکوهش. معاویه گفت: ان شاء الله تو را مدح و تمجید خواهم کرد. مرحوم سیّد رضى بعد از آنکه تفسیر اول را براى این دو کلام حکیمانه برگزیده مى افزاید: «گاهى براى این کلام تفسیر دیگرى کرده اند که اینجا جاى شرح آن نیست»; (وَقَدْ یُؤَوَّلُ ذلِکَ عَلى مَعْنى آخَرَ لَیْسَ هذا مَوْضِعُ ذِکْرِهِ). بعید نیست که مرحوم سیّد رضى نیز نظرش در آخر کلام خود به دو تفسیر دیگرى باشد که ما در بالا آوردیم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۷۶
حکمت ۱۱۰ نهج البلاغه ؛ شرائط تحقّق اوامر الهى (سیاسى، اعتقادى)

حکمت ۱۱۰ نهج البلاغه ؛ شرائط تحقّق اوامر الهى (سیاسى، اعتقادى)

لاَ یُقِیمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلاَّ مَنْ لاَ یُصَانِعُ وَلاَ یُضَارِعُ، وَلاَ یَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ.
امام(علیه السلام) فرمود: فرمان خدا را تنها کسى مى تواند اجرا کند که نه سازش کار باشد(و اهل رشوه) و نه تسلیم و ذلیل (در مقابل دیگران)و نه پیروى از طمع ها کند.

موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۶۰
حکمت ۱۰۹ نهج البلاغه ؛ ارزش والاى اهل بیت پیامبر (ص) (اعتقادى، سیاسى)

حکمت ۱۰۹ نهج البلاغه ؛ ارزش والاى اهل بیت پیامبر (ص) (اعتقادى، سیاسى)

نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطى، بِهَا یَلْحَقُ التَّالِی، وَإِلَیْهَا یَرْجِعُ الْغَالِی.
امام(علیه السلام) فرمود: ما تکیه گاه میانه هستیم; (باید) عقب افتادگان به آن ملحق شوند و تندروان به سوى آن باز گردند.


تفسیر:
شرح و تفسیر ما از افراط و تفریط دوریم امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه، موقف خود و خاندانش را در برابر «مقصران» و «غالیان» روشن ساخته است، مى فرماید: «ما تکیه گاه میانه هستیم; (باید) عقب افتادگان به آن ملحق شوند و تندروان به سوى آن باز گردند»; (نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَى، بِهَا یَلْحَقُ التَّالِی، وَإِلَیْهَا یَرْجِعُ الْغَالِی). این تعبیر کنایه زیبا و دلنشینى است، زیرا «نُمْرُقة» در اصل به معناى پشتى یا متکایى است که بر آن تکیه مى کنند; پشتى وسط و میانه، پشتى ممتازى بوده که در صف پشتى هاى مجلس مورد توجه و جایگاه افراد شریف تر بوده است. مى فرماید: آنها که پایین ترند باید رو به سوى ما کنند و آنها که بالاترند باید نگاه خود را به ما باز گردانند (و همگى راه اعتدال را پیش گیرند). اشاره به اینکه مورد قبول در اسلام و آیین الهى امورى است که در سر حد اعتدال و دور از افراط و تفریط باشد، همان گونه که قرآن مجید مى گوید: (وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً) و در جاى دیگر درباره انفاق مى فرماید: «(وَالَّذینَ إذا أنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتَرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً); کسانى که هنگامى که انفاق مى کنند نه اسراف مى کنند و نه سخت گیرى و در میان این دو حد اعتدال را رعایت مى کنند». منظور از «تالى» کسانى هستند که اوصاف برجسته امامان اهل بیت(علیهم السلام) را انکار مى کردند و آنان را در حد فردى معمولى قرار مى دادند و منظور از «غالى» کسانى که آنان را از حد امام معصوم بالاتر برده و صفات خدایى برایشان قائل مى شدند و حتى گاهى به الوهیت آنها رأى مى دادند. امام(علیه السلام)مى فرماید: ما هیچ یک از این دو گروه را نمى پسندیم نه تالى و نه غالى. بعضى از شرّاح نهج البلاغه «وسطى» را به معناى ممتاز و عالى گرفته اند نه به معناى میانه، همان گونه که در آیه ۲۸ از سوره «قلم» مى خوانیم: (قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَّکُمْ لَوْلاَ تُسَبِّحُونَ) که اوسط در اینجا به معناى افضل و برتر است. ولى با توجه به تالى و غالى که در ذیل این کلام حکیمانه آمده چنین احتمالى بسیار بعید است و مناسب همان معناى وسط است که طرف افراط و تفریط دارد. پیروى از حد اعتدال و پیمودن خط میانه نه تنها در مسائل اعتقادى مورد توجه است که در مسائل اخلاقى و اجتماعى نیز غالباً چنین است، زیرا افراط و تفریط در این امور نیز زیانبار بوده و حد وسط و حالت اعتدال داراى آثار و برکات روشنى است. خوشبختانه پیروان مکتب اهل بیت با هدایت هاى آنها در همه جا حد اعتدال را برگزیدند; در حالى گروهى گرایش به جبروگروهى تفویض را انتخاب مى کردند، پیروان این مکتب شعار «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» را برگزیدند و در جایى که جمعى قائل به تشبیه (اعتقاد به جسمیت خداوند) و گروهى معتقد به تعطیل (کسانى که مى گویند ما از ذات و صفات خدا هیچ چیز نمى فهمیم) در میان مسلمانان بودند، پیروان این مکتب نه تشبیه را پذیرفتند و نه تعطیل را بلکه معتقد شدند کنه ذات خدا و صفات او گرچه براى انسان ها قابل درک نیست; ولى او را مى توان از طریق آثارش در پهنه جهان هستى به خوبى شناخت. آخرین سخن این که تعبیر به «نحن» گرچه به معناى امامان اهل بیت است ولى از بعضى از روایات استفاده مى شود که پیروان راستین آنها نیز همین گونه اند. چنان که در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم فرمود: «یا مَعْشَرَ الشّیعَةِ ـ شِیعَةِ آلِ مُحَمَّد ـ کُونُوا النُّمْرُقَةُ الْوُسْطى یَرْجَعُ إلَیْکُمُ الْغالى وَ یَلْحَقُ بِکُمُ التّالى; اى جمیعت شیعه شما هم جایگاه حد وسط و معتدل باشید که غلو کننده به سوى شما باز گردد و عقب مانده به شما ملحق شود» در این هنگام مردى عرض کرد: فدایت شوم، منظور از غالى چیست؟ فرمود: «قَوْمٌ یَقُولُونَ فینا ما لا نَقُولُه فى أنْفُسُنا فَلَیْسَ أولئکَ مِنّا وَ لَسْنا مِنْهُمْ; گروهى هستند که درباره ما مطالبى مى گویند که ما درباره خود نمى گوییم (آنها راه غلو و افراط را مى پویند) آنها از ما نیستند و ما از آنها نیستیم». سپس امام(علیه السلام) رو به مردم کرد و فرمود: «وَاللّه ما مَعَنا مِنَ اللّهِ بَرائَةٌ وَلا بَیْنَنا وَبَیْنَ اللّهِ قِرابَةٌ وَلا لَنا عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ وَلا نَتَقَرَّبُ إلَى اللّهِ إلاّ بِالطّاعَةِ; به خدا سوگند ما برات آزادى (از آتش دوزخ براى کسى) نداریم و میان ما و خداوند خویشاوندى نیست و حجت خاصى در برابر او نداریم و جز از طریق اطاعت به او تقرب نمى جوییم». سپس افزود: «فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مُطیعاً لِلّهِ تَنْفَعُهُ وِلایَتَنا وَ مَنْ کانَ مِنْکُم عاصِیاً لِلّهِ لَنْ تَنْفَعَهُ وَلایَتَنا وَیَحْکُمْ لا تَغْتَرُّوا وَیَحْکُمْ لا تَغْتَرُّوا; هر کس از شما مطیع خدا باشد ولایت ما براى او سودبخش است و هر کس از شما معصیت خدا کند ولایت ما به او سودى نمى بخشد. واى بر شما (به ولایت ما) مغرور نشوید، واى بر شما مغرور نشوید».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۲۹۸
حکمت ۱۰۸ نهج البلاغه ؛ شگفتى هاى روح آدمى (علمى)

حکمت ۱۰۸ نهج البلاغه ؛ شگفتى هاى روح آدمى (علمى)

لَقَدْ عُلِّقَ بِنِیَاطِ هَذَا الاِْنْسَانِ بَضْعَةٌ هِیَ أَعْجَبُ مَا فِیهِ: وَذَلِکَ الْقَلْبُ. وَذَلِکَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَةِ وَأَضْدَاداً مِنْ خِلاَفِهَا؛ فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَإِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ، وَإِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الاَْسَفُ، وَإِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ، وَإِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضى نَسِیَ التَّحَفُّظَ، وَإِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ، وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الاَْمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ، وَإِنْ أَفَادَ مَالاً أَطْغَاهُ الْغِنى، وَإِنْ أَصَابَتْهُ مُصِیبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ، وَإِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلاَءُ، وَإِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ، وَإِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ کَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ. فَکُلُّ تَقْصِیرٍ بِهِ مُضِرٌّ، وَکُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدٌ.

امام(علیه السلام) فرمود: در درون سینه این انسان قطعه گوشتى است که به رگ مخصوصى آویخته شده و عجیب ترین اعضاى او و همان قلب وى است، این شگرفى به علت آن است که صفاتى از حکمت و ضد حکمت در آن جمع است، پس هرگاه آرزوها (ى افراطى) در آن ظاهر شود (حالت طمع به او دست مى دهد و) طمع او را ذلیل و خوار مى کند و هنگامى که طمع در او به هیجان آید به دنبال آن حرص، و هرگونه افراط او را فاسد مى کند.

موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۳۷۶