رُبَّ عَالِم قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَعِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ.
امام(علیه السلام) فرمود: چه بسیار دانشمندى که جهلش او را کشته، در حالى که علمش با اوست;اما به حالش سودى نمى بخشد.
رُبَّ عَالِم قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَعِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ.
امام(علیه السلام) فرمود: چه بسیار دانشمندى که جهلش او را کشته، در حالى که علمش با اوست;اما به حالش سودى نمى بخشد.
لاَ یَتْرُکُ النَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لاِْسْتِصْلاَحِ دُنْیَاهُمْ إِلاَّ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ.
امام(علیه السلام) فرمود: مردم چیزى از امور دینشان را براى اصلاح دنیایشان ترک نمى کنند مگر این که خداوند زیان بارتر از آن را به روى آنها مى گشاید.
إِنَّ اللهَ افْتَرَضَ عَلَیْکُمْ فَرَائِضَ، فَلاَ تُضَیِّعُوهَا; وَحَدَّ لَکُمْ حُدُوداً، فَلاَ تَعْتَدُوهَا; وَنَهَاکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ، فَلاَ تَنْتَهِکُوهَا; وَسَکَتَ لَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ وَلَمْ یَدَعْهَا نِسْیَاناً، فَلاَ تَتَکَلَّفُوهَا.
امام علیه السلام فرمود : خداوند فرایضى را بر شما واجب کرده، آنها را ضایع نکنید و حدود و مرزهایى براى شما تعیین کرده از آن فراتر نروید و شما را از امورى نهى کرده است حرمت آنها را نگاه دارید و از امورى ساکت شده است نه به علّت فراموشکارى (بلکه به جهت مصالحى که در سکوت نسبت به آنها بوده است) بنابراین خود را در مورد آنها به زحمت نیفکنید (و با سؤال و پرسش درباره آنها بار تکلیف خود را سنگین نگردانید).
وَعَنْ نَوْف الْبَکَالِیِّ، قَالَ: رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) ذَاتَ لَیْلَة، وَقَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ، فَنَظَرَ فِی النُّجُومِ فَقَالَ لِی: یَا نَوْفُ، أَرَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ: بَلْ رَامِقٌ. یَا نَوْفُ، طُوبَى لِلزَّاهِدِینَ فِی الدُّنْیَا، الرَّاغِبِینَ فِی الاْخِرَةِ، أُولَئِکَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الاَْرْضَ بِسَاطاً، وَتُرَابَهَا فِرَاشاً، وَمَاءَهَا طِیباً، وَالْقُرْآنَ شِعَاراً، وَالدُّعَاءَ دِثَاراً، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْیَا قَرْضاً عَلى مِنْهَاجِ الْمَسِیحِ، یَا نَوْفُ، إِنَّ دَاوُدَ(علیه السلام) قَامَ فِی مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّیْلِ فَقَالَ: إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لاَ یَدْعُو فِیهَا عَبْدٌ إِلاَّ اسْتُجِیبَ لَهُ، إِلاَّ أَنْ یَکُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِیفاً أَوْ شُرْطِیّاً، أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَة. (وَهِیَ الطُّنْبُورُ أَوْ صَاحِبَ کَوْبَة وَهِیَ الطَّبْلُ. وَقَدْ قِیلَ أَیْضاً: إِنَّ الْعَرْطَبَةَ الطَّبْلُ وَالْکَوْبَةَ الطُّنْبُورُ).
«نوف بکالى» مى گوید: امیرمؤمنان(علیه السلام) را در یکى از شب ها دیدم که براى عبادت از بستر خود خارج شده بود. نگاهى به ستارگان آسمان افکند سپس به من فرمود: اى نوف! خوابى یا بیدار؟ عرض کردم: بیدارم. امام(علیه السلام) فرمود: اى نوف! خوشا به حال زاهدان در دنیا که راغب در آخرتند، همان ها که زمین را فرش و خاک آن را بستر و آبش را نوشیدنى گواراى خود قرار دادند. قرآن را همچون لباس زیرین و دعا را همچون لباس رویین خویش ساختند سپس دنیا را بر روش مسیح سپرى کردند. اى نوف! داود (پیامبر(علیه السلام)) در چنین ساعتى از خواب برخاست و گفت این همان ساعتى است که هیچ بنده اى در آن دعا نمى کند جز این که به اجابت مى رسد مگر آنکه مأمور جمع مالیات (براى حاکم ظالم) بوده باشد یا جاسوس گزارش گر یا مأمور انتظامى اش، و یا نوازنده طنبور و یا طبل باشد. مرحوم سیّد رضى «عَرْطَبه» را به «طنبور» و «کَوْبه» را به «طبل» تفسیر کرده و مى افزاید بعضى به عکس گفته اند: «عَرْطَبه» «طبل» است و «کَوْبه» «طنبور»;
وَرُئِیَ عَلَیْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ. یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَیَقْتَدِی بِهِ الْمُوْمِنُونَ. إِنَّ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِیلاَنِ مُخْتَلِفَانِ؛ فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وَتَوَلاَّهَا أَبْغَضَ الاْخِرَةَ وَعَادَاهَا، وَهُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاشٍ بَیْنَهُمَا؛
لباس کهنه و وصله دارى بر اندام آن حضرت دیده شد، کسى درباره آن سؤال کرد. (که چرا امام(علیه السلام) با داشتن امکانات چنین لباسى را براى خود انتخاب کرده است). امام(علیه السلام) فرمود: قلب به سبب آن خاضع مى شود و نفس سرکش با آن رام مى گردد و مؤمنان به آن اقتدا مى کنند (و از آن سرمشق مى گیرند). دنیا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف اند، لذا کسى که دنیا را دوست بدارد و به آن عشق ورزد آخرت را دشمن مى دارد و با آن دشمنى مى کند. این دو به منزله مشرق و مغرب اند و انسان همچون کسى که در میان این دو در حرکت است هر زمان به یکى نزدیک مى شود از دیگرى دور مى گردد و این دو همچون دو همسر یک مردند (که معمولا با هم رقابت شدید دارند).
تفسیر:
شرح و تفسیر تضاد دنیاپرستى و علاقه به آخرت امام(علیه السلام) این گفتار حکیمانه را زمانى فرمود که «لباس کهنه و وصله دارى بر اندام آن حضرت دیدند کسى درباره آن سؤال کرد (که چرا امام(علیه السلام) با داشتن امکانات چنین لباسى را براى خود انتخاب کرده است) امام(علیه السلام) فرمود: «قلب به سبب آن خاضع مى شود و نفس سرکش با آن رام مى گردد و مؤمنان به آن اقتدا مى کنند (و از آن سرمشق مى گیرند)»; (وَرُئِیَ عَلَیْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ: یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَیَقْتَدِی بِهِ الْمُؤْمِنُونَ). مى دانیم در عصر خلفا دامنه فتوحات اسلامى به شرق و غرب و شمال و جنوب کشیده شد و کشورهاى مهمى همچون ایران و روم و مصر زیر پرچم اسلام قرار گرفتند و غنائم فراوان و اموال خراجى بسیارى نصیب مسلمین شد. این امر آثار زیان بار فراوانى داشت; گروهى به مسابقه در ثروت روى آوردند، خانه هاى مجلل، لباس هاى گرانبها، سفره هاى رنگارنگ و مرکب هاى زیبا براى خود انتخاب نمودند و گروه عظیمى از مردم در دنیا و ارزش هاى مادى فرو رفتند و نظام ارزشى جامعه اسلامى ـ همان گونه که در کلام حکمت آمیز قبل به آن اشاره شد ـ دگرگون شد. در اینجا امام(علیه السلام) براى این که مسلمانان منحرف را به صراط مستقیم اسلام و سنت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) باز گرداند مظاهر زهد خویش را کاملاً آشکار ساخت که از جمله آن پوشیدن لباس هاى ساده و کم ارزش ووصله دار بود و همین امر موجب شگفتى بینندگان گشت تا آنجا که به حضرت ایراد گرفتند; ولى امام(علیه السلام) پاسخى فرمود که درس بزرگى براى همگان بود، فرمود: هنگامى که این لباس را مى پوشم سه فایده مهم دارد: نخست این که قلب و روح من در برابر آن خضوع مى کند و تکبر و خودبرتربینى که سرچشمه گناهان بزرگ است از من دور مى شود و دیگر این که نفس سرکش به سبب آن رام مى شود و وسوسه هاى آن که انسان را به راه هاى شیطانى مى کشاند فرو نشیند. و سوم این که مؤمنان به آن اقتدا مى کنند و از زندگانى پر زرق و برق و تجملاتى که انسان را از خدا غافل مى سازد دور مى شوند. هیچ کس از پوشیدن لباس هاى ساده و داشتن وسایل زندگى ساده احساس حقارت نمى کند. آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به اصلى کلى درباره دنیا و آخرت اشاره مى کند که انتخاب نوع لباس گوشه اى از گوشه هاى آن است، مى فرماید: «دنیا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف اند، لذا کسى که دنیا را دوست بدارد و به آن عشق بورزد آخرت را دشمن مى دارد و با آن عداوت دارد»; (إِنَّ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِیلاَنِ مُخْتَلِفَانِ، فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وَ تَوَلاَّهَا أَبْغَضَ الاْخِرَةَ وَعَادَاهَا). منظور از دنیا در اینجا یکى از سه چیز و یا هر سه چیز است: نخست این که منظور دنیایى است که از طریق حرام و اموال نامشروع و مقامات غاصبانه به دست آید که مسیر آن از مسیر آخرت قطعاً جداست. دیگر این که منظور دنیایى است که هدف باشد نه وسیله براى آخرت، زیرا اگر دنیا هدف اصلى انسان شد، آخرت به فراموشى سپرده مى شود و دیگر هدف نهایى نخواهد بود; اما اگر به دنیا به گونه مزرعه یا پل و گذرگاه و خلاصه وسیله اى براى رسیدن به آخرت نگاه شود نه تنها دشمنى با آن ندارد، بلکه به یقین آن را تقویت خواهد کرد، همان گونه که در روایات اسلامى آمده است. سوم این که منظور دنیاى پر زرق و برق و تجملاتى است که وقتى انسان در آن غرق شد، هرچند از طریق حلال به دست آمده باشد آخرت به دست فراموشى سپرده خواهد شد; هر روز در فکر زینت تازه و تجملات بیشتر و خانه ها و لباس ها و مرکب هاى پر زرق و برق تر است و چنین کسى هرچند دنبال حرام هم نباشد هم خدا را فراموش مى کند و هم معاد را. تعبیر به «عَدُوّان» و «سَبیلانِ» در واقع شبیه به تنزل از چیزى به چیز دیگر است، زیرا نخست مى فرماید: دو دشمن اند که یکدیگر را تخریب مى کنند سپس مى فرماید: حد اقل دو مسیر مختلف اند که به دو مقصد منتهى مى شوند; خواه عداوتى با هم داشته باشند یا نه. آنچه در جمله «فَمَنْ أحَبَّ الدُّنْیا» آمده در واقع به منزله نتیجه گیرى از سخنان گذشته است. در پایان امام(علیه السلام) دو تشبیه جالب و به تعبیر دیگر دو مثال واضح براى دنیا و آخرت بیان مى کند و مى فرماید: «این دو به منزله مشرق و مغرب اند و انسان همچون کسى است که در میان این دو در حرکت است هر زمان به یکى نزدیک مى شود از دیگرى دور مى گردد و این دو همچون دو همسر یک مردند (که معمولاً با هم رقابت شدید دارند)»; (وَهُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاش بَیْنَهُمَا; کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِد بَعُدَ مِنَ الاْخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ). گفتنى است دو مثالى را که امام(علیه السلام) بیان فرموده نسبت به دو تعبیرى که درباره دنیا در عبارت بالا آمد (عَدُوّان و سَبیلانِ) به اصطلاح از قبیل لف و نشر مشوش است; تعبیر به «ضَرَّتانِ» (دو هوو) مثالى است براى «عَدُوّان مُتَفاوِتان» و تعبیر به «مشرق و مغرب» مثالى است براى «سَبیلانِ مُخْتَلِفان». این احتمال نیز هست که تعبیر به «مشرق و مغرب» نسبت به دنیا و آخرت نیز از قبیل لف و نشر مشوش باشد; مشرق که خاستگاه نور آفتاب است به منزله آخرت و مغرب که رو به سوى ظلمت مى رود اشاره به دنیاست. آرى اگر دنیا از حرام فراهم شود، یا هدف نهایى انسان باشد و یا انسان در تجملات و زر و زیورهاى آن غرق شود هرگز به آخرت نمى پردازد، بلکه روز به روز از سعادت جاویدان دورتر مى گردد. روایات دیگرى که از رسول خدا یا ائمه معصومین(علیهم السلام) رسیده است نیز این سخن را تایید مى کند; از جمله در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از رسول الله(صلى الله علیه وآله) نقل کرده مى خوانیم: «إِنَّ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا إِضْرَاراً بِالاْخِرَةِ وَفِی طَلَبِ الاْخِرَةِ إِضْرَاراً بِالدُّنْیَا فَأَضِرُّوا بِالدُّنْیَا فَإِنَّهَا أَحَقُّ بِالاِْضْرَارِ; طلب دنیا به آخرت انسان زیان مى رساند و طلب آخرت به دنیا ضرر مى زند، بنابراین ضرر دنیا را بپذیرید که سزاوارتر به زیان است». در حدیث دیگرى که از حضرت مسیح در کتب اسلامى نقل شده مى خوانیم: «لاَ یَسْتَقِیمُ حُبُّ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ فِی قَلْبِ مُؤْمِن کَمَا لاَ یَسْتَقِیمُ الْمَاءُ وَالنَّارُ فِی إِنَاء وَاحِد; محبت دنیا و آخرت در قلب فرد با ایمان جمع نمى شود همان گونه که آب و آتش در یک ظرف جمع نمى گردند». ناگفته پیداست که تمام این روایات ناظر به کسى است که دنیا را هدف خود قرار داده و بدون در نظر گرفتن حلال و حرام و حق و ناحق پیوسته به دنبال آن مى دود; اما کسى که دنیا را از طریق حلال مى خواهد و وسیله نیل به آخرت قرار مى دهد نه تنها مذموم نیست، بلکه در روایات از چنین کسى ستایش نیز شده است. از این رو در حدیثى از امیر مؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «إنْ جَعَلْتَ دینَکَ تَبَعاً لِدُنْیاکَ أهْلَکْتَ دینَکَ وَدُنْیاکَ وَکُنْتَ فِی الاْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ; اگر دین خود را تابع دنیاى خود قرار دهى، دین دنیایت را تباه کرده و در آخرت از زیان کاران خواهى بود و اگر دنیاى خود را تابع دینت قرار دهى هم دینت را به دست آورده اى و هم دنیایت را و در آخرت از رستگاران هستى».
منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
حکمت ۱۰۲ نهج البلاغه ؛ آینده و مسخ ارزشها (سیاسى ، علمى ، تاریخى)
یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَ یُقَرَّبُ فِیهِ إِلاَّ الْمَاحِلُ، وَلاَ یُظَرَّفُ فِیهِ إِلاَّ الْفَاجِرُ، وَلاَ یُضَعَّفُ فِیهِ إِلاَّ الْمُنْصِفُ، یَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِیهِ غُرْماً، وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ! فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَةِ الصِّبْیَانِ، وَتَدْبِیرِ الْخِصْیَانِ!.
یامام علیه السلام فرمود : زمانى بر مردم فرا مىرسد که تنها حیلهگرانِ سخنچین، مقرّبند وتنها فاجرانِ بدکار،ظریف ولطیف شمرده مىشوندوافرادباانصاف،ضعیف وناتوان محسوب خواهند شد. در آن زمان کمک به نیازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (که حق مسلم خویشاوندان است) منت، و عبادت (که وظیفه هر انسانى در پیشگاه خداست) وسیله برترىجویى بر مردم خواهد بود. در آن زمان حکومت به مشورت زنان وفرمانروایى کودکان و تدبیر خواجههاست.
حکمت ۱۰۱ نهج البلاغه ؛ روش بر طرف کردن نیازهاى مردم(اخلاقى، اجتماعى)
لاَ یَسْتَقِیمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلاَّ بِثَلاَث: بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ، وَبِاسْتِکْتَامِهَا لِتَظْهَرَ، وَبِتَعْجِیلِهَا لِتَهْنُؤَ.
امام(علیه السلام) فرمود: برآوردن حاجات مردم کامل نمى شود مگر به سه چیز: کوچک شمردنش تا بزرگ گردد، و مکتوم داشتنش تا آشکار شود، و تعجیل در آن تا گوارا گردد.
تفسیر :
شرح و تفسیر سه شرط خدمت به مردم مى دانیم برآوردن حوایج نیازمندان و حل مشکلات مردم از مهم ترین مستحبات و بهترین طاعات است تا آنجا که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم: «مَنْ سَعَى فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ طَلَبَ وَجْهِ اللَّهِ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَة یَغْفِرُ فِیهَا لاَِقَارِبِهِ وَ جِیرَانِهِ وَ إِخْوَانِهِ وَمَعَارِفِه; کسى که براى برآوردن حاجت برادر مسلمانش تلاش و کوشش کند براى جلب رضاى پروردگار، خداوند متعال هزار هزار حسنه در نامه اعمال او مى نویسد و حتى به سبب آن بستگان و همسایگان و برادران دینى و آشنایانش مشمول غفران الهى مى شوند». امام(علیه السلام) در این گفتار نورانى اش شرایط کمال قضاى حوایج را در سه چیز خلاصه کرده، مى فرماید: «برآوردن حاجات مردم کامل نمى شود مگر به سه چیز کوچک شمردنش تا بزرگ گردد و مکتوم داشتنش تا آشکار شود و تعجیل در آن تا گوارا گردد»; (لاَ یَسْتَقِیمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلاَّ بِثَلاَث: بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ، وَبِاسْتِکْتَامِهَا لِتَظْهَرَ، وَبِتَعْجِیلِهَا لِتَهْنُؤَ). بسیارند کسانى که وقتى حاجت نیازمندى را بر مى آورند آن را بزرگ مى شمرند و همه جا عنوان مى کنند و گاه براى انجام دادن آن امروز و فردا دارند، به گونه اى که حاجتمند، خسته و شرمنده مى شود. این گونه قضاى حاجات ارزشى ندارد; انجام خواسته هاى مردم در صورتى ارزش پیدا مى کند که انسان آن را کوچک بشمرد و این نشانه بزرگى شخصى است که حاجت را برآورده است. هنگامى که او در نظرها بزرگ شد کار او نیز بزرگ شمرده مى شود. همچنین در صورتى ارزشمند است که آن را پنهان دارد تا آبروى تقاضا کننده نزد همه محفوظ بماند; ولى از آنجا که حس کنجکاوى در مردم زیاد است، سرانجام این گونه خدمات آشکار مى شود و با اهمیت از آن و صاحبش یاد مى کنند و او را به فضایل اخلاقى مى ستایند. اضافه بر این اداى حاجتى ارزشمند و گواراست که به سرعت انجام گیرد، زیرا در غیر این صورت حاجتمند ناچار است بارها به در خانه کسى که به او نیاز دارد برود و هر بار رنج تازه اى را بر روح خود تحمیل کند. در این هنگام چنانچه حاجت او برآورده شد برایش گوارا نخواهد بود. لام در جمله «لِتَعْظُمَ» و «لِتَظْهَرَ» و «لِتَهْنُؤَ» به اصطلاح لام عاقبت است نه لام علت; یعنى این سه کار، این سه نتیجه را در پى دارد. گفتنى است که در دستورات اسلامى نه تنها مسئله قضاى حوائج از بزرگ ترین کارهاى خیر شمرده شده، بلکه چگونگى آن از جهات مختلف نیز تعلیم داده شده است تا قضاى حوائج به صورت کاملاً انسانى و گوارا صورت گیرد. شبیه همین کلام به تعبیر دیگرى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است; آنجا که مى فرماید: «رَأَیْتُ الْمَعْرُوفَ لاَ یَصْلُحُ إِلاَّ بِثَلاَثِ خِصَال تَصْغِیرِهِ وَتَسْتِیرِهِ وَتَعْجِیلِهِ فَإِنَّکَ إِذَا صَغَّرْتَهُ عَظَّمْتَهُ عِنْدَ مَنْ تَصْنَعُهُ إِلَیْهِ وَ إِذَا سَتَّرْتَهُ تَمَّمْتَهُ وَإِذَا عَجَّلْتَهُ هَنَّأْتَهُ وَإِنْ کَانَ غَیْرُ ذَلِکَ سَخَّفْتَهُ وَنَکَّدْتَهُ; چنین دیدم که کارهاى نیک جز به سه خصلت اصلاح نمى پذیرد: کوچک شمردن و پنهان داشتن و تعجیل کردن در آن، زیرا هنگامى که آن را کوچک بشمرى نزد کسى که به او نیکى کرده اى بزرگ خواهد بود و زمانى که پنهانش دارى آن را به کمال رسانده اى و چون در آن تعجیل کنى گوارایش ساخته اى و اگر غیر از این باشد آن را سخیف و بى ارزش کرده اى». البته در قرآن مجید دستور به انفاق هاى پنهان و آشکار هر دو داده شده و کسانى را که اموال خود را در شب و روز به صورت پنهان و آشکار انفاق مى کنند اجر الهى وعده داده شده و هرگونه ترس و غم (از عذاب هاى آخرت و مشکلات دنیا) از ایشان نفى شده است. (الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهارِ سِرًّا وَعَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ). ولى این دستور با آنچه در بالا آمد منافاتى ندارد، زیرا گاه انفاق آشکار سبب تشویق دیگران مى گردد و سرمشقى براى سایرین است و در نتیجه انفاقى انفاق هاى دیگر را در پى دارد و از این نظر مطلوب است افزون بر این تظاهر به انفاق سوء ظن مردم را به اشخاص در مورد صفت بخل و خسیس بودن و عدم اداى واجبات از میان مى برد و این خود هدف مهم دیگرى است; ولى در هر حال اصل و اساس بر این است که انفاق و قضاى حوایج مکتوم باشد جز در موارد استثنایى مثل آنچه در بالا آمد. از این رو در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که «إِنَّ صَدَقَةَ السِّرِّ فِی التَّطَوُّعِ تَفْضُلُ عَلاَنِیَتَهَا بِسَبْعِینَ ضِعْفاً وَصَدَقَةَ الْفَرِیضَةِ عَلاَنِیَتُهَا أَفْضَلُ مِنْ سِرِّهَا بِخَمْسَة وَعِشْرِینَ ضِعْفاً; صدقه مستحب اگر پنهان باشد از صدقه آشکار هفتاد مرتبه بالاتر است و صدقه واجب اگر آشکار باشد از صدقه پنهان بیست و پنج بار افضل است».
منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
حکمت ۱۰۰ نهج البلاغه ؛ روش مناجات کردن (معنوى)
وَقَالَ(علیه السلام) وَمَدَحَهُ قَوْمٌ فِی وَجْهِهِ اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَعْلَمُ بِی مِنْ نَفْسِی، وَأَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْهُمْ، اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ وَاغْفِرْ لَنَا مَا لاَ یَعْلَمُونَ.
گروهى در برابر امام(علیه السلام) او را مدح کردند. امام(علیه السلام) فرمود: خداوندا! تو به من از خودم آگاه ترى و من آگاه تر به خودم از آنها هستم. خداوند! ما را بهتر از آنچه آنها گمان مى کنند قرار ده و آنچه را نمى دانند بر ما ببخش.
تفسیر :
شرح و تفسیر در برابر مداحان این کلام حکمت آمیز را امام(علیه السلام) زمانى فرموده که گروهى او را در مقابلش ستودند، فرمود: «خداوندا! تو به من از خودم آگاه ترى و من آگاه تر به خودم از آنها هستم»; (وَمَدَحَهُ قَوْمٌ فِی وَجْهِهِ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَعْلَمُ بِی مِنْ نَفْسِی، وَأَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْهُمْ). سپس افزود: «خداوند! ما را بهتر از آنچه آنها گمان مى کنند قرار ده و آنچه را نمى دانند بر ما ببخش»; (اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ، وَاغْفِرْ لَنَا مَا لاَ یَعْلَمُونَ). از جمله امورى که در روایات اسلامى از آن به شدت نهى شده، مدح و ستایش افراد در برابر خود آنهاست، از این رو در روایات دیگرى مدح و ستایش نوعى ذبح شمرده شده است. در روایتى از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إذا مَدَحْتَ أخاکَ فى وَجْهِهِ فَکَأنَّما أمْرَرْتَ عَلى حِلْقِهِ الْمُوسى; هنگامى که برادرت را در برابرش مدح و ستایش کنى مانند این است که کارد بر گلویش مى کشى». در حدیثى از امام على بن ابى طالب(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «أجْهَلُ النّاسِ الْمُغْتَرُّ بِقَوْلِ مادِح مُتَمَلَّق یُحْسِنُ لَهُ الْقَبیحُ وَ یُبَغِّضة إلَیْهِ النَّصیحُ; نادان ترین مردم کسى است که به گفته ستایش کننده اى که از راه تملق زشتى ها را در نظرش زیبا و زیبایى ها را مبغوض مى دارد، مغرور شود». اگر در آثار زیان بار مدح و ستایش هاى افراطى و تملق آمیز خوب بیندیشیم خواهیم دید که اثرات آن فوق العاده مخرب است; از یک سو انسان را مغرور مى کند و همین غرور مانع راه تکامل او مى شود و از سوى دیگر عیوب و نقایص خود را نمى بیند، بلکه گاه آنها را حسن مى شمرد و در مقام اصلاح خویشتن بر نمى آید و از سوى سوم، غالبا به مداحان علاقه پیدا مى کند در حالى که آنان خواسته هاى نامشروعى دارند و او به انجام خواسته هاى نامشروعشان کشیده مى شود و عمل خود را به نوعى توجیه مى کند. در اینجا سؤال معروفى است که چگونه امام(علیه السلام) با آن مقام عصمت اعتراف به نقص یا گناه در خویشتن مى کند و از خدا آمرزش مى طلبد؟ بعضى در جواب این گونه تعبیرات و تعابیر دیگرى که در دعاها آمده و امامان معصوم(علیهم السلام) با تمام وجودشان از خداوند طلب آمرزش مى کنند مى گویند، این گونه سخنان همه به عنوان سرمشق براى مردم است و خودشان به آن نیازى نداشتند. این توجیه، توجیه صحیحى به نظر نمى رسد و با لحن دعاها سازگار نیست، به خصوص این که از روایاتى استفاده مى شود آنان هنگام خواندن این دعاها اشک مى ریختند و به خود مى پیچیدند و بى تابى داشتند. جمع دیگر معتقدند که اینها همه به سبب ترک اولى هایى است که انجام داده اند. معناى ترک اولى این نیست که ـ نعوذ بالله ـ خلافى انجام شده باشد، بلکه ممکن است از مستحب مهم ترى به مستحب کمترى منتقل شده باشند; مثلا اگر کسى در اطراف خانه اش دو مسجد باشد یکى دورتر و پرجمعیت و دیگرى نزدیک تر و کم جمعیت به یقین جماعت پر جمعیت تر از جماعت کم جمعیت تر ثوابش بیشتر است حال اگر در جماعت دوم شرکت کند با این که کار مستحب مهمى انجام داده ولى ترک اولى اى هم از او سر زده که در جماعت پرجمعیت تر شرکت نکرده است. این گونه اعمال براى افراد معمولى و حتى کسانى که در مسیر سیر و سلوک الى الله اند عیب و نقص نیست ولى پیامبران و امامان معصوم آن را براى خود نوعى گناه مى شمردند و از آن استغفار مى کردند. گاه ممکن است تمام کوشش خود را انجام مى دادند و باز هم اعمال خود را لایق مقام پروردگار نمى دیدند و از آن استغفار مى کردند; مانند کسى که میهمان بسیار محترمى پیدا مى کند و آخرین تلاش خود را براى پذیرایى به خرج مى دهد و بعد مى گوید: از این که توان بیش از این نداشتم عذر خواهى مى کنم و شرمنده ام. اساساً، معصومان(علیهم السلام) با توجه به عظمت مقام پروردگار عبادات خود را لایق او ندیده و مى گفتند: «وَما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِکَ».
منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
حکمت ۹۹ نهج البلاغه ؛ (علمى،تفسیری،اعتقادى)
وَسَمِعَ رَجُلاً یَقُولُ: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) إِنَّ قَوْلَنَا «إِنّا لِلّهِ» إِقْرَارٌ عَلى أَنْفُسِنَا بِالْمُلْکِ؛ وَقَوْلَنَا: «وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْکِ.
امام(علیه السلام) شنید: مردى مى گوید: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) فرمود: اینکه مى گوییم «إِنّا لِلّهِ» اقرار بر این است که ما مملوک خداییم واینکه مى گوییم «وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» اقرار بر این است که همه سرانجام از دنیا مى رویم (و به آخرت مى پیوندیم).
تفسیر :
شرح و تفسیر تفسیر دلپذیر إِنّا لِلّهِ و... امام(علیه السلام) در این جمله پرمایه حکمت آمیز تفسیر جالبى براى جمله (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) که از آیات قرآن مجید است دارد، آیه اى که مردم به هنگام گرفتار شدن در مصائب آن را براى تسلى خاطر بر زبان جارى مى کنند. هنگامى که آن حضرت شنید مردى مى گوید: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) فرمود: اینکه مى گوییم «إنّا لله» اقرار بر این است که ما مملوک خدا هستیم و اینکه مى گوئیم «وَإنّا إلَیْهِ راجِعُونَ» اقرار بر این است که همه سرانجام از دنیا مى رویم (و به آخرت مى پیوندیم); (وَسَمِعَ رَجُلاً یَقُولُ: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) فَقَالَ(علیه السلام): إِنَّ قَوْلَنَا: (إِنّا لِلّهِ) إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْمُلْکِ; وَقَوْلَنَا: (وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْکِ). بعضى از مفسران نهج البلاغه بر این عقیده اند که نظر مبارک امام(علیه السلام)این است که جمله اول اشاره به توحید و جمله دوم اشاره به معاد است و به این ترتیب جمله (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) شهادت مجددى است بر اقرار به مبدأ و معاد. ولى بعضى دیگر معتقدند این جمله که به هنگام بروز مصائب گفته مى شود اشاره به این است که اگر خداوند جان کسى را گرفت، مِلک او بوده و همه از آنِ او و تحت فرمان او هستند. تا زمانى که مصلحت بداند زنده مى مانیم و هر زمان که مصلحت ببیند آنچه را که داده باز پس مى گیرد و جمله دوم اشاره به این است که مرگ و فنا منحصر به عزیزى که از دنیا رفته نیست; همه ما نیز در این راه گام نهاده ایم و در این مسیر گام بر مى داریم و طبق ضرب المثل معروف عرب: «الْبَلَیَّةُ إذا عَمَّتْ طابَتْ; بلا هنگامى که فراگیر شود قابل تحمل خواهد بود» این بلا فراگیر است. جمع میان این دو تفسیر نیز مانعى ندارد و چه خوب است که انسان، به هنگام پیش آمدن حوادث ناگوار این جمله را با توجه به هر دو معنایى که ذکر شد بر زبان جارى کند و حتى اگر فارسى زبان است اضافه نماید: «ما از آن خداییم و به سوى او باز مى گردیم» که به یقین مایه تسلى خاطر و مانع جزع و فزع و ناسپاسى است.
منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
حکمت ۹۸ نهج البلاغه ؛ ضرورت عمل کردن به روایات (علمى ،اجتماعى ،تربیتى)
اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَایَة، لاَ عَقْلَ رِوَایَة، فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ، وَرُعَاتَهُ قَلِیلٌ.
امام(علیه السلام) فرمود: هنگامى که خبرى را مى شنوید در آن بیندیشید (و حقیقت محتواى آن را درک نمایید) تا آن را به کار بندید نه اینکه تفکر فقط براى نقل به دیگران باشد، زیرا راویان علم بسیارند و رعایت کنندگان آن کمند!
تفسیر:
شرح و تفسیر تنها روایت کردن کافى نیست امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه معیارى براى نقل اخبار به دست مى دهد و مى فرماید: «هنگامى که خبرى را مى شنوید در آن بیندیشید (و حقیقت محتواى آن را درک نمایید) تا آن را به کار بندید نه تنها تفکر براى نقل به دیگران، زیرا راویان علم بسیارند و رعایت کنندگان آن کم»; (اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَایَة لاَ عَقْلَ رِوَایَة، فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ، وَرُعَاتَهُ قَلِیلٌ). تعبیر به «رعایه» در جمله بالا و «رُعاة» (جمع راعى به معناى رعایت کننده) ممکن است اشاره به دقت براى درک و فهم حقیقت خبر و یا اشاره به رعایت کردن در مقام عمل باشد و هر دو نیز ممکن است; یعنى خبرها را بشنوید و حقیقت آن را دریابید و به آن عمل نمایید. «رِعایَه» در اصل به معناى مراقبت ستارگان و رصد کردن حرکات آنها به وسیله منجمان یا چوپانى گوسفندان و مراقبت آنهاست نیز به معناى تدبیر امور کشور به وسیله زمامداران آمده است و سپس به هر گونه مراقبت از چیزى اطلاق شده و در حدیث بالا همین معناى وسیع اراده شده است. در مسائلى که به مقام وحى یا کلمات پیشوایان معصوم منتهى مى شود سه مرحله وجود دارد: نخست نقل روایات سپس فهم آنها و بعد از آن عمل به مفهوم و محتوایشان. امام در گفتار بالا با تعبیر «عَقْلَ رِوایَة» گوشزد مى کند که نه روایت به تنهایى کافى است نه مجرد عقل و فهم آن، بلکه مهم پوشیدن لباس عمل است بر آنچه فهمیده و درک کرده است و در این مرحله حضرت مى فرماید: راویان و گویندگان بسیارند; اما عاملان اندک. اهمیت عمل به روایات به اندازه اى است که در بسیارى از احادیث علم بى عمل به منزله جهل شمرده شده و تنها علمى شایستگى این نام دارد که به عمل منتهى شود، در حدیثى از امیرمؤمنان مى خوانیم: «ما عَلِمَ مَنْ لَم یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ; کسى که عمل به علمش نکند عالم نیست» و در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «عَلْمٌ لایُصْلِحَکَ ضَلالٌ وَمالٌ لایَنْفَعُکَ وَبالٌ; علمى که تو را اصلاح نکند گمراهى است و مالى که سودى به تو نبخشد مایه خسارت و بدبختى است و عاقبت شوم و تلخى دارد». در حدیث دیگرى از رسول خدا آمده است که به هنگام دعا عرضه مى داشت: «أللّهُمَّ إنّی أعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْم لایَنْفَعُ وَ مِنْ قَلْب لایَخْشَعُ...; خدایا من به تو پناه مى برم از علمى که سودى نمى بخشد و از قلبى که خشوع ندارد...».
حکمت ۹۷ نهج البلاغه ؛ ارزش یقین (اخلاقى ، اعتقادى)
وَسَمِعَ(علیه السلام) رَجُلاً مِنَ الْحَرُورِیَّةِ یَتَهَجَّدُ وَیَقْرَأُ. نَوْمٌ عَلَى یَقِین خَیْرٌ مِنْ صَلاَة فِی شَکٍّ.
امام(علیه السلام) صداى یکى از خوارج را شنید که مشغول به عبادت شبانه است و قرآن تلاوت مى کند، فرمود: خواب توأم با یقین و ایمان، بهتر از نمازى است که همراه با شک باشد!
حکمت ۹۶ نهج البلاغه ؛ ارزش علم و بندگى(اخلاقى،علمى)
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالاَْنْبِیَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ، ثُمَّ تَلاَ: «إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا...» الاْیَةَ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَإِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ، وَإِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَإِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ.
امام علیه السلام فرمود : نزدیکترین و شایستهترین مردم به پیامبران، آنهایى هستند که از همه به تعلیماتشان آگاهترند (و در سایه این آگاهى به آن جامه عمل مىپوشانند) سپس امام علیه السلام این آیه را تلاوت کرد: «شایستهترین و نزدیک ترین مردم به ابراهیم آنها هستند که از او پیروى کردند و نیز این پیامبر و مؤمنان به این پیامبر». به یقین دوست محمد صلی الله علیه وآله کسى است که خدا را اطاعت کند، هرچند پیوند نسبىاش دور باشد و دشمن محمد کسى است که خدا را نافرمانى کند هرچند قرابت او نزدیک باشد.
تفسیر:
شرح و تفسیر دوست و دشمن پیامبر(صلى الله علیه وآله) امام(علیه السلام) در این گفتار پربار خود به معیار و ملاک ارتباط با انبیا و اولیا اشاره کرده مى فرماید: «نزدیک ترین و شایسته ترین مردم به پیامبران، آنهایى هستند که از همه به تعلیماتشان آگاه ترند (و در سایه این آگاهى به آن جامه عمل مى پوشانند)»; (إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالاَْنْبِیَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ). «سپس حضرت(علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود: شایسته ترین و نزدیک ترین مردم به ابراهیم آنها هستند که از او پیروى کردند و نیز این پیامبر و مؤمنان به این پیامبر»; (ثُمَّ تَلاَ: (إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا)الاْیَةَ). روشن است که منظور امام(علیه السلام) از علم و آگاهى در اینجا همان علمى است که دعوت به عمل مى کند و علم، اگر در عمق جان انسان نفوذ کند به یقین انسان را به عمل وادار مى کند. بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند که صحیح «أعْمَلُهُمْ» است، زیرا آیه شریفه و جمله هاى بعد سخن از اطاعت و تبعیت دارند که همان عمل است; ولى همان گونه که گفتیم، نیازى به تغییر عبارت روایت از نزد خودمان نیست، زیرا ثمره درخت علم، عمل است و علم بى عمل نوعى جهل و نادانى است، زیرا اگر انسان، چیزى را به طور قطع باور کند و عمیقاً به آن معتقد باشد، بر طبق آن راه مى رود. سپس امام(علیه السلام) در تأیید گفتار فوق مى افزاید: «به یقین دوست محمد(صلى الله علیه وآله) کسى است که خدا را اطاعت کند، هرچند پیوند نسبى اش دور باشد و دشمن محمد(صلى الله علیه وآله)کسى است که خدا را نافرمانى کند هرچند قرابت او نزدیک باشد»; (ثُمَّ قَالَ: إِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّد مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَإِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ، وَإِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّد مَنْ عَصَى اللَّهَ وَإِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ). «لُحمَة» معانى مختلفى دارد و در اینجا به معناى قرابت و نزدیکى است. امام(علیه السلام) آنچه را در ذیل این کلام مبارک فرموده اشاره به مصداقى از مصادیق آن کبراى کلیه اى است که در بالا آمد و از آنجا که مخاطبان آن حضرت، امت پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) هستند آن اصل کلى را بر این امت منطبق کرده و نتیجه گیرى نموده که ولایت و دوستى و پیروى از پیغمبر اسلام جز از طریق اطاعت حاصل نمى شود. این همان چیزى است که در حدیث معروف امام سجاد(علیه السلام)که گفت و گوى امام را با طاووس یمانى منعکس مى کند آمده است; امام در پایان این حدیث فرموده است: «خَلَقَ اللَّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَهُ أَحْسَنَ وَلَوْ کَانَ عَبْداً حَبَشِیّاً وَخَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَلَوْ کَانَ وَلَداً قُرَشِیّاً; خداوند بهشت را آفریده براى کسانى که او را اطاعت کنند و این کار را به خوبى انجام دهند، هرچند برده حبشى باشند و دوزخ را آفریده براى کسانى که او را عصیان کنند، هرچند فرزندى از دودمان قریش باشند». در حدیث دیگرى مى خوانیم که سعد بن عبدالملک ـ که از فرزندان عبدالعزیز بن مروان بود و امام باقر(علیه السلام) او را «سعد الخیر» مى نامید ـ خدمت امام رسید در حالى که مانند زنان مصیبت زده گریه مى کرد و اشک مى ریخت. امام باقر(علیه السلام)فرمود: اى سعد چرا گریه مى کنى؟ عرض کرد چگونه گریه نکنم در حالى که از شجره ملعونه در قرآن (اشاره به بنى امیه است) هستم. امام(علیه السلام) فرمود: تو از آنها نیستى. تو اموى هستى; ولى از ما اهل بیت. آیا کلام خدا را نشنیده اى که از ابراهیم حکایت مى کند و مى گوید: (فَمَنْ تَبِعَنى فَإنَّهُ مِنّى; هرکس از من متابعت کند او از من است؟». شایان توجه این که مرحوم مغنیه ولایت را در کلام مبارک امام(علیه السلام) به معناى امامت گرفته و جمله «إنَّ وَلىّ مُحَمَّد» را به معناى امام و جانشین پیغمبر مى داند که تفسیرى بسیار بعید و ناسازگار با جمله هاى مختلف این کلام حکیمانه است. نکته معیار ارزش در اسلام و قرآن در نظام ارزشى جاهلى عرب رابطه هاى نسبى و قبیله اى اهمیت فوق العاده داشت که افراد به آن افتخار مى کردند. اسلام خط بطلان بر آنها کشید و معیار ارزش وجود انسان را تقوا و پرهیزگارى شمرد: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ) و اطاعت و بندگى خدا را معیار دانست و حتى نزدیک ترین پیوند با پیغمبر خدا(صلى الله علیه وآله) را در صورت پیروى از کفر و ارتکاب عصیان بى اعتبار قلمداد کرد: (یا نُوحُ إنَّهُ لَیْسَ مِنْ أهْلِکَ إنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِح) و در مقابل، افرادى که نه از بنى هاشم بودند، نه از قریش و نه از نژاد عرب، آنها را به سبب ایمان والا و اعمال صالحشان جزء اهل بیت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) شمرد. در حدیثى از امام باقر(علیه السلام)مى خوانیم که امیر مؤمنان(علیه السلام)به ابوذر فرمود: «یا أباذَر إنَّ سَلْمانَ بابَ اللهِ فِى الاْرْضِ مَنْ عَرَفَهُ کانَ مُؤمِناً وَ مَنْ أنْکَرَهُ کانَ کافِراً وَ إنَّ سَلْمانَ مِنّا أَهْلُ الْبَیْتِ; اى ابوذر، سلمان درى است از درهاى (رحمت) الهى در زمین هر کس او را درست بشناسد مؤمن است و هر کس او را انکار کند کافر است و سلمان از ما اهل بیت است». در حالى که افرادى از قریش یا بنى هاشم و یا حتى بعضى از برادران امامان بودند که بر اثر دورى از مکتب اسلام و اهل بیت به کلى طرد شدند و همچون بیگانه اى با آنها رفتار شد. به این ترتیب رابطه ها بدون ضابطه ها در اسلام بى رنگ یا کم رنگ مى شود.
حکمت ۹۵ نهج البلاغه ؛ شناخت نیکى ها و خوبیها (اخلاقى،تربیتى)
لاَ یَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى، وَکَیْفَ یَقِلُّ مَا یُتَقَبَّلُ؟
امام(علیه السلام) فرمود: عملى که توأم با تقوا است کم نیست (هرچند ظاهراً کم باشد) چگونه عملى که مقبول درگاه خداست کم است؟!
تفسیر:
شرح و تفسیر ارزش تقوى امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و حکمت آمیزش اشاره به نقش تقوا در قبولى اعمال مى کند، یا به تعبیرى دیگر، کیفیت عمل را معیار قبولى در درگاه خدا قرار مى دهد نه کمیت عمل را و مى فرماید: «عملى که توأم با تقواست کم نیست (هرچند ظاهراً کم باشد) چگونه عملى که مقبول درگاه خداست کم مى باشد؟»; (لاَ یَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى، وَکَیْفَ یَقِلُّ مَا یُتَقَبَّلُ؟). این سخن برگرفته از قرآن مجید است; آنجا که در داستان فرزندان آدم (هابیل و قابیل) مى فرماید: «(إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ); خداوند تنها اعمال پرهیزگاران را قبول مى کند». بسیارى از بزرگان در کتب فقهى این مطلب را یادآور شده اند که شرایط صحت عمل با شرایط قبول متفاوت است. عمل صحیح عملى است که جامع تمام شرایط و اجزا و خالى از موانع باشد; ولى گاه این عمل، با اعمال دیگرى پیش و پس از آن یا صفات ناشایسته اى همراه مى گردد که مانع قبولى آن در درگاه خداوند مى شود (قبولى به معناى پاداش عظیم و تحقق اهداف و فلسفه هاى عمل). مثلاً در روایات آمده است که کسى که شرب خمر کند اعمال او تا چهل روز پذیرفته نمى شود. «مَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ لَهُ صَلاَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً». در حدیث دیگرى مى خوانیم: کسى که به پدر و مادرش نگاه غضب آلود کند خدا نماز او را قبول نمى کند، همچنین در مورد خوردن غذاى حرام یا شبهه ناک. بنابراین اعمالى مقبول درگاه خداوند واقع مى شود که توأم با تقوا باشد و بى تقوایان ممکن است عمل صحیحى انجام دهند و اسقاط تکلیفى شود; اما عمل آنها بى ارزش و فاقد پاداش عظیم و فلسفه و روح عمل باشد.
حکمت ۹۴ نهج البلاغه ؛ شناخت نیکى ها و خوبیها (اخلاقى،تربیتى)
وَسُئِلَ عَنِ الْخَیْرِ مَا هُوَ؟ لَیْسَ الْخَیْرُ أَنْ یَکْثُرَ مَالُکَ وَوَلَدُکَ، وَلَکِنَّ الْخَیْرَ أَنْ یَکْثُرَ عِلْمُکَ. وَأَنْ یَعْظُمَ حِلْمُکَ، وَأَنْ تُبَاهِیَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ؛ فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ، وَإِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ. وَلاَ خَیْرَ فِی الدُّنْیَا إِلاَّ لِرَجُلَیْنِ: رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ یَتَدَارَکُهَا بِالتَّوْبَةِ، وَرَجُلٍ یُسَارِعُ فِی الْخَیْرَاتِ.
از آن حضرت پرسیدند: خیر و نیکى چیست؟ امام(علیه السلام) فرمود: خیر و خوبى در آن نیست که مالت فراوان و فرزندانت زیاد شوند، خیر در این است که علمت زیادوحلمت فزون گردد وبا پرستش پروردگاربه مردم مباهات کنى، هر گاه کار نیکى از تو صادر شد خدا را سپاس گویى و اگر گناهى سر زد استغفار نمایى، دنیا فقط براى دوکس خوب است: کسى که گناهانى کرده مى خواهد با توبه جبران کندوکسى که با سرعت به سراغ کارهاى خیرمى رود.
تفسیر:
شرح و تفسیر خیر در چیست؟ امام(علیه السلام) در این کلام پربار حکمت آمیز، پاسخ به سؤال کننده اى مى دهد که «از آن حضرت پرسید: خیر و نیکى چیست؟»; (وَسُئِلَ عَنِ الْخَیْرِ مَا هُوَ). امام در پاسخ جامع خود خیر را در پنج چیز خلاصه کرد: نخست فرمود: «خیر و خوبى در آن نیست که مالت فراوان و فرزندانت زیاد شوند»; (فَقَالَ لَیْسَ الْخَیْرُ أَنْ یَکْثُرَ مَالُکَ وَوَلَدُکَ). منظور از این سخن نفى دیدگاه غالب در مسئله مال و فرزندان (نیروى انسانى) است که ارزش والا را در مال و فرزند خلاصه مى کنند و شخصیت را براى کسانى قائل هستند که اموال بیشترى در اختیار دارند و ثروت آنها زیاد و نفرات آنها نیز فراوان است. به تعبیر دیگر، تنها از جنبه هاى مادى و دنیوى به مال و فرزند نگاه مى کنند و گرنه اگر این مواهب در راه خدمت به خلق و جلب رضاى خالق صرف شود آن هم مصداق خیر است، چرا که در قرآن مجید در آیات متعددى واژه خیر بر مال اطلاق شده است. از جمله در آیه ۱۸۰ سوره «بقره» مى خوانیم: «(کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَالاَْقْرَبینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقینَ); بر شما نوشته شده هنگامى که یکى از شما را مرگ فرا رسد اگر چیز خوبى (مالى) از خود به جاى گذارده براى پدران و مادران و نزدیکان به طور شایسته وصیت کند». سپس مى افزاید: ولى خیر در این است که علمت زیاد گردد و حلمت فزونى یابد و با پرستش پروردگار به مردم مباهات کنى و هر گاه کار نیکى از تو صادر شد خدا را سپاس گویى و اگر گناهى سر زد استغفار نمایى»; (وَلَکِنَّ الْخَیْرَ أَنْ یَکْثُرَ عِلْمُکَ. وَأَنْ یَعْظُمَ حِلْمُکَ، وَأَنْ تُبَاهِیَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ; فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ، وَإِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ). در واقع، امام(علیه السلام) در این عبارات پر معنا نظام ارزشى اسلام را بیان مى کند و بر خلاف آنچه در دنیاى مادى دیده مى شود که ارزش را در مال و ثروت و قدرت ناشى از نفرات خلاصه مى کنند، امام(علیه السلام) ارزش را در علم و حلم و عبادت و شکر و استغفار خلاصه مى فرماید، زیرا مال و ثروت و قدرت اگر جدا از علم و حلم و بندگى پروردگار باشد مایه فساد و تباهى و ابزارى است که در مسیر شر قرار خواهد گرفت. البته علم اگر از عبودیت پروردگار و حلم جدا شود نیز ممکن است در مسیر انحراف و بدبختى قرار گیرد، لذا امام آن را به ضمیمه امور دیگرى که علم را به کنترل در مى آورد به عنوان خیر معرفى فرموده است. تعبیر به کثرت ولد مربوط به زمان هایى است که فرزندان نیروى حامى و مدافع خانواده محسوب مى شدند و زیادى آنها سبب قوت و قدرت بود و در آیات قرآن نیز کراراً به آن اشاره شده است; ولى در امثال زمان ما مى توانیم آن را به معناى وسیع ترى تفسیر کنیم و بگوییم: فزونى نیروهاى انسانى; خواه فرزند باشد یا قبیله و یا طرفداران دیگر. هدف امام(علیه السلام) این است که بفرماید: خیر و سعادت انسان در فزونى مال و نیروهاى انسانى اطراف او نیست، بلکه در علم و حلم و عبادت است. منظور از «حلم» بردبارى آمیخته با تدبیر است. ممکن است انسانى عالم باشد اما شتاب زده و بى تدبیر. چنین کسى به جایى نمى رسد; ولى وقتى علم، آمیخته با بردبارى و تدبیر شد آثار عمیقى از خود به جاى مى گذارد. منظور از مباهات به عبادت و بندگى پروردگار این نیست که انسان عباداتش را به رخ مردم بکشد، بلکه مقصود آن است که افتخار واقعى او به بندگى پروردگار باشد و در درون وجود خود به آن مباهات کند. شبیه جمله اى که از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل شده که به پیشگاه خداوند عرضه مى دارد: «إِلَهِی کَفَى بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً». آنگاه امام(علیه السلام) در پایان این گفتار به نکته مهم دیگرى اشاره کرده و خیر و سعادت دنیا را در دو چیز خلاصه مى کند و مى فرماید: «دنیا فقط براى دو کس خوب است: کسى که گناهانى کرده و مى خواهد با توبه جبران کند و کسى که با سرعت به سراغ کارهاى خیر مى رود»; (وَلاَ خَیْرَ فِی الدُّنْیَا إِلاَّ لِرَجُلَیْنِ: رَجُل أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ یَتَدَارَکُهَا بِالتَّوْبَةِ، وَرَجُل یُسَارِعُ فِی الْخَیْرَاتِ). حقیقت امر نیز همین است، زیرا اگر ما دنیا را به صورت یک گذرگاه براى زندگى جاویدان آخرت تصور کنیم به عنوان یک منزلگاه و هدف، خواهیم دانست بهره اى که انسان مى تواند از این مزرعه یا از این بازار براى سراى دیگر ببرد یا جبران گناهان است و یا سرعت در خیرات.
منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
حکمت ۹۳ نهج البلاغه ؛ فلسفه آزمایشها (اخلاقى ، اجتماعى)
لاَ یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَةِ» لاَِنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ إِلاَّ وَهُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ، وَلَکِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلاَّتِ الْفِتَنِ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: «وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ»، وَمَعْنَى ذَلِکَ أَنَّهُ یَخْتَبِرُهُمْ بِالاَْمْوَالِ وَالاَْوْلاَدِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ، وَالرَّاضِیَ بِقِسْمِهِ، وَإِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وَلَکِنْ لِتَظْهَرَ الاَْفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ؛ لاَِنَّ بَعْضَهُمْ یُحِبُّ الذُّکُورَ وَیَکْرَهُ الاِْنَاثَ، وَبَعْضَهُمْ یُحِبُّ تَثْمِیرَ الْمَالِ، وَیَکْرَهُ انْثِلاَمَ الْحَالِ. (قالَ الرَّضی: وَهذا مِنْ غَریبِ ما سُمِعَ مِنْهُ فِی التَّفْسیرِ).
امام(علیه السلام) فرمود: هیچ کس از شما نگوید خداوندا! به تو پناه مى برم از این که مرا امتحان کنى، زیرا هیچ کس نیست مگر این که امتحانى دارد. ولى اگر کسى مى خواهد به خدا پناه برد و دعا کند، از آزمون هاى گمراه کننده به خدا پناه برد، خداوند سبحان مى فرماید: «بدانید اموال و اولاد شما وسیله آزمایش شماست». معناى این سخن آن است که خداوند مردم را با اموال و اولادشان آزمایش مى کند تا آن کس که از روزى اش خشمگین است از آن که شاکر و راضى است عمل آشکار گردد). مرحوم سیّد رضى مى گوید: «آنچه امام(علیه السلام) در این بیان آورده است از تفسیرهاى عمیق و پیچیده اى است که از آن حضرت شنیده شده است».
تفسیر:
شرح و تفسیر فلسفه امتحان الهى امام(علیه السلام) در این گفتار حکمت آمیز خود به نکته مهمى اشاره مى کند و آن عمومیت امتحان براى همه انسان ها و حتمى بودن آن در هر شرایط است. نخست مى فرماید: «هیچ کس از شما نگوید خداوندا! به تو پناه مى برم از این که امتحان شوم»; (لاَ یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَةِ»). سپس به ذکر علت آن پرداخته مى فرماید: «به این دلیل که هیچ کس نیست مگر این که امتحانى دارد»; (لاَِنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ إِلاَّ وَهُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَة). اصولا دنیا دار امتحان، تکالیف و مسئولیت هاست و بشر براى تکامل آفریده شده و تکامل ها از مسیر امتحانات مى گذرد و بى امتحان راهى به سوى کمال نیست، بنابراین چنین دعایى مثل این است که انسان بگوید: خداوندا مرا به هیچ تکلیفى مکلّف نکن. بدیهى است چنین دعایى دور از استجابت است. آن گاه امام در ادامه این سخن راه صحیح دعا کردن و پناه بردن را درباره امتحانات به انسان ها مى آموزد و مى فرماید: «ولى اگر کسى مى خواهد به خدا پناه ببرد و دعا کند، از امتحانات گمراه کننده به خدا پناه ببرد»; (وَلَکِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلاَّتِ الْفِتَنِ). به بیان دیگر از خدا توفیق پیروزى در امتحانات را بخواهد و از ذات پاکش در این راه یارى بطلبد تا توفیق الهى شامل حال او گردد و در آزمایش هاى الهى رو سفید شود. آن گاه امام در ادامه این سخن به دو دلیل نقلى و عقلى تمسک مى جوید: نخست مى فرماید: «زیرا خداوند سبحان مى گوید: بدانید اموال و اولاد شما وسیله آزمایش شما هستند»; (فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: (وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ)). لازم به ذکر است که «فتنه» در اصل به معناى قرار دادن طلا در کوره است تا ناخالصى هاى آن گرفته شود و خالص از ناخالص شناخته گردد سپس به هرگونه آزمایش اطلاق شده البته این واژه گاه به معناى شکنجه، گمراه ساختن و ایجاد مشکلات اجتماعى و آشوبگرى نیز استعمال شده است. آیات زیادى درباره حتمى بودن امتحانات الهى در قرآن مجید وجود دارد. امام انگشت روى دو مورد از موارد بسیار روشن امتحانى گذارده است. سپس در تفسیر این آیه به بیان دلیلى عقلى مى پردازد و مى فرماید: «معناى این سخن آن است که خدا مردم را با اموال و اولادشان آزمایش مى کند تا آن کس که از روزى اش خشمگین است از آن کس که شاکر و راضى است شناخته شود، هرچند خداى سبحان به مردم از خودشان آگاه تر است; ولى این براى آن است که کارهایى که موجب استحقاق ثواب و عقاب مى شود ظاهر گردد»; (وَمَعْنَى ذَلِکَ أَنَّهُ یَخْتَبِرُهُمْ بِالاَْمْوَالِ وَالاَْوْلاَدِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ، وَالرَّاضِیَ بِقِسْمِهِ، وَإِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وَلَکِنْ لِتَظْهَرَ الاَْفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ). این سخن اشاره به نکته پرمعنایى است و آن اینکه صفات درونى و نیات اشخاص هرگز سبب پاداش و عقاب نمى شود جز آنکه این صفات و نیات در عمل آشکار گردد. به بیان دیگر معیار ثواب و عقاب، اعمال است نه نیات و صفات درونى، بنابراین خدا در عین اینکه نیات و صفات درونى انسان ها را کاملاً مى داند، بلکه از خودشان به آن آگاه تر است، باز هم امتحان مى کند تا در صحنه اعمال ظاهر شوند و معیار ثواب و عقاب تحقق یابد. به تعبیر دیگر مسیر تکامل از طریق افعال مى گذرد و آزمایش هاى الهى همه براى همین هدف است. باز به زبان دیگر، آنچه ملاک پاداش و کیفر است حسن فعلى است نه تنها حسن فاعلى. آن گاه امام در پایان این سخن انگشت روى چند مصداق از نیات انسان ها گذارده مى فرماید: «زیرا بعضى از مردم (مثلا) پسر را دوست دارند و از فرزندان دختر ناخشنودند و بعضى افزایش مال را مى خواهند و از نقصان آن ناراحتند (هیچ یک از این نیات سبب پاداش و کیفر نمى شود مگر زمانى که در میدان عمل آشکار گردد)»; (لاَِنَّ بَعْضَهُمْ یُحِبُّ الذُّکُورَ وَیَکْرَهُ الاِْنَاثَ، وَبَعْضَهُمْ یُحِبُّ تَثْمِیرَ الْمَالِ، وَیَکْرَهُ انْثِلاَمَ الْحَالِ). آنها که تنها فرزندان پسر را دوست دارند و از دختر متنفرند کسانى هستند که از نعمت هاى الهى ناخرسندند و از عهده امتحان الهى بر نیامده اند و آنها که در پى جمع مال اند و از هرگونه نقصان ناراحت، نیز گروهى هسنند که در این امتحان قبول نشده اند. مرحوم سیّد رضى بعد از بیان این کلمات حکمت آمیز مى گوید: «آنچه امام در این بیان آورده است از تفسیرهاى عمیق و پیچیده اى است که از آن حضرت شنیده شده است»; (قالَ الرَّضی: وَهذا مِنْ غَریبِ ما سُمِعَ مِنْهُ فِی التَّفْسیرِ). اشاره به اینکه تفسیرى است فشرده و پرمعنا بر مسئله آزمایش هاى الهى، زیرا امام روشن مى سازد که آزمایش هاى الهى براى کشف مجهول نیست، بلکه براى به فعلیت رسیدن استعدادها و نیات و صفات درونى است. نکته ها ۱. جهان میدان آزمایش آزمون هاى بشرى با دو هدف انجام مى شود: گاه براى کشف مجهولى است مانند تمام امتحاناتى که در سطوح مختلف آموزش و پرورش و دانشگاه هاست; همه براى این است که بدانند کدام شاگرد دروس خود را به گونه صحیح و کامل آموخته و کدام نیاموخته است و یا این که طلاى مشکوکى را به درون کوره مى برند تا معلوم شود باطن آن چیست; آیا واقعاً طلاست یا فلز دیگر و اگر طلاست خالص است یا ناخالص. نوع دیگرى از امتحان براى کشف مجهول نیست، بلکه براى رساندن به کمال صورت مى گیرد، مثل این که مى دانیم فلان طلا ناخالصى دارد، آن را به کوره مى بریم تا ناخالصى ها بسوزد و طلاى خالص به دست آید و از این قبیل تمام تمرین هایى است که ورزشکاران پیش از حضور در میدان مسابقه انجام مى دهند; همه اینها براى پرورش و رسیدن به کمال مطلوب است. آزمون هاى الهى به معناى اول نیست، همان گونه که امام(علیه السلام)در جمله بالا به آن اشاره فرموده و مى گوید: «وَإنْ کانَ سُبْحانَهُ أعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أنْفُسِهِمْ» و همان گونه که در سوره «عنکبوت» آمده «(أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ); آیا مردم گمان کردند همین که بگویند ایمان آوردیم به حال خود رها مى شوند و آزمایش نخواهند شد؟ ما کسانى را که پیش از آنها بودند آزمودیم (و اینها را هم آزمایش مى کنیم) باید علم خدا درباره کسانى که راست مى گویند و کسانى که دروغ مى گویند تحقق یابد». بنابراین تمام امتحانات الهى براى این است که ناخالصى ها برطرف گردد و بندگان به خلوص واقعى برسند، همان گونه که در آیه شریفه ۱۵۵ سوره «بقره» آمده است: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الاَْمْوالِ وَالاَْنْفُسِ وَالثَّمَراتِ وَبَشِّرِ الصّابِرینَ). مطابق این آیه خداوند با انواع مشکلات، ناامنى ها، گرسنگى ها، کمبود محصولات زمینى و آفات انسانى بندگانش را مى آزماید تا صابران یعنى کسانى که دربرابر این آزمایش ها مقاومت کردند به وجود آیند و به آنها بشارت نیل به مقامات عالیه داده شود. و در آیه ۱۴۱ «آل عمران» این مطلب با وضوع بیشترى بیان شده، زیرا بعد از ذکر پاره اى از امتحانات الهى مى فرماید: «(وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَیَمْحَقَ الْکافِرینَ); هدف این است که خداوند افراد باایمان را خالص گرداند و کافران را نابود سازد». ۲. معیار پاداش و کیفر؟ به یقین نیت انسان رابطه نزدیکى با صفات درونى او دارد. کسى که نیت کار خیرى مى کند انسان وارسته، با سخاوت و ایثارگرى است، هرچند به مقصود خود نرسد و آن کس که نیت آزار و اذیت و کشتار مردمان دارد به یقین آدم شرورى است; ولى نه در شرع و نه در عرف عقلا کسى را بر نیتش کیفر نمى دهند مگر این که بر طبق آن کارى انجام داده باشد. نیز کسى را به دلیل نیتش مستحق پاداش نمى بینند. در اینجا این سؤال پیش مى آید که اگر چنین است چرا در روایات اسلامى آمده است که نیت شر، کیفر ندارد اما نیت خیر، پاداش دارد؟ در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ الْفَقِیرَ لَیَقُولُ یَا رَبِّ ارْزُقْنِی حَتَّى أَفْعَلَ کَذَا وَکَذَا مِنَ الْبِرِّ وَوُجُوهِ الْخَیْرِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ ذَلِکَ مِنْهُ بِصِدْقِ نِیَّة کَتَبَ اللَّهُ لَهُ مِنَ الاَْجْرِ مِثْلَ مَا یَکْتُبُ لَهُ لَوْ عَمِلَهُ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ کَرِیمٌ; بنده مؤمن تنگدست مى گوید خداوندا به من روزى فراوان ده تا چنین و چنان از کارهاى نیک و برنامه هاى خوب انجام دهم. هنگامى که خدا بداند او در این نیتش صادق است اجر و پاداشى را که اگر عمل مى کرد به او مى داد، به سبب نیتش مى دهد. خداوند بخشنده و کریم است». در روایت دیگرى نیز در همان باب آمده است که هرگاه افراد با ایمان نیت خیرى کنند و موفق بر انجام آن نشوند یک حسنه براى آنها نوشته مى شود و اگر عمل کنند ده حسنه; ولى هنگامى که نیت معصیتى کنند تا عمل نکرده اند چیزى براى آنها نوشته نمى شود. پاسخ این سؤال روشن است و آن این که ثواب بر دوگونه است ثواب استحقاقى و ثواب تفضلى; پاداشى که بر عمل داده مى شود از باب استحقاق است (هرچند استحقاق نیز خود نوعى تفضل الهى است) و پاداشى که به نیت داده مى شود پاداش تفضلى است.
منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
روش برخورد با جوانمردان (اخلاقى ، اجتماعى)
وَ قَالَ [علیه السلام] أَقِیلُوا ذَوِى الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ فَمَا یَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلَّا وَ یَدُ اللَّهِ بِیَدِهِ یَرْفَعُهُ .
و درود خدا بر او ، فرمود : از لغزش جوانمردان در گذیرید، زیرا جوانمردى نمى لغزد جز آن که دست خدا او را بلند مرتبه مى سازد.
تفسیر:
ره آورد شوم هوا پرستى (اخلاقى)
وَ قَالَ [علیه السلام] مَنْ جَرَى فِى عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ .
و درود خدا بر او ، فرمود : آن کس که در پى آرزوى خویش تازد ، مرگ او را از پاى در آورد.
تفسیر:
ره آورد شوم فرار از جنگ (سیاسى ، اخلاقى ، نظامى)
وَ قَالَ [علیه السلام] فِى الَّذِینَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ .
و درود خدا بر او ، فرمود : (درباره آنان که از جنگ کناره گرفتند) حق را خوار کرده ، باطل را نیز یارى نکردند.
تفسیر:
ضرورت رنگ کردن موها (بهداشتى ، تجمل و زیبایى)
وَ سُئِلَ [علیه السلام] عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ ص غَیِّرُوا الشَّیْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْیَهُودِ فَقَالَ ع إِنَّمَا قَالَ ص ذَلِکَ وَ الدِّینُ قُلٌّ فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ .
و درود خدا بر او ، فرمود : (از امام پرسیدند که رسول خدا (ص) فرمود : موها را رنگ کنید و خود را شبیه یهود نسازید یعنى چه ؟ فرمود) پیامبر (ص) این سخن را در روزگارى فرمود که پیروان اسلام اندک بودند، اما امروز که اسلام گسترش یافته ، و نظام اسلامى استوار شده ، هر کس آن چه را دوست دارد انجام دهد.
تفسیر:
شناخت جایگاه جبر و اختیار (اعتقادى ، معنوى)
وَ قَالَ [علیه السلام] تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّى یَکُونَ الْحَتْفُ فِى التَّدْبِیرِ .
و درود خدا بر او ، فرمود : کارها چنان در سیطره تقدیر است که چاره اندیشى به مرگ مى انجامد.
تفسیر: