بعد از ذکر قسمتى از سر گذشت «موسى» و «داود» و «سلیمان»- در آیاتى که گذشت- چهارمین پیامبرى که بخشى از زندگى او و قومش در این سوره مطرح مى گردد حضرت «صالح» و قوم ثمود است. نخست مى فرماید: «و ما به سوى ثمود، برادرشان صالح را فرستادیم که خداى یگانه را بپرستید» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ). تعبیر به «أَخاهُمْ» (برادرشان) که در داستان بسیارى از انبیا آمده اشاره به نهایت محبت و دلسوزى آنان نسبت به اقوامشان مى باشد. به هر حال تمام رسالت و دعوت این پیامبر بزرگ در جمله «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» خلاصه شده است، آرى بندگى خدا، که عصاره همه تعلیمات فرستادگان پروردگار است. سپس می افزاید «آنها در برابر دعوت صالح به دو گروه مختلف تقسیم شدند و به مخاصمه برخاستند» مؤمنان از یک سو و منکران لجوج از سوى دیگر (فَإِذا هُمْ فَرِیقانِ یَخْتَصِمُونَ).
(آیه ۴۶)- صالح براى بیدار ساختن آنها به انذارشان پرداخت و از عذابهاى دردناک الهى آنها را بر حذر داشت، اما آنها نه تنها پند نگرفتند و بیدار نشدند، بلکه همین مطلب را مستمسکى براى لجاجت خویش ساخته و با اصرار از او خواستند که اگر راست مىگویى چرا مجازات الهى دامان ما را فرو نمىگیرد- این مطلب در آیه ۷۷ سوره اعراف صریحا آمده است. ولى صالح به آنها «گفت: اى قوم من! چرا پیش از تلاش و کوشش براى جلب نیکیها، براى عذاب و بدیها عجله دارید»؟ (قالَ یا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ). چرا تمام فکر خود را روى فرا رسیدن عذاب الهى متمرکز مىکنید، اگر عذاب الهى شما را فرو گیرد، به حیاتتان خاتمه مىدهد و مجالى براى ایمان باقى نخواهد ماند، بیایید صدق گفتار مرا در برکات و رحمت الهى که در سایه ایمان به شما نوید مىدهد بیازمایید «چرا از پیشگاه خدا تقاضاى آمرزش گناهان خویش نمىکنید تا مشمول رحمت او واقع شوید» (لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ).
(آیه ۴۷)- به هر حال این قوم سر کش به جاى این که اندرز دلسوزانه این پیامبر بزرگ را به گوش جان بشنوند و به کار بندند با یک سلسله سخنان واهى و نتیجه گیریهاى بىپایه به مبارزه با او برخاستند، از جمله این که «گفتند: ما هم خودت و هم کسانى را که با تو هستند به فال بد گرفتهایم» (قالُوا اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ). گویا آن سال خشکسالى و کمبود محصول و مواد غذایى بود، آنها گفتند: این گرفتاریها و مشکلات ما همه از قدوم نامیمون تو و یاران توست. اما او در پاسخ «گفت: فال بد (و بخت و طالع شما) در نزد خداست» (قالَ طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ). اوست که شما را به خاطر اعمالتان گرفتار این مصائب ساخته و اعمال شماست که در پیشگاه او چنین مجازاتى را سبب شده. این در حقیقت یک آزمایش بزرگ الهى براى شماست «آرى شما گروهى هستید که آزمایش مىشوید» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ). اینها آزمایشهاى الهى است، تا کسانى که شایستگى و قابلیت دارند، از خواب غفلت بیدار شوند، و خود را اصلاح کنند.
(آیه ۴۸)- توطئه نه گروهک مفسد در وادى القرى در اینجا بخش دیگرى از داستان صالح و قومش را مىخوانیم که بخش گذشته را تکمیل کرده و پایان مىدهد، و آن مربوط به توطئه قتل صالح از ناحیه نه گروهک کافر و منافق و خنثى شدن توطئه آنهاست. مىگوید: «در آن شهر (وادى القرى) نه گروهک بودند که (همیشه) فساد در زمین مىکردند و اصلاح نمىکردند» (وَ کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ).
(آیه ۴۹)- مسلما با ظهور صالح و آیین پاک و مصلح او، عرصه بر این گروهکها تنگ شد، اینجا بود که طبق این آیه «گفتند: بیایید قسم یاد کنید به خدا که بر او [صالح] و خانوادهاش شبیخون مىزنیم (و آنها را به قتل مىرسانیم) سپس به ولىّ دم او مىگوییم: ما هرگز از هلاکت خانواده او خبر نداشتیم و در این گفتار خود صادق هستیم»! (قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).
(آیه ۵۰)- هنگامى که آنها در گوشه اى از کوه بر سر راه صالح به معبدش کمین کرده بودند کوه ریزش کرد و صخره عظیمى از بالاى کوه سرازیر شد و آنها را در لحظه اى کوتاه در هم کوبید و نابود کرد! لذا قرآن مىگوید: «آنها نقشه مهمى کشیدند و ما هم نقشه مهمى کشیدیم، در حالى که آنها خبر نداشتند»! (وَ مَکَرُوا مَکْراً وَ مَکَرْنا مَکْراً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).
(آیه ۵۱)- سپس مى افزاید: «پس بنگر که عاقبت توطئه و مکر آنها چگونه بود که ما همه آنها و تمام قوم و طرفداران آنها را نابود کردیم»؟! (فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ).
(آیه ۵۲)- سپس قرآن در مورد چگونگى هلاکت و سر انجام آنها چنین مىگوید: «پس ببین این خانههاى آنهاست که به خاطر ظلم و ستمشان (ساقط شده و) خالى مانده»! (فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَةً بِما ظَلَمُوا). آرى! آتش ظلم و ستم در آنها افتاد و همه را سوزاند و ویران کرد. «در این ماجرا درس عبرت و نشانه روشنى است (از پایان کار ظالمان و قدرت پروردگار) براى کسانى که مىدانند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ).
(آیه ۵۳)- اما در این میان خشک و تر با هم نسوختند و بىگناه به آتش گنهکار نسوخت «ما کسانى را که ایمان آورده، و تقوا پیشه کرده بودند نجات دادیم» و آنها هرگز به سر نوشت شوم بد کاران گرفتار نشدند» (وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ).
(آیه ۵۴)- انحراف قوم لوط
پنجمین پیامبرى که در این سوره به زندگى او اشاره شده است، پیامبر بزرگ خدا حضرت لوط است. نخست مىگوید: «و لوط را به یاد آور هنگامى که به قومش گفت: آیا شما به سراغ کار بسیار زشت و قبیح مىروید در حالى که (زشتى و نتایج شوم آن را) مىبینید» (وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ). منظور از «فاحشه» در اینجا همجنس گرایى و عمل ننگین «لواط» است.
(آیه ۵۵)- سپس مى افزاید: «آیا شما به جاى زنان به سراغ مردان از روى شهوت مىروید» (أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ). و براى این که روشن سازد انگیزه این عمل جهالت و نادانى است مىافزاید: «بلکه شما قومى جاهل و نادان هستید» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ). جهل به خداوند، جهل به هدف آفرینش و نوامیس خلقت و جهل به آثار شوم این گناه ننگین!
فرستادگان ملکه سبا با کاروان هدایا، سر زمین یمن را پشت سر گذاشتند و به سوى شام و مقر سلیمان حرکت کردند، به گمان این که سلیمان از مشاهده منظره این هدایا خوشحال مىشود، و به آنها شاد باش مىگوید، اما «هنگامى که (فرستاده ملکه سبا) نزد سلیمان آمد (سلیمان نه تنها از آنها استقبال نکرد بلکه) گفت: مىخواهید مرا با مال کمک کنید (و فریب دهید) آنچه خدا به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است» (فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ). مال چه ارزشى در برابر مقام نبوت و علم و دانش و هدایت و تقوا دارد؟ «بلکه شما هستید که به هدایاى خود خوشحال مىشوید» (بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ). و به این ترتیب سلیمان، معیارهاى ارزش را در نظر آنها تحقیر کرد و روشن ساخت که معیارهاى دیگرى براى ارزش در کار است.
(آیه ۳۷)- سپس براى این که قاطعیت خود را در مسأله «حق و باطل» نشان دهد به فرستاده مخصوص ملکه سبا چنین گفت: «به سوى آنان باز گرد (و این هدایا را نیز با خود ببر اما بدان) ما به زودى با لشکرهایى به سراغ آنها خواهیم آمد که توانایى مقابله با آن را نداشته باشند» (ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها). «و ما آنها را از آن سر زمین آباد با ذلت خارج مىکنیم در حالى که کوچک و حقیر خواهند بود» (وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ). چرا که در برابر آیین حق، تسلیم نشدند و از در مکر و فریب وارد گشتند.
(آیه ۳۸)- در یک چشم بر هم زدن تخت او حاضر است! سر انجام فرستادگان ملکه سبا هدایا و بساط خود را بر چیدند و به سوى کشورشان باز گشتند. و ماجرا را براى ملکه و اطرافیانش شرح دادند، و بیان داشتند که او به راستى فرستاده خداست و حکومتش نیز یک حکومت الهى است. لذا ملکه سبا با عدهاى از اشراف قومش تصمیم گرفتند به سوى سلیمان بیایند و شخصا این مسأله مهم را بررسى کنند تا معلوم شود سلیمان چه آیینى دارد؟ این خبر از هر طریقى که بود به سلیمان رسید، و تصمیم گرفت قدرت نمایى شگرفى کند تا آنها را بیش از پیش به واقعیت اعجاز خود آشنا، و در مقابل دعوتش تسلیم سازد. لذا سلیمان رو به اطرافیان خود کرد و «گفت: اى گروه بزرگان! کدامیک از شما توانایى دارد تخت او را پیش از آن که خودشان نزد من بیایند و تسلیم شوند براى من بیاورد» (قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ).
(آیه ۳۹)- در اینجا دو نفر اعلام آمادگى کردند که یکى از آنها عجیب و دیگرى عجیبتر بود. نخست «عفریتى از جن رو به سوى سلیمان کرد و گفت: من تخت او را پیش از آن که (مجلس تو پایان گیرد و) از جاى بر خیزى نزد تو مىآورم» (قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ). من این کار را با زحمت انجام نمىدهم و در این امانت گران قیمت نیز خیانتى نمىکنم، چرا که «من نسبت به آن توانا و امینم»! (وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ).
(آیه ۴۰)- دومین نفر مرد صالحى بود که آگاهى قابل ملاحظهاى از «کتاب الهى» داشت، چنانکه قرآن در حق او مىگوید: «کسى که علم و دانشى از کتاب داشت گفت: من تخت او را قبل از آن که چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد»! (قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ). این شخص یکى از نزدیکان با ایمان، و دوستان خاص سلیمان بوده است، و غالبا در تواریخ نام او را «آصف بن برخیا» نوشتهاند، و مىگویند وزیر سلیمان و خواهر زاده او بوده است. و اما در باره «علم کتاب» بسیارى از مفسران و غیر آنها گفتهاند این مرد با ایمان از «اسم اعظم الهى» با خبر بود. یعنى آن نام الهى را در درون جان خود پیاده کرده بود و آن چنان از نظر آگاهى و اخلاق و تقوا و ایمان تکامل یافته بود که خود مظهرى از آن اسم گشته بود، این تکامل معنوى و روحانى که پرتوى از آن اسم اعظم الهى است قدرت بر چنین خارق عاداتى را در انسان ایجاد مىکند. و هنگامى که سلیمان با این امر موافقت کرد او با استفاده از نیروى معنوى خود تخت ملکه سبأ را در یک «طرفة العین» نزد او حاضر کرد: «پس هنگامى که سلیمان آن را نزد خود مستقر دید (زبان به شکر پروردگار گشود و) گفت: این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید که آیا شکر نعمت او را به جا مىآورم یا کفران مىکنم»؟! (فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ). سپس افزود: «و هر کس شکر کند به سود خویش شکر کرده، و هر کسى کفران کند پروردگار من غنى و کریم است» (وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ). تفاوت «عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ» و «عِلْمُ الْکِتابِ»: در حدیثى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین آمده است که «ابو سعید خدرى» مىگوید: من از معنى «الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ» از محضرش سؤال کردم فرمود: «او وصىّ برادرم سلیمان بن داود بود.» عرض کردم: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» (رعد/ ۴۳) از چه کسى سخن مىگوید. فرمود: «ذاک اخى علىّ بن ابی طالب او برادرم علىّ بن ابی طالب است»! توجه به تفاوت «علم من الکتاب» که علم جزئى را مىگوید، و «علم الکتاب» که «علم کلى» را بیان مىکند روشن مىسازد که میان «آصف» و «على» علیه السّلام چه اندازه تفاوت بوده است؟!
(آیه ۴۱)- نور ایمان در دل ملکه سبا: سلیمان براى این که میزان عقل و درایت ملکه سبا را بیازماید، و نیز زمینهاى براى ایمان او به خداوند فراهم سازد، دستور داد تخت او را که حاضر ساخته بودند دگرگون و ناشناس سازند «گفت: تخت او را برایش ناشناس سازید ببینیم آیا هدایت مىشود یا از کسانى خواهد بود که هدایت نمىیابند» و آیا تخت خود را مىشناسد یا نمىشناسد؟ (قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ).
(آیه ۴۲)- به هر حال «هنگامى که ملکه سبا وارد شد، (به او) گفته شد: آیا تخت تو این گونه است»؟ (فَلَمَّا جاءَتْ قِیلَ أَ هکَذا عَرْشُکِ). «ملکه سبا» زیرکانهترین و حساب شدهترین جوابها را داد و «گفت: گویا خود آن تخت است»! (قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ). و بلا فاصله افزود: «و ما پیش از این هم آگاه بودیم و اسلام آورده بودیم»! (وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ). یعنى، اگر منظور سلیمان از این مقدمه چینىها این است که ما به اعجاز او پى ببریم ما پیش از این با نشانههاى دیگر از حقانیت او آگاه شده بودیم و حتى قبل از دیدن این خارق عادت عجیب ایمان آورده بودیم.
(آیه ۴۳)- و به این ترتیب سلیمان «او را از آنچه غیر از خدا مىپرستید باز داشت» (وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ). هر چند «او قبل از آن از قوم کافر بود» (إِنَّها کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرِینَ).
(آیه ۴۴)- در این آیه صحنه دیگرى از این ماجرا باز گو مىشود، و آن ماجراى داخل شدن ملکه سبا در قصر مخصوص سلیمان است. سلیمان دستور داده بود، صحن یکى از قصرها را از بلور بسازند و در زیر آن، آب جارى قرار دهند. هنگامى که ملکه سبا به آنجا رسید «به او گفته شد: داخل حیاط قصر شو»ِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ). «پس هنگامى که ملکه آن صحنه را دید، گمان کرد نهر آبى است و ساق پاهاى خود را برهنه کرد» تا از آن آب بگذرد در حالى که سخت در تعجب فرو رفته بود که نهر آب در اینجا چه مىکند؟َلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها). اما سلیمان به او «گفت: که حیاط قصر از بلور صاف ساخته شده» این آب نیست که بخواهد پا را برهنه کند و از آن بگذردالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ). در اینجا سؤال مهمى پیش مىآید و آن این که: سلیمان که یک پیامبر بزرگ الهى بود چرا چنین دم و دستگاه تجملاتى فوق العادهاى داشته باشد؟ درست است که او سلطان بود و حکمروا، ولى مگر نمىشد بساطى ساده همچون سایر پیامبران داشته باشد؟ اما چه مانعى دارد که سلیمان براى تسلیم کردن ملکه سبا که تمام قدرت و عظمت خود را در تخت و تاج زیبا و کاخ با شکوه و تشکیلات پر زرق و برق مىدانست صحنهاى به او نشان دهد که تمام دستگاه تجملاتیش در نظر او حقیر و کوچک شود، و این نقطه عطفى در زندگى او براى تجدید نظر در میزان ارزشها و معیار شخصیت گردد؟! به تعبیر دیگر این هزینه در برابر امنیت و آرامش یک منطقه وسیع و پذیرش دین حق، و جلو گیرى از هزینه فوق العاده جنگ، مطلب مهمى نبود. و لذا هنگامى که ملکه سبا، این صحنه را دید چنین «گفت: پروردگارا! من بر خویشتن ستم کردم»!الَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی). «و با سلیمان در پیشگاه اللّه، پروردگار عالیمان، اسلام آوردم»َ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ). خداوندا! من همراه رهبرم سلیمان به درگاه تو آمدم، از گذشته پشیمانم و سر تسلیم به آستانت مى سایم.
(آیه ۲۳)- هدهد در شرح ماجرا چنین گفت: «من (به سر زمین سبا رفته بودم) زنى را در آنجا یافتم که بر آنها حکومت مىکند، و همه چیز را در اختیار دارد مخصوصا تخت عظیمى داشت»! (إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ). «هدهد» با این سه جمله تقریبا تمام مشخصات کشور سبا و طرز حکومت آن را براى سلیمان باز گو کرد.
(آیه ۲۴)- سلیمان از شنیدن این سخن در فکر فرو رفت ولى هدهد به او مجال نداد و مطلب دیگرى بر آن افزود گفت: مسأله عجیب و ناراحت کنندهاى که من در آنجا دیدم این بود که: «مشاهده کردم آن زن و قوم و ملتش در برابر خورشید- نه در برابر اللّه- سجده مىکنند»! (وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ). «و شیطان (بر آنها تسلط یافته و) اعمالشان را در نظرشان زینت داده» و افتخار مى کنند که در برابر آفتاب سجده مى نمایند! (وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ). و به این ترتیب «شیطان آنها را از راه حق باز داشته» (فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ). آنها چنان در بت پرستى فرو رفتهاند که من باور نمىکنم به آسانى از این راه بر گردند «آنها هدایت نخواهند شد» (فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ).
(آیه ۲۵)- سپس افزود: «آنها چرا براى خداوندى سجده نمى کنند که آنچه در آسمانها و زمین پنهان است خارج مى کند، و آنچه را مخفى مىدارید و آنچه را آشکار مىسازید مىداند» (أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ). یعنى چرا براى خداوندى سجده نمى کنند که غیب آسمان و زمین و اسرار نهفته آن را مى داند.
(آیه ۲۶)- و سر انجام سخن خود را چنین پایان مىدهد: «همان خداوندى که معبودى جز او نیست و پروردگار و صاحب عرش عظیم است» (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ). و به این ترتیب روى «توحید عبادت» و «توحید ربوبیت» پروردگار، و نفى هر گونه شرک تأکید کرده و سخن خود را به پایان مىبرد.
(آیه ۲۷)- سلیمان با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد، و در فکر فرو رفت، سپس چنین «گفت: ما تحقیق به عمل مىآوریم ببینیم تو راست گفتى یا از دروغگویان هستى»؟! (قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ). سلیمان نه هدهد را متهم ساخت و محکوم کرد، و نه سخن او را بىدلیل تصدیق نمود، بلکه آن را پایه تحقیق قرار داد.
(آیه ۲۸)- به هر حال سلیمان نامهاى بسیار کوتاه و پر محتوا نوشت و به هدهد داد و گفت: «این نامه مرا ببر و بر آنان بیفکن، سپس بر گرد (و در گوشهاى توقف کن) ببین آنها چه عکس العملى نشان مىدهند»؟ (اذْهَبْ بِکِتابِی هذا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ).
(آیه ۲۹)- ملکه سبا نامه را گشود و از مضمون آن آگاهى یافت و چون قبلا اسم و آوازه سلیمان را شنیده بود و محتواى نامه نشان مىداد که سلیمان تصمیم شدیدى در باره سرزمین سبا گرفته، سخت در فکر فرو رفت، و چون در مسائل مهم مملکتى با اطرافیانش به شور مىنشست از آنها دعوت کرد، رو به سوى آنها نموده «گفت: اى اشراف و بزرگان! نامه ارزشمندى به سوى من افکنده شده است»! (قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ).
(آیه ۳۰)- سپس ملکه سبا به ذکر مضمون نامه پرداخت و گفت: «این نامه از سوى سلیمان است و محتوایش چنین است: به نام خداوند بخشنده مهربان» (إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ).
(آیه ۳۱)- توصیه ام به شما «این است برترى جویى در برابر من نکنید، و به سوى من آیید و تسلیم حق شوید» (أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ). آنچه در دو آیه فوق آمده، الگویى است براى طرز نامه نگارى که با نام خداوند رحمان و رحیم شروع شود و با دو جمله حساب شده جان سخن بیان گردد.
(آیه ۳۲)- بعد از ذکر محتواى نامه سلیمان، براى سران ملت خود رو به سوى آنها کرده، چنین «گفت: اى اشراف و صاحب نظران! رأى خود را در این کار مهم براى من ابراز دارید که من هیچ کار مهمى را بىحضور شما و بدون نظر شما انجام ندادهام»! (قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی ما کُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ).
(آیه ۳۳)- «اشراف قوم» در پاسخ او چنین «گفتند: ما داراى نیروى کافى و قدرت جنگى فراوان هستیم، ولى تصمیم نهایى با توست، ببین چه دستور مىدهى» (قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ). به این ترتیب هم تسلیم خود را در برابر دستورات او نشان دادند، و هم تمایل خود را به تکیه بر قدرت و حضور در میدان جنگ!
(آیه ۳۴)- ملکه هنگامى که تمایل آنها را به جنگ مشاهده کرد، در حالى که خود باطنا تمایل به این کار نداشت براى فرو نشاندن این عطش، و هم براى این که حساب شده با این جریان بر خورد، کند، چنین «گفت: پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و ویرانى مىکشانند»! (قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها). «و عزیزان اهل آن را به ذلت مىنشانند» (وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً). سپس براى تأکید بیشتر گفت: «آرى این چنین مىکنند» (وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ). در حقیقت ملکه سبا که خود پادشاهى بود، شاهان را خوب شناخته بود که برنامه آنها در دو چیز خلاصه مىشود: «فساد و ویرانگرى» و «ذلیل ساختن عزیزان»، چرا که آنها به منافع خود مىاندیشند، نه به منافع ملتها و آبادى و سر بلندى آنها و همیشه این دو بر ضد یکدیگرند. (آیه ۳۵)- سپس ملکه افزود: ما باید قبل از هر کار سلیمان و اطرافیان او را بیازماییم و ببینیم به راستى چه کارهاند؟ سلیمان پادشاه است یا پیامبر؟ ویرانگر است یا مصلح؟ ملتها را به ذلت مىکشانند یا عزت؟ و براى این کار باید از هدیه استفاده کرد، لذا «من هدیه قابل ملاحظهاى براى آنها مىفرستم تا ببینم فرستادگان من چه واکنشى را از ناحیه آنها براى ما مىآورند» (وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ). پادشاهان علاقه شدید به «هدایا» دارند، و نقطه ضعف و زبونى آنها نیز همین جاست، آنها را مىتوان با هدایاى گرانبها تسلیم کرد، اگر دیدیم سلیمان با این هدایا تسلیم شد، معلوم مىشود «شاه» است! در برابر او مىایستیم، و گر نه پیامبر خداست در این صورت باید عاقلانه بر خورد کرد.
(آیه ۱۴)- جالب این که در این آیه قرآن اضافه مىکند: این اتهامات به خاطر آن نبود که راستى در شک و تردید باشند، بلکه آنها «معجزات را از روى ظلم و برترى جویى انکار کردند، در حالى که در دل به آن یقین و اطمینان داشتند» (وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا). از این تعبیر به خوبى استفاده مىشود که ایمان واقعیتى غیر از علم و یقین دارد، و ممکن است کفر از روى جحود و انکار در عین علم و آگاهى سر زند. در پایان آیه به عنوان یک درس عبرت با یک جمله کوتاه و بسیار پر معنى به سر انجام شوم فرعونیان و غرق و نابودى آنها اشاره کرده، مىگوید: «پس بنگر سر انجام تبهکاران و مفسدان چگونه بود»؟ (فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ).
(آیه ۱۵)- حکومت داود و سلیمان: به دنبال نقل گوشهاى از داستان موسى (ع) به بحث پیرامون دو تن دیگر از پیامبران بزرگ الهى، «داود» و «سلیمان» مىپردازد، که اینها نیز از پیامبران بنى اسرائیل بودند، و تفاوتى که تاریخ آنها با تواریخ پیامبران دیگر دارد این است که اینها بر اثر آمادگى محیط فکرى و اجتماعى بنى اسرائیل توفیق یافتند دست به تأسیس حکومت عظیمى بزنند، و آیین الهى را با استفاده از نیروى حکومت، گسترش دهند، لذا از لحن سر گذشت پیامبران دیگر که با مخالفت شدید قوم خود رو برو مىشدند در اینجا خبرى نیست. جالب این که قرآن سخن را از مسأله «موهبت علم» که زیر بناى یک حکومت صالح و نیرومند است شروع کرده، مىگوید: «و ما به داود و سلیمان علم قابل ملاحظهاى بخشیدیم» (وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً). روشن است که «علم» در اینجا معنى گسترده و وسیعى دارد که علم توحید و اعتقادات مذهبى و قوانین دینى، و همچنین علم قضاوت، و تمام علومى را که براى تشکیل چنان حکومت وسیع و نیرومندى لازم بوده است در بر مىگیرد. و به دنبال این جمله از زبان داود و سلیمان چنین نقل مىکند: «و آنها گفتند: حمد و ستایش از آن خداوندى است که ما را بر بسیارى از بندگان مؤمنش برترى بخشید» (وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلى کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ). جالب این که بلا فاصله بعد از بیان موهبت بزرگ «علم»، سخن از «شکر» به میان آمده، تا روشن شود هر نعمتى را شکرى لازم است، و حقیقت شکر آن است که از آن نعمت در همان راهى که براى آن آفریده شده است استفاده شود و این دو پیامبر بزرگ از نعمت علمشان در نظام بخشیدن به یک حکومت الهى حد اکثر بهره را گرفتند.
(آیه ۱۶)- در این آیه نخست اشاره به ارث بردن سلیمان از پدرش داود کرده، مىگوید: «سلیمان وارث داود شد» (وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ). و همه مواهب او را به ارث برد. سپس قرآن مىافزاید: «سلیمان گفت: اى مردم! به ما سخن گفتن پرندگان تعلیم شده» (وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ). «و از همه چیز به ما داده شده است، و این فضیلت آشکارى است» (وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ). یعنى تمام وسائلى را که از نظر معنوى و مادى براى تشکیل این حکومت الهى لازم است به ما داده شده است.
(آیه ۱۷)- سلیمان در وادى مورچگان! از آیات این سوره، و همچنین از آیات سوره سبأ به خوبى استفاده مىشود که داستان حکومت حضرت سلیمان جنبه عادى نداشت، بلکه توأم با خارق عادات و معجزات مختلفى بود. در حقیقت خداوند قدرت خود را در ظاهر ساختن این حکومت عظیم و قوایى که مسخر آن بود نشان داد. نخست مىگوید: «لشکریان سلیمان از جنّ و انس و پرندگان نزد او جمع شدند» (وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ). آنقدر زیاد بودند که «باید توقف مىکردند تا به هم ملحق شوند» (فَهُمْ یُوزَعُونَ).
(آیه ۱۸)- به هر حال، سلیمان با این لشکر عظیم حرکت کرد «تا به سر زمین مورچگان رسیدند» (حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ). در اینجا «مورچهاى (از مورچگان، همنوعان خود را مخاطب ساخت و) گفت: اى مورچگان! داخل لانههاى خود شوید تا سلیمان و لشکریانش شما را پایمال نکنند در حالى که نمىفهمند»! (قالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ) لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).
(آیه ۱۹)- «سلیمان از شنیدن این سخن مورچه تبسم کرد و خندید» (فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها). در اینجا سلیمان رو به درگاه خدا کرد و چند تقاضا نمود. نخست این که: «عرضه داشت: پروردگارا! راه و رسم شکر نعمتهایى را که بر من و پدر و مادرم ارزانى داشتهاى به من الهام فرما» (وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى والِدَیَّ). تا بتوانم با بسیج همه نیروهایم این همه نعمتهاى عظیم را در راهى که تو فرمان دادهاى و مایه خشنودى توست به کار گیرم و از مسیر حق منحرف نگردم. دیگر این که مرا موفق دار «تا عمل صالحى به جاى آورم که تو از آن خشنود مىشوى» (وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ). و بالاخره سومین تقاضایش این بود که عرضه داشت: پروردگارا! «مرا به رحمتت در زمره بندگان صالحت داخل گردان» (وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ). یعنى هدف نهایى به دست آوردن قدرت، انجام عمل صالح است و عمل صالح نیز مقدمهاى است براى جلب خشنودى و رضاى خدا که هدف نهایى است.
(آیه ۲۰)- داستان هدهد و ملکه سبا: در اینجا به فراز دیگرى از زندگى شگفتانگیز سلیمان اشاره کرده، و ماجراى هدهد و ملکه سبا را باز گو مىکند. نخست مىگوید: «سلیمان در جستجوى آن پرنده [هدهد] بر آمد» (وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ). این تعبیر به وضوح بیانگر این حقیقت است که او به دقت مراقب وضع کشور و اوضاع حکومت خود بود و حتى غیبت یک مرغ از چشم او پنهان نمىماند! بدون شک منظور از پرنده در اینجا همان هدهد است، چنانکه در ادامه سخن، قرآن مىافزاید، سلیمان «گفت: مرا چه شده است که هدهد را نمىبینم» (فَقالَ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ). «یا این که او از غائبان است» (أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ). یعنى آیا او بدون عذر موجهى حضور ندارد و یا با عذر موجهى غیبت کرده است؟
(آیه ۲۱)- «سلیمان» براى این که حکم غیابى نکرده باشد، و در ضمن غیبت هدهد روى بقیه پرندگان- تا چه رسد به انسانهایى که پستهاى حساسى بر عهده داشتند- اثر نگذارد افزود: «من او را قطعا کیفر شدیدى خواهم داد»! (لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً). «یا او را ذبح مىکنم»! (أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ). «یا (براى غیبتش) باید دلیل روشنى به من ارائه دهد» (أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ). در حقیقت سلیمان (ع) تهدید لازم را در صورت ثبوت تخلف نمود، ضمنا نشان داد که او حتى در برابر پرنده ضعیفى تسلیم دلیل و منطق است و هرگز تکیه بر قدرت و توانائیش نمىکند.
(آیه ۲۲)- «چندان درنگ نکرد» که هدهد آمد (فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ). بازگشت و با صراحت به سلیمان چنین «گفت: من بر چیزى آگاهى یافتم که تو بر آن آگاهى ندارى، من از سر زمین سبا یک خبر قطعى (و دست اول) براى تو آوردهام»؟ (فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ).
محتواى این سوره از نظر کلى همان محتواى سورههاى مکى است، از نظر اعتقادى بیشتر روى مبدء و معاد تکیه مىکند. و از نظر مسائل عملى و اخلاقى، بخش قابل ملاحظهاى از سر گذشت پنج پیامبر بزرگ الهى، و مبارزات آنها با اقوام منحرف بحث مىکند، تا هم دلدارى و تسلّى خاطر براى مؤمنانى باشد که مخصوصا در آن روز در مکه در اقلیت شدید قرار داشتند، و هم هشدارى باشد براى مشرکان لجوج و بیدادگر. یکى از امتیازات این سوره بیان بخش مهمى از داستان «سلیمان» و «ملکه سبأ» و چگونگى ایمان آوردن او به توحید، و سخن گفتن پرندگانى، همچون هدهد، و حشراتى همچون مورچه، با سلیمان است. این سوره به خاطر همین معنى، سوره «نمل» (مورچه) نامیده شده، و عجب این که در بعضى از روایات به نام سوره سلیمان آمده است. ضمنا این سوره از علم بىپایان پروردگار، و نظارت او بر همه چیز در عالم هستى، و حاکمیت او در میان بندگان سخن مىگوید. این سوره با «بشارت» شروع مىشود، و با «تهدید» پایان مىیابد، بشارتى که قرآن براى مؤمنان آورده، و تهدید به این که خداوند از اعمال شما بندگان غافل نیست.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
(آیه ۱)- قرآن از سوى حکیم دانایى است
باز در آغاز این سوره به «حروف مقطّعه» قرآن بر خورد مىکنیم «طا، سین» (طس). با توجه به این که بلا فاصله بعد از آن از عظمت قرآن سخن مىگوید به نظر مىرسد که یکى از اسرار آن این باشد که این کتاب بزرگ و آیات مبین از حروف ساده الفبا تشکیل یافته، و زیبنده ستایش، آن آفریدگارى است که چنین اثر بدیعى را از چنان مواد سادهاى به وجود آورده. سپس مى افزاید: «این آیات قرآن و کتاب مبین است» (تِلْکَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتابٍ مُبِینٍ).
(آیه ۲)- در این آیه دو توصیف دیگر براى قرآن بیان شده: قرآنى که «مایه هدایت، و وسیله بشارت براى مؤمنان است» (هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِینَ). چرا که تا مرحلهاى از تقوا و تسلیم و ایمان به واقعیتها در دل انسان نباشد به دنبال حق نمى رود.
(آیه ۳)- «همان کسانى که نماز را بر پامىدارند و زکات را ادا مىکنند و به آخرت یقین دارند» (الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ). و به این ترتیب هم اعتقاد آنها به مبدأ و معاد محکم است، و هم پیوندشان با خدا و خلق. بنا بر این اوصاف فوق اشارهاى به اعتقاد کامل و برنامه عملى جامع آنهاست.
(آیه ۴)- سپس به بیان حال گروهى که در نقطه مقابل مؤمنان قرار دارند پرداخته و یکى از خطرناکترین حالاتشان را چنین باز گو مىکند: «کسانى که ایمان به آخرت ندارند اعمال سوئشان را براى آنها زینت مىدهیم پس در طریق زندگى حیران و سر گردان مىشوند» (إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ). آلودگى در نظر آنها پاکى، زشتیها نزد آنها زیبا، پستیها افتخار، و بد بختیها و سیه روزیها سعادت و پیروزى محسوب مىشود. این دگرگونى ارزشها، و به هم ریختن معیارها در نظر انسان، که نتیجهاش سرگردان شدن در بیراهههاى زندگى است از بدترین حالاتى مىباشد که به یک انسان دست مىدهد.
(آیه ۵)- سپس به نتیجه «تزیین اعمال» پرداخته و سر انجام کار چنین کسانى را این گونه بیان مىکند: «آنها کسانى هستند که عذابى بد (و شدید و دردناک) دارند) (أُوْلئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ). در دنیا سر گردان و مأیوس و پریشان خواهند بود، و در آخرت گرفتار مجازاتى هولناک. «و آنها در آخرت زیانکارترین مردمند» (وَ هُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ). چه زیانى از این بالاتر که انسان اعمال زشتش را زیبا ببیند و تمام نیروى خود را براى آن به کار گیرد، اما سر انجام ببیند جز بد بختى و سیه روزى به بار نیاورده است.
(آیه ۶)- و در این آیه به عنوان تکمیلى بر اشارات گذشته در زمینه عظمت محتواى قرآن، و مقدمهاى براى داستانهاى انبیا که بلا فاصله بعد از آن شروع مىشود مىفرماید: «بطور مسلم این قرآن از سوى حکیم دانایى بر تو القا مىشود» (وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ). گر چه «حکیم» و «علیم» هر دو اشاره به دانایى پروردگار است، ولى «علیم» از آگاهى بىپایان خدا خبر مىدهد، و «حکیم» از حساب و هدفى که در ایجاد این عالم و نازل کردن قرآن به کار رفته است.
(آیه ۷)- موسى اینجا به امید قبسى مى آید!
چنانکه گفتیم در این سوره، بعد از بیان اهمیت قرآن، گوشهاى از سر گذشت پنج تن از پیامبران بزرگ و قوم آنها به میان آمده است، و وعده پیروزى مؤمنان و مجازات کافران در آنها به روشنى باز گو شده. نخست از پیامبر اولوا العزم موسى (ع) شروع مى کند و مستقیما به سراغ لحظهاى که نخستین جرقه وحى در دل او درخشید، و با پیام و سخن الهى آشنا شد، مىرود، و مىگوید: به خاطر بیاور «هنگامى را که موسى به خانواده خود گفت: من آتشى از دور دیدم»! (إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ ناراً). همین جا توقف کنید «من به زودى خبر از آن براى شما مىآورم و یا شعلهاى از آتش، تا گرم شوید» (سَآتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ). و این در همان شبى بود که با همسرش دختر شعیب در طریق مصر در بیابانى تاریک و ظلمانى گرفتار آمد، راه را گم کرد، و در همین حال درد وضع حمل به همسرش دست داد، موسى احساس نیاز شدیدى به افروختن آتش و استفاده از گرماى آن مىکرد، همین که شعله آتش را از دور دید خوشحال شد، و آن را دلیل بر وجود انسان یا انسانهایى گرفت، و گفت مىروم، یا براى شما خبرى مىآورم و یا شعله آتشى که با آن گرم شوید.
(آیه ۸)- موسى خانواده اش را در همانجا گذاشت و به آن سو که آتش دیده بوده حرکت کرد «پس هنگامى که نزد آتش رسید، ندایى برخاست که: مبارک باد آن کس که در آتش است، و کسى که در اطراف آن است، و منزه است خداوندى که پروردگار عالمیان است» (فَلَمَّا جاءَها نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ). منظور از کسى که در آتش است موسى (ع) بوده که به آن شعله آتش که از میان درخت سبز نمایان شده بوده، آنقدر نزدیک گردیده که گویى در درون آن قرار داشت، و منظور از کسى که اطراف آن قرار دارد فرشتگان مقرب پروردگار است که در آن لحظه خاص، آن سر زمین مقدس را احاطه کرده بودند. و یا این که به عکس منظور از کسانى که در آتشند فرشتگان الهى مىباشند و کسى که در گرد آن قرار دارد موسى (ع).
(آیه ۹)- بار دیگر ندایى برخاست و موسى را مخاطب ساخته، گفت: «اى موسى! من خداوند عزیز و حکیمم» (یا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ). این جمله براى این بود که هر گونه شک و تردید از موسى، بر طرف شود، و بداند که این خداوند عالمیان است که با او سخن مىگوید نه شعله آتش یا درخت خداوندى که «شکستناپذیر» و «صاحب حکمت و تدبیر» است.
(آیه ۱۰)- از آنجا که مأموریت رسالت آن هم در برابر ظالم و جبّارى همچون فرعون نیاز به قدرت و قوت ظاهرى و باطنى و سند حقانیت محکم دارد، در اینجا به موسى (ع) دستور داده شد «و عصایت را بیفکن» (وَ أَلْقِ عَصاکَ). موسى عصاى خود را افکند، ناگاه تبدیل به مار عظیمى شد «هنگامى که موسى نظر به آن افکند، دید با سرعت همچون مارهاى کوچک به هر سو مىدود و حرکت مىکند (ترسید و) به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نکرد» (فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ). در اینجا بار دیگر به موسى خطاب شد: «اى موسى! نترس که رسولان در نزد من ترس و وحشتى ندارند» (یا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ). یعنى اى موسى! تو در حضور پروردگار بزرگ هستى، و حضور او ملازم با امنیت مطلق است!
(آیه ۱۱)- اما در این آیه استثنایى براى جمله «إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ» بیان کرده، مىگوید: «مگر کسى که ستم کند سپس (در مقام توبه و جبران بر آید و) بدى را تبدیل به نیکى کند که من غفور و رحیمم»، توبه او را مىپذیرم و به او نیز امنیت مىبخشم (إِلَّا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ).
(آیه ۱۲)- سپس دومین معجزه موسى (ع) را به او ارائه کرد، فرمود: «و دستت را در گریبانت داخل کن هنگامى که خارج مىشود، سفید و درخشنده است بىآنکه عیبى در آن، باشد» (وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ). یعنى این سفیدى ناشى از بیمارى «برص» نیست، بلکه نورانیت و درخشندگى و سفیدى جالبى است که خود بیانگر وجود یک معجزه و امر خارق عادت است. باز براى این که به موسى (ع) لطف بیشترى کند و به منحرفان امکان بیشترى براى هدایت دهد، مىگوید: معجزات تو منحصر به این دو نیست، بلکه این دو معجزه «در زمره معجزات نهگانهاى است که تو با آنها بسوى فرعون و قومش فرستاده مىشوى آنان قومى فاسد و طغیانگرند» و نیاز به راهنمایى دارند، مجهز به معجزات بزرگ فراوان (فِی تِسْعِ آیاتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ). از ظاهر این آیه چنین استفاده مىشود که این دو معجزه جزء نه معجزه معروف موسى بوده است نه اضافه بر آن.
(آیه ۱۳)- بالاخره موسى (ع) با قویترین سلاح معجزه، مسلح شد، و به سراغ فرعون و فرعونیان آمد و آنها را به سوى آیین حق دعوت کرد قرآن در این آیه مىگوید: «هنگامى که آیات روشنى بخش ما به سراغ آنان آمد گفتند: این سحر آشکارى است» (فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ). و مىدانیم این تهمت تنها در مورد موسى (ع) نبود، بلکه متعصبان لجوج براى توجیه مخالفتهاى خود با انبیا تهمت سحر را مطرح مى نمودند.
(آیه ۲۰۷)- «این تمتع و بهره گیرى از دنیا براى آنها سودى نخواهد داشت» (ما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یُمَتَّعُونَ). به فرض که به آنها مهلت جدیدى داده شود- که بعد از اتمام حجت داده نخواهد شد- آیا کارى جز تمتع و بهره گیرى بیشتر از مواهب مادى خواهند داشت؟ آیا آنها به جبران گذشته خواهند پرداخت؟ مسلما نه.
(آیه ۲۰۸)- در اینجا سؤال یا سؤالهایى پیش مى آید و آن این که: اصولا با توجه به علم خداوند به آینده هر قوم و گروه چه نیازى به مهلت است؟ به علاوه با این که امتهاى گذشته پى در پى به تکذیب انبیا برخاستند، چرا باز پیامبران پشت سر هم مىآیند و انذار و تبلیغ مىکنند؟ قرآن در پاسخ مىگوید: این سنت ما است که «ما هیچ شهر و دیارى را هلاک نکردیم مگر این که انذار کنندگانى براى آنها بود» و پیامبرانى به اتمام حجت و موعظه و اندرز کافى برخاستند (وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ).
(آیه ۲۰۹)- «تا متذکّر شوند» و بیدار گردند، و امکان براى بازگشت داشته باشند (ذِکْرى). و اگر بدون اتمام حجت، بوسیله بیم دهندگان الهى و بیدار باش رسولان پروردگار، آنها را مجازات مىکردیم، ظلم بود، در حالى که «ما هرگز ستمکار نبودیم» و اصلا ظلم و ستم شایسته ما نیست (وَ ما کُنَّا ظالِمِینَ). این ظلم است که گروهى غیر ظالم را هلاک کنیم، و یا ظالمان را بدون اتمام حجت کافى.
(آیه ۲۱۰)- سپس به پاسخ یکى دیگر از بهانهها، یا تهمتهاى نارواى دشمنان قرآن مىپردازد که مىگفتند: محمّد صلّى اللّه علیه و آله با فردى از جنّ! مربوط است، و او این آیات را تعلیمش مىدهد! در حالى که قرآن تأکید مىکند این آیات از سوى پروردگار جهانیان نازل شده است. در اینجا اضافه مىکند: «شیاطین و جنیان این آیات را نازل نکردند» (وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ).
(آیه ۲۱۱)- سپس به بیان پاسخ این تهمت واهى دشمنان پرداخته، مىگوید: «و براى جنیان و شیاطین، هرگز سزاوار نیست» که چنین کتابى را نازل کنند (وَ ما یَنْبَغِی لَهُمْ). یعنى محتواى این کتاب بزرگ که در مسیر حق و دعوت به پاکى و عدالت و تقوا و نفى هر گونه شرک است به خوبى نشان مىدهد که با افکار شیطانى و القائات شیاطین هیچ گونه شباهت ندارد. به علاوه «آنها توانایى (بر چنین کارى) ندارند» (وَ ما یَسْتَطِیعُونَ). اگر آنها چنین قدرتى مىداشتند باید سایر کسانى که در محیط نزول قرآن- همانند کاهنان به اعتقاد مشرکان- با شیاطین مربوط بودند بتوانند همانند آن را بیاورند، با این که همگى عاجز ماندند.
(آیه ۲۱۲)- به علاوه «کاهنان» خود معترف بودند که بعد از تولد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله، رابطه شیاطینى که با آنها در ارتباط بودند از اخبار آسمانها قطع شد «و آنها از شنیدن (اخبار آسمان) معزول و بر کنارند» (إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ).
(آیه ۲۱۳)- اقوام نزدیکت را به اسلام دعوت کن: در تعقیب بحثهایى که در آیات گذشته در زمینه موضع گیریهاى مشرکان در برابر اسلام و قرآن آمد، خداوند در اینجا برنامه و خط مشى پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله را در ضمن بیان پنج دستور، در مقابل آنان مشخص مىکند. قبل از هر چیز، شخص پیامبر را دعوت به اعتقاد هر چه راسختر به توحید مىکند توحیدى که ریشه و اساس دعوت همه پیامبران را تشکیل مىدهد، مىگوید: «هیچ معبودى را با خداوند مخوان که از معذّبین خواهى بود»! (فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ).
(آیه ۲۱۴)- سپس به مرحلهاى فراتر از آن پرداخته، چنین دستور مىدهد: «و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن» و از شرک و مخالفت فرمان پروردگار بترسان (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ). بدون شک براى دست زدن به یک برنامه انقلابى گسترده باید از حلقههاى کوچکتر و فشردهتر شروع کرد.
(آیه ۲۱۵)- در مرحله سوم دایره وسیعترى مورد توجه قرار گرفته، مىفرماید: «و بال و پر خود را براى مؤمنانى که از تو پیروى مىکنند بگستر» (وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ).
(آیه ۲۱۶)- سپس به چهارمین دستور پرداخته، مىگوید: «اگر تو را نافرمانى کنند بگو: من از آنچه شما انجام مىدهید بیزارم» (فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ).
(آیه ۲۱۷)- سر انجام در پنجمین دستور براى تکمیل برنامههاى گذشته به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چنین مىگوید: «و بر خداوند عزیز و رحیم توکل نما» (وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ). این مخالفتها هرگز تو را دلسرد نکند و کمى دوستان و پیروان در عزم آهنین تو اثر نگذارد، تو تنها نیستى، تکیهگاهت خداوندى است شکستناپذیر و بسیار رحیم و مهربان.
(آیه ۲۱۸)- «همان خدایى که تو را به هنگامى که بر مىخیزى مىبیند» (الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ)
(آیه ۲۱۹)- «و حرکت تو را در میان سجده کنندگان» مشاهده مىکند (وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ).
(آیه ۲۲۰)- آرى «اوست خداى شنوا و دانا» (إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ). و به این ترتیب بعد از توصیف خداوند به عزیز و رحیم، سه وصف دیگر که امید بخشتر است در این آیات آمده است: خدایى که زحمات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را مىبیند، و از قیام و سجده و حرکت و سکون او با خبر است. خدایى که صداى او را مىشنود. و خدایى که از خواستهها و نیازهاى او آگاه است. انذار بستگان نزدیک (حدیث یوم الدّار): بر اساس آنچه در تواریخ اسلامى آمده، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در سال سوم بعثت مأمور ابلاغ این دعوت شد بستگان نزدیکش را به خانه ابو طالب دعوت کرد، آنها در آن روز حدود چهل نفر بودند، بعد از صرف غذا چنین فرمود: «... من خیر دنیا و آخرت را براى شما آوردهام، و خداوند به من دستور داده است که شما را دعوت به این آیین کنم، کدامیک از شما مرا در این کار یارى خواهد کرد، تا برادر من و وصىّ و جانشین من باشد؟ جمعیت همگى سر باز زدند جز على علیه السّلام که از همه کوچکتر بود برخاست و عرض کرد: اى پیامبر خدا! من در این راه یار و یاور توام. پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دست بر گردن على علیه السّلام نهاد و فرمود: «این برادر و وصى و جانشین من در میان شماست، سخن او را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید».
(آیه ۲۲۱)- در اینجا بار دیگر به بحث آیات قبل پیرامون تهمت دشمنان به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در باره این که قرآن القائات شیاطین است باز مىگردد و با بیانى رسا و کوبنده مجددا به آنها پاسخ مىدهد. مىگوید: «آیا به شما خبر بدهم شیاطین بر چه کسى نازل مىشوند»؟! (هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ).
(آیه ۲۲۲)- «آنها بر هر دروغگوى گنهکار نازل مىگردند»؟ (تَنَزَّلُ عَلى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ).
(آیه ۲۲۳)- «شیاطین آنچه را مىشنوند (توأم با دروغهاى بسیار به دوستان خود) القاء مىکنند و اکثرشان دروغگو هستند» (یُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ). کوتاه سخن این که القائات شیطانى، نشانههاى روشنى دارد که با آن نشانهها مىتوان آن را باز شناخت، شیطان وجودى است ویرانگر و موذى و مخرب و القائات او در مسیر فساد و تخریب است و مشتریان او دروغگویان گنهکارند، هیچ یک از این امور بر قرآن و آورنده آن تطبیق نمىکند، و کمترین شباهتى با آن ندارد. (آیه ۲۲۴)- در این آیه به پاسخ یکى دیگر از تهمتهاى کفار به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله که او را شاعر مىخواندند مىپردازد. مىگوید: خط مشى پیامبر از خط شعرا جداست، شعرا در عالم خیال و پندار حرکت مىکنند و او در عالمى مملو از واقع بینى براى نظام بخشیدن به جهان انسانى. شعرا غالبا طالب عیش و نوشند، و در بند زلف و خال یار- مخصوصا شاعرانى که در آن عصر و در محیط حجاز مىزیستند چنانکه از نمونه اشعارشان پیداست. و به همین دلیل «شعرا (کسانى هستند که) گمراهان از آنها پیروى مىکنند» (وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ).
(آیه ۲۲۵)- سپس به دنبال آن این جمله را اضافه مىکند: «آیا ندیدى که آنها در هر وادى سر گردانند»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وادٍ یَهِیمُونَ). آنها غرق پندارها و تشبیهات شاعرانه خویشتند، حتى هنگامى که قافیهها آنها را به این سمت و آن سمت بکشاند، در هر وادى سر گردان مىشوند. هنگامى که از کسى راضى و خشنود شوند او را با مدایح خود به اوج آسمانها مىبرند، هر چند شیطان لعینى باشد! و هنگامى که از کسى برنجند چنان به هجو او مىپردازند که گویى مىخواهند او را به اسفل السافلین بکشانند، هر چند موجودى آسمانى و پاک باشد.
(آیه ۲۲۶)- به علاوه شاعران معمولا مردان بزمند نه جنگاوران رزم، اهل سخنند نه عمل، لذا در این آیه اضافه مىکند: «و (آیا نمىبینى که) آنها سخنانى مىگویند که عمل نمىکنند» (وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ). اما پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله سر تا پا عمل است، و حتى دشمنان او وى را به عزم راسخ و استقامت عجیبش و اهمیت دادن به جنبههاى عملى مسائل مىستایند شاعر کجا و پیامبر اسلام کجا؟
(آیه ۲۲۷)- ولى از آنجا که در میان شاعران افراد پاک و هدفدارى پیدا مىشوند که اهل عمل و حقیقتند، و دعوت کننده به راستى و پاکى- هر چند از این قماش شاعران در آن محیط کمتر یافت مىشد- قرآن براى این که حق این هنرمندان با ایمان و تلاشگران صادق، ضایع نگردد، با یک استثنا صف آنها را از دیگران جدا کرده، مىگوید: «مگر کسانى که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند» (إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ). شاعرانى که هدف آنها تنها شعر نیست، بلکه در شعر، هدفهاى الهى انسانى مىجویند، شاعرانى که غرق در اشعار نمىشوند و غافل از خدا، بلکه «خدا را بسیار یاد مىکنند» و اشعارشان مردم را به یاد خدا وا مىدارد (وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیراً). «و به هنگامى که مورد ستم قرار مىگیرند (از این ذوق خویش) براى دفاع از خویشتن (و مؤمنان) به پا مىخیزند» (وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا). و به این ترتیب چهار صفت براى این شاعران با هدف بیان کرده: «ایمان»، «عمل صالح» «بسیار به یاد خدا بودن» و «در برابر ستمها به پا خواستن و از نیروى شعر براى دفع آن کمک گرفتن». و از آنجا که بیشتر آیات این سوره دلدارى به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مؤمنان اندک آن روز در برابر انبوه دشمنان است، و نیز از آنجا که بسیارى از آیات این سوره در مقام دفاع از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در برابر تهمتهاى ناروا نازل شده، سوره را با یک جمله پر معنى و تهدیدآمیز به این دشمنان لجوج پایان داده، مىگوید: «آنها که ستم کردند به زودى مىدانند که بازگشتشان به کجاست» و سر نوشتشان چگونه است! (وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ). «پایان سوره شعراء»
(آیه ۱۸۴)- سپس شعیب در آخرین دستورش در این بخش از سخن، بار دیگر آنها را به تقوا دعوت مىکند، و مىگوید: «و از خدایى بپرهیزید که شما و اقوام پیشین را آفرید» (وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ). شما تنها قوم و جمعیتى نیستید که روى این زمین گام نهاده اید، قبل از شما پدرانتان و اقوام دیگر آمدند و رفتند، گذشته آنها، و آینده خویش را فراموش نکنید.
(آیه ۱۸۵)- سر نوشت این قوم خیره سر!
جمعیت ظالم و ستمگر که خود را در برابر حرفهاى منطقى شعیب بىدلیل دیدند براى این که به خودکامگى خود ادامه دهند، سیل تهمت و دروغ را متوجه او ساختند. نخست همان بر چسب همیشگى را که مجرمان و جباران به پیامبران مىزدند به او زدند و «گفتند: تو فقط از افسون شدگانى»! (قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ).
(آیه ۱۸۶)- به علاوه «تو فقط بشرى هستى همچون ما» چه انتظارى دارى که ما پیرو تو شویم، اصلا چه فضیلت و برترى بر ما دارى؟ (وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا). «تنها گمانى که در باره تو داریم این است که از دروغگویانى»! (وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ).
(آیه ۱۸۷)- بعد از گفتن این سخنان ضد و نقیض که گاهى او را دروغگو و انسانى فرصت طلب که مىخواهد با این وسیله بر آنها برترى جوید، و گاه او را مجنون خواندند، آخرین سخنشان این بود که بسیار خوب «پس اگر راست مىگویى سنگهاى آسمانى را بر سر ما فرو ریز» و ما را به همان بلایى که به آن تهدیدمان مىکنى مبتلا ساز تا بدانى ما از این تهدیدها نمىترسیم! (فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ).
(آیه ۱۸۸)- «شعیب» در برابر این سخنان ناموزون، و تعبیرات زشت و زننده، و تقاضاى عذاب الهى، تنها پاسخى که داد این بود «گفت: پروردگار من به اعمالى که شما انجام مىدهید آگاهتر است» (قالَ رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ). و از میزان استحقاقتان با خبر است هر زمان شما را مستحق مجازات دید عذاب را نازل مىکند.
(آیه ۱۸۹)- ولى به هر حال زمان پاکسازى صفحه زمین از این آلودگان فرا رسید، چنانکه قرآن مىگوید: «پس آنها شعیب را تکذیب کردند و به دنبال آن عذاب روز ابر سایه افکن آنها را فرو گرفت»! (فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ). و «این عذاب، عذاب روز بزرگى بود» (إِنَّهُ کانَ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ). هفت روز، گرماى سوزانى سر زمین آنها را فرا گرفت، و مطلقا نسیمى نمىوزید، ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد و نسیمى وزیدن گرفت، آنها از خانههاى خود بیرون ریختند و از شدت ناراحتى به سایه ابر پناه بردند. در این هنگام صاعقه اى مرگبار از ابر برخاست، صاعقه اى با صداى گوش خراش، و به دنبال آن آتش بر سر آنها فرو ریخت، و لرزه اى بر زمین افتاد، و همگى هلاک و نابود شدند.
(آیه ۱۹۰)- در پایان این داستان همان را مىگوید که در پایان شش داستان گذشته از انبیاء بزرگ آمده بود. مىفرماید: «در این سر گذشت (مردم سر زمین «ایکه» و دعوت پر مهر پیامبرشان شعیب، و لجاجتها و سر سختیها و تکذیبهاى آنان، و سر انجام نابودى این قوم ستمگر با صاعقه مرگبار) نشانه و درس عبرتى است» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً). «اما اکثر آنها ایمان نیاوردند» (وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).
(آیه ۱۹۱)- با این حال خداوند رحیم و مهربان به آنها مهلت کافى داد تا به خود آیند و خویشتن را اصلاح کنند، و هنگامى که مستوجب عذاب شدند با قدرت قهارش آنها را گرفت، آرى «پروردگار تو شکستناپذیر و رحیم است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ). نکته: در پایان سرگذشت این هفت پیامبر بزرگ توجه به این نکته لازم است که سر گذشت این پیامبران در سورههاى دیگرى از قرآن نیز آمده است، ولى در هیچ موردى چنین نیست که آغاز دعوت همه آنها هماهنگ، و پایان همه آنها نیز هماهنگ بیان شده باشد. این هماهنگى قبل از هر چیز انعکاس «توحید» را در دعوت انبیا نشان مىدهد، که داراى برنامه واحدى بودند که آغاز و پایانش یکى بود.
(آیه ۱۹۲)- عظمت قرآن در کتب پیشین: بعد از بیان هفت داستان از ماجراى انبیاى پیشین و درسهاى عبرت انگیزى که در تاریخ آنها نهفته بود بار دیگر قرآن به همان بحثى باز مىگردد که سوره با آن آغاز شده بود، بحث عظمت قرآن و حقانیت این کلام مبین الهى، مىگوید: «این از سوى پروردگار عالمیان نازل شده است» (وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ).
(آیه ۱۹۳)- لذا اضافه مىکند: «آن را روح الامین (از سوى خداوند) نازل کرده است» (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ). اگر آن فرشته وحى آن را از سوى خداوند نیاورده بود، این چنین درخشان و پاک و خالى از آلودگى به خرافات و اباطیل نبود.
(آیه ۱۹۴)- آرى این روح الامین قرآن را «بر قلب تو (از سوى پروردگار نازل کرد) تا از انذار کنندگان باشى» (عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ). هدف بیان تاریخ گذشتگان به عنوان سر گرمى و داستانسرایى نبوده هدف ایجاد احساس مسؤولیت و بیدارى است، هدف تربیت و انسانسازى است.
(آیه ۱۹۵)- و براى این که جاى هیچ گونه عذر و بهانهاى براى کسى باقى نماند آن را «به زبان عربى آشکار» نازل کرد (بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ). البته هدف تکیه روى زبان عرب نیست، بلکه روى صراحت قرآن و روشنایى مفاهیم آن است.
(آیه ۱۹۶)- سپس به یکى دیگر از دلائل حقانیت قرآن اشاره کرده، مىگوید: «وصف این کتاب در کتب پیشینیان نیز آمده است» و از ظهور آن در آینده بشارت دادهاند (وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ).
(آیه ۱۹۷)- لذا قرآن در اینجا اضافه مىکند: «آیا همین نشانه براى آنها کافى نیست که علماى بنى اسرائیل به خوبى از آن آگاهند»؟! (أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِی إِسْرائِیلَ). روشن است در محیطى که آن همه دانشمندان بنى اسرائیل وجود داشتند و با مشرکان کاملا محشور بودند ممکن نبود چنین سخنى را قرآن به گزاف در باره خودش بگوید، چرا که فورا از هر سو بانگ انکار برمىخاست، این خود نشان مىدهد که در محیط نزول آیات به قدرى این مسأله روشن بوده که جاى انکار نداشته است.
(آیه ۱۹۸)- اگر قرآن بر عجم نازل شده بود ...! در اینجا نخست به یکى دیگر از بهانههاى احتمالى کفار و پیشگیرى از آن پرداخته و بحثى را که در آیات گذشته در باره نزول قرآن به زبان عربى مبین آمده است تکمیل مىکند. مىفرماید: «و اگر ما این قرآن را بر بعضى از مردم عجم (غیر عرب و غیر فصیح) نازل مىکردیم» ... (وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ).
(آیه ۱۹۹)- «و او این آیات را بر آنها مىخواند هرگز به وى ایمان نمىآوردند» (فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ). یعنى نژادپرستى و تعصبهاى قومى آنها به قدرى شدید است که اگر قرآن بر فردى غیر عرب نازل مىشد، امواج تعصبها مانع از پذیرش آن مىگردید، تازه حالا که بر مردى شریف از خانواده اصیل عربى، و با بیانى رسا و گویا، نازل شده، و در کتب آسمانى پیشین نیز بشارت آن آمده، و علماى بنى اسرائیل نیز به آن گواهى دادهاند، بسیارى از آنها ایمان نمىآورند، چه رسد اگر پیامبرشان اصلا چنین شرایطى را نداشت.
(آیه ۲۰۰)- سپس براى تأکید بیشتر مىافزاید: «این گونه ما قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مىکنیم» (کَذلِکَ سَلَکْناهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ). با بیانى رسا، و با زبان مردى که از میان خودشان برخاسته است و با تمام شرایطى که پذیرش آن را سهل و آسان و مطبوع سازد ولى این دلهاى بیمار از پذیرش آن، امتناع مىکنند.
(آیه ۲۰۱)- لذا مىفرماید: با این حال این قوم لجوج «به آن ایمان نمىآورند، تا عذاب دردناک را با چشم خود ببینند» (لا یُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ).
(آیه ۲۰۲)- آرى آنها ایمان نمىآورند «تا عذاب الهى ناگهانى و بطور غافلگیرانه و در حالى که آنها توجه ندارند دامانشان را فرو گیرد» (فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ). بدون شک منظور از این عذاب الهى که آنها را ناگهانى فرو مىگیرد، عذابهاى دنیا و بلاهاى نابود کننده و مجازات «استیصال» است.
(آیه ۲۰۳)- لذا به دنبال آن مىفرماید: در این حال آنها به خود مىآیند و از گذشته ننگین خود پشیمان، و از آینده وحشتناک خویش سخت نگران مىشوند و «مىگویند: آیا به ما مهلت داده مىشود» تا ایمان بیاوریم و گذشته خراب خود را آباد سازیم؟! (فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ). اما این تقاضا هرگز پذیرفته نخواهد شد.
(آیه ۲۰۴)- تهمتى دیگر بر قرآن! از آنجا که آیات گذشته با این جمله ختم شد که مجرمان و گنهکاران، بعد از مشاهده عذاب الهى و هنگامى که در آستانه مرگ قرار مىگیرند، تقاضاى مهلت و باز گشت براى جبران مىکنند، در اینجا از دو راه به آنها پاسخ مىگوید. نخست این که: «آیا براى عذاب ما عجله مىکنند» (أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ).
(آیه ۲۰۵)- دیگر این که: «به ما خبر ده، اگر (باز هم) سالیانى آنها را از این زندگى بهرهمند سازیم» ... (أَ فَرَأَیْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِینَ).
(آیه ۲۰۶)- «سپس عذابى که به آنها وعده داده شده به سراغشان بیاید» ... (ثُمَّ جاءَهُمْ ما کانُوا یُوعَدُونَ).
ششمین پیامبرى که گوشه اى از زندگى او و قوم گمراهش در این سوره آمده حضرت لوط (ع) است. نخست مى گوید: «قوم لوط فرستادگان خدا را تکذیب کردند» (کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ).
(آیه ۱۶۱)- سپس اشاره اى به دعوت حضرت لوط مى کند که هماهنگ با کیفیت دعوت دیگر پیامبران گذشته است مى گوید: «در آن هنگام که برادرشان لوط به آنها گفت: آیا تقوا پیشه نمى کنید»؟! (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ).
(آیه ۱۶۲)- لحن گفتار او و دلسوزى عمیق و فوقالعاده اش نشان مى داد که همچون یک برادر سخن مىگوید. سپس افزود: «من براى شما رسول امینى هستم» (إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ). آیا تاکنون خیانتى از من دیده اید؟ و از این به بعد نیز نسبت به وحى الهى و رساندن پیام پروردگار شما قطعا رعایت امانت را خواهم کرد.
(آیه ۱۶۳)- «اکنون (که چنین است) پرهیز کارى پیشه کنید، و از خدا بترسید و مرا اطاعت نمایید» که رهبر راه سعادت شما هستم (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).
(آیه ۱۶۴)- فکر نکنید این دعوت، وسیله اى براى آب و نان است و یک هدف مادى را تعقیب مى کند، نه، «من کمترین پاداشى در برابر این دعوت از شما نمى خواهم، اجر و پاداشم تنها بر پروردگار عالمیان است» (وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ).
(آیه ۱۶۵)- سپس به انتقاد از اعمال ناشایست و بخشى از انحرافات اخلاقى آنها مى پردازد و از آنجا که مهمترین نقطه انحراف آنها، انحراف جنسى و هم جنس گرایى بود روى همین مسأله تکیه کرد و چنین گفت: «آیا شما در میان جهانیان به سراغ جنس ذکور مىروید»؟! (أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ). یعنى با این که خداوند این همه افراد از جنس مخالف براى شما آفریده و مىتوانید با ازدواج صحیح و سالم با آنان زندگى پاک و آرام بخشى داشته باشید، این نعمت پاک و طبیعى خدا را رها کرده، و خود را به چنین کار پست و ننگینى آلوده ساختهاید!
(آیه ۱۶۶)- سپس افزود: «و همسرانى را که پروردگار براى شما آفریده است رها مىکنید»؟ (وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ). «بلکه شما قوم تجاوزگرى هستید»! (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ). هرگز نیاز طبیعى، اعم از روحى و جسمى شما را به این کار انحرافى نکشانده است، بلکه تجاوز و طغیان است که دامانتان را به چنین ننگى آلوده کرده.
(آیه ۱۶۷)- سر انجام قوم لوط
قوم لوط که سر گرم باده شهوت و غرور بودند به جاى این که اندرزهاى این رهبر الهى را با جان و دل پذیرا شوند، و خود را از منجلابى که در آن غوطهور بودند رهایى بخشند به مبارزه با او برخاستند، و «گفتند: اى لوط! (بس است، خاموش باش) اگر از این سخنان خوددارى نکنى از اخراج شوندگان (این شهر و دیار) خواهى بود» (قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ). کار مردم گمراه و آلوده به جایى مىرسد که پاکى و تقوا در میان آنها بزرگترین عیب است، و ناپاکى و آلودگى افتخار! از این آیه استفاده مىشود که این جمعیت فاسد، گروهى از افراد پاک را که مزاحم اعمال زشت خود مى دیدند، قبلا از شهر و آبادى خود بیرون رانده بودند.
(آیه ۱۶۸)- اما لوط بى آنکه به تهدیدهاى آنها اعتنا کند به سخنان خود ادامه داد و گفت: من دشمن اعمال شما هستم» (قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقالِینَ). یعنى من به اعتراضهاى خودم همچنان ادامه خواهم داد، هر کارى از دست شما ساخته است انجام دهید، من در راه خدا و مبارزه با زشتیها از این تهدیدها پروا ندارم!
(آیه ۱۶۹)- سر انجام آن همه اندرزها و نصیحتها اثر نگذارد، فساد سراسر جامعه آنها را به لجنزار متعفنى مبدل ساخت، اتمام حجت به اندازه کافى شد. رسالت لوط (ع) به آخر رسیده است. در مقام نیایش و تقاضا به پیشگاه خداوند بر آمده چنین عرض کرد: «پروردگارا! من و خاندانم را از آنچه اینها انجام مىدهند رهایى بخش» (رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ).
(آیه ۱۷۰)- خداوند این دعا را اجابت کرد، چنانکه مىفرماید: «ما لوط و خاندانش را همگى نجات دادیم» (فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ).
(آیه ۱۷۱)- «جز پیر زنى که در میان آن گروه گمراه باقى ماند» (إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ). این پیر زن کسى جز همسر لوط نبود که هرگز به لوط ایمان نیاورد.
(آیه ۱۷۲)- آرى خداوند، لوط و مؤمنان اندک را با او نجات داد، آنها شبانه به فرمان خدا از دیار آلودگان رخت سفر بر بستند، و آنها را که غرق فساد و ننگ بودند به حال خود رها ساختند، در آغاز صبح، فرمان عذاب الهى فرا رسید، زلزله وحشتناکى سر زمین آنها را بکلى زیر و رو کرد. چنانکه قرآن در اینجا در یک جمله کوتاه مىفرماید: «سپس ما آن جمعیت را هلاک و نابود کردیم» (ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ).
(آیه ۱۷۳)- «و بارانى بر آنها فرستادیم» (وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً). اما چه بارانى، بارانى از سنگ که حتى ویرانههاى آنها را از نظرها محو کرد! «چه باران بدى بود باران انذار شدگان» (فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ). بارانهاى معمولى حیاتبخش است و زنده کننده، اما این باران، وحشتناک و نابود کننده بود و ویرانگر. از آیه ۸۲ سوره هود استفاده مىشود که نخست شهرهاى قوم لوط زیر و رو شدند، سپس بارانى از سنگریزه متراکم بر آنها فرود آمد.
(آیه ۱۷۴)- باز در پایان این ماجرا به همان دو جمله اى مى رسیم که در پایان ماجراهاى مشابهش در این سوره در باره پنج پیامبر بزرگ دیگر آمده است، مىفرماید: «در این (ماجراى قوم لوط سر نوشت شوم آنها) آیتى است (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً). «اما بیشترشان مؤمن نبودند» (وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).
(آیه ۱۷۵)- «و پروردگار تو عزیز و رحیم است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ). چه رحمتى از این برتر که اقوامى چنین آلوده را فورا مجازات نمىکند و به آنها مهلت کافى براى هدایت و تجدید نظر مىدهد. و نیز چه رحمتى از این برتر که مجازاتش خشک و تر را با هم نمىسوزاند حتى اگر یک خانواده با ایمان در میان هزاران هزار خانواده آلوده باشد آنها را نجات مىبخشد. و چه عزت و قدرتى از این بالاتر که در یک چشم بر هم زدن چنان دیار آلودگان را زیر و رو مىکند که اثرى از آن باقى نمىماند.
(آیه ۱۷۶)- «شعیب» و اصحاب «ایکه»! این هفتمین و آخرین حلقه از داستانهاى پیامبران است که در این سوره آمده، و آن داستان پیامبر بزرگ خدا «شعیب» و قوم سر کش اوست. این پیامبر در سر زمین «مدین» (شهرى در جنوب شامات) و «ایکه» (آبادى معروفى نزدیک مدین) زندگى داشت. نخست مىگوید: «اصحاب ایکه رسولان (خدا) را تکذیب کردند» (کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ).
(آیه ۱۷۷)- سپس به شرح این اجمال پرداخته، مىگوید: «هنگامى که شعیب به آنها گفت: آیا تقوا را پیشه نمىکنید»؟ (إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ). در حقیقت دعوت شعیب از همان نقطه شروع شد که سایر پیامبران شروع مىکردند دعوت به تقوا و پرهیزگارى که ریشه و خمیر مایه همه برنامههاى اصلاحى و دگرگونیهاى اخلاقى و اجتماعى است.
(آیه ۱۷۸)- سپس افزود: «من براى شما رسول امینى هستم» (إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ).
(آیه ۱۷۹)- «پس تقوا را پیشه کنید و از خدا بپرهیزید و مرا اطاعت نمایید» که اطاعتم اطاعت اوست (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).
(آیه ۱۸۰)- این را نیز بدانید که «من در برابر این دعوت از شما اجر و پاداشى نمىطلبم تنها اجر و مزد من بر پروردگار عالمیان است» (وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ).
(آیه ۱۸۱)- «شعیب» نیز مانند سایر پیامبرانى که گوشهاى از تاریخشان در این سوره قبلا آمده است بعد از دعوت کلى خود به تقوا و اطاعت فرمان خدا، در بخش دوم از تعلیماتش روى انحرافات اخلاقى و اجتماعى آن محیط انگشت گذارد، و آن را زیر نقد کشید و از آنجا که مهمترین انحراف این قوم مرفه نابسامانیهاى اقتصادى، و ظلم فاحش و حق کشى و استثمار بود، بیش از همه روى این مسائل تکیه کرد. نخست مىگوید: «حق پیمانه را ادا کنید» و کم فروشى نکنید (أَوْفُوا الْکَیْلَ). «و دیگران را به خسارت نیفکنید» (وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ).
(آیه ۱۸۳)- «و حق مردم را کم نگذارید» و بر اشیاء و اجناس مردم، عیب ننهید (وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ). «و در زمین تلاش براى فساد نکنید» (وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ).
(آیه ۱۳۷)- اما آنچه را تو به ما ایراد مى کنى جاى ایراد نیست «این همان روش (و افسانه هاى) پیشینیان است» (إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ).
(آیه ۱۳۸)- و بر خلاف گفته تو «و ما هرگز مجازات نخواهیم شد» نه در این جهان و نه در جهان دیگر! (وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ).
(آیه ۱۳۹)- و به دنبال این سخن، قرآن سر نوشت دردناک این قوم را چنین بیان مى کند: «آنها هود را تکذیب کردند، پس ما هم نابودشان کردیم» (فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ). و در پایان این ماجرا همان دو جمله پر محتواى عبرتانگیزى را مىگوید که در پایان داستان نوح و ابراهیم و موسى بیان شد. مىفرماید: «در این سر گذشت، آیه و نشانه روشنى است (از قدرت خدا، از استقامت پیامبران، و از سر انجام شومى که دامنگیر سر کشان و جباران گردید) ولى با این همه باز بیشتر آنها ایمان نیاوردند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).
(آیه ۱۴۰)- «و پروردگار تو قدرتمند و شکست ناپذیر، و رحیم و مهربان است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ). به اندازه کافى مدارا مى کند، فرصت مى دهد، دلائل روشن براى هدایت گمراهان ارائه مى کند، اما به هنگام مجازات چنان محکم مىگیرد که مجال فرار براى احدى باقى نمى ماند!
(آیه ۱۴۱)- پنجمین بخش از داستان انبیا که در این سوره آمده، سر گذشت فشرده و کوتاهى از قوم «ثمود» و پیامبرشان «صالح» است که در سر زمینى به نام «وادى القرى» میان «مدینه» و «شام» زندگى مرفهى داشتند. سر آغاز این داستان کاملا شبیه داستان «قوم عاد» و «نوح» است، و نشان مىدهد چگونه تاریخ تکرار مى گردد، مىفرماید: «قوم ثمود رسولان خدا را تکذیب کردند» (کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ).
(آیه ۱۴۲)- و بعد از ذکر این اجمال به تفصیل پرداخته، مى گوید: «در آن هنگام که برادر دلسوزشان صالح به آنها گفت: آیا پرهیز کارى پیشه نمى کنید»؟! (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ)
(آیه ۱۴۳)- سپس براى معرفى خویش مى گوید: «من براى شما فرستادهاى امینم، (إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ) و سوابق من در میان شما شاهد گویاى این مدعاست.
(آیه ۱۴۴)- «بنا بر این تقوا پیشه کنید و از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید» که جز رضاى خدا و خیر و سعادت شما چیزى براى من مطرح نیست (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).
(آیه ۱۴۵)- و به همین دلیل «من مزد و پاداشى در برابر این دعوت از شما نمىطلبم» و چشم داشتى از شما ندارم (وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ). من براى دیگرى کارى مىکنم و پاداشم بر اوست، آرى «اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالمیان است» (إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ).
(آیه ۱۴۶)- سپس در بخش دیگرى انگشت روى نقطه هاى حساس و قابل انتقاد زندگى آنها گذارده، و آنان را در یک محاکمه وجدانى محکوم مى کند. مىگوید: «آیا شما تصور مىکنید همیشه در نهایت امنیت در نعمتهایى که اینجاست مىمانید» (أَ تُتْرَکُونَ فِی ما هاهُنا آمِنِینَ). آیا چنین مىپندارید که این زندگى مادى و غفلتزا جاودانى است، و دست مرگ و انتقام و کیفر گریبانتان را نخواهد گرفت؟!
(آیه ۱۴۷)- سپس با استفاده از روش اجمال و تفصیل جمله سر بسته گذشته خود را چنین تشریح مىکند، مىگوید: شما گمان مىکنید «در این باغها و چشمهها» ... (فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ).
(آیه ۱۴۸)- «و در این زراعتها و نخلها که میوه هاى شیرین و شاداب و رسیده دارند» براى همیشه خواهید ماند؟ (وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ).
(آیه ۱۴۹)- سپس به خانه هاى محکم و مرفّه آنها پرداخته، مىگوید: «و شما از کوهها خانههایى مىتراشید و در آن به عیش و نوش مىپردازید» (وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ).
(آیه ۱۵۰)- حضرت صالح بعد از ذکر این انتقادها به بخش سوم از سخنانش پرداخته، و به آنها هشدار مىدهد: «پس از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید و مرا اطاعت کنید» (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).
(آیه ۱۵۱)- «و فرمان مسرفان را اطاعت نکنید» (وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ).
(آیه ۱۵۲)- «همانها که در زمین فساد مىکنند و هرگز اصلاح نمىکنند» (الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ). «اسراف» همان تجاوز از حدّ قانون آفرینش و قانون تشریع است و در یک نظام صحیح هر گونه تجاوز از حد موجب فساد و از هم گسیختگى مىشود، و به تعبیر دیگر سر چشمه فساد، اسراف است و نتیجه اسراف فساد.
(آیه ۱۵۳)- لجاجت و سر سختى قوم صالح: در آیات گذشته منطق مستدل و خیر خواهانه صالح را در برابر قوم گمراه شنیدید، اکنون در اینجا، منطق قوم را در برابر او بشنوید. آنها «گفتند: اى صالح! تو مسحور شدهاى و عقل خود را از دست دادهاى» لذا سخنان ناموزونى مىگویى! (قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ).
(آیه ۱۵۴)- از این گذشته «تو فقط بشرى همچون مایى» (ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا). و هیچ عقلى اجازه نمىدهد از انسانى همچون خودمان اطاعت کنیم! «اگر راست مىگویى آیت و نشانهاى بیاور» تا ما به تو ایمان بیاوریم (فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ).
(آیه ۱۵۵)- به هر حال این گروه سر کش، نه به خاطر حق طلبى که به خاطر بهانه جویى تقاضاى معجزه کردند، و باید به آنها اتمام حجت مىشد، لذا صالح به دستور خداوند «گفت: این ناقهاى است که براى او سهمى از آب قریه است، و براى شما سهم روز معینى» (قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ). این «ناقه» یک شتر عادى و معمولى نبوده است و بطرز معجزآسایى از دل کوه بر آمد، و از ویژگیهاى آن این بود که یک روز آب آبادى را به خود تخصیص مىداد و مىنوشید.
(آیه ۱۵۶)- به هر حال صالح مأمور بود که به آنها اعلام کند این شتر عجیب و خارق العاده را که نشانهاى از قدرت بىپایان خداست به حال خود رها کنند، و دستور داد: «کمترین آزارى به آن نرسانید که (اگر چنین کنید) عذاب روز عظیم شما را فرو خواهد گرفت» (وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ).
(آیه ۱۵۷)- البته قوم سر کشى که حاضر به بیدارى فریب خوردگان نبودند و آگاهى مردم را مزاحم منافع خود مىدانستند، توطئه از میان بردن ناقه را طرح کردند و «سر انجام بر آن (ناقه) حمله نموده (و با یک یا چند ضربه) آن را از پا در آوردند، و سپس از کرده خود پشیمان شدند» چرا که عذاب الهى را در چند قدمى خود احساس مىکردند (فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ).
(آیه ۱۵۸)- چون طغیانگرى آنها از حد گذشت و عملا نشان دادند که آماده پذیرش حق نیستند اراده خدا بر این قرار گرفت که زمین را از لوث وجودشان پاک کند «در این هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت» (فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ). قرآن در پایان این ماجرا همان مىگوید که در پایان ماجراى قوم هود و نوح و ابراهیم بیان کرد، مىفرماید: «در این سر گذشت (قوم صالح و آن همه پایمردى و تحمل این پیامبر بزرگ و آن منطق شیوا، و نیز سر سختى و لجاجت و مخالفت آن سیه رویان با معجزه بیدارگر و سر نوشت شومى که به آن گرفتار شدند) آیت و درس عبرتى است، اما اکثر آنها ایمان نیاوردند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).
(آیه ۱۵۹)- آرى هیچ کس نمىتواند بر قدرت خدا چیره شود همان گونه که این قدرت عظیم مانع رحمت او نسبت به دوستان و حتى نسبت به دشمنان نیست «و پروردگار تو عزیز و رحیم است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ).
(آیه ۱۱۲)- ولى نوح آنها را در اینجا فورا خلع سلاح کرد و «گفت: (وظیفه من دعوت همگان به سوى حق و اصلاح جامعه است) من چه مىدانم آنها چه کارى داشتهاند»؟! (قالَ وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ). گذشته آنها هر چه بوده گذشته، مهم امروز است که دعوت رهبر الهى را «لبیک» گفتهاند و در مقام خود سازى بر آمدهاند.
(آیه ۱۱۳)- اگر آنها در گذشته کار خوب یا بدى کردهاند «حساب آنها تنها با پروردگار من است اگر شما مىفهمیدید» و درک و تشخیص مىداشتید (إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ).
(آیه ۱۱۴)- آنچه وظیفه من است این است که من پر و بال خود را براى همه حق جویان بگشایم «و من هرگز ایمان آورندگان را طرد نخواهم کرد» (وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ).
(آیه ۱۱۵)- تنها وظیفه من این است که مردم را انذار کنم «من تنها انذار کنندهاى آشکارم» (إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ). هر کس این هشدار مرا بشنود و از راه انحراف به صراط مستقیم، باز گردد پیرو من است، هر که باشد و در هر وضع مادى و شرایط اجتماعى.
(آیه ۱۱۶)- نجات نوح و غرق مشرکان خود خواه
عکس العمل این قوم گمراه و لجوج در برابر نوح همان بود که همه زور گویان در طول تاریخ داشتند، و آن تکیه بر قدرت و زور و تهدید به نابودى بود «گفتند: اى نوح (بس است) اگر از این سخنان خوددارى نکنى (و فضاى جامعه ما را با گفتگوهایت تلخ و تاریک سازى) بطور قطع سنگباران خواهى شد»! (قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ).
(آیه ۱۱۷)- «نوح» که مىبیند این دعوت مستمر و طولانى با این منطق روشن و با آن همه صبر و شکیبایى جز در عده قلیلى تأثیر نگذارده، سر انجام شکایت به درگاه خدا مىبرد و ضمن شرح حال خود تقاضاى جدایى و نجات از چنگال این ستمگران بىمنطق مىکند. «عرض کرد: پروردگارا! قوم من مرا تکذیب کردند» (قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ).
(آیه ۱۱۸)- سپس عرض مىکند: اکنون که هیچ راهى براى هدایت این گروه باقى نمانده «پس میان من و آنها جدایى بیفکن» و میان ما خودت داورى کن (فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً). سپس اضافه مىکند: «و من و مؤمنانى را که با من هستند نجات ده» (وَ نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ).
(آیه ۱۱۹)- در اینجا رحمت خداوند به یارى نوح و مجازات دردناکش به سراغ تکذیب کنندگان آمد چنانکه مىفرماید: «ما او و تمام کسانى را که با او بودند در آن کشتى که پر (از انسان و انواع حیوانات) بود رهایى بخشیدیم» (فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ).
(آیه ۱۲۰)- «سپس بقیه را غرق و نابود کردیم» (ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ).
(آیه ۱۲۱)- و در پایان این سخن، همان مىگوید که در پایان ماجراى موسى (ع) و ابراهیم (ع) بیان کرد. مىفرماید: «در ماجراى نوح (و دعوت پیگیر و مستمر او، صبر و شکیبائیش، و سر انجام غرق و نابودى مخالفانش) آیت و نشانهاى است» براى همگان (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً). «هر چند اکثر آنها ایمان نیاوردند» (وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ). بنا بر این تو اى پیامبر! از اعراض و سر سختى مشرکان قومت نگران مباش، ایستادگى به خرج ده! که سر نوشت تو و یارانت سر نوشت نوح و یاران اوست، و سر انجام گمراهان همان سر انجام شوم غرق شدگان است.
(آیه ۱۲۲)- و بدان «پروردگار تو شکستناپذیر و رحیم است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ). رحمتش ایجاب مىکند که به آنها فرصت کافى و مهلت دهد و اتمام حجت کند، و عزتش سبب مىشود که سر انجام تو را پیروز و آنها را مواجه با شکست نماید.
(آیه ۱۲۳)- جنایات و اعمال بىرویه قوم عاد
اکنون نوبت به قوم «عاد» و پیامبرشان «هود» مىرسد که گوشهاى از زندگى و سر نوشت آنها و درسهاى عبرتى را که در آن نهفته است ضمن هیجده آیه بیان مىکند. نخست مىفرماید: «قوم (سر کش) عاد فرستادگان خدا را تکذیب کردند» (کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ). گر چه آنها تنها هود را تکذیب کردند اما چون دعوت هود دعوت همه پیامبران بود در واقع همه انبیا را تکذیب کرده بودند.
(آیه ۱۲۴)- بعد از ذکر این اجمال به تفصیل پرداخته، مىگوید: «در آن هنگام که برادرشان هود گفت، آیا تقوا پیشه نمىکنید»؟ (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ). او در نهایت دلسوزى و مهربانى همچون یک «برادر» آنها را به توحید و تقوا دعوت کرد و به همین دلیل کلمه «اخ» (برادر) بر او اطلاق شده است.
(آیه ۱۲۵)- سپس افزود: «من براى شما فرستاده امینى هستم» (إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ). سابقه زندگى من در میان شما گواه این حقیقت است که هرگز راه خیانت نپوییدم و جز حق و صداقت در بساط نداشتم.
(آیه ۱۲۶)- باز تأکید مىکند اکنون که چنین است و شما هم به خوبى آگاهید «پس تقواى الهى پیشه کنید و از من اطاعت نمایید» که اطاعتم اطاعت خداست (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).
(آیه ۱۲۷)- و اگر فکر مىکنید من سوداى مال در سر مىپرورانم و اینها مقدمه رسیدن به مال و مقامى است بدانید «من (کوچکترین) اجرى در برابر این دعوت از شما نمىخواهم» (وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ). «اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالمیان است» (إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ). همه برکات و نعمتها از اوست و من اگر چیزى مىخواهم از او مىخواهم، که پروردگار همه ما اوست.
(آیه ۱۲۸)- قرآن در این بخش از سر گذشت هود و قوم عاد بر چهار قسمت تکیه کرده است: نخست محتواى دعوت هود که در ضمن آیات گذشته خواندیم. سپس به انتقاد از کژیها و اعمال نادرست آنها پرداخته و سه موضوع را به آنها یاد آورى مىکند، مىگوید: «آیا شما بر هر مکان مرتفعى نشانهاى از روى هوى و هوس مىسازید»؟! (أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُونَ). این قوم متمکن و ثروتمند براى خود نمایى و تفاخر بر دیگران بناهایى بر نقاط مرتفع کوهها و تپهها، (همچون برج و مانند آن) مىساختند که هیچ هدف صحیحى براى آن نبود جز این که توجه دیگران را به آن جلب کنند و قدرت و نیروى خود را به رخ سایرین بکشند.
(آیه ۱۲۹)- بار دیگر به انتقاد دیگرى از آنها پرداخته، مىگوید: «شما قصرها و قلعههاى زیبا و محکم مىسازید، آن چنان که گویى در دنیا جاودانه خواهید ماند» (وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ). آرى! چنین ساختمانهاى غفلتزا و غرور آفرین مسلما مذموم است. در حدیثى از پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم که فرمود: «هر بنایى در روز قیامت وبال صاحب آن است، مگر آن مقدار که انسان از آن ناگزیر است»!
(آیه ۱۳۰)- سپس به انتقاد دیگر در رابطه با بىرحمى قوم عاد به هنگام نزاع و جدال پرداخته، مىگوید: «شما به هنگامى که کسى را مجازات مىکنید از حد تجاوز کرده و همچون جباران کیفر مىدهید» (وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ). ممکن است کسى کارى کند که مستوجب عقوبت باشد، اما هرگز نباید قدم از جاده حق و عدالت فراتر نهید. این سه آیه نشان مىدهد که آن چنان عشق دنیا بر آنها مسلط شده بود که از راه و رسم بندگى خارج شده و در دنیا پرستى غرق بودند.
(آیه ۱۳۱)- بعد از بیان این انتقادهاى سه گانه بار دیگر آنها را به تقوا دعوت کرده، مىگوید: «اکنون که چنین است تقوا پیشه کنید و از خدا بترسید و دستور مرا اطاعت نمایید» (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).
(آیه ۱۳۲)- سپس به بخش سوم از بیان هود مىرسیم که تشریح نعمتهاى الهى بر بندگان است، تا از این راه، حس شکر گزارى آنها را تحریک کند، شاید به سوى خدا آیند. و در این زمینه از روش اجمال و تفصیل که براى دلنشین کردن بحثها بسیار مفید است استفاده مىکند، نخست روى سخن را به آنها کرده، مىگوید: «و از خدایى بپرهیزید که شما را به نعمتهایى که مىدانید امداد کرد» و بطور مداوم و منظم آنها را در اختیار شما نهاد (وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ بِما تَعْلَمُونَ).
(آیه ۱۳۳)- سپس بعد از این بیان کوتاه به شرح و تفصیل آن پرداخته، مىگوید: «شما را به چهار پایان و پسران (لایق و برومند) امداد کرد» (أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِینَ).
(آیه ۱۳۴)- بعد مى افزاید: «و باغهاى خرم و سر سبز و چشمههاى آب جارى» در اختیارتان قرار دادیم (وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ). و به این ترتیب زندگى شما را هم از نظر نیروى انسانى، هم کشاورزى و باغدارى، و هم دامدارى و وسائل حمل و نقل پربار ساختیم، ولى چه شد که بخشنده این همه نعمتها را فراموش کردید، شب و روز بر سر سفره او نشستید و او را نشناختید.
(آیه ۱۳۵)- سپس به آخرین مرحله از سخنانش پرداخته و آنها را به کیفر الهى تهدید و انذار کرده، مىگوید: اگر کفران کنید «من بر شما از عذاب روز بزرگ مىترسم» (إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ). روزى که نتیجه آن همه ظلم و ستم و غرور و استکبار و هوى پرستى و بیگانگى از پروردگار را با چشم خود خواهید دید.
(آیه ۱۳۶)- ما را اندرز مده که در ما اثر نمى کند!
در آیات پیشین گفتگوهاى پر مغز پیامبر دلسوز، «هود» را با قوم سر کش «عاد» دیدیم، اکنون پاسخهاى نامعقول و موذیانه آن قوم را بررسى کنیم. قرآن مىگوید: «آنها [- قوم عاد] گفتند: (بیهوده خود را خسته مکن) براى ما تفاوت نمىکند چه ما را انذار کنى یا نکنى» در دل ما کمترین اثرى نخواهد گذارد! (قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ).
(آیه ۸۴)- بعد از این دو تقاضا، درخواست مهم دیگرى با این عبارت مىکند: «خداوندا! براى من در میان امتهاى آینده لسان صدق و ذکر خیر قرار ده» (وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ). آن چنان کن که یاد من در خاطرهها بماند و خط و برنامه من در میان آیندگان ادامه یابد، «اسوه» و الگویى باشم که به من اقتدا کنند، و پایه گذار مکتبى باشم که به وسیله آن راه تو را بیاموزند، و در خط تو حرکت کنند.
(آیه ۸۵)- سپس افق دید خود را از این دنیا بر گرفته و متوجه سراى جاودانه آخرت مىکند و به دعاى چهارمى پرداخته، مىگوید: «خداوندا! مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار ده» (وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ). بهشتى که نعمتهاى معنوى و مادى در آن موج مىزند، نعمتهایى که نه زوالى دارد، و نه ملالى، نعمتهایى که براى ما حتى قابل درک نیست!
(آیه ۸۶)- در پنجمین دعا نظرش را متوجه عموى گمراهش کرده و طبق وعدهاى که قبلا به او داده بود که من براى تو استغفار مىکنم چنین مىگوید: خداوند! «پدرم [- عمویم] را بیامرز که او از گمراهان بود» (وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ).
(آیه ۸۷)- سر انجام ششمین و آخرین دعاى خود را که آن هم پیرامون روز باز پسین است این چنین به پیشگاه خدا عرضه مىدارد: خداوندا! «مرا در روزى که (مردم) بر انگیخته مىشوند رسوا مکن» (وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ). این تعبیر از ناحیه ابراهیم (ع)، علاوه بر این که درس و سر مشقى است براى دیگران، نشانه نهایت احساس مسؤولیت و اعتماد بر لطف پروردگار است.
(آیه ۸۸)- در آیه قبل اشاره کوتاهى به روز قیامت و مسأله معاد بود در اینجا ترسیم جامعى از چگونگى روز رستاخیز ضمن چندین آیه بیان شده، و مهمترین متاعى که در آن بازار خریدار دارد و همچنین سر نوشت مؤمنان و کافران و گمراهان و لشکر شیطان باز گو شده است. نخست مىگوید: روز رستاخیز «روزى است که هیچ مال و فرزندانى سودى نمىدهد» (یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ). در حقیقت این دو سرمایه مهم زندگى دنیا، اموال و نیروهاى انسانى در آنجا کمترین نتیجهاى براى صاحبانش نخواهد داشت. بدیهى است منظور مال و فرزندانى نیست که در طریق جلب رضاى خدا به کار گرفته شده باشند.
(آیه ۸۹)- سپس به عنوان استثناء بر این سخن مىافزاید: «مگر کسى که به حضور خدا بیاید در حالى که قلب سلیم (سالم از هر گونه شرک و کفر و آلودگى به گناه) داشته باشد» (إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ). چه تعبیر جامع و جالبى؟ تعبیرى که هم ایمان خالص و نیت پاک در آن وجود دارد، و هم هر گونه عمل صالح، چرا که چنین قلب پاکى، ثمرهاى جز عمل پاک نخواهد داشت.
(آیه ۹۰)- سپس به شرح بهشت و دوزخ پرداخته چنین مىگوید: در آن هنگام «بهشت به پرهیز کاران نزدیک مىگردد» (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ).
(آیه ۹۱)- «و دوزخ براى گمراهان آشکار مىشود» (وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ). این در حقیقت قبل از ورود آنها به بهشت و دوزخ است که هر یک از این دو گروه منظره جایگاه خود را از نزدیک مىبینند: مؤمنان مسرور و گمراهان وحشت زده مىشوند، و این نخستین برنامههاى پاداش و کیفر آنهاست.
(آیه ۹۲)- سپس به گفتگوهاى سرزنش بار و عتابآمیزى که در این هنگام با این گروه گمراه مىشود پرداخته چنین مىگوید: «و به آنها گفته مىشود: کجا هستند معبودهایى را که پیوسته عبادت مىکردید»؟ (وَ قِیلَ لَهُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ).
(آیه ۹۳)- «معبودهایى غیر از خدا» (مِنْ دُونِ اللَّهِ). «آیا آنها (در برابر این شداید و سختیها که اکنون با آن رو برو هستید) شما را یارى مىکنند»؟! (هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ). یا مىتوانند کسى را به یارى شما دعوت کنند، و «یا کسى به یارى خود آنها مىآید»؟ (أَوْ یَنْتَصِرُونَ). ولى آنها جوابى در برابر این سؤال ندارند و کسى هم چنین انتظارى از آنها ندارد.
(آیه ۹۴)- «در آن هنگام همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افکنده مىشوند» (فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ).
(آیه ۹۵)- «و همچنین لشکریان ابلیس عموما» (وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ). در حقیقت این سه گروه، بتها، و پرستش کنندگان بتها، و لشکریان شیطان که دلالان این گناه و انحراف بودند، همگى در دوزخ جمع مىشوند، اما با این صورت که آنها را یکى پس از دیگرى آن مىافکنند.
(آیه ۹۶)- ولى سخن به اینجا پایان نمىگیرد بلکه به دنبال آن صحنهاى از نزاع و جدال این سه گروه دوزخى را مجسم مىسازد: «آنها در جهنم به مخاصمه و جدال پرداخته، مىگویند» (قالُوا وَ هُمْ فِیها یَخْتَصِمُونَ).
(آیه ۹۷)- آرى! عابدان گمراه مىگویند: «به خدا سوگند ما در گمراهى آشکارى بودیم» (تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ).
(آیه ۹۸)- «زیرا شما معبودان دروغین را با پروردگار عالمیان برابر مىپنداشتیم»! (إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ).
(آیه ۹۹)- «اما هیچ کس ما را گمراه نکرد مگر مجرمان» (وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ). همان مجرمانى که رؤساى جامعه ما بودند و براى حفظ منافع خویش ما را به این راه کشاندند و بد بخت کردند.
(آیه ۱۰۰)- ولى افسوس که امروز «شفاعت کنندگانى براى ما وجود ندارد» (فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ).
(آیه ۱۰۱)- «و نه دوست گرم و پر محبتى» که بتواند ما را یارى کند (وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ). خلاصه نه معبودان به شفاعت ما مىپردازند، آن چنانکه ما در دنیا مىپنداشتیم، و نه دوستان قدرت یارى ما را دارند.
(آیه ۱۰۲)- اما به زودى متوجه این واقعیت مىشوند که نه تأسف در آنجا سودى دارد و نه آنجا دار عمل و جبران است، از این رو، آرزوى بازگشت به دنیا مىکنند و مىگویند: «اى کاش بار دیگر (به دنیا) باز گردیم و از مؤمنان باشیم» (فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ).
(آیه ۱۰۳)- سر انجام در پایان این بخش از سر گذشت ابراهیم همان دو آیه تکان دهنده را که در پایان داستان موسى و فرعون آمده بود و در پایان داستان انبیاء دیگر نیز در همین سوره خواهد آمد، تکرار مىفرماید: «در این ماجرا نشانه بزرگى است (بر عظمت و قدرت خدا و سر انجام دردناک گمراهان و پیروزى مؤمنان) اما بیشترشان مؤمن نبودند» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).
(آیه ۱۰۴)- «و پروردگار تو پیروز و شکستناپذیر و رحیم و مهربان است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ). تکرار این جملهها دلدارى مؤثرى است براى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مؤمنان اندک در آن روز، و همچنین اقلیتهاى مؤمن در هر عصر و زمان تا از اکثریت گمراه وحشت نکنند و به عزّت و رحمت الهى دلگرم باشند و هم تهدیدى است براى گمراهان و اشارهاى است به این که اگر مهلتى به آنها داده مىشود، نه از جهت ضعف است بلکه به خاطر رحمت است.
(آیه ۱۰۵)- قرآن بعد از پایان ماجراى ابراهیم سخن از قوم نوح به عنوان یک ماجراى آموزنده دیگر به میان مىآورد. نخست مىگوید: «قوم نوح، رسولان را تکذیب کردند» (کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ). چرا که همه پیامبران از نظر اصول یکى بودند و تکذیب نوح تکذیب همه رسولان محسوب مىشد.
(آیه ۱۰۶)- سپس به این فراز از زندگى او که شبیه فرازهایى است که در گذشته از ابراهیم و موسى نقل شد اشاره کرده، مىگوید: به خاطر بیاور «هنگامى را که برادرشان نوح به آنها گفت: آیا پرهیز کارى پیشه نمىکنید» (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ). تعبیر به «برادر» تعبیرى است که نهایت پیوند محبتآمیز را بر اساس مساوات و برابرى مشخص مىکند و به همه رهبران راه حق الهام مىبخشد که باید در دعوت خود نهایت محبت و صمیمیت توأم با دورى از هر گونه تفوق طلبى را رعایت کنند، تا دلهاى رمیده جذب آیین حق گردد.
(آیه ۱۰۷)- پس از دعوت به تقوا که خمیر مایه هر گونه هدایت و نجات است اضافه مىکند: «من براى شما فرستاده امینى هستم» (إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ).
(آیه ۱۰۸)- «تقواى الهى پیشه کنید و مرا اطاعت نمایید» که اطاعت من اطاعت خداست (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).
(آیه ۱۰۹)- دگر بار نوح به دلیل دیگرى بر حقانیت خود، تمسک مىجوید، دلیلى که زبان بهانه جویان را کوتاه مىسازد، مىگوید: «و من از شما در برابر این دعوتم مزدى نمىطلبم» (وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ). «اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالمیان است» (إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ).
(آیه ۱۱۰)- باز به دنبال این جمله همان جملهاى را مىگوید که بعد از تأکید بر رسالت و امانت خویش بیان کرده بود، مىگوید: «پس تقواى الهى پیشه کنید و مرا اطاعت نمایید» (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ).
(آیه ۱۱۱)- اما مشرکان لجوج و مستکبران خیره سر هنگامى که راههاى بهانهجویى را به روى خود مسدود دیدند، به این مسأله چسبیدند و «گفتند: آیا ما به تو ایمان بیاوریم در حالى که افراد پست و بىارزش از تو پیروى کرده اند»؟! (قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ). درست است آنها در این تشخیص صائب بودند که پیشوا را باید از طریق پیروان شناخت، ولى اشتباه بزرگشان این بود که آنها مفهوم و معیار شخصیت را گم کرده بودند، آنها معیار سنجش ارزشها را مال و ثروت، لباس و خانه و مرکب زیبا و گران قیمت قرار داده بودند، و از پاکى و تقوا و حق جویى و صفات عالى انسانیت که در طبقات کم در آمد بسیار بود و در اشراف بسیار کم، غافل بودند.
(آیه ۶۱)- «هنگامى که دو گروه یکدیگر را دیدند، یاران موسى گفتند: بطور قطع ما در چنگال فرعونیان گرفتار شدیم» و راه نجاتى وجود ندارد! (فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَکُونَ). در پیش روى ما دریا و امواج خروشان آب، و در پشت سر ما دریایى از لشکر خونخوار با تجهیزات کامل، جمعیتى که سخت از ما خشمگینند. در اینجا لحظات دردناکى بر بنى اسرائیل گذشت، لحظاتى که تلخى آن غیر قابل توصیف است، شاید جمع زیادى در ایمان خود متزلزل شدند.
(آیه ۶۲)- اما موسى (ع) همچنان آرام و مطمئن بود، و مى دانست وعده هاى خدا در باره نجات بنى اسرائیل و نابودى قوم سرکش تخلف ناپذیر است. لذا با یک دنیا اطمینان و اعتماد رو به جمعیت وحشتزده بنى اسرائیل کرد و «گفت: چنین نیست (آنها هرگز بر ما مسلط نخواهند شد) چرا که پروردگار من با من است و به زودى مرا هدایت خواهد کرد» (قالَ کَلَّا إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ).
(آیه ۶۳)- در این هنگام که شاید بعضى با ناباورى سخن موسى را شنیدند و همچنان در انتظار فرا رسیدن آخرین لحظات زندگى بودند فرمان نهایى صادر شد. چنانکه قرآن مىگوید: «پس ما به موسى وحى کردیم که عصایت را به دریا بزن»! (فَأَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ). موسى (ع) چنین کرد و عصا را به دریا زد، در اینجا صحنه عجیبى نمایان گشت که برق شادى در چشمها و دلهاى بنى اسرائیل نمایان گردید: «پس ناگهان دریا شکافته شد (آبها قطعه قطعه شدند) و هر بخشى همچون کوهى عظیم روى هم انباشته گشت»! و در میان آنها جادهها نمایان شد (فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ). منظور از «دریا» در اینجا همان رود عظیم «نیل» است.
(آیه ۶۴)- فرعون و فرعونیان که از دیدن این صحنه، مات و مبهوت شده بودند و چنین معجزه روشن و آشکارى را مىدیدند باز هم از مرکب غرور پیاده نشدند، و به تعقیب موسى و بنى اسرائیل پرداختند و به سوى سر نوشت نهایى خود پیش رفتند، چنانکه قرآن مىگوید: «و در آنجا دیگران [لشکر فرعون] را نیز (به دریا) نزدیک ساختیم» (وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ). به این ترتیب فرعونیان نیز وارد جاده هاى دریایى شدند.
(آیه ۶۵)- این آیه مىگوید: «ما موسى و تمام کسانى را که با او بودند نجات دادیم» (وَ أَنْجَیْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ).
(آیه ۶۶)- درست هنگامى که آخرین نفر از بنى اسرائیل از دریا بیرون آمد و آخرین نفر از فرعونیان داخل دریا شد فرمان دادیم آبها به حال اول باز گردند، امواج خروشان یک مرتبه فرو ریختند و سر بر هم نهادند، فرعون و لشکرش را همچون پرهاى کاه با خود به هر جا بردند، در هم کوبیده و نابود کردند. برگزیده تفسیر نمونه، ج۳، ص: ۳۷۴ قرآن در یک عبارت کوتاه این ماجرا را بیان کرده، مىگوید: «سپس دیگران را غرق کردیم» (ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ). و به این ترتیب بردگان اسیر آزاد شدند و جباران مغرور گرفتار و نابود گشتند، تاریخ ورق خورد دوران آن مستکبران پایان گرفت و مستضعفان وارث ملک و حکومت آنها شدند.
(آیه ۶۷)- آرى «در این ماجرا نشانه روشن (و درس عبرت بزرگى) است، اما اکثر آنها ایمان نیاوردند» گویى چشمها بسته و گوشها کر و قلبها در خواب فرو بسته است (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ). جایى که فرعونیان با دیدن آن صحنه هاى عجیب ایمان نیاوردند از این قوم مشرک تعجب مکن، و از عدم ایمانشان نگران مباش! تعبیر به «اکثر» (بیشتر) اشاره به این است که گروهى از فرعونیان دست به دامن آیین موسى زدند و به جمع یاران او پیوستند.
(آیه ۶۸)- این آیه در یک جمله کوتاه و پر معنى به قدرت و رحمت بىپایان خدا اشاره کرده، مىگوید: «پروردگار تو هم تواناست و هم مهربان» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ). از «عزت» اوست که هر زمان اراده کند فرمان نابودى اقوام یاغى را صادر مىکند، به همان آبى که مایه حیات آنهاست فرمان مرگ آنها را مىدهد، و همان دریاى نیل که مایه ثروت و قدرت فرعونیان بود قبرستان آنها مىشود! و از «رحمت» اوست که در این کار هرگز عجله نمىکند، بلکه سالها مهلت مىدهد، معجزه مىفرستد، اتمام حجت مىکند، و نیز از رحمت اوست که این بردگان ستمدیده را از چنگال آن اربابان قلدر و زور گو رهایى مى بخشد.
(آیه ۶۹)- به دنبال داستان عبرتانگیز موسى و فرعون به سر گذشت الهام بخش ابراهیم (ع) و مبارزاتش با مشرکان مىپردازد، و این مطلب را از گفتگوى ابراهیم با عمویش آزر و قوم گمراه آغاز مىکند. نخست مىگوید: «و خبر ابراهیم را بر آنها بخوان» (وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِیمَ).
(آیه ۷۰)- و از میان تمام اخبار مربوط به این پیامبر بزرگ روى این قسمت تکیه مىکند: «هنگامى که به پدر و قومش گفت: شما چه چیز را مىپرستید»؟! (إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ).
(آیه ۷۱)- آنها بلا فاصله در پاسخ «گفتند: ما بتهایى را مى پرستیم و همه روز ملازم عبادت آنهاییم» (قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاکِفِینَ). این تعبیر نشان مىدهد که آنها نه تنها احساس شرمندگى از کار خود نداشتند بلکه بسیار به کار خود افتخار مى کردند.
(آیه ۷۲)- به هر حال ابراهیم (ع) با شنیدن این سخن آنها را زیر رگبار اعتراضات شدید خود قرار داد و با دو جمله کوبنده آنها را با یک بن بست منطقى رو به رو ساخت. «گفت: آیا آنها سخن شما را مىشنوند هنگامى که آنها را مىخوانید»؟! (قالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ).
(آیه ۷۳)- «یا این که آنها سودى به شما مى رسانند یا زیانى مى بخشند»؟! (أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ). حد اقل چیزى که در معبود لازم است این است که نداى عابد خویش را بشنود، و در گرفتاریها به یاریش بشتابد. اما در این بتها چیزى که نشان دهد آنها کمترین درک و شعورى دارند، و یا کمترین تأثیرى در سر نوشت انسانها، به چشم نمى خورد.
(آیه ۷۴)- ولى بت پرستان متعصب در برابر این سؤال منطقى به همان پاسخ قدیمى و تکرارى خود پرداختند و «گفتند: (این مسائل مطرح نیست) مهم آن است که ما نیاکان خود را یافتیم که چنین مىکنند»! (قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ). این پاسخ که بیانگر تقلید کور کورانه آنها از نیاکان جاهل و نادانشان بود تنها پاسخى بود که مىتوانستند به گفته ابراهیم (ع) بدهند، پاسخى که دلیل بطلانش در آن نهفته است.
(آیه ۷۵)- در این هنگام ابراهیم لبه تیز حمله خود را متوجه بتها کرد و «گفت: آیا این چیزى را که شما پیوسته عبادت مى کردید مشاهده نمودید؟!» (قالَ أَ فَرَأَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ).
(آیه ۷۶)- «هم شما و هم پدران پیشین شما» (أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ).
(آیه ۷۷)- «همه آنها دشمن منند مگر پروردگار عالمیان» (فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ). آرى همه آنها با من دشمنند و من با آنها دشمن آشتى ناپذیر.
(آیه ۷۸)- سپس ابراهیم (ع) به توصیف پروردگار جهانیان و ذکر نعمتهاى معنوى و مادى او مىپردازد تا با مقایسه با بتها که نه دعاى عابدان را مى شنوند، و نه سود و زیانى دارند مطلب کاملا روشن شود. نخست از نعمت آفرینش و هدایت، شروع کرده، مىگوید: «او کسى است که مرا آفرید، سپس هم او مرا هدایت مىکند» (الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ).
(آیه ۷۹)- پس از بیان نخستین مرحله ربوبیت، یعنى هدایت بعد از آفرینش، به نعمتهاى مادى پرداخته، مىگوید: «و او کسى است که مرا غذا مىدهد و سیراب مىکند» (وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ). آرى! من همه نعمتها را از او مى بینم، پوست و گوشت من، آب و غذاى من، همه از برکات اوست.
(آیه ۸۰)- نه تنها در حال صحّتم مشمول نعمتهاى اویم، بلکه «هنگامى که بیمار شوم اوست که مرا شفا مىدهد» (وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ). با این که بیمارى نیز گاهى از ناحیه اوست، اما براى رعایت ادب در سخن، آن را به خود نسبت مىدهد.
(آیه ۸۱)- سپس از مرحله زندگى دنیا پا را فراتر گذارده، به زندگى جاویدان در سراى آخرت مىپردازد تا روشن سازد که من همه جا بر سر خوان نعمت او نشستهام نه فقط در دنیا که در آخرت نیز هم. مىگوید: «و او کسى است که مرا مىمیراند و بار دیگر زنده مىکند» (وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ). آرى! هم مرگ من از اوست و هم بازگشت مجدد به زندگى از ناحیه اوست.
(آیه ۸۲)- و هنگامى که وارد عرصه محشر شوم، چشم امیدم به او دوخته شده چرا که: «او کسى است که طمع دارم گناهم را در روز جزا بیامرزد» (وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ). بدون شک پیامبران معصومند و گناهى ندارند که بخشوده شود، ولى چنانکه در گذشته هم گفتهایم گاهى حسنات نیکان، گناهان مقربان محسوب مىشود، و در مقام والاى آنان گاه انجام یک کار خوب نیز قابل باز خواست، چرا که از کار نیکوترى جلوگیرى کرده، و لذا ترک اولایش مىنامند.
(آیه ۸۳)- دعاهاى پر بار ابراهیم (ع): در اینجا دعاهاى ابراهیم و تقاضاهاى او از پیشگاه خدا شروع مىشود، گویى پس از دعوت آن قوم گمراه به سوى پروردگار، یک باره از آنها بریده و به درگاه خدا روى مى آورد. نخستین تقاضایى که از پیشگاهش مى کند این است: «پروردگارا! به من علم و دانش و حق بینى مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق کن» (رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ). آرى! ابراهیم (ع) قبل از هر چیز از خدا «شناخت عمیق و صحیح» توأم با حاکمیت تقاضا مىکند، چرا که هیچ برنامه عملى بدون چنین زیر بنایى امکانپذیر نیست. و به دنبال آن ملحق شدن به صالحین را از خدا تقاضا مىکند که اشاره به جنبه هاى عملى و به اصطلاح «حکمت عملى» است، در مقابل تقاضاى قبل که ناظر به «حکمت نظرى» بود. از آنجا که نه حکمت داراى حد معینى است و نه صالح بودن، او تقاضا مى کند روز به روز به مراتب بالاتر و والاتر از علم و عمل برسد و پیوسته در این راه گام بر دارد و به پیش برود.
(آیه ۴۰)- و به مردم گفته شد: «هدف این است که اگر ساحران پیروز شوند (که پیروزى آنها پیروزى خدایان ماست) ما از آنان پیروى کنیم» (لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ کانُوا هُمُ الْغالِبِینَ). و آن چنان صحنه را گرم و داغ نماییم که دشمن خدایان ما براى همیشه از میدان بیرون رود!
(آیه ۴۱)- اینها همه از یکسو، از سوى دیگر «هنگامى که ساحران (نزد فرعون) آمدند (و او را سخت در تنگنا دیدند به این فکر افتادند که برترین بهره گیرى را کرده و امتیازهاى مهمى از او بگیرند) به فرعون گفتند: آیا براى ما پاداش قابل ملاحظهاى خواهد بود اگر پیروز شویم» (فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبِینَ).
(آیه ۴۲)- فرعون که سخت در این بن بست گرفتار و درمانده بود حاضر شد برترین امتیازها را به آنها بدهد، بلا فاصله «گفت: آرى (هر چه بخواهید مىدهم) به علاوه شما در این صورت از مقربان درگاه من خواهید بود»! (قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ).
(آیه ۴۳)- هنگامى که ساحران قول و قرارهاى خود را با فرعون گذاردند به دنبال تهیه مقدمات کار رفتند، و در خلال مدتى که فرصت داشتند، طنابها و عصاهاى بسیار فراهم ساختند که ظاهرا درون آنها را خالى کرده و ماده شیمیایى مخصوصى (همچون جیوه) که در برابر تابش آفتاب سبک و فرّار مىشود در آن ریختند. سر انجام روز موعود فرا رسید، و انبوه عظیمى از مردم در آن صحنه جمع شدند. «موسى رو به سوى ساحران کرد و گفت: آنچه را مىخواهید بیفکنید» و هر چه دارید به میدان آورید (قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ).
(آیه ۴۴)- ساحران که غرق غرور و نخوت بودند و حد اکثر توان خود را به کار گرفته و به پیروزى خود امیدوار بودند «طنابها و عصاهاى خود را افکندند و گفتند: به عزت فرعون ما قطعا پیروزیم»! (فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِیَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ). در این هنگام عصاها و طنابهاى مخصوص به صورت مارهاى کوچک و بزرگ به حرکت در آمدند (طه/ ۶۶)، در این هنگام غریو شادى از مردم بر خاست و برق امید در چشمان فرعون و اطرافیانش درخشیدن گرفت.
(آیه ۴۵)- اما موسى چندان مهلت نداد که این وضع ادامه یابد همانطور که قرآن مىگوید: «سپس موسى عصایش را افکند، ناگهان تمام وسایل دروغین آنها را بلعید» (فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ). در اینجا گروهى پا به فرار گذاشتند، گروهى منتظر بودند پایان کار به کجا مىرسد، و جمعى بىهدف فریاد مىکشیدند و دهان ساحران از تعجب باز مانده بود.
(آیه ۴۶)- در اینجا همه چیز عوض شد، ساحران که تا آن لحظه در خط شیطنت و همکارى با فرعون و مبارزه با موسى (ع) قرار داشتند یک مرتبه به خود آمدند و چون از تمام فنون سحر با خبر بودند، یقین پیدا کردند که این مسأله قطعا سحر نیست، این یک معجزه بزرگ الهى است «پس ناگهان همه آنها به سجده افتادند» (فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ).
(آیه ۴۷)- و همراه با این عمل که دلیل روشن ایمان آنها بود با زبان نیز «گفتند: ما به پروردگار عالمیان ایمان آوردیم»! (قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ).
(آیه ۴۸)- و براى این که جاى هیچ ابهام و تردید باقى نماند و فرعون نتواند این سخن را تفسیر دیگرى کند، اضافه کردند: «به پروردگار موسى و هارون» (رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ). آرى! در یک لحظه کوتاه از ظلمت مطلق به روشنایى ایمان گام نهادند.
(آیه ۴۹)- در این هنگام فرعون از یک سو روحیه خود را پاک باخته بود، و از سوى دیگر تمام قدرت و موجودیت خویش را در خطر مىدید، و مخصوصا مىدانست ایمان آوردن ساحران چه تأثیر عمیقى در روحیه مردم خواهد گذارد و ممکن است گروه عظیمى به پیروى از ساحران به سجده بیفتند، به گمان خود دست به ابتکار تازهاى زد رو به ساحران کرد و «گفت: آیا به او ایمان آوردید پیش از آنکه من به شما اجازه دهم» (قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ). انتظارش این بود که قلب و عقل و فکر مردم نیز به اختیار و اجازه او باشد ولى فرعون به این هم قناعت نکرد، و دو جمله دیگر گفت. نخست ساحران را متهم ساخت که این یک تبانى و توطئه قبلى است که میان شما و موسى صورت گرفته، توطئهاى است بر ضد تمام مردم مصر! گفت: «او بزرگ و استاد شماست که به شما سحر آموخته» و شما همگى سحر را از مکتب او فرا گرفتهاید! (إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ). سپس آنها را تهدید کرده، گفت: اما من به شما اجازه نخواهم داد که در این توطئه پیروز شوید، من این توطئه را در نطفه خفه مىکنم! «به زودى خواهید دانست (شما را چنان مجازاتى مىکنم که درس عبرتى براى همگان گردد) دستها و پاهاى شما را بطور مخالف قطع مىکنم (دست راست و پاى چپ یا دست چپ و پاى راست) و همگى را بدون استثناء به دار مىآویزم»! (فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ).
(آیه ۵۰)- اما فرعون در اینجا کور خوانده بود، زیرا ساحران یک لحظه پیش، و مؤمنان این لحظه، آن چنان قلبشان به نور ایمان روشن شده بود که این تهدید فرعون را در حضور جمعیت به طرز بسیار قاطعى پاسخ گفتند و نقشه شیطانى او را نقش بر آب کردند. «گفتند: هیچ مانعى ندارد (و هیچ گونه زیانى از این کار به ما نخواهد رسید هر کار مىخواهى بکن) ما به سوى پروردگارمان باز مىگریم» (قالُوا لا ضَیْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ).
(آیه ۵۱)- سپس افزودند: ما در گذشته گناهانى مرتکب شدهایم و در این صحنه سردمدار مبارزه با پیامبر راستین خدا موسى (ع) شدیم، و در ستیز با حق پیشقدم بودیم، اما «ما امیدواریم که پروردگارمان خطاهاى ما را ببخشد چرا که ما نخستین ایمان آورندگان بودیم» (إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ). ما امروز از هیچ چیز وحشت نداریم، نه از تهدیدهاى تو، و نه از دست و پا زدن در خون بر فراز شاخههاى بلند نخل!
(آیه ۵۲)- سر انجام موسى در آن صحنه سرنوشت ساز پیروز از میدان بیرون آمد. و این زمینه مساعدى را براى این که موسى بتواند در میان آن مردم بماند و به دعوت و تبلیغ بپردازد و اتمام حجت کند فراهم ساخت. سالیان دراز به این منوال گذشت، و موسى معجزات دیگرى به آنها نشان داد. هنگامى که موسى (ع) حجت را بر آنها تمام کرد، و صفوف مؤمنان و منکران مشخص شد، دستور کوچ دادن بنى اسرائیل به موسى داده شد. آیه مىگوید: «و به موسى وحى کردیم که شبانه بندگانم را (از مصر) کوچ ده، زیرا شما مورد تعقیب هستید» (وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ).
(آیه ۵۳)- موسى (ع) این فرمان را اجرا کرد، و دور از چشم دشمنان شبانه بنى اسرائیل را بسیج کرده فرمان حرکت داد. اما بدیهى است حرکت یک گروه با این عظمت، چیزى نیست که بتوان آن را براى مدت زیادى پنهان نگه داشت، به زودى جاسوسان فرعون، مطلب را به او گزارش دادند، و چنانکه قرآن مىگوید: «فرعون (مأمورانى) به شهرها فرستاد تا نیرو جمع کنند» (فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ).
(آیه ۵۴)- ضمنا براى این که زمینه روانى مردم براى این بسیج عمومى آماده شود دستور داد اعلان کنند «اینها گروه اندکى هستند» اندک از نظر تعداد در مقابل فرعونیان و اندک از نظر قدرت (إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِیلُونَ). بنا بر این در مبارزه با این گروه جاى هیچ گونه نگرانى نیست که برنده ماییم.
(آیه ۵۵)- سپس افزود: ما چقدر حوصله کنیم؟ و تا چه اندازه با این بردگان سر کش مدارا نماییم؟! «اینها ما را به خشم و غضب آوردهاند» (وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ). فردا مزارع مصر را چه کسى آبیارى مىکند؟ بارهاى سنگین را در این کشور پهناور چه کسى از زمین بر مىدارد؟
(آیه ۵۶)- به علاوه ما از توطئه این گروه- چه در اینجا باشند و چه بروند- بیمناکیم «و ما همگى آماده پیکاریم» (وَ إِنَّا لَجَمِیعٌ حاذِرُونَ).
(آیه ۵۷)- سپس قرآن به ذکر عاقبت کار فرعونیان مىپردازد، و بطور اجمال زوال حکومت آنها و زمامدارى بنى اسرائیل را بیان مىکند، مىگوید: «پس ما آنها را از باغهاى سر سبز و چشمههاى پر آب بیرون راندیم» (فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ).
(آیه ۵۸)- «و از گنجها و قصرهاى زیبا و مساکن مرفّه» خارج ساختیم (وَ کُنُوزٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ).
(آیه ۵۹)- آرى «این چنین کردیم و بنى اسرائیل را وارث آنها (فرعونیان) ساختیم» (کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ).
(آیه ۶۰)- عاقبت دردناک فرعونیان! در این آیات آخرین صحنه از این بخش از داستان موسى و فرعون مطرح است، و آن چگونگى نابودى فرعونیان و پیروزى و نجات بنى اسرائیل است. چنانکه در آیات گذشته خواندیم، فرعون مأموران خود را به شهرهاى مصر گسیل داشت، و به اندازه کافى لشکر و نیرو آماده ساخت. و به دنبال آنها حرکت کردند. چنانکه آیه مىگوید: «پس فرعونیان آنها را تعقیب کردند و به هنگام طلوع آفتاب به آنها رسیدند» (فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ).
(آیه ۲۰)- موسى بعد از شنیدن سخنان شیطنتآمیز فرعون به پاسخ از هر سه ایراد پرداخت، ولى از نظر اهمیت پاسخ ایراد دوم فرعون را مقدم شمرد و یا اصولا ایراد اول را در خور پاسخ نمىدانست، چرا که پرورش دادن کسى هرگز دلیل آن نمىشود که اگر شخص پرورش دهنده گمراه بود او را به راه راست هدایت نکنند. به هر حال چنین «گفت: من آن کار را انجام دادم در حالى که از بىخبران بودم» (قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ). موسى (ع) در اینجا یک نوع «توریه» به کار برده و سخنى گفت که ظاهرش این بوده که من در آن زمان راه حق را پیدا نکرده بودم بعدا خداوند راه حق را به من نشان داد و مقام رسالت بخشید، ولى در باطن مقصود دیگرى داشت و آن این که من نمىدانستم که این کار مایه این همه درد سر مىشود و گر نه اصل کار حق بود و مطابق قانون عدالت!
(آیه ۲۱)- سپس موسى اضافه مىکند: «من به دنبال این حادثه هنگامى که از شما ترسیدم فرار کردم، و خداوند به من علم و دانش بخشید، و مرا از رسولان قرار داد» (فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ).
(آیه ۲۲)- سپس «موسى» به پاسخ منّتى که فرعون در مورد پرورشش در دوران طفولیت و نوجوانى بر او گذارد پرداخته، و با لحن قاطع و اعتراضآمیزى مىگوید: «آیا این منتى است که تو بر من مىگذارى که بنى اسرائیل را بنده و برده خود ساختى»؟! (وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ). تا آنجا که به خود اجازه دادى نوزادان پسر را به قتل برسانى، و دختران را براى کنیزى و خدمت زنده بگذارى؟ این ظلم بىحساب تو سبب شد که مادرم براى حفظ جان نوزادش مرا در صندوق بگذارد، و به امواج نیل بسپارد، و خواست الهى این بود که آن کشتى کوچک در کنار کاخ تو لنگر بیندازد، آرى ظلم بىاندازه تو بود که مرا رهین این منت ساخت، و مرا از خانه پاک پدرم محروم ساخت و در کاخ آلوده تو قرار داد!
(آیه ۲۳)- هنگامى که موسى با لحن قاطع و کوبندهاى سخنان فرعون را پاسخ گفت و او از این نظر درمانده شد، مسیر کلام را تغییر داد و موسى را که گفته بود من رسول و فرستاده ربّ العالمینم مورد سؤال قرار داد و «فرعون گفت: پروردگار عالمیان چیست»؟ (قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ). فرعون این سخن را براى تجاهل و تحقیر، مطرح کرد.
(آیه ۲۴)- ولى موسى همانند همه بحث کنندگان بیدار و آگاه راهى جز این نداشت که مطلب را جدى بگیرد و به پاسخ جدى بپردازد، و از آنجا که ذات خدا از دسترس افکار انسانها بیرون است، دست به دامان آثار او در پهنه آفرینش زند، و از آیات آفاقى سخن به میان آورد «گفت: او پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در میان این دو قرار گرفته است مىباشد، اگر شما راه یقین مىپویید» (قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ).
(آیه ۲۵)- اما فرعون با این بیان محکم معلم بزرگ آسمانى، از خواب غفلت بیدار نشد، باز به استهزاء و سخریه ادامه داد، و از روش دیرینه مستکبران مغرور پیروى کرد «رو به اطرافیان خود کرده گفت: آیا نمىشنوید» این مرد چه مىگوید؟! (قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ). پیداست اطراف فرعون را چه افرادى گرفتهاند، اشخاصى از قماش خود او، گروهى از صاحبان زر و زور و همکاران ظلم و ستم. هدفش این بود که این سخن منطقى و دلنشین موسى در قلب تاریک این گروه کمترین اثرى نگذارد، و آن را یک سخن بىمحتوا که مفهومش قابل درک نیست معرفى کند.
(آیه ۲۶)- ولى باز موسى (ع) به سخنان منطقى و حساب شده خود بدون هیچ گونه ترس و واهمه ادامه داد و «گفت: او پروردگار شما و پروردگار پدران نخستین شماست» (قالَ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ). در حقیقت موسى که در مرحله نخست از «آیات آفاقى» شروع کرده بود در مرحله دوم به «آیات انفسى» اشاره کرد.
(آیه ۲۷)- ولى فرعون به خیره سرى همچنان ادامه داد، و از مرحله استهزاء و سخریه پا را فراتر نهاده نسبت جنون و دیوانگى به موسى داد و «گفت: پیامبرى که به سوى شما آمده قطعا مجنون است»! (قالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ). همان نسبتى که همه جباران تاریخ به مصلحان الهى مىدادند.
(آیه ۲۸)- اما این نسبت ناروا در روح بلند موسى (ع)، اثرى نگذاشت و همچنان خط اصلى توحید را از طریق آثار خدا در پهنه آفرینش، در آفاق و انفس، ادامه داد و «گفت: او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در میان این دو است مىباشد اگر شما عقل و اندیشه خود را به کار مىگرفتید» (قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ). اگر تو در محدوده کوچکى به نام «مصر» یک حکومت ظاهرى دارى، حکومت واقعى پروردگار من تمام شرق و غرب جهان و هر چه را میان آنهاست در بر گرفته، و آثارش در همه جا در جبین موجودات مىدرخشد.
(آیه ۲۹)- این منطق نیرومند و شکستناپذیر، فرعون را سخت خشمگین ساخت و سر انجام به حربهاى متوسل شد که همه زورمندان بىمنطق به هنگام شکست و ناکامى به آن متوسل مىشوند و چنین «گفت: اگر معبودى غیر من انتخاب کنى تو را از زندانیان قرار خواهم داد» (قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ). من این سخنان تو را نمىفهمم، همین مىدانم که یک اله و معبود بزرگ وجود دارد و آن منم! و هر کس غیر از این بگوید محکوم به مرگ، یا زندان مرگ آفرین است!
(آیه ۳۰)- در آیه قبل دیدیم که فرعون سر انجام تکیه بر قدرت و تهدید به زندان و مرگ نمود. اینجاست که صحنه بر مىگردد و موسى (ع) نیز باید روش تازهاى در پیش گیرد که فرعون در این صحنه نیز ناتوان و درمانده شود. موسى نیز باید تکیه بر قدرت کند قدرتى الهى که از معجزهاى چشمگیر سر چشمه مىگیرد، رو به سوى فرعون کرد و «گفت: آیا اگر من نشانه آشکارى براى رسالتم ارائه دهم» باز مرا زندان خواهى کرد؟! (قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ).
(آیه ۳۱)- فرعون در اینجا سخت در بن بست واقع شد چرا که موسى (ع) اشاره سر بستهاى به یک برنامه فوقالعاده کرده و فکر حاضران را متوجه خود ساخته است، اگر فرعون بخواهد سخن او را نادیده بگیرد همه بر او اعتراض مىکنند، و مىگویند باید بگذارى موسى (ع) کار مهمش را ارائه دهد، اگر توانایى داشته باشد که معلوم مىشود، نمىتوان با او طرف شد، و الا گزافه گوییش آشکار مىگردد، در هر حال نمىتوان از این سخن موسى (ع) به سادگى گذشت. ناچار «گفت: اگر راست مىگویى آن را بیاور»! (قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ).
(آیه ۳۲)- «پس (در این هنگام) موسى عصایى را که به دست داشت افکند، و (به فرمان پروردگار) مار عظیم و آشکارى شد» (فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ).
(آیه ۳۳)- «و سپس دست خود را (در گریبان فرو برد و) بیرون آورد، ناگهان در برابر بینندگان سفید و روشن بود»! (وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ). در حقیقت این دو معجزه بزرگ، یکى مظهر بیم بود و دیگرى مظهر امید اولى مناسب مقام انذار است، و دومى بشارت.
(آیه ۳۴)- فرعون از مشاهده این صحنه، سخت جا خورد و در وحشت عمیقى فرو رفت اما براى حفظ قدرت شیطانى خویش که با ظهور موسى (ع)، سخت به خطر افتاده بود و همچنین براى حفظ اعتقاد اطرافیان و روحیه دادن به آنها در صدد توجیه معجزات موسى بر آمد، نخست «به اطرافیان خود چنین گفت: این مرد، ساحر آگاه و ماهرى است»! (قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ). جالب است، همان کسى را که تا چند لحظه قبل مجنونش مىخواند، اکنون به عنوان علیم و دانشمند از او نام مىبرد.
(آیه ۳۵)- سپس براى این که جمعیت را بر ضد او بسیج کند چنین ادامه داد: «او مىخواهد شما را از سر زمینتان با سحرش بیرون کند»! (یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ). «شما چه (مىاندیشید و چه) دستور مىدهید»؟! (فَما ذا تَأْمُرُونَ). این همان فرعونى است که قبلا تمام مصر را ملک مسلم خود مىدانست، اکنون آن را ملک مردم مىشمرد و به اطرافیان مىگوید: شما چه امر مىکنید؟ مشورتى بسیار عاجزانه و از موضع ضعف!
(آیه ۳۶)- بعد از مشورتها سر انجام اطرافیان به فرعون «گفتند: او و برادرش را مهلت ده و مأموران را براى بسیج (بسیج ساحران) به تمام شهرها اعزام کن» (قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ).
(آیه ۳۷)- «تا هر ساحر ماهر و کهنه کارى را نزد تو آورند» (یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلِیمٍ). و گفتند: خوشبختانه در کشور پهناور مصر، اساتید فن سحر بسیارند، اگر موسى ساحر است ما «سحّار» یعنى ساحران ماهرتر در برابر او قرار مىدهیم، و آن قدر ساحران وارد به فوت و فنّ سحر را جمع مىکنیم تا راز موسى را افشا کنند!
(آیه ۳۸)- ساحران از همه جا گرد آمدند! به دنبال پیشنهاد اطرافیان فرعون جمعى از مأموران زبده به شهرهاى مختلف مصر روان شدند و در هر جا ساحران ماهر را جستجو کردند، «سر انجام جمعیت ساحران براى وعدهگاه روز معین جمع آورى شدند» (فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ). و آنها را براى مبارزه در چنان روزى آماده کردند.
(آیه ۳۹)- از مردم نیز براى حضور در این میدان مبارزه دعوت شد: «و به مردم گفته شد: آیا شما در این صحنه اجتماع مىکنید»؟ (وَ قِیلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ).
مى دانیم در سوره هاى مکى که در آغاز دعوت اسلام نازل گردید بیشتر روى اصول اعتقادى، توحید، معاد و دعوت پیامبران خدا و اهمیت قرآن تکیه مى شد، و تقریبا تمام بحثهاى سوره شعراء پیرامون همین مسائل دور مى زند. در حقیقت مى توان محتواى این سوره را در چند بخش خلاصه کرد: بخش اول طلیعه سوره است که از حروف مقطعه، و سپس عظمت مقام قرآن و تسلّى خاطر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در برابر پا فشارى و خیره سرى مشرکان و اشارهاى به بعضى از نشانههاى توحید و صفات خدا سخن مىگوید. بخش دوم فرازهایى از سرگذشت هفت پیامبر بزرگ و مبارزات آنها را با قومشان، و لجاجتها و خیره سریهاى آنان را باز گو مىکند که شباهت زیادى با منطق مشرکان عصر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله داشته و نیز مخصوصا روى عذاب دردناک این اقوام و بلاهاى وحشتناکى که بر آنها فرود آمد تکیه شده است که خود تهدید مؤثرى براى مخالفان پیامبر اسلام در آن شرایط است. بخش سوم- که در حقیقت جنبه نتیجه گیرى از بخشهاى گذشته دارد- پیرامون پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و عظمت قرآن و تکذیب مشرکان و دستوراتى به آن حضرت در زمینه روش دعوت، و چگونگى بر خورد با مؤمنان سخن مىگوید، و سوره را با بشارت به مؤمنان صالح و تهدید شدید ستمگران پایان مىدهد. ضمنا نام این سوره از چند آیه آخر که پیرامون شعراى بىهدف سخن مىگوید گرفته شده است.
فضیلت تلاوت سوره: در حدیثى از پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله چنین مىخوانیم: «کسى که سوره شعراء را بخواند به عدد کسى که نوح را تصدیق و یا تکذیب کرده است ده حسنه براى او خواهد بود، و همچنین هود، شعیب، صالح و ابراهیم و به عدد تمام کسانى که تکذیب عیسى و تصدیق محمّد صلّى اللّه علیه و آله کردهاند». البته منظور تلاوتى است که مقدمه تفکر و سپس اراده و عمل باشد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
(آیه ۱)- باز در آغاز این سوره با نمونه دیگرى از حروف مقطعه قرآن رو برو مىشویم «طا، سین، میم» (طسم). روایات متعددى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله یا بعضى از صحابه در تفسیر «طسم» نقل شده که همه نشان مىدهد این حروف علامتهاى اختصارى از نامهاى خدا، یا نامهاى قرآن، و یا مکانهاى مقدس و یا بعضى از درختان بهشتى و مانند آن است. این روایات، تفسیرى را که در آغاز سوره اعراف در این زمینه نقل کردیم تأیید مىکند، و در عین حال با آنچه در آغاز سوره بقره آوردیم که منظور بیان اعجاز و عظمت قرآن است که این کلام بزرگ از حروف ساده و کوچک ترکیب شده است منافاتى ندارد.
(آیه ۲)- این آیه عظمت قرآن را این چنین بیان مىکند: «اینها آیات کتاب مبین است» (تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ). توصیف «قرآن» به «مبین» که در اصل از ماده «بیان» است اشاره به آشکار بودن عظمت و اعجاز آن مىباشد که هر چه انسان در محتواى آن بیشتر دقت کند به معجزه بودنش آشناتر مىشود. از این گذشته قرآن بیان کننده «حق» از «باطل» و آشکار کننده راه سعادت و پیروزى و نجات از گمراهى است.
(آیه ۳)- سپس به دلدارى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله پرداخته، مىگوید: «گویى مىخواهى جان خود را به خاطر این که آنها ایمان نمىآورند از شدت اندوه بر باد دهى» (لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ). آرى! همه پیامبران الهى این چنین دلسوز بودند مخصوصا پیامبر اسلام که این تعبیر کرارا در قرآن در مورد او آمده است. بعضى از مفسران چنین مىگویند که سبب نزول آیه فوق این بود که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مرتبا اهل مکه را به توحید دعوت مىکرد، اما آنها ایمان نمىآورند، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آنقدر ناراحت شده بود که آثار آن در چهرهاش آشکار بود، آیه فوق نازل شد و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را دلدارى داد.
(آیه ۴)- این آیه براى اثبات این حقیقت که خداوند بر هر چیز قادر است حتى مىتواند همه آنها را به اجبار وادار به ایمان کند چنین مىگوید: «اگر ما بخواهیم از آسمان آیهاى بر آنها نازل مىکنیم که گردنهایشان در برابر آن خاضع گردد» (إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ). اشاره به این که ما این قدرت را داریم که معجزه خیره کننده، یا عذاب شدید و وحشتناکى بر آنها فرو بفرستیم که همگى بىاختیار سر تعظیم در برابر آن فرود آورند و تسلیم شوند، ولى این ایمان اجبارى ارزشى ندارد، مهم آن است که آنها از روى اراده و تصمیم و درک و اندیشه در برابر حق خاضع گردند.
(آیه ۵)- سپس به موضع گیرى مشرکان و کافران در برابر قرآن اشاره کرده، مىفرماید: «و هیچ ذکر تازهاى از سوى خداوند مهربان براى آنها نمىآید مگر این که از آن روى گردان مىشوند» (وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا کانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ). تعبیر به «الرَّحْمنِ» اشاره به این است که نزول این آیات از «رحمت عامه» پروردگار سر چشمه مىگیرد که همه انسانها را بدون استثناء به سعادت و کمال دعوت مىکند. و تعبیر به «مُحْدَثٍ» (تازه و جدید) اشاره به این است که آیات قرآن یکى پس از دیگرى نازل مىگردد، و هر کدام محتواى تازهاى دارد.
(آیه ۶)- سپس اضافه مىکند: اینها تنها به «اعراض» قناعت نمىکنند، بلکه به مرحله «تکذیب» و از آن بدتر «استهزاء» مىرسند، مىفرماید: «آنها تکذیب کردند اما به زودى اخبار آنچه را به استهزاء مىگرفتند به آنان مىرسد» و از مجازات دردناک کار خود با خبر مىشوند (فَقَدْ کَذَّبُوا فَسَیَأْتِیهِمْ أَنْبؤُا ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ). منظور از «أَنْبؤُا» در اینجا کیفرهاى سختى است که در این جهان و جهان دیگر دامنگیر آنها مىشود. بررسى این آیه و آیه قبل نشان مىدهد که انسان به هنگام قرار گرفتن در جادههاى انحرافى بطور تصاعدى فاصله خود را از حق بیشتر مىکند. نخست مرحله اعراض و روى گرداندن و بىاعتنایى نسبت به حق است، اما تدریجا به مرحله تکذیب و انکار مىرسد، باز از این مرحله فراتر مىرود و حق را به باد سخریه مىگیرد، و به دنبال آن مجازات الهى فرا مىرسد.
(آیه ۷)- زوجیت در گیاهان: در آیات گذشته سخن از اعراض کافران، از آیات تشریعى یعنى قرآن مجید بود و در اینجا سخن از اعراض آنها از آیات تکوینى و نشانههاى خدا در پهنه آفرینش است، آنها نه تنها، گوش جان خود را بر سخنان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مىبستند، بلکه چشمهاى خود را نیز از دیدن نشانههاى حق در اطراف خود محروم مىساختند. نخست مىگوید: «آیا آنها به زمین نگاه نکردند چه بسیار گیاهان از انواع مختلف، نر و ماده، زیبا و جالب و پر فایده در آن آفریدیم» (أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ).
(آیه ۸)- در این آیه به عنوان تأکید و تصریح بیشتر مىفرماید: «در این (خلقت گیاهان ارزشمند) نشانه روشنى (بر وجود خدا) است» (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً). اما این کور دلان آن چنان غافل و بىخبرند که این گونه آیات الهى را مىبینند، باز هم در غفلتند، چرا که کفر و لجاج در قلب آنها رسوخ کرده. لذا در پایان آیه مىفرماید: «اکثر آنها هرگز مؤمن نبودهاند» (وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ).
(آیه ۹)- در این آیه با تعبیرى که هم نشانه تهدید است و هم تشویق، هم بیم است و هم امید، مىفرماید: «و پروردگار تو قدرتمند و مهربان است» (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ). «عزیز» به معنى قدرتمندى است که شکستناپذیر است، هم توانایى بر ارائه آیات بزرگ دارد، و هم در هم کوبنده تکذیب کنندگان است، ولى با این حال «رحیم» است و رحمت واسعهاش همه جا را فرا گرفته، و باز گشت جدى به سوى او در یک لحظه کوتاه کافى است که تمام نظر لطف او را متوجه انسان سازد و بر گناهان گذشتهاش قلم عفو کشد.
(آیه ۱۰)- آغاز رسالت موسى علیه السّلام: گفتیم در این سوره سر گذشت هفت تن از پیامبران بزرگ به عنوان درس آموزندهاى براى عموم مسلمانان مخصوصا مسلمانان نخستین بیان شده است. نخست از موسى (ع) شروع مىکند و بخشهاى مختلفى از زندگى او و درگیریش را با فرعونیان تا هنگام غرق این قوم ظالم و ستمگر شرح مىدهد. این بحثها گر چه به ظاهر مکرر است، اما دقت در آنها نشان مىدهد که در هر مورد روى بخش خاصى از این سر گذشت پر ماجرا تکیه شده است. فى المثل آیات مورد بحث هنگامى نازل شد که مسلمانان سخت در اقلیت قرار داشتند و دشمنان آنها بسیار قوى و نیرومند، در اینجا لازم است خداوند سرگذشتهاى مشابهى را از اقوام پیشین بیان کنند تا بدانند این قدرت عظیم دشمن و ضعف ظاهرى آنها هرگز سبب شکست نخواهد شد، تا روحیه آنها قوى گردد و بر استقامت و پا فشارى خود بیفزایند، و جالب این که: بعد از سرگذشت هر یک از این پیامبران هفتگانه جمله «وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ) اکثر آنها ایمان نیاوردند و پروردگار تو توانا و رحیم است» تکرار شده، درست همان عبارتى که در آغاز همین سوره در مورد پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله خواندیم. این هماهنگى شاهد زندهاى بر این حقیقت است که ذکر این بخش از داستانهاى انبیا، به خاطر شرایط خاص روانى و اجتماعى مسلمانان در آن مقطع خاص زمانى و مشابه آن بوده است. نخست مىگوید: «و (به خاطر بیاور) هنگامى که پروردگارت موسى را ندا کرد که به سراغ آن قوم ستمگر برو» (وَ إِذْ نادى رَبُّکَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ).
(آیه ۱۱)- «قوم فرعون، آیا آنها (از مخالفت فرمان پروردگار) پرهیز نمىکنند» (قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا یَتَّقُونَ). این نکته قابل توجه است که تنها صفتى را از فرعونیان که بر آن تکیه کرده ظلم است و مىدانیم ظلم معنى جامع و گستردهاى دارد که شرک یکى از مصادیق بارز آن است، و استثمار و استعباد بنى اسرائیل با آن همه زجر و شکنجه نیز مصداق دیگرى از آن مىباشد، از این گذشته آنها با اعمال خلافشان قبل از هر کس بر خودشان ستم مىکردند، و به این ترتیب مىتوان هدف دعوت انبیاء را در مبارزه با ظلم و ستم در تمام ابعاد خلاصه کرد!
(آیه ۱۲)- در این هنگام موسى مشکلات عظیم خود را به پیشگاه پروردگار عرض مىکند و از او تقاضاى قوت و قدرت بیشتر براى تحمل این رسالت عظیم مىنماید: «عرض کرد پروردگارا! من از آن بیم دارم که مرا تکذیب کنند» (قالَ رَبِّ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ). و با جار و جنجال خود مرا از صحنه بیرون کنند. موسى (ع) در ذکر این سخن کاملا حق داشت چرا که فرعون و دار و دستهاش آنقدر مسلط بر اوضاع کشور مصر بودند که احدى یاراى مخالفت با آنها را نداشت و هر گونه نغمه مخالفى را با شدت و بىرحمى سرکوب مىکردند.
(آیه ۱۳)- به علاوه «سینه من براى انجام این رسالت وسعت کافى ندارد» (وَ یَضِیقُ صَدْرِی). از این گذشته «زبان من به قدر کافى گویا نیست» (وَ لا یَنْطَلِقُ لِسانِی). به همین جهت تقاضاى من این است: «به (برادرم) هارون نیز رسالت بدهى» تا به همراه من مأمور اداى این رسالت گردد (فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ). تا با معاضدت یکدیگر بتوانیم این فرمان بزرگ را در برابر آن ستمگران خیره سر به اجرا در آوریم.
(آیه ۱۴)- از همه اینها گذشته «آنها بر من (به اعتقاد خودشان) گناهى دارند» (وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ). من یکى از این فرعونیان ستمگر را به هنگامى که با یک مرد بنى اسرائیلى مظلوم درگیر بود با ضربه قاطع خود کشتهام. از این نظر «مىترسم (به عنوان قصاص) مرا به قتل برسانند» و این رسالت عظیم به پایان نرسد (فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ). موسى ترسى براى شخص خود نداشت بلکه از این بیم داشت که قبل از رسیدن به مقصد از پاى در آید، لذا از خداوند تقاضاى نیروى بیشتر براى این مبارزه مىکند.
(آیه ۱۵)- خداوند این تقاضاى صادقانه موسى را اجابت کرد «فرمود: این چنین نیست» (قالَ کَلَّا). که بتوانند تو را به قتل برسانند و یا سینهات تنگى کند و زبانت گره داشته باشد و گویا نگردد. دعاى تو را در مورد برادرت نیز اجابت کردم و به او هم مأموریت دادم «پس شما هر دو با آیات ما بروید» و فرعون و قوم گمراهش را به سوى من دعوت کنید (فَاذْهَبا بِآیاتِنا). و فکر نکنید من از شما دورم و جریان امر شما بر ما مخفى است، بلکه «ما با شما هستیم و به خوبى مطالب را مىشنویم» (إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ). هرگز شما را تنها نخواهم گذارد و در حوادث سخت یاریتان خواهم کرد با اطمینان خاطر پیش بروید و محکم در این راه گام بردارید.
(آیه ۱۶)- برخورد منطقى و قاطع با فرعون: در آیات گذشته نخستین مرحله مأموریت موسى (ع) یعنى دریافت وحى و رسالت و تقاضاى وسائل نیل به این هدف بزرگ، پایان یافت. از اینجا به بعد «مرحله دوم» یعنى رو برو شدن با فرعون و گفتگوى سرنوشت ساز که در آن میان انجام گرفت مطرح شده. نخست به عنوان مقدمه مىفرماید: «اکنون (که همه چیز رو براه است) به سراغ فرعون بروید، و به او بگویید: ما رسول پروردگار جهانیان هستیم»َأْتِیا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ)
(آیه ۱۷)- و به دنبال بیان رسالت خود، آزادى بنى اسرائیل را مطالبه کنید و بگویید: «بنى اسرائیل را با ما بفرست» (أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ). بدیهى است منظور این بوده که زنجیر اسارت و بردگى از آنها بردارد تا آزاد شوند، و بتوانند با آنها بیایند، نه این که تقاضاى فرستادن آنها به وسیله فرعون شده باشد.
(آیه ۱۸)- در اینجا فرعون زبان به سخن گشود و با جملههایى حساب شده، و در عین حال شیطنتآمیز براى نفى رسالت آنها کوشید. نخست رو به موسى کرد و چنین «گفت: آیا ما تو را در کودکى در میان (دامان مهر) خود پرورش ندادیم»؟ (قالَ أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینا وَلِیداً). تو را از آن امواج خروشان و خشمگین «نیل» که وجودت را به نابودى تهدید مىکرد گرفتیم، دایهها برایت دعوت کردیم، و از قانون مجازات مرگ فرزندان بنى اسرائیل معافت نمودیم، در محیطى امن و امان در ناز و نعمت پرورش یافتى! و بعد از آن نیز «سالهاى متمادى از عمرت در میان ما بودى»! (وَ لَبِثْتَ فِینا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ).
(آیه ۱۹)- سپس به ایراد دیگرى نسبت به موسى پرداخته، مىگوید: «تو آن کار مهم (کشتن یکى از قبطیان و طرفداران ما را انجام دادى» (وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ). اشاره به این که تو چگونه مىتوانى پیامبر باشى که داراى چنین سابقهاى هستى. و از همه اینها گذشته «تو کفران نعمتهاى ما مىکنى» (وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ). سالها بر سر سفره ما بودى، نمک خوردى و نمکدان را شکستى!، با چنین کفران نعمت چگونه مىتوانى پیامبر باشى؟ در حقیقت مىخواست با این منطق و این گونه پرونده سازى موسى را به پندار خود محکوم کند.
(آیه ۶۸)- ششمین ویژگى «عباد الرّحمن» توحید خالص است که آنها را از هر گونه شرک و دو گانه و یا چند گانه پرستى دور مى سازد. مى فرماید: «و آنها کسانى هستند که معبود دیگرى را با خداوند نمى خوانند» (وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ). نور توحید سراسر قلب آنها و زندگى فردى و اجتماعیشان را روشن ساخته و تیرگى و ظلمت شرک از آسمان فکر و روح آنها بکلى رخت بربسته است. هفتمین صفت، پاکى آنها از آلودگى به خون بىگناهان است: «و آنها هرگز انسانى را که خداوند (خونش را) حرام شمرده- جز به حق- به قتل نمىرسانند» (وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ). از آیه فوق به خوبى استفاده مىشود که تمام نفوس انسانى در اصل محترمند و ریختن خون آنها ممنوع است، مگر عواملى پیش آید که این احترام ذاتى را تحت الشعاع قرار دهد و مجوز ریختن خون گردد. هشتمین وصف آنها این است که: دامان عفتشان هرگز آلوده نمىشود «و زنا نمىکنند» (وَ لا یَزْنُونَ). آنها بر سر دو راهى کفر و ایمان، ایمان را انتخاب مىکنند، و بر سر دو راهى امنیت و ناامنى جانها، امنیت را، و بر سر دو راهى پاکى و آلودگى، پاکى را، آنها محیطى خالى از هر گونه شرک و ناامنى و بىعفتى و ناپاکى با تلاش و کوشش خود فراهم مىسازند. و در پایان آیه براى تأکید هر چه بیشتر اضافه مىکند: «و هر کس یکى از این امور را انجام دهد عقوبت و مجازاتش را خواهد دید» (وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثاماً).
(آیه ۶۹)- از آنجا که این سه گناه نهایت اهمیت را دارد باز در این آیه روى آن تکیه کرده، مىگوید: کسانى که مرتکب این امور شوند «عذاب آنها در قیامت مضاعف مىگردد، و با خوارى، جاودانه در عذاب خواهند ماند» (یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهاناً). منظور از مضاعف شدن عذاب این است که بر هر یک از گناهان سه گانه که در آیه قبل مذکور است مجازات جدا گانهاى خواهد شد که مجموعا عذاب مضاعف است. از این گذشته گاه یک گناه سر چشمه گناهان دیگر مىشود، مانند کفر که سبب ترک واجبات و انجام محرمات مىگردد، و این خود موجب مضاعف شدن مجازات الهى است.
(آیه ۷۰)- ولى از آنجا که قرآن مجید هیچگاه راه بازگشت را به روى مجرمان نمىبندد و گنهکاران را تشویق و دعوت به توبه مىکند، در این آیه چنین مىگوید: «مگر کسانى که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند (گناهان آنان را) به حسنات مبدّل مىکند، و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است» (إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً). تبدیل سیئات به حسنات: در اینجا چند تفسیر است که همه مىتواند قابل قبول باشد: ۱- هنگامى که انسان توبه مىکند و ایمان به خدا مىآورد، سیئات اعمالش در آینده تبدیل به حسنات مىشود، اگر در گذشته مرتکب قتل نفس مىشد در آینده دفاع از مظلومان و مبارزه با ظالمان را جاى آن مىگذارد. ۲- دیگر این که خداوند به لطف و کرم و فضل و انعامش بعد از توبه کردن سیئات اعمال او را محو مىکند، و به جاى آن حسنات مىنشاند. ۳- سومین تفسیر این که منظور از سیئات آثار سوئى است که از آن بر روح و جان انسان نشسته، هنگامى که توبه کند و ایمان آورد آن آثار سوء از روح و جانش بر چیده مىشود، و تبدیل به آثار خیر مىگردد.
(آیه ۷۱)- این آیه در حقیقت چگونگى توبه صحیح را تشریح کرده، مىگوید: «و کسى که توبه کند و عمل صالح انجام دهد، بسوى خدا بازگشت مىکند» و پاداش خود را از او مىگیرد (وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً). یعنى، توبه و ترک گناه باید تنها به خاطر زشتى گناه نباشد بلکه علاوه بر آن انگیزهاش خلوص نیت و باز گشت به سوى پروردگار باشد.
(آیه ۷۲)- نهمین صفت برجسته عباد الرّحمن احترام و حفظ حقوق دیگران است «آنها کسانى هستند که هرگز شهادت به باطل نمىدهند» (وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ). و در مجالس باطل نیز حضور پیدا نمىکنند. به این ترتیب عباد الرحمن و بندگان خاص خدا نه شهادت به دروغ مىدهند، و نه در مجالس لهو و باطل و گناه حضور مىیابند، چرا که حضور در این مجالس علاوه بر امضاى گناه، مقدمه آلودگى قلب و روح است. سپس در ذیل آیه به دهمین صفت برجسته آنان که داشتن هدف مثبت در زندگى است اشاره کرده، مىگوید: «و آنها هنگامى که با لغو و بیهودگى بر خورد کنند، بزرگوارانه از کنار آن مىگذرند» (وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً). در حقیقت آنها نه در مجلس باطل حضور پیدا مىکنند و نه آلوده لغو و بیهودگى مىشوند.
(آیه ۷۳)- یازدهمین صفت این گروه از بندگان خاص خدا، داشتن چشم بینا، و گوش شنوا به هنگام بر خورد با آیات پروردگار است، مىفرماید: «و آنها کسانى هستند که هر گاه آیات پروردگارشان به آنها یاد آورى شود کر و کور روى آن نمىافتند»! (وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً). مسلما منظور اشاره به عمل کفار نیست، چرا که آنها به آیات الهى اصلا اعتنایى ندارند، بلکه منظور گروه منافقان یا به ظاهر مسلمانان قشرى است که چشم و گوش بسته بر آیات خدا مىافتند بىآنکه حقیقت آن را درک کنند، و در عمل از آن الهام گیرند. اصولا درک آگاهانه از مذهب سر چشمه اصلى مقاومت و پایدارى و ایستادگى است، چرا که چشم و گوش بستگان را به آسانى مىتوان فریب داد، و با تحریف مذهب از مسیر اصلى منحرف ساخت، و آنها را به وادى کفر و بىایمانى و ضلالت کشاند.
(آیه ۷۴)- یازدهمین ویژگى این مؤمنان راستین آن است که توجه خاصى به تربیت فرزند و خانواده خویش دارند و براى خود در برابر آنها مسؤولیت فوقالعادهاى قائلند «و آنها پیوسته (از درگاه خدا مىخواهند و) مىگویند: پروردگارا! از همسران و فرزندان ما کسانى قرار ده که مایه روشنى چشم ما گردند»! (وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ). بدیهى است منظور این نیست که تنها در گوشهاى بنشینند و دعا کنند، بلکه دعا دلیل شوق و عشق درونیشان بر این امر است، و رمز تلاش و کوشش. و بالاخره دوازدهمین وصف برجسته این بندگان خالص خدا که از یک نظر مهمترین این اوصاف است این که آنها هرگز به این قانع نیستند که خود راه حق را بسپرند بلکه همّتشان آن چنان والاست که مىخواهند امام و پیشواى جمعیت مؤمنان باشند و دیگران را نیز به این راه دعوت کنند. آنها چون زاهدان گوشه گیر و منزوى، تنها گلیم خویش را از آب بیرون نمىکشند، بلکه سعیشان این است که بگیرند غریق را! لذا در پایان آیه مىفرماید: آنها کسانى هستند که مىگویند: «پروردگارا! ما را امام و پیشواى پرهیزکاران قرار ده» (وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً). آرى! آنها بندگان خاص رحمانند، و همان گونه که رحمت عام خدا همگان را فرا مىگیرد، رحمت این بندگان خدا نیز از جهاتى عام است، علم و فکر و بیان و قلم و مال و قدرتشان پیوسته در مسیر هدایت خلق خدا کار مىکند. آنها سر مشقهایى براى پرهیز کاران محسوب مىشوند.
(آیه ۷۵)- بعد از تکمیل این اوصاف دوازده گانه اشاره به این بندگان خاص خدا با تمام این ویژگیها کرده، و در یک جمع بندى کوتاه پاداش الهى آنان را چنین بیان مىکند: «آنها کسانى هستند که درجات عالى بهشت در برابر صبر و استقامتشان به آنها پاداش داده مىشود» (أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا). «صبر» وصف تازهاى نیست بلکه ضامن اجراى تمام اوصاف گذشته است و در اینجا مفهوم وسیعى دارد که شکیبایى و استقامت در برابر مشکلات راه اطاعت پروردگار و جهاد و مبارزه با هوسهاى سر کش و ایستادگى در مقابل عوامل گناه همه در آن جمع است. سپس اضافه مىکند: «در آن غرفههاى بهشتى با تحیت و سلام رو برو مىشوند» (وَ یُلَقَّوْنَ فِیها تَحِیَّةً وَ سَلاماً). بهشتیان به یکدیگر تحیت و سلام مىگویند و فرشتگان به آنها، و از همه بالاتر خداوند به آنها سلام و تحیت مىگوید.
(آیه ۷۶)- سپس براى تأکید بیشتر مىفرماید: «جاودانه در آن خواهند ماند، چه قرارگاه خوب و چه محل اقامت زیبایى»؟ (خالِدِینَ فِیها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً).
(آیه ۷۷)- اگر دعاى شما نبود ارزشى نداشتید! این آیه که آخرین آیه سوره فرقان است در حقیقت نتیجهاى است براى تمام سوره، و هم براى بحثهایى که در زمینه اوصاف «عباد الرّحمن» در آیات گذشته آمده است. روى سخن را به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مىگوید: «بگو: پروردگار من براى شما ارج و وزنى قائل نیست اگر دعاى شما نباشد» (قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ). بنا بر این آنچه به شما وزن و ارزش و قیمت در پیشگاه خدا مىدهد همان ایمان و دعا و توجه به پروردگار و بندگى اوست. سپس مىافزاید: «شما تکذیب (آیات پروردگار و پیامبران خدا) کردید، و این تکذیب دامان شما را خواهد گرفت، و از شما جدا نخواهد شد» (فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً). یعنى شما در گذشته آیات خدا و پیامبران او را تکذیب کردید اگر به سوى خدا نیایید و راه ایمان و بندگى او را پیش نگیرید هیچ ارزش و مقامى نزد او نخواهید داشت، و کیفرهاى تکذیبتان قطعا دامانتان را خواهد گرفت.
از آنجا که در آیات گذشته سخن از اصرار بت پرستان بر پرستش بتهایى بود که مطلقا سود و زیانى ندارند، در این آیه اشاره به وظیفه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در برابر این متعصبان لجوج کرده، مىگوید: «ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار کننده نفرستادیم» (وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِیراً). اگر آنها دعوت تو را نپذیرفتند ایرادى بر تو نیست، تو وظیفه خود را که بشارت و انذار است انجام دادى. این سخن هم وظیفه پیامبر را مشخص مىکند و هم تسلّى خاطرى براى او است، و هم نوعى تهدید و بىاعتنایى به این گروه گمراه مىباشد.
(آیه ۵۷)- سپس به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور مىدهد که به آنها «بگو: من در برابر آن (ابلاغ آیین خدا) هیچ گونه پاداشى از شما نمىطلبم» (قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ). بعد اضافه مى کند: «مگر کسى که بخواهد راهى به سوى پروردگارش برگزیند» این پاداش من است (إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا). یعنى تنها اجر و پاداش من هدایت شماست، آن هم از روى اراده و اختیار نه اکراه و اجبار، و این تعبیر نهایت لطف و محبت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را نسبت به پیروانش روشن مىسازد، چرا که مزد خود را سعادت و خوشبختى آنان مى شمرد.
(آیه ۵۸)- این آیه تکیه گاه اصلى پیامبر را روشن مى سازد، مىفرماید: «و توکل بر خداوندى کن که زنده است و هرگز نمىمیرد» (وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ). با داشتن این تکیهگاه و پناهگاه نه نیازى به اجر و پاداش آنها دارى، و نه وحشتى از ضرر و زیان و توطئه آنان. و اکنون که چنین است «تسبیح و حمد او به جا آور» از نقصها منزه بشمر، و در برابر همه کمالات او را ستایش کن (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ). سپس اضافه مىکند: از کار شکنى و توطئههاى دشمنان نگران مباش «همین بس که خداوند از گناهان بندگانش آگاه است» و به موقع حساب آنها را مىرسد (وَ کَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً).
(آیه ۵۹)- این آیه بیان قدرت پروردگار در پهنه جهان هستى است و توصیف دیگرى است از این تکیهگاه مطمئن، مىفرماید: «او کسى است که آسمانها و زمین و آنچه را در میان آن دو است در شش روز [شش دوران] آفرید» (الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ). «سپس بر عرش قدرت قرار گرفت» و به تدبیر عالم پرداخت (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ). کسى که داراى این قدرت وسیع است مىتواند متوکلان بر خود را در برابر هر خطر و حادثهاى حفظ کند. و در پایان آیه اضافه مىکند: «او خداوند رحمان است» (الرَّحْمنُ). کسى که رحمت عامش همه موجودات را در بر گرفته، و مطیع و عاصى و مؤمن و کافر از خوان نعمت بىدریغش بهره مىگیرند. اکنون که خدایى دارى بخشنده و قادر و توانا، اگر چیزى مىخواهى «از او بخواه که از همه چیز آگاه است» (فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً).
(آیه ۶۰)- از آنجا که در آیات پیشین سخن از عظمت و قدرت خدا بود و هم وسعت رحمت او در این آیه مىافزاید: «و هنگامى که به آنها گفته شود براى خداوند رحمان (که سراسر وجود شما غرق رحمت اوست) سجده کنید آنها (از روى کبر و غرور، و یا از سر استهزاء) مىگویند: رحمان چیست»؟ (وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ). ما اصلا «رحمان» را نمىشناسیم. «آیا ما براى چیزى سجده کنیم که تو به ما دستور مىدهى»؟! (أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا). ما زیر بار هیچ کس نمىرویم و تابع فرمان این و آن نخواهیم شد!. «این سخن را مىگویند «و بر نفرت و دوریشان از خدا افزوده مىشود» (وَ زادَهُمْ نُفُوراً).
(آیه ۶۱)- این آیه در حقیقت پاسخى است به سؤال آنها که مى گفتند: رحمان چیست؟ هر چند آنها این سخن را از روى سخریه مىگفتند اما قرآن پاسخ جدّى به آنها داده، مىفرماید: «پر برکت و با عظمت است آن خدایى که در آسمان منزلگاههایى قرار داد» (تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً). برجهاى آسمانى اشاره به صورتهاى مخصوص فلکى است که خورشید و ماه در هر فصل و هر موقعى از سال در برابر یکى از آنان قرار مىگیرند مثلا مىگویند خورشید در برج «حمل» قرار گرفته، یعنى محاذى «صورت فلکى حمل» مىباشد، و یا «قمر» در «عقرب» است، یعنى کره ماه برابر صورت فلکى «عقرب» واقع شده.
(آیه ۶۲)- در این آیه باز به معرفى پروردگار عالم ادامه داده و بخش دیگرى از نظام هستى را باز گو کرده، مىگوید: «و او همان کسى است که شب و روز را جانشین یکدیگر قرار داد، براى آنها که بخواهند متذکر شوند و یا بخواهند شکر گذارى کنند» (وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرادَ شُکُوراً). نظام بدیعى که اگر نبود، زندگى انسان بر اثر شدت نور و حرارت یا تاریکى و ظلمت به تباهى مىکشید، براى آنها که مىخواهند خدا را بشناسند دلیل جالبى است.
(آیه ۶۳)- صفات ویژه بندگان خاصّ خدا
از این به بعد بحث جامع و جالبى پیرامون صفات ویژه بندگان خاص پروردگار که تحت عنوان «عِبادُ الرَّحْمنِ» آمده، مطرح مىشود، و دوازده صفت از صفات ویژه آنان را بیان مىکند و در حقیقت تکمیلى است براى آیات گذشته که مشرکان لجوج هنگامى که نام خداوند رحمان برده مىشد از سر استهزاء و غرور مىگفتند: رحمان چیست؟ جایى که بندگان او این قدر عالى مقام و با شخصیتند عظمت خداى رحمان را بهتر مىتوان درک کرد. نخست مىگوید: «و بندگان خاص خداوند رحمان کسانى هستند که با آرامش و بىتکبر بر روى زمین راه مىروند» (وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً). نخستین توصیف نفى کبر و غرور و خود خواهى است که در تمام اعمال انسان و حتى در کیفیت راه رفتن او آشکار مىشود زیرا ملکات اخلاقى همیشه خود را در لا بلاى اعمال و گفتار و حرکات انسان نشان مىدهند، تا آنجا که از چگونگى راه رفتن یک انسان مىتوان با دقت و مو شکافى به قسمت قابل توجهى از اخلاق او پى برد. آرى! آنها متواضعند، و تواضع کلید ایمان است. دومین وصف آنها حلم و بردبارى است چنانکه قرآن در ادامه همین آیه مىگوید: «و هنگامى که جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مىدهند (و به جهل و جدال و سخنان زشت مىپردازند) در پاسخ آنها سلام مىگویند» (وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً). سلامى که نشانه بىاعتنایى توأم با بزرگوارى است، نه ناشى از ضعف، نه سلام تحیت که نشانه محبت و پیوند دوستى است.
(آیه ۶۴)- در این آیه به سومین ویژگى آنها که عبادت خالصانه پروردگار است پرداخته، مىگوید: «و آنها کسانى هستند که شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قیام مىکنند» (وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً). در ظلمت شب که چشم غافلان در خواب است و جایى براى تظاهر و ریا وجود ندارد خواب خوش را بر خود حرام کرده و به خوشتر از آن ذکر خدا و قیام و سجود در پیشگاه با عظمت اوست مىپردازد، پاسى از شب را به مناجات با محبوب مىگذرانند، و قلب و جان خود را با یاد و نام او روشن مىکنند.
(آیه ۶۵)- چهارمین صفت ویژه آنان خوف و ترس از مجازات و کیفر الهى است «و آنها کسانى هستند که پیوسته مىگویند: پروردگارا! عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان که عذابش سخت و شدید و پر دوام است» (وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً).
(آیه ۶۶)- «چرا که جهنم بد جایگاه و بد محل اقامتى است» (إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً). با این که آنها شبها به یاد خدا هستند و به عبادتش مشغول، و روزها در مسیر انجام وظیفه گام بر مىدارند باز هم قلوبشان مملوّ از ترس مسؤولیتهاست، همان ترسى که عامل نیرومندى براى حرکت به سوى انجام وظیفه بیشتر و بهتر است.
(آیه ۶۷)- سپس به پنجمین صفت ممتاز «عباد الرحمن» که اعتدال و دورى از هر گونه افراط و تفریط در کارها مخصوصا در مسأله انفاق است اشاره کرده، مىفرماید: «و آنها کسانى هستند که به هنگام انفاق، نه اسراف مىکنند و نه سخت گیرى، بلکه در میان این دو حد اعتدال را رعایت مىکنند» (وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً). جالب توجه این که سخن را روى کیفیت انفاق آنان مىبرد- اصل انفاق کردن را مسلّم مىگیرد- و مىگوید: انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سخت گیرى دارند، نه آن چنان بذل و بخششى کنند که زن و فرزندشان گرسنه بمانند، و نه آن چنان سختگیر باشند که دیگران از مواهب آنها بهره نگیرند.
(آیه ۴۴)- بالاخره سومین پاسخى که قرآن به این گروه گمراه مى دهد این است که مى گوید: «آیا تو گمان مى کنى که بیشتر آنها مى شنوند یا مى فهمند»؟! (أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ). «آنها تنها مانند چهار پایانند، بلکه آنان گمراهترند»! (إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا). یعنى سخریه ها و سخنان زننده و غیر منطقى آنها هرگز تو را ناراحت نکند چون آدمى یا باید خود داراى عقل باشد و آن را به کار گیرد و مصداق «یَعْقِلُونَ» گردد و یا اگر از علم و دانش بر خوردار نیست از دانایان سخن بشنود و مصداق «یَسْمَعُونَ» باشد اما این گروه نه آنند و نه این، و به همین دلیل با چهار پایان تفاوتى ندارند، و روشن است که از چهار پا نمىتوان توقعى داشت، جز نعره کشیدن و لگد زدن، و کارهاى غیر منطقى انجام دادن. بلکه اینها از چهار پایان نیز بد بختتر و بینواترند که آنها امکان تعقل و اندیشه ندارند، و اینها دارند و به چنان روزى افتادهاند!
(آیه ۴۵)- حرکت سایه ها!
در اینجا سخن از قسمتهاى مهمى از نعمتهاى الهى به عنوان بیان اسرار توحید و خدا شناسى است. سخن از نعمت «سایه ها» و سپس اثرات و برکات «شب» و «خواب و استراحت» و «روشنایى» روز و «وزش بادها» و «نزول باران» و «زنده شدن زمینهاى مرده» و «سیراب شدن» چهار پایان و انسانهاست. نخست مىگوید: «آیا ندیدى چگونه پروردگارت سایه را گسترده ساخت»؟! (أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ). «و اگر مىخواست آن را ساکن قرار مى داد» سایه اى همیشگى و جاودانى (وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً). این سایه کشیده و گسترده همان سایه اى است که بعد از طلوع فجر و قبل از طلوع آفتاب بر زمین حکمفرماست و لذتبخشترین سایه ها و ساعات همان است. زیرا به دنبال آن مىفرماید: «سپس خورشید را بر وجود این سایه گسترده دلیل قرار دادیم» (ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلًا). اشاره به این که اگر آفتاب نبود مفهوم سایه روشن نمىشد، اصولا سایه از پرتو آفتاب به وجود مى آید.
(آیه ۴۶)- در این آیه مىفرماید: «سپس آن را آهسته جمع مىکنیم» و نظام سایه و آفتاب را حاکم مىسازیم (ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَیْنا قَبْضاً یَسِیراً). مىدانیم هنگامى که خورشید طلوع مىکند تدریجا سایهها بر چیده مىشود تا به هنگام ظهر که در بعضى از مناطق سایه بکلى معدوم مىشود، و در دیگر مناطق به حد اقل خود مىرسد و به این ترتیب سایهها نه یک دفعه ظاهر مىگردند، و نه یک دفعه بر چیده مىشوند، و این خود یکى از حکمتهاى پروردگار است، چرا که اگر انتقال از نور به ظلمت و بالعکس، ناگهانى صورت مىگرفت براى همه موجودات زیانآور بود.
(آیه ۴۷)- بعد از ذکر نعمت سایه ها، به شرح دو نعمت دیگر که کاملا متناسب با آن است پرداخته و گوشه دیگرى از اسرار نظام هستى را که بیانگر وجود خداست روشن مىسازد، مىفرماید: «او کسى است که شب را براى شما لباس قرار داد» (وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِباساً). این پرده ظلمانى نه تنها انسانها که تمام موجودات روى زمین را در خود مستور مىسازد و آنها را همچون لباس، محفوظ مىدارد و همچون پوششى که انسان به هنگام خواب براى ایجاد تاریکى و استراحت از آن استفاده مىکند، او را در بر مىگیرد. بعد اشاره به نعمت خواب کرده، مىفرماید: «و خواب را استراحت» قرار داد (وَ النَّوْمَ سُباتاً). خواب به موقع و به اندازه، تجدید کننده تمام نیروهاى بدن است و نشاط آفرین و مایه قدرت، و بهترین وسیله براى آرامش اعصاب است. در پایان آیه به نعمت «روز» اشاره کرده، مىفرماید: «و روز را وسیله حرکت و حیات» قرار داد (وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً). و به راستى روشنایى روز از نظر روح و جسم انسان، حرکت آفرین است همان گونه که تاریکى، خوابآور و آرامبخش است.
(آیه ۴۸)- بعد از بیان این مواهب عظیم که از اساسىترین پایههاى زندگى انسانها است به موهبت بسیار مهم دیگرى پرداخته، مىفرماید: «او کسى است که بادها را بشارتگرانى پیش از رحمتش فرستاد، و از آسمان آبى پاک کننده نازل کردیم» (وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً). نقش بادها به عنوان پیش قراولان نزول رحمت الهى بر کسى پوشیده نیست چرا که اگر آنها نبودند هرگز قطره بارانى بر سر زمین خشکى نمىبارید زیرا اگر بادها ابرهاى پر بار را از بالاى اقیانوسها به سوى زمینهاى خشک نرانند، بار دیگر ابرها تبدیل به باران مىگردد و در همان دریا فرو مىریزد. همیشه قسمتى از این بادها که در پیشاپیش تودههاى ابر در حرکتند و آمیخته با رطوبت ملایمى هستند، نسیم دلانگیزى ایجاد مىکنند که از درون آن بوى باران به مشام مىرسد، اینان همچون بشارت دهندهاى هستند که از قدوم مسافر عزیزى خبر مىدهند. آب علاوه بر خاصیت حیات بخشى، خاصیت فوقالعاده مهم پاک کننده را دارد، اگر نبود در یک روز سر تا سر جسم و جان و زندگى ما کثیف و آلوده مىشد. به علاوه مىدانیم پاکیزه کردن روح از آلودگیها به وسیله غسل و وضو نیز با آب انجام مىگیرد پس این مایع حیاتبخش هم پاک کننده روح است و هم جسم.
(آیه ۴۹)- اما این خاصیت پاک کننده بودن با تمام اهمیتى که دارد در درجه دوم قرار داده شده، لذا در این آیه اضافه مىکند: «تا به وسیله آن، سر زمین مردهاى را زنده کنیم» (لِنُحْیِیَ بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً). «و آن (آب حیاتبخش) را به مخلوقاتى که آفریدهایم- چهار پایان و انسانهاى بسیار- مىنوشانیم» (وَ نُسْقِیَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِیَّ کَثِیراً).
(آیه ۵۰)- در این آیه اشاره به «قرآن» کرده، مىگوید: «ما این آیات را به صورتهاى گوناگون و مؤثر در میان آنها قرار دادیم تا متذکر شوند (و از آن به قدرت پروردگار پى برند) اما بسیارى از مردم جز انکار و کفر کارى در برابر آن نشان ندادند» (وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَیْنَهُمْ لِیَذَّکَّرُوا فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً).
(آیه ۵۱)- این آیه اشاره به عظمت مقام پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است، مىفرماید: «و اگر مىخواستیم در هر شهر و دیارى، بیم دهندهاى بر مىانگیختیم» ولى این کار لزومى نداشت (وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَذِیراً). زیرا تمرکز نبوّت در وجود یک فرد باعث وحدت و انسجام انسانها و جلو گیرى از هر گونه تفرقه و پراکندگى مىشود. این آیه هم دلیلى است بر عظمت مقام پیامبر، و هم لزوم وحدت رهبرى و هم سنگین بودن بار مسؤولیت او.
(آیه ۵۲)- به همین دلیل در این آیه دو دستور مهم را که دو برنامه اساسى پیامبران را تشکیل مىدهد بیان مىکند، نخست روى سخن را به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله کرده، مىفرماید: «بنا بر این از کافران اطاعت مکن» (فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ). در هیچ قدم راه سازش با انحرافات آنها را پیش مگیر که سازشکارى با منحرفان، آفت دعوت به سوى خداست. و اما دستور دوم این که: «به وسیله قرآن با آنها جهاد بزرگى کن» (وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبِیراً). جهادى بزرگ به عظمت رسالتت، و به عظمت جهاد تمام پیامبران پیشین، جهادى که تمام ابعاد روح و فکر مردم را در برگیرد و جنبههاى مادى و معنوى را شامل شود. این تعبیر عظمت مقام قرآن را نیز باز گو مىکند، چرا که سلاحى است برنده، که قدرت بیان و استدلال و تأثیر عمیق و جاذبیتش ما فوق تصور و قدرت انسانهاست.
(آیه ۵۳)- دو دریاى آب شیرین و شور در کنار هم!
در این آیه باز به استدلال بر عظمت خداوند از طریق بیان نعمتهاى او در نظام آفرینش مىپردازد، و به تناسب بیان نزول قطرات حیاتبخش باران که در آیات قبل گذشت اشاره به مخلوط نشدن آبهاى شیرین و شور کرده، مىفرماید: «او کسى است که دو دریا را در کنار هم قرار داد، یکى گوارا و شیرین و دیگر شور و تلخ، و در میان آنها برزخى قرار داد (گویى هر یک به دیگرى مىگوید:) دور باش و نزدیک نیا» (وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً). این آیه یکى دیگر از مظاهر شگفتانگیز قدرت پروردگار را در جهان آفرینش ترسیم مىکند که چگونه یک حجاب نامرئى، و حائل ناپیدا در میان دریاى شور و شیرین قرار مىگیرد و اجازه نمىدهد آنها با هم آمیخته شوند. البته امروز ما این را مىدانیم که این حجاب نامرئى همان «تفاوت درجه غلظت آب شور و شیرین» و به اصطلاح تفاوت «وزن مخصوص» آنها است که سبب مىشود تا مدت مدیدى به هم نیامیزند. ضمنا قرار گرفتن این آیه در میان آیات مربوط به «کفر» و «ایمان» ممکن است اشاره و تشبیهى در این امر نیز باشد که گاهى در یک جامعه، در یک شهر، و گاه حتى در یک خانه افرادى با ایمان که همچون آب عذب و فراتند در کنار افراد بىایمان که همچون آب ملح و اجاجند، با دو طرز تفکر، دو نوع عقیده، و دو نوع عمل پاک و ناپاک، قرار مىگیرند، بىآنکه به هم آمیخته شوند.
(آیه ۵۴)- در این آیه به مناسبت بحث نزول باران و همچنین دریاهاى آب شور و شیرین که در کنار هم قرار مىگیرند سخن از آفرینش انسان از آب به میان آورده، مىگوید: «او کسى است که از آب انسانى را آفرید» (وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً). احتمال دارد که چند معنى در مفهوم آیه جمع باشد یعنى هم بشر نخستین از آب آفریده شده، و هم پیدایش تمام افراد انسان از آب «نطفه» است، و هم آب مهمترین ماده ساختمان بدن انسان را تشکیل مىدهد، آبى که از سادهترین موجودات این جهان محسوب مىشود چگونه مبدء پیدایش چنین خلقت شگرفى شده است؟! این دلیل روشن قدرت اوست. به دنبال آفرینش انسان، سخن از گسترش نسلها به میان آورده، مىگوید: «سپس او را نسب و سبب قرار داد» و نسل او را از این دو طریق گسترش داد (فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً). منظور از «نسب» پیوندى است که در میان انسانها از طریق زاد و ولد به وجود مىآید، مانند ارتباط پدر و فرزند یا برادران به یکدیگر، اما منظور از «صهر» که در اصل به معنى «داماد» است، پیوندهایى است که از این طریق میان دو طایفه بر قرار مىشود، مانند پیوند انسان با نزدیکان همسرش. در پایان آیه به عنوان تأکید بر مسائل گذشته، مىفرماید: «و پروردگار تو همواره توانا بوده و هست» (وَ کانَ رَبُّکَ قَدِیراً).
(آیه ۵۵)- سر انجام در این آیه انحراف مشرکان را از اصل توحید، از طریق مقایسه قدرت بتها با قدرت پروردگار که نمونههاى آن در آیات قبل گذشت روشن مىسازد، مىگوید: «و آنها معبودهایى جز خدا مىپرستند که نه سودى به آنها مىرساند و نه زیانى» (وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُهُمْ وَ لا یَضُرُّهُمْ). مسلم است تنها وجود سود و زیان نمىتواند معیار پرستش باشد، ولى قرآن با این تعبیر بیانگر این نکته است که آنها هیچ بهانهاى براى این پرستش ندارند چرا که بتها موجوداتى هستند کاملا بىخاصیت و فاقد هر گونه ارزش و تأثیر مثبت یا منفى. در پایان آیه اضافه مىکند: «و کافران همیشه در برابر پروردگارشان (در طریق کفر) پشتیبان یکدیگرند» (وَ کانَ الْکافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهِیراً). و نیروهایى را که مى بایست در مسیر «اللّه» بسیج کنند، بر ضد آیین خدا و پیامبرش و مؤمنان راستین بسیج مى نمایند.
(آیه ۳۳)- سپس براى تأکید بیشتر روى پاسخ فوق مىفرماید: «آنها هیچ مثلى براى تو نمىآورند (و هیچ بحث و سخنى را براى تضعیف دعوت تو طرح نمىکنند) مگر این که ما حق را براى تو مىآوریم، و تفسیرى بهتر» و پاسخى دندان شکن که در برابر آن ناتوان شوند! (وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً).
(آیه ۳۴)- و از آنجا که این دشمنان کینهتوز و مشرکان متعصب و لجوج بعد از مجموعه ایرادات خود چنین استنتاج کرده بودند که محمّد و یارانش با این صفات و این کتاب و این برنامههایى که دارند بدترین خلق خدایند- العیاذ باللّه- و چون ذکر این سخن با کلام فصیح و بلیغى همچون قرآن تناسب نداشت در این آیه خداوند به پاسخ این سخن مىپردازد بىآنکه اصل گفتار آنها را نقل کند، مىگوید: تو گمراه نیستى «آنان که بر صورتهایشان به سوى جهنم محشور مىشوند بدترین محل را دارند و گمراهترین افرادند» (الَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِکَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضَلُّ سَبِیلًا). این از یک سو نشانه خوارى و ذلّت آنهاست، چرا که آنها در دنیا نهایت کبر و غرور و خود برتر بینى نسبت به خلق خدا داشتند، و از سوى دیگر تجسّمى است از گمراهیشان در این جهان. در مقابل گروهى قامتهایى همچون سرو دارند و صورتهاى درخشانى همچون ماه، با گامهاى بلند بسرعت به سوى بهشت مىروند.
(آیه ۳۵)- این همه درس عبرت و این همه بىخبرى! در اینجا قرآن مجید براى دلدارى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مؤمنان از یک سو و تهدید مشرکان بهانهجو از سوى دیگر به تاریخ اقوام گذشته و سر گذشت شوم آنها اشاره کرده، نخست مىفرماید: «و ما به موسى، کتاب (آسمانى) دادیم، و برادرش هارون را یاور او قرار دادیم» (وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِیراً).
(آیه ۳۶)- ما به آن دو خطاب کردیم «و گفتیم: به سوى این قوم بروید که آیات ما را تکذیب کردند» (فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا). آنها از یک سو آیات و نشانههاى خدا را که در آفاق و انفس و در تمام عالم هستى وجود دارد عملا تکذیب نمودند و از سوى دیگر تعلیمات انبیاى پیشین را نیز نادیده گرفته، و آنها را تکذیب نمودند. ولى با تمام تلاش و کوششى که موسى و برادرش انجام دادند، و با دیدن آن همه معجزات عظیم و متنوع و روشن، باز راه کفر و انکار را پیش گرفتند، لذا «ما آنها را شدیدا در هم کوبیدیم و نابود کردیم» (فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِیراً).
(آیه ۳۷)- همچنین «قوم نوح را هنگامى که رسولان الهى را تکذیب کردند، غرق نمودیم و (سر نوشت) آنها را نشانه روشنى براى عموم مردم قرار دادیم، و براى همه ستمگران عذاب دردناکى فراهم ساختیم» (وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آیَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ عَذاباً أَلِیماً).
(آیه ۳۸)- همچنین «قوم عاد و ثمود و اصحاب الرس و اقوام بسیار دیگرى را که در این میان بودند» هلاک کردیم (وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً). قوم عاد همان قوم «هود» پیامبر بزرگ خدا هستند، که از سر زمین احقاف (یا یمن) مبعوث شد، و قوم ثمود، قوم پیامبر خدا «صالح» هستند که از سر زمین وادى القرى (میان مدینه و شام) مبعوث گردید، و «اصحاب رس» قومى بودند که درخت صنوبرى را- که «یافث» فرزند «نوح» غرس کرده بود- مىپرستیدند، آنها دوازده شهر آباد داشتند که بر کنار نهرى به نام «رس» بود. هنگامى که آنها در کفر و بت پرستى فرو رفتند، خداوند پیامبرى از بنى اسرائیل به سوى آنها فرستاد اما آنها ایمان نیاوردند، پیامبر براى قلع ماده فساد از خدا تقاضا کرد آن درخت بخشکد آن درخت خشکید. آنها هنگامى که چنین دیدند سخت ناراحت شدند، و تصمیم بر کشتن آن پیامبر گرفتند، چاهى عمیق کندند و او را در آن افکندند. خداوند به خاطر این اعمال زشت، و این ظلم و ستمها آنها را به عذاب شدیدى گرفتار کرد و نابود ساخت.
(آیه ۳۹)- ولى ما هرگز آنها را غافلگیرانه مجازات نکردیم، بلکه «براى هر یک از آنها مثلها زدیم» (وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ). به ایرادهاى آنها پاسخ گفتیم، همچون پاسخ ایرادهایى که به تو مىکنند، اخطار کردیم، انذار نمودیم، و سر نوشت و داستانهاى گذشتگان را براى آنها باز گو کردیم. اما هنگامى که هیچ یک از اینها سودى نداد «هر یک از آنها را در هم شکستیم و هلاک کردیم» (وَ کُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِیراً).
(آیه ۴۰)- و سر انجام در این آیه اشاره به ویرانههاى شهرهاى قوم لوط مىکند که در سر راه مردم حجاز به شام قرار گرفته، و تابلو زنده و گویایى از سر نوشت دردناک این آلودگان و مشرکان است، مىفرماید: «آنها [مشرکان مکّه] از کنار شهرى که باران شرّ و بد بختى [بارانى از سنگهاى نابود کننده] بر سرشان ریخته شد گذشتند آیا آنها (در سفرهایشان به شام) این صحنه را ندیدند» و در زندگى آنها نیندیشیدند؟! (وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَها). آرى! این صحنه را دیده بودند، ولى هرگز درس عبرت نگرفتند چرا که «آنها به رستاخیز ایمان و امید ندارند»! (بَلْ کانُوا لا یَرْجُونَ نُشُوراً). مرگ را پایان این زندگى مىشمرند، و اگر به زندگى پس از مرگ هم معتقد باشند اعتقادى بسیار سست و بىپایه دارند.
(آیه ۴۱)- این آیه نمونه دیگرى از منطق مشرکان و کیفیت بر خورد آنها با پیامبر اسلام و دعوت راستین او را باز گو مىکند. نخست مىگوید: «آنها هنگامى که تو را مىبینند (تنها کارى که انجام مىدهند این است که) به باد مسخرهات مىگیرند (و مىگویند:) آیا این همان کسى است که خدا او را به عنوان پیامبر بر انگیخته است» (وَ إِذا رَأَوْکَ إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً أَ هذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا).
(آیه ۴۲)- سپس قرآن در ادامه گفتار مشرکان و از زبان آنها چنین نقل مىکند: «اگر ما بر پرستش خدایانمان استقامت نمىکردیم بیم آن مىرفت که ما را گمراه سازد» و ارتباطمان را با آنها قطع کند (إِنْ کادَ لَیُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَیْها). ولى قرآن از چند راه به آنها پاسخ مىگوید نخست با یک جمله کوبنده به این گروه که اهل منطق نبودند چنین پاسخ مىدهد: «هنگامى که عذاب الهى را ببینند بزودى مىفهمند چه کسى گمراهتر بوده است»؟! (وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلًا).
(آیه ۴۳)- دومین پاسخى که قرآن به سخنان آنها مىدهد در این آیه آمده است، روى سخن را به پیامبر کرده، به عنوان دلدارى و تسلّى خاطر و هم به عنوان بیان دلیل اصلى عدم پذیرش دعوت پیامبر از سوى آنان مىفرماید: «آیا دیدى کسى که معبود خود را هواى نفس خویش برگزیده»؟! (أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ). «آیا با این حالت تو قادر به هدایت او و دفاع از او هستى»؟! (أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلًا). یعنى، اگر آنها در برابر دعوت تو دست به استهزاء و انکار و انواع مخالفتها زدند نه خاطر آن بوده که منطق تو ضعیف و دلائل تو غیر قانع کننده و در آئینت جاى شک و تردید است بلکه به خاطر این است که آنها پیرو فرمان عقل و منطق نیستند، معبود آنها هواى نفسشان است، و هوى پرستى سر چشمه غفلت و بىخبرى و کفر و بىایمانى است.
در اینجا دو قسمت دیگر از بهانه هاى مشرکان را مطرح کرده، چنین پاسخ مى دهد. نخست مى فرماید: «آنها که امیدى به لقاى ما ندارند (و رستاخیز را انکار مى کنند)، مى گویند: چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند، و یا پروردگارمان را با چشم خود نمى بینیم» (وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا). این قابل قبول نیست که پیک وحى تنها بر او نازل شود و ما او را نبینیم! بهترین دلیل براى این که این سخنان را به خاطر تحقیق پیرامون نبوت پیامبر نمى گفتند این است که تقاضاى مشاهده پروردگار کردند و او را تا سر حد یک جسم قابل رؤیت تنزل دادند، همان تقاضاى بى اساسى که مجرمان بنى اسرائیل نیز داشتند، و پاسخ قاطع آن را شنیدند که شرح آن در سوره اعراف آیه ۱۴۳ آمده است. لذا قرآن در پاسخ این تقاضاها مى گوید: «آنها در مورد خود تکبر ورزیدند و گرفتار غرور و کبر و خود بینى شدند» (لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ). «و طغیان کردند، چه طغیان بزرگى»؟ (وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً).
(آیه ۲۲)- سپس به عنوان تهدید مى گوید: اینها که تقاضا دارند فرشتگان را ببینند، به آرزوى خود مى رسند اما «روزى که فرشتگان را مى بینند روز بشارت براى مجرمان نخواهد بود» چرا که روز مجازات و کیفرهاى دردناک اعمال آنهاست (یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَةَ لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ). آرى! در آن روز از دیدن فرشتگان خوشحال نخواهند شد، بلکه چون نشانههاى عذاب را همراه مشاهده آنان مىبینند به قدرى در وحشت فرو مىروند که همان جمله اى را که در دنیا به هنگام احساس خطر در برابر دیگران مىگفتند بر زبان جارى مىکنند «و مىگویند: ما را امان دهید، ما را معاف دارید» (وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً). ولى بدون شک نه این جمله و نه غیر آن اثرى در سر نوشت محتوم آنها ندارد.
(آیه ۲۳)- این آیه وضع اعمال این مجرمان را در آخرت مجسّم ساخته، مىگوید: «و ما به سراغ تمام اعمالى که آنها انجام دادند مىرویم و همه را همچون ذرات غبار پراکنده در هوا مىکنیم»! (وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً). یعنى، اعمال آنها به قدرى بىارزش و بىاثر خواهد شد که اصلا گویى عملى وجود ندارد. زیرا چنین که به عمل انسان شکل و محتوا مىدهد، نیّت و هدف عمل است، افراد با ایمان، با انگیزه الهى و هدفهاى مقدس و پاک به سراغ انجام کارها مىروند در حالى که مردم بىایمان غالبا گرفتار تظاهر، ریا کارى و تقلب و غرور و خود بینى هستند، و همین سبب بىارزش شدن اعمال آنها مىشود.
(آیه ۲۴)- و از آنجا که قرآن معمولا نیک و بد را در برابر هم قرار مى دهد تا با مقایسه، وضع هر دو روشن شود، این آیه از بهشتیان سخن مىگوید و مى فرماید: «بهشتیان در آن روز قرارگاهشان بهتر و استراحتگاهشان نیکوتر است» (أَصْحابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا).
(آیه ۲۵)- آسمان با ابرها شکافته مى شود!
باز در اینجا بحث در باره قیامت و سر نوشت مجرمان در آن روز ادامه مى یابد نخست مى گوید: روز گرفتارى و اندوه مجرمان «روزى است که آسمان با ابرها از هم مى شکافد و فرشتگان پى در پى نازل مى شوند»! (وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِکَةُ تَنْزِیلًا). این آیه در حقیقت پاسخى است به یکى دیگر از بهانه جوییهاى مشرکان، زیرا آنها انتظار داشتند خداوند و فرشتگان، طبق اساطیر و افسانه هایشان، در میان ابرها به سراغشان بیایند و آنها را به سوى حق دعوت کنند، در اسطوره هاى یهود نیز آمده که گاه خداوند در لا بلاى ابرها ظاهر مى شد! در مورد شکافته شدن آسمان با ابرها ممکن است بگوییم: از یک سو پردههاى جهان ماده از مقابل چشم انسان کنار برود و عالم ماوراء طبیعت را مشاهده کند، و از سوى دیگر کرات آسمانى متلاشى شوند و ابرهاى انفجارى آشکار گردند، و در لابلاى آنها شکافهایى نمایان باشد، آن روز، روز پایان این جهان و آغاز رستاخیز است، روز بسیار دردناکى است براى مجرمان بىایمان و ستمکاران لجوج.
(آیه ۲۶)- سپس به یکى از روشن ترین مشخصات آن روز پرداخته، مىگوید: «حکومت حقیقى در آن روز از آن خداوند رحمان است» (الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ). حتى آنها که در این جهان نوعى حکومت مجازى و محدود و فانى و زود گذر داشتند نیز از صحنه حکومت کنار مىروند، و حاکمیت از هر نظر و در تمام جهات مخصوص ذات پاک او مىشود. و به همین دلیل «آن روز روز سختى براى کافران خواهد بود» (وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً). در حالى که براى مؤمنان بسیار سهل و آسان است.
(آیه ۲۷)- شأن نزول: در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دو نفر دوست در میان مشرکان به نام «عقبه» و «ابى» بودند هر زمان عقبه از سفر مىآمد غذایى ترتیب مىداد و اشراف قومش را دعوت مىکرد و در عین حال دوست مىداشت به محضر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله برسد هر چند اسلام را نپذیرفته بود. روزى از سفر آمد و طبق معمول ترتیب غذا داد و دوستان را دعوت کرد، در ضمن از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نیز دعوت نمود. هنگامى که سفره را گستردند و غذا حاضر شد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: من از غذاى تو نمىخورم تا شهادت به وحدانیت خدا و رسالت من دهى، «عقبه» شهادتین بر زبان جارى کرد. این خبر به گوش دوستش «ابى» رسید، گفت: اى عقبه! از آئینت منحرف شدى؟ او گفت: نه به خدا سوگند من منحرف نشدم. من از این شرم داشتم که او از سفره من برخیزد بىآنکه غذا خورده باشد لذا شهادت دادم! ابى گفت: من هرگز از تو راضى نمىشوم مگر این که در برابر او بایستى و سخت توهین کنى! عقبه این کار را کرد و مرتد شد، و سر انجام در جنگ بدر در صف کفار به قتل رسید و رفیقش «ابى» نیز در جنگ احد کشته شد. این آیه و دو آیه بعد از آن نازل گردید و سر نوشت مردى را که در این جهان گرفتار دوست گمراهش مىشود و او را به گمراهى مىکشاند شرح داد. تفسیر: روز قیامت صحنههاى عجیبى دارد که بخشى از آن در آیات گذشته آمد و در اینجا بخش دیگرى را خاطرنشان مىکند، و آن مسأله حسرت فوقالعاده ظالمان از گذشته خویش است نخست مىفرماید: «و (به خاطر آور) روزى را که ظالم هر دو دست خویش را از شدت حسرت به دندان مىگزد، مىگوید: اى کاش با (رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله) راهى برگزیده بودم» (وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا). این کار شاید به خاطر این باشد که این گونه اشخاص هنگامى که گذشته خویش را مىنگرند خود را مقصر مىدانند و تصمیم بر انتقام از خویشتن مىگیرند و این نوعى انتقام است تا بتوانند در سایه آن کمى آرامش یابند.
(آیه ۲۸)- در این آیه اضافه مى کند که این ظالم بیدادگر که در دنیایى از تأسف فرو رفته مىگوید: «اى واى بر من! کاش فلان شخص گمراه را دوست خود انتخاب نکرده بودم» (یا وَیْلَتى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا).
(آیه ۲۹)- باز ادامه داده، مىگوید: «او مرا از یاد آورى (حق) گمراه ساخت بعد از آن که (یاد حق) به سراغ من آمده بود»! (لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی). و در پایان آیه مىگوید: «و شیطان همیشه خوار کننده انسان بوده است» (وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا). چرا که انسان را به بیراههها و مناطق خطر مىکشاند و بعد او را سرگردان رها کرده و به دنبال کار خود مىرود. حقیقت خذلان این است که کسى دل به یارى دیگرى ببندد ولى او درست در لحظات حساس دست از کمک و یاریش بر دارد. در حدیثى از امام جواد علیه السّلام مىخوانیم: «از همنشینى بدان بپرهیز که همچون شمشیر برهنهاند، ظاهرشان زیبا و آثارشان بسیار زشت است»!
(آیه ۳۰)- خدایا، مردم قرآن را ترک کردند! از آن جا که در آیات گذشته انواع بهانه جوییهاى مشرکان لجوج و افراد بىایمان مطرح شده بود، این آیه ناراحتى و شکایت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله را در پیشگاه خدا از کیفیت بر خورد این گروه با قرآن باز گو کرده، مىگوید: «پیامبر بر پیشگاه خدا عرضه داشت: پروردگارا! این قوم من قرآن را ترک گفتند و از آن دورى جستند» (وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً). این سخن و این شکایت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله امروز نیز همچنان ادامه دارد، که از گروه عظیمى از مسلمانان به پیشگاه خدا شکایت مى برد که این قرآن را به دست فراموشى سپردند، قرآنى که مملوّ از برنامه هاى زندگى مىباشد، این قرآن را رها ساختند و حتى براى قوانین مدنى و جزائیشان دست گدایى به سوى دیگران دراز کردند! قرآن در میان آنها به صورت یک کتاب تشریفاتى در آمده است، تنها الفاظش را با صداى جالب از دستگاههاى فرستنده پخش مىکنند، و جاى آن در کاشى کاریهاى مساجد به عنوان هنر معمارى است، براى افتتاح خانه نو، و یا حفظ مسافر، و شفاى بیماران، و حد اکثر براى تلاوت به عنوان ثواب از آن استفاده مىکنند. آرى! امروز هم پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فریاد مىزند: «خدایا! قوم من قرآن را مهجور داشتند»!
(آیه ۳۱)- این آیه براى دلدارى پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله- که با این موضع گیرى خصمانه دشمنان مواجه بود- مىفرماید: «و این گونه براى هر پیامبرى دشمنى از مجرمان قرار دادیم» (وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ). فقط تو نیستى که با عداوت سر سختانه این گروه رو برو شدهاى، همه پیامبران در چنین شرایطى قرار داشتند که گروهى از «مجرمان» به مخالفت آنها بر مىخاستند و کمر دشمنى آنان را مىبستند. ولى بدان تو تنها و بدون یاور نیستى «همین بس که خدا هادى و راهنما، و یار و یاور توست» (وَ کَفى بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً). نه وسوسههاى آنها مىتواند تو را گمراه سازد چرا که هادى تو خداست، و نه توطئه هاى آنها مى تواند تو را در هم بشکند چرا که یاورت پروردگار است که علمش برترین علمها و قدرتش ما فوق همه قدرتهاست. خلاصه تو باید بگویى: هزار دشمنم ار مى کنند قصد هلاکتوام چو دوستى از دشمنان ندارم باک
(آیه ۳۲)- باز در این آیه به یکى دیگر از بهانه جوییهاى این مجرمان بهانه جو اشاره کرده، مىگوید: «و کافران گفتند: چرا قرآن یکجا بر او نازل نمىشود»؟! (وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً). اصولا بهتر بود خود پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نیز از تمام این قرآن یکجا با خبر باشد تا هر چه مردم از او مىخواهند و مىپرسند فورا پاسخ گوید. در دنباله آیه به آنها چنین پاسخ مىگوید: «این به خاطر آن است که قلب تو را به وسیله آن محکم داریم و (از این رو) آن را به تدریج بر تو خواندیم» (کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا). قرآن مجموعهاى است از اوامر و نواهى، احکام و قوانین، تاریخ و موعظه، و مجموعهاى از استراتژى و تاکتیکهاى مختلف در برخورد با حوادثى که در مسیر امت اسلامى به سوى جلو پیش مىآمده است. چنین کتابى که همه برنامه حتى قوانین کلى را از طریق حضور در صحنههاى زندگى مردم تبیین و اجرا مىکند امکان ندارد قبلا یکجا تدوین و تنظیم شود، این بدان مىماند که رهبر بزرگى براى پیاده کردن انقلاب تمام اعلامیه ها و بیانیه ها و امر و نهى هایش را که به مناسبتهاى مختلف ایراد مى شود یکجا بنویسد و نشر دهد، آیا هیچ کس مى تواند چنین سخنى را عاقلانه بداند؟!